نارنج سبز سیاسی علمی

وبلاگ علم سیاست گروه نارنج سبز

نارنج سبز سیاسی علمی

وبلاگ علم سیاست گروه نارنج سبز

جبرگرایی یا دترمینیسم (determinism)

جبرگرایی یا دترمینیسم (به انگلیسی: determinism) یک موضوع فلسفی ست که بر طبق آن هر رویدادی از جمله شناخت، رفتار، تصمیمات و کنش‌های آدمی به صورت علی توسط یک زنجیرهٔ پیوسته‌ای از رخدادهای پیشین تعیین شده‌است. جبرگرایی را به شکل دیگری نیز می‌توان تعریف نمود: فرضیه‌ای که بر طبق آن در هر لحظه یک و تنها یک آیندهٔ فیزیکی ممکن و شدنی وجود دارد. در نتیجهٔ جدال‌های تاریخی بیشماری که بر سر مساله جبرگرایی صورت گرفته‌است دیدگاه‌های فلسفی گوناگونی در این باره وجود دارد
فلسفه جبرگرایی

تصور غلط بسیار رایجی که در مورد جبرگرایی وجود دارد اینست که بسیاری گمان می‌کنند جبرگرایی لزوماً گویای اینست که بشریت یا افراد هیچ تأثیری بر آینده و رویدادهای آینده ندارند. به این دیدگاه سرنوشت گرایی یا تقدیر گرایی (fatalism) گفته می‌شود. در حالی که جبر گرایان عقیده دارند که آدمی بر آینده و رویدادهای آینده تأثیر دارد اما میزان ِ تأثیر فرد، خود به رویدادهای گذشته و آینده بستگی دارد.به عبارت دقیق تر جبرگرایی علی (سببی) به ایده‌ها ی ماتریالیسم و علیت مربوط می‌شود (و تکیه دارد). از فیلسوفانی که با این مساله درگیر بوده‌اند می‌توان به حکیم عمر خیام Omar Khayyám، توماس هابس Thomas Hobbes، اسپینوزا Benedict de Spinoza، لایب نیس Gottfried Leibniz، هیوم David Hume، هولباخ Baron d'Holbach (هنریخ دیتریخ Paul Heinrich Dietrich)، کانت Immanuel Kant، لاپلاس Pierre-Simon Laplace، شوپنهاور Arthur Schopenhauer، ویلیام جیمز William James، نیچه Friedrich Nietzscheو اخیراً جان سیرله John Searle، تد هاندریخ Ted Honderichو دانیل دنت Daniel Dennettاشاره کرد. مکا چیزا Mecca Chiesa عنوان می‌کند که جبرگرایی انتخابی یا احتمالی اسکینر B.F. Skinnerمفهوم کاملاً متفاوتی از جبرگرایی ارائه می‌کند که به هیچ وجه مکانیستی نیست.

همانطور که پیش تر گفتیم طبق جبرگرایی مکانیستی هر رویدادی حلقه‌ای از یک زنجیرهٔ پیوسته و ناگسستنی از رویدادهای پیشین است در حالی که مدل احتمالی یا انتخابی شرایط را این چنین در نظر نمی‌گیرد.


