نارنج سبز سیاسی علمی

وبلاگ علم سیاست گروه نارنج سبز

نارنج سبز سیاسی علمی

وبلاگ علم سیاست گروه نارنج سبز

تروریسم - هراس‌افگنی( Terrorism)

تِروریسم که در فارسی از آن با عنوان دهشت‌افکنی یا هراس‌افگنی نام برده شده‌است، به هرگونه عملکرد یا تهدید برای ترساندن و یا آسیب رساندن به شهروندان، حکومت و یا گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی گفته می‌شود [۱].


فهرست مندرجات

۶  پیوند به بیرون

معنی کلمه

ترور در زبان فرانسه، به معنای دهشت و دهشت افکنی است. در لغتنامه دهخدا آمده‌است:«ترور مأخوذ از Terreur و به معنای قتل سیاسی به وسیله اسلحه در فارسی متداول شده‌است و تازیان معاصر إهراق را به جای ترور به کار می‌برند و این کلمه در فرانسه به معنای وحشت و خوف آمده و حکومت ترور هم اصول حکومت انقلابی است که پس از سقوط ژیروندن‌ها (از ۳۱ مه ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۴م) در فرانسه مستقر گردید و اعدام‌های سیاسی فراوانی را متضمّن بود

ترور سیاسی

در سیاست به کارهای خشونت آمیز و غیر قانونی حکومت‌ها برای سرکوبی مخالفان خود و ترساندن آنها ترور دولتی می‌گویند و نیز کردار گروه‌های مبارزی که برای رسیدن به هدف‌های سیاسی خود دست به کارهای خشونت آمیز و هراس انگیز می‌زنند، تروریزم نامیده می‌شود. حملاتی مانند اقدام تروریست‌ها در منهدم کردن برج‌های دوقلوی سازمان تجارت جهانی در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ عملیاتی تروریستی به شمار می‌رود.

ترورگری روش حکومت‌هایی است که با بازداشت و شکنجه و اعدام و انواع آزارهای غیرقانونی، از راه پلیس سیاسی مخفی، مخالفان را سرکوب می‌کنند و می‌هراسانند، و یا روش دسته‌های راست یا چپی است که برای افکندن یا هراساندن دولت به آدمکشی و آدم دزدی و خرابکاری دست می‌زنند. از برخی جهات ترور به معنای کشتار سیاسی نیز به کار می‌رود و کسانی را که به کشتار سیاسی دست بزنند ترورگر (تروریست) می‌خوانند. در دنیای پیشرفته قرن بیست و یکم به دلیل تأثیراتی که نا آرامی بر روی اقتصاد جهانی دارد، برخی از ترور جهت ایجاد نا هنجاری در کشوری خاص و در نتیجه آن رکود اقتصادی در یک یا چند کشور استفاده می‌نمایند.

 

تروریسم دولتی

واژه تروریسم دولتی واژه‌ای جنجال بر انگیز است. تروریسم دولتی اصطلاحی است که برای دخالت دولت یا دولتهایی در امور داخلی یا خارجی دولتی دیگر که به وسیله اجرا یا مشارکت در عملیات تروریستی یا حمایت از عملیات نظامی برای زوال، تضعیف و براندازی دولت مذکور یا کل دستگاه حاکمه آن کشور انجام می‌شود.

کمکهای مادی و معنوی (مثل حمایت سیاسی) به گروههای مخالف و مشارکت در عملیاتی چون بمبگذاری، مین گذاری بنادر و سواحل، آدم ربایی، هواپیمادزدی و ترور مقامهای عالی مملکتی، نمونه‌هایی از تروریسم دولتی است.

برایان جنکینس که از خبرنگاران مشهور در معضل تروریسم است از تروریسم دولتی به عنوان «جنگ از طریق قائم مقام» یاد می‌کند. وی می‌گوید: «این کشورها (پیروان تروریسم دولتی) بر محدودیتهای جنگهای متعارف واقفاند. بنابراین ترجیح می‌دهند از امکانات سازمانهای تروریستی، که خود راساً آنها را ایجاد کردهاند یا تغذیه مالی آنها را بر عهده دارند، برای تهدید دشمن یا اخلال در ثبات سیاسی و اقتصادی آن کشور یا ایجاد بی ثباتی سیاسی و اقتصادی در آن مملکت بهره گیرند». جنکینس معتقد است که این شکل از تروریسم به سرمایه گذاری بسیار کمتری نسبت به یک جنگ متعارف نیاز دارد، دشمن را از پای می‌اندازد و می‌توان ارتباط با تروریستها را به طور کلی منکر شد.

تفاوت عمده تروریسم دولتی و تروریسم غیردولتی در مجری آن است؛ بدین معنی که مجری و طراح اعمال تروریستی غیردولتی افراد، گروهها و احزاب اند، و مجری و طراحی اعمال تروریستی دولتی، یک دولت یا چند دولت خاص هستند. علاوه بر این دخالت دولت یا دولتها در اعمال تروریستی دو گونه‌است:

  1. به صورت مستقیم؛ یعنی خود دولت اعمال تروریستی را علیه دولت دیگر انجام می‌دهد.
  1. به صورت غیرمستقیم؛ یعنی به وسیله فرستادن کمکهای مادی مانند این که اسلحه، مهمات و وسایل پیشرفته نظامی در اختیار گروههای مخالف دولت مذکور قرار داده شود یا گستردن چتر حمایت معنوی از گروههای مزبور مانند حمایت سیاسی یا اقتصادی یا تبلیغاتی.

به اعتقاد مولفان کتاب فرهنگ اصطلاحات سیاسی و استراتژیک، سه مقوله را باید از تروریسم دولتی استثنا نمود و غیر دولتی تلقی کرد

  1. گروههای آزادی بخش ملی
  2. گروههای انقلابی
  3. گروههای قومی یا مذهبی

جستارهای وابسته

منبع

  1. از ویکی‌پدیای انگلیسی Terrorism
  • آشوری، داریوش. دانشنامهٔ سیاسی (فرهنگ واصطلاحات و مکتب‌های سیاسی). تهران: انتشارات مروارید.

این مقاله متعلق به  ماهنامه زمانه شماره 51 که نکات مفیدی در ان هست چون جملات خیلی خوب و مفیدی داشت اصل مقاله را برایتان می گذارم

واژه تروریسم (Terrorism) در فرهنگ لغات فرانسه نظام یا «رژیم وحشت» تعریف شده است. پس از انقلاب فرانسه این واژه با نوشتاری از ادموند برک در سال 1795 وارد انگلستان گردید و از آن به‌عنوان دشمن مردم و سنت یاد شد. گرچه این واژه در دوران انقلاب فرانسه به معنای «حکومت وحشت» یا حداقل معادل آن بود، ولی به مرور زمان معنای گسترده‌تری یافت و در فرهنگ لغات در ردیف نظام وحشت و ترور تعریف شد.
استراتژی‌ای که تروریسم را در دل خود رشد می‌دهد، در طی تاریخ در اختیار جنبش‌هایی بوده که ارعاب سیستماتیک، ابزار اصلی برای نیل به مقاصدشان بوده است. یکی از نمونه‌های مشخص و قدیمی جنبش‌های تروریستی‏، جنبش سیکاری است. سیکاری فرقه مذهبی سازمان‌یافته‌ای بود که مردان طبقات پایین اجتماع یهودیان فلسطین باستان را دربر می‌گرفت. سیکاری‌ها با سلطه رومیان در دیار خود مخالف بودند و علیه آنها مبارزه می‌کردند. سیکاری‌ها گروه افراطی ملت‌گرایی بودند که با رومیان سرستیز داشتند. آنها از روشها و تاکتیکهای نامتعارفی بهره می‌بردند؛ تاکتیکهایی چون حمله به دشمنان خود در روز و ترجیحاً در روزهای تعطیل که انبوه مردم در اورشلیم گردهم می‌آمدند. سلاح دلخواه آنان خنجری کوتاه به‌نام سیکا بود که زیر جامه خود پنهان می‌کردند. آنان انبارهای غله را به آتش می‌کشیدند و در شبکه آبرسانی اورشلیم خرابکاری می‌کردند. قربانیان آنان نیز، چه در فلسطین و چه در میان یهودیان مصر‏، افراد میانه‌رویی بودند که اعضای حزب صلح یهود به‌شمار می‌رفتند. براساس اصول اعتقادی سیکاری‌ها‏، تنها سرور انسان خدای یگانه است و با هیچ قدرت زمینی نباید بیعت سیاسی کرد.
در مقایسه با سیکاری‌ها و سایر جنبشهای قدیمی، از جمله حشاشین و تاگ‌های هندی‏، ظاهراً گروههای تروریستی معاصر مقوله کاملاً متفاوتی هستند. تنها پس از انقلاب فرانسه و تشکیل کنگره وین در قرن نوزدهم و سرکوب آمال رهایی و وحدت‌طلبی ملتها‏، موج ترور سراسر اروپا را فراگرفت. در این دوران، جنبش کاربونری در ایتالیا‏، جنبش بورشن‌شافت یا انجمن دانشجویان وحدت‌طلب آلمانی در دانشگاه ایه‌نا‏، و جنبش دانشجویی یوگ‌‌ ــ ‌اسلاو برای کسب استقلال صربستان بزرگ به‌وجود آمدند.
تروریسم سیستماتیک در نیمه دوم قرن نوزدهم پا گرفت و در همان آغاز، انواع کاملاً متفاوتی داشت، ولی در یک نگاه کلی همه آنها با خیزش دموکراسی و ملت‌گرایی در ارتباط بودند. همه شکایت‌ها و تظلمات از قبل وجود داشت؛ اقلیت‌ها سرکوب شده بودند، ملتها از استقلال محروم بودند و حکومت خودکامه یک قاعده بود.
در میان همه این جنبشها، جنبش روسی نارودنایاوُلیا (اراده مردم) اهمیت به مراتب بیشتری داشت، هرچند دامنه فعالیت آنان از ژانویه 1878 تا مارس 1881 ادامه پیدا کرد. درواقع‏، عده بسیاری این جنبش‌ها را نمونه تمام‌عیار یک سازمان تروریستی هوادار خشونت انقلاب در دوران نو می‌دانند، چراکه اعضای آن برخلاف دیگر انواع انقلابیون‏، پردازنده و هوادار نوعی فلسفه «ترور شخصی» بودند. مردم‌گرایان روس خیلی زود به مرحله نظری رسیدند. افراطی‌ترین نظریه‌‌پرداز آنها سرژنچایف، نویسنده کتاب کاتشیسم انقلابی، بود که از دید بسیاری نمونه بارز فلسفه ترور شخصی است.
دومین موج بزرگ تروریسم را در روسیه حزب انقلابیون اجتماعی با قتل سیپیاگین، وزیر امور داخله روسیه، به دست بالماشف در سال 1902 به راه انداختند. انقلابیون اجتماعی در سال 1903 فقط سه سوءقصد بزرگ و در سال 1904 دو سوءقصد دیگر انجام دادند، ولی شمار عملیات آنها در سال 1905 (سال جنگ با ژاپن) به پنجاه‌وچهار مورد، در سال 1906 به هشتادودو مورد و در سال 1907 به هفتادویک مورد بالغ شد. آخرین ترور چشمگیر این گروه، یعنی قتل استولیپین در تالار اُپرای کیف، در سال 1911 یک اقدام فردی به دست یک عامل دو جانبه بود.
سومین موج ترور سیاسی در روسیه که به مراتب کوچک‌تر از دو موج پیشین بود، پس از کودتای بلشویک ها در نوامبر 1917 برخاست؛ این ترورها تاحدودی رهبران کمونیست را هدف گرفته بود‏، ولی مقامات کمونیست بدون دشواری چندانی این چالش ایجاد شده در برابر حکومت خود را سرکوب کردند.
تروریسم ایرلندی (اگر بتوان جنبش آن را تروریستی نامید) هرچند دستاوردهایی ناچیزتر از این داشته، با همه افت و خیزهایش‏، برای مدت بسیار طولانی ادامه یافته است. ارتش جمهوریخواه ایرلند احتمالاً قدیمی‌ترین سازمان تروریستی است که هنوز هم به حیات خود ادامه می‌دهد. نقطه آغاز این حرکت‏، بنیانگذاری سپاه داوطلبان ایرلندی در سده هیجدهم بوده است. در سال 1919 این جنبش نام ارتش جمهوریخواه ایرلند را اختیار کرد و سرانجام در دوره پس از جنگ جهانی دوم هم موج تازه‌ای از خشونت به راه انداخت.
تروریسم ارمنی‌ها برضد سرکوبگری ترک‌ها از دهه 1890 آغاز شد، ولی عمر کوتاهی داشت، و با یک فاجعه در سال 1915 (قتل‌عام ارامنه) پایان یافت. درست در همان زمان، یک سازمان جدایی‌طلب دیگر که با ترک‌ها سرستیز داشت، یعنی سازمان انقلابی مقدونیه داخلی، تحت رهبری دامیان گروئف پا به عرصه وجود گذاشت.
از دیگر گروههای تروریست ملت‌گرایی که پیش از جنگ جهانی اول سر برآوردند، سوسیالیست‌های لهستانی و برخی گروه‌های هندی خصوصاً در بنگال بودند. در هر دوی این موارد سنت تروریستی تا مدت‌ها پس از دستیابی به استقلال ادامه یافت.
در اروپای غربی موج بلند تروریسم با تبلیغ عملی آنارشیست‌ها در دهه 1890 برخاست. هواداران آنارشیسم بر این باور بودند که بهترین راه محقق‌ساختن تغییرات سیاسی ــ اجتماعی و انقلابی‏، به قتل رساندن اشخاصی است که مناصب قدرت را در دست دارند.
عصر سوءقصدها از نظر روان‌شناسی در خور ‌توجه بود، اما اهمیت سیاسی چندانی نداشت. در یک کلام، در مرکز و غرب اروپا هیچ‌گونه مبارزه تروریستی سیستماتیک مشاهده نمی‌شد. چنین رویدادهایی در حاشیه اروپا در روسیه و بالکان و به شکلی متفاوت از آن در اسپانیا به چشم می‌خورد. از جمله این رویدادها ترور ولیعهد اتریش به دست یک جوان صرب متعصب عضو جنبش دانشجویان یوگ ــ اسلاو در بیست‌وهشتم ژوئن 1914 بود که خود زمینه‌ساز جنگ جهانی اول بود.
تا جنگ جهانی اول‏، تروریسم را پدیده‌ای متعلق به گروههای چپ می‌دانستند‏، هرچند که سرشت فوق‌العاده فردگرایانه تروریسم با الگوی این ایدئولوژی کاملاً متفاوت می‌نمود. ولی در سالهای پس از جنگ جهانی اول فعالیتهای تروریستی عمدتاً کار گروههای دست راستی و نیز جدایی‌طلب بود.
در سده بیستم، تروریسم را رژیمهای توتالیتری چون رژیم آلمان نازی تحت رهبری هیتلر و رژیم اتحاد شوروی در دوران استالین عملاً به‌عنوان یک خط ‌مشی دولتی ــ هرچند نه یک خط ‌مشی اعلام‌شده ــ در پیش گرفتند. از این گذشته‏، در دوران ما برخی از دولتها به ارعاب و ترور شهروندان دیگر کشورها نیز دست زده‌اند. این دو پدیده سبب زاده‌شدن و رواج دو اصطلاح تروریسم دولتی و تروریسم بین‌المللی شده است. در این بین بی‌مناسبت نیست از برخورد دوگانه و ریاکارانه ایالات متحده امریکا در قبال پدیده تروریسم ذکری به میان آورد‏؛ چنان‌که دولت امریکا با دست‌مایه قراردادن شعار مبارزه با تروریسم عملاً نقش مهمی در ترویج آن در گوشه و کنار جهان دارد.
از دهه 1980 با قدرت‌یافتن برداشت‌های جدید از ملت‌گرایی‏، دین و سیاست بین‌الملل موج تازه‌ای از ترور، بیشتر کشورهای جهان را درنوردیده است. صرف‌نظر از حوادث تروریستی متعدد اخیر، مهم‌ترین رویداد چشمگیر تروریستی که به اعتراف همگان بزرگ‌ترین نمونه در تاریخ بود، عملیات کوبیدن سه فروند هواپیمای مسافربری امریکایی با سرنشینانش به برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی و مقر پنتاگون در یازدهم سپتامبر 2001 بود که به کشته‌شدن صدها نفر‏، تخریب کامل برج‌های دوقلو و بخشی از ساختمان پنتاگون منجر شد و هنوز جهان در التهاب بازتاب‌های عینی و ذهنی آن گرفتار است. ازاین‌رو حادثه موردنظر سرفصل جدیدی از تغییر و تحولات در عرصه حقوق و سیاست بین‌المللی به‌شمار می‌رود.
از یک دیدگاه، تروریسم مدرن با گونه‌های گذشته آن این تفاوت را دارد که قربانیان آن اغلب شهروندان بی‌گناهی هستند که یا به‌طور تصادفی انتخاب شده یا آنکه صرفاً به‌طور اتفاقی در موقعیت‌های تروریستی حضور داشته‌اند. به دیگر سخن، در زمانه ما کفه قربانیان ترور کور سنگین‌تر از ترور چهره‌های سرشناس شده است.
از دیگر ویژگی‌های ترور در سده بیستم، تاثیر شگرفی است که پیشرفت‌های تکنولوژیک بر سرشت و نمود تروریسم گذاشته است. امروزه با توجه به عمق و شدت وابستگی جوامع در همه امور خود به ذخیره‌سازی‏، بازیابی، تحلیل و انتقال اطلاعات، اصطلاح «تروریسم اطلاعاتی» به قاموس گفتمان تروریسم وارد شده است. اخیراً بسیاری نویسندگان حتی از واژه «تئاتر ترور» استفاده کرده‌اند؛ چراکه رسانه‌ها اقدامات تروریستی را با آب و تاب تمام مطرح می‌کنند و بینندگان، شنوندگان و خوانندگان پیش از اینکه به قربانیان و وخامت اوضاع ترور بیندیشند، چگونگی حادثه و نحوه ترور را تماشا و ارزیابی می‌کنند.

واژه تروریسم (Terrorism) در فرهنگ لغات فرانسه نظام یا «رژیم وحشت» تعریف شده است. پس از انقلاب فرانسه این واژه با نوشتاری از ادموند برک در سال 1795 وارد انگلستان گردید و از آن به‌عنوان دشمن مردم و سنت یاد شد. گرچه این واژه در دوران انقلاب فرانسه به معنای «حکومت وحشت» یا حداقل معادل آن بود، ولی به مرور زمان معنای گسترده‌تری یافت و در فرهنگ لغات در ردیف نظام وحشت و ترور تعریف شد.
استراتژی‌ای که تروریسم را در دل خود رشد می‌دهد، در طی تاریخ در اختیار جنبش‌هایی بوده که ارعاب سیستماتیک، ابزار اصلی برای نیل به مقاصدشان بوده است. یکی از نمونه‌های مشخص و قدیمی جنبش‌های تروریستی‏، جنبش سیکاری است. سیکاری فرقه مذهبی سازمان‌یافته‌ای بود که مردان طبقات پایین اجتماع یهودیان فلسطین باستان را دربر می‌گرفت. سیکاری‌ها با سلطه رومیان در دیار خود مخالف بودند و علیه آنها مبارزه می‌کردند. سیکاری‌ها گروه افراطی ملت‌گرایی بودند که با رومیان سرستیز داشتند. آنها از روشها و تاکتیکهای نامتعارفی بهره می‌بردند؛ تاکتیکهایی چون حمله به دشمنان خود در روز و ترجیحاً در روزهای تعطیل که انبوه مردم در اورشلیم گردهم می‌آمدند. سلاح دلخواه آنان خنجری کوتاه به‌نام سیکا بود که زیر جامه خود پنهان می‌کردند. آنان انبارهای غله را به آتش می‌کشیدند و در شبکه آبرسانی اورشلیم خرابکاری می‌کردند. قربانیان آنان نیز، چه در فلسطین و چه در میان یهودیان مصر‏، افراد میانه‌رویی بودند که اعضای حزب صلح یهود به‌شمار می‌رفتند. براساس اصول اعتقادی سیکاری‌ها‏، تنها سرور انسان خدای یگانه است و با هیچ قدرت زمینی نباید بیعت سیاسی کرد.
در مقایسه با سیکاری‌ها و سایر جنبشهای قدیمی، از جمله حشاشین و تاگ‌های هندی‏، ظاهراً گروههای تروریستی معاصر مقوله کاملاً متفاوتی هستند. تنها پس از انقلاب فرانسه و تشکیل کنگره وین در قرن نوزدهم و سرکوب آمال رهایی و وحدت‌طلبی ملتها‏، موج ترور سراسر اروپا را فراگرفت. در این دوران، جنبش کاربونری در ایتالیا‏، جنبش بورشن‌شافت یا انجمن دانشجویان وحدت‌طلب آلمانی در دانشگاه ایه‌نا‏، و جنبش دانشجویی یوگ‌‌ ــ ‌اسلاو برای کسب استقلال صربستان بزرگ به‌وجود آمدند.
تروریسم سیستماتیک در نیمه دوم قرن نوزدهم پا گرفت و در همان آغاز، انواع کاملاً متفاوتی داشت، ولی در یک نگاه کلی همه آنها با خیزش دموکراسی و ملت‌گرایی در ارتباط بودند. همه شکایت‌ها و تظلمات از قبل وجود داشت؛ اقلیت‌ها سرکوب شده بودند، ملتها از استقلال محروم بودند و حکومت خودکامه یک قاعده بود.
در میان همه این جنبشها، جنبش روسی نارودنایاوُلیا (اراده مردم) اهمیت به مراتب بیشتری داشت، هرچند دامنه فعالیت آنان از ژانویه 1878 تا مارس 1881 ادامه پیدا کرد. درواقع‏، عده بسیاری این جنبش‌ها را نمونه تمام‌عیار یک سازمان تروریستی هوادار خشونت انقلاب در دوران نو می‌دانند، چراکه اعضای آن برخلاف دیگر انواع انقلابیون‏، پردازنده و هوادار نوعی فلسفه «ترور شخصی» بودند. مردم‌گرایان روس خیلی زود به مرحله نظری رسیدند. افراطی‌ترین نظریه‌‌پرداز آنها سرژنچایف، نویسنده کتاب کاتشیسم انقلابی، بود که از دید بسیاری نمونه بارز فلسفه ترور شخصی است.
دومین موج بزرگ تروریسم را در روسیه حزب انقلابیون اجتماعی با قتل سیپیاگین، وزیر امور داخله روسیه، به دست بالماشف در سال 1902 به راه انداختند. انقلابیون اجتماعی در سال 1903 فقط سه سوءقصد بزرگ و در سال 1904 دو سوءقصد دیگر انجام دادند، ولی شمار عملیات آنها در سال 1905 (سال جنگ با ژاپن) به پنجاه‌وچهار مورد، در سال 1906 به هشتادودو مورد و در سال 1907 به هفتادویک مورد بالغ شد. آخرین ترور چشمگیر این گروه، یعنی قتل استولیپین در تالار اُپرای کیف، در سال 1911 یک اقدام فردی به دست یک عامل دو جانبه بود.
سومین موج ترور سیاسی در روسیه که به مراتب کوچک‌تر از دو موج پیشین بود، پس از کودتای بلشویک ها در نوامبر 1917 برخاست؛ این ترورها تاحدودی رهبران کمونیست را هدف گرفته بود‏، ولی مقامات کمونیست بدون دشواری چندانی این چالش ایجاد شده در برابر حکومت خود را سرکوب کردند.
تروریسم ایرلندی (اگر بتوان جنبش آن را تروریستی نامید) هرچند دستاوردهایی ناچیزتر از این داشته، با همه افت و خیزهایش‏، برای مدت بسیار طولانی ادامه یافته است. ارتش جمهوریخواه ایرلند احتمالاً قدیمی‌ترین سازمان تروریستی است که هنوز هم به حیات خود ادامه می‌دهد. نقطه آغاز این حرکت‏، بنیانگذاری سپاه داوطلبان ایرلندی در سده هیجدهم بوده است. در سال 1919 این جنبش نام ارتش جمهوریخواه ایرلند را اختیار کرد و سرانجام در دوره پس از جنگ جهانی دوم هم موج تازه‌ای از خشونت به راه انداخت.
تروریسم ارمنی‌ها برضد سرکوبگری ترک‌ها از دهه 1890 آغاز شد، ولی عمر کوتاهی داشت، و با یک فاجعه در سال 1915 (قتل‌عام ارامنه) پایان یافت. درست در همان زمان، یک سازمان جدایی‌طلب دیگر که با ترک‌ها سرستیز داشت، یعنی سازمان انقلابی مقدونیه داخلی، تحت رهبری دامیان گروئف پا به عرصه وجود گذاشت.
از دیگر گروههای تروریست ملت‌گرایی که پیش از جنگ جهانی اول سر برآوردند، سوسیالیست‌های لهستانی و برخی گروه‌های هندی خصوصاً در بنگال بودند. در هر دوی این موارد سنت تروریستی تا مدت‌ها پس از دستیابی به استقلال ادامه یافت.
در اروپای غربی موج بلند تروریسم با تبلیغ عملی آنارشیست‌ها در دهه 1890 برخاست. هواداران آنارشیسم بر این باور بودند که بهترین راه محقق‌ساختن تغییرات سیاسی ــ اجتماعی و انقلابی‏، به قتل رساندن اشخاصی است که مناصب قدرت را در دست دارند.
عصر سوءقصدها از نظر روان‌شناسی در خور ‌توجه بود، اما اهمیت سیاسی چندانی نداشت. در یک کلام، در مرکز و غرب اروپا هیچ‌گونه مبارزه تروریستی سیستماتیک مشاهده نمی‌شد. چنین رویدادهایی در حاشیه اروپا در روسیه و بالکان و به شکلی متفاوت از آن در اسپانیا به چشم می‌خورد. از جمله این رویدادها ترور ولیعهد اتریش به دست یک جوان صرب متعصب عضو جنبش دانشجویان یوگ ــ اسلاو در بیست‌وهشتم ژوئن 1914 بود که خود زمینه‌ساز جنگ جهانی اول بود.
تا جنگ جهانی اول‏، تروریسم را پدیده‌ای متعلق به گروههای چپ می‌دانستند‏، هرچند که سرشت فوق‌العاده فردگرایانه تروریسم با الگوی این ایدئولوژی کاملاً متفاوت می‌نمود. ولی در سالهای پس از جنگ جهانی اول فعالیتهای تروریستی عمدتاً کار گروههای دست راستی و نیز جدایی‌طلب بود.
در سده بیستم، تروریسم را رژیمهای توتالیتری چون رژیم آلمان نازی تحت رهبری هیتلر و رژیم اتحاد شوروی در دوران استالین عملاً به‌عنوان یک خط ‌مشی دولتی ــ هرچند نه یک خط ‌مشی اعلام‌شده ــ در پیش گرفتند. از این گذشته‏، در دوران ما برخی از دولتها به ارعاب و ترور شهروندان دیگر کشورها نیز دست زده‌اند. این دو پدیده سبب زاده‌شدن و رواج دو اصطلاح تروریسم دولتی و تروریسم بین‌المللی شده است. در این بین بی‌مناسبت نیست از برخورد دوگانه و ریاکارانه ایالات متحده امریکا در قبال پدیده تروریسم ذکری به میان آورد‏؛ چنان‌که دولت امریکا با دست‌مایه قراردادن شعار مبارزه با تروریسم عملاً نقش مهمی در ترویج آن در گوشه و کنار جهان دارد.
از دهه 1980 با قدرت‌یافتن برداشت‌های جدید از ملت‌گرایی‏، دین و سیاست بین‌الملل موج تازه‌ای از ترور، بیشتر کشورهای جهان را درنوردیده است. صرف‌نظر از حوادث تروریستی متعدد اخیر، مهم‌ترین رویداد چشمگیر تروریستی که به اعتراف همگان بزرگ‌ترین نمونه در تاریخ بود، عملیات کوبیدن سه فروند هواپیمای مسافربری امریکایی با سرنشینانش به برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی و مقر پنتاگون در یازدهم سپتامبر 2001 بود که به کشته‌شدن صدها نفر‏، تخریب کامل برج‌های دوقلو و بخشی از ساختمان پنتاگون منجر شد و هنوز جهان در التهاب بازتاب‌های عینی و ذهنی آن گرفتار است. ازاین‌رو حادثه موردنظر سرفصل جدیدی از تغییر و تحولات در عرصه حقوق و سیاست بین‌المللی به‌شمار می‌رود.
از یک دیدگاه، تروریسم مدرن با گونه‌های گذشته آن این تفاوت را دارد که قربانیان آن اغلب شهروندان بی‌گناهی هستند که یا به‌طور تصادفی انتخاب شده یا آنکه صرفاً به‌طور اتفاقی در موقعیت‌های تروریستی حضور داشته‌اند. به دیگر سخن، در زمانه ما کفه قربانیان ترور کور سنگین‌تر از ترور چهره‌های سرشناس شده است.
از دیگر ویژگی‌های ترور در سده بیستم، تاثیر شگرفی است که پیشرفت‌های تکنولوژیک بر سرشت و نمود تروریسم گذاشته است. امروزه با توجه به عمق و شدت وابستگی جوامع در همه امور خود به ذخیره‌سازی‏، بازیابی، تحلیل و انتقال اطلاعات، اصطلاح «تروریسم اطلاعاتی» به قاموس گفتمان تروریسم وارد شده است. اخیراً بسیاری نویسندگان حتی از واژه «تئاتر ترور» استفاده کرده‌اند؛ چراکه رسانه‌ها اقدامات تروریستی را با آب و تاب تمام مطرح می‌کنند و بینندگان، شنوندگان و خوانندگان پیش از اینکه به قربانیان و وخامت اوضاع ترور بیندیشند، چگونگی حادثه و نحوه ترور را تماشا و ارزیابی می‌کنند.

این هم مقاله ای از فصلنامه علوم سیاسی است که خیلی کامل و جامع است البته در مورد این موضوع تکمیلی

تروریسم اسلامی؛ افسانه یا واقعیت

حادثه 11 سپتامبر 2001 اثر شگرفی بر سیاست خارجی امریکا؛ به ویژه در ارتباط با خاورمیانه بر جای گذاشت. مسلمانان به عنوان عاملان این حادثه معرفی شدند. این در حالی بود که برخی کشورهای اسلامی از جمله جمهوری اسلامی ایران در همان ابتدا، این حادثه تروریستی را محکوم کردند.
از آن جا که فرقه های مختلفی در اسلام وجود دارد، لازم است نگاهی عمیق و جدی نسبت به جریان های اسلام گرای رادیکال و احیاگر اسلامی شود.
این مقاله در صدد آن است تا این دو جریان و نقش آنها بر تحولات بین المللی را مورد بررسی قرار دهد. هم چنین به این سؤال مهم پاسخ دهد که اصطلاح تروریسم اسلامی، متوجه کدام یک از این جریان هاست؟ مفروض مقاله این است که وهابیسم و متولیان آن؛ یعنی طالبان و القاعده، نقش ویژه ای در تروریست خواندن مسلمانان داشته اند؛ در حالی که اسلام، ترور را ممنوع کرده است.

 

  یازدهم سپتامبر: نومحافظه کاران و تروریسم اسلامی
حمله به برج های دوقلوی سازمان تجارت جهانی و ساختمان پنتاگون موجب شد واژه جهاد بیش از پیش در رسانه ها و محافل غربی به کار رود؛ به طوری که بعضی رسانه های غربی، مواضع ایدئولوژی القاعده را جهادیسم نامیدند. پس از این حوادث، به کار بردن واژه جنگ صلیبی توسط جورج بوش، رئیس جمهور امریکا، نشان گر نگرش نئومحافظه کاران واشنگتن نسبت به جهان اسلام بود. در همین راستا اصطلاح فاشیست های اسلامی در مورد مسلمانان به کار رفت. براساس چنین برداشتی در اظهارات تئوری پردازان و مقامات امریکایی، از جبهه اسلامی به جبهه سبز تعبیر شد که پس از جبهه سرخ (اتحاد جماهیر شوروی سابق) پیش روی امریکا قرار گرفته است. [1]
پس از پایان جنگ سرد، نوعی دگرگونی ماهیتی در اختلافات بین المللی پدیدار گشت. از یک سو با برتری سرمایه داری، فرایند جهانی سازی ـ که اوج یکه تازی لیبرال دموکراسی بود ـ آشکار شد و از سوی دیگر، تمدن غربی برای حفظ انسجام درونی، به بیگانه و دشمن خارجی جدیدی نیاز داشت که در این راستا اسلام، بدین منظور معرفی شد. فوکویاما می گوید:
اسلام، یک ایدئولوژی نظام مند و شفاف است که دارای اصول اخلاقی و جهان بینی معین در مورد عدالت سیاسی و اجتماعی است. به طور بالقوه، جاذبه و کشش اسلام، جهانی است؛ چرا که از نظر این دین، تمامی انسان ها برابر هستند. در واقع، اسلام در بخش اعظم دنیای خود، دموکراسی لیبرال را مغلوب کرده و تهدیدی جدی علیه نظام های لیبرال؛ حتی در درون کشورهایی که اسلام در رأس حاکمیت سیاسی آنها نیست، به حساب می آید. [2]
هانتینگتون نیز در این خصوص، ضمن وحدت بخشی به تاریخ گذشته و قلمرو سیاسی ـ اجتماعی جهان اسلام و غرب، با نگرش جوهری، جدال میان آنها را تخاصم «درست» و «نادرست» تلقی کرده و اظهار می دارد:
مادام که اسلام هم چنان اسلام بماند و غرب نیز غرب بماند، نزاع بنیادین میان این دو تمدن و روش زندگی، روابط آنها در آینده را تعریف خواهد کرد؛ درست به همان گونه که در 14 قرن گذشته صورت پذیرفته است. [3]
جیمز ولسی، مسئول اسبق سازمان سیا، با نوعی مبالغه، این رویارویی را جنگ جهانی چهارم خواند. در حقیقت باید گفت یازدهم سپتامبر بستر این رویارویی را فراهم کرد و عاملان این حادثه تروریستی مسلمانان معرفی شدند. از این رو جورج بوش در اجلاسیه 56 مجمع عمومی سازمان ملل در سخنانی به تشریح مواضع دولت امریکا در خصوص مبارزه با تروریسم پرداخت و اذعان نمود:
ما باید برای مقابله با تمام تروریست ها و نه فقط برخی از آنها متحد شویم. در این جهان، اهداف و آمال خوب و بد وجود دارد و ما می توانیم در خصوص تفکیک میان آنها با یک دیگر، اختلاف نظر داشته باشیم، اما چیزی به نام تروریست خوب وجود ندارد. هیچ آرمان ملی و یا ظلم و خطا در گذشته که اینک تجدید حیات گردد نمی تواند قتل تعمدی گناهان را توجیه نماید. هر دولتی که این اصل را نفی نماید و تلاش نماید میان دوستان تروریست خود دست به انتخاب بزند نتیجه این امر را خواهد دید. [4]
در همین زمینه، جرمی استاک، سفیر سابق انگلستان در سازمان ملل در اظهاراتی تصریح نمود:
تفکیک مقوله تروریسم از آزادی خواهی، امری غیرضروری و بیهوده می باشد؛ چرا که آن چه شباهت به تروریسم دارد، بوی آن را می دهد و مانند تروریست ها می کشد؛ تروریسم است. [5]
تا قبل از حادثه یازدهم سپتامبر، حوادث تروریستی در عرصه جهانی در اولویت نخست قرار نگرفته بود و حتی بعضاً به لحاظ لجستیکی و تبلیغاتی، مورد حمایت کشورهای بزرگ قرار می گرفت. اما با حملات یازدهم سپتامبر، به یک باره موضوع تروریسم در کانون توجه قدرت های بزرگ؛ به ویژه امریکا قرار گرفت. تصویب قطعنامه 1373 در 28 سپتامبر 2001 تنها در ظرف سه دقیقه، نقطه آغازین روندی به سوی تدوین کنوانسیون فراگیر علیه تروریسم جهانی بود. [6]
سازمان FBI در سال 2003 لیستی از 28 سازمان خارجی را که توسط امریکا برچسب تروریستی خورده بودند منتشر کرد که هیجده مورد از آن سازمان ها در خاورمیانه مستقر بودند. [7]
بنیادگرایی اسلامی در این دوران به منزله یک موضوع جهانی از سوی کاخ سفید مطرح گردید و سران امریکا، مقابله با آن را به یک راه حل جمعی منوط کردند. [8] از نظر واشنگتن، همان گونه که در جنگ جهانی اول و دوم، فاشیسم و نازیسم، و در دوره جنگ سرد، کمونیسم، دشمن ایالات متحده امریکا تلقی می شدند، در جنگ چهارم جهانی، فاشیسم اسلامی و تروریسم اسلامی و حامیان آنها، یعنی افغانستان، عراق، ایران، سوریه و لبنان در وهله اول، و سودان، لیبی و تشکیلات خودگردان فلسطینی در وهله دوم، دشمن تلقی گردیده و تغییر رژیم های آنها از طریق قوه قهریه و به روش سخت افزاری در اولویت قرار گرفت. [9] در این راستا؛ به خصوص، جمهوری اسلامی ایران، کانون و مرکزیت اسلام سیاسی معرفی شد و در نتیجه، تمامی طرح ها باید سرنگونی و تغییر رژیم جمهوری اسلامی را هدف نهایی خویش قرار دهد.
مرحله اول مبارزه با تروریسم، طی اشغال افغانستان در سال 2001 با نابودی گروه القاعده و رهبر آن، اسامه بن لادن عملی گردید. سقوط طالبان و پراکندگی اعضای القاعده از پی آمدهای اصلی این تهاجم به شمار می رفت. سرنگونی حکومت طالبان در افغانستان موجب شد تا دولت بوش بر اساس دکترین جدید خود با توسل به اقدام دفاع پیش گیرانه، حمله به عراق و سرنگونی رژیم صدام حسین را مرحله دوم جنگ با تروریسم اعلام کند. مرحله سوم مبارزه با تروریسم، مبارزه با گروه های اسلامی در خاورمیانه و کشورهای حامی آنها تعریف شد. در این راستا فرانسیس فوکویاما معتقد است که امریکا «در استراتژی مبارزه، باید از ابزار سیاسی استفاده کند». [10] در مقابل، بعضی تحلیل گران، مشخصه غالب استراتژی امریکا و مبارزه با تروریسم را مقابله نظامی، سیاسی، اقتصادی علیه حزب الله و گروه های فلسطینی هم چون حماس و جهاد اسلامی می دانند که در میان ملت های خود از پایگاه مردمی برخوردارند. عناصر اصلی محافظه کار جدید که ارتباط نزدیکی با حزب لیکود اسرائیل دارند به طور جدی در تلاش هستند تا امریکا را به برخورد نظامی با این گروه ها وادار نمایند. [11]
از نظر نئومحافظه کاران امریکا، نقش شیعیان در میان جنبش های بنیادگرا حائز اهمیت است. انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 از سوی اندیشوران غرب، به عنوان جنبش بنیادگرا معرفی شد. بعضی حتی، نقش شیعه بودن ایران به دلیل توجه شیعیان به آرمان های جهاد و شهادت و رد سکولاریسم به عنوان یکی از دلایل محور شرارت نامیدن ایران از سوی جورج بوش تلقی کرده اند. به زعم آنها حمایت جمهوری اسلامی ایران از ملت مظلوم فلسطین و حزب الله و شیعیان افغانستان، تفاوتی میان جنبش بنیادگرای القاعده و ایران باقی نمی گذارد. [12]
بنابراین حادثه تروریستی یازده سپتامبر، بستر مناسبی را فراهم کرد تا کل جهان اسلام به عنوان تروریست خطاب گردد. در حالی که اگر بر اساس مدعای آنها القاعده عامل این حادثه باشد، مسئولیت آن در درجه اول، متوجه ایالات متحده امریکا خواهد بود که خود به تقویت این گروه ها طی اشغال افغانستان پرداخت. ضمن این که اگر القاعده به تحرکات تروریستی دست می زند، نمی تواند دلیلی برای تروریستی خواندن کل جریان های اسلام گرا باشد. از آن جا که بعضی گروه های بنیادگرای مسلمان با استناد به مبانی ارزشی اسلام، ترور را مشروع می دانند، به بررسی ترور از دیدگاه اسلام می پردازیم.

تروریسم اسلامی؛ افسانه یا واقعیت
تروریسم از ریشه لاتین Terror به معنای ترس و وحشت گرفته شده است و به معنای اعمال فرد یا گروهی است که از راه ایجاد ترس و وحشت و به کار بستن زور می خواهد به هدف های سیاسی خود برسد. هم چنین کارهای خشونت آمیز و غیرقانونی حکومت ها برای سرنگونی مخالفان خود و ترساندن آنان نیز در ردیف تروریسم قرار دارد که از آن به عنوان تروریسم دولتی یاد می شود. [13]
آیات و روایات متعدد و فراوانی در حرمت و منع ترور و قتل پنهانی وجود دارد که هیچ گونه تردیدی را درباره تحریم دینی ترور باقی نمی گذارد. آیاتی از سوره های انعام، کهف، مائده و اسراء، قتل نفس و کشتن انسان را منع کرده است، از جمله:
(
مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأرْضِ لَمُسْرِفُونَ)؛ به همین جهت بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد چنان است که گویی همه انسان ها را کشته و هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است و رسولان ما دلایل روشن برای بنی اسرائیل آورده اند، اما بسیاری از آنها پس از آن در روی زمین تعدی و اسراف کردند. [14]
و نیز در آیه (وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا)؛ و کسی را که خداوند، خونش را حرام کرده، نکشید جز به حق، و آن کس که مظلوم کشته شده، برای ولی او سلطه و حق قصاص قرار دادیم، اما در قتل، اسراف نکنید؛ چرا که او مورد حمایت است. [15]
در حدیثی معتبر نقل شده که ابوصباح کنانی به امام صادق (علیه السلام) می گوید: همسایه ای داریم که نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) بدگویی می کند، آیا اجازه عملی را نسبت به او می دهید؟ حضرت فرمودند: آیا تو اهل کار هستی؟ گفت: به خدا قسم اگر اجازه دهید در کمین او می نشینم. هنگامی که به دام افتاد با شمشیر، او را می کشم. حضرت فرمود: «یا اباالصباح، هذا الفتک، و قد نهی رسول الله عن الفتک، یا اباالصباح ان الاسلام قید الفتک؛ ای ابوصباح این کار، ترور است و رسول خدا از ترور نهی فرمودند، ای ابوصباح، اسلام تحقیقاً مانع ترور است». [16] همچنین از معصوم نقل است که: «الایمان قید الفتک، المؤمن لایفتک ای الایمان یمنع من الفتک کما یمنع القید عن التصرف؛ ایمان، مانع ترور است. مؤمن، ترور نمی کند؛ یعنی این که ترور را منع می کند، همانند کسی که دستش بسته است و قادر نیست کاری انجام دهد». [17]
نتیجه ای که با تأمل در آیات قرآن و احادیث معتبر به دست می آید این است که اعدام قاتل، مفسد و محارب، در صورت تحقق شرایط لازم، صرفاً به اذن امام عادل یا نایب خاص یا رهبر و حاکم اسلامی به شکل آشکار، بدون پرده پوشی و به منظور باز گرداندن امنیت عمومی انجام می گیرد. در حالی که ترور علیه مخالفان سیاسی و در نیل به اهداف سیاسی انجام می شود و در آن اذن امام عادل وجود ندارد و اغلب، پنهانی و برای ضربه زدن و اخلال در نظم عمومی صورت می پذیرد. [18]
از همین رو خداوند در آیه 76 سوره نساء می فرماید: (الَّذِینَ آمَنُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِیَاءَ الشَّیْطَانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا)؛
کسانی که ایمان آورده اند در راه خداوند می جنگند و کسانی که کافرند در راه طاغوت می جنگند، پس بکشید اولیای شیطان را که مکر شیطان، ضعیف است. وجه وجوب جهاد هم این است که جهاد اسلامی موجب می شود مستضعفان از دست نظام های طاغوتی و کفر نجات یابند. در مقابل، وجه حرمت ترور که در منابع فقه سیاسی شیعه تحت عناوین محاربه (سلاح کشیدن به قصد ترسانیدن)، فتک (کشتن طرف در غفلت)، غدر (کشتن و تجاوز بعد از امان دادن به دشمن) آمده است، به دلیل کینه نهفته و نادانی نفرت انگیزی است که خلاف نص صریح قرآن و سنت رسول الله است. [19]
برنارد لوئیس، اسلام شناس مشهور، معتقد است در اسلام ترور به صراحت، منع شده است و این حکم حتی برای خودکشی معتبر است. البته در اسلام، تعالیم جنگ مقدس نیز وجود دارد و تعالیم جهاد، دقیقاً بر اساس حقوق اسلامی تنظیم شده است. بر این اساس، کودکان و سالمندان و هم چنین مردم غیرنظامی در همه حال باید در جنگ در امان بمانند. استفاده احتمالی از سلاح های شیمیایی و تیرهای پرتابی به وسیله کنوانسیون ژنو از پیش تعیین شده است. از نظر وی بمب گذاری انتحاری برای اسلام، کاملاً غیرقابل تصور است. وی می گوید:
براساس رویه اسلام سنتی، اسامه بن لادن، واجد صلاحیت یک شخص مذهبی برای صدور فتوا نیست. این موضوع تا حدودی به صدور حکم منسوب به پاپ توسط هیتلر و یا صدور فرمان، توسط کلیسای ارتودوکس روسیه توسط لنین شباهت دارد. این واقعیت نشان می دهد که تا چه حد، بنیادگرای اسلامی، اقتدار حقوقی اسلام سنتی را نادیده گرفته است. [20]
بسیاری از اندیشوران سیاسی معتقدند گروه هایی چون القاعده، آشکارا مدیون دکترین های راست و چپ افراطی اروپا در سده 20 هستند. بنیادگرایانی چون حسن البنا نیز ایده وفاداری مطلق را از فرمان موسولینی (ایمان داشته باشید، اطاعت کنید و بجنگید) گرفتند و شعار سازمان شبه نظامی خود را (عمل، اطاعت و سکوت) قرار دادند و با الهام گرفتن از نازیسم بر عمل گرایی بسیار تأکید داشتند. [21]
مودودی اولین کسی بود که صفت اسلامی را به برخی عبارات مشخصاً غربی از جمله انقلاب، کشور و ایدئولوژی پیوند داد. و سرانجام در زمان سید قطب مصری، وی خواستار تشکیل کشوری یکپارچه به رهبری یک حزب اسلامی گردید که به کارگیری هرگونه ابزار خشونت بار را مجاز می دانست. بعضی معتقدند این نوع تفکر لنینیسم در لباس بنیادگرایی است. این مسئله در مورد نازیسم و فاشیسم صدق می کند. دکترین آنها در واقع ملغمه ای از سمبل های قدیمی و عقاید جدید بود. [22]
علی رغم تأکید قرآن و روایات و حتی اذعان شرق شناسان بر حرمت ترور در اسلام، گروه های افراطی و انحرافی مانند طالبان و القاعده در جهان اسلام با عملیات انتحاری و با بمب گذاری ها، غیرنظامیان و انسان های بی گناه را با استناد به آیات قرآن و سنت رسول الله به کام مرگ می برند. این امر در واقع مصداق «کلمه الحق یراد بها الباطل» است. بنیادگرایان رادیکال با استناد به برتری جهاد بر دیگر اعمال دینی در کتاب السیاسه الشرعیه ابن تیمیه و هم چنین تأکید بر جهاد در اسلام در کتاب معالم فی الطریق سید قطب کشتن غیرنظامیان را با بحث های کلامی و توجیهات شرعی جایز می دانند. در واقع منشأ اعتقادات بنیادگرایان رادیکال، تحت تأثیر بدعت های وهابیون و امروز تئوری پردازان تروریست بنیادگرای رادیکال است که با جمود و تحجر در پیروی از اجداد خود، بدون پشتوانه عقلی و نقلی به نام اسلام بر ضد آن، ماهیت ضدتروریستی جهاد را خدشه دار می کنند.
واقعیت آن است که عقاید و نمادها و مناسک دینی، اگر روح توحید ـ که اساس اسلام است ـ را با خود نداشته باشند، در دامن ایدئولوژی های مدرن خواهند افتاد. همان گونه که این امر در مورد بنیادگرایان به وقوع پیوست. آنها به دلیل انحراف از اندیشه های اسلامی و تأکید زیاد بر عمل گرایی و غفلت از جوهر دینی در دامان مدرنیسم افتادند تا بتوانند مقاصد خود را عملی سازند.
بنابراین باید به طور قطع بین دو نوع قرائت و برداشت تفاوت قائل شد. در اسلام مورد نظر القاعده، ترور به عنوان وسیله ای برای نیل به اهداف، توجیه پذیر است؛ در حالی که در اسلام اصیل، ترور با هر نیت و انگیزه ای، امری مردود و فاقد وجاهت حقوقی و شرعی می باشد. مروری بر عملکرد گروه های افراطی، به خصوص القاعده و نیز تعمق در آیات و روایات و عملکرد پیامبر اعظم2 و ائمه معصومین علیهم السلام، مؤید تفاوت میان این دو نوع برداشت از اسلام است.

جهاد در اسلام
جنگ در اسلام، گر چه به جهاد ابتدایی و دفاعی تقسیم شده است، لکن این تقسیم با نگاه بدوی و ابتدایی است وگرنه با دید دوم، بازگشت جهاد ابتدایی به دفاع است و با نظر سوم به دفع خار راه و طرد مزاحم از مسیر مستقیم بر می گردد. البته این تقسیم به لحاظ تهاجم بیگانه صورت می پذیرد که اگر بیگانه، نسبت به مرز جغرافیایی اسلام حمله نظامی کرد، دفاع در برابر آن واجب است. اما اگر بر اثر تهاجم فرهنگی و تبلیغ سوء، بت پرستی و شرک رواج یافت و در نتیجه، حق مسلم فطرت ـ که توحید ناب است ـ آسیب دید، باید برای احقاق این حق، قیام و اقدام مسلحانه کرد، لکن چنان که اشاره شد، روح این قیام، دفاع است؛ هر چند که ظاهر فقه، آن را جهاد ابتدایی می نامد. [23]
جهاد در معنای خاصی که در متون اسلامی و عرف رایج میان مسلمانان وجود دارد؛ یعنی «کوشش در راه خدا»، از این منظر اساسی است که می توان گفت همه زندگی، بنابر نظر اسلام، جهاد است؛ زیرا جز تلاش برای زیستن مطابق با اراده خداوند و کوشش برای انجام اعمال صالح و دوری از بدی ها نیست. به دلیل این که در اسلام، دین و دنیا جدا از یک دیگر نیستند؛ بنابراین کل حیات انسان، مستلزم نوعی جهاد است. [24] قرآن می فرماید: خداوند مسلمان را از صلح با کسانی که در حال جنگ با آنها هستند باز نمی دارد، بلکه مسلمانان را از صلح با کسانی که به خانه های مسلمانان تجاوز کرده و آنها را از خانه های خود بیرون می کنند، منع کرده است. [25]
همه فقهای شیعه و تقریباً بیشتر فقهای اهل تسنن؛ به ویژه در عصر حاضر، جهاد را تنها زمانی مشروع دانسته اند که نه تهاجمی، بلکه دفاعی بوده باشد. در اهل تسنن به ویژه از دهه 1950 و فتوای محمد شلتوت، اکثر علمای سرشناس عالم تسنن متفق القولند در این که تنها جهاد جایز، دفاعی است.
در سال 1258 میلادی مغول ها بغداد را تصرف کردند. پیروزی مغول ها به قرن ها قدرت بغداد در دنیای اسلام پایان داد. ابن تیمیه حنبلی مذهب، علیه حاکمان مغول که به تعبیر او از اسلام منحرف شده بودند، دست به شورش زد. وی که از رهبران فکری وهابیون است با ذکر آیات متعددی راجع به جهاد، جهاد را بر امر حج و نماز برتری داد و اعلام کرد هر کس در جهاد شرکت نکند، کافر قلمداد می شود؛ حتی اگر شهادتین را گفته باشد و باید با او جنگید. [26]
ابوالاعلی مودودی، اولین شخصی است که به صورت روش مندانه ای به واژه جهاد پرداخت و آن را وارد ادبیات سیاسی معاصر کرد. پس از وی، سید قطب به مسئله جهاد پرداخت و آن را وارد ادبیات گروه های نظامی اسلام گرا کرد؛ به طوری که معتقد بود که اسلام فقط با جهاد است. [27]
اشغال افغانستان توسط شوروی در سال 1979 نقطه عطفی در تحرکات سیاسی و جهادی بنیادگرایان به شمار می آمد و موجب به وجود آمدن خشونت های فرقه ای در دوره های بعد شد؛ به طوری که بعد از یازدهم سپتامبر به دلیل هدف قرار دادن قدرت های بزرگ، مورد توجه جدی قرار گرفت. از آن جا که رویکرد به اسلام سیاسی در دو دیدگاه بنیادگرایی رادیکال و انقلاب اسلامی شیعی ظهور کرد، به بررسی این دو می پردازیم.

1.
بنیادگرایی اسلامی
کلمه بنیادگرایی، مشتق از کلمه Fundamental به معنای شالوده، اساس و پایه است. [28] معادل این واژه در زبان عربی (الاصولیه) است که به معنای بازگشت به اصول و مبانی می باشد. این واژه، مفهومی غربی است و برای نخستین بار در اوایل سده بیستم و در مباحث درون مذهبی پروتستان در امریکا رواج یافت. بین سال های 1915ـ1910 پروتستان های کلیسای انجیلی مبادرت به انتشار جزواتی با عنوان «مبانی» کردند که در آنها بر حقیقت نص کتاب مقدس در برابر تفسیرهای جدید تأکید شد. [29]
با گسترش جریان های دینی یهودی، اسلامی، بودایی و هندو در نیمه دوم سده 20 که پیترال برگر از آن با عنوان موج جهانی سکولار زدایی یاد می کند، واژه بنیادگرایی گسترش بیشتری یافت. این جریان با فروپاشی نظام دوقطبی و سقوط نظام کمونیستی شوروی؛ به ویژه پس از حادثه یازدهم سپتامبر، سرعت فراوانی یافت و عده ای مانند هانتیگتون و برنارد لوئیس، این مسئله را مطرح کردند که منازعه آینده، بین اسلام و غرب خواهد بود.
بنیادگرایی اسلامی، سکولاریسم را رهاورد تمدن جدید و غرب می داند و گسترش آن را در دنیای اسلام، محصول فعالیت و تلاش کشورهای استعمارگر غربی معرفی می کند؛ از این رو بر پیوند دین و سیاست تأکید می کند. حسن البنا، بنیان گذار جمعیت اخوان المسلمین، دین و سیاست را از یک دیگر جدایی ناپذیر می دانست. ابوالاعلی مودودی، بنیان گذار جماعت اسلامی و مصلح دینی پاکستان نیز معتقد بود اسلام بر انسان و جهان اجتماعی، حاکم و فرمانرواست و سید قطب، اسلام گرای انقلابی مصر نیز به صورتی انقلابی از پیوند دین و سیاست دفاع می کرد. [30]
از آن جا که واژه بنیادگرایی، مغالطه آمیز بوده و عناصر ناهمگون زیادی را در بردارد، باید بین جریان های بنیادگرا تفاوت قائل شد. رادیکالیسم اسلامی از منظر غرب به طرف داران دخالت ارزش های دینی در عرصه سیاسی نگاه می کند و دارای یک عمل گرایی وسیع می باشد و می توان معادل بنیادگر دانست. این جریان ها همان طور که ذکر شد بر مفهوم جهاد بیش از دیگر مناسک دینی تأکید کرده و هیچ گونه انفعالی را بر نمی تابند. اسلام گرایی، اگر چه بر پیوند دین و سیاست تأکید می کند، جریان یکپارچه ای در کنار این جریان ها نیست. سنت گرایان اگر چه تشابهاتی با جریان بنیادگرا دارند، لکن دارای تفاوت های اساسی با آن می باشند و می توان آنها را به دلیل توجه به جوهر دین و بر نتافتن صرف ظواهر دینی با بنیادگرایان متفاوت دانست. سنت گرایان، اصولاً در حلقه حکمت خالده می گنجند که از جمله آنها می توان از رنه گنون، فریتهوف شوان و پروفسور سید حسن نصر نام برد. مهم ترین وجه تشابهات و افتراقات این دو جریان از منظر سنت گرایان به شرح زیر است:
نگرش نسبت به ماهیت مدرنیته و ارکان آن: اگر چه هر دو جریان، ضدمدرنیته هستند، اما بنیادگرایان، اصولا از حقیقت مدرنیته غافل اند و تأمل جدی در باب مبادی و نتایج آن نمی کنند. آنها معتقدند در دوره مدرن، انحراف دینی و اخلاقی پیدا شده است. تلقی بنیادگرایان همانند مواجهه اولیه کاتولیک ها با دوره مدرن بود که منجر به صدور فتاوایی از جانب پاپ لئوی سیزدهم شد. به عبارت دیگر نسبت آنها به مدرنیته مشخص نیست. از طرفی، مدرنیته را شیطانی می دانند. از سوی دیگر از ثمرات کامل آن بهره می برند؛ در حالی که سنت گرایان، مدرنیته را مسئله مهمی درخور اعتنای جدی و بلکه بررسی آن را از ضروریات زندگی این دوره می دانند.
نگرش به معنویت و بعد عرفانی دین: در همه ادیان به نحوی سه بعد شریعت، طریقت و حقیقت وجود دارد. در بنیادگرایی، نوعی ظاهربینی و توجه صرف به شریعت غلبه دارد؛ در حالی که سنت اندیشان به جنبه طریقتی دین، بیش از جنبه شریعتی آن اهمیت می دهند؛ به همین دلیل، زبان دین را سمبلیک می دانند و برای آن باطن قائل اند.
نگرش نسبت به عمل سیاسی: بنیادگرایان وقتی سخن از دین می گویند، مرادشان ایدئولوژی مبتنی بر شریعت است و وقتی شریعت می گویند عمدتاً اقامه حدود مورد نظرشان است و مهم ترین اصل دین را امر به معروف و نهی از منکر می دانند؛ نه در مقام دلالت بر خیر و خیرخواهی، بلکه در مرحله یدی لسانی. اما در سنت گرایی، درک جدی تری نسبت به نظر و عمل دینی وجود دارد. از این رو سنت گرایان هم اهل سلوک و هم اهل جهاد بوده اند. [31]
بنیادگرایی از همان ابتدا با خشونت و ترورهای وسیع پیوند خورد و پس از دهه 90 میلادی به صورت خشونت های فرقه ای جلوه گر شد که به آن پرداخته می شود.

1
ـ1. بنیادگرایی اسلامی و ظهور تروریسم و خشونت فرقه ای
غرب و شرق عربی، اشاره به دو حوزه عمده جریان اسلام گرایی سیاسی در جهان عرب دارد که سایر کشورهای عربی را تحت تأثیر خود قرار داده است. این دو حوزه، یکی مصر است که در بخش غربی جهان عرب واقع شده است و دیگری عربستان سعودی که در بخش شرقی آن قرار دارد. هر دو کشور در طول سال های سده 20 شاهد ظهور گسترده عناصر اسلام گرا بوده و بر سایر جریان های اسلام گرای عربی تأثیر گذاشته است.
بنیادگرایی و خشونت در سه دوره، نمود بیشتری به خود گرفته است: یکی در پایان دهه 1960 و اوایل دهه 1970 که گروه های اسلام گرای غرب عربی با استفاده از آثار سید قطب به رادیکالیسم اسلامی و استفاده از خشونت علیه رژیم های عرب متمایل شده بودند. دوره دوم در پایان دهه 1980 که گروه های اسلام گرای مصری به اقدامات خشونت بار فیزیکی و ترور مقامات حکومتی مصر و درگیری های خشونت بار خیابانی با نیروهای امنیتی این کشور دست زدند. دوره سوم پس از روی کار آمدن طالبان در افغانستان و کاربرد خشونت های گسترده از سوی آنها و نیز از سوی نیروهای اسلام گرایی غیرافغانی حامی آنها نظیر القاعده، علیه نظامیان و غیرنظامیان امریکایی که در حادثه یازده سپتامبر 2001 به اوج خود رسید. [32]
به طور کلی با توجه به تاریخ پر فراز و نشیب 70 ساله جنبش های اسلامی از شکل گیری اخوان المسلمین تا عصر حاضر می توان سه نوع اقدامات خشونت بار را از یک دیگر متمایز کرد: 1. خشونت های واکنش؛ 2. خشونت ایدئولوژیک؛ 3. خشونت فرقه ای. نوع اول در پایین ترین و نوع سوم در بالاترین درجه سلسله مراتب قرار دارد. نوع اول در واکنش به اقدامات سرکوب گر حکومت ها در 1960ـ1940 صورت گرفته است. نوع دوم، خشونت سازمان یافته است که برای سرنگونی رژیم های سیاسی در 1980ـ1960 به کار گرفته شده است. نوع سوم خشونت هم به لحاظ اهداف مورد نظر و هم به لحاظ دامنه تلفات، بسیار گسترده تر از آنها بوده است و مردم عادی نیز هدف عملیات خشونت بار گروه های اسلامی تندرو قرار گرفته اند. [33]
تعصب وهابیون نسبت به برتری عقاید خود و تکفیر دیگران در جزیره العرب و اطراف آن و هم چنین نسبت به تشیع، نمود قابل توجهی دارد. آنها تشیع را نه تنها بدعت در اسلام می دانند، بلکه در صدد نابودی و کشتار شیعیان و اماکن شیعه نیز بر آمده اند. هجوم وهابیون در پایان سده 18 و اوایل سده 19 به مکان های مقدس شیعه در عراق و کشتار و تخریب مزار امامان شیعه، عملیات خشونت بار گروه های وهابی پاکستان (سپاه صحابه) علیه شیعیان در سال های 1990 و 1980، کشتار دیپلمات های جمهوری اسلامی ایران در مزارشریف افغانستان (1997) و سایر اقدامات گروه های تحت تأثیر ایدئولوژی وهابی، نمونه هایی از اعمال خشونت فرقه ای در دوران کنونی است. حوادث دو دهه آخر سده بیستم از یک سو، و توان مالی و تبلیغاتی دولت عربستان که حامی وهابیت بوده است از طرف دیگر، باعث گسترش عقاید وهابی به سایر نقاط جهان اسلام شد. با این همه نمی توان توان مالی عربستان و گروه های وهابی را تنها عامل گسترش نفوذ فرقه گرایی خشونت طلب در منطقه دانست؛ چرا که در گذشته، این نوع خشونت مشاهده پذیر نبوده است.
گروه های افراطی خشونت گرای مسلمان منطقه مغرب عربی، که در اوایل دهه 1990 به افغان های عرب معروف شدند، در این خشونت ها مؤثر بودند. افغانستان در سال های بعد از 1985 شاهد حضور برخی از رادیکال ترین چهره های جنبش های اسلامی مغرب عربی نظیر عبدالرحمن عزام، رهبر شاخه رادیکال اخوان المسلمین اردن، دکتر ایمن الظواهری، مرد شماره یک سازمان الجهاد مصر، و هم چنین طلعت فؤاد قاسم، رهبر تندروی گروه الجماعة الاسلامیه مصر بود که دارای سازمان دهی بالایی بودند و از طرف دیگر در شرق عربی با حضور وهابیون عربستان سعودی و چهره هایی نظیر اسامه بن لادن و یاران او موجب تلفیق و ترکیب دیدگاه های ایدئولوژیک و مهارت های سازمانی شد. هدف تمامی این گروه ها کمک به جهاد مسلمانان افغانستان علیه شوروی بود. در جهاد مسلمانان افغانستان علیه شوروی جنبش های رادیکال مغرب عربی، مهارت های سازمانی و تشکیلاتی خود را در اختیار اسلام گرایان سعودی قرار دادند. این اسلام گرایان از طریق نفوذ گسترده مالی خود توانستند دیدگاه های تند وهابی و فرقه گرایی خود را وارد چهارچوب ایدئولوژیک جریان اصلی اسلام گرایی کنند. از طرف دیگر، حضور برخی از گروه های تندرو اسلام گرای متمایل به وهابیت، نظیر سپاه صحابه پاکستان و گرو های کشمیری در پیشاور و نقش مدارس جهادی وابسته به مکتب دیوبندی در خشونت های فرقه ای مؤثر بود. [34]
مروری بر اعلامیه های قبل از یازدهم سپتامبر نشان می دهد که ایدئولوژی القاعده، بیش از آن که مذهبی باشد، سیاسی است. هم صدا با تئوری هانتینگتون تحت عنوان «برخورد تمدن ها» بن لادن نیز ویژگی های جنگ خود را «جنگ صلیبی امریکا علیه ملل اسلامی» نام گذاری کرد و تأکید کرد که به اعتقاد وی، درگیری، بین جهان اسلام و امریکا و متحدانش می باشد.
دو اعلامیه جهاد علیه آمریکا وجود دارد که هسته مرکزی فلسفه اسامه بن لادن را تشکیل می دهند. اولین اعلامیه در 26 آگوست 1996 و تحت عنوان «اعلامیه جهانی علیه آمریکا که سرزمین دو مکان مقدس را اشغال کرده است» صادر شد. در این اعلامیه، بن لادن اعلام می کند که رژیم عربستان سعودی به دو دلیل، مشروعیت خود را از دست داده است: اول این که شریعت اسلامی را کنار گذاشته است و دوم این که به نیروهای خارجی، یعنی صلیبی های آمریکایی اجازه داده است تا کشور را اشغال کنند. دومین فتوا در 23 فوریه 1998 و تحت عنوان «جبهه جهانی اسلامی برای جهاد علیه یهودیان و نصرانیان» صادر شد. در این اعلامیه بر جنگ علیه آمریکایی ها و متحدانشان، که به زعم آنها علیه خداوند، پیامبرش و مسلمانان اعلام جنگ کرده اند، تأکید می کنند. سازمان القاعده در 24 آوریل 2002 اعلامیه ای درباره حکم قهرمانان و مشروعیت عملیات های ایشان در نیویورک و واشنگتن صادر کرد که در آن به توضیح دلایل شرعی حملات یازدهم سپتامبر پرداخت. [35]
اگر چه بسیاری از پژوهش گران معتقدند که القاعده در پی نابودی غرب است، اما بعضی نابودی غرب توسط گروه های بنیادگرا را واقعی نمی دانند. جیسون بورک، سردبیر روزنامه آبزرور، معتقد است هدف عمده شبه نظامیان اسلام گرا نابودی غرب یا تمدن غربی نیست، بلکه آنها فقط می خواهند آن چه را که در نزد خود به عنوان غرب متجاوز می شناسند، وادار به عقب نشینی کنند. به نظر آنها غرب درصدد تکمیل پروژه ای است که با جنگ های صلیبی و پس از آن در دوران استعمارگری غرب، آغاز و منجر به تجزیه و تقسیم و تحقیر جوامع اسلامی شده است. [36]
از سال های 1995 به بعد تا اواسط سال 2001 بن لادن با قدرت مالی ای که داشت، به تدریج تمام اسلام گرایان رادیکال را در سراسر دنیا، مصر، اردن، الجزایر، یمن، سودان، سوریه و حتی از ایران، بلوچ ها را به دور خود جمع کرد و از این زمان به بعد آن اعتدال قطبی که فقط نظامی های سیاسی را هدف قرار داده بود، به خشونت های گسترده در یازدهم سپتامبر 2001 و پس از آن تبدیل شد. [37]
واقعیت آن است که جریان اسلام گرای رادیکال سنی با بهره گیری از مشرب تجربه گرایی و با حاکمیت پراگماتیسم اسلامی ـ که در حقیقت از داروینیسم اجتماعی غربی اخذ کرده است ـ ترور و خشونت را به عنوان اولین و آخرین راه رسیدن به هدف خود قرار می دهد. به عبارت دیگر اگر چه غرب را علی الظاهر دشمن خود می دانند، در واقع، ماکیاولیستی عمل می کند و کنش های این جریان، بیش از آن که عقلانی و ارزشی باشد، عاطفی و تحت تأثیر سلطه کاریزمای افرادی چون بن لادن می باشد. در واقع این جریان از یک نکته مهم غفلت کرده است و آن این است که تجویز مطلق خشونت به معنای جایز دانستن خشونت در جهت نفی خشونت نیز است و چیزی که نافی خود باشد اساساً باطل و نادرست است. [38]

2
ـ1. ظهور بنیادگرایی اسلامی از منظر اندیشورزان غربی
در برابر دو چالش اساسی انحطاط درونی تمدن اسلامی و تهاجم همه جانبه مدرنیسم غربی در جهان اسلام در دو سده گذشته، اسلام گرایان برخلاف غرب گرایان و باستان گرایان، راه حل خروج جوامع اسلامی از بحران موجود را نه در پیروی از غرب مدرن یا بازگشت به عصر باستانی قبل از اسلام، بلکه در احیا و بازگشت به سنت و گذشته اسلامی می دانند. بروز بحران های نظری در مدرنیسم غربی به دلیل نقدهای درونی خود متفکران غرب بر آموزه های مدرنیسم و متعاقب آن، ظهور پدیده پسامدرنیسم و نیز جهانی شدن، شرایط مناسبی را برای احیای اسلام در تمام ابعاد آن به وجود آورده اند. [39] هرایر دکمجیان در تحلیل خود از ظهور جنبش های اسلامی معاصر، علت ظهور ادواری آنها را مواجهه با بحران های پیشاروی جامعه اسلامی معرفی می نماید. او با استناد به رابطه دیالکتیک برگرفته از ابن خلدون، تقابل جامعه اسلامی را با تحولات پیشاوری خود بررسی کرده است. در تحلیل او مهم ترین نمود محیط بحران جنبش های اسلامی معاصر، بحران های هویت مشروعیت فرهنگ است. الیویه روا از منظر نوسازی به ظهور اسلام سیاسی می پردازد و همدلی کمتری با اسلام سیاسی دارد و آن را گذرا و مقطعی می داند. ظهور اسلام گرایان را در تحلیل جامعه شناختی جامعه اسلامی، محصول بحران اقتصادی اجتماعی دولت های خاورمیانه می داند که از ازدیاد نفوس، سرازیر شدن جمعیت روستایی به شهرها و عوامل دیگر ناشی شده است. در چنین فضایی، تحصیل کردگان جامعه که خود، خاستگاه اجتماعی اسلام گرایان می باشند، از دسترسی به شأن اجتماعی مناسب، محروم و دچار بحران احساس و بی هویتی می شوند. این گروه در واکنش به بحران محیط خود، از اسلحه ایدئولوژی استفاده می کنند. از دیدگاه روا با شکست گرایشات سوسیالیستی در جامعه، گرایش تحصیل کردگان به ایدئولوژی اسلامی از چنین منطقی نشأت می گیرد و در عین حال از نظر وی مهم آن است که جریان های اسلام سیاسی نمی توانند بدیل مناسبی برای تجدد از شریعت اسلامی ارائه نمایند و در نتیجه، محکوم به شکست می گردند. [40]
زیل کیل، اسلام گرایی را یک نیروی جدید و خستگی ناپذیر می داند که از توجیهات مذهبی و تاریخی استفاده می کند و مدعی اعتبار در یک گستره وسیع جغرافیایی در جهان سوم به سبب گستردگی مسلمانان در این جوامع است. وی معتقد است که حمله یازدهم سپتامبر را فقط در پرتو ظهور و سقوط اسلام سیاسی می توان درک کرد. از دیدگاه وی اسلام سیاسی در سه حوزه حساس بروز کرد: حوزه نخست، بازرگانان و صاحبان حرفه ها که در دوران تقسیم منافع و غنائم پسا استعمار از قدرت سیاسی بی نصیب ماندند. حوزه دوم، جوانان سرخورده و دمدمی مزاج بودند که از مناطق شهری سر بر آوردند و حوزه سوم، متفکران اسلام گرا بودند که سخن گوی دو حوزه دیگر محسوب می شدند. [41]
رابرت ولترینگ نیز معتقد است عوامل اجتماعی و اقتصادی، نقش مهمی در جلب حمایت مردم از گروه های اسلام گرا دارد. از نظر وی، عوامل ایدئولوژیک از اهمیت کمتری نسبت به عوامل اقتصادی و اجتماعی برخوردار است؛ به طوری که برای فهم درک تصویر نامناسب امریکا در جهان اسلام نباید به میراث مانوی گرایی در دین اسلام اشاره کرد، بلکه بهتر است به این نکته توجه کنیم که امریکا به عنوان ابر قدرت جهانی، منافع خود در این قسمت از جهان را در حفظ نظام های سرکوب گر می داند. [42]
ویلی برانت، سیاست مدار آلمانی، در دهه 1970 معتقد بود نابرابری به شدت زمین را تهدید می کند. او پیش بینی می کرد اگر ما نتوانیم یک نظم نوین اقتصادی عادلانه را در دنیا برقرار کنیم، آتش خشونت شعله ور خواهد شد. گونترگراس، نویسنده مشهور آلمانی می گوید این خشونت، اکنون در قالب تروریسم، دامن ما را گرفته است. تحلیل گران غربی، علل حوادث یازدهم سپتامبر را به دلیل فقدان فرصت های اقتصادی در جوامع عرب خاورمیانه، عملکرد نامناسب نظام آموزشی در جوامع منطقه، فقدان دموکراسی و محبوب نبودن سیاست های خاورمیانه ای امریکا قلمداد می کنند. [43]
واقعیت آن است که اسلام سیاسی، تنها بدیلی بود که می توانست در جهان به مرکزیت زدایی از هژمونی مدرنیسم غربی بپردازد. دیگر بدیل ها همانند جریانات سوسیالیستی یا لیبرال به دلیل عدم مقابله جویی با اصول مدرنیسم نمی توانستند چنین نقشی را ایفا کنند؛ از این رو این جریانات به صورت بنیادگرایی و سنت گرایی در مقابل هژمونی غربی ایستادگی کردند.

2.
انقلاب اسلامی و تبلور اسلامی سیاسی شیعی
از نظر حزب محافظه کاران جدید امریکا، نقش شیعیان در میان جنبش های بنیادگرا، حائز اهمیت است. جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب به دلیل پتانسیل های شیعی انقلاب و مواضع آن در قبال مسائل بین المللی، مورد توجه بوده است. دوره صفویه (1501تا1736) اولین دوره حاکمیت شیعیان در ایران شناخته می شود. حاکمیت شیعه صفوی در ایران از لبنان تا جنوب عراق را پوشش می داد. هم زمان با اوج گیری قدرت مسلمانان، در حالی که امپراتوری عثمانی، قلمرو اروپا را به سرعت فتح می کرد، بهره برداری از اختلافات میان تشیع در ایران با تسنن در امپراتوری عثمانی به منزله یکی از مهم ترین رویکردهای بریتانیای کبیر برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان مورد استفاده قرار گرفت و این ایجاد تفرقه ادامه یافت تا این که امروز دامن زدن به تهدیدات ناشی از شکل گیری هلال شیعه در منطقه خاورمیانه، در مقابل بیداری ملل اسلامی نسبت به همکاری اسرائیل و امریکا صورت می گیرد. شیعیان ایران، عراق و لبنان در دو سده اخیر در معادلات شیعی دنیای اسلام، جایگاه ویژه ای را داشته اند. تشیع، ویژگی های ایدئولوژی انقلابی را داشته و توسط ایدئولوگ انقلاب اسلامی می توانست هم نظم موجود را زیر سؤال ببرد و هم نظام مطلوب را جای گزین آن کند.
پتانسیل درونی اسلام شیعی و عناصری چون عدالت اجتماعی و امامت انسان های صالح و مفاهیمی مانند: تقیه، شهادت، غیبت، انتظار، اعتقاد به غاصبانه بودن حاکمیت غیرمعصوم و نقش انقلابی دین در سیاست، زمینه های هژمونیک شدن اسلام سیاسی شیعی را فراهم کرد. البته باید متذکر شد سنی ها و شیعیان، اشتراکات فکری و اعتقادی بسیاری دارند و همین امر به لحاظ تاریخی، موجب پذیرش دولت های چند مذهبی در کشورهایی مانند عراق و لبنان و هم زیستی شیعه و سنی گردید، ولی سناریوهای تفرقه افکنانه غرب در راستای ثبات هژمونی، این جریان اسلامی را دچار چالش نموده است.
سیاست های هژمونی محافظه کاران جدید امریکا که نفت و امنیت اسرائیل را مبنا و شالوده اساسی تصمیم گیری های ائتلاف استراتژیک امریکا، اسرائیل و انگلستان در طرح خاورمیانه بزرگ قرار داده، موجب بیداری اسلامی تشیع و تسنن، نسبت به نقشه های استعمارگران علیه جهان اسلام گردیده است. از نظر سران کاخ سفید و اسرائیل، وجود کشور مسلمان و نیرومندی مثل ایران که میان دو منبع مهم انرژی (خزر و خلیج فارس) ـ که 68 درصد منابع انرژی جهان را به خود اختصاص داده ـ قرار گرفته است، در سده 21 برای استراتژی، اهداف و منافع ملی غرب خطرناک می باشد. [44]
یکی از مهم ترین عوامل نگرانی ایالات متحده، پیوندهای میان جمهوری اسلامی ایران و ملت شیعه خاورمیانه است. فروپاشی نظام بعث عراق و به وجود آمدن فرصت تاریخی برای شیعیان این کشور به منظور مشارکت در قدرت سیاسی، پیروزی حزب الله لبنان در جنگ 33 روزه ـ علی رغم تلاش های غرب در ایجاد شکاف و اختلاف در زدودن فرهنگ مقاومت در لبنان ـ بر میزان نگرانی های امریکا و اسرائیل افزوده است.
تحلیل گران سیاسی غرب از سیاسی شدن شیعیان واهمه دارند. این امر تا حد زیادی بر پایه نتایج انقلاب ایران و این عقیده استوار است که سیاسی شدن شیعه همواره با رهبری روحانیون صورت می گیرد و از این رو به صورت خودکار، ضد امریکایی است. شیعه، ساختاری ایدئولوژیک با ماهیتی فرا کشوری دارد و از همین رو است که جمهوری اسلامی بر احزاب سیاسی شیعه، شدیداً تأثیرگذار است. در این راستا ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی امریکا، در گفت و گویی با بخش انگلیسی زبان مجله اشپیگل درباره آینده خاورمیانه می گوید: «ایران یک کشور قدرت مند در منطقه و یک قدرت امپراتوری کلاسیک خواهد شد و اسلام، خلأ سیاسی و فکری را پر خواهد کرد». [45] در همین راستا ری تکیه از هواداران جمهوری خواهان در شورای روابط خارجی امریکا نیز اذعان می دارد: «زمان آن فرا رسیده که امریکا خط مشی خود را در قبال ایران تغییر دهد». [46]
مقامات امریکا اظهار می کنند هیچ تضمینی برای جلوگیری از صدور انقلاب اسلامی ایران وجود ندارد و رهبران ایران از حزب الله در لبنان و شیعیان منطقه علیه اسرائیل حمایت می کنند و مسئله هسته ای ایران، نگرانی ها را در مقابل این کشور بیشتر کرده است از نظر تصمیم گیران کاخ سفید، جمعیت شیعی ایران که ارتباط نزدیکی با جمعیت شیعیان عراق دارند، در حاکمیت عراق، نفوذ و اعتبار زیادی به دست خواهد آورد و اعتقادات ایدئولوژیک و فرهنگ مشترک آنها به تقویت سایر گروه ها و جمعیت شیعه در خلیج فارس، به ویژه در کویت، بحرین و کشور نفت خیز عربستان منجر خواهد شد. [47]
قدرت گرفتن شیعیان در خاورمیانه از دیدگاه وهابی ها نیز به یک کابوس تبدیل شده است. در حقیقت، مذهب شیعه به مثابه مذهبی انقلابی، موجب نگرانی اسلام غالب سنی را فراهم آورده است. [48]
برخی ژنرال های امریکا هلال دموکراسی در کشورهای شیعه نشین ایران، عراق، سوریه، لبنان و مناطق فلسطین و منطقه شیعه نشین عربستان سعودی را نوعی ریسک بزرگ با پی آمدهای ناشناخته ارزیابی می کنند و معتقدند ایجاد دموکراسی به بازتر شدن نقش شیعیان منجر شود. کمااین که این اتفاق در انتخابات شورای شهر عربستان و در بحرین به وقوع پیوست.
علاوه بر پتانسیل های عقیدتی، ایدئولوژیکی و انقلابی اسلام سیاسی شیعی، سکونت بیشتر شیعیان در مناطق حساس ژئوپلتیکی، منافع غرب را در منطقه به خطر می اندازد. شیعه به دلیل قدرت تأثیرگذاری بر تحولات و سیاست های منطقه ای و بین المللی، برای غرب از اهمیت ژئوپلتیکی خاصی برخوردار است. [49] در این راستا شیعیان به دلیل حضور در مراکز مهم استراتژیک منطقه، مثل میادین نفت و مراکز تجاری بالقوه، جایگاه ویژه ای را در معادلات منطقه ای به خود اختصاص داده اند. [50] کتاب «شیعیان عرب مسلمان فراموش شده» از گراهام فولر به خوبی، جایگاه جغرافیایی و استراتژیکی شیعیان را ترسیم می کند. فولر معتقد است واشنگتن در دراز مدت به انرژی نیاز دارد. انرژی احتیاج به ثبات دارد. انرژی در منطقه خاورمیانه و کشورهای عربی و حوزه خلیج فارس و منطقه شیعه نشین است. دولت امریکا باید با شیعیان منطقه وارد مذاکره شود تا بتواند منافع خود را در دراز مدت حفظ کند. [51]
در حقیقت باید گفت در چهارچوب تئوری نظم نوین جهانی، خاورمیانه برای امریکا حکم پمپ بنزین جهان را دارد و طرح خاورمیانه بزرگ پس از حادثه یازدهم سپتامبر، مهم ترین اهداف امریکا به ویژه نئومحافظه کاران را نشان می دهد؛ تسلط بر منابع انرژی خاورمیانه، تقویت جایگاه منطقه ای اسرائیل و مهار بنیادگرایی اسلامی. [52] از همین روست که مانوئل کاستلز معتقد است در آغاز هزاره جدید، خاورمیانه سهم بالایی از بحران های عمومی را به خود اختصاص خواهد داد. در پروژه کلان نه چالش قرن که توسط مؤسسه مطالعات استراتژیک ملی دانشگاه دفاع ملی امریکا و با حمایت مؤثر دپارتمان نیروی دریایی امریکا انجام شد، این نکته یادآوری گردید که بدون توجه به خاورمیانه، استراتژی ملی تمام قدرت های بزرگ ناقص خواهد بود. [53] به عبارت دیگر برای حضور مؤثر در عرصه جهانی نمی توان به خاورمیانه بی توجه بود. از دیدگاه استراتژیست های نئومحافظه کار دولت بوش، امریکا باید از افزایش دامنه نفوذ قدرت های رقیب و ضد نظم موجود هم چون جمهوری اسلامی ایران به هر نحو ممکن جلوگیری کند. [54]
فرهنگ شیعی جمهوری اسلامی، یکی از وجوه قدرت آن به شمار می رود که نقش آن در بسیج افکار عمومی ملت ها در مقابله با قدرت های بزرگ، بی نظیر بوده است. ضمن این که ایران به عنوان سرزمین مادر فرهنگ شیعی می تواند نقش مهمی در متعادل کردن فرهنگ رادیکال سنی داشته باشد، که به شکل تروریسم القاعده، امنیت منطقه و جهان را به خطر انداخته است. [55] از این روست که مبارزه با اسلام گرایی، جنبه دیگری پیدا کرده است در قالب شیعه سازی مذهبی ظاهر شده است.
مؤسسه RAND طی گزارشی که به دولت امریکا ارائه داد اعلام کرد که چهار گروه مسلمان وجود دارد: اول بنیادگرایان که ارزش های دموکراسی و فرهنگ غرب را قبول نمی کنند. دوم سنت گراها که محافظه کارند و نسبت به مدرنیته مشکوک اند. سوم مدرنیست ها که دوست دارند جهان اسلام، عضو جهان مدرن شود و می خواهند اسلام را عوض کنند تا با ارزش های مدرنیته، سازگار شود و چهارم، سکولاریست ها که می گویند دین و دولت نباید هیچ ارتباطی با هم داشته باشند. [56] این مؤسسه، سکولاریست ها را قابل قبول نمی داند؛ چرا که سیاست آنها در دفاع از نظام های سکولار، موج بی اعتمادی را در بین ملل مسلمان به وجود آورده است. از این رو آنها معتقدند مدرنیست ها بهترین گزینه هستند؛ آنهایی که ارزش های اسلام را با مدرنیته سازگار می کنند.
به عبارت دیگر، مذهب سازی و تبدیل اسلام سخت و مبارز به اسلام نرم و ملایم که فقط پوستینی از اسلام دارد، بهترین راه مقابله با اسلام سیاسی است. با این توصیف، مقابله جدی از طرف مسلمان صورت نمی گیرد و قدرت های بزرگ نیز به اهداف خود می رسند. در همین راستا دانیل پایپز از نئو محافظه کاران می گوید: «هدف نهایی از جنگ علیه تروریسم، مدرنیزاسیون و نوسازی خود اسلام است»[57]0 پل ولفو ویتز، معاون وزیر دفاع وقت آمریکا، نیز قبل از حمله آمریکا به عراق اعلام داشت: «ما نیازمند یک رفرمیسم اسلامی هستیم و اینک احساس می شود شرایط برای تحقق این امر فراهم آمده است». [58]
مبارزه با اسلام سیاسی از طریق رفرمیسم اسلامی، جهت ترویج نظام های سکولاریستی در عرصه بین المللی، فرهنگ جهاد و مبارزه را کم رنگ خواهد ساخت. جمهوری اسلامی ایران به عنوان نمونه عملی حکومت دینی با بهره گیری از مفاهیم انقلابی تشیع، الهام بخش جنبش های شیعی بوده است و این امر، نه تنها هژمونی امریکایی را به چالش کشیده است؛ بلکه رادیکالیسم اسلامی وهابی را نیز نگران ساخته است.
واقعیت، آن است که اساس انقلاب اسلامی بر مبنای یک روحیه اصلاح طلبی ملهم از بعثت انبیا و امام اهل بیت (علیهم السلام) بوده است و همین امر موجب براندازی رژیم طاغوتی پهلوی و به چالش کشیدن حکومت طواغیت در دنیا شد. این روحیه تحول گرایی، نه تنها حضور دین در سیاست را می طلبید، بلکه به دلیل حضور دین نیز، نوعی واقع گرایی را در عین توجه به آرمان های انقلاب اسلامی مورد توجه قرار داد. بنابراین جهاد و شهادت را در عین حکمت و تدبیر تعریف کرد؛ نه آن که مانند جریان رادیکالیسم اسلامی، جهاد را به منزله یک عامل برجسته در دین، بدون عنایت به عوامل دیگر بنگرد؛ ضمن این که بنیادگرایی رادیکال در سرزمین های تحقیر شده توسط غرب به وجود آمد و هر آن چه تحمیل فرهنگ و سنن غربی افزون می گشت، شدت خشونت ها را افزون تر می کرد؛ در حالی که انقلاب اسلامی اگرچه در مسائل بین المللی واقع نگر است، لکن ماهیت شیعی انقلاب موجب شده که آرمان های انقلابی، همواره مدنظر سیاست مداران قرار گیرد؛ به طوری که حکمت و تدبیر، همراه با روحیه انقلابی بوده است.
آنچه موجب تروریست خواندن جمهوری اسلامی در رسانه های غربی شده است، به ویژگی های ایدئولوژیکی و نفوذ ایران در منطقه و هم چنین منافع قدرت های بزرگ در منطقه خاورمیانه برمی گردد. به عبارت دیگر، رسانه های غربی، جهت تحقق بخشیدن به ایده های نظریه مذکور با رویکرد گوهرگرا، کلیت اسلام را مورد هجمه تبلیغاتی قرار می دهند تا بدین وسیله بتوانند از جهان اسلام به منزله یک دشمن قطعی خود یاد کنند و در راستای آن نیروهای خود را بسیج نمایند.

نتیجه گیری
پس از یازدهم سپتامبر، نئو محافظه کاران، مسلمانان را عامل حوادث تروریستی و حمله به برج های دوقلو و پنتاگون دانستند. در این راستا از مسلمانان به عنوان فاشیست های اسلامی یاد کردند. پیوند تروریسم با اسلام گراهای رادیکال، پیشینه ای طولانی دارد. اسلام گرایان رادیکال ـ که بنیان تفکرات آنها را باید در اندیشه احمد بن حنبل، ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب جستجو کرد ـ نقش بسزایی در تکفیر دیگران؛ به ویژه شیعیان داشته اند. برتری جستن نسبت به دیگر فرق و ادعای حقانیت مطلق برای خود، زمینه را جهت خشونت های گسترده و حرکت های تروریستی، توسط این گروه ها فراهم کرد. ابن تیمیه با برتری مفهوم جهاد نسبت به دیگر واجبات دینی، زمینه عمل گرایی وسیع را به وجود آورد. پس از وی مودودی و سید قطب در تبیین جایگاه جهاد در دامن تفکر سنی، گام های جدی برداشتند.
اندیشه های وهابی با محوریت عربستان سعودی در جریان اشغال افغانستان توسط شوروی با سازمان دهی موجود در غرب عربی که در افغانستان حضور یافته بودند، تلفیق شد و شدت خشونت های ایجاد شده را چندین برابر کرد. چهره خشن و غیر قابل انعطاف جریان طالبان و القاعده موجب شد تا نئومحافظه کاران در راستای منافع و اهداف خود از آنها استفاده کنند. این امر در یازدهم سپتامبر، عملی شد؛ زمانی که اتباع سعودی به عنوان عاملان این حادثه تروریستی معرفی شدند، حمله رسانه های غربی متوجه کل جهان اسلام و مسلمانان گشت. در حالی که اگر بر طبق مدعای آنها القاعده عامل این حادثه باشد، مسئولیت آن در درجه اول متوجه ایالات متحده امریکا خواهد بود که خود به تقویت این گروه ها طی اشغال افغانستان پرداخت؛ ضمن این که اگر القاعده به تحرکات تروریستی دست می زند، نمی تواند عاملی برای تروریست خواندن کل جریان های اسلام گرا گردد.
واقعیت، آن است که آمریکایی ها گاهی برای زشت نمایاندن اسلام در رسانه ها از آنها بهره می برند و گاه با طیفی از مسلمانان همکاری می کنند و گاه در صدد سرکوب آنها برمی آیند. گواه این امر را باید در اشغال افغانستان و پس از آن جست وجو کرد.
برخلاف اسلام گرایان رادیکال به رهبری القاعده، جمهوری اسلامی در بستر تفکر شیعی، اگرچه فرمان جهاد را می پذیرد، ولی هیچ گاه در صدد تهاجم و تحرکات تروریستی نبوده است، چرا که متون اسلامی و شیعی، ترور را به شدت نهی نموده و حتی در صدد مبارزه با آن بوده است. به همین دلیل، وهابیت از نفوذ جمهوری اسلامی در جهان اسلام و تشیع نگران است و در مقابله با آن به ترور شیعیان دست می زند. بنابراین آن چه موجب خشونت و ترورهای گسترده شده است، دلیلی غیر از فرامین دین اسلام دارد. بحران های اقتصادی و اجتماعی، نابرابری ها، تحمیل عقب ماندگی ها به کشورهای ضعیف مسلمان در بستر تفکر وهابیون و انحراف از آرمان ها و ارزش های اسلامی، زمینه تروریسم را فراهم ساخته است. لذا باید بین دو جریان اسلام گرای رادیکال سنی وهابی و جریان اسلام گرای شیعی جمهوری اسلامی و تفکر انقلاب اسلامی، تفاوت قائل شد.
جمهوری اسلامی ایران با اعتقاد به تمامیت دین و حضور دین در سیاست و موقعیت ژئوپلتیکی ویژه، جایگاه منحصر به فردی را در عرصه بین المللی دارد. این جایگاه، موجب تأثیرگذاری هرچه بیشتر آن در میان شیعیان در منطقه شده است به گونه ای که به اذعان مقامات غربی، ایران به یک قدرت متوازن کننده در عرصه بین المللی تبدیل شده است. این جریان در معادلات شیعی منطقه و جهان، تأثیر بسزایی داشته و به نظر می رسد با توجه به موقعیت ویژه اش، روند بیداری اسلامی و مقابله با جریان های افراط گرای اسلام نما را شدت بخشد.

این هم مصاحبه با دو پزوهشگر مسائل سیاسی است در مورد مفهوم تروریسم که منبع ان برای روزنامه لوموند است و در سایت زنگی درج گردیده است

در کتاب « مفهوم یازده سپتامبر » که به تازگی در پاریس منتشر شده ( انتشارات گالیله ) و ما در اینجا بخش هایی از آنرا به چاپ می رسانیم ، دو روشنفکر معاصر: ژاک دریدای فرانسوی و یورگن هابرماس آلمانی که از فردای یازده سپتامبر بر سر معنی تعیین کننده این واقعه تامل کرده اند، به طور جداگانه، به سئوالات جیوانا بورا دوری، استاد فلسفه کالج « واسار » در نیویورک، پاسخ می دهند: تروریسم چیست؟ چه رابطه ای با جهانی شدن دارد؟ ربط و وصل اسلام با خشونت در چیست؟ و در این زمینه، فلسفه چه نقشی دارد؟

علائم

اگر به باور یورگن هابرماس عقل ( که موجب ارتباطات شفاف و بی پرده می باشد) قادر است دردهای ناشی از تجدد ( مدرنیزاسیون ) از جمله، افراط گرایی مذهبی و تروریسم را درمان کند؛ به زعم ژاک دریدا: تنش های ویرانگررا می توان ردیابی و نام گذاری کرد، ولی نمی شود به طور کامل آنها را کنترل و مغلوب کرد. به نظر هابرماس، مقصر، سرعتی است که « تجدد» با آن خود را تحمیل کرده و در نتیجه در شیوه های زندگی سنتی، واکنش های دفاعی به وجود آورده است ؛ ولی دریدا معتقد است که این عکس العملهای دفاعی، خود، محصول مدرنیته می باشند. به عقیده او، تروریسم، علامت مرض خود ویرانگری است ( اتو ایمون ) که حیات دموکراسی مشارکتی ، نظام قانونگذاری که ضامن اجرای آن است و همچنین، جدایی حقیقی امر مذهبی از امر لائیک را تهدید می کند. این خود ویرانگری، باعث مرگ خود جوش ساخت کارهای دفاعی است که در برابر حمله خارجی، وظیفه دفاع از بدن را به عهده دارند. دریدا، با این تحلیل اضطراب آور، تشویق مان می کند، تا آرام و با حوصله، در جستجوی راهی برای درمان باشیم ( .....)

شبح تروریسم جهانی، مثل جنگ سرد، آینده ما را مشوش می کند؛ زیرا، نوید به فردایی را نابود می کند که رابطه خلاق با روزمان، وابسته به آن است. یازده سپتامبر، به علت سهمناک بودنش، شرایطی را فراهم آورده که ما مدام در انتظار حادثه هولناکتری به سر می بریم. خشونت حملاتی که برج های دو قلو و ساختمان پنتاگون را مورد هدف قرار دادند، دهشت ژرفی را به وجود آورده که دیگربرای سالها، شاید هم دهها سال، تمامی وجود و فکر ما را ، مشغول خواهد کرد. نامگذاری این واقعه به تاریخ آن، یعنی یازده سپتامبر، اهمیتی تاریخی به او می دهد، و این نامگذاری همان قدر به نفع تروریست می باشد که به نفع رسانه های خبری غرب است.

برای هابرماس، همچنان که برای دریدا، جهانی شدن، نقش اساسی را در تروریسم بازی می کند. اگر اولی رشد نابرابری ها را نتیجه روند شتابزده تجدد می داند، دومی شرایط را، با توجه به زمینه شان، به شیوه ای متفاوت تفسیر می کند. مثلا به زعم دریدا، جهانی شدن موجب شد تا دموکراتیزاسیون های سریع و به نسبت آسان ملت های اروپای شرقی که در اردوگاه شوروی جای داشتند امکان پذیر شود. در این مورد، او جهانی شدن را مثبت ارزیابی می کند ( .... )

برعکس، از تاثیرات جهانی شدن بر پویایی منازعات و جنگ ها به شدت مضطرب است.

" جنگ تصاویر و بیانیه های دو به اصطلاح سردار جنگی، دو خصم : بن لادن و بوش، با شتاب هر چه بیشتر به روی امواج می روند و بیش از پیش، حقیقتی را که این جنگ بر ملا می کند، از نظر دور و پنهان نگه می دارند " ص ١٨٣

با اینهمه، موقعیت هایی وجود دارند که در آنها، جهانی شدن چیزی بیش از ترفند کلامی که بی عدالتی ها را پنهان می کند، نیست. دریدا توضیح میدهد که این همان اتفاقی است که در فرهنگهای اسلامی رخ می دهد؛ جایی که جهانی شدن نقشی را که به او واگذار شده بازی نمی کند؛ دریدا در اینجا به هابرماس نزدیک می شود، جهانی شدن را نه فقط به بی عدالتی ها، بلکه به مسئله مدرنیته و روشنگری نیز ربط می دهد( ... )

از دو منظر، جهان اسلام، موردی خاص است : اول اینکه، دموکراسی را که جوهر تجربه مدرن است نمی شناسد؛ امری که برای دریدا، مثل هابرماس، همچون عنصری ضروری به حساب می آید تا فرهنگی بتواند به شکل مثبت با پدیده جهانی شدن رو به رو شود. دوم اینکه، بسیاری از این فرهنگهای اسلامی در سرزمینی هایی رشد می کنند که سرشار از منابع طبیعی مثل نفت می باشند. چیزی که در نظر دریدا آخرین مالکیتی است که نه مجازی شدنی است ونه می توان آن را از تعلق به سرزمینی جدا کرد. این موقعیت، مجموعه کشورهای اسلامی را نسبت به تجدد وحشیانه آسیب پذیر تر کرده است؛ حامل این تجدد وحشیانه، بازارهای جهانی شده اند که در چنگ تعداد محدودی از دولت ها و شرکت های چند ملیتی قرار دارند .

اگر هابرماس، تروریسم را نتیجه ضربه ای می داند که تجدد، به علت سرعت عجیب فراگیریش در جهان، به وجود آورده است؛ برای دریدا، تروریسم، علامت مرضی است در ذات تجربه مدرن که مدام چشم به آینده دوخته است ؛ آینده ای که، بیمار گونه ، به مثابه نوید، امید و تائید خود تلقی می شود.

دو تامل یاس آور بر ارثیه روشنگری و بر جستجوی سازش ناپذیر موضعی انتقادی که می باید از تحلیل خود حرکت کند.

بخشی از مصاحبه جیوانا بورا دوری با یورگن هابرماس

سوال : تعریف شما از تروریسم چیست؟ آیا منطقی است که تروریسم ملی را از تروریسم جهانی تفکیک کنیم؟

هابرماس: تروریسم فلسطینی تا حدی از نوع قدیمی تروریسم می باشد. دراینجا، منظور کشتن و به قتل رساندن است؛ نابودی کورکورانه دشمن ، حتی زنان و بچه ها، هدف این ترور است. کشته در برابر کشته ؛ و از این بابت، با تروریسمی که از نیمه دوم قرن، به شیوه های شبه نظامی ـ چریکی و در شکل مسلط جنبش های آزادیخواهانه اعمال شده و همچنان ادامه دارد، متفاوت است ؛ مثلا : مبارزات استقلال طلبانه چچن ها. در مقابل این تروریسم ، تروریسم جهانی که با واقعه یازده سپتامبر به اوج خود رسید، دارای مشخصات آنارشیستی قیامی ناتوان است ؛ زیرا علیه دشمنی است که با اعمال هدفمندی که منطق واقع بینانه ای را دنبال کند به هیچوجه مغلوب شدنی نیست. تنها عمل ممکن، وارد کردن ضربه روانی و ایجاد نگرانی در مردم و دولتها است. از نقطه نظر تکنیکی، ضعف و حساسیت شدیدی که جوامع پیچیده ما نسبت به تخریب دارند، موقعیت مطلوبی برای فلج کردن موقت فعالیت های روزمره به وجود می آورد که می تواند با کمترین هزینه ای خسارات عظیمی به بار آورد.

تروریسم جهانی دو امر را به افراط می کشاند : یکی نداشتن هدفی واقع گرایانه است و دیگری : توانایی در استفاده از شکنندگی نظام های پیچیده.

سوال : آیا می باید بین تروریسم و جنایتهای معمولی، و یا اشکال دیگر توسل به خشونت، فرقی قائل شد؟

جواب : هم بله و هم نه. از نظر اخلاقی، عمل تروریستی، در هر موقعیتی و با هر انگیزه ای که انجام شود، به هیچوجه قابل بخشش نیست. هیچ چیزی به ما این رااجازه نمی دهد که با استناد و عتایت به اهدافی که تروریست ها برای خود تعیین می کنند، مرگ و رنج دیگری را توجیه کنیم . هر قتلی، مرگی است اضافی. اما از نظر تاریخی، تروریسم نسبت به جرمهایی که در صلاحیت قاضی جزایی است، از موقعیت کاملا متفاوتی برخوردار است . تروریسم، د رتمایز با جنایت خصوصی، جنایتی است که به عموم مربوط می شود و در قیاس با جنایت ناموسی، به نوع دیگری از بررسی و تحلیل نیاز دارد؛ وانگهی، اگر اینطور نبود ؛ ما حالا گفتگونمی کردیم.

تفاوت بین تروریسم سیاسی و جنایت معمولی، به ویژه، هنگام تغییر رژیم ها آشکار و مسلم می شود، وقتی که تروریست های دیروز را به قدرت می رسانند و آنها را به عنوان نمایندگان محترم کشورشان معرفی میکنند. این می ماند که چنین تغییر سیاسی فقط می تواند مطلوب تروریست هایی باشد که واقع گرایانه اهداف سیاسی قابل فهمی را دنبال می کنند و روزی می توانند به استناد ضرورت رهایی از وضعیت ظالمانه آشکار، با اعمال جنایتکارانه خود نوعی مشروعیت کسب کنند. من به سختی می توانم موقعیتی را تصور کنم که روزی بتوان از جنایت وحشتناک یازده سپتامبر یک عمل سیاسی ، ولوغیر قابل فهم، ساخت و به هرعنوانی مسئولیت آن را بعهده گرفت.

سوال : به نظر شما فکر درستی بود که این عمل نوعی اعلام جنگ تلقی شد؟

جواب : حتی اگر کلمه « جنگ » در قیاس با گفتمان کسانی که جنگ های صلیبی را مطرح کردند، کمتر تولید اشتباه کند و از منظر اخلاقی ایراد کمتری بر آن وارد باشد؛ با این وصف، به نظر من، تصمیم ژرژ بوش در فراخوان جنگ علیه تروریسم ؛ هم به علت هنجار های معمولی و هم از جهت واقع گرایی عملی، اشتباه بزرگی است؛ زیرا از لحاظ عرفی، در حقیقت، جنایتکاران را تا حد جنگجویان دشمن بالا می برد و از لحاظ واقع گرایی عملی، جنگ علیه « شبکه ای » که با هزاران مصیبت هم نمی شود هویت اش را شناخت، غیرممکن می باشد ( اگر می بایستی، برای کلمه جنگ معنی مشخصی را حفظ کرد. )

سوال : اگر حق این است که غرب می باید در رابطه با تمدن های دیگر توجه و حساسیت اش را عمیق تر کند و نسبت به خود برخورد انتقادی تری داشته باشد، چگونه باید این مهم را عملی کند؟ در این خصوص، شما از « ترجمه » و از جستجوی « زبانی مشترک » سخن می گویید. منظورتان چیست؟

جواب : از یازده سپتامبر به این طرف، با توجه به واقعه ای چنین خشونت بار، مدام از خود می پرسم آیا کل استنباط من در باره فعالیتی که در جهت تفاهم و نزدیکی است، (که من از زمان نوشتن نظریه کنش ارتباطی همواره در جهت بسط آن بوده ام ) به امر مسخره ای تبدیل نشده است؟ البته، حتی در قلب جوامع ثروتمند و بی دغدغه متعلق به « سازمان همکاری و توسعه اقتصادی » ( OCDE ) با خشونتی ساختاری سر و کار داریم که در واقع، به آن عادت کرده ایم. این خشونت از نابرابری های اجتماعی تحقیر آمیز ، تبیعضات تنزل دهنده، فقر و به حاشیه رانده شدن مردم ناشی می شود. اما، دقیقا، به این دلیل که عملیات نظامی، بازیچه شدن و خشونت در روابط اجتماعی ما رخنه کرده اند، نباید دو واقعیت دیگر را از نظر دور بداریم : اولا، اعمالی که زندگی روزمره ما را با دیگران می سازند، بر پایه محکم اعتقادات مشترک و بر عناصری که ا ز نظر فرهنگی امر مسلمی به حساب می آیند و همچنین بر انتظارات متقابل بنا شده اند. در چنین موقعیتی، رفتار هایمان را به دو طریق هماهنگ می کنیم؛ یکی از راه بازیهای زبان معمولی و دیگری با ارتقا میزان توقع اعتباری متقابل که به طور ضمنی قبولشان داریم ( این آن چیزی است که فضای عمومی ما را با دلایل کم و بیش موجهی می سازد ) ثانیا، گفته بالا واقعیت دومی را توضیح می دهد؛ یعنی وقتی ارتباطات مختل می شوند، وقتی تفاهمی به وجود نمی آید یا سو تفاهمی در کار است یا وقتی پای فریب و تزویر به میان کشیده می شود ، آنگاه ، درگیرهایی بروز می کنند که اگر پیامد هایشان دردناک باشند ، دیگر به حدی رسیده اند که یا سر از روان پزشک در می آورند و یا کار شان به دادگاه کشیده می شود.

دور خشونت، با دور اختلال در ارتباطات شروع می شود که از طریق بی اعتمادی متقابل غیر قابل کنترل، به قطع رابطه منجر می شود. بنابراین، اگر خشونت با اختلال در روابط شروع می شود، تنها پس از انفجار می توان فهمید که مشکل چه بوده و چه باید ترمیم شود. به نظر من، از این نقطه نظر، با اینکه پیش پا افتاده است، می شود برای درگیری هایی که از آنها صحبت کردید، استفاده کرد. درست است که این مورد پیچیده تر است؛ زیرا ملت ها، شیوه های مختلف زندگی و تمدن ها از بدو امر از هم دورند و به غریب ماندن از یکدیگر گرایش دارند. آنها، مثل اعضا یک محفل، یک جمع، حزب یا یک خانواده با هم دیدار نمی کنند؛ چون در این جا، اعضا هنگامی به غریبه تبدیل می شوند که ارتباطات به طور منظم دچار انحراف شده باشد. به علاوه، در روابط بین المللی، میانجی حقوقی که وظیفه جلوگیری از خشونت به عهده اوست، در قیاس، نقشی ثانوی ایفا می کند. و حد اکثر، در روابط بین فرهنگ ها، به درد تربیت مدیران مسئولی می خورد تا، به طور صوری، تلاش برای تفاهم را همراهی کنند. ( مثلا : کنفراس حقوق بشر که از طرف سازمان ملل در وین تشکیل شد. ) این ملاقات های رسمی نمی توانند، به تنهایی، ماشین کلیشه سازی را متوقف کنند. ( ولو اینکه گفتگوی بین فرهنگ ها، که در جدال برسر استنباط از مسئله حقوق بشر تا سطوح متفاوتی پیش می رود، مهم و اساسی باشد. )

یرای گشودن ذهنیت و نگرشی، باید از راه آزاد سازی روابط و دفع واقع بینانه اضطرابها و فشار ها اقدام کرد. در رفتار روزمره ارتباطاتی، باید انباشتی از اعتماد به وجود آید؛ و این سرمایه، پیش شرطی ضروری است تا توضیحات عاقلانه، از طریق وسائل ارتباط جمعی، مدارس و خانواده ها، در ابعادی وسیع، انتقال یابند. همچنین، باید این توضیحات معقول، مقدمات فرهنگ سیاسی نگرش مورد نظر را در بر گیرند.

اما، آنچه به ما غربیان مربوط می شود و ، در این مقطع، عامل مهمی به حساب می آید، نقش رسمی و شناخته شده ای است که ما در برابر فرهنگ های دیگر از خود عرضه می کنیم . اگر غرب، در تصویری که از خود دارد بازنگری کند، می آموزد که چه چیزی را باید در سیاست اش تغییر دهد تا به عنوان قدرتی شناخته شود که قادر است به تلاش تمدن ساز خود شکل بدهد. اگر سرمایه داری بی حد و مرز امروز را، از جهت سیاسی، مهار نکنیم، دیگر نمی توانیم لایه های نابود کننده اقتصاد جهانی را کنترل کنیم؛ دست کم، می باید در عواقب ویرانگر این ناهمخوانی ها، که از پویایی توسعه اقتصادی ناشی شده اند، تعادلی بر قرار کنیم ( منظورم از عواقب، فقر و حقارتی است که گریبانگیر بسیاری از مناطق و قاره ها شده است. ) چیزی که در پس پرده رابطه با فرهنگ های مختلف وجود دارد، فقط تبعیض، تحقیر و یا به قهقرا رفتن نیست. بلکه این منافع آشکار غرب است که در پشت موضوع و مسئله « تصادم فرهنگ ها » از نظر پنهان می شود. ( مثل اینکه در استفاده از منابع نفتی ادامه دهد و ذخایر انرژی خود را تامین کند.)

بخشی از مصاحبه جیووانی بورادوری با ژاک دریدا

سوال: اینکه یازده سپتامبر، رویدادعظیمی است یا نه، به جای خود؛ ولی شما در این مورد چه نقشی برای فلسفه قائلید؟ آیا فلسفه می تواند در فهم این واقعه به ما کمک کند؟

ژاک دریدا: بدون شک، چنین « واقعه » ای نیازمند پاسخی فلسفی است ؛ یا بهتربگویم ، جوابی لازم است تا افراطی ترین پیش فرض هایی که در گفتمان های فلسفی، بیش از بقیه بینش ها ریشه دوانده اند، را زیر سوال ببرد . این بینش ها، که اغلب اوقات در آنها "واقعه" توصیف، ذکر و گروه بندی شده است، از « خوابی جزمی » ناشی می شوند که بدون اندیشه جدید فلسفی، نمی توان از آن بیدار شد؛ بدون تاملی بر فلسفه، به ویژه بر فلسفه سیاسی و ارثیه آن. گفتمان رایج، یعنی گفتمان وسایل ارتباط جمعی و لفاظی های رسمی، خیلی راحت، به برداشتهایی مثل « جنگ » یا « تروریسم » ( ملی یا بین المللی) تکیه می کند.

مثلا قرائتی انتقادی از کارل اشمیت (١) بسیار مفید به نظر می رسد، از طرفی، باید تا حد ممکن، بین جنگ ها تفاوت قائل شد: بین جنگ کلاسیک ( که در سنت حقوق اروپایی به درگیری مستقیم و اعلام شده بین دو دولت متخاصم گفته می شود ) و « جنگ داخلی » و یا « جنگ پارتیزانی » : ( که از همان اوائل قرن نوزده در اشکال جدیدی ظاهر شده و مورد قبول اشمیت است. ) ولی، از طرف دیگر، می بایست در مخالفت با اشمیت اذعان کنیم : خشونتی که امروز طغیان کرده است ناشی از جنگ نیست، این اصطلاح « جنگ علیه تروریسم » بسیار مبهم است، باید این ابهام و منافعی که با سو استفاده زبانی ادعای خدمت به آن می شود را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. بوش از « جنگ » حرف می زند، ولی از تعین هویت دشمنی که به او اعلام جنگ داده ناتوان است. این حرف، بارها، گفته شده که مردم و ارتش افغانستان دشمن آمریکایی ها نیستند.

حالا، به فرض اینکه بن لادن در آنجا تصمیم گیرنده بلامنازع باشد، ولی همه می دانند که او افغانی نیست و از کشورش رانده شده است ( همانطور که تقریبا و بدون استثنا از طرف همه کشورها و تمامی دولت ها طرد شده است) و اینکه، تا چه حد، خود شکل گیری سازمانش مدیون آمریکا است ؛ به ویژه اینکه، او تنها نیست و دولتهایی که غیر مستقیم به او کمک میرسانند، به عنوان دولت اقدام نمی کنند؛ هیچ دولتی، به طور علنی، از او حمایت نمی کند و مشکل بتوان دولتهای پناه دهنده به شبکه های تروریستی را شناسایی کرد.

ایالات متحده آمریکا و اروپا، همچنین لندن و برلن، پناهگاه و محلهای آموزش و کسب اطلاعات برای همه « تروریستهای » جهان هستند. مدتهاست که دیگر برای شناسایی پایگاه عملیاتی این تکنولوژهای جدید ارتباطات و تهاجم، نسبت دادن آن به جغرافیا و یا « سرزمین » معینی جایز نیست ( برای تعمق و تدقیق آنچه در بالا در مورد تهدید تمام عیار از محلی ناشناس و غیر دولتی ذکر شد، این را هم سریع و گذرا بگویم که تهاجمات از نوع تروریستی، دیگر نیازی به هواپیما، بمب و داوطلب عملیات انتحاری نخواهد داشت؛ کافی است، ویروسی در برنامه های کامپیوتری که داری اهمیت استراتژیکی هستند وارد کرد؛ و یا به منظور فلج کردن منابع اقتصادی، نظامی و سیاسی در یک کشور یا در یک قاره، اغتشاشات خطرناکی به وجود آورد. این گونه عملیات می توانند در هر کجای دنیا و با هزینه و ابزاری محدود عملی شوند ).

دیگر رابطه بین زمین، سرزمین و ترور تغییر کرده است. باید دانست که علت آن دانش است، یعنی تکنولوژی ـ علم. این تکنولوژی ـ علم است که تشخیص جنگ از تروریسم را مغشوش می کند. ازاین منظر، درمقایسه با امکانات ویرانگر و آشوبهای قیامتی که برای آینده، درمخزن شبکه های کامپیوتری جهان ذخیره شده اند، واقعه یازده سپتامبر، از نوع نمایشهای باستانی خشونت است که هدفش تشویش اذهان عمومی است. فردا می توان؛ بی سر و صدا و به طور نامریی، آنهم سریع و بدون خونریزی، با حمله به « نت ورک » های کامپیوتری که همه حیات (اجتماعی، اقتصادی، نظامی و غیره) یک « کشور بزرگ » یا بزرگترین قدرت جهان به آن وابسته است، ضربه بدتری وارد کرد. روزی خواهند گفت : یازده سپتامبر مربوط به دوران « خوش » آخرین جنگ بود؛ دوره ای که همه چیز عظیم، قابل رویت وسترگ بود! به چه ابعادی ! به چه ارتفاعی! ولی وضع بدتر شد. از این پس، تکنولوژی های مینیاتوری، از هر نوع و به مراتب قوی تر، نامرئی و تسخیر تاپذیرتر، در همه جا، رخنه کرده اند. در زمینه علم ذره شناسی، با میکروبها و باکتریها برابری می کنند. اما، دیگر ناخودآگاه ما حساس شده و از آن اطلاع دارد؛ و همین است که تولید ترس می کند.

اگر خشونت یازده سپتامبر، « جنگ » بین دول نیست، از نوع جنگهای داخلی و یا جنگهای پارتیزانی، به معنای اشمیتی آن هم نیست؛ زیرا، اغلب جنگهای پارتیزانی، یا قیامی ملی هستند یا حتی جنبشی آزادیخواهانه که هدفشان به دست آوردن قدرت در سرزمین وکشور مشخصی می باشد ( ولو اینکه یکی از اهداف جانبی و یا اصلی شبکه های بن لادن متزلزل کردن حکومت عربستان سعودی، این متحد ناروشن ایالات متحده آمریکا، و بر قرارکردن قدرت جدیدی در آنجا باشد).

حتی اگر اصرار داشته باشیم از « تروریسم » حرف بزنیم، این اصطلاح، مفهومی تازه و وجوه تمایز جدیدتری را در بر میگیرد.

سوال : فکر می کنید، می شود این تمایزات را مشخص کرد؟

ژـ د : از همیشه مشکل تر است، اگر نخواهیم کورکورانه از زبان رایج پیروی کنیم؛ زبانی که اغلب پیرو سخنوریهای وسائل ارتباط جمعی و یا نمایشات کلامی قدرت سیاسی مسلط است، می بایستی وقتی عبارت « تروریسم » و به ویژه « تروریسم جهانی » را به کار می بریم، محتاط باشیم. ابتدا، باید دید ترور چیست؟ و چه چیزی ترور را از ترس، نگرانی و هراس متمایز می کند؟ لحظه ای پیش، وقتی گفتم : رویداد یازده سپتامبر « واقعه » عظیمی است؛ زیرا آسیب روحی عمیقی بر آگاه و ناخوداگاه وارد کرده، و گفتم که این نه به خاطر آن چیزی است که اتفاق افتاده، بلکه به سبب تهدید نامشخص آینده ای است خطرناکتر از جنگ سرد؛ درآنجا، از کدامیک حرف میزدم : از ترور، ترس، هراس یا اضطراب؟

وجه تمایز بین تروری که طراحی، تولید و تنظیم شده با این « ترسی » که نزد بخش بزرگی از سنت فکری، از هابز گرفته تا اشمیت و یا حتی والتر بنیامین، به عنوان شرط اقتدار قانون و شرط اعمال خود مختار قدرت وحتی شرط سیاست و دولت قلمداد می شود، چیست؟ در « لویاتان » هابز تنها از " fear " ترس حرف نمی زند ، از " terror " ترور هم می گوید. بنیامین در مورد دولت می گوید: گرایش دولت بر این است که با تهدید، به طورمشخص، خشونت را به انحصار خود در آورد. البته خواهند گفت که هر تجربه ای در ترور، حتی اگرویژگی خود را داشته باشد، لزوما نتیجه تروریسم نیست. در این شکی نیست، ولی تاریخ سیاسی کلمه ی « تروریسم » از مراجعه به « تروریسم انقلابی » فرانسوی ناشی شده است، تروری که به نام دولت اعمال شد و دقیقا بااین فرض که انحصار مشروع خشونت از آن اواست.

اگر به تعاریف رایج وصریح قانونی از تروریسم مراجعه کنیم، چه می یابیم؟

در این تعاریف، تروریسم ناظر به جنایتی است که علیه حیات انسانی و با تجاوز از قوانین ملی وبین المللی رخ میدهد. بر اساس این تعریف، هم نظامیان از مردم متمایز میشوند ( قربانیان تروریسم عمدتا غیرنظامی تصورمی شوند) و هم اینکه، هدفی سیاسی مد نظر قرار میگیرد ( ترساندن و مرعوب کردن مردمان غیر نظامی به منظورتاثیر گذاشتن ویا تغییر سیاست یک کشور). در نتیجه، تعاریف موجود، « تروریسم دولتی » را حذف نمی کنند. همه تروریست های دنیا مدعی اند که عملشان پاسخی است برای دفاع از خود، علیه تروریسم دولتی که به این عنوان عمل نمی کند و با استدلال های کم وبیش معتبر اعمال خود را توجیه می کند.

مثلا و به ویژه، از اتهاماتی که علیه امریکا وجود دارد اطلاع دارید.این کشور متهم به اعمال و تشویق تروریسم دولتی است . از طرف دیگر، حتی در دوران جنگ های « اعلام شده » دولت با دولت ، در اشکال قدیمی حقوق اروپا، تجاوزات تروریستی رایج بود. از قرنها پیش، از بمبارانهای کم و بیش شدیدی که در طی دو جنگ جهانی اخیر انجام شد، ارعاب مردم غیرنظامی حربه ای معمولی بود.

در اینجا باید کلمه ای هم در مورد « اصطلاح » تروریسم بین المللی بگوییم که آبشخور گفتمانهای سیاسی رسمی در همه جهان است. این اصطلاح را در بسیاری از قطعنامه های رسمی سازمان ملل هم می بینیم. بعد از یازده سپتامبر، اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان ( درست به خاطر ندارم؛ شاید هم اکثریت مطلق، باید دید.) چیزی را که تروریسم بین المللی مینامند محکوم کرده اند؛ همانطور که این امر، طی سالهای گذشته، چندین بار اتفاق افتاده است. تا جایی که کوفی عنان در جریان جلسه ای که از تلویزیون پخش می شد به بحث های فراوانی که پیش از رای گیری انجام شده بود اشاره کرد و گفت : حتی در لحظه ای که نمایندگان آماده می شدند تا به محکومیت آن رای دهند، بعضی از دولتها، در مورد روشنی این برداشت از تروریسم بین المللی و ملاکهایی که موجب شناسایی ان می شوند، اظهار تردید کردند. چیزی که در این برداشتها، گنگ، جزمی یا غیر نقادانه است؛ مثل بسیاری از مفاهیم حقوقی که پیامدهای سنگینی دارند، مانع از این نمی شود تا قدرتهای موجود و به اصطلاح مشروع، آنگاه که به نظرشان مناسب برسد، از آنها استفاده نکنند.

برعکس، هر چه بینشی مبهم تر باشد، بیشتر به درد تصاحب فرصت طلبانه می خورد. وانگهی، به دنبال همین تصمیمات عجولانه و بدون کمترین بحث فلسفی در مورد تروریسم بین المللی و اعلان محکومیت آن بود که سازمان ملل به دولت آمریکا اجازه داد تا برای حفاظت خود، از هر وسیله ای که مناسب دید، در برابر به اصطلاح « تروریسم بین المللی » استفاده کند.

حالا اگر به عقب برنگردیم و یا حتی، چیزی را که به درستی این روزها تکرار میشود متذکر نشویم که تروریستها میتوانند، در مقطعی، به مثابه مبارزان آزادی مورد ستایش قرار گیرند ( مثلا در مبارزه علیه اشغالگران شوروی در افغانستان ) و در مقطعی دیگر به عنوان تروریست مورد تقبیح واقع شوند (که اغلب همان مبارزان و با همان اسلحه هستند). معهذا، نباید فراموش کنیم که در مورد تشخیص ملی یا بین المللی بودن تروریسمی که تاریخ الجزایر ، ایرلند شمالی، کرس و یا اسرائیل و فلسطین را تحت الشعاع قرار داده است، با مشکلات فراوانی روبرو خواهیم بود.

هیچکس نمی تواند منکر شود که نوعی تروریسم دولتی در سرکوب الجزایریها توسط دولت فرانسه از ١٩٥٤ تا ١٩٦٢ وجود داشته است. وانگهی، تروریسم مبارزان الجزایری تا مدتهای مدیدی به عنوان پدیده ای محلی تلقی می شد؛ زیرا الجزایر، در آن زمان، بخشی از سرزمین ملی فرانسه به حساب می آمد؛ همانطور که تروریسم دولت فرانسه نیز به عنوان عملیات پلیسی و امنیت داخلی معرفی می شد. تازه، پس از گذشت دهها سال، در سالهای ١٩٩٠ مجلس فرانسه به این مخاصمه عنوان « جنگ » داد ( یعنی مقابله بین المللی)، آن هم با این هدف که بتواند به مطالبه حقوق بازنشستگی پارتیزانهای فرانسوی پاسخ مثبت دهد.

این قانون چه چیزی را آشکار میکرد ؟ اینکه می بایست و می شد، برای توصیف چیزی که پیش از آن در الجزایر محجوبانه و به حق « وقایع » نامیده شده بود، عناوین استفاده شده تا آن روز را تغییر داد (یکبار دیگر، اذهان عمومی از نامی مناسب برای آن « چیز » محروم شد.) از طرفی، اختناق مسلحانه به عنوان عملیات پلیس داخلی و تروریسم دولتی یکمرتبه به « جنگ » تبدیل شد و از طرف دیگر، از این پس، در بخش عظیمی از دنیا، تروریستها به عنوان مبارزان راه آزادی و قهرمانان اسقلال ملی شناخته شده و می شوند. و اما، تروریسم گروههای مسلحی که تاسیس دولت اسرائیل و به رسمیت شناختن آن را تحمیل کردند، آِیا ملی بود یا بین المللی؟ و همینطور گروههای مختلف تروریستی فلسطینی امروز؟ یا ایرلندیها؟ یا افغانیهایی که علیه شوروی می جنگیدند؟ و یا چچن ها؟

از چه زمانی، تروریسمی میتواند به این عنوان دیگر تقبیح نشود و به مثابه تنها منبع و امکان مبارزه مشروع مورد ستایش قرار گیرد؟ یا برعکس! در کجا می توان مرز بین ملی و بین المللی را قرار داد؟ مرز بین پلیس و ارتش؛ مرز دخالت برای « حفظ صلح » و جنگ؛ فرق تروریسم و جنگ؛ مرز بین نظامیان و مردم غیر مسلح در سرزمینی و در ساختارهایی که امکانات دفاعی یا حمله ای یک « جامعه » را تامین می کنند، در کجا است؟

من کلمه « جامعه » را همین طوری و کلی به کار میبرم؛ زیرا، در مواردی، مجموعه های سیاسی کم و بیش سازمان یافته و فعالی وجود دارند که نه دولت اند و نه غیراز آن؛ بلکه دولت بالقوه اند؛ مثل آنچه، امروز، فلسطین یا دولت خودگردان فلسطین می نامیم

این هم قوانین مبارزه با تروریسم در اسناد بین المللی به روایت سایت هابیلیان است که تحقیق جامعی است

مصادیق تروریسم و مبارزه با آن در اسناد بین المللی

الف.  اسناد بین المللی

 در اسناد بین المللی معاهدات مختلفی در خصوص مبارزه با تروریسم و اعمال تروریستی منعقد گردیده است که به برخی از آنها به صورت اجمالی اشاره می شود:

1- کنوانسیون توکیو( 1963)

  Convention on Offences and Certain Other Acts Committed on Board Aircraft, signed at Tokyo on 14 September 1963

این کنوانسیون که در 14 سپتامبر 1963 در شهر توکیو امضا شد اولین سند چند جانبه حقوقی بود که به معضل روبه رشد هواپیما ربایی پرداخت.  این کنواسیون تعریف یا فهرست خاصی از اعمالی را که باید سرکوب شوند ارائه نمی کند اما ماده ی 11 آن به نوعی خاصی از تروریسم یعنی راهزنی هوائی پرداخته است. این ماده مقرر می دارد:

هرگاه شخصی داخل هواپیما به شکل غیر قانونی و با توسل یا تهدید به زور مرتکب عمل مداخله، تصرف یا اعمال کنترل ناروا بر هواپیمای در حال پرواز شود یا هرگاه چنین عملی در حال وقوع باشد دولتهای متعاهد برای حفظ یا بازگرداندن کنترل هواپیما به فرمانده‌ی قانونی آن کلیه‌ی  تدابیر مقتضی را اتخاذ خواهند کرد.

برای دریافت متن انگلیسی اینجا را کلیک کنید

 

2- کنوانسیون لاهه (1970 ):

 در خصوص سرکوب تصرف غیر قانونی هواپیما

 Convention for the Suppression of Unlawful Seizure of Aircraft, signed at the Hague on 16 December 1970      

این کنوانسیون که با هدف تقویت همکاری هر چه بیشتر میان کشورهای عضو در خصوص هواپیماربایی به وجود آمده است ضمن تعریف جرم هواپیماربایی کشورهای عضو را ملزم به وضع مجازات های شدید علیه مرتکبین چنین اعمالی در قوانین کیفری کشورشان می نماید .

برای دریافت متن انگلیسی اینجا را کلیک کنید

 

3- کنوانسیون مونترال ( 1971 ):

 جلوگیری از اعمال غیر قانونی بر ضد امنیت هواپیمایی کشوری

 Convention for the Suppression of Unlawful Acts against the Safety of Civil Aviation, signed at Montreal on 23 September 1971

این کنوانسیون تکمیل کننده قواعد کنوانسون 1970 لاهه در خصوص مبارزه با هواپیماربایی است که در آن سایر اعمال خشونت آمیز ضد هواپیمایی غیر نظامی را تعریف می نماید.

برای دریافت متن انگلیسی اینجا را کلیک کنید.

 

4- پروتکل مقابله با اعمال خشونت بار غیر قانونی در فرودگاههای مورد استفاده‌ی هوانوردی غیر نظامی بین المللی :

Protocol on the Suppression of Unlawful Acts of Violence at Airports Serving International Civil Aviation, supplementary to the Convention for the Suppression of Unlawful Acts against the Safety of Civil Aviation, signed at Montreal on 24 February 1988

این پروتکل که در 24 فوریه 1988 در مونترال به امضا رسید مستقیما با بمب گذاریهای انجام شده در فرودگاههای رم و وین در دسامبر همان سال در ارتباط بود .

برای دریافت متن انگلیسی اینجا را کلیک کنید.

 

5- کنوانسون مقابله با اعمال غیر قانونی بر ضد ایمنی دریانوردی

 Convention for the Suppression of Unlawful Acts against the Safety of Maritime Navigation, done at Rome on 10 March 1988

در واکنش به حمله تروریستی به مسافران یک کشتی مسافرتی که در اکتبر 1985 در دریای مدیترانه حرکت می کرد سازمان بین المللی دریانوردی ( IMO ) این کنوانسیون را در 19 مارس 1988 در رم تهیه کرد.

برای دریافت متن انگلیسی اینجا را کلیک کنید.

 

6- کنوانسیون سرکوب بمب گذاری تروریستی

International Convention for the Suppression of Terrorist Bombings, adopted by the General Assembly of the United Nations on 15 December 1997.

در این کنوانسیون با اذعان به اینکه قوانین و مقررات بین المللی کافی برای مبارزه با تروریسم تدوین نشده است مصادیق زیر را از جمله اعمال تروریستی می داند که در حوزه ی شمول این معاهده می گنجد.

اگر شخصی به صورت غیر قانونی عامدانه مواد انفجاری را بر ضد اماکن عمومی تاسیسات دولتی، سیستم حمل ونقل یا تاسیسات زیر بنایی بکار برد یا به قصد ایجاد کشتار، ایراد صدمات جانی یا  وارد کردن خسارت شدید به چنین تاسیساتی، مواد انفجاری را مورد استفاده قرار دهد یا تلاش به استفاده از آنها بنماید مرتکب عمل تروریستی گردیده است.

برای دریافت متن انگلیسی اینجا را کلیک کنید.

 

7- کنوانسیون بین المللی سرکوب حمایت مالی از تروریسم

International Convention for the Suppression of the Financing of Terrorism, adopted by the General Assembly of the United Nations on 9 December 1999.

این کنوانسیون هر شخصی را که منابع مالی را آگاهانه و به صورت غیر قانونی به قصد اینکه برای اعمال تروریستی مورد استفاده واقع شود را بکار گیرد مجرم می داند .

همچنین این کنوانسیون کشورها را ملزم به تدوین قوانین داخلی برای مبارزه با جرائم تعریف شده در این کنوانسیون می نماید.

برای دریافت متن انگلیسی اینجا را کلیک کنید.

 

ب.  اسناد منطقه ای مبارزه با تروریسم

 

1-    کنوانسیون مبارزه با تروریسم کشورهای عضو کنفرانس اسلامی

Convention of the Organization of the Islamic Conference on Combating International Terrorism, adopted at Ouagadougou on 1 July 1999

این کنوانسیون با برشمردن برخی مصادق تروریسم که در کنوانسیون های دیگر بدان اشاره شده است به برخی اقدامات که برای پیشگیری از عملیات تروریستی است اشاره می کند. یکی از مسائل مهمی که در این کنوانسیون بدان اشاره شده است این است که: مبارزه مسلحانه علیه اشغالگری، تجاوز بیگانگان، استعمار وسلطه طلبی اجنبی با هدف آزاد سازی سرزمینها یا بدست گرفتن حق تعیین سرنوشت را  حق مشروع یکایک انسانها می داند و اجازه اختلاط آن را با مفهوم تروریست نمی دهد.

برای دریافت متن انگلیسی اینجا را کلیک کنید.

 

2- کنوانسیون منطقه ای سارک در سرکوب تروریسم

SAARC Regional Convention on Suppression of Terrorism, signed at Kathmandu on 4 November 1987

این کنوانسون که در شهر کاتماندو در سال 1987 میان اعضای سارک امضا شده است با برشمردن کنوانسیون های بین المللی سابق، برخی اعمال همانند جرائم ارتکابی با سلاح یا مواد انفجاری به منظور اعمال خشونت بی هدف ( بدون تبعیض ) که به مرگ یا جراحت افراد بینجامد یا منجر به آسیب به اموال گردد را در ردیف جرم تروریستی آورده است.

 برای دریافت متن انگلیسی اینجا را کلیک کنید.

 

3- کنوانسیون اروپایی استراسبورگ در سرکوب تروریسم 27 ژانویه 1977

European Convention on the Suppression of Terrorism, concluded at Strasbourg on 27 January 1977

اعضای اتحادیه اروپا به منظور پیگیری کیفری و مجازات عاملین اقدامات تروریستی کنوانسیون مزبور را به امضا رسانده اند. آنها براین اساس اعمالی همچون هواپیماربابی بمب گذاری و تلاش برای آنها را اقدامی تروریستی و خارج از مقوله جرم سیاسی دانسته و کشورهای عضو را ملزم به پیگیری کیفری چنینی اعمالی نموده اند. ( بر اساس اصل استرداد مجرمین )

برای دریافت متن انگلیسی اینجا را کلیک کنید.

 

منابع:

ویکی پدیا

ماهنامه زمانه، شماره 51

روزنامه لوموند

http://www.bashgah.net

http://www.zendagi.com

http://www.habilian.com

 

نظرات 4 + ارسال نظر
عاطفه سادات سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ http://http://robansabz132.persianblog.ir/

سلام
هیچی نمیتونم بگم !
جز اینکه همه شو دیروز با پوست و گوشتم حس کردم ْ!!!

حس کردم !
کی میفهمه اینارو !
که من تمااااااااااااام تروریسم رو حس کردم !

دلم میخواست یه اسلحه ی جادویی داشتیم !
یه اسلحه مثل لوبیای سحر آمیز ...
که میشد فقط ازمون دفاع کنه !
کسی رو هم نکشیم !
فقط هیچ کدوم زخمی نشیم !~
هیچ کدوم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همین !

زیتون 7 سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:48 ب.ظ http://zatun1001.persianblog.ir

خسته نباشید
انشاالله تبلیغ کنم وبافرصت کاملش رابخونم
زحمت ارزشمندی است درآگاهی بخشی
متاسفانه مردم ما شنیداری هستندواماروبلاگ خانم محتشمی پوررانگاه میکردم بااینکه رئیس شاخه زنان حزب مشارکت ومعاون مجمع زنان است خیلی نگران کننده است گوئی افراداحزاب هم مطالعه نمی کنند لینک است
ادرستان رادرپست های اوبایک سلام قراردهید یا می پسندم ادرس شمادرج میشه
انشاالله گردش اطلاعات بین سیاسیون بیشترشود

زیتون 7 سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:03 ب.ظ http://zatun1001.persianblog.ir

اخبارراازحاشیه وبلاگ مرورکردم واقعا بددفاع کردن ازولایت فقیه چقدرزشت است نماینده ولی فقیه بندگان خدارااشغال بنامد انوقت این ولی فقیه میخواهدکلامش نفوذداشته باشد جل الخالق
اشتباهی که مردم میکنندولایت فقیه راکه یک اصل درقانون اساسی است وباید به ان ایمان داشت باشخص ولی فقیه که فرداممکن است بایک زن شوهردارزنای محصنه انجام دهد وازعدالت ساقط شودیکی می داننددرست مثل کودکی که خودش رامحورمیحطش میداندوانهاراباخودیکی میداندوفاقد تشخیص مفاهم انتزاعی است این مصیبت بدی است
حتی نمایندگان فعلی مجلس ومجلس هفتم که اغلب بارانت فرقه ضاله مصباحیه گزینشی به مجلس رفته اند هم همینقدربینش دارندونوک دماغشان رابیشترنمی توانندببینند
تصورکردند بااسیب رساندن به خانواده امام ویاران امام کسی میگذاراین رجاله ها درانجامستقرباشند
مشخص است نگاهشان به تلوزیون است که یک ضدانقلاب میگوید موسوی وصدرالمجاهدین ازنظام برگشته اند درصورتیکه اینهامرید انجمن حجتیه ودشمن امام شده اند وازنظام برگشته اند یکی زن فاسد می تواند بیاید بگوید من بافلان ایت الله زناکردم ایاباید پذیرفت یاباید رمی اش کرداینهاپیغمبرخودراان ضدانقلاب که گفته موسوی برگشته قرارمیدهنددرصورتیکه امام صادق می فرماید نظرادم زنده راازخودش بپرسیدهرچه گفت قبول کنید
امام گفت اینهاهمه چیزتان رانابودمیکنندتوجه نشد یعنی افرادمثل شیخ محمدیزدی که اینهاراتاییدصلاحیت میکنددشمن امام خمینی است چطورمیخواهداندیشه امام راحفظ کند

fatemehsheikholeslami جمعه 7 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 10:15 ق.ظ

سلام، بهترین عیدی امسال دستور مقام معظم رهبری مبنی بر امضای توافق نهایی است. سال یکهزار و سیصد و توافق مبارک.

ممنون بر شما هم همینطور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد