پادشاهی یا سلطنت (به انگلیسی :Royalisme- Monarchy)شکلیاست از نظام حکومتی که در آن فردی به عنوان رئیس کشور به نام پادشاه یا ملکه دارد. این عنوان معنای خاص نمادی دارد. هگل ایرانزمین را نخستین دولت شاهنشاهی مینامد.[۱]
مشروعیت پادشاه با توجه به معنای خاص دینی و نمادی مقامش ممکن است منزلت «پدر» ملت را به او بدهد.
فرمانروایی پادشاهی یا به صورت سلطنت مطلقه به معنای حکومت بیمهار شاه و یا به صورت سلطنت مشروطه به معنای حکومتی که در آن رئیس کشور پادشاه است، اما پادشاهی که در عین داشتن نقشهای مهم رسمی و تشریفاتی، تنها در موارد محدود و معین نقشی در حکومت دارد میباشد. در بسیاری از حکومتهای مشروطه مجلس نقش اصلی در نظارت امور را دارد و نخستوزیر که با تأئید پادشاه انتخاب میشود، امور اجرایی و تصمیمات اصلی را اخذ میکند. شکل خاص این نوع حکومت را در بریتانیای کبیر میتوان دید که سلطنت نقش نسبتاً تشریفاتی در ادارهٔ امور دارد.
معمولاً جانشینی ارثی را صفت ویژهٔ نظام پادشاهی میدانند، اما پادشاه ممکن است انتخابی باشد یا روا باشد که شاه جانشین خود را آزادانه تعیین کند یا با فالزنی یا قرعه شاه را انتخاب کنند.
معانی ویژه
واژهٔ شاهنشاهی در بسیاری از زبانهای دیگر به طور خاص به معنی سلطنت در ایران است.
پانویس
تا اینجا از ویکی پدیا حالا به یک تعریف جامع از سیات پژوهشکده باقر العلوم مراجعه می کنیم
سلطنتطلب منظور افراد یا گروههایی است که در پی حاکمیت یک خاندان سلطنتی و نظام موروثی بر کشورند. سلطنتطلبان به دو دستهی کلی، مطلقه و مشروطه تقسیم میشوند. گروه اول هیچ قید و شرطی را برای محدودیت حاکمیت نمیپذیرند. اما گروه دوم خواهان سلطنت شاه هستند. این گروه شاه را بیشتر مقامی تشریفاتی میخواهند و اختیارات او را مشروط به تصویب مجلس یا پارلمان میکنند.[1] در ایران پیش از انقلاب اسلامی، جریان سلطنتطلب بهعنوان جریان سیاسی حاکم و مسلط بر ساخت سیاسی قدرت، همواره وجود داشته است. از میان جریانهای مختلفی که به مبارزه با این جریان برخاستند، تنها جریان اصیل اسلامی به رهبری روحانیت و با محوریت امام خمینی(ره) توانست آنرا از صحنهی حاکمیت کشور خارج کند.[2]
جریان سلطنتطلب از لحاظ فکری ریشه در ایران پیش از اسلام دارد. این جریان ضمن اعتقاد به نظام سلطنتی و حمایت و طرفداری از حاکمیت یک خاندان بهصورت موروثی بر مقدّرات کشور، شاه را بهعنوان محور همهی امور کشور دانسته، از قدرت مطلقهی او طرفداری میکند و توجیهگر فساد و ظلم شاهان بوده است. اعضای آن خود را نوکر، غلام خانهزاد، چاکر جاننثار و حلقه به گوش شاه میدانند. هدف جریان سلطنتطلب، حفظ و تقویت نظام سلطنتی و اجرای اوامر شاه بوده است.[3]
تاریخچه و زمینههای شکلگیری جریان سلطنتطلب
بهدنبال فتح ایران به دست سپاه اسلام و قرا گرفتن ایران تحت حاکمیت خلافت اسلامی، و بعد از ضعیف شدن امپراتوریهای اسلامی، سلسلههای مختلفی روی کار آمدند؛ در دورهی صفویان[4] (1135- 907 هـ.ق) با وجود نزدیکی دین و دولت و رسمی شدن تشیع، در کنار جریان اصیل اسلامی علما و روحانیت شیعه، جریان دربار و سلطنت نیز وجود داشت که از منافع سلسلهی حاکم و شاهان صفوی حمایت میکرد. با تأسیس سلطنت قاجار[5] (1174ش یا 1210ق) سلطنتطلبان حامی این سلسله برای رسیدن به منافع شخصی و دنیوی، جایگاهی در حکومت بهدست آوردند. با ظلم و ستم شاهان قاجار و هواداران سلطنتطلب، نهضت عدالتخواهی و مشروطهطلبی[6] به رهبری روحانیت (جریان اسلامی) و همراهی روشنفکران، در زمان مظفرالدین شاه به پیروزی رسید. از این پس تقابل دو جریان اسلامی و سلطنتطلب با وجود تحول سلطنت مطلقه به مشروطه تداوم یافت. سلطنتطلبان مستبد (مطلقه) خواهان نابودی نهضت مشروطه و بازگشت به استبداد سابق بودند و در برههای از زمان نیز استبداد صغیر را بر پا کردند و مجلس شورای ملی را به توپ بستند.[7]
پس از کودتای رضاخان (سوم اسفند 1299ش)[8] و تاجگذاری او (1304) هواداران نظام سلطنتی در کنار روشنفکران لائیک، زمینه را برای استبداد کبیر رضاشاهی با یاری انگلیس فراهم ساختند. آنان با حمایت از دیکتاتوری رضاشاه و استبداد خشن او به سرکوبی جریان اسلامی و دیگر مخالفان پرداختند و با تقلید از ظواهر تمدن غربی، سکولاریزم را بر کشور حاکم کردند. سلطنتطلبان در این دوره کوشیدند تا از حاکمیت اسلام در کشور و نقش آن در ابعاد سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جلوگیری نمایند. تلاش برای جایگزینی حقوق غرب به جای فقه اسلامی، برگزاری کنگرههای بینالمللی باستانشناسی، کوشش بیفرجام برای زدودن لغات عربی از زبان فارسی، تغییر محتوای برنامههای درسی مدارس، تأسیس مدارس مختلط دخترانه و پسرانه، کشف حجاب و منع مراسم عزاداری بر ائمه(ع) تلاش برای سرکوبی روحانیت و حوزههای علمیه (روحانیزدائی و نابودی کیان اسلام) نظایر آن همه و همه از فعالیت جریان سلطنتطلب برای مبارزه با اسلام و جریان اسلامی بود.[9]
سلطنتطلبان ادامهی سیاست برخورد با اسلام را در عصر محمدرضا پهلوی اینبار به کمک امریکاییان با شدت و ضعف در مقاطع مختلف پی گرفتند. دشمنی آنان بهویژه بعد از کودتای 28 مرداد 1332[10] بسیار شدت یافت اما سرانجام با ظهور امام خمینی در رأس جریان اسلامی، انقلابی عظیم بهوقوع پیوست و در 22 بهمن 1357، طومار نظام شاهنشاهی و جریان سلطنتطلبان حاکم بهدلیل فساد در زمین و ظلم بر مردم، محاکمه و به اعدام محکوم شدند و گروهی از آنان نیز گریختند و به کشورهای غربی بهویژه امریکا پناه بردند. این جریان هماکنون در دو شاخهی سلطنتطلبان مطلقه و سلطنتطلبان مشروطهخواه، رضا پهلوی (ولیعهد) را بهعنوان رهبر خود پذیرفته و به فعالیتهای ضد نظام جمهوری اسلامی در خارج از کشور مشغولند.[11]
احزاب و گروههای وابسته به این جریان
جریان سلطنتطلب البته بهدلیل اعتقاد به استبداد حاکمان و ایجاد رابطهی خدایگانی- بندگی بین شاه و رعیت، اعتقادی به وجود احزاب و نظام حزبی ندارد. اما در دورهی معاصر بهویژه در عصر محمدرضا پهلوی برای تظاهر به مردمی بودن و نیز برای حل بحرانهای مشارکت و بحران مشروعیت و ایجاد ثبات سیاسی دست به کار شده و نهادها، احزاب و گروههای وابسته را ایجاد کردند.[12]
این احزاب را که با عنوان احزاب دولتی شناخته میشوند، شخص شاه یا دربار، نخستوزیران وقت یا سابق و دیگر عاملان لشکری و کشوری بهصورت فرمایشی و تصنعی تشکیل میدادند و هر یک ظهور و سقوطی داشتند. احزاب وابسته بهطور تنگاتنگی با دولت پیوند خورده بودند و برای رفع بحرانهای نظام شاهنشاهی مانند، بحران مشروعیت سلطنت، بحران مشارکت سیاسی مردم و بحران ثبات سیاسی رژیم در مواقع سرکوب احزاب مردمی و یا برای مقابله با آنها اعلام موجودیت میکردند[13] که برخی از ویژگیهای این احزاب بهطور خلاصه عبارت بودند از:
1. همگی به دستور مقامات بالای رژیم سلطنتی تشکیل شده بودند.
2. چنین نبود که مانند احزاب سیاسی معمولی جهان، گروهی همفکر و طرفدار یک آرمان و ایدئولوژی گردهم آمده و تشکیل حزب داده باشند آنها احزاب مردمی نبودند، احزاب دولتی و ضد مردمی بودند.
3. استبداد و خودمحوری شاه اجازهی فعالیت مستقل را به آنها نمیدادند، احزاب میبایست غلام حلقه به گوش و چاکر جاننثار باشند تا آنچه فرمان میرود، بیچون و چرا انجام دهند.
4. انگیزهی تشکیل این احزاب و عضویت افراد در آنها، سودجویی، منفعتطلبی، مقامخواهی و ارضای امیال و هوسهای شخصی بود.
5. بیشتر رهبران و اعضای این حزب از رجال وابسته به بیگانگان و فراماسونها بودند.[14]
از جمله احزاب و گروههای عمدهی وابسته به این جریان عبارتند از: [15]
1. حزب وطن و ارادهی ملی: وطن در سال 1322 و ارادهی ملی در سال 1323 توسط سیدضیاء طباطبایی تشکیل شد.[16]
2. حزب دموکرات ایران: توسط احمد قوام در سال 1325 در زمان نخستوزیریاش تأسیس شد.[17]
3. حزب مردم: در اردیبهشت 1326 به رهبری اسدالله علم بهعنوان حزب اقلیت تشکیل شد.[18]
4. حزب ملیون: در سال 1337 توسط منوچهر اقبال بهعنوان حزب اکثریت تأسیس شد.[19]
5. کانون ترقی: در سال 1340 توسط حسنعلی منصور بنا نهاده شد.
6. ایران نوین: بعد از فروپاشی حزب ملیون، حزب ایران نوین از اعضای کانون ترقی در سال 1342 در مقابل حزب مردم اعلام موجودیت کرد.[20]
7. حزب رستاخیز: بهعنوان نظام تک حزبی و حزب فراگیر در سال 1353 تأسیس و با انقلاب اسلامی فرو پاشیده شد.[21]
مبانی فکری جریان سلطنتطلب
جریان سلطنتطلب از مبانی عقیدتی و ایدئولوژیک روشنی همچون دیگر جریانها برخوردار نیست، با اینحال طرفداران نظام سلطنتی برای بقای خود اصول یا مبانی فکری زیر را ترویج میکنند:
1- شاه محوری:
بر این اساس شاه مرکز، قلب و قطب همهی امور در کشور است و همه چیز باید حول او به گردش درآید. شاه برای این جریان، موجودی مقدس بهشمار میرود و بندگی او شرط ورود به این جریان است. طبق این دیدگاه شاه موجودی الهی، سایهی خدا، دارای فرّ ایزدی و شخصی کاریزماتیک است. سخن او قانون بهشمار میرود و خود نیز در اجرا یا زیر پا گذاشتن آن طبق استبداد شخصی و هواهای نفسانی آزاد است.[22]
القای رهبری واحد به صورت اسطورهای ریشه در تاریخ نظام شاهنشاهی ایران داشت. عملکرد محمدرضا شاه نیز در راستای تبدیل شدن به یک رهبر تمام عیار بود به نحوی که خود را بهعنوان فرمانده ابدی شاهنشاهی تصور میکرد[23] و در پاسخ به خبرنگار مجلهی آلمانی "اشپیگل" گفت: «ملت ما پادشاه را بهعنوان پدر، رهبر، و معلم خود میشناسد...»[24]
و همچنین در کتاب "به سوی تمدن بزرگ" مینویسد: «وضع خاص شاهنشاهی ایران ایجاب میکند که به گفتهی معروف کریستین سن، یک شاه واقعی در این کشور، نه تنها رئیس کشور، بلکه در عین حال یک مرشد و یک معلم برای ملت خویش باشد.»[25]
2- نظام سلطنت بهعنوان موهبت الهی (وفاداری به نظام سلطنت):
همچنانکه شاه سایهی خدا در زمین است، سلطنت نیز موهبت الهی است. حکومت در واقع ملک شخصی شاه و حق انحصاری او است و هر کس را حق دخالت در آن نیست. وفادرای به رژیم سلطنتی و اعتقاد به اینکه بهترین رژیم سلطنتی در جهان، این نوع نطام است، مبنای دیگر این جریان محسوب میشود. شاه در کتاب "مأموریت برای وطنم" این فکر را طرح میکند که سلطنت برای کشور ضروری بوده است و در طول 2500 سال سلطنت مداوم، این نهاد تنوع و گوناگونی را به وحدت و یکپارچگی تبدیل کرده است. ما همیشه دارای اقوام، رنگها، مذاهب و شرایط و باورهای اقتصادی و سیاسی گوناگون بودهایم، ولی در سایهی سلطنت همهی این واگراییها و تنوعات در قالب یک کل بزرگتر قرار گرفتهاند که شخص شاه نماد آن است.[26]
3- باستانگرایی و ناسیونالیسم:
سلطنتطلبها از ایران قبل از اسلام با عظمت یاد میکنند و با تحسین از دوران باستانی، اسلام را به چشم دشمن مینگرند. بدینسان، با تحقیقر ارزشهای دینی در پی احیای آداب و رسوم جاهلی پیش از اسلاماند. آنها ناسیونالیسم گذشتهگرا را برای ارائهی ایدئولوژی جایگزین اسلام در ایران مطرح میکنند و میکوشند فرهنگ باستانی را به جای فرهنگ اسلامی بشناسند. ملیگرایی مورد ادعای آنان نیز تنها جنبهی تبلیغی دارد.
آنچه در عمل از این جریان در دورهی معاصر دیده شده است، فروختن کشور به بیگانگان، روسیه و انگلیس و امریکا بوده است. در حال حاضر بسیاری از گروههای سلطنتطلب در خارج از کشور برای سازمانهای اطلاعاتی بیگانگان، علیه ایران جاسوسی میکنند و برای توطئهچینی علیه کشور، از برخی کشورهای غربی کمک مالی میگیرند.[27]
4- رابطهی خدایگانی- بندگی بین شاه و رعیت:
از دیدگاه سلطنتطلبان، مردم جزء نوکران شاه نیستند. از آنجا که از نظر آنان، شاه هم باید سلطنت کند هم حکومت، بنابراین مردم نه تنها در سرنوشت کشور حق مشارکت ندارند، بلکه بهعنوان رعیت و بندگان شاه، بر اساس ادبیات سیاسی حاکم بر شاهان، جزء اطاعت و جاننثاری وظیفهای ندارند و مجاز نیستند که در امور مملکت دخالت کنند. البته برخی سلطنتطلبان پس از انقلاب مشروطه ناچار شدند مانند نظام پادشاهی مشروطهی غربی بین حکومت و سلطنت تفکیک قایل شوند. آنان میخواستند به نوعی بین حاکمیت شاه و حاکمیت مردم آشتی برقرار کنند، اما همین گروه نیز بهدلیل تضاد بین حاکمیت شاه و مردم، کفه را به نفع شاه تغییر دادند و تلاش خود را برای بیرنگ کردن نقش مردم در امور سیاسی به کار بستند.[28] اینان هنگامی که ناچار شدند مجلس و نظام نمایندگی را بپذیرند، درصدد برآمدند تا انتخابات فرمایشی برگزار کنند و حمایت نمایشی مردم را برای توجیه قدرت و سلطنت تبلیغ نمایند.[29]
5- سکولاریزم:
سکولاریزم به معنای جدایی دین از سیاست، یکی دیگر از مبانی فکری جریان سلطنتطلب است. دین اسلام در ایران همواره مانعی در برابر فساد شاهان و درباریان بوده و با استبداد و ظلم مبارزه میکرده است. از این رو شاه، دربار و سلطنتطلبان حاکم، همواره کوشیدهاند تا از دخالت دین در امور اجتماعی و سیاسی جلوگیری کنند. آنان هر چند از ترس مردم متدین ناچار به تظاهر به دین بودند، در واقع علاقهای به دین و دینداری نداشتند. سلطنتطلبان بر اساس سیاست ماکیاولیستی ضمن تلاش برای جدایی دین از سیاست، برای رسیدن به قدرت و منافع شخصی هر جا که فرصت پیدا کردهاند، به استفادهی ابزاری از دین و اخلاق پرداختهاند. به هرحال، شواهد تاریخی نشان میدهند که این گروه در عمل بهشدت ضد دین و اخلاق فاضله عمل کردهاند.[30]
6- غربزدگی:
سلطنتطلبان از دورهی قاجار به بعد به شدت در برابر دنیای غرب احساس حقارت کردهاند. براین اساس تقلید از ظواهر تمدن غربی به شکل افراطی از جمله مبانی فکری آنان به حساب میآید. برداشت سطحی از مدرنیسم (نوگرایی) غربی، بدون پشتوانهی عقلانی و همچنین عدم توجه به زیر ساختهای آن، سلطنتطلبان را به رفتاری احساسی نسبت به بهرهگیری از تمدن غربی واداشته است. بر مبنای این فکر آنان به تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج الگوهای غربی، ایجاد کلوپ و باشگاههای فساد، برگزاری میهمانیهای مختلط زن و مرد همراه با رقص و موسیقی و برپایی کارناوالهای شادی، حتی در ایام عزاداری امام حسین(ع) روی آوردند.[31]
احساس حقارت نسبت به تمدن غربی تا به آن حد در این جریان ریشه دارد که بدون شناخت صحیح، معیار پیشرفت را در کشف حجاب، کلاه لگنی (شاپو) و حتی توالت فرهنگی و وان حمام میدیدند.[32] به هر روی این جریان میخواهد به تعبیر رضاشاه، صورتا و سنتا غربی بشود.[33]
[1] . مظفری، آیت؛ جریانشناسی سیاسی ایران معاصر، قم، زمزم هدایت، 1387، چاپ سوم، ص 18.
[2] . دارابی، علی؛ جریانشناسی سیاسی در ایران، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی، 1388، چاپ چهارم، ص 104.
[3] . مظفری، آیت؛ پیشین، ص 151.
[4] . رک. رضایی، عبدالعظیم؛ گنجینهی تاریخ ایران، تهران، اطلس، 1378، چاپ اول، جلد12 و نیز تاجبخش، احمد؛ تاریخ صفویه، شیراز، نوید شیراز، 1372، چاپ اول.
[5] . رک. لسانالملک سپهر، محمدتقی؛ ناسخ التواریخ، تاریخ قاجاریه، تهران، اساطیر، 1377، چاپ اول، 3جلد و نیز شمیم، علیاصغر؛ ایران در دورهی سلطنت قاجار، تهران، شرکت چاپ و انتشارات سوره، 1374، چاپ پنجم.
[6] . رک. کسروی، احمد؛ تاریخ مشروطهی ایران، تهران، امیرکبیر، 1330، چاپ سوم و نیز تهرانی کاتوزیان، محمدعلی؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1379، چاپ اول و نیز ملکزاده، مهدی؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، سخن، 1383، چاپ اول، 7جلد.
[7] .رک. نجمی، ناصر؛ محمدعلی شاه و مشروطیت، تهران، زریاب، 1377، چاپ اول و نیز آفاری، ژانت؛ انقلاب مشروطه ایران، ترجمه رضا رضایی، تهران، بیستون، 1378، چاپ اول.
[8] . رک. غنی، سیروس؛ ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسها، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نیلوفر، 1377، چاپ اول و نیز صفایی، ابراهیم؛ کودتای 1299 و آثار آن، تهران، بیتا، 1353، چاپ اول.
[9] . دارابی، علی؛ پیشین، ص 104 و نیز مظفری، آیت؛ پیشین، ص 152.
[10] . رک. مکی، حسین؛ کودتای 28 مرداد1332 و رویدادهای متعاقب آن، تهران، علمی، 1378، چاپ اول و نیز وطندوست، غلامرضا؛ اسناد سازمان سیا دربارهی کودتای 28 مرداد و براندازی مصدق، تهران، رسا، 1379، چاپ اول.
[11] . دارابی، علی؛ پیشین، ص 106 و نیز مظفری، آیت؛ پیشین، ص 154.
[12] . دارابی، علی؛ پیشین، ص 110.
[13] . صارمیشهاب، اصغر؛ احزاب دولتی ایران و نقش آن در تاریخ معاصر، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، چاپ اول، ص8.
[14] . مظفری، آیت؛ پیشین، ص 162.
[15] . رک. مقصودی، مجتبی؛ تحولات سیاسی اجتماعی ایران 1357- 1320، قم، روزنه، 1380، چاپ اول، صص 268- 262 و نیز ازغندی، سیدعلیرضا؛ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، تهران، سمت، 1379، چاپ اول، جلد دوم، صص 87- 74.
[16] . مقصودی، مجتبی؛ پیشین، ص 262.
[17] . همان، ص 264.
[18] . رک. لالوی، محمود؛ حزب مردم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، چاپ اول و نیز اورجی نیک آبادی، فاطمه؛ و پاشازاده، غلامعلی؛ حزب مردم به روایت اسناد،تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386، چاپ اول.
[19] . رک. یوسفیفر، شهرام؛ حزب ملیون به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، چاپ اول.
[20] . رک. مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1380، چاپ اول، 4جلد.
[21] . رک. شاهدی، مظفر؛ حزب رستاخیز ایران اشتباه بزرگ، تهران، موسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1382، چاپ اول، 2جلد.
[22] . مظفری، آیت؛ پیشین، ص 155.
[23] . دارابی، علی؛ پیشین، ص 107.
[24] . پهلوی، محمدرضا؛ مجموعه تألیفات، نطقها، پیامها، تهران، کیهان، بیتا، چاپ اول، جلد 10، ص 878.
[25] . پهلوی، محمدرضا؛ به سوی تمدن بزرگ، تهران، مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی، 1355، چاپ اول، ص 17.
[26] . دارابی، علی؛ پیشین، ص 108.
[27] . مظفری، آیت؛ پیشین، ص 156.
[28] . دارابی، علی؛ پیشین، ص 109.
[29] . مظفری، آیت؛ پیشین، ص 157.
[30] . دارابی، علی؛ پیشین، ص 109 و نیز مظفری، آیت؛ پیشین، ص 157.
[31] . بصیرتمنش، حمید؛ علما و رژیم رضا شاه، تهران، عروج، 1376، چاپ اول، صص 51- 46.
[32] . همایون کاتوزیان، محمدعلی؛ دولت و جامعه در ایران، تهران، مرکز، 1379، چاپ اول، صص 446- 437.
[33] . دارابی، علی؛ پیشین، ص 109 و نیز مظفری، آیت؛ پیشین، ص 157.
این هم تحلیل سایت راسخون از سلطنت طلبان ایران است
جریان سلطنت طلب
در ایران پیش از انقلاب اسلامی، جریان سلطنت طلب به عنوان جریان سیاسی حاکم، همواره وجود داشته است. از میان جریان های مختلفی که به مبارزه با این جریان برخاستند، تنها جریان اصیل اسلامی توانست آن را از صحنه ی حاکمیت کشور خارج کند.
1- تعریف
جریان سلطنت طلب از لحاظ فکری ریشه در ایران باستان دارد و با اعتقاد به نظام سلطنتی، به حمایت و طرفداری از حاکمیت یک خاندان به صورت موروثی بر مقدرات کشور می پردازد. این جریان شاه را به عنوان محور همه ی امور کشور دانسته، از قدرت مطلقه ی او طرفداری می کند و توجیه گر فساد و ظلم شاهان بوده است. اعضای آن خود را نوکر، غلام خانه زاد، چاکر جان نثار و حلقه به گوش شاه می دانند. هدف جریان سلطنت طلب، حفظ و تقویت نظام سلطنتی و اجرای اوامر شاه بوده است. (1)
2- تاریخچه
چنان
که گفتیم، نظام سلطنت، ریشه در ایران
باستان دارد. بنابراین، جریان هوادار آن به همین
میزان کهنه
است؛ چنان که گفته می شود سلطنت در ایران سابقه، 2500 ساله
دارد. به
دنبال گرویدن ایرانیان به اسلام و فتح ایران به دست سپاه اسلام، کشور ایران تحت حاکمیت خلافت اسلامی قرار گرفت. با ضعیف شدن
امپراتوری های اسلامی، حاکمان و ملوک
محلی در بخش هایی از کشور، دولت هایی بنیان نهادند و
عهد و لواء
از خلیفه ی اسلامی طلب کردند. سرانجام پس از روی کار آمدن
سلسله های
مختلف در کشور، صفویان در اوایل قرن دهم هجری حاکمیت یافتند. با وجود نزدیکی دین و دولت در عصر صفوی و رسمی شدن تشیع، در کنار
جریان اصیل اسلامی علما و روحانیت
شیعه، جریان دربار و سلطنت نیز وجود داشت که از
منافع سلسله
حاکم و شاهان صفوی حمایت می کرد.
پس از اتمام
حاکمیت نه پادشاه صفوی (907 - 1135ه. ق) و سقوط
سلسله ی صفوی به دست افغان های سنی مذهب، جنگ قدرت میان
قبایل مطرح کشور، یعنی افشار، قاجار و زند در گرفت و
کشور را به
چند قلمرو حاکمیت جداگانه تبدیل کرد. سرانجام قاجارها بودند که حکومت را در دست گرفتند. با تأسیس سلطنت قاجار (210 ق. /
1174ش. ) سلطنت طلبان حامی این سلسله
برای رسیدن به منافع شخصی و دنیوی، جایگاهی در حکومت
برای خویش
یافتند و به نوکری دربار شاهنشاهی افتخار کردند. شاهان قاجار و هواداران سلطنت طلب آنها ظلم و فساد را تا آنجا رساندند که
کاسه ی صبر مردم لبریز شد و جریان اسلامی
به رهبری روحانیت، همراه روشنفکران، نهضت
عدالتخواهی
و مشروطه طلبی را در زمان مظفرالدین شاه به پیروزی رساند. از
این پس
تقابل دو جریان اسلامی و سلطنت طلب با وجود تحول سلطنت مطلقه به مشروطه تداوم یافت. سلطنت طلبان مستبد خواهان نابودی نهضت
مشروطه و بازگشت به استبداد سابق بودند و
در برهه ای از زمان نیز استبداد صغیر را بر پا
کردند و
مجلس شورای ملی را به توپ بستند.
پس از
کودتای رضاخان (1299ش. ) و تاجگذاری او به سال 1304 ش.
هواداران نظام سلطنتی در کنار روشنفکران
لائیک،
زمینه را برای استبداد کبیر رضا شاهی با یاری انگلیسی ها فراهم ساختند. آنان با حمایت از دیکتاتوری رضا شاه و استبداد خشن او
به سرکوبی جریان اسلامی و دیگر مخالفان
پرداختند و با تقلید از ظواهر تمدن غربی،
سکولاریزم
را بر کشور حاکم کردند. سلطنت طلبان در این دوره کوشیدند تا از حاکمیت اسلام در کشور و نقش آن در ابعاد سیاسی، فرهنگی و
اجتماعی جلوگیری نمایند. تلاش برای
جایگزینی حقوق غربی به جای فقه اسلامی، برگزاری کنگره
های بین
المللی باستان شناسی، کوشش بی فرجام برای زدودن لغات عربی از زبان فارسی، تغییر محتوای برنامه های درسی مدارس، تأسیس مدارس
مختلط دخترانه و پسرانه، کشف حجاب و منع
مراسم عزاداری برای ائمه (ع)، تلاش برای سرکوبی
روحانیت و
حوزه های علمیه (2) و نظایر آن همه و همه از فعالیت های جریان سلطنت طلب برای مبارزه با اسلام و جریان اسلامی بود.
این جریان
در عصر رضا شاه، مقابله و عناد خود با جریان
اسلامی را بیش از پیش افزایش داد و به
روحانی
زدایی و نابودی کیان جریان اسلامی پرداخت؛ اما نتوانست جریان
اسلامی را
از صحنه سیاست ایران خارج کند.
سلطنت طلبان
ادامه سیاست برخورد با اسلام را در
عصر محمدرضا پهلوی این بار به کمک آمریکائیان با شدت
و ضعف در
مقاطع مختلف پی گرفتند. دشمنی های آنان به ویژه پس از کودتای 28 مرداد 1332 ش. بسیار شدت یافت. اما سرانجام با ظهور امام
خمینی (ره) در رأس جریان اسلامی، انقلابی
عظیم به وقوع پیوست و در 22 بهمن 1357ش. طومار نظام
شاهنشاهی و
جریان سلطنت طلبی از ایران به هم پیچید. با پیروزی انقلاب
اسلامی
بسیاری از درباریان و سلطنت طلبان حاکم به دلیل فساد در زمین و ظلم بر بندگان خداوند، محاکمه و به اعدام محکوم شدند و گروهی از
آنان نیز گریختند و به کشورهای غربی به ویژه
آمریکا پناه بردند. این جریان هم اکنون
در دو شاخه
ی سلطنت طلبان استبدادی و سلطنت طلبان مشروطه خواه، رضا پهلوی را به عنوان رهبر خود پذیرفته و به فعالیت های ضد نظام جمهوری
اسلامی مشغول اند.
گفتنی است
که جریان سلطنت طلب از دوره ی قاجار تا سقوط پهلوی
همواره از
حمایت اجانب برخوردار بوده است. سلطنت طلبان عصر قاجار از حمایت دولت روس برخوردار بودند. وقتی انقلابیون مشروطه تهران را فتح
کردند، محمد علی شاه قاجار، نخست به
سفارت روس و سپس به کشور روسیه پناهنده شد. در دوره
ی رضا شاه،
انگلیس، این پیر استعمار، از جریان سلطنت طلب حمایت می کرد و
در عصر
محمدرضا پهلوی، آمریکا، در کنار انگلیس، حامی و پشتیبان آن بود. امروز نیز سلطنت طلبان به صورت پنهان و آشکار در خدمت اهداف سیاستمداران آمریکایی، علیه جمهوری اسلامی فعالیت می کنند هر چند در داخل
کشور از پایگاه مردمی برخوردار نیستند.
3- مبانی فکری
جریان سلطنت طلب از مبنای عقیدتی و ایدئولوژیک روشنی همچون دیگر جریان ها برخوردار نیست. تلاش رژیم پهلوی و هوادارانش برای ساختن نوعی ایدئولوژی شاهنشاهی با استفاده از آثار باستانی بر جای مانده از هخامنشیان و ساسانیان و احیای نمادین آداب و رسوم و لباس های حاکمان، سربازان و اقوام باستانی ایران در طول جشن های 2500 ساله شاهنشاهی به نتیجه ی دلخواه نرسید و نتوانستند همچون جریان های دیگر بامبانی عقیدتی خود، نیروهای اجتماعی را تحت تأثیر قرار دهند. عمده ی هواداران جریان سلطنت طلب کسانی بوده و هستند که منافع شخصی آنان، تنها با وجود نظام سلطنتی حاکم تأمین می شد. با این حال، نظام سلطنتی برای بقای خود اصول یا مبانی فکری زیر را ترویج می کرد.
1-3- شاه محوری
مهم ترین مبانی فکری این جریان، شاه محوری است. بر این اساس شاه مرکز، قلب و قطب همه ی امور در کشور است و همه چیز باید حول او به گردش در آید. شاه برای این جریان، موجودی مقدس به شمار می رود و بندگی او شرط ورود به این جریان است. طبق این دیدگاه، شاه موجودی الهی، سایه ی خدا، دارای فر ایزدی و شخصیتی کاریزماتیک است. سخن او قانون به شمار می رود و خود نیز در اجرا یا زیر پا گذاشتن آن طبق استبداد شخصی و هواهای نفسانی آزاد است.
2-3- وفاداری به نظام سلطنت
همچنان که شاه، سایه ی خدا در زمین است، سلطنت نیز موهبتی الهی است. (3) حکومت در واقع ملک شخصی شاه و حق انحصاری او است و کسی را حق دخالت در آن نیست. وفاداری به رژیم سلطنتی و اعتقاد به اینکه بهترین رژیم سیاسی در جهان، این نوع نظام است، مبنای فکری دیگر این جریان محسوب می شود.
3-3 - باستان ستایی و ناسیونالیزم
سلطنت طلب ها از ایران قبل از اسلام با عظمت یاد می کنند و با تحسین از دوران باستانی، اسلام را به چشم دشمن می نگرند. بدین سان، با تحقیر ارزش های دینی در پی احیای آداب و رسوم جاهلی پیش از اسلام اند. آنها ناسیونالیزم گذشته گرا را برای ارائه ی ایدئولوژی جایگزین اسلام در ایران مطرح می کنند و می کوشند فرهنگ باستانی را به جای فرهنگ اسلامی بنشانند. ملی گرایی مورد ادعای آنان نیز تنها جنبه ی تبلیغی دارد. آنچه در عمل از این جریان در دوره ی معاصر دیده شده است، فروختن کشور به بیگانگان، روسیه، انگلیس و آمریکا بوده است. در حال حاضر بسیاری از گروه های سلطنت طلب در خارج از کشور برای سازمان های اطلاعاتی بیگانگان، علیه ایران جاسوسی می کنند و برای توطئه چینی علیه کشور، از برخی کشورهای غربی کمک مالی می گیرند.
4-3- پست شمردن مردم
از دیدگاه سلطنت طلبان، مردم جز نوکران شاه نیستند. از آنجا که
از نظر آنان شاه هم باید سلطنت کند و
هم حکومت، بنابراین مردم نه تنها در سرنوشت سیاسی
کشور حق
مشارکت ندارند، بلکه به عنوان «رعیت» و بندگان شاه، بر اساس ادبیات سیاسی حاکم بر شاهان، جز اطاعت و جان نثاری وظیفه ای ندارند و
مجاز نیستند که در امور مملکت دخالت
کنند.
البته برخی
سلطنت طلبان پس از انقلاب مشروطه ناچار شدند مانند
نظام پادشاهی مشروطه ی غربی بین حکومت و سلطنت
تفکیک قائل
شوند. آنان می خواستند به نوعی بین حاکمیت شاه و حاکمیت مردم
آشتی برقرار
کنند، اما همین گروه نیز به دلیل تضاد بین حاکمیت شاه و مردم، کفه را به نفع شاه تغییر دادند و تلاش خود را برای بی رنگ
کردن نقش مردم در امور سیاسی به کار بستند.
اینان هنگامی که ناچار شدند مجلس و نظام
نمایندگی را
بپذیرند، در صدد بر آمدند تا انتخابات فرمایشی برگزار کنند و
حمایت
نمایشی مردم را برای توجیه قدرت و سلطنت تبلیغ نمایند.
5-3- سکولاریزم
سکولاریزم، به معنای جدایی دین از سیاست، یکی دیگر از مبانی فکری جریان سلطنت طلب است. دین اسلام در ایران همواره مانعی در برابر فساد شاهان و درباریان بوده و با استبداد و ظلم مبارزه می کرده است. از این رو شاه، دربار و سلطنت طلبان حاکم همواره کوشیده اند تا از دخالت دین در امور اجتماعی و سیاسی جلوگیری کنند. آنان هر چند از ترس مردم متدین، ناچار به تظاهر به دین بودند، در واقع علاقه ای به دین و دینداری نداشتند. سلطنت طلبان بر اساس سیاست ماکیاولیستی ضمن تلاش برای جدایی دین از سیاست، برای رسیدن به قدرت و منافع شخصی هر جا که فرصت پیدا کرده اند، به استفاده ی ابزاری از دین و اخلاق پرداخته اند. به هر حال، شواهد تاریخی نشان می دهند که این گروه در عمل به شدت ضد دین و اخلاق فاضله عمل کرده اند. (4)
6-3- غرب زدگی
سلطنت طلبان از دوره ی قاجار به بعد به شدت در برابر دنیای غرب
احساس حقارت کرده اند. بر این اساس تقلید
از ظواهر تمدن غرب به شکل افراطی از جمله ی مبانی
فکری آن به
حساب می آید.
برداشت سطحی
از مدرنیسم (نوگرایی) غربی، بدون پشتوانه ی عقلانی و
همچنین عدم توجه به زیر ساخت های آن، سلطنت طلبان را به
رفتاری
احساسی نسبت به بهره گیری از تمدن غربی وا داشته است. بر مبنای این فکر آنان به تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج الگوهای
غربی، ایجاد کلوپ ها و باشگاه های فساد،
برگزاری میهمانی های مختلط زن ومرد، همراه با رقص و
موسیقی و بر
پایی کارناوال های شادی، حتی در ایام عزاداری امام حسین (ع) روی آوردند. (5)
احساس حقارت
نسبت به تمدن غربی تا به آن حد در این
جریان ریشه
دارد که بدون شناخت صحیح، معیار پیشرفت را در کشف حجاب، کلاه
لگنی (شاپو)
و حتی توالت فرنگی و وان حمام می دیدند. (6) به هر روی، این
جریان می
خواهد به تعبیر رضا شاه، «صورتا و سنتا» غربی بشود. (7)
4- احزاب و گروه های وابسته
جریان سلطنت طلب البته به دلیل اعتقاد به استبداد حاکمان و ایجاد
رابطه ی خدایگانی - بندگی بین شاه و رعیت -
اعتقادی به وجود احزاب ندارد، اما در
دوره ی
معاصر به ویژه در عصر محمدرضا پهلوی برای تظاهر به مردمی بودن و نیز برای حل بحران های مشارکت؛ بحران مشروعیت و ایجاد ثبات سیاسی
دست به کار شد و نهادها، احزاب و
گروه های وابسته ای را ایجاد کرد.
این احزاب
را - که با عنوان «احزاب دولتی» شناخته می شوند - شخص شاه، یا
دربار، نخست وزیران وقت یا سابق و
دیگرعاملان لشکری و کشوری به صورت فرمایشی و تصنعی
تشکیل دادند
و هر یک ظهور و سقوطی داشته اند. احزاب وابسته، به طور
تنگاتنگی با
دولت پیوند خورده بودند و برای رفع بحران های نظام شاهنشاهی؛
مانند بحران
مشروعیت سلطنت، بحران مشارکت سیاسی مردم و بحران ثبات سیاسی
رژیم، (8)
در مواقع سرکوب احزاب مردمی و یا برای مقابله با آنها اعلام
موجودیت می
کردند.
از جمله
احزاب و گروه های عمده ی وابسته به این
جریان، به
حزب وطن، حزب اراده ی ملی، حزب دموکرات ایران، حزب مردم، حزب
ملیون،
کانون مترقی، حزب ایران نوین و حزب رستاخیز ملت ایران می توان اشاره کرد.
حزب وطن و
اراده ی ملی هر دو به وسیله سید ضیاء الدین طباطبایی،
همکار رضا
خان در کودتای انگلیسی 1299 ش. تأسیس شد. حزب وطن در سال 1322 ش. و حزب اراده ی ملی در سال 1323 ش تشکیل شد. با تأسیس حزب جدید، حزب وطن تحت الشعاع آن قرار گرفت. این دو حزب تا اواسط سال 1324ش.
توانستند به حیات خود ادامه دهند. (9)
حزب دموکرات
ایران را احمد قوام السلطنه به سال 1325 در دوران نخست وزیری خود
بنیان نهاد. این حزب به دلیل اختلافات داخلی
سرانجام از
صحنه ی سیاسی کشور بیرون رفت. احمد قوام السلطنه در ابتدا قوه ی مقننه و مجریه را در دست داشت؛ اما وقتی قدرت سیاسی اش روبه
افول نهاد و کابینه اش سقوط کرد، حزب
او نیز در عمل از میان رفت. (10)
حزب مردم اردیبهشت 1336 ش. اعلام موجودیت کرد، رهبر این حزب اسدالله
علم نخست وزیر وقت بود. این حزب نیز
همواره از اختلافات درونی رنج می برد و سرانجام در
سال 1353 ش.
با برقراری نظام تک حزبی از میان رفت. (11)
حزب ملیون
را در سال 1337 ش. دکتر منوچهر اقبال نخست
وزیر وقت تشکیل داد. این حزب به عنوان
حزب اکثریت
(دارای اکثریت کرسی های مجلس) در مقابل حزب مردم به عنوان
اقلیت، نقش
ایفا می کرد. حزب ملیون عمر کوتاهی داشت. پس از انتخابات مجلس دوره ی بیستم شورای ملی، به دلیل رسوایی و تقلبی که در
انتخابات پیش آمده بود، رهبر حزب از مقام
نخست وزیری استعفا کرد و با روی کار آمدن دولت شریف
امامی، این
حزب به کلی از میان رفت. (12)
کانون ترقی
را در سال 1340ش. حسنعلی منصور و امیر عباس هویدا
بنیان نهادند. کانون ترقی با از میان رفتن
حزب ملیون
اقبال، در مقابل حزب مردم ظاهر گردید. این کانون مقدمه ی تشکیل حزب ایران نوین بود که در سال 1342 ش. با تغییر نام کانون به
وجود آمد. حزب ایران نوین توسط حسنعلی
منصور رهبری می شد و یک دهه فعالیت کرد. با قتل
منصور در
بهمن 1343ش. معاون دبیر کل حزب امیر عباس هویدا، رهبری آن را به دست گرفت و سرانجام با تشکیل حزب رستاخیز در سال 1353 در آن
ادغام و منحل گردید. (13)
واپسین حزب
جریان سلطنت طلب، حزب رستاخیز ملت ایران نام
داشت که پس
از بر چیده شدن نظام دو حزبی نمایشی به دستور محمدرضا شاه به
عنوان یک
حزب فراگیر تأسیس شد. با تشکیل این حزب، نظام سیاسی در ایران، تک حزبی شد و پس ازمدتی دو جناح به نام های لیبرال سازنده و ترقی
خواه در درون آن پدید آمد. وجود حزب
رستاخیز در زمانی که انقلاب عظیم و سراسری ملت
ایران پای
گرفت، نه تنها گره ای از مشکلات رژیم شاه نگشود، بلکه بر گره ها نیز افزود. چون شاه دریافت که احزاب دولتی گذشته در جذب مردم
کارایی و توانایی ندارند، در صدد بر آمد تا با
بر پایی این حزب مشارکت سیاسی نمایشی
مردم را به
عنوان حامیان رژیم جلب نماید. حزب مبانی خود را «نظام
شاهنشاهی»،
«قانون اساسی» و «انقلاب شاه و مردم» اعلام کرد. به دستور شاه همه ی مردم مجبور به عضویت در آن بودند. شاه آشکارا اعلام
کرده بود، هر کس نمی خواهد عضو حزب
رستاخیز شود، گذرنامه بگیرد و کشور را ترک کند. (14)
امام خمینی
رهبر انقلاب اسلامی پس از تشکیل حزب طی اعلامیه ای به تحریم آن فرمان داد:
نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، شرکت
در آن بر عموم ملت حرام و کمک به ظلم و
استیصال مسلمین است و مخالفت با آن از روشن ترین
موارد نهی
از منکر است. (15)
سرانجام،
واپسین حزب شاه ساخته، در پاییز 1357 ش. به علت ناکامی در
رسیدن به اهداف و در پی اعتراضات مردمی، رسما به
دست خود
رژیم منحل شد. (16)
شاید نیاز
به ذکر نباشد که احزاب و گروه های وابسته به جریان سلطنت
طلب در دوره ی معاصر ایران به دلیل فساد حاکم بر
نظام
سلطنتی، ازجمله ی فاسدترین احزاب کشور بوده اند. اعضای این تشکل های شاه ساخته، اغلب از رجال وابسته به دربار و همچنین جاسوسان،
فراماسونرها و وابستگان به اجانب، یعنی
آمریکا و انگلیس، بوده اند. برخی از ویژگی های
آنها به
گونه ی خلاصه عبارت بودند از:
- همگی با
دستور مقامات بالای رژیم سلطنتی تشکیل شده بودند.
- چنین نبود
که مانند احزاب سیاسی معمول جهان، گروهی همفکر و طرفدار یک
آرمان و
ایدئولوژی گردهم آمده و تشکیل حزب داده باشند. آنها احزاب مردمی نبوده اند؛ احزاب دولتی و ضد مردم بودند.
- استبداد و
خود محوری شاه اجازه ی فعالیت استقلالی
را به آنها نمی داد. احزاب می بایست غلام حلقه به
گوش و چاکر
جان نثار باشند تا آنچه فرمان می رود، بی چون و چرا انجام دهند.
- انگیزه ی
تشکیل این احزاب و عضویت افراد در آنها، سودجویی، منفعت طلبی، مقام خواهی و ارضای
امیال و هوس های شخصی بود.
- بیشتر رهبران
و اعضای این احزاب از رجال وابسته به بیگانگان و فراماسونرها
بودند.
فراماسونری، تشکیلاتی استعماری و بین المللی است که ارتباط بسیار نزدیکی با یهودیت و صهیونیزم دارد. براین اساس رجال وابسته به
این تشکیلات ضمن توجیه چهره ی کریه
استعمار در انعقاد قراردادهای ضد منافع ملی به نفع
بیگانگان
دست داشتند. (17)
کوتاه سخن
آنکه، جریان سلطنت طلب در دوره ی معاصر تاریخ ایران
کارنامه سیاهی داشته است. رهبران و متولیان این جریان
ضمن تحمیل
نظام استبدادی بر کشور، آگاهانه باند بازی، خویشاوندگرایی، رانت خواری و انواع فساد را در کشور رواج دادند و ننگین ترین
قراردادهای استعماری را بر کشور
تحمیل کردند و مسئول عقب ماندگی ایران از کاروان علم و
تمدن بشری
به حساب می آیند.
پی نوشت :
1. برای اطلاع بیشتر نک: مؤسسه ی
مطالعات و پژوهش های سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1و2.
2. نک: حمید
بصیرت منش، علما و رژیم رضا شاه، ص 53 - 119.
3. نک: متمم
قانون اساسی مشروطه، اصل سی و پنجم.
4. برای
اطلاع بیشتر در این زمینه به خاطرات منتشر شده از سوی سران رژیم پهلوی از جمله
خاطرات فردوست و علم مراجعه شود.
5. نک:
پیشین، بصیرت منش، ص 46 - 51.
6. نک: دکتر
محمد علی (همایون) کاتوزیان، دولت و جامعه در ایران، ترجمه حسن افشار، ص 437 - 446.
7. رضا شاه
به هیأت دولت در خرداد 1316 گفته بود: ما باید صورتا و سنتا غربی شویم و در قدم اول کلاه ها تبدیل به شاپو بشود. نک: صدر
الاشراف، خاطرات صدر الاشراف، ص302.
8. نک: اصغر
صارمی شهاب، احزاب دولتی ایران و نقش آنها در تاریخ معاصر، ص 8.
9. نک: محسن
مدیر شانه چی «احزاب دولتی»؛ تحولات سیاسی اجتماعی ایران 57 - 1320، ص 262- 263.
10. همان، ص
264 - 265.
11. نک:
اصغر صارمی شهاب، احزاب دولتی ایران و نقش آنها در تاریخ معاصر، ص 124- 125.
12. نک:
محسن مدیر شانه چی، احزاب دولتی، ص 267.
13. همان، ص
268.
14. نک: سید
جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ص 226- 229.
15. نک:
همان، اعلامیه مورخه 28 صفر 1395 ق.
16. نک:
اصغر صارمی، شهاب، احزاب دولتی ایران و نقش آنها در تاریخ معاصر، ص 147- 148.
17. نک:
گروه تحقیقات علمی، مبانی فراماسونری، ترجمه جعفر سعیدی، ص 125- 155؛ غلامرضا علی بابایی، فرهنگ علوم سیاسی، ج 1، ص 455- 458.
این هم نظر یک منتقد ملی گرا در مورد سلطنت طلبان ایرانی است (البته تمام نظرات ایشان را قبول نداریم ولی چون از زبان ایشات است و و از نزدیک با ایشان مراوده داشته مهم است)که جلای وطن کرده و البته نکات خیلی جالبی دارد
در واقع اگر سلطنت پهلوی در داخل کشور در بهمن 57 سقوط کرد، در آمریکا با پشتیبانی گروه بندی های معین صاحب نفوذ، سلطنت پهلوی نه تنها زنده نگاهداشته شد بلکه به مردم آمریکا القاء شد که آلترناتیو ایران یا سلطنت است یا که جمهوری اسلامی. در بسیاری از مؤسسات حقوق بشری و خبری در آمریکا که در آنها سلطنت طلبان قدرت را بخاطر روابط گذشته شان با همکاران آمریکائی سابق رژیم پهلوی در دست دارند، تا توانستند نظیر دوران شاه برای مخالفین سلطنت مانع ایجاد کردند. اگر هم به غیر سلطنت طلبان اجازه کاری داده میشد تا وقتی بود که برای سلطنت طلبان بی خطر باشند، وگرنه برای افراد مستقل فعال در خبررسانی و کمک به حقوق بشر مردم ایران، در آن مؤسسات، پاپوش درست میکردند.
اگر در ایران جمهوری اسلامی بیمه خانوده یک خبرنگار منتقد قطع میشود، در آمریکا نیز در مؤسساتی که سلطنت طلبان ایران قدر قدرت هستند وضع چندان متفاوت نیست. سلطنت طلبان نیز نظیر کمونیست ها وقتی در اپوزیسیون هستند مرتب از دموکراسی دم میزنند ولی همانقدر که در مؤسسات آمریکائی در قدرت قرار گرفتند باز هم نظیر دورانی که در رژیم شاه در قدرت بودند، تبعیض آمیز رفتارمیکنند، چون ایدئولوژی سلطنت بر تبعیض مبتنی است . کمونیست ها نیز هنگام اپوزیسیون بودن با پرچم دموکراسی فعالیت میکنند ولی وقتی در قدرت هستند مثلاً وقتی به هدفشان که حکومت بسته کمونیستی است میرسند یعنی حکومتی که هیچ قرابتی با دموکراسی و جامعه باز ندارد،همه گونه تبعیض که از خود ایدئولوژی آنها ناشی میشود را روا میدارند (2).
درباره رابطه نقطه نظر فلسفی و دیکتاتوری قبلاً به تفصیل نوشته ام و نیازی به تکرار در اینجا نیست (3):
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/440-Aristotle.htm
در واقع سلطنت مبنای ایدئولوژیکش بر تبعیض قرار دارد. درست است که در انگلیس بعد از انقلاب، پارلمان سلطنت را برگرداند، اما انقلاب 1642 انگلیس مثل فرانسه برای برچیدن سلطنت نبود، و اساساً قیام پارلمان علیه شخص چارلز بود، و بعد از کرومول هم دوباره پارلمان سلطنت را برگرداند. منظور اینکه وقتی کشورهای دموکراتیکی نظیر سوئد و بلژیک سلطنتی هستند دقیقاً به این معنی است که آن جوامع برای اجتناب از دادن هزینه برای تعویض سلطنت این اندازه تبعیض را در مقطعی از تاریخ خود قبول کردند تا که سلطنت موجود هم به آنها اجازه زندگی دموکراتیک را بدهد. . وگرنه حتی در آن کشورهای دموکراتیک هم سلطنت یعنی تبعیض چرا که فرزند پادشاه انگلیس و سوئد هم از بدو تولد از این حق اجتماعی برخوردار میشود که عالیترین مقام کشور را تضاحب کند در صورتیکه فرزند یک شهروند عادی از چنین حقی از بدو تولد محروم است. این یعنی تبعیض، هر چند در آن جوامع در مقطعی از تاریخشان این تبعیض در معامله ای با سلطنت *موجود* در آنزمان قبول شد، و اصلاً با دموکراسی، پلورالیسم و رفع تبعیض قرابتی ندارد.
ولی جوامعی نظیر آمریکا که محبور به چنین معامله ای نبودند، ابداً چنین تبعیضی را قبول نکردند. جفرسون تا مدتها به هامیلتون اعتماد نمیکرد چون فکر میکرد که هامیلتون میخواهد در آمریکا سلطنت برقرار کند. جرج واشنگتن بعد از دو دوره رئیس جمهوری از مقام خود کناره گرفت تا در تاریخ آمریکا سنتی که بتواند به سلطنت بیانجامد شکل نگیرد. در مقایسه برعکس در تاریخ نمونه هائی نظیر کیم ایل سونگ در کشور کمونیستی کره شمالی یا حافظ اسد در سوریه یا علی اوف در آذربایجان شوروی سابق را دیده ایم که در نظام جمهوری تبعیض موروثی را برای مقام رئیس جمهور برقرار کرده اند. در فرانسه با همه فراز و نشیب های پنج جمهوری بالاخره اینگونه تبعیض ها در جامعه پایان یافتند و شاید در جمهوری های عقب مانده تر نیز این پروسه تبعیض های حکومت موروثی چنین فراز و نشیب هائی را طی کند.
مقام دولتی بر مبنای اصل و نسب، یک تبعیض آشکار است و یک جمهوری که چنین عملی بکند بصورت فراقانونی چنین تبعیضی اعمال کرده است، اما سلطنت فی نفسه یعنی قبول قانونی این تبعیض همانگونه که در رژیم جمهوری اسلامی بسیاری از تبعیض های فراقانونی رژیم های استبدادی بصورت قانونی در آمده است نظیر تبعیض به کودکانی که در خانواده پیروان ادیان غیر اسلامی متولد میشوند که دوباره تبعیض بر مبنای اصل و نسب است هر چند مذهب اجداد کودک مبنای تبعیض در همان بدو تولد است. تبعیض قانونی بدترین نوع تبعیض است. در نتیجه اینکه کسی بازگرداندن تبعیض قانونی سلطنت در ایران را دنبال کند مطمئناً بخاطر منافعی است که گاه نهان و گاه آشکار است.
به هر حال مردم ایران سالهاست که سلطنت برایشان تمام شده است. سیاستمداران آمریکا هم بهتر است تصویر درستی از مردم ایران ارائه کنند، وقتی جنبش مدنی ایران نه با جمهوری اسلامی است و نه با سلطنت و آینده خود را در یک جمهوری سکولار جستجو میکند، و آگاه شدن مردم آمریکا از این واقعیت ایران و ایرانیان، هم از خصومت نسبت به ایرانیان میکاهد و هم به مبارزه با جمهوری اسلامی یاری میکند(4).
متأسفانه تبعیض های سلطنت طلبان در آمریکا علیه نیروهای جمهوریخواه سکولار ایرانی باعث شده است که لابی ایست های جمهوری اسلامی تقویت شده شده اند. یک نیروی مستقل ایرانی از امکانات مالی و حقوقی برای مقابله با سلطنت طلبان برخوردار نیست و در نتیجه افرادی که با این تبعیضات سلطنت طلبان ایران مواجه میشوند به گروه های لابی ایست برای کمک روی میاورند و این گروه ها دارای قدرت مساوی سلطنت طلبان در آمریکا هستند و معادل سلطنت طلبان هم قادر به گرفتن کمک های دولتی هستند و هم در برنامه های مختلف حقوق بشری و مطبوعاتی کرسی برابر بدست میاورند یعنی بخاطر قدرتشان چرا که اگر تریبون از آنها گرفته شود، مؤسسه امریکائی خبری یا حقوق بشری را قانوناً تعقیب میکنند و هم پولش رادارند و هم وکیلش را، و بیشتر اوقات هم در دادگاهها موفق هستند و به این صورت پایه بیشتری هم در بین ایرانیان بدست آورده اند وقتی توانسته اند در موارد مختلف تبعیض، به ایرانیان کمک کنند.
گوئی در داخل آمریکا انقلاب 57 دارد تکرار میشود، اگر مخالفین سلطنت از دست کشتار شکنجه، و تبعیضات سلطنت در ایران با خمینی متحد شدند تا از دست رژیم پهلوی خود را رها کنند، در آمریکا هم برای نیروهای مستقل دموکرات و سکولار راهی نمانده جز اتحاد با لابی گران جمهوری اسلامی در برابر تبعیضات نهان و آشکار سلطنت طلبان در مؤسسات خبری و حقوق بشری در آمریکا (5).
منابع اصلی مقاله
سلام
خداقوت
تصورکنم امروززیتون 3000فیلترشده
نوشته های 3اسفندفیلترنشون میده وبقیه خیر
سلام
من مطالعه نکردم. پس نظری ندارم. اما سوالی ذهن بنده را درگیر کرده که از این روند چه چیزی را دنبال می کنید؟
ممنون
سلام و تحیت خدمت شما دوست عزیز
ممنون از پیامتان
اما در مورد سوال شما
قبل از همه مسائل این ایده مال یکی از دوستان بود که ما اجرا کردیم صد البته باید از او تشکر کنیم
1- مشکل جامعه امروز و مخصوصا نسل جوان ما بی اطلاعی و گاهی اطلاعات غلط نسبت به نظریات سیاسی و گاه اجتماعی است مثلا با یکی از اساتید دانشگاه صحبت میکردم او می گفت کمونیسم یعنی به روسی خدانیست و اصل این مکتب بر انکار خداست(او این طور می گفت کومون یعنی خدا و نی در زبان روسی یعنی نه) این نوع اطلاعات در حد استاد دانشگاه یعنی مرغ پخته را به خنده انداختن!!!!!!! . پس علت اصلی کج روی حکومت عدم تشخیص مردم و به اصلاح خودمان یعنی بیسوادی مردم ما . جهل جهل جهل . حتی بعضی مردم با سبک فکری همکاری می کنند بعد می فهمند این همانی نبوده که می خواستند.
2- نکته مهم این است بر فرض فردا مردم آمدند در خیابان داد زدند و خواستند رژیم را عوض کنند چه چیز را جای ان بگذارند؟ راه همانی می شود که امروز پس از 32 سال وضع بدتری در جامعه می بینیم اگر ان روز دین دارد و بی دین جایگاه خاص خود را داشتند امروز از جایگاه خود خارج شده اند . (به راحتی بگویم هیچ کدام دین ، اخلاق و ..... و حتی یک اصول خاصی برای زندگی ندارند) باید برای مبارزه و زندگی راه و هدف مشخص شود الگو تعیین شود و به ان رسید. قانون اساسی تعریف شود و اختیارات محدود شود هر کس در جای خود الان در قانون اساسی ما بعضی از مقامات اختیاراتشان از خدا هم بیشتر است پای درس یکی از مراجع تقلید نشسته بودم او می گفت اختیارات فلان مقام ما از اختیارات معصوم بیشتر است و مرحوم آیت الله خوئی این جور حکومت....... را قبول نداشت . البته بقیه علمای سرامد همچون آیات عظلم سید صادق شیرازی – حکیم – روحانی و.......... هم همین طورند (اگر خواستید در مورد این استدلالم مفصلا بحث می کنم چه بحث فقهی و چه سیاسی)
3- مبارزین با سبک فکری متفاوت دارای مشخصات خاصی بودند اما امروز مردم ما نمیدانند چه می خواهند می دانند مشکلات چیست اما نمیتوانند بیان کنند . مبارز کیست راه مبارزه چیست؟ حتی ایده ای دارند می خواهنئ اجرا کنند که به انها می گویی بابا همین روش مثلا در فلان کشور عمل شده راه قبلی ها را نروید کو گوش شنوا؟ با مطالعه و تاریخچه سبک های فکری راه بهتری برای اداره جامعه است. راه بیشتری در ذهن حکام و مردم باز می شودو......
4- روزی در مورد یکی منبع و سبک فکری تحقیق کردم مثلا همین اپوزوسیون دیدم هیچ کدام تعریف کاملی ندارد و اگر هم دارد ناقص و خیلی جانب دارانه است یا فیلتر است گفتم منبعی بیطرف درست کنم تا هر شخص خواست در مورد مکاتب فکری تحقیق کند به منبع و واژه نامه مقالات سیاسی در ان جا با شد تا رجوع کند و سرگردان نباشد و اگر خدا قبول کند میراثی باشد برای آیندگان .
5- برای سیاسی کاری راهی نداریم جز این که واژه ها درک کنیم و تعریف درستی داشته باشیم این وبلاگ سعی دارد برای هر وازه سیاسی یک مقاله خوب و نسبتا مفید باشید تا اگر خواست کار سیاسی کند منبع باشد . البته باید قبول کنیم که ما و همفکرانمان در این زمینه خیلی کم کار و تنبلیم و فقط دوست داریم مرگ بر این مرگ بر آن بگوییم بدون اینکه بفهمیم او چه می گوید و میخواهم دوستانمان بفهمند که حکام و رهبران شان از هر فکر وسلیقه چه می گویند مثلا اگر فردا داد می زنند فلان فرد ماکیاولیست است یعنی چه و آیا این نسبت درست است یا نه . بفهمند وقتی به فردی تهمت زده می شود سکولار این سکولار بد است یا خوب و..........
6- نوشته ها تلنگری به مباحث روز هم دارند مثلا اگر مفهومی در جامعه مطرحشود انتخاب موضوعات تلنگری به اخبار روز هم دارند...........
7- خب اهداف دیگری هم داریم که می ماند بین ما و خدای ما
موفق و سربلند و پیروز و آزاد باشید
سردبیری علی رضوی
سلام :
آقا ما که نمره ی ۲۰ رو به وبلاگتون میدیم . ممنون از این همه زحمات و مطالب خوب .با اجازتون از مطالب نت برداری می کنم .
سلام :
به روز هستم خوشحال میشم که بهم سر بزنید .
تو به من خندیدی و نمی دانستی که من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم.......... باغبان در پی من دوید سیب را در دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی من هنوز سالهاست خش خش گام تو می دهد آزارم و من غرق این پندارم که چرا............ باغچه کوچک ما سیب نداشت
بدرود . پژمان اهورامزدا
سلام .بازهم استفاده کردیم .موفق باشید.
من متاسفانه نتوانستم کامل بخوانم ولی خوب بود
سلام
به نظر من سلطنت به هر نوعی حتی تشریفاتی محکوم است هیچ کسی حق ندارد به خاطر داشتن خون شاهی از پول بیت المال به طور ویژه استفاده کند.
به خاطر هم دارم که هگل در کتاب خودش این جمله ی بی پایه را به معنای تمسخر آمیزش استفاده کرده است که ایرانیان جور پذیر و تو سری خور هستند به نماینده ی شرقیان و یونانیان آزادی خواه و ترقی خواه.
در صورتی که قبل از ایران در همه ی جهان پادشاهی وجود داشته خود اروپا هم به دیکتاتور هایی چون آگوست و سزار و اسکندر بیشتر از دموکرات ها افتخار می کند و برایشان فیلم می سازد.
حتی سلطنت در جهان کنونی هم وابسته و به وجود آمده از جانب غرب بوده چه در ایران و چه در کشور های عربی.