ماهیت جبرگرایی
معنی دقیق واژهٔ جبرگرایی در طول تاریخ به شکل‌های مختلفی شرح و تفسیر شده‌است. برخی که به آنها «ناسازگاران Incompatibilists» گفته می‌شود به جبرگرایی و ارادهٔ آزاد به عنوان دو پدیدهٔ ناسازگار و مانعه الجمع نگاه می‌کنند. به دیدگاهی که به وجود چیزی به نام ارادهٔ آزاد اعتقاد ندارند و آن را تنها یک توهم می‌دانند اصطلاحاً جبرگرایی سخت گفته می‌شود. برخی دیگر که به آنها سازگاران یا جبرگراهای نرم گفته می‌شود عقیده دارند که این دو ایده را می‌توان با یکدیگر مربوط ساخت و ارادهٔ آزاد و جبرگرایی منافاتی با یکدیگر ندارند. به ناسازگارانی که وجود ارادهٔ آزاد را می‌پذیرند اما جبرگرایی به کلی رد می‌کنند طرفداران آزادی اراده Libertarians گفته می‌شود.(نباید با تعاریف سیاسی اشتباه گرفته شود). بیشتر اختلاف نظرها به این دلیل است که تعریف واژهٔ «ارادهٔ آزاد» همانند واژهٔ «جبرگرایی» مبهم و متغیر است. برخی گمان می‌کنند که ارادهٔ ازاد مربوط به یک حقیقت متافیزیکی از وساطت مستقل می‌شود، در حالی که از نظر برخی دیگر ارادهٔ آزاد تنها به عنوان یک حس وساطت در نظر گرفته می‌شود که انسان‌ها در حین عمل تجربه می‌کنند. برای مثال هیوم عنوان می‌کند که تا زمانی که امکان دارد یک فرد به طور آزادانه به دسته‌ای از تمایلات و عقاید نرسد، تنها تعبیر معنادار از آزادی مربوط می‌شود به توانایی یک فرد در ترجمهٔ تمایلات و باورها به اعمال اختیاری.

تنوع جبرگرایی
جبرگرایی علی (یا وابسته به قانون) فرضیه ایست که بر مبنای آن رویدادهای آینده از طریق ترکیب رویدادهای گذشته و حال با قوانین طبیعت مستلزم و بایسته می‌شود. این چنین جبرگرایی را می‌توان در تجراب فکری دیو لاپلاس مشاهده کرد. یک وجود را در نظر بگیرید که از تمامی حقایق گذشته و حال و تمامی قوانین طبیعی که هستی را هدایت می‌کند با خبر است. این چنین وجودی ممکن است تحت شرایط معینی قادر باشد تا از این دانش برای پیش بینی آینده، حتی تا کوچک‌ترین جزئیات استفاده کند. جبرگرایی جزمی لاپلاس (از نظر استفن هاوکین) اصولاً به عنوان جبرگرایی علمی در نظر گرفته می‌شود. بر مبنای این فرض بنا شده‌است که تمامی رویدادها دارای علت و اثر می‌باشند و ترکیب دقیقی از رویدادها در یک زمان خاص باعث تولید یک نتیجهٔ خاص می‌شود. این جبرگرایی علی رابطهٔ مستقیمی با پیش بینی پذیری دارد. پیش بینی پذیری بی عیب و نقص به طور کامل بر جبرگرایی دلالت دارد. اما نبود پیش بینی پذیری لزوماً به معنای نبود جبرگرایی نیست.(به عبارت دیگر می‌توان جبرگرا بود اما توانایی پیش بینی نداشت). عدم توانایی پیش بینی می‌تواند به علل دیگری نظیر کمبود اطلاعات، پیچیدگی بیش از حد و غیره مربوط باشد. برای مثال بمبی را در نظر بگیرید که در حال فرود آمدن بر روی زمین می‌باشد. با استفاده از ریاضیات می‌توانیم زمانی که بمب به زمین می‌رسد را محاسبه کنیم. همچنین با استفاده از رویدادهای گذشته می‌دانیم که با منفجر شدن بمب چه اتفاقی خواهد افتاد.

جبرگرایی منطقی نوعی از جبرگرایی است که بر طبق آن همهٔ قضایا خواه مربوط به گذشته باشند یا حال یا آینده هم غلط و هم درست هستند. مسالهٔ ارادهٔ آزاد دراین دیدگاه، اینست که چگونه انتخاب‌ها می‌توانند آزادانه باشند، آنچه که فرد در آینده انجام خواهد داد از قبل به ععنوان درست یا غلط در حال حاضر تعیین شده‌است.

علاوه بر این‌ها جبرگرایی محیطی نیز وجود دارد که به آن جبر جغرافیایی یا آب و هوایی نیز گفته می‌شود که بر طبق آن محیط طبیعی بیشتر از محیط اجتماعی تعیین کنندهٔ فرهنگ می‌باشد. کسانی که به این نوع جرگرایی عقیده دارند عنوان می‌کنند که بشر به شدت توسط محرک – پاسخ (رفتار محیطی) محدود شده‌است و هیچ گونه توانایی برای انحراف از ان ندارد. طرفداران کلیدی این دیدگاه عبارت‌اند از الن چرچیل سمپل، السورت هانتینگتون، توماس گریفیت تایلر و تا اندازه‌ای جیرد دیاموند (هر چند که بر سر اینکه او یک جبرگرایی محیطی هست یا نه اختلافاتی وجود دارد.)

جبرگرایی زیستی دیدگاه ِ دیگری ست که بر مبنای آن تمامی رفتارها، عقاید و تمایلات از طریق ژنتیک فرد تعیین و ثابت شده‌است. علاوه بر این‌ها، انواع دیگری از جرگرایی نیز وجود دارد که از بین آنها می‌توان به جرگرایی فرهنگی، دجبرگرایی روانشناختی اشاره کرد. ترکیب و تلفیق دیدگاه‌های جبرگرایی نیز متداول است. مثلاً جبرگرایی زیستی – محیطی.

جبرگرایی الهی نوع دیگری از جبرگرایی است که طبق آن خدایی وجود دارد که تمامی آنچه انسان انجام می‌دهد را تعیین می‌کند. هم از طریق دانستن اعمال انسان‌ها از پیش توسط شکل‌هایی از علم لایتناهی و هم از طریق فرمان دادن بر اعمال انسان‌ها از قبل. مساله ارادهٔ آزاد از این دیدگاه به این شکل مطرح می‌شود که چگونه اعمال ما می‌تواند ازادانه باشد در حالی که خدایی وجود دارد که آن اعمال را پیش از ما تعیین کرده‌است.


جبرگرایی در سنت شرق
این ایده که عالم یک سیستم جبری می‌باشد هم در مذهب، فلسفه و ادبیات شرقی و هم غیر شرقی دیده می‌شود. جبر گرایی به خوبی در «اصل وابسته» آیین بودا که عنوان می‌کند هر پدیده‌ای مشروط و وابسته‌است به پدیده‌هایی غیر از خودش. دیده می‌شود. یک. یک داستان آموزندهٔ رایج به نام نت ایندرا این مسئله را به شکل استعاره بیان می‌کند. یک تالار سخنرانی بسیار وسیع به وسیلهٔ آینه‌ها و یا شیشیه‌هایی که توسط طناب‌هایی با طول‌های مختلف از نقاط مختلفی از سقف آویزان شده‌اند تزئین شده‌است. یک نقطهٔ نورانی کافی ست تا تمامی صحنه را روشن کند از آنجاییکه نور از یک حباب‌های آویزان به حباب آویزان دیگر شکسته و منتقل می‌شود. هر حباب به حباب دیگر نور می‌دهد. به همین شکل هر یک از ما توسط همهٔ چیزهای موجود در عالم اصطلاحاً نورانی می‌شویم. در آیین بودا از این آموزه استفاده می‌شود تا نشان داده شود که نسبت دادن هر گونه ارزش ویژه چیزی به معنی نادیده گرفتن وابستگی متقابل بین آن چیز با تمامی چیزهای دیگرست بیشتر از آنکه یک جهان مکانیکی تعینن کنندهٔ اراده یی باشد که انسان‌ها تصور می‌کنند خودشان در حال شکل دهی به آن هستند، این اراده‌های تمام مخلوقات دارای ادراک است که واقعیتی که به نظر می‌رسد و ما خود را در آن به عنوان یک موجود زنده درک می‌کنیم را تعیین می‌کند. در داشتان ایندرا نت نوری که در طول صحنه از حبابی به حباب دیگر ساطح می‌شود استعاره‌ای از کارما (karma) می‌باشد. (به خاطر داشته باشید که در غرب، این وا ژه اغلب در رابطه با مفهوم نتیجهٔ اعمال خوب و بد گذشته‌است بکار می‌رود.

واژهٔ «کارما» در متن‌های شرقی به یک عمل یا به طور دقیق تر یک عمل از روی قصد گفته می‌شود. در آیین بودا عقیده بر اینست که هر کار ما (هر عمل اختیاری) یک پیامد «کارمیک» در بر خواهد داشت. (در جایی دیگر یک اثر ایجاد خواهد کرد) و این اعمال ارادی عالم را به پیش می‌برد. نتیجهٔ این نوع نگرش اغلب با انتظارات معمول ما در تعارض است. یک جریان متغیر از احتمالات برای آینده در بطن این نظریه‌هایی که به همراه یی جینگ Yi Jing (یا آی چینگ I Ching, کتاب دگرگونی‌ها) وجود دارد. احتمالات در مرکز چیزها و انسان وجود دارد. یک نوع ارادهٔ الهی قوانین بنیادی برای صورت دهی به احتمالات موجود در عالم را نظم و ترتیب می‌دهد و اراده‌ها انسان‌ها همواره عاملی ست که از آن طریق انسان‌ها می‌توانند با موقعیت‌های جهان واقعی دست و پنجه نرم کنند. چنانچه یک فرد در زندگی با یک طوفان عظیم هم روبرو گردد، او حتی در آن موقعیت هم هنوز تعدادی انتخاب دارد. یک فرد ممکن است تسلیم شود. دیگری ممکن است مبارزه و در نهایت بقا را انتخاب کند. طرز فکر یی جینگ بیشتر ازآنکه به فیزیک کلاسیک شبیه باشد نزدیک به فیزیک کوانتوم است. همچنین با ایده‌های اراده گرا یا اگزیستانسیالیست مبنی بر در نظر گرفتن زندگی فرد به عنوان یک نقشه هم سویی دارد. پیروان فیلسوفی به نام موزی Mozi کشف‌های زودهنگامی در فیزیک نور و دیگر شاخه‌های فیزیک صورت دادند.این کشف‌هایی با ایده‌های جبر گرایانه هم خوانی داشت



همچنین به مقاله خوبی از سایت باشگاه اندیشه برخوردم که مطلب را عینا میگذارم


دترمینیسم و ماتریالیسم و خصلت و جبر


بر حسب مد روز ترجمه کتاب‌های مارکسیستی، دو کلمه‌ای که ترجمه شده یکی جبر است و دیگری کلمه‌ای است که به شما خواهم گفت. مارکس در ابتدا در فرانسه ترجمه شد، بنده خبر نداشتم، بعداً متوجه شدم که عبدالحسین نوشین مارکس را در ایران ترجمه کرده است. نوشین هنرپیشه خوبی بود، سید بود و مرد، زن او هم لرتا بود. زبان فرانسه می‌دانست و با یکی دیگر کتاب‌های مارکس را ترجمه می‌کرد. یک بار به خانه صادق هدایت رفته بود و او می‌دانست که من در ترجمه واردم. او بسیار ظرافت داشت و بعد مرا مجبور کرد که بد و بیراه به این ترجمه بگویم و تندی مرا با شیطنت خود تشدید می‌کرد و نوشین هم آنجا نشسته بود؛ در آخر همه زیر خنده زدند. آن کلمه دیگر «خصلت» است، که ترجمه «کاراکتر» بود. حالا «پدیده خدایان» که هیچ، بعضی هم از این آقایان متجدد هم خصلت را به کار می‌برند. «خصلت» ی را که اگر انسان یادش نرفته و زبان را فراموش نکرده باشد نمی‌تواند برای اسب هم به کار ببرد، چه رسد که بگویید این خصلت سیگار من چیست، کاراکتر که می‌گویید به معنی صفت اسب و حالا این لفظ خصلت از آنجا آمده و این تاریخ ندارد. توجه کردید درباره‌ی خصلت چه گفتم، خصلت معمولاً از زبان و روزنامه‌نگارهایی بیرون می‌آید که یک تمایل به چپ دارند. من نخواندم ولی این تعبیر در شعارهای جبهه خلق باید زیاد باشد. شما باید توجه کنید که این آدم بالکل مظهر چه کلی است، حالا مسأله جبر به اندازه یک کلمه‌ی معمولی کوچک است. اگر کسی یک رساله کوچک در جبر و اختیار خوانده باشد یا به اندازه یک محصلی که در سال آخر متوسطه فلسفه خوانده باشد، دترمینیسم را به جبر ترجمه نمی‌کند. جبر کلمه دیگری است در فرنگی جبر را «گنتراس» و «اوبریسم» می‌گویند. جبار و جبر از «اوبر» است و «سوپر» و «ابر» به فارسی. اگر کسی بر دیگری برتری داشت و زور هم با او بود، این را می‌گویند «جباریت»، اصلاً تقسیمات فاعلی که شما کردید، می‌گویند اثری از موجودی سر می‌زند و فعل موجود تحقق می‌یابد و موجود فعل دارد و عمل برای انسان است؛ «فعل» اعم از «عمل» است.



اقسام فاعل


چنین فرض می‌کنیم که یک جسمی است بی‌جان رهایش می‌کنیم، مطابق جاذبه ارسطو حرکت می‌کند، مانعی جلویش نیست، به آن جهتی می‌رود که مرکز ثقل زمین است، اگر چنین حرکتی بود که فعل از موجود سر زند فعل بالطبع است، موجود فاعل بالطبع، این شی می‌افتد فعلش بالطبع است، به جایی می‌خورد، اگر این لیوان روی زمین نبود، فعلش چه بود؟ می‌رفت پایین‌تر و تا روی زمین که می‌آمد فعلی از آن صادر می‌شد، یعنی حرکت می‌کرد و به زمین می‌افتاد، در اینجا فعلش بالطبع بود. اما این لیوان روی میز اگر نتواند پایین‌تر برود فعلش بالقسر است. فعلی که حرکت می‌کند و متحرک است و جلوی حرکتش گرفته شود فعلش بالقسر است، برای اینکه حرکت سنگ به طرف مرکز زمین شرط است.


حال اگر موجودی که فاعل است با شعور باشد فعلی بالطبع از او سر بزند به او فاعل بالاختیار می‌گویند و اگر یک مانعی مقابلش باشد او را فاعل بالجبر می‌گویند. فرض کنید بنده مشتم را گره می‌کنم و می‌خواهم بزنم به گوش یکی، یک دفعه یکی می‌آید دست مرا می‌گیرد و نمی‌گذارد پس این فعلی که جلوی مرا گرفته و بالجبر نگذاشته تو گوش کسی بزنم مرا فعل بالجبر می‌خوانند و اگر چنین نبود فاعل بالاختیار بودم و بالطبع. در اینجا جبر در برابر اختیار قرار می‌گیرد.


افعال را به اقسام دیگری هم قسمت کرده‌اند: فاعل بالعنایه، فاعل بالرضا، فاعل بالتجلی، فاعل بالجبر و فاعل بالتسخیر. بعضی‌ها قایل به دترمینیسم هستند و بعضی‌ها نیستند. در دترمینیسم جبری در کار نیست. بنابراین به آنچه فعلاً باید توجه کنیم فاعل بالطبع است و فاعل بالقسر، فاعل بالاختیار و فاعل بالجبر. این فاعل بالجبر و فاعل بالاختیار غیر از فعلی است که دترمینه باشد. اصل دترمینیسم در بحث این فاعل‌ها که یکی فاعل بالطبع است و یکی قاعل بالقسر مطرح می‌شود. بعضی‌ها می‌گویند این حرکتی که موجود است تابع اصل موجبیت است، چنانکه می‌گویند «الشی ما لم یوجب لم یوجد»، عده‌ای خدا را، عده‌ای سنگ را، چوب را و هر چه باشد، فعلشان را مطابق اصل موجبیت می‌دانند، عده‌ای این اصل موجبیت را منکرند، که می‌شوند «اَندترمینیسم». حال بعد از این مسأله نیایید دترمینیسم را در انسان ببینید، فیزیک را هم ببینید، اینرسی را در کار آورید، قوانین فیزیک را، چه دینامیک باشد چه استاتیک، فاعلیت بالطبع و یا بالقسر دارد اما فاعلیت دترمینه و موجبیت یک تفسیر دیگری دارد.


می‌آییم به انسان؛ عده‌ای هستند که اثبات اختیار برای انسان می‌کنند و می‌گویند فعلی که از ما سر می‌زند بالاختیار است و افعالی که از من سر زد و کسی جلوی مرا نگرفت باید ببینیم که این فعل جهت دارد یا ندارد. عده‌ای می‌گویند جهت دارد. اگر جهت داشت به آن علت می‌گویند. فعل من در عین اختیار داشتن موجب به ایجاب جهاتی است، یعنی دترمینه است.


عده‌ای دترمینیسم را منکرند که اصل موجبیت باشد. از متکلمین تا فلاسفه، از ارسطو تا ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی قایل به دترمینیسم هستند، قایل به جبر هم نیستند، به اختیار قایل‌اند. اختیار فرع بر اصل دترمینیسم است. برای اینها، فعلی از ما نمی‌تواند سر بزند که موجب به ایجاب جهت و علل نباشد. فرض کنید که الان من سیگاری آتش زدم، بالاختیار فعل من جهتی دارد. یک نیازی فعل مرا اقتضا کرد. فعل من ناشی از نیازی بود غلط یا صحیح که می‌خواستم برآورم، پس عملی که انجام دادم موجب به ایجاب جهتی بود. جهت این است که عادت دارم و خوشم می‌آید ولی بالاختیار. حالا اگر کسی نگه داشت و نگذاشت این فعل از من سر زند، این می‌شود فاعل بالجبر، اگر عملی جلوی اختیار انسان را بگیرد این می‌شود جبر. اینجا فاعلی در کار می‌آید، حالا خود اختیار را بعضی‌ها می‌گویند دترمینه، یعنی موجب.


شما می‌گویید دترمینیسم، مارکس دترمینیسم را به معنی جبر استعمال نمی‌کند. این خاورمیانه الفاظش را از یاد برده و از گذشته رو برگردانده، زبان یادش رفته است. بله تاریخ موجب به ایجاب علل است، اما یک عللی است که انسان را به جبر به سرمایه‌داری می‌برد که این عبارت است از جبر، یعنی آنچه جلوی اختیار بشر را می‌گیرد ستم و جور است و جبر. اما این ستم و ظلم از سرمایه‌داری است و به عقیده‌ی آنها از طبقات داراست. حالا پرسش می‌شود چطور شد که این ظلم و ستم آمد. پاسخ این است که جهت داشته است و دترمینه بود، نگاه می‌کنیم و مرتفع می‌کنیم، جبر از بین می‌رود. پس برای مارکسیسم جبر معنی دیگری دارد و دترمینیسم هم معنی دیگری دارد که اغلب با هم مخلوط می‌شوند.



دترمینیسم و جبر و اختیار


در کلام شیعیان متأخر از جمله خواجه نصیر رساله‌ خوبی در باب جبر و اختیار نوشته و دترمینیسم را طرح می‌کند و اختیار را از آن می‌گیرد. اشاعره قایل به دترمینیسم نبودند افعال خدا را هم بعضی موجب به ایجاب گرفتند و بعد گرفتار شده‌اند. گفتم که من کارم دترمینه است و هدف دارم و به اصطلاح غرض دارم، می‌خواهم سیگار بکشم، برای اینکه خوشم می‌آید، برای اینکه غرضم همین است. خدا عالم را خلق کرده، قصد دارد یا ندارد، غرض دارد یا ندارد؟ بعد می‌گویند غرض که در کار آمد و علت غایی، این نشانه نقص است. چون انسان ناقص است افعال او معلل به اغراض است و چون این اغراض برآورده شد انسان در حرکت است، همواره کمال پیدا می‌کند. خدا که بنا به تعریف کامل است نمی‌تواند غرض داشته باشد. این را اشکال می‌کنند و می‌گویند افعال خدا دترمینه نیست. موجب به ایجاب جهات نیست، عده‌ای گفته‌اند غرضش برای کمال خویش نیست، جهتش کمال بخشیدن به غیر خودش است.


من نکردم خلق تا سودی برم


بلکه کردم خلق تا جودی کنم


می‌گویند این غرضی که در خدا می‌گوییم بازگشتش به خودش نیست، کمال خدا اقتضا کرده است که فیض بدهد به دیگران، پس مقصد خدا افاضه است و خیرش به دیگران رسیدن، حتی این معنی را بعضی‌ها منکر می‌شوند، برای اینکه اگر خدا کامل است افعالش دارای چهار علت نخواهد بود، اعم از علت مادی و صوری و فاعلی و غایی. پس اگر اینها نبود تقسیم چهار علت در مورد خدا اشتباه است، کمال لازمه‌ی فقدان علت و مبدأ علل است، نه اینکه خود علت داشته باشد. در سلسله موجودات است که به جهات ربط پیدا می‌شود و موجودات علت و معلول پیدا می‌کنند.



ضرورت عقلی و عادت الله


راسیونالیست‌ها، یعنی آنهایی که قایل به اصالت ضرورت‌اند و اصالت عقل، برای اشیا قایل به ضرورت عقلی‌اند. اما دو جور عقل داریم. یکی می‌گوید دو دو تا به ضرورت عقل چهار تاست. آتش به ضرورت عقل می‌سوزاند. بعضی‌ها می‌گویند این نسبت علت و معلول که برقرار می‌شود اگر علت تامه نباشد اما برایش ضرورت عقلی قایل باشند درست نیست. این ضرورت، ضرورت عادی است و اگر به این رابطه ضرورت عقلی گفته می‌شود از آنجاست که از جهت کثرت تکرار، ضرورت عادی صورت عقلی و ذاتی پیدا کرده است. به اعتقاد اینها قوانین عملی که به آنها نسبت ضرورت می‌دهند، یا احکام و نوامیسی که معمولاً در ارسطو احکام به ضرورت عقلی بازمی‌گردند همگی عادی‌اند. اشاعره می‌گویند، اصلاً ضرورتی که فلاسفه و متکلمان اعتزالی مذهب و فلسفه زده و حتی متأخرین شیعه و اشعریان قائلند عبارت از عادت است که بر اشیا جاری است. عادت اینجا به معنی تکرار است، تکرار نسبت به ما که می‌گوییم فلان قانون ازلی و ابدی است.


اصلاً این مفهوم دو دو تا شش یا هشت تا از ماست. مرتبه الله بالاتر از اینهاست.


یکی از بحث‌های جدی که اشاعره و غزالی بر ضد فلاسفه می‌کنند «عادت الله» است. غزالی ضرورت عقلی را ضرورت عادی می‌نامد. غزالی در تهافت الفلاسفه و دیگر آثارش این ضرورت و استدلالات فلاسفه را که بر پایه‌ی دترمینیسم است و ضرورت عقلی به آن گفته می‌شود در اسلام و غرب مطرح شده، مورد انکار قرار می‌گیرد.



عادت البشر


هیوم در دوره‌ی جدید در غرب عادت الله را به عادت البشر می‌آورد. او در تبیین علل همه چیز را به عادت و تداعی معانی و اقسام آن بازمی‌گرداند، در اینکه می‌گوییم قوانین ازلی و ابدی و ثابت است، عادت برایشان جاری شده است؛ عادت البشر. هیوم این اصطلاح را از قرون وسطی می‌گیرد، اما به جای عادت الله، عادت البشر را بر اشیا جاری می‌داند. هیوم می‌گوید نسبت میان علت و معلول یا تقارن و توالی امور که به نظر ضرورت می‌رسد تصوری خطاست، پس او مانند اشاعره دترمینیسم را منکر می‌شود. هیوم راسیونالیست است، اما به اعتقاد او عقل انسان که در ادراک نسبت به اشیا به ضرورت می‌رسد در خطاست.



اولیات و ضرورت عقلی


عقل نزد برخی فلاسفه عبارت از اولیات است. اولیات احکامی است که عقل به استناد آنها به صرف توجه به موضوع و محمول به ضرورت می‌رسد. از جمله این اولیات «اصل هوهویه» است. یعنی هر چیزی خودش است و اگر تصور کنیم چیزی نتواند خودش باشد، دچار تناقض خواهیم شد، نقیض، دیگر به ضرورت عقلی دلیل نمی‌خواهند و همه قبول می‌کنند. بازگشت اصل تناقض به اصل هوهویت است، این را می‌گویند احکام اولیه. دسته‌ای راسیونالیست‌‌اند، یعنی قایل به ضرورت عقل، اینها اهل جزم‌اند. دسته دیگر عقل را قبول می‌کنند ولی می‌گویند این ضرورت ضرورتی عادی است. اینها را می‌گویند امپریست، اینها نیز راسیونالیست‌اند، این را «ضرورت تجربی» می‌گویند. فرنگی‌ها این دو را ضرورت عقل و ضرورت تجربه می‌نامند. در فیزیک توجه و وضع قوانین می‌کنند و این به ضرورت تجربه است نه به ضرورت عقل. حتی این مسأله را بر خدا جاری می‌کنند، بحث‌های منطقی امروز باریکی‌های بسیار دارد و اگر دقت کنیم همان مباحث است که تکرار می‌شود و به صورتی دیگر در غرب مطرح می‌شود و اینکه آیا احکام ضرورت عقلی دارد یا نه؟


مارکسیسم، نظری ترکیبی و اختلاطی دارد و دنباله‌ی فکرش به فلسفه و راسیونالیسم بازمی‌گردد و به عبارت اخری به متافیزیک، بدون اینکه ضرورت را طرد کرده باشد، اصل ضرورت را قبول می‌کند. دیالکتیک ضروری است و این هم یک معنی است که ضرورت چیست؟ و جبر چیست؟ ضرورت بازگشتش به دترمینیسم است و اصل موجبیت و اصالت عقل، منتهی در قرون وسطی علم باری را اصالت می‌دادند و در دوره‌ی جدید به عقل انسان اصالت می‌دهند. حالا این ماده به ضرورت عقل من تابع دیالکتیک است، اما خود ماده چیست؟ ضرورت دارد یا نه، عقل من می‌گوید به ضرورت عقل ماده تابع حرکت جوهری دیالکتیک و تز و آنتی تز و سنتز است و این عبارت از طرح اجمالی مسأله بود، اگر تفصیل مطلب را می‌خواهید بروید از روح مارکس و لایب نیتس پرسش کنید. پس بدانید که در خیلی موارد ما تقلید می‌کنیم، این یکی از موارد غربزدگی ماست که مسایل ساده‌ای را مطرح می‌کنیم و سپس می‌گوییم مارکس این را می‌گوید و ضد مارکس آن را.



منایع :

                            http://www.bashgah.net

      http://ravanshenasi-life.mihanblog.com

 

نظرات 3 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 07:57 ب.ظ

سلام خیلی ممنون واقعا بدردم خورد

سلام
قابلی نداشت

امیر شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 09:53 ب.ظ

واقعا ممنون ک اینارا برامون میذارید.کاش مردم اهل مطالعه و یادگیری بودن

سلام
ممنون از پیامتان
موفق و سربلند و پیروز باشید

شهیم چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 08:19 ب.ظ

بسیار تشکر از متن کاپی شده از ویکیپیدیا

سلام
ممنون از پیامتان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد