نارنج سبز سیاسی علمی

وبلاگ علم سیاست گروه نارنج سبز

نارنج سبز سیاسی علمی

وبلاگ علم سیاست گروه نارنج سبز

ارتجاع - جمود فکری(Reaction)

مبحث به زبان ساده:

  این واژه در مفهوم سیاسی به معنای مخالفت با پیشرفت اجتماعی به معنای مبارزه طبقات و اقشار در حال نابودی و زوال علیه جامعه است.

  سیر جبری تاریخ و مبارزه توده­ها جوامع بشری را به سوی رشد و ترقی می­برد و اقشار و طبقاتی را که صاحب امتیازات مربوطه هستند و با سیر آنی جامعه مخالفند و مایلند وضع موجود را حفظ کنند به نابودی حتمی محکوم می کند. چنین است نابودی برده داران و سپس فئودال ها و سپس سرمایه داران هر یک در دوران تاریخی معین خود مطابق با سطح رشد نیروهای تولیدی. اما این طبقات برای حفظ منافع استثمار گرانه خود، برای حفظ امتیازات و موجودیت خود، با ترقی جامعه در تضاد واقع می شوند و با پیشرفت اجتماعی مخالفت می ورزند. مظهر آن مناسبات تولیدی فرسوده ای می شوند که به سدی در راه تکامل جامعه بدل شده است. بنابر این ارتجاع یعنی دفاع از نظام فرسوده و محکوم به نابودی، یعنی مخالفت با ترقی و پیشرفت.

    ارتجاع گاه به شکل جبر و اختناق خونین و ترور جمعی توده مردم جلوه گر می شود. گاه در سیمای افکار و عقاید پوسیده و کهنه با تکیه بر عادات و عقب ماندگی های فرهنگی علیه اندیشه های ترقی خواهانه مبارزه می کند. ارتجاع به شکل تشدید ستم بر توده های زحمتکش از نظر اقتصادی و سیاسی و بر ملت هایی که از حقوق خود محروم شده اند و یا به شکل سرکوب نهضت انقلابی که جامعه را به جلو می راند تظاهر می کند. در عصر امپریالیسم در کشورهای جلو افتاده از نظر صنعتی، فاشیسم و میلیتاریسم جلوه های ارتجاع هستند. مرتجع به کسی می گویند که روش خصمانه ای با هر چه مترقی، نو، بالنده و پیشرو است داشته باشد و برای حفظ یا احیاء مجدد نظام فرسوده و پوسیده یا افکار کهنه و عقب مانده کوشش نماید.

 

تا این جا از سایت پژوهشکده باقرالعلوم بود حالا به ویکی پدیا رجوع می کنیم

به عبارت بهتر:

ارتجاع، در معنی لغتی به معنای «بازگشت» است و در مفهوم سیاسی به معنای مخالفت با پیشرفت و تحول در بنیادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و یا روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی موجود می‌باشد. همچنین خواهان «خنثی شدن» این‌گونه تحولات و «بازگشت به گذشته» نیز ارتجاع نامیده می‌شود.[۱]

در هر جامعه ارتجاع و ترقی‌خواهی مفاهیمی نسبی هستند و به درجه پیشرفت و مرحله تاریخی آن جامعه بستگی دارند. نیروهای مترقی یک جامعه می‌تواند در جامعه‌ای دیگر محافظه‌کار یا ارتجاعی محسوب شود. راست‌گرایی افراطی که به روابط و نهادهای اقتصادی و اجتماعی کهنه وابسته‌است و در مقابل تحول مقاومت می‌کند ارتجاعی محسوب می‌شود. همچنین، ارتجاع و نهادهای دینی اغلب مورد حمایت یکدیگر هستند. ارتجاع ضد دموکراسی بوده و با انتقال قدرت و ثروت از قشرهای حاکم به قشرهای محکوم مخالفت دارد. رژیم‌های دیکتاتوری فاشیست و استبداد تئوکراتیک از این گونه‌اند.[۱]

ارتجاع به معنای مبارزه طبقات و اقشار در حال نابودی و زوال علیه جامعه است. سیر جبری تاریخ و مبارزه توده‌ها جوامع بشری را به سوی رشد و ترقی می‌برد و اقشار و طبقاتی را که صاحب امتیازات مربوطه هستند و با سیر آنی جامعه مخالفند و مایلند وضع موجود را حفظ کنند به نابودی حتمی محکوم می‌کند. چنین است نابودی برده‌داران و سپس فئودال‌ها و سپس سرمایه‌داران، هر یک در دوران تاریخی معین خود مطابق با سطح رشد نیروهای تولیدی. اما این طبقات برای حفظ منافع استثمار‌گرانه خود، برای حفظ امتیازات و موجودیت خود، با ترقی جامعه در تضاد واقع می‌شوند و با پیشرفت اجتماعی مخالفت می‌ورزند. مظهر آن مناسبات تولیدی فرسوده‌ای می‌شوند که به سدی در راه تکامل جامعه بدل شده‌است. بنابر این ارتجاع یعنی دفاع از نظام فرسوده و محکوم به نابودی، و مخالفت با ترقی و پیشرفت.

ارتجاع گاه به شکل جبر و اختناق خونین و ترور جمعی توده مردم جلوه‌گر می‌شود. گاه در سیمای افکار و عقاید پوسیده و کهنه با تکیه بر عادات و عقب ماندگی‌های فرهنگی علیه اندیشه‌های ترقی خواهانه مبارزه می‌کند. ارتجاع به شکل تشدید ستم بر توده‌های زحمتکش از نظر اقتصادی و سیاسی و بر ملت‌هایی که از حقوق خود محروم شده‌اند و یا به شکل سرکوب نهضت انقلابی که جامعه را به جلو می‌راند تظاهر می‌کند. در عصر امپریالیسم در کشورهای صنعتی، فاشیسم و میلیتاریسم جلوه‌های ارتجاع هستند.

مرتجع به کسی می‌گویند که روش خصمانه‌ای با ترقی، نویی، و پیشرفت داشته باشد و برای حفظ یا احیاء مجدد نظام فرسوده یا افکار کهنه و عقب مانده کوشش نماید.

ارتجاع ار دیدگاه دینی از سایت حوزه دات نت

ارتجاع در قرآن

مقدمه: واژة ارتجاع درفارسی به معنی برگشتن، بازگشتن و به حال اول برگشتن بوده[1] و با واژه واپسگرایی همسان می‌باشد. دهخدا، این واژه را از «رجع» (گرفته شده از زبان عرب) و به معنای بازگشت به عقب دانسته است.[2] در قرن نوزدهم بنیادگران از این واژه بسیار استفاده می‌کردند؛ آنان از نیروهای ارتجاع مانند کلیسای کاتولیک، فرمانروایان مطلق‌گرا، و اشرافیت موروثی سخن می‌گفتند که سد راه پیشرفت به سوی جامعه‌ای عادلانه‌تر، با مساوات بیشتر و روشن‌تر بودند.[3] این واژه بیشتر از سوی گروه‌های چپ در برابر راست‌گرایان و مذهبیون به کار برده می‌شود.[4] مرتجعینِ معتقد به بازگشت به گذشته، مخالف هرگونه پیشرفت و تغییر در اجتماع، اقتصاد و سیاست‌اند و بر حفظ وضع موجود پافشاری می‌کنند. ارتجاع گاهی به شکل جبر، اختناقِ خونین و ترور جمعی مردم، و گاهی به صورت افکار و عقاید پوسیده و کهنه و با تکیه بر عقب‌ماندگی فرهنگی است.[5] گاهی ارتجاع، با اصطلاحاتی چون اصول‌گرایی یا بنیادگرایی[6] محافظه‌کاری[7] و سنت‌گرایی[8] دارای حوزة معنایی مشترک هستند.

«ارتجاع» یا «واپسگرایی» و مفاهیم مقابل آن مانند «ترقی» و پیشرفت، مفاهیمی نسبی‌اند که بنابر شرایط، طرز تلقی‌ها و زوایای دید مختلف می‌توانند معنا شوند.

چه بسا امری در شرایط و جامعه‌ای خاص، از مصادیق ارتجاع و واپسگرایی تلقی گردد، در حالی که همین امر در شرایط و جامعه‌ای دیگر از مصادیق پیشرفت و ترقی محسوب شود.[9]

در نهایت، نقطة اشتراک همه تعاریف مختلف از واژه و اصطلاح «ارتجاع»، بار منفیِ مفهوم آن است. بدین جهت شاید بی‌دلیل نباشد که افراد، گروه‌ها و جوامع مختلف از این واژه و اصطلاح برای اتهام و حمله به دشمنان و رقیبان خویش در دوره‌های مختلف تاریخی سود برده‌اند. طبیعی است که برخی از این اتهامات و حملات، دور از واقع بوده است؛ همانند اتهام ارتجاعی بودن دین که در دوران مختلف تاریخی و از طرف گروه‌ها و مکاتب گوناگون بر آن وارد شده است؛ با این بهانه که دین در شکل‌های مختلف آن، سدّ و مانع ترقی و پیشرفت بشریت بوده است.

باید به این نکته اساسی نیز اشاره کرد که اتهام ارتجاعی بودن دین و به ویژه دین اسلام ناشی از نوع خاص تفکر و طرز تلقی از هستی و انسان بوده، که در برهه و دورة خاصی از تاریخ و شرایط اجتماعی و معرفت شناختی در اروپا شکل گرفت. امروزه این دیدگاه – به ویژه توسط خود متفکرین غربی – از زوایای گوناگون مورد نقد و انتقادهای اساسی قرار گرفته است.

مفهوم ارتجاع در قرآن

ارتجاع یا واپسگرایی و مفاهیم مقابل آن مانند «ترقی» و «پیشرفت» مفاهیمی شبیه‌اند که بنابر شرایط، طرز تلقی‌ها و زوایای دید مختلف می‌تواند معنا شود.

لذا قرآن به این مفهوم از زاویه‌ای خاص می‌نگرد که مبتنی بر پیش فرض‌هایی است:

اول: این که از نظر قرآن خداوند مبدأ و معاد عالم و موجودات و انسان است[10]؛ دوم: انسان دارای روحی خدایی است؛[11] و هدف فردی و اجتماعی او رسیدن به روح خدایی و آن مبدأ کمال است؛ سوم: انسان موجودی مختار و صاحب اراده است. و چهارم: آنکه خداوند برای رسیدن انسان به سعادت و کمال، عقل را در میان قوای او به ودیعت نهاده است و با برانگیختن پیامبرانی از میان هم نوعان او،[12] عقل او را در مقابل نفْس، شیاطین و طاغوت‌های بیرونی یاری رسانده است. لذا با توجه به پیش فرض‌های فوق، پیروی و تبعیت انسان از عقل - به عنوان راهنمای درونی و پیامبران و فرستادگان و خلفای او به عنوان راهنمایان بیرونی - در مقابل نفْس، شیاطین و طاغوت‌ها، حرکت متعالی، رو به پیشرفت و مترقی است؛ و در غیر این صورت حرکتی واپسگرایانه و ارتجاعی به شمار می‌رود. ملاک سنجش تمامی اعمال آدمی در سطوح فردی واجتماعی، جهت‌گیری توحیدی اوست. حرکتی که نهایت آن نزدیکی و رسیدن به مُنتهای کمال آدمی و مبدأ آفرینش اوست.

در واقع، قرآن علاوه بر توجه به ظاهر عمل انسان، در نهایت ملاک ترقی یاارتجاعی بودن عمل او را جهت‌گیری توحیدی آن می‌داند. اگر ظاهر عمل انسان در بُعد فردی یا اجتماعی ترقی به نظر آید، ولی جهت‌گیری آن توحیدی نباشد، عملی باطل و سیئه است. همچنین اگر انسان در بُعد اجتماعی از جهت مادی به ظاهر پیشرفت کرده و جامعه ای مترقی داشته باشد، ولی جهت حرکت جامعه و افراد، رسیدن به مبدأ و منتهای کمال نباشد، فرد و جامعه‌ای جاهل، واپس‌گرا و مرتجع خواهد بود.

با توجه به مطالب گفته شده با مراجعه به قرآن در می‌یابیم که این کتاب آسمانی برای بیان دیدگاه خود در مورد ارتجاع و مرتجعین، از واژة خاصی در این زمینه استفاده نکرده است؛ اما در قالب آیات مختلفی این مفهوم و موضوعات مهم و مرتبط با آن را بیان می‌نماید.

استفاده از افکار و عقاید ارتجاعی برای توجیه اعمال ناصحیح و ناشایست خود[13] روی‌گردانی از مفاهیم وحی،[14] مقاومت مشرکان در برابر دعوت پیامبر اسلام،[15] نسبت دروغ به دعوت توحیدی پیامبر،[16] توجیه ناصواب مشرکان در پای‌بندی به عقاید نیاکان و اجداد خود،[17] گمراهی مشرکان به خاطر تبعیت از عقاید پیشینیان خویش[18] و برخوردهای کافران اقوام گذشته با پیامبران خود،[19] از جمله آیات و موضوعاتی هستند که قرآن در قالب آنها به مسئلة واپسگرایی و ارتجاع پرداخته است.

قرآن در دسته‌ای از آیات خود، ضمن بیان آموزه‌های دینی که از طرف رسولان و به اقوام مختلف ارائه شده است؛ واکنش این اقوام را در برابر تعالیم الهی بررسی می‌نماید. از جملة این اقوام مشرکان هستند؛ که اولین واکنش آنها در دوران مختلف - و به ویژه در دورة بعثت پیامبر اسلام(ص) - اتهام کهنه، تکراری و ارتجاعی بودن تعالیم وحی بوده است.

مشرکان زمان پیامبر اسلام(ص) نیز در واکنشی مشابه، قرآن را افسانه‌ها و اساطیر پیشینیان و مطالب آن را کهنه، تکراری و به این بهانه فاقد سود و بهره و تأثیر دانسته‌اند: «ان هذا الا اساطیر الاولین»[20]

در موردی دیگر ضمن تکرار ادعای اسطوره بودن قرآن، تأکید می‌کنند که این سخنان را قبلاً شنیده‌اند و اگر بخواهند می‌توانند همانند آن را بیاورند: «قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الااساطیر الاولین»[21]

در آیه‌ای دیگر مشرکان قرآن را دروغی کهنه دانسته‌اند که علاوه بر این کتابی عاری از حقیقت است؛ هیچ گونه نوآوری نیز در آن وجود ندارد: «واذ لم یهتدوا به فسیقولون هذا افک قدیم»[22] تعبیر «فسیقولون» به صورت فعل مضارع در آیه، دلیل بر این است که آنها به طور مستمر این تهمت را بر قرآن وارد می‌کردند.[23]

قرآن پاسخ این بخش از استدلال مشرکان را در جاهای مختلف و با تعابیر مختلفی داده است؛ از جمله در سورة مائده بیان می‌کند که قوانین و آموزه‌های الهی برای انسانها بهترین آموزه‌هاست؛ و هر تفکری که مقابل آن قرار گیرد، جاهلی و ارتجاعی است: «افحکم الجاهلیة یبغون و من احسن من الله حکماً لقوم یوقنون.»[24]

در سورة مؤمنین، سخنان قوم نوح در برابر دعوت او نقل شده است که آنان به بهانة اینکه سخنان و آموزه‌های وی را در میان نیاکان و اجداد خویش نشنیده‌اند، رد می‌کنند: «... فقال الملأ الذین کفروا من قومه ... ما سمعنا بهذا فی ابائنا الاولین»[25]

قوم عاد نیز در مقابل دعوت هود به او گفتند که: «آیا آمده‌ای که ما تنها خدای یگانه را بپرستیم و آنچه را پدرانمان می‌پرستیدند رها کنیم؟ «أجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد آباؤنا»[26]

قوم ثمود هم در پاسخ به دعوت صالح گفتند: «یا صالح .... اتنهنا أن نعبد ما یعبد اباؤنا و انّنا لفی شک مما تدعونا الیه مریب»[27]: ای صالح آیا می‌خواهی ما را از پرستش خدایان پدرانمان منع کنی؟ ما به دعوت تو سخت بدگمانیم.[28]

شعیب ضمن آنکه از طرف قوم خود تهدید به رانده شدن از دیار خویش شد، [29] در مقابلِ دعوت به قوانین الهی پاسخ شنید که: آیا این نماز تو را مأمور می‌کند که ما آنچه را پدرانمان می‌پرستیدند رها کنیم؟ «یا شعیب اصلوتک تأمرک أن نترک ما یعبد اباؤنا».[30]

قوم ابراهیم نیز در پاسخ به این پرسش که چرا بت‌های بی‌جان را می‌پرستید؟ پاسخ می دادند که: چون پدران ما آنها را پرستش می‌کردند، ما هم آنها را پرستش می‌کنیم: «قالوا وجدنا آباءنا لها عابدین».[31]

فرعون و پیروانش در خطاب به حضرت موسی نیز دلیل عدم پذیرش آموزه‌های او را نیافتن این آموزه‌ها در میان نیاکان خویش می‌دانند: «ما سمعنا بهذا فی آبائنا الاولین»[32] و در نهایت مشرکان زمان پیامبر اسلام نیز همان استدلال ارتجاعی و واپس‌گرایانة اقوام گذشته را تکرار می‌کردند که: «... حسبنا ماوجدنا علیه آباءنا»[33].

قرآن در برابر استدلال مشرکان که حقانیت افکار، عقاید و اَعمال خود را انتساب آن به اجداد و پدران و پیشینیان خود می‌دانند؛ ضمن ارتجاعی و واپس‌گرایانه دانستن آن، به اینکه پدران خود را گمراه یافتند با این حال به سرعت به دنبال آنان شتافتند؛ (انهم الفوا آباءهم ضالّین فهم علی آثارهم یهرعون)[34] این استدلال را استدلالی غیرمنطقی و غیرعقلانی می‌داند: «... لو کان آباؤهم لایعقلون شیئاً و لا یهتدون»[35] و در جایی دیگر نیز برای غیر منطقی نشان دادن این استدلال، از زبان پیامبر اسلام(ص) نقل می‌کند که: «أولو جئتکم باهدی مما وجدتم علیه ءاباءکم»[36]

گروه دیگری که قرآن آنها را واپس‌گرا دانسته و در مورد آنها گزارش می‌دهد، اهل کتاب زمان پیامبر هستند. این گروه نیز در برابر آموزه‌های وحیانی که از طرف پیامبر اسلام ارایه می‌شد، می‌ایستادند و از پذیرش آن سر باز می‌زدند.

آنان می‌گفتند که تنها به آنچه برایشان آورده شده، ایمان دارند و چیزی را که پس از آن نازل شود، نخواهد پذیرفت.

«و اذا قیل لهم امنوا بما انزل الله، قالوا نؤمن بما انزل علینا و یکفرون بما وراءه و هوالحق مصدقاً لما معهم»[37]

طبق همین استدلال، به هم‌کیشان خود نیز توصیه می‌کردند که به کسی جز هم‌کیشان خود، ایمان نیاورند: «ولا تؤمنوا الاّ لمن تبع دینکم»[38] علاوه بر این، به دلایل غیر منطقی دیگری نیز در نپذیرفتن آیین جدید متوسل می‌شدند؛ مانند اینکه می‌گفتند: خداوند از ما پیمان گرفته که به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم تا این که او قربانی‌ای بیاورد که آتش آن را بسوزاند: «انّ الله عهد الینا الاّ نؤمن لرسول حتّی یأتینا بقربان تاکله النار».[39]

قرآن در ادامة گزارش خود از گروه‌های مرتجع و واپسگرا، با خبردادن از گروهی مسلمان، بیان می‌کند که این دسته از مردم، در ظاهر ادعای ایمان به خدا و روز جزا را دارند، ولی در باطن به آنچه می‌گویند ایمان ندارند: «و من النّاس من یقول آمنّا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤمنین»[40] این گروه که قرآن از آنها به عنوان منافقین یاد می‌کند و تظاهر به اسلام و ایمان می‌کنند ولی در باطن به آنچه می‌گویند اعتقاد ندارند، بعد از پذیرش ظاهری اسلام، کافر شده و به عقاید جاهلی بازگشتند: «لقد قالوا کلمة الکفر و کفروا بعد إسلامهم»[41] همچنین دربارة این گروه آمده که: «ذلک بانّهم امنوا ثم کفروا» البته این بازگشت از دین، بازگشتی ظاهری است؛ زیرا این گروه ایمان آوردنشان از ابتدا ظاهری بوده است؛ گر چه بعضی از مفسرین احتمال ایمان و سپس بازگشت واقعی آنها را به کفر، ممکن دانسته‌اند.[42] اما نکته مهم این است که آنها قبل از تظاهر به کفر، مخفیانه به آراء و عقاید جاهلی بازگشته بودند؛ چرا که هرگاه با مسلمانان بودند، می‌گفتند که ما با شما هستیم؛ اما هرگاه در مجالس خود حاضر می‌شدند، اعتراف می‌کردند که هنوز ایمان نیاورده‌اند و معتقد به همان افکار گذشته هستند: «و اذا لقوا الذین امنوا، قالوا امنّا و اذا خلوا الی شیاطینهم، قالوا انّا معکم انّما نحن مستهزؤن»[43]

آخرین گروهی که قرآن گزارش عمل واپسگرایانة آنها را داده است، گروهی از مسلمانان هستند که پس از قبول واقعی اسلام، دوباره به عقاید جاهلی بازگشته و مشرک شده‌اند. این گروه که در اصطلاح «مُرتد» نامیده می‌شوند، اختصاص به دوران اسلام ندارند؛ بلکه قرآن از ارتداد قوم موسی گزارش داده است: «و اذ واعدنا موسی اربعین لیلة ثمّ اتّخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون»[44]

در مورد مسلمانان نیز قرآن از ارتداد عده‌ای از آنان در جریان جنگ اُحُد و شایعه شهادت پیامبر خبر داده است: «ما محمّد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات او قتل، انقلبتم علی اعقبکم ...»[45]

همچنین در مورد این گروه از واپسگرایان (مُرتدان) در قرآن به عباراتی مانند: «لا ترتّدوا علی ادبارکم»[46]؛ «ونرّد علی اعقابنا»[47] و «یردّوکم علی اعقابکم»[48] برمی‌خوریم.

البته باید توجه داشت که مفهوم قرآنی ارتداد با مفهوم فقهی آن تفاوت دارد. ارتداد قرآنی مفهومی عام‌تر از ارتداد فقهی است. مفهوم ارتداد فقهی نسبت به مفهوم ارتجاع خاص بوده، فقط به بازگشت از دین اطلاق می‌شود.

پی نوشت

[1].فرهنگ فارسی عمید، ص98.

[2]. لغت‌نامة دهخدا، ج1، ص138.

[3]. فرهنگ اندیشة نو، پاشایی، ص62.

[4]. فرهنگ جامع سیاسی، محمود طلوعی، ص128.

[5]. نک: فرهنگ جامع سیاسی، محمود طلوعی، ص128 و فرهنگ علوم سیاسی، بابایی، ص37.

[6]. Fundamenta lism

.[7] conserrationism

.[8] traditionalism

[9]. فرهنگ علوم سیاسی، ص5.

[10]. حدید/3.

[11]. حجر/15-29، ص/38-72.

[12]. جمعه/2.

[13]. اعراف/28؛ زخرف/23و24.

[14]. بقره/170؛ مائده/104؛ ابراهیم/9؛ مؤمنون/66و67؛ لقمان/31؛سبأ/43 ؛ ص/6و7و8؛ صافات/69 تا 72.

[15]. مائده/104 ؛ ص/7-4.

[16]. ص/7-4.

[17]. مائده/104 ؛ زخرف/19و22.

[18]. انبیا.52و53 ؛ صافات/ 69و72.

[19]. یونس/75و78 ؛ قصص/ 35و36 ؛ ابراهیم/9؛ هود/61و62.

[20]. انعام/25؛ فرقان/8.

.[21] انفال/31.

.[22] احقاف/11.

[23]. نمونه، ج21 ، ص319.

.[24] مائده/50.

[25]. مؤمنون/24.

.[26] اعراف/70 ؛ هود/53.

.[27] هود/62.

[28]. هود/11و62

[29]. اعراف/88.

.[30] هود/87.

.[31] انبیاء/53؛ شعراء/74.

.[32] قصص/36 ؛ یونس/78.

[33]. مائده/104؛ بقره/170؛ اعراف/28؛ لقمان/21؛ زخرف/22.

[34]. صافات/69و70؛ مؤمنون/66.

[35]. بقره/170؛ مائده/104.

.[36] زخرف/24.

.[37] بقره/91.

.[38] آل عمران/73.

[39]. آل‌عمران/183.

.[40] بقره/8.

[41]. توبه/74.

[42]. منافقون/1.

[43]. بقره/14.

[44]. بقره/51.

[45]. آل‌عمران/144.

[46]. مائده/21.

.[47] انعام/71.

.[48] آل‌عمران/149

 

اما داستان ارتجاع در عصر نوین یا ارتجاع نوین این قسمت دیدگاه یک متفکر افغانی به نام فریدون عامل

 است که نکات بدیع و جالبی را در بر دارد.

 

ظهور ارتجاع نوین

"تحمیل یک ایدیولوژی خاص بر سیستم سیاسی و مناسباتِ اجتماعی"

جای تعجب است؛ با "تحمیل" یک ایدیولوژی خاص بر سیستم سیاسی و مناسبات اجتماعی "مخالف" باشیم در حالیکه در جهان کنونی عملاً یک ایدیولوژی خاص (نولیبرالیزم) بر سیستم سیاسی کشور ها تحمیل میباشد. همینطور اقتصاد سرمایه داری (کاپیتالیزم) بر مناسبات اجتماعی (و اقتصادی) تحمیل است. این در حالیست که در صورت توانایی، فرمانروایان جهان سرمایه هر گونه مخالفت سرنوشت ساز در برابر ایدیولوژی و نظام سرمایه داری را وحشیانه و جنایتکارانه سرکوب میکنند.

چنانچه واضحست، ساختار هـر جـامعه ای بر مبنای زیرساخت و روساخت (زیربنا و روبنا) تنظیم میشود. وسایل تولید (means of production) که چگونگی کاربرد آن توسط شیوه تولید حاکم (dominant mode of production) مشخص میگردد، زیربنا یا شیرازهء اقتصادی یک جامعه را میسازد. روبنای جامعه همان ایدیولوژی طبقات حاکم است. لویس آلتوسر (Louis Althusser) در بخش زیرساخت و روساخت اثر معروفش ایدیولوژی و دستگاه های ایدیولوژیک دولت (۱۹۷۰) با تعریف نظریه مارکس در مورد ساختار جوامع انسانی، ساختار هر جامعه را به دو سطح تقسیم میکند: زیرساخت ( "وحدت" نیروهای مولده و مناسبات تولیدی) و روساخت [سطح] سیاسی- قانونی (قانون و دولت) و ایدیولوژی (ایدیولوژی های مختلف، دینی، اخلاقی، قانونی، سیاسی وغیره). (1)

با اندکی آشنایی با الفبای علوم سیاسی-اجتماعی (چه بورژوازی و چه مارکسیستی)، بخوبی قابل درک است که در جهان امروزین سرمایه داری یک ایدیولوژی خاص که نام آن نولیبرالیزم است بر "سیستم سیاسی" جوامع بورژوازی و غیر بورژوازی تحمیل میباشد و در جایی که چنین نباشد، آنرا میخواهند از طریق امپریالیزم و یا "تجارت آزاد"تحمیل کنند. "جهانی شدن" (globalization) چیزی جز توسعهء زمینه های تحمیل سرمایه داری نیست. در روند تکامل تاریخی خویش، ایدیولوژی سرمایه داری شرایط موجودیت خود را بر جوامع انسانی تحمیل نموده است.  

زمانی که مانیفست کمونست (۱۸۴۸) از در هم کوبیدن مناسبات فیودالی مینویسد، از تسلط بورژوازی بر مناسبات سیاسی و اجتماعی میگوید یعنی از تحمیل یک ایدیولوژی خاص (بورژوازی) بر نظام سیاسی و مناسبات اجتماعی. مثلاً در مورد تحمیل یک ایدیولوژی خاص (بورژوازی) بر نظام سیاسی بعد از پیروزی تدریجی این ایدیولوژی (بورژوازی)، چنین مینویسد:

"هر مرحلهء رشد بورژوازی به کامیابی سیاسی این طبقه منجر گشته است. بورژوازی که در دوران حاکمیت فیودال ها طبقهء زیر ستم بود، در دوران کمون وسطائی جمعیت مسلح و خودگردان شده، اینجا جمهوری شهری مستقل و آنجا "طبقهء سوم" مالیات پرداز سلطنت بود. سپس در دوران صنایع بمثابه وزنه ای در مقابل اشراف در خدمت نیمه فیودال ها و سلطنت های مطلقه قرار گرفت و بطور کلی به پایهء اصلی سلطنت های بزرگ بدل گردید. در نهایت، از هنگام تأسیس دستگاههای صنعتی جدید و بازار جهانی، تسلط سیاسی انحصاری برای خویش در دولت انتخابی امروزی بدست آورد. دستگاه دولت امروزی فقط کمیتهء اداره کنندهء امور مشترک تمام طبقهء بورژوازی است."(2) *

آیا دولت های حاکم در جهان کنونی که خاصیت و ماهیت بورژوازی دارند، چیزی جز کمیتهء اداره کنندهء امور مشترک، منافع مشترک و اهداف مشترک مجموع طبقهء بورژوازی نیستند؟

در ارتباط به تحمیل یک ایدیولوژی خاص بر مناسبات اجتماعی، مانیفست کمونست چنین مینویسد:

"حاکمیت بورژوازی در هر جایی، از میان برداشتن تمام مناسبات فیودالی، پدرسالاری و عاطفی را در پی داشت. روابط فیودالی گونه گونی که انسان را به "باداران طبیعش" مقید میساخت بی رحمانه از هم گسست و میان انسان ها رابطهء دیگری جز منفعت جویی عریان و "نقد پردازی" بی عاطفه بجا نماند...بورژوازی ارزش شخصی انسان را به ارزش مبادله تبدیل کرد و به جای آزادیهای بیشمار اعطائی یا اکتسابی بطلان ناپذیر یک آزادی مجرد و ناخودآگاه-تجارت آزاد-را بمیان آورد...و بهره کشی بی پرده، ننگ آور، مستقیم و وحشیانه را بجای بهره کشی پنهانی در پردهء اوهام مذهبی و سیاسی برقرار ساخت." (3)

همچنان در مانیفست کمونست میخوانیم:

"نیاز به بازار مداوماً در حال توسعه برای [فروش] تولیداتش، بورژوازی را به تمام جهان میکشاند و بورژوازی میباید همه جا لانه بزند، همه جا مستقر شود و با همه جا روابط برقرار سازد." (4)

پاراگراف فوق بطور عالی "جهانی شدن" (globalization) نظام سرمایه داری را پیشگویی نموده، از تحمیل شرایط بورژوائی زندگی بر جهان دلالت میکند. نظام سرمایه داری جهانی از طریق "تجارت آزاد" یا به وسیله امپریالیزم بر بشریت تحمیل میشود.

مانیفست کمونست ادامه میدهد:

"...بورژوازی تمام ملت ها را وامیدارد تا اگر نخواهند نابود شوند، شیوهء تولید بورژوازی را بپذیرند؛ آنها را وادار میسازد که به اصطلاح تمدن را در میان خویش رایج نمایند یعنی خود بورژوا شوند. به یک کلام، جهانی بسان سیمای خویش ایجاد میکند." (5)

آیا امپریالیزم امـریکایـی و متحدیـن آن طـی مـدت پنجاه سـال، محـاصرهء نسل کشانه (genocidal blockade) کیوبا را بخاطر وادار ساختن اینکشور مبنی بر پذیرش شیوهء تولید بورژوازی اعمال نمی نماید؟ آیا این تلاش بخاطر "تحمیل یک ایدیولوژی خاص بر سیستم سیاسی و مناسبات اجتماعی" نیست؟ آیا آمریکا و متحدین غربی آن یعنی مجموع امپریالیزم جهانی در صدد ایجاد جهانی بسان سیمای خویش نیستند؟

تحمیل یک ایدیولوژی خاص- سرمایه داری (اقتصاد بازار)- بر نظام سیاسی و مناسبات اجتماعی در جهان کنونی از طریق ایجاد وابستگی هاست؛ ایجاد مرکز، میان پیرامون و پیرامون (core, semi-periphery and periphery) این وابستگی ها را مانیفست کمونست چنین بیان میدارد:

"بورژوازی ده را به فرمان شهر محکوم ساخت. شهرهای بزرگ ایجاد کرد، به نفوس جمعیت شهرنشین در مقایسه با جمعیت دهنشین افزود...همانطوریکه بورژوازی ده را به شهر وابسته ساخت، کشورهای بربر و نیمه بربر را به کشورهای متمدن، ملت های دهقانی را به ملت های بورژوا و شرق را به غرب وابسته کرد." (6)

بعدها دانشمندان علوم اجتماعی، با الهام از پاراگراف فوق مانیفست کمونست دیدگاههایی چون "مرکز" و "پیرامون" را مطرح ساختند که پروسه بسط تیوریک آن به "تیوری وابستگی" (Dependency Theory) منتهی گردید. لنین در رسالهء معروفش "امپریالیزم: عالیترین مرحله سرمایه داری" (۱۹۱۷) زمانیکه از سیر تکامل سرمایه داری رقابت آزاد به سرمایه داری انحصاری و به سرمایه داری انحصاری دولتی، از صدور سرمایه مالی توسط کشورهای سرمایه داری به کشورهای غیر سرمایه داری و بالاخره از تقسیم جهان میان شرکت ها و قدرت های بزرگ سرمایه داری مینویسد، از ایجاد "مرکز" در کشورهای سرمایه داری و "پیرامون" در کشورهای غیر سرمایه داری – (نیمه) استعماری میگوید. (7)

راول پریبیش (Raúl Prebisch) اقتصاد دان آرژانتاینی و هانس سِنگر (Hans Singer) اقتصاد دان آلمانی کسانی بودند که در اواخر دههء ۴۰ و اوایل دههء ۵۰ میلادی قرن بیستم، نظریات "مرکز" و "پیرامون" را در مورد چگونگی شرکت کشورهای به اصطلاح جهان سوم در اقتصاد جهانی ابراز داشتند. در دههء ۶۰ میلادی، دانشمندان دیگری مانند پاول باران (Paul A. Baran)، سمیر آمین (Samir Amin)، جیووانی اریگی (Giovanni Arrighi) اندری گندر فرنک (Andre Gunder Frank)، ایمانوئل والرستین (Immanuel Wallerstien) و سایرین "تیوری وابستگی" را بر بُنیاد "نومارکسیستی" توسعه دادند و والرستین آنرا "تحلیل نظام جهانی" (world-system analysis) خواند و پدیدهء "میان پیرامون" را نیز مطرح کرد. (8)

بر مبنای "تیوری وابستگی"، شرکت کشورهای "میان پیرامون" و "پیرامون" در "نظام جهانی" (world-system) یا بازار جهانی (world market) طوری میباشد که پیشرفت کشورهای "مرکز" عدم پیشرفت کشورهای "میان پیرامون" و "پیرامون" را در پی دارد. به عبارهء دیگر، منابع کشورهای "پیرامون" بمنظور غنای کشورهای "مرکز" مورد بهره کشی قرار میگیرد و این بازار (جهانی) است که به وسیله آن "مرکزِ" ثروتمند "پیرامونِ" فقیر را استثمار میکند. (9) 

لهذا جای تعجب نیست که "تیوری وابستگی" در مقابل "تیوری مدرنیزه ساختن" (modernization theory) یا "تیوری توسعه" (development theory) قرار میگیرد که از جانب حامیان اقتصاد بازار- سرمایه داری- مطرح شده و مدعی است که بازار آزاد باعث سعادت کشورهای فقیر میشود. "تیوری مدرنیزه ساختن" که به اساس آن کشورهای "پیرامون" باید پروسهء رشد کشورهای فعلاً "انکشاف یافته" را تعقیب نمایند یعنی راه رشد سرمایه داری را، بر خلاف لیبرالیزم کلاسیک بر نقش مرکزی دولت در مدرنیزه ساختن کشورهای عقب مانده و انکشاف نیافته یا کمتر انکشاف یافته تأکید میکند(10) چیزی که "خطوط کُلی دیدگاهها و مبانی فکری" ن.ف.د.ت.ا و ح.م.م.ا آنرا "مداخلهء فعال" دولت در اقتصاد میخواند.

در نتیجه، "تیوری مدرنیزه ساختن" و دیگر "تیوری های" ارائه شده از جانب بورژوازی، راه رشد سرمایه داری را برای کشورهای به اصطلاح جهان سوم بر می گزینند و اقتصاد بازار را بمثابه "طبیعی ترین راه انکشاف اقتصادی" وسیله سعادت آنها میدانند.

کشورهای "مرکز" از طریق ماشین های ویرانگر نظام سرمایه داری جهانی– بانک جهانی (WB)، صندوق بین المللی پول (IMF)، و سازمان تجارت جهانی (WTO)- و "تجارت آزاد" و امپریالیزم، اقتصاد بازار یعنی "طبیعی ترین راه انکشاف اقتصادی" یا به کلام دیگر شرایط راه رشد سرمایه داری را به کشورهای "پیرامون" صادر میکنند. به یک سخن، یک ایدیولوژی خاص را بر نظام سیاسی و مناسبات اجتماعی تحمیل میدارند.

میشل چوسودوفسکی (Michel Chossudovsky) یکتن از مخالفین و منتقدین معروف "نظم نوین جهانی" (new world order) و "جهانی شدن" (globalization) که بحیث مشاور اقتصادی برای دول کشورهای روبه انکشاف و سازمانهای بین المللی متعدد ایفای وظیفه نموده است، در مورد نقش تخریب کنندهء تحمیل یک ایدیولوژی خاص (سرمایه داری) بر سیستم سیاسی و مناسبات اجتماعی به وسیله نهادهای مالی بین المللی جهان سرمایه چنین میگوید:

"...ماموریت IMF در یک کشور...به تخریب نهادهای اجتماعی و اقتصادی در بدل [پرداخت] قرضه مالی مشروط است که این شبیه تخریب فزیکی [کشور مورد نظر] در اثر بمباری ناتو است. IMF بستن شفاخانه ها، مکاتب و فابریکات را دستور میدهد که واضحاً [بستن] این شفاخانه ها، مکاتب و فابریکات کم هزینه تر از بمباری آنهاست اما نتیجه نهائی یکسان در پی دارد: ویرانی کشور مورد نظر." (11)

کین متیمه (Cain Mathema) در مطلبی تحت عنوان "جهانی شدن از دیدگاه غربی ها" از ناکامی برنامه های اقتصاد بازار یا ناکامی صدور "طبیعی ترین راه انکشاف اقتصادی" از طریق ماشین های ویرانگر نظام سرمایه داری مینویسد:

"صندوق بین المللی پول و بانک جهانی تمام کشورهای روبه انکشاف را وامیدارد تا اگر میخواهند کمکهای این دو نهاد را که توسط امریکا و متحدین اداره میشود، بدست بیاورند به اصطلاح برنامه های تنظیم ساختاری [structural adjustment programs] را بپذیرند. برنامه های تنظیم ساختاری هیچگاهی در هیچ کشوری از دنیا به نفع اکثریت تمام نشده...بر عکس کشورهای روبه انکشاف را نیمه استعماری ساخته و فقر را در میان اکثریت عمیقاً ازدیاد بخشیده ولی در مقابل به قدرت، نفوذ و نفع شرکت های چندین ملیتی خارجی افزوده است." (12)

میلفرد بیتمن (Milford Bateman) در مقدمهء اثرش تحمیل ایدیولوژی بحیث "بهترین عملکرد": نقش مشکل آفرین نهادهای مالی بین المللی در بازسازی و پیشرفت اروپای جنوب شرق نتایج بازسازی کشورهای اروپای جنوب شرق را بر مبنای اقتصاد بازار چنین ارزیابی میکند:  

"بازسازی و توسعهء اروپای جنوب شرقِ بعد از کمونیزم، از ۱۹۸۸ بدینسو در چارچوب پالیسی نولیبرال صورت گرفته که بطور موثر به وسیله نهادهای بریتون وودز-بانک جهانی و صندوق بین المللی پول-بر این منطقه تحمیل گردید...که نتایج مختلف (از آنچه ظاهراً بانک جهانی و IMF توقع میبرد] ببار آورده است: غیرصنعتی شدن غیر قابل توقف، افزایش سریع فقر، بلندترین میزان بیکاری در جهان، میزان بلند نابرابری، کاهش طول عمر، عدم مصئونیت شغلی روبه افزایش و شرایط وخیم کار...افزایش بی سابقهء میزان فساد و جنایتکاری، کاهش جدی میزان همبستگی و تحمل میان جمعیت های از قبل تنگدست، افزایش میزان تجارت غیرمداوم و قرضه خارجی و از بین رفتن خدمات صحی، رفاهی و تفریحی عامه...ولی در مقابل باوجود تأثیرات آشکارا منفی مودل نولیبرال [اقتصاد بازار]، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول...همانند هر جای دیگر دنیا از [برنامه های اقتصاد بازار] حمایت صریح میکنند." (13) 

چه گوارای انقلابی در بیانیه مورخ ۲۵ مارچ ۱۹۶۴ خویش به جلسه پلینوم کنفرانس تجارت و انکشاف ملل متحد (UNCTAD) منعقده ژنیو-سویس، صریحاً بیان میدارد که نهادهای "بریتون وودز" (Bretton Woods) در خدمت "مرکز" استثمارگر قرار داشته، زمینه های استثمار کشورهای "پیرامون" را فراهم مینمایند. با پرداخت به نقش ویرانگر نهادهای بین المللی حامی نظام سرمایه داری، چه گوارا راه حل مشکلات بشریت را بصورت واضح نشان میدهد:

"صندوق بین المللی پول (IMF)، بانک بین المللی بازسازی و پیشرفت (IBRD) [فعلاً جزء گروپ بانک جهانی]، موافقتنامه عمومی در مورد تعرفه و تجارت (GATT) [فعلاً سازمان تجارت جهانی-WTO ]...نمونه های از سازمانهای بین المللی اند که در خدمت قدرت های سرمایه داری استعمارگر اساساً در خدمت امپریالیزم امریکا قرار دارند".

"...همهء این سازمانها ظاهراً برمبنای اصول و مقررات برابری و رویه باالمثل در مناسبات اقتصادی بین المللی اداره میشوند اما در حقیقت [دو اصل یادشده] عبارات فریبندهء اند که چهرهء اصلی ابزارهای تداوم بخش عقبماندگی و استثمار را میپوشانند."  

"یگانه راه حل مشکلات بشریت محو کامل استثمار کشورهای وابسته [پیرامون] توسط کشورهای پیشرفتهء سرمایه داری [مرکز] است..." (14)

دیدیم که عملاً یک ایدیولوژی خاص (یا بهتر گفت نظم اجتماعی- اقتصادی استثمارگر یعنی سرمایه داری) بر سیستم سیاسی و مناسبات اجتماعی تحمیل است. ایدیولوژی (سرمایه داری) از طریق نهادهای بین المللی که در خدمت این نظام قرار دارند، جنایتکارانه بر بشریت تحمیل میگردد. در صورتیکه ن.ف.د.ت.ا و ح.م.م.ا واقعاً با ایدیولوژیک ساختن سیستم سیاسی و مناسبات اجتماعی مخالف اند، باید در متن "خطوط کُلی دیدگاهها و مبانی فکری" شان با "تحمیل هر ایدیولوژی بر سیستم سیاسی و مناسبات اجتماعی" مخالفت شانرا اعلام میداشتند تا درین صورت معلوم میشد که آنها به "کشف علمی" تازهء در عرصه مناسبات اجتماعی- اقتصادی- سیاسی نایل آمده اند. به عبارهء دیگر، (مانند آنهایکه در جستجوی دریافت "راه سوم" میان کاپیتالیزم و کمونیزم اند) معلوم میگردید که "راه سوم" نجات بشریت را "کشف" نموده اند. ولی چنین نیست؛ معلوم است که آنها با تحمیل یک ایدیولوژی خاص بر سیستم سیاسی و مناسبات اجتماعی مخالف اند؛ آنها فقط با "تحمیل" کمونیزم بر سیستم سیاسی و مناسبات اجتماعی مخالف اند و بس.

ن.ف.د.ت.ا و ح.م.م.ا که خود را ادامه دهندهء مبارزات دادخواهانهء زحمتکشان افغانستان جا میزنند، باید مخالفت شانرا با ایدیولوژی بورژوازی که عملاً بر سیستم سیاسی و مناسبات اجتماعی در جهان کنونی تحمیل میباشد و شرایط زیست بورژوائی را بر ملیارد ها انسان کره خاکی تحمیل نموده یعنی آنها را از تمام سعادت های مادی و معنوی محروم ساخته است، بیان میداشتند. اما اینان نه تنها با نظام سرمایه داری سر مخالفت ندارند بلکه برعکس به سلسله تناقض گویی های خویش، اقتصاد بازار یعنی سرمایه داری را "طبیعی ترین راه انکشاف اقتصادی" افغانستان قلمداد نموده و بمثابه اصلاح طلبان حامی وضع حاکم با تکرار ایدیولوژی بورژوازی از "کاهش فاصله" میان دارا و نادار و "کاهش فاصله طبقاتی" (نی از میان برداشتن دارا و نادار و طبقات) سخن میگویند و به این ترتیب موجودیت دارا (طبقات حاکم یعنی مالکین وسایل تولید) و نادار (طبقات محکوم یعنی دهقانان و کارگران) را می پذیرند. به مفهوم دیگر، وضع موجود (status quo) را که همانا جامعه طبقاتی بهره کش است، میپذیرند. و چه عجب که در جامعه افغانی ایده آل خود که در آن فاصله میان دارا و نادار و طبقات [اجتماعی] "کاهش" یافته (یعنی دارا و نادار و طبقات اجتماعی هنوز موجود اند)، از "تأمین سعادت مادی و معنوی انسان این سرزمین [افغانستان]" سخن میگویند.   

معلوم نیست که اینان با اقتصاد بازار یعنی نظام سرمایه داری یا تحمیل نمودن شرایط زیست بورژوازی و با "کاهش فاصله طبقاتی میان دارا و نادار" چگونه سعادت مادی و معنوی انسان را تأمین میکنند؟!  

 

پانوشت ها

[1]

Louis Althusser (1970). Ideology and Ideological State Apparatuses (Notes towards an Investigation). Marxists Internet Archive (MIA):

<http://www.marxists.org/reference/archive/althusser/1970/ideology.htm>

 [2]

Marx, Karl & Engels, Frederick (1848). Manifesto of the Communist Party. Marxists Internet

Archive (MIA):

<http://www.marxists.org/archive/marx/works/1848/communist-manifesto/ch01.htm>

[3]

همان منبع

[4]

همان منبع

[5]

همان منبع

[6]

همان منبع

 [7]

Lenin, Vladimir Ilyich (1917). Imperialism, the Highest Stage of Capitalism. Marxists Internet

Archive (MIA):

<http://www.marxists.org/archive/lenin/works/1916/imp-hsc/index.htm>

[8]

"تیوری وابستگی" در دایره المعارف ویکیپیدیا.

<http://en.wikipedia.org/wiki/Dependency_theory>

[9]

همان منبع

همچنان اثر ذیل:

Taylor, Peter J., Flint, Colin (2000). Political Geography: world-economy, nation-state & locality (fourth edition). India: Pearson Education Limited.

[10]

"تیوری مدرنیزه ساختن" یا "تیوری توسعه" در دایره المعارف ویکیپیدیا.

<http://en.wikipedia.org/wiki/Modernization_Theory>

[11]

میشل چوسودوفسکی طی مصاحبه با مدیران یکی از سایت های انترنتی

<http://www.globalresearch.ca>

[12]

<http://www.globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=2451>

[13]

Bateman, Milford. Imposing Ideology as “Best Practise”: The Problematic Role of the International Financial Institutions in the Reconstruction and Development of South East Europe.

<http://www.bmlv.gv.at/pdf_pool/publikationen/wg7-bateman.pdf>

[14]

Che Guevara, Ernesto. On Development. Speech delivered March 25, 1964 at the plenary session of the United Nations Conference on Trade and Development (UNCTAD), Geneva. Marxist Internet Archive (MIA):

<http://www.marxists.org/archive/guevara/1964/03/25.htm>

 

 

این هم تحلیل یک غرب گرای ایرانی(به قول خودش سکولاریست) است از مفهوم و مصداق ارتجاع البته با کمب تلخیص و تصریف (به قول خودمان سانسور)

امروزه البته ما دارای برابرنهادهء فارسی دیگری برای واژهء reaction و صفت ناشی از آن هستیم که به معنای فرنگی این مفهوم کاملاً نزدیک است. یعنی، اکنون می توان گفت که واژهء «ارتجاع» عبارت است از برابرنهادهء سنتی فارسی نویسان قدیمی برای واژهء لاتینی «reaction» و در دوران ما، در کاربرد نوین فارسی گوئی و نویسی، می توان آن را بدرستی، بصورت «واکنش» ترجمه کرد و، در گفتارهای علمی نیز واژهء «ارتجاعی» را بازنشسته نموده و از واژهء خوش ساخت و شفاف «واکنش» استفاده نمود.

ابته علت این مته به خشخاش گذاشتن آن است که، چنانکه خواهیم دید، در زبان علم واژهء «ری اکشن» (یا «واکنش») دارای معنای «ارزشی» نیست و صورتی خنثی و علمی دارد حال آنکه واژهء «ارتجاعی» دارای یک چنین بار ارزشی قابل تأملی ست.

همچنین به این نکتهء بدیهی توجه داشت که، برای ظهور یک «واکنش»، نخست به وجود یک «کنش» نیازمندیم و بدون وجود «کنش» پیدایش «واکنش» امری محال است. یعنی «واکنش» امر قائم بالذات نیست و وجودش موکول به وجود «کنش» است.

علوم اجتماعی، در واقع، دو مفهوم «اکشن» و «ری اکشن» (یا «کنش» و «واکنش») و تصور تقابل آنها با یکدیگر را از «قانون سوم نیوتن» گرفته اند، آنجا که می گوید «در مقابل هر نیروی کنشی (چه بصورت رانشی و چه به صورت کششی) یک نیروی واکنشی ِ همزور اما در جهت مخالف آن بوجود می آید». در اینجا نیز، مثل موارد بیشمار دیگر، هنگامی که نخستین آباء اصلی علوم اجتماعی دست بکار تدوین گنجینهء واژگانی این «علوم» شدند چاره ای نیافتند جز آنکه از اصطلاحات و قوانین علوم طبیعی وام بگیرند. از جملهء این وام ها یکی هم تصور «نیروی اجتماعی» بود ـ نیروئی که یا به رانش و یا به کشش نهادها و سازمان ها و افراد جامعه مشغول است. آنگاه، پس از فرض و تصور وجود این نیرو (که امروزه امری بدیهی انگاشته می شود) و هنگام مطرح ساختن آن در مباحث مربوط به تغییر (change) و تحول (evolution) اجتماعی، این وام گیری صورت دقیق تری بخود گرفت و نیروهای اجتماعی نیز به دو دسته تقسیم شدند ـ یکی نیروهای کنشی و دیگری نیروهای واکنشی. هنگامی که یک نیروی اجتماعی در متن جامعه پدیدار شده و نهادهای اجتماعی را تحت تأثیر رانشی یا کششی خود قرار می دهد، بلافاصله خود موجب پیدایش نیروی مخالفی نیز می شود که هم وزن آن است اما عکس جهت آن عمل و حرکت می کند.

حال اگر توجه داشته باشیم که «نیروهای کنشی» هموارهء معطوف به شرایط نوین اجتماعی هستند و، چه در حالت رانش و چه در وجه کشش خود، می خواهند تا نهادهای اجتماعی را در مسیر نوئی قرار دهند، در می یابیم که، در مقابل آنها، «نیروهای واکنشی» به لحاظ طبیعت خود:

1. مخالف این تغییرند
2. در برابر آن مقاومت می کنند و «محافظه کارانه» می کوشند تا «وضع موجود» را حفظ کرده و تغییر را عقیم سازند
3. به میزان نیروی نوآورانهء کنشی، دارای قدرت واکنشی ضد نوآوری هستند
4. در عین حال، هر قدم که نیروی کنشی به جلو بر می دارد، نیروی واکنشی نیز در عکس جهت آن حرکت کرده، بسوی عقب رفته و می کوشد تا جامعه را با خود به قهقرا بکشد.

آنگاه، نگاه دقیقی به این «مجموعه» آشکار می سازد که خاصیت «بازگشت کنندگی» نمی تواند هویت اصلی نیروهای واکنشی باشد و تنها وقتی که ثابت شد نیروئی دارای ماهیت «واکنشی» است می توان از خاصیت «بازگشت کنندگی» آن هم سخن گفت.

مترجمین فارسی اما، هنگام مقرر کردن برابرنهاده ای برای reaction تنها به این جنبهء فرعی «بازگشت کنندگی» توجه کرده و آن را به «ارتجاع» برگردانده اند. بعبارت دیگر، در زبان فارسی، با بکار بردن واژهء «ارتجاع» (از ریشهء عربی رجع raja’a به معنی «بازگشت» و نه «واکنش») و ساختن صفت «ارتجاعی» به معنی «بازگشت کننده»، یک اتفاق وخیم رخ داده که در اندیشهء علوم اجتماعی مغرب زمین پیش نیامده است و آن اینکه «نیروهای اجتماعی واکنشی» ماهیت ضروری «واکنشی بودن» خود را کنار نهاده و دارای هستی قائم به ذات شده اند؛ بطوری که دیگر لازم نیست برای حضور و ظهورشان در ابتدا نیروهای متحول کنندهء نوآوری بوجود آیند. این داستان در ادبیات چپ ایران صورت گسترده ای بخود گرفته و حتی اقشاری مورد شناسائی قرار گرفته اند که، در غیاب نیروهای کنشی نیز، «بالذات»، ارتجاعی هستند. اینگونه است که در ادبیات چپ ما هر سرمایه دار و پولدار و زمیندار و مذهبی و اهل سنتی جزو نیروهای «ارتجاعی» محسوب می شود و از این بابت فحش می خورد. حال آنکه در ادبیات چپ اروپائی همهء این نیروها خود می توانند و توانسته اند منشاء کنش و رانش و کشش های نوینی باشند و همواره و لزوماً بصورت نیروهای واکنشی عمل نکنند.

در عین حال، همین تصور تقدم «بازگشت کنندگی» بر «واکنشی بودن» موجب شده که کار تشخیص اینکه، در یک شرایط معین، کدام یک از نیروهای اجتماعی «کنشی» (در زبان چپ ایرانی، «مترقی») و کدام «واکنشی» (در زبات چپ فارسی، «ارتجاعی») محسوب می شوند سخت مشکل شود، و عدم تشخیص این دو از هم نیز به نتایج کاملاً متفاوتی بیانجامد.

به صحنهء سی سالهء اخیر تاریخ ایران نگاه کنیم و بکوشیم تا ببینیم چگونه می توان نیروهای کنشی را از واکنشی تشخیص داد. مثلاً، آیا باید حکومت اسلامی بقدرت رسیده در سرآغاز انقلاب را نیروئی کنشی بدانیم یا واکنشی؟ آیا نه اینکه شعار این انقلاب آزادی و استقلال بود و شعار دهندگان رسیدن به این دو را در ظل حکومت اسلامی ممکن می دانستند؟ یعنی، آیا درست نیست بگوئیم که «حکومت اسلامی»  در این شعار تنها یک «وسیله» بشمار می آمده که با استفاده از آن رسیدن جامعهء ایرانی به آزادی و استقلال ممکن می شده است؟ روشن است که اگر این تعبیر از شعار مزبور درست باشد آنگاه می توان گفت که انقلاب مزبور یک نیروی «کنشی» بوده است که می خواسته، با توسل به وسیله ای که درست و کارا تشخیص می داده، جامعه را به جلو ـ به سوی آزادی و استقلال ـ براند.

در عین حال، اگر این ادعا درست باشد، ما نیز چاره ای نداریم جز اینکه همهء نیروهای مقاومت کننده در برابر «این انقلاب» و بازدارندهء پیشرفت آن ـ از سلطنت طلبان گرفته تا لیبرال های نهضت آزادی و دموکرات های آزادیخواه و سوسیالیست های ملی ـ همگی را نیروهای «ارتجاعی» یا «واکنشی» بدانیم. گرچه این سخن امروز عجیب می رسد اما درست همین سخن تعبیر اکثریت آن دسته از نیروهای چپ ایران بوده و هنوز هم هست که تحت تأثیر تحلیل های ارائه شده از جانب حزب توده عمل کرده اند.

اما، اگر می شد به شعار مزبور اینگونه نگریست که بخشی از نیروهای مسلمان می خواستند به «بهانهء ظاهری و مصلحتی بدست آوردن آزادی و استقلال» (که آرزوی انقلاب مشروطه و نهضت ملی ایران بود) به حکومت اسلامی برسند (همانگونه که اخیراً اعلام شده که «امام، ایران را برای اسلام می خواست و نه اسلام را برای ایران!») آنگاه، با در مرکز توجه قرار گرفتن «حکومت اسلامی» این پرسش پیش می آمد که آیا نیروهای خواهان آن کنشی بوده اند یا واکنشی؟
نگاهی به تاریخ تحولات صد و پنجاه سالهء اخیر ایران و بررسی نقش روحانیت در آن ـ به معنی قشری که اسلام شیعی را در ایران نمایندگی کرده و می کند ـ بروشنی نشان مان می دهد که این قشر (و نیروهای وابسته به آن) از لحظه ای که فکر «تجدد» در ایران مطرح شده، همواره دست بکار «واکنش نشان دادن» نسبت به آن بوده و مشخصات چهارگانه ای را که در بالا برشمردم بوضوح از خود بروز داده است.

حال، اینکه یک چنین نیروی اجتماعی شناخته شده ای، که صد و پنجاه سال تمام همواره نسبت به روند تجدد «واکنش» نشان داده است، بتواند یکباره در سال 1357 در رأس یک «انقلاب کنشی» قرار گیرد آشکارا یک تصور اگر نه ناممکن که لااقل نامعقول بیش نیست؛ و اگر قرار باشد که بتوان ماهیت هر نیروئی را در کارکرد بلند مدت آن جستجو کرد، آیا هیج دلیلی می توان یافت که نشان دهد انقلاب 1357 یک انقلاب کنشی (یا بقول چپ های توده ای، «مترقی») بوده است؟ و آیا نه اینکه عقل حکم می کند که حکومت اسلامی برآمده از انقلاب 57 را ـ حتی جدا از پیشینه اش و فقط به استناد عملکرد سه دههء اخیرش ـ حکومتی واکنشی (یا بقول چپ های توده ای، «ارتجاعی») بدانیم؟

اما اینگونه هم نیست که همه کس چنین سخنی را معقول دانسته و در حکم ارتجاعی بودن حکومت اسلامی حاکم بر ایران با ما (یا من) هم نظر شود. مخالف این حکم، علاوه بر کوشش برای ارائهء تعریف های گوناگونی همچون حکومت فاشیستی و حکومت دیکتاتوری و حکومت سلطانی (که بحث در تفاوت هاشان بیشتر به درد کلاس های درس می خورد تا به کار حوزهء فعالیت های اجتماعی ـ سیاسی عام)، خواهد کوشید تا نشان دهد که، در طی سی سال گذشته، به یمن حاکمیت معممین امامی و زیردستان یقه سپید و آبی آنها، جامعهء ایران سخت دستخوش تحول و تغییر و نوآوری شده است.

بخاطر ادامهء بحث هم که شده بگذارید بپذیریم که همهء آمارهای ارائه شده از جانب این متفکران درست باشد (و حتی هجوم روستائیان به شهرها را نیر در مقولهء «گسترش هفتاد درصدی شهرنشینی» قرار دهیم) اما باید دید که در پس ارائهء این آمارها چگونه می توان ثابت کرد که حکومت اسلامی در طی سه دههء گذشته نه بعنوان یک نیروی واکنشی که بصورت یک نیروی کنشی عمل کرده است و، پس، نیروئی «ارتجاعی» نیست؟

جستجو برای یافتن پاسخی درخور این پرسش ما را وا می دارد تا ببینیم کدامیک از اقدامات نوآورانه ای که جامعهء ایران را در مسیر ترقی قرار داده اند ناشی از قصد و نیت و برنامه ریزی آگاهانهء حاکمان ایران و صاحبان حکومت اسلامی بوده و، در نتیجه، حکم اقداماتی «کنشی» را دارند؟

آیا اگر تعداد دانشجویان زن ایرانی بیش از مردان شده است این اتفاق براثر برنامه ریزی حاکمان ایران بوده است؟ و یا اینکه، بر عکس، آنها همواره سعی کرده اند که جلوی سیلی را که براه افتاده بگیرند و، بخصوص با محروم کردن زنان از موقعیت های شغلی مربوط به تحصیلاتشان، کوشش آنان برای دانش آموزی را به امری عبث، پر هزینه و فاقد فایدهء اجتماعی جلوه دهند. یا اینکه بالا رفتن تعداد رساله های علمی ناشی از تحقیقات آکادمیک در ایران آیا ناشی از قصد و اقدام حکومت بوده است و یا اینکه اگر اقدامات بازدارندهء حکومت نبود چه بسا که تعداد این تحقیقات و رساله ها به ده ها برابر می رسید؟ آیا حکومت اسلامی در رونق بخشی به فعالیت های دانشگاهی اقدام کرده است یا اینکه کوشیده است دانشگاه های کشور را به حوزه های علمیه تبدیل کند؟

البته گاه هم هست که ما، با طرح برچسبی جدید، می کوشیم تا یک برچسب معمول و پذیرفته شده از جانب همگان را رد و منسوخ کنیم. مثلاً بگوئیم حکومت اسلامی یک حکومت «بنیادگرا» است اما «ارتجاعی» نیست. و بعد هم توضیح دهیم که بنیادگرائی پدیدهء نوینی است (چرا که مثلاً تروریست های یازدهم سپتامبر تحصیل کرده بوده اند و آیت الله خامنه ای هم از میان سلاح های کشتار دسته جمعی بجای ذوالفقار علی از بمب اتمی بیشتر خوشش می آید و در نتیجه همگی شان «مدرن» هستند).

من می دانم که اینگونه سخنان را می توان با چند گفتآورد از چند تن از دانشمندان غربی همیشه آماده برای طرح تئوری های کم عمق، مستند نشان داد و ظاهراً بمقصود خود رسید. اما این کار نوعی سرنا زدن از ته گشاد آن ساز مظلوم است؛ چرا که آن «مدرن بودن» تنها از احوالات ظاهر کار خبر می دهد و الا هیچ شکلی از «بنیادگرائی» نیست که در ذات خود واکنشی و ـ اتفاقاً ارتجاعی هم ـ نباشد. یعنی هم بصورت واکنشی در برابر کنشی پیشرونده ظاهر شده و هم خواستار آن نباشد که نه حتی به گذشتهء نزدیک که به گذشتهء بسیار دوری که فقط در تخیل آدمیان مالیخولیائی وجود دارد برنگردد. اینکه یک «بنیادگرا» از مدرن ترین تکنولوژی ها و اسلحه ها برای از بین بردن جهان متجدد استفاده کند هرگز ماهیت «ارتجاعی» و «واکنشی» بنیادگرائی اش را تغییر نمی دهد.

اساساً، اگر به این اصل بدیهی دقت کنیم که «اصول گرائی»، «سنت گرائی»، «بنیادگرائی» و حتی «نواندیشی» ایدئولوژیک همگی انواع نگرش و تمایلی هستند که در زیر سقف یک ایدئولوژی و در روند قرار گرفتن آن در معرض طبیعت تغییرات و تحولات وقفه ناپذیر نهادهای اجتماعی هستی می یابند؛ و از آنجا که همهء ایدئولوژی ها اموری «واکنشی» هستند که، پس از تسجیل قدرت خود، تبدیل به ماشین های مقاومت از یکسو و وسائل محافظه کاری از سوی دیگر می شوند، می توان نتیجه گرفت که تمام روند های حادث در زیر چتر ایدئولوژی هم طبیعتی محافظه کارانه، واکنشی ـ و اغلب ارتجاعی ـ دارند. چنانکه اشاره کردم، در این مورد حتی نمی توان به گرایش های حاکم بر نواندیشی ایدئولوژیک ـ مذهبی نیز دلخوش کرد و آنها را از داشتن صفت «ارتجاعی» و «واکنشی» معاف داشت. یعنی، نه تنها هر اصول گرا و بنیادگرای مذهبی و ایدئولوژیک، که هر نواندیش این حوزه ها نیز مشغول نشان دادن واکنش است و، بنا بر ترجمهء رایج زبان فارسی، ماهیتی «ارتجاعی» دارد.

من البته درک می کنم که آدمی هر چقدر هم که شجاع و خوش فکر باشد، اگر نتواند مجموعهء عقاید خود را از اعماق و ریشه هایش مورد تردید و بازبینی قرار دهد، قادر نخواهد بود که تیزترین منطق خود را براه درست هدایت کند. یعنی، پیوند با ریشه های «فراعقلی» مذاهب و ایدئولوژی ها موجب می شود که شخص اگر همهء دیوارهای حصار فکری خویش را هم خراب کرده باشد نتواند خشت های بنیادین حصار را بیرون کشد و، در نتیجه، چندی نگذشته، خاک و خاشاک بر آن خشت های باقی مانده حصاری دیگر را فرا خواهند ساخت.

نیز توجه کنید که من در سراسر این مقاله از ایدئولوژی و مذهب سخن گفته و هرگز پای ادیان و باورهای ماورائی اشخاص را به میان نکشیده ام. ادیان و باورها در قلمرو خصوصی اشخاص قرار دارند و در مباحث سیاسی کسی را با آنها کاری نیست. اما ایدئولوژی ها و مذاهب به حوزهء عمومی تعلق دارند و کارکردشان ـ در همهء جلوه های خود ـ واکنش نشان دادن، سنگ انداختن، و به عقب کشاندن هر حرکت پیشرونده ای است.

حال می رسیم به ریشه این پدید در صدر اسلام و نمونه تطبیقی این پدید در صدر اسلام

 

ارتجاع در انقلاب پیامبر

نهضتی که پیامبر اسلام پایه گذار و رهبر آن بود به مانند هرنهضت انقلابی دیگری با یک جنبش و انقلاب ارتجاعی مواجه شد.نهضتهای انقلابی سایر پیامبران هم از این جنبش های ارتجاعی در امان نمانده اند،قرآن و تاریخ بسیاری از این نمونه ها را بیان می کند.همانند رجعت قوم موسی در بازگشت به گوساله پرستی به هنگام غیاب چهل روزه موسی و یا اشاره حضرت عیسی در بیان لزوم بعثت خود به رجعت قوم یهوداز تعالیم موسی و یکتا پرستی.همچنین خداوند در آیه شریفه ۲۵۳سوره بقره می فرماید:
"....
ولوشاءالله مااقتتل الذین من بعدهم من بعد ما جاءتهم البینات و لکن اختلفوا فمنهم من امن ومنهم من کفر و لوشاءالله مااقتتلوا ولکن الله یفعل ما یرید"
"....
واگر خدا می خواست پس از فرستادن پیمبران و معجزات آشکار مردم با یکدیگر در مقام خصومت و قتال بر نمی آمدند لیکن بعد از آن برخلاف و دشمنی باهم برخاستند که برخی ایمان آورده و بعضی کافر شدند و اگر خدا می خواست باهم بر سر جنگ و نزاع نبودند و لیکن خدا به مصلحتی که داند هر چه مشیتش تعلق گیرد خواهد کرد".
در این آیه شریفه ارتجاع در بالاترین حد خود یعنی جنگ و کشتار میان مومنین بیان شده است.
همچنین جنبشهای ارتجاعی درانقلابهای اخیر نیز به وضوح قابل مشاهده است ،همانند جنبش ارتجاعی که پس از انقلاب فرانسه رخ داد و به بازگشت استبدادطلبان و رجعت جامعه فرانسه به وضعیت قبل از انقلاب انجامید.
البته باید در نظر داشت انقلابهای ارتجاعی با توجه به وسعت و ابعاد هر انقلاب با انقلابهای دیگر متفاوت است.عمق هرجنبش ارتجاعی به ابعاد و عمق انقلاب تکاملی آن جامعه بستگی دارد .بعنوان مثال در انقلابی همانند انقلاب فرانسه که جنبه سیاسی و آزادیخواهانه داشت جنبش ارتجاعی محدودتر از جنبش ارتجاعی است که در انقلابی که پیامبر اسلام پایه گذار آن بودکه تحول ژرفی در کلیه ابعاد جامعه بر جای نهاد می باشد .
ما همواره در تاریخ شاهد این فراز و نشیبها می باشیم .وباید توجه داشته باشیم که از ثمره این سنت تاریخ است که جوهره انسانیت نمایان می شود.این شکست ها و رجعتها جزو طبیعت تاریخ است زیرا اگر خط تکاملی تاریخ بدون فراز و نشیب تداوم داشته باشد ،عنصر انتخاب و کوشش جهت رسیدن به آن از بین خواهد رفت. و این امر به این معنی است که در تاریخ اصالت به کار انسانهااست و اگر خط تکاملی تاریخ همواره باقی باشد ،آن وقت دیگر کار انسانی و تلاش و زحمت و رنج انسانها دیگر بی معنا می شود.
پس وجود اصل رجعت در تاریخ برای ما انسانها پیام دارد و آن اینست که :"این انسانها هستند که با کار خود تاریخ را می سازند".
در این مقاله سعی می کنیم به جنبه ها و گوشه هایی از ماهیت و دلایل و ابعاد رجعت در تاریخ اسلام بپردازیم و در مقاله های بعدی با الگو گرفتن از تجربه جنبش ارتجاعی که در" انقلاب اسلامی پیامبراکرم" صورت پذیرفته است به مکانیزم های رجعت در انقلاب اسلامی ایران که در حقیقت با الگو برداشتن از انقلاب پیامبر اسلام به پیروزی رسیده است می پردازیم.
۱) معنی و ماهیت ارتجاع و مراحل عملی شدن آن :
ارتجاع،گریز از رویه و نظام اسلامی و رجعت به رویه و نظام جاهلی است.رویه اسلامی از قرآن و سنت گرفته می شود.قرآن رویه مکتوب و سنت رویه معمول است . گاه از ارتجاع به تخطی از احکام الهی و سنت پیامبر نیز یاد شده است.
در زمان پیامبر رجعت نمی توانسته است به صورت یک جریان اجتماعی نیرومند و مقتدر در دستگاه و حکومت وجود داشته باشد ،بلکه در شکل رجعت فردی پدیدار می گشت.
رجعت در فرد با بازگشت به اعمال و عادات و پندارهای جاهلی صورت می پذیرد.
"
ان الذین امنوا ثم کفروا ثم امنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا لم یکن الله لیغفر لهم و لا لیهدیهم سبیلا/ بشرالمنافقین بان لهم عذابا الیما" ( سوره نساء آیه ۱۳۷و۱۳۸)
"
آنان که ایمان آوردند بعد کافر شدند سپس ایمان آورده و باز کافر شدند و آنگاه بر کفر خویش افزودند خداوند نه می آمرزدشان ونه راه می نمایدشان. منافقان را مژده ده که برایشان عذابی دردناک است."
اما فرد مرتجع در بحث ما بیشتر بر مرتجعی اطلاق می شود که می کوشد اجتماع را به جاهلیت باز گرداند یا عملا باز می گرداند،کسی که علاوه بر گرایش شخصی به سنن و عادات و رسوم جاهلی در رجعت سایرین و در نتیجه رجعت جامعه موثر و سهیم است.
اینان برای تسریع و توفیق بیشتر در تبهکاری نخست بر مقامات عالیه دست انداخته و پس از چیرگی بر مردم و بدست آوردن قدرت نظامی و نفوذ و آمریت سیاسی شروع به دگرگونسازی سیاست و اقتصاد و قضا، بتدریج نظامات جامعه را دستخوش تحول انحطاطی می گردانند.
رجعت سیاسی نقطه عطفی در جنبش ارتجاعی محسوب می شود،زیرا تسلط رجعت طلبان برقدرت سیاسی و حکومت ،عوامل چندی را بخدمت جریان رجعت می گمارد و جریان آن را به طرز وحشتناکی تشدید می کند:
الزام موسسات اجرایی،تهدیدو اعدام،تطمیع بوسیله پول و جاه و مقام و شهرت،اغوای ناشی از رفتار مقامات برجسته و...عواملی هستند که رفته رفته کردار و خوی اشخاص را دگرگون می سازد و مایه تثبیت متقابل اعتقاد و رفتار اجتماعی ،معتقدات و جهان بینی مردم با رفتار جاهلانه حاکمان تجانس و توافق می یابد.
در تاریخ اسلام نیز همان گونه که بعدا اشاره خواهیم کرد ،امویان که پیش قدم وگرداننده وعامل جنبش وانقلاب ارتجاعی بودند،ابتدا دست به رجعت سیاسی زدند و سپس رجعت اقتصادی را به اتمام رساندند و کار رجعت اقتصادی را به بعد از تحقق این دو موکول کردند.این کار بسیار هوشمندانه بود.زیرا هر گاه با عقاید اسلامی به ستیزه بر می خواستند مشتشان واشده و پرده نفاق از چهره شان دریده می شد و باعکس العمل مسلمانان مواجه می شدند و نه تنها نمی توانستند جنبش ارتجاعی را به پیروزی برسانند بلکه در رسیدن به سلطنت و مقام هم ناکام می ماندند.در صورتی که دگرگونی اعتقادی پس از قبضه کردن حکومت و شریان های اقتصادی کشور ناممکن وناشدنی نبود.
در حدیثی هم که از پیغمبر بیان شده است مراحل جنبش ارتجاعی کاملا بیان شده است:
"
اذا بلغ بنوالعاص ثلاثین رجلا اتخذوا مالالله دولاو عبادالله خولا و دین الله دغلا"
"
هنگامی که پسران عاص به ۳۰تن برسند اموال عمومی را که متعلق به خدااست به ثروت شخصی تبدیل کرده دست به دست خواهند گردانید،و بندگان خدا را برده خویش خواهند ساخت و دین خدا را مایه فریب و خیانت خواهند کرد."
در این حدیث ۳مرحله مهم اقتصادی،سیاسی و عقیدتی بیان شده است.دررجعت اقتصادی رابطه حکام و مردم با ثروت عمومی تغییر یافته و بشکل جاهلی در می آید.تعبیر "اتخذوا عبادالله خولا" بیان رجعت سیاسی و تغییر رابطه حکام با مردم از همسانی به عبودیت مردم و حاکمیت مطلقه است.رجعت اعتقادی نیز با تعبیر "اتخذوا دین الله دغلا"بیان گشته است و آن تغییر نقش دین در معتقدات مردم از عامل سعادت و رستگاری به ابزار تحمیق و بدبختی است.۲)دلایل وجود ارتجاع در هر نهضت انقلابی و تکاملی:
در هر انقلاب،تحول در نیروی اجتماعی یعنی انسانها روی می دهد و هر گونه تغییر و تحول بر تحول در خوی و اخلاق و عادات مردم مبتنی می شود و نیروی اجتماعی تربیت شده و تحول پذیرفته بعنوان ضامن اجرا و ادامه نظامات اجتماعی تلقی خواهد گشت.از طرفی تحول اعتقادی و اخلاقی امری نسبی است نه مطلق.بعبارت دیگر،در هر نهضت انقلابی،اولا:تحول اساسی اعتقادی-اخلاقی در فرد بکمال نمی رسد و ثانیا همه افراد مشمول تحول نمی شوند.درنتیجه هم بقایای دوران کهن و آثار اعتقادی،روانی،اخلاقی،فکری پیشین تا اندازه یی در فرد باقی می ماند و هم برخی افراد اصلا تحول نمی پذیرند و همچنان اعتقادات و اخلاق گذشته را در خویش نگه می دارند.عناصر تحول ناپذیرفته و بقایای عقاید و خوی و عادات قدیم در افراد عامل اصلی و عمده گرایش جامعه به عهد کهن و نظام پیشین است.
الف)عناصر تحول ناپذیرفته:
این عناصر که در اصطلاح اسلام ،کافر نامیده می شوند به ۲ دسته تقسیم می شوند:کفار ومنافقین.
کفار خصومتشان را نسبت به اسلام و مسلمانان تصریح می نمایند و به همین دلیل خطر تاثیرشان بر جامعه اسلامی کمتر است،اما منافقین کفاری هستند که چون با استتار و تظاهر به مسلملنی بدرون جامعه رخنه کرده اند نقش ارتجاعی خطیری بازی می کنند بطوریکه نقش کفار در این زمینه در مقایسه با آنان ناچیز است . در قرآن هم خطر منافقین بیشتر از خطر کفار مورد تاکید قرارگرفته است.همچنین کفار در بیرون منطقه اسلامی ساکن اند و منافقین در درون جامعه اسلامی مقیم اند و همین امر باعث ارتقایشان به مقامات و موقعیت ها می شود و خطرشان را به بی نهایت می رساند.
ب)بقایای عقاید و خوی و عادات قدیم:
ترک عقاید و خوی و عادات قدیم حتی برای افرادی که مشتاقانه به اسلام ایمان آورده بودند نیز میسر نبود.تا رسوبات روانی عهد کهن در شخصیت افراد باقی بود و تحول مطلوب اعتقادی و اخلاقی در ایشان بکمال نرسیده بود دگرگونی نظامات اجتماعی به نقطه مطلوب نمی رسید و هر دم بصورت منکرات و کردار نا پسند سر می زد و این امر جریان رجعت را تقویت می کرد.
۳)تعیین رهبر برای جریان ضد رجعت:
پیامبر اسلام می فرماید:
"
لست اخاف علی امی غوغاء تقتلهم و لا عدوا یجتاحهم و لکنی اخاف علی امتی ایمه مضلین ان اطاعوهم فتنوهم و ان عصوهم قتلوهم " (نهج الفصاحه ۴۷۲)
"
برملت خویش از آشوبی که آنان را به خون بکشد نگران نیستم و نه از دشمنی که بر میهنشان بتازد،بلکه بر ملت خویش از پیشوایان گمراه گری بیمناکم که اگر از آنان فرمان برند ایشان را به کفر می گروانند و اگر از فرمان آنان سر پیچند می کشندشان."
همچنین خداوند در سوره مائده که آخرین سوره ایست که بر پیامبر نازل شده است می فرماید:
" ...
الیوم ییس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون..." (آیه ۳ سوره مائده)
"
اکنون دیگر کافران از دین شما نا امید شده اند. باید از چیز دیگری بترسید و آن ترس از من است."
یعنی خطر از درون شما را تهدید می کند نه از بیرون. از خدا ترسیدن،ترس از قانون خداست.ترس از اینکه مبادا خطایی مرتکب شود وبا عدل خدا طرف شود. پس ترس از خدا یعنی ترس از خود و تخلفات و جرایم خود.
اهمیت مساله ولایت در این است که "ولی" ادامه دهنده نهضت و جهاد پیامبر است. ولایت به این معنی متمم و مکمل و حافظ رسالت بشمار می آید.اینکه در آیه شریفه"الیوم اکملت دینکم و اقمت علیکم و رضیت لکم الاسلام دینا ..." (مائده ،آیه ۳) ،از تعیین ولی بعنوان تکمیل واتمام دین تعبیر شده است به همین دلیل بوده است.
رجعت خواهان چون راهی برای محو ونابودی قرآن- سنت نداشتند منافقانه تحت عنوان دفاع از دین و دلسوزی برای آن بتاویل قرآن پرداختند تا از این راه به تغییر تدریجی آیین اسلام دست بزنند.
وظیفه ولی وجانشین پیامبر جلوگیری از این سوء تاویل ها و انحراف ها در مسیر انقلابی است که پیامبر پایه گذار آن بوده است .
به همین دلیل پیامبر قبل از رحلت خودش بارها به این مسیله اشاره فرمودند از جمله در روز عید غدیر خم که با صراحت به این مساله اشاره کردند و یا حدیث منزلت که در آن مقام علی (ع) را نسبت به خود همانند مقام هارون نسبت به موسی می داند غیر از اینکه بیان می دارد پس از من پیامبری نخواهد آمد.ویا روایتی که در آن از علی (ع) بعنوان کسی که بر سر تاویل قرآن خواهد جنگید و رهبر جهاد داخلی است نام می برد.و...
جانشینی علی انتصاب به مقام رهبری ضد رجعت بود.
حال به رجعت در سه مرحله اقتصادی،سیاسی و اعتقادی در جامعه پس از پیامبر می پردازیم.
رجعت اقتصادی:
در چندین آیه از سوره مبارکه بقره پس از بیان شمه ای از تحول انقلابی اقتصادی که صورت پذیرفته،رجعت اقتصادی منع شده است. مهمترین خصلت تحول تکاملی اقتصادی تحریم ربا و تایید دادوستدومبادله است.
"....
احل الله البیع و حرم الربوا فمن جائه موعظه من ربه مانتهی فله ما سلف واره الی الله ومن عادفاولی کاصحاب النار هم فیها خالدون"
سوره بقره آیه۲۷۵
"....
خداوند تجارت را حلال کرده و ربا را حرام ،هرکس پس از آنکه پند و اندرز کتاب خدا بدو رسید از این عمل دست کشد از گذشته او در گذرد و عاقبت کار او باخدای مهربان است و کسانی که از این کار دست نکشند آنان اهل جهنم اند و درآن جاوید معذب خواهند بود."
همچنین پیامبر در سخنرانی حجه الوداع می فرماید:"ربای دوران جاهلیت از بین رفت ...سرمایه و در آمدتان از خود شماست.نه ظلم (اقتصادی)کنید و نه ظلم (اقتصادی) ببینید."
کعب بن عیاض از قول پیامبر اکرم (ص) می گوید : "ان لکل امه فتنه و فتنه امتی المال"
"
هر ملتی عامل گمراه گر و رجعت بری دارد و عامل گمراهی و رجعت بر ملت من ثروت است"
حال رجعت اقتصادی را در دوران خلفا و حکومت امویان بررسی می کنیم:۱)دوره ابوبکر : دشواری رجعت اقتصادی
تصور و انتظار عامه از حاکم و حکومت هنوز تغییر نیافته بود. حاکم همچنان خدمتگذار دین و ملت و عهده دار یک وظیفه سنگین شمرده می شد نه صاحب یک امتیاز عمده و ویژه.ازاین رو ،حاکم نمی توانست مقامش را وسیله تنعم و عشرت نامشروع خود سازد.
در دوره ابوبکر،نظام اقتصادی اسلام بهمان حال اولیه باقی ماند.رجعت خواهانی که در توطیه سقیفه دست داشتند یا با اغماض از آن ،امام را در ضعف و عجز از تعرض نگهداشتند بر آن شدند که تا مزد خویش را باز گیرند و نظم اقتصادی را بسود خویش بگردانند ولی با بی میلی و بیمناکی ابوبکر روبرو شده و کاری از پیش نبردند.
همه مسلمانان از خزانه سهمی داشتند و در این حق کسی بر دیگری امتیاز و رجحانی نبود.عمر ابن خطاب در راس جمعی از اصحاب که از آثار روانی دوران جاهلیت هنوز پاک نشده بودند یک پیشنهاد ارتجاعی در مورد تقسیم درآمد دادند دایر بر تفضیل کسانی که در تدین به اسلام پیشی گرفته بر کسانی که بعدها و مثلا بعد از فتح مکه به اجبار و اضطرار و بدون رغبت به آن گرویدند.لیکن ابوبکر پیشنهادشان را نپذیرفت و گفت:"اینها چیزهایی هستند که پاداشش بعهده خداست و بس . ولی این معاش است ووسیله زندگانی و در تقسیم آن،رعایت مساوات بهتر است تا امتیاز دادن افراد بر یکدیگر."
ابوبکر به استانداران و فرمانداران دستور می داد تا در منطقه ماموریتشان از دستبرد قدرتمندان به اموال مردم یا عواید عمومی جلوگیری کنند و توانگرانی که به خوش گذرانی و عیش و نوش بسر می بردند نکوهش می کرد.
اما رویه ابوبکر در این زمینه از انحراف و ارتجاع خالی نبود.تخلف وی از حکم قرآن در مورد ارث فاطمه (س) از فاحش ترین اقدامات ارتجاعی او بود.وی از حکم خدا انحراف جست تا خاندان پیامبر را از لحاظ اقتصادی و احتمالا به سازش و معامله سیاسی وا دارد.
ابوبکر با تاویل قرآن دست زد و میراث دهی را که در قرآن عمومی است و اطلاق آن بر میراث دهی مالی مقدم و اولی بر میراث دهی علمی می باشد را بر میراث علمی و معنوی تخصیص داد.
همچنین در کنار رجعت هایی که در رویه اقتصادی حکومت به ظهور پیوست رجعت های انفرادی چندی جسته و گریخته بانجام رسید ودر تحول ارتجاعی جامعه اثر گذاشت.این رجعت ها بیشتر در زمینه کسب مال بود و اصول اسلامی در این خصوص زیر پا نهاده می شد.مانند:خالدابن ولید که از سرداران حکومت بود به منظور تسلط یافتن بر مال و ناموس "مالک بن "بطرز ظالمانهای او راکشت اما ابوبکراز گناه او در گذشت و مواردی از این دست بسیار است.
۲)دوره عمر:زمینه ساز رجعت بزرگ
عمر هم همانند ابوبکر خزانه را مایه عشرت خویش نساخت.در دومین نطقش گفت:"شما بگردن من چند حق دارید که بیادتان می آورم تا مرا بر ادایش ملزم سازید.حقتان بگردن من یکی اینست که مالیات بر اراضی و سهمیه دولتی غنایم را فقط به اندازه شرعی بستانم ،دیگر این حق که این در آمدها را جز در موارد شرعی آن مصرف نکنم."
در زمان خلافت عمر با فتح ایران و مصر و متصرفات امپراطوری روم ناگهان در آمد مسلمانان افزایش یافت. پیدا شدن این ثروت عمر را به این فکر انداخت که چه کند؟ همه مال را بین مسلمانان تقسیم کند یا بتدریج بین آنان توزیع نماید؟سر انجام نوعی بودجه بندی بوجود آورد.نام هر یک از مسلمانان را در دفتری ثبت کردند و با رعیت سبقت در اسلام و یا نزدیکی او به پیامبر برای او مقرری نوشتند.
عمرابن خطاب می گوید:"سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست هیچ کس یافت نشود که در این ثروت بیحق باشد یا از آن به او نپردازم...سهم من هم از این ثروت همسان شما است.لکن با این تفاوت که هر کداممان بر حسب منزلتی که نسبت به کتاب خدای عزوجل و پیامبرش داریم.یعنی هرکس بر حسب رنجی که در راه اسلام کشیده یا سبقه اش در این راه،و ثروتش در اسلام،نیازمندیش....آنگاه برای هر بدری (کسانی که در جنگ بدر حضور داشتند)مواجب سالانه ای بمبلغ ۵هزاردرهم و برای مهاجرین و احدیان سالانه ۴هزاردرهم و....تعیین نمود."
دیری نگذشت که تنی چند از صحابه با همین درآمد به تجارت و مضاربه پرداختند و از این راه ثروتی سرشار اندوختند.به موازات این از غنیمتهای جنگی هم که پیاپی افزایش می یافت نصیب بیشتری به آنان می رسید.نتیجه آن شد که طبقه ای تازه در اسلام پدید گشت که اشرافیت معنوی و مادی را باهم در آمیخت.عمر تا آنجا که می توانست کوشید تا نگذارد این دسته به مال اندوزی عادت کنندوفاسد گردند.اما قریش فراموش نکرده بود که پیش از اسلام واسطه تجارت جهان بودند،تجارتی که آسیا و اروپا را به هم می پیوست.آنان از این راه تجربه ای بسیار گرانبها اندوخته بودند.عمر سعی داشت مناصب مهم را به این عده ندهد.سیاست مالی که عمر در پیش گرفت بر قریش ناگوار آمد و سر انجام خلیفه کشته شد.آسودگی خاطر آنان (ثروتمندان)وقتی به کمال رسید که پس از عمر ،عثمان زمامدار مسلمانان گشت.سیاست مالی عثمان،قریش و جز قریشیان را به دست اندازی به مال مسلمانان گستاخ کرد.و مقرری آنان که عمر سخت می گرفت را افزایش داد.
در حقیقت عمر ،با سیاست مالی که در پیش گرفت ،زمینه را برای تبعیضات خاینانه عثمان و توطئه امویان ایجاد کرد.
۳)دوران عثمان:رجعت فاحش و گستاخانه اقتصادی
ابوسفیان صدر منافقان رجعت خواه بشنیدن موفقیت توطئه امویان در روی کار آوردن عثمان کار سلطنت اموی را تحقق یافته دانست و آنرا بهترین فرصت برای دست بدست گرداندن سلطنت و ثروت میان امویان شمرد.
عثمان در همان بدو کار به حمایت از منافع امویان و دارو دسته شان پرداخت.ثروتهای ملی را که متعلق به عموم ملت بود با روشهای مادی سودجویانه که خاص عصر جاهلیت بود به بنی امیه و یاران حاکم اختصاص داد.طبقه ممتاز عصر جاهلی روز بروز متمول تر و بخوشگذرانی متمایل تر می شدو عامه مردم زیر بار فشارعشرت اقلیت می خمید و در قید وبند اقتصادی و سیاسی آنان گرفتارگر می گشت.
عثمان نه تنها بر خلاف رویه خلفای پیشین عمل کرد علاوه بر آن رجعت های دیگری هم انجام داد:
اولا:هر چه از ولایات به خزانه سرازیر میشد بی محابا تقسیم می کرد یا به جیب این و آن می ریخت وببهانه اینکه اینکه فقیر چیزی برای گذراندن بگیرد توانگر را ثروتمند می ساخت.
ثانیا:با بذل و بخشش بیجا و ناروا مخصوصا به بنی امیه و خویشاوندانش ثروت بیکران آنانرا هنگفت تر می کرد.
ثالثا:به متنفذان توانگر رخصت داد برای بازرگانی و سودجویی به بلاد مفتوحه بروند و از اینطریق ثروتشان را کلان تر گردانند و بعشرت بپردازند.
در این دوره طرز دخل و خرج کشور بکلی دگرگون شد وبه بیت المال به چشم مال ومنال شخصی نگریسته شد.و تذکرات و اعتراضات مردم به هیچ شمرده شد.
پیشرفت ارتجاع بقدری محسوس بود که هر که دلش برای اسلام می سوخت و از حاکم پروایی نداشت آن را بیان می کرد:
امام علی بن ابیطالب شاهد عادل این دوره درباره رویه اقتصادی عثمان می فرمایند:"تبعیض قائل شد و بد تبعیضی قائل شد"". "سومین خلیفه چون ستوری که میان سرگین و کاهدان بلولد و جز انباشتن شکم اندیشه ای بسر راه ندهد با اندوختن ثروت همت گماشت و هم قبیله گانش بهمدستی وی به چپاول اموال عمومی که مال خداست پرداختند و بدانسانکه شترعلف نورس بهاره را آزمندانه می بلعند ثروت عمومی را بلعیدن گرفتند.تا آنکه رشته قدرتش بگسلید،کارش به پایان آمد،و روزگار غارتگری بسر رسید."(نهج البلاغه ۱/۲۰)
در این زمان تفاوت مالی و اختلاف طبقاتی ژرفی پدیدار گشت و طبقه اشرافی بیکاره خوشگذران و سود جویی بضهور آمد ناپایبند به اصول اخلاقی مذهب وترک دین گفته.طیفهایی از قماش طبقات خوشگذران و متنعمی که قرآن در شرح نهضت پیامبران در حال ستیزه باهر دین و پیامبری که برای خوشبختی و بهروزی توده می آید مجسم و مصور ساخته است و همانکه بستیزه با نهضت اسلام برخاست و سپس ره رجعت سپرد.۴)رجعت اقتصادی در سلطنت اموی :
چون خلافت دگرگونه گشت ودر آخرین تغییر توسط معاویه به "سلطنتی خشن"مبدل شد دگرگونی ژرفی در کار اقتصاد همراه آورد مقرراتی که پایه اداره بیت المال بر آن نهاده شده بود زیر پا نهاده شد و مال خدا بجای آنکه براه خلق او صرف شود بکام پادشاهان و حاشیه نشینان دربار و چاپلوسان و گدایان دعاگو فرو رفت،کاخ عدالت اسلامی از هم بپاشید و دو طبقه محکوم ستمکش،و حاکم ستمکار،بیش ازپیش فاصله گرفت .
پادشاهان اموی ثروت مردم را بپای همدستان و نوکران خود می ریختند و دست عمالشان را باز گذاشته بودند تا هر چه می خواهند بکنند.عوائد عمومی بشکل ابزاری در مبارزه داخلی بکار می رفت و صرف خرید وجدان افراد طبقات گوناگون می شد.
علی (ع):"ایشان (امویان) رشوه خوارانی هستند که با پول مردم وجدان افراد زشتکار و خدعه بازو خاین را می خرند."
"
مال الناس" مال شخصی شاهان اموی شمرده می شد.معاویه در برابر اعتراضاتی که به وی می شد می گفت:" جهان مال خداست و من جانشین خدایم. هر چه از مال خدا بردارم حق من است و اگر چیزی را تصرف کنم مجازم."
رجعت سیاسی:
الف) شیوه حکومت کردن
ب)تصدی حکومت و ادامه دادن آن

لف) شیوه حکومت کردن
۱) دوران ابوبکر:
رجعت سیاسی با تجربه مقام خلافت آغاز گشت،این عمل به مجرد رحلت پیامبر توام با تخلف از نص و وصیت آنحضرت دایر بر ولایت و امامت علی بن ابیطالب انجام شد.تخلف نامبرده را باید نخستین قدم در راه جاهلیت و سر فصل جنبش ارتجاعی دانست.
جانشین و وصی پیامبر با ید از قدرت کامل تفسیر قرآن و سنت و آگاهی موثق به آنها،و قدرت اجتهاد یا توانایی استنباط احکام و تطبیق نظم اجتماعی اسلام بر جامعه اسلامی برخوردار می بود. پیامبر هم در حدیث ثقلین دو توشه نفیس را که مایه بقا و استحکام جامعه و ملت است را قرآن و عترت بیان میکند.
با تخلف از وصیت پیامبر اکرم در مورد وصی خود صرفنظر از ضایع شدن حق علی(ع)،جهش فاحشی در جهت ارتجاع انجام شد و بر اثر آن راه برای زمامداری کسانی که با اسلام دشمنی داشتند و از ایمان و تقوی و فضیلت بی بهره بودند هموار گشت تا جایی که "طلقاء" یا آزاد شدگان فتح مکه بر کشور و مقدرات ملت تسلط جابرانه یافتند.
درخلافت ابوبکر وظایفی که پیامبر برای قایم مقامش تعیین فرموده بود جملگی بتصدی او در نیامد و تنها قسمت اجرایی و اداری حکومت بعهده اش واگذار شد و وضیفه اصلی و عمده اش که امامت و رهبری امت باشد از عهده اش بیرون ماند.
خلافت ابوبکر و دو جانشینش خلافتی ناقص بود . ابوبکر در حالی به خلافت نشست که در وجودش اثری از نبوغ علمی یا احاطه بر تعالیم و شریعت اسلامی نبود . سابقه زندگی چندان درخشانی هم نداشت.نه درجهاد دلیری و اخلاص و تقدمی نشان داده بود ونه ملکات فاضله یا پارسایی جالب توجهی در وی سراغ می رفت و نه ثباتی در مرامش بروز داده بود.توانایی علمیش در زمانی که نظیر سلمان ها و ابوذرهاو عمارها حضور داشتند ناچیز بود.چنانکه در علم تفسیر از وی چیزی که درخور ذکر باشد درکتب حدیث نمی توان یافت.ودر پاسخ از معنی آیه می گوید:"اگر درباره کلام خدا چیزی بگویم که مراد نبوده باشد آنوقت ازکیفر خدا بکجا توانم گریخت!"معلومات تفسیری این خلیفه بقدری اندک وناچیز است که مفسری همانند حافظ جلال الدین سیوطی از مفسرین نامی اهل سنت نتوانسته بیش از ده مطلب تفسیری منقول از وی بنویسد و می نویسد:"از ابوبکر رضی الله عنه در علم تفسیر جز آثاری جدا اندک که تقریبا از ده مطلب تجاوز نمی کند بخاطر ندارم"در حالیکه بلا فاصله می نویسد :" از علی در علم تفسیر بسیار روایت کرده اند .ابوطفیل در این باره گفته است که من در یکی از نطقهای علی حضور داشتم ،می گفت : بپرسید ،بخدا قسم از هر چه می خواهید بپرسید بشما اطلاعاتی خواهم داد . در باره قرآن از من سوال کنید .بخدا قسم آیه ای نیست که ندانم در شب نازل گشته یا روز،در دشت نازل گشته یا کوهستان..."
همچنین ابوبکر به سنت هم آنچنان احاطه ندارد:احمد بن حنبل امام اهل سنت و موسس مکتب فقهی حنبلیه با وجودیکه یک میلیون حدیث در بر داشته است در کتاب "مسند" که بیش از پنجاه هزار و هفتصد حدیث ثبت کرده تعدا حدیثی که از ابوبکر نقل کرده حدود شصت می باشد . ابن کثیر بعد از زحمات فراوانی که کشید هفتاد و دو حدیث از ابوبکر گرد آورده و آنرا مجموعه "مسند صدیق " نامیده است که لازم بذکر است این روایات صرف نظر از کمیت آنها از نظر سندو از حیث متن محل بحث و مناقشه است.وانگهی برخی ارزش حدیثی چندانی ندارند و بیشتر به حرف می مانند تا به حدیث .مانند اینکه "رسول خدا شتری به ابوجهل اهدا فرمود" و...
۲) دوران عمر:
رجعت از لحاظ رویه حکومت در دوره حکومت ابوبکر و عمر بسیار آهسته و نا محسوس بود. عمر مانند ابوبکر کمتر دست خویشاوندانش را در اداره امور حکومتی باز می گذاشت و این خویشتنداری بیشتر نتیجه فشار افکار عمومی و اصرار آن برتبعیت از سنت مستحکم پیامبر اکرو بود.کمتر کسی را بخاطر دوستی یا خویشاوندی ماموریت مهم دولتی می سپرد،خاصه اگر از اصول اسلام بدور و بنا شایاست آلوده بود. به همین سبب قریش را که در میانشان ارتجاع طلب و سود جو فراوان بود مجال نمی داد تا از پی جاه و توانگری غاصبانه یا آزمندانه بدیگر بلاد رخت کشند و در پرتو قدرت سیاسی عنصر عرب بازرگانی شیره جان خلق را بمکند.
استانداران و والیان بلاد سر خود رها نمی شدند . بازرسان کوچکترین کار استاندارها و فرماندارها را زیر نظر داشتند و دایما به خلیفه گزارش می دادند.
شیوه مشاوره و تبادل نظر با اصحاب و صاحب نظران کشور همچنان متداول بود ،حاکم در کار های مهم با ایشان مشورت می کرد و رایشان را بکار می بست.این رویه دلیل آن بود که هنوز به حکومت با نظر شخصی و خود خواهانه نگریسته نمی شد.
وجود آثار درخشان رویه اسلامی در این دوره و تبعیت کلی حاکم از سنت سیاسی پیامبر جنبش ارتجاعی را بیکباره عقیم ننهاد بلکه منافقان از وضع موجود بسود خویش استفاده می بردند و با تقویت خلیفه در برابر امام و اصحاب بزرگ طرفدارش امتیازاتی کسب کردند .بنی امیه که کارگردانان اصلی جنبش ارتجاعی بودند در زمان عمر قدرتی بدست آوردند.بهمین سبب عثمان در تقویت امویان و گماشتن خویشاوندانش به رویه عمر استناد می کرد .۳) دوران عثمان:
در این دوره شیوه حکومت به جاهلیت گرایید و بدعت ها در آن پدیدآمد.بسیاری از احکام قرآن و نقطه نظرها و روشهای پیامبر مورد غفلت قرار گرفت و انکار می شد.
عثمان از محبوب شمردن و تکریم دشمنان دیرینه پیامبر راهی برای تقلیل و هتک حرمت حضرت علی (ع) جسته بود .دنباله روان امویش تاکتیک حتک حرمت پیامبر را از راه هتک حرمت و احترام علی (ع)وخاندان پیامبر در پیش گرفتند و رسم لعن علی را در بالای منابر پدید آوردند.
ابوبکر و عمر جرات نکرده بودند دشمنان پیامبر را که تبعید و طرد شده بودند از تبعید بدر آورند چه برسد به اینکه آنان را از مقربین خود سازند و حکومت را به آنان بسپارند.اما عثمان این عمل گستاخانه را انجام داد ،حکم بن ابی اعاص (عموی خود) را با تکریم وارد مدینه کرد سپس او و فرزندانش را به اداره امور مهم منصوب کرد ،چنانکه حارث بن حکم بر شوون مدینه حاکم گشت و مروان بن حکم مونس و وزیر وی شد.
باند مرتجع اموی ،حکومت عثمان را که عنصری از امویان بود سخت مغتنم شمرده و از ابتدای کار در تحکیم موقعیت خویش از آن استفاده کردند .ابوسفیان در بدو حکومت عثمان به امویان سفارش می کند:
"
یا بنی امیه! تلقفوها تلقف الکره فوالذی یحلف به ابوسفیان ازلت ارجوها لکم ولتصرن الی سبیانکم وراثه"
"
آی بنی امیه! حکومت را بسان توپی دست بدست بگردانید.قسم به آنچه به آن سوگند می خورم که همیشه آرزومند بوده ام که حکومت به شما تعلق گیرد و به کودکانتان به میراث رسد."
تغییر مورد دلخواه امویان، تنها با نفوذ هر چه بیشتر عناصر اموی در دستگاه حکومت و قبظه کردن کامل آن و سپس موروثی کردن آن در خانواده اموی میسر بود.پس چنان در آن رخنه کردند که عثمان در دستشان جز عنصری بی اراده چیز دیگری نبودو او را به هر سو می خواستند می کشاندند.
با مردن و یا کشته شدن وهمچنین کنارزدن وتبعید تعداد عمده ای از اصحاب با ایمان،اندک اندک روح همبستگی و یگانگی نیز در توده مردم ضعیف شد ولی چنانکه ذکر شد عمر با سخت گیریهای خود در مقابل تعصبهای قومی و نژادی از یک سو و سرگرمی مسلمانان به جنگهای خارجی از سوی دیگر به مسلمانان اجازه نمی داد که به گذشته خود فکر کنند یا در صدد زنده کردن امتیازات جاهلی بیفتند .عمر همچنین با ایجاد توازن در دادن پستهای حکوکت بین قبایل مختلف توازن قدرت را حفظ می کرد.اما با روی کار آمدن عثمان و عزل ونصب های یکسویه اش قدرت را عملا در دست امویان قرار داد.
بنی امیه در زمان عثمان تا جایی در تغییر نظام سیاسی اسلام به سلطنت کامیاب و موفق شدند که در اواخر کار از تصریح به اینکه حکومت سلطنتی و خاص اموی است پرهیز نداشتند.با مرگ عثمان گروه رجعت طلب اموی به حد کافی قدرت گرفته بودند و حتی می توان گفت نیمه استقراری هم گرفته بود . ( کوفه در دست ولید ،شام در دست معاویه و مصر در دست عمرو عاص.)
نکته دیگری را هم که باید در این دوره به آن توجه داشت این است که برای نخستین بار در جامعه اسلامی آنروز بحثهایی مطرح می شد که تا آن زمان سابقه پرسش و بحث در مورد آن وجود نداشت.
پس از برخورد عقاید اسلامی با علم کلام ملتهای نو مسلمان بحثهایی همچون جبر و اختیار و قضا وقدر به میان مسلمانان کشیده شد.این ارمغان تازه مسلمانهای شرق و شمال شرقی شبه جزیره برای ساکنان صافی طبیعت این سرزمین بود.از این زمان است که هواخواهان هر فرقه یا هر نحله و یا هر پیشوا یا طرفداران هر نوع تفکر علمی یا سیاسی،کوشیدند تا برای اثبات درستی نظرات خود از آیات قرآن استفاده کنند.و در این امر اقدام به تاویل های بسیاری زدند تا آنجا که حتی برای توجیه کردار خود وکشتن فرزندان پیامبر هم به آیات قرآن متوسل می شوند.
و این امر با ناتوان بودن خلیفه و اطرافیانش و همچنین حکام و فرمانداران رجعت خواهش در فهم قرآن وتعالیم اسلام وناآشنایی و دوری گزیدن آنان از سنت صریح و روشن پیامبر، جامعه رابا ایجاد شبهه ها وسئوالهای فراوان روبرو می کردو مرتبا از درک وفهم آیات قرآن و اسلام دور می ساخت و جامعه را بسوی بیگانه شدن با معنا و مفهوم و عمق تعالیم قرآن و اسلام می کشاند.
چه عاملی می توانست استخفاف عامه مردم را نسبت به اصول و سنن اسلامی بیش از تخلفات گستاخانه صحابه ای چون عثمان جلب کند .صحابه ای که به خوش سابقی و خویشاوندی نزدیک با پیامبر اکرم شناخته می شد . تبعیض قایل شدن میان خویشاوندان حاکم با عامه مسلمانان در بهرهمندی از درآمد عمومی ،انتصاب افراد ناشایست و سوی استفاده چی به مقامات کشوری و لشکری و طرف مشورت قرار دادن و سرازیر کردن میلیونها درهم به جیب آنها ،و در همان حال عزل اصحاب رسول خدا از ولایت و سرداری سپاه،و نصب دشمنان او بجای آنها و به مشاوره گرفتن و پست دادن به تبعیدیهای پیامبر ،و در عوض تبعید کردنکسانی که او را امر بمعروف و نهی از منکر می کردندهمانند ابوذرهاو...اینها اذهان عامه را با جاهلیتی ضد آدمی انس داده بود و زشتی و پلیدیش را دور نموده بود و همین جاده را برای امویان و سایر مرتجعان هموار ساخت تا هر چه بخواهند بکنند و در دفاع از عملکردشان به "سنت پیشینیان"یعنی سنت تباه عثمان استناد بجویند .
۴)دوران امویان:
بنی امیه کارگردانان اصلی حرکت و جنبش ارتجاعی گرچه از فرصت رحلت پیامبر برای عملیات ارتجاعی استفاده کردند لکن هیچ فرصتی چون روی کار آمدن عثمان برای آنان موثر و مساعد نبود.ابوسفیان از نفوذ وسیع امویان در دستگاه عثمان بطوری بوجد آمده بود که رو بمزار حمزه سیدالشهداء آورد و به قبر آنحضرت لگد می کوفت و می گفت : "ای حمزه! حکومتی که دیروز برایش با ما می جنگیدی امروز به چنگ ما افتاده است.."
حضرت علی (ع) در این مورد می فرمایند:
"
بخدا ادامه می دهند تا جایی که هیچ یک از محرمات خدا را هتک و حلال نشده نمی گذارند و نه پیوند ونه رابطه مشروعی را نا گسسته می گذارند.نه خانه شهری از ستمشان ایمن می ماند و نه چادر صحرا نشین،و ویرانی جملگی داستانگوی آن ستم خواهد بود.دو گونه گریان به گریه خواهند نشست:یکی گریان بر دینش و دیگری بر دنیایش.دادخواهی شما از اینها به دادخواهی برده از ارباب می ماند که اگر ببیندش گردن اطاعت فرو خماند و چون چشمش را چب ببینند به بدگوییش بپردازند .هر کدامتان خوش گمان تر به خدا باشید بیشتر سختی می برید ." (نهج البلاغه ۱/۲۰۷)
عمار یاسر نیز پیش از استقرار سلطنت امویان در یک سخنرانی به این امر اشاره می کند و می گوید:"قصد این جماعت از تبلیغات فریبکارانه رسیدن به دیکتاتوری و پادشاهی است و اینکه دیکتاتور و شاه بشوند."
خود معاویه می گفت :" من اولین پادشاه هستم!"با به حکومت رسیدن معاویه نه نتها نظام سیاسی اسلام تغیی و به سلطنت تبدیل شد بلکه رویه حکومت هم دگرگون شد.
"
در تاریخ اسلام ،معاویه اولین زمامداری است که نگهبان و پاسبان ودربان گماشت،پرده آویخت،منشیان نصرانی استخدام کرد،و با گارد نظامی حرکت وی کرد...خود بر تخت می نشست و مردم را زیر دست خویش و فرو تر می نشانید...و مردم را به بیگاری می گرفت.هیچ کس پیش از وی چنین کاری نکرده بود.اموال مردم را تصاحب و مصادره می کرد." (تاریخ یعقوبی)
...
در این دوره ،گمراهی و زشت کاری دست بدست هم داد و معاصی و انحرافاتی از قبیل آنچه بشرح آمد بروز نمود،تا آنکه رویه پیغمبر بی پرده رد شد و حکمش آشکارا ندیده گرفته شد.بدین ترتیب حکومت بدکاران به حکومت کافر کیشان تبدیل شد.
در دوران سلطنت معاویه استعمال دو واژه "سلطان"و "سلطنت"متداول گشت.معاویه در اواخر عمر از پی بکار بستن توصیه پدر درآمد و خواست با ولایتعهدی یزید سلطنت موروثی پدید آرد و قدرت حاکمیت را درنسل خویش پایدار گرداند.پس از یک سلسله کوشش خستگی ناپذیر و تحمل حملات سخت،و رسوایی ها و قانون شکنی های ننگین به مقصود رسید.
شیوه حکومتی یزید مانند پدرش معاویه شیوه سلطنتی استبدادی بود .زینب (س):"تو امیر مسلطی هستی که از ره بیداد دشنام می دهی و با قدرت و سلطه ات دیگران را سرکوب می کنی."(تاریخ یعقوبی ۴/۳۵۳)
استعمال دو واژه "سلطان"و "سلطنت" که در دوران معاویه متداول گشته بود در این عهد شیوع پیدا کرد."سلطان " که پیشتر غالبا بمعنای حجت و برهان بکار می رفت معنی فرمانروایی و زمامدار و قدرت حاکمه یافت.چنانکه ابن زیاد در اولین نطق خود پس از رسیدن به کوفه در مسجد ایراد کرد مردم رابیم داد که از فرمان سلطان سر نپیچیند.(لهوف،سیدبن طاووس)و...
ب)تصدی حکومت:
تصدی امامت مستلزم وجود نص و وصیت بود. نص و وصیت بر ولایت و امامت علی بن ابی طالب تعلق گرفته بود.شیوه متقن و مشروع برای تصدی خلافت همین بود.اما جاه طلبانی که نمی توانستند به نص و وصیت استناد کنند روش نو ظهوری پیش گرفتند که به ظاهر عبارت بود از بیعت مسبوق به شورای اصحاب. بیعت مسبوق بر شورای اصحاب اساسا" چیز تازه و بدعت آمیزی بودکه در دوره پیامبر هرگز سابقه نداشت.در حقیقت آمیزه ای بود از دو عمل بیعت و شورای اصحاب. وانگهی شورای اصحاب بریاست پیامبر در مورد مسا یلی تشکیل می شد که نصی در آن باره نبود و به پیشنهاد رسول خدا انجام می گرفت و در آن اکثریت آراء ملحوظ بود. به علاوه شورا همیشه کامل بودوهمه اصحاب از مهاجر و انصاری در آن شرکت می جستند. "بیعت" هم فقط برای تحکیم وفاداری پیروان نسبت به پیامبر که رهبر مشروع و مسلم شان بودانجام می شد و نه برای انتخاب امام وحاکم.
از همه اینها گذشته، امام وولی حاکم توسط نص و وصیت معین شده بود و رای اصحاب و عوام نمی توانست در برابر رای خدا و پیامبر به چیزی گرفته شود. به این ترتیب روش تازهای از آمیزه بیعت تهدید آمیز و فریب کارانه و شورای ناقص و آلوده و توام با اعمال خشونت ،پدید آمد که به اختصار "روش بیعت "می نامیم. و از نص و وصیت به آن تخطی و تمایل گشت.
بیعت در گذشته ،قراردادی بود میان یک تن از طرفی و یکایک مسلمانان یا جماعتی از آنان از طرف دیگر. نخستین عقدی که بعد به بیعت موسوم شد به پیشنهاد پیامبر میان آن حضرت و یارانش منعقد گشت،به این مضمون که مسلمانان به فرمانبرداری تا سر حد جانبازی متعهد می شدند و همه چیزشان را به بهای بهشت و رضای خدا توسط پیامبرمی فروختند.مشهورترین بیعت که زیر درختی در "حدیبیه"منعقد شد بیعت الشجره نامیده شد. و بمناسبت آیه شریفه"رضی الله عن المومنین..." که در همین خصوص نازل گشت آن را بیعت "رضوان" یا "خشنودی"نامیدند.بیعت کنندگان به این مضمون با پیامبر عهد بستند که بر ضد کفار قریش پیکار کنند و در جهاد نگریزند.
گذشته از بیعت رضوان که همگانی بود و همه مردان مسلمان در آن شرکت داشته اند،بیعت های خصوصی میان پیامبر و گروهی از مسلمانان بسته شده بودند،مانند بیعتی که با انصار منعقد کردیا بیعتی که با مهاجران و یا زنان منعقد فرمود.
مضمون بیعت تعهد آزادانه ای از طرف افراد است برای جانبازی و فداکاری مالی و اطاعت از پیامبر بعنوان نماینده خدا،و به هیچ وجه اثری از انتخاب رهبر و حاکم در آن نیست.چنین تعهدی طبعا پس از وجود یافتن رهبر و فرمانده و حاکم است.تصدی رهبر و فرمانده و حاکم قاعدتا باید به شیوه مشروع و بطرزی که مایه خشنودی خدا باشد به عمل آید و گرنه تعهد اطاعت نسبت به فرمانده و حاکمی که از طریق نا مشروع و با زیر پانهادن نص و وصیت مسلط بر امور شده باشد عقلا بیهوده است.
اگر گفته شود روشی که برای به حکومت رساندن ابوبکر بکار رفته روش انتخابی شورایی بوده و بیعت پس از انتخاب مشورتی حاکم صورت می گرفته است ،خواهیم گفت که بنابراسناد و روایات تاریخی همواره به افرادی که مورد تهدید قرار می گرفتهاند گفته می شد:"بیعت کن" یا "بیعت کنید" و هرگز موردی نمی توان یافت که اصحاب سقیفه ضمن تهدید و فشار گفته باشند:"انتخاب کن."این حقیقت در تاریخ و درمورد علی بن ابیطالب ،زبیر بن عوام و جمعی دیگر از بزرگان اصحاب به روشنی و به قاطعیت ثابت است.وانگهی اگر روش ،یک روش انتخابی بود آن همه تهدید و توسل به آتش چرا؟!
رسم بیعت به این قرار تغییر شکل داده و به خدمت انتخاب زمامدار و خلیفه سیاسی در آمد.
تخلف از نص و وصیت و زیر پا گذاشتن حکم خدا و پیامبر در تصدی خلافت، و توسل به به مشاوره ناقص و بیعت ، گامی بلند در طریق ارتجاع بود که از آن بلند تر مسیر نبود. پیامبر به مردم آموخته بود که که رهبری سیاسی مسلمانان یک وظیفه و نه یک حق یا مقام و امتیاز فردی است.بر اساس این اصل در تصدی حکومت، اعمال زور و حیله و توطئه بی مورد و ناروا می نمود.هیچ کس نمی توانست برای حکومت اصرار بورزد یا دیگران را از سر خویش به یک سو زند یا رغبتی زاید به دان نشان دهد.چه، تصدی این مقام پر مسیولیت جز قبول یک وظیفه سنگین و خطیر نمی باشد و این با بروز شوق مفرد و خود خواهانه سازگار نیست.
تحقق بیعت که با رضایت اصحاب و صاحبنظران مسلمانان ملازمه داشت مدتها شرط حتمی تصدی حکومت دانسته می شد،تا آنکه رفته رفته بکاربردن زور و قوه قهریه معمول گشت و کار به کشتن و بستن انجامید و این هنگامی بود که خلافت سیاسی هم تغییر ماهیت داده و به سلطنت استبدادی و موروثی گراییده بود.پس بیعت و رضای عامه را در تصدی حکومت کمترین اثری نماند.
بیعت نمی تواند روش انتخاب رهبر و حاکم باشد. بلکه بمثابه عامل تحکیم حکومت امام و رهبر شایسته بایستی تلقی شود.امیرالمومنین علی بن ابیطالب بیعت را همچنان تلقی فرموده است..از انبوهی بیعت کنندگانی که به اصرار و اشتیاق به سویش شتافته و برای دست نهادن در دست مبارکش سر از پانمی شناختند و بدان مفتخر بوده است ،با این همه هرگز بیعت را دلیل مشروعیت رهبریش نشناخته بلکه مایه تحکیم خلافت سیاسی خویش دانسته است چنانکه پس از انجام بیعت می فرماید :"اینک حق به حقدار رسید و به جایگاه حقیقیش قرار گرفت."یعنی حاکمیت به من که حاکم و امام ومقتدا و رهبر حقیقی هستم متعلق بود ولی لازمه اعمال حاکمیت تحقق بیعت بود که اینک انجان پذیرفت.تلقی بیعت بمثابه عامل تحکیم ناشی از اصول اعتقاد سیاسی مسلمانان بوده و از دین و شریعتشان جداناپذیر است.برای روی کار آمدن ابوبکر دو بیعت ترتیب دادند:
۱-بیعت خصوصی عدهای از اصحاب که بیشتر از مهاجرین بودند در سقیفه بنی ساعده و روز وفات پیامبر.
۲-بیعت عمومی که از فردای آن روز آغاز شد.
بیعت نخستین که قاعدتا بایستی با حضور همه اصحاب انجام می شد بدون حضور عده ای از بزرگان اصحاب و بعکس با حضور جماعت کثیری از عوام صورت گرفتآنهم برای نقص نص و وصیت !مسعودی می نویسد:"علی و عباس بن عبدالمطلب و برخی از مهاجرین چون سر گرو کفن و دفن پیغمبر(ص)بودند در سقیفه حضور نداشتند."
انجمن سقیفه بعلت نقصی که از حیث عدم حضور علی بن ابیطالب و عباس بن عبدالمطلب وسایر اصحاب بزرگ داشت شورای عالی رهبری جامعه بشمار نمی رفت.
شیوه جاهلی تصدی ابوبکر یک اقدام مقدماتی در راه ارتجاع همه جانبه بود که زمینه تخلفات بعدی و تغییرات اساسی تری را مهیا می کرد .توطیه سقیفه از آن جهت هم خطرناک و خاینانه بود که اولین اقدام ارتجاعی و گرایش رسوا و تکان دهنده به شیوه جاهلی بشمار می رفت و برای نخستین بار پرده حرمت اصول وسنن اسلامی را می درید و راه را برای منافقان به کمین نشسته ای چون امویان هموارمی ساخت.معاویه بی جهت از آن باوصف تجلیل آمیز "بیعت هدایت" یاد نمی کرد.
روش تصدی و رویه حکومت پابپای هم دگرگون می شد و پیوسته به قهقرا می رفت.برای بکرسی نشاندن عثمان توطیه گرانی از سقیفه که بعدها عناصر اموی به جمعشان راه یافتند یک بیعت خصوصی ترتیب دادند که با بیعتسقیفه تفاوت کلی داشت در سقیفه جمع کثیری از اصحاب و انبوهی از عامه شرکت داشتند و نطق ها ایراد وسخنها ردوبدل شد تا به بیعت انجامید اما بیعت خصوصی عثمان را به یک شورای شش عضوی واگذار شده بود که با حیله و فریب ترتیب یافته بود .عمر که خود بدون بیعت خصوصی و بشکل ولایتعهدی خاص رژیمهای سلطنت مطلقه مصدر کار شده بود برای جلوگیری از روی کار آمدن علی چنان شورایی ترتیب داد و نظام نامه ای مقرر کرد که نتیجه اش برای افرادی هم که زیاد به جریان سیاسی وارد نبودند از پیش معلوم بود.وی که تهدیدات خشنش نسبت به مخالفین ابوبکر ومخصوصا نسبت به علی تاریخ سیا ست آن عصر را به سیاهی آلوده است برای تضمین پیروزی عثمان رفیقش عبد الرحمن بن عوف را بر اعضای شورا گماشته بود تا با تهدید مسلحانه از آنان رای دلخواه را بستاند .
تا زمان عثمان فقط در طرز تصدی از رویه اسلامی تخلف گشته بود اما در دوره عثمان در ادامه حکومت و حفظ آن هم بدعتی پدید آمد و بجای اینکه بخواست عمومی و مصلحت اسلام اتکا شود بقدرت مسلح تکیه گشت.مردم واصحاب خواستار تغییر رویه سیاسی و اقتصادی عثمان شدند و یک جریان نیرومند از امر بمعروف و نهی از منکر بر ضد حاکم و همدستان و مشاورانش پدیدار گشت تا آنجا که از هر شهر و دیار سیل انقلابیون بمدینه روان گشت و جملگی برعزل یا تغییر رویه عثمان پافشردند.همدستان عثمان خواسته مشروع خلق را باشمشیر پاسخ گفتند و عملا به تجاوز مسلحانه دست زدند.این تجاوز مسلحانه نخستین اقدام نامشروع د داخل جامعه بشمار می امد که برای حفظ و ادامه حکومت صورت گرفت.به این ترتیب اقدام مسلحانه و توسل بقوه قهریه و کشتن مسلمانان برای اولین بار بخدمت حفظ و ادامه حکومت در آمد و رجعت سیاسی را اوج داد.
چون برای امتناع از کناره گیری ، تجاوز مسلحانه به کار رفت زمینه اینکه در تصدی حکومت هم از بیعت و مشورت به شیوه تجا وز مسلحانه تخلف و تمایل شود همواره گشت. پس معاویه برای نخستین بار به منظور تصدی حکومت به تجاوز مسلحانه داخلی دست زد.زیرا قصد منحصر به فرد معاویه و همدستانش چنان که امام و عمار و یزید بن قیس ارحبی و بسیاری دیگر گفته بودند، وصول به حکومت جباری بود و برای تامین این منظور راهی جز اقدام مسلحانه بر ضد خلافت قانونی و نظام اسلامی یافت نمی شد. خود معا ویه در اولین خطبه نماز جمعه ای که پس از صلح در کوفه خواند،به مردم گفت:"من نه به خاطر اینکه نماز می خوانیدیا روزه میگیریدوبه حج می رویدوزکات می پردازید با شما جنگیده ام.شما امروز هم می توانید ازادانه همین کار ها را بکنید. با شما فقط به این خاطر جنگیده ام که بر شما تسلط یابم و الحمد لله علی رغم خواسته شما به مقصود رسیده ام." اظهار این مطلب که علی رغم شما بر شما تسلط و حکو مت یافته ام هتک آشکار حرمت اصول اسلامی و کار فوق العاده ننگین واهانت اوری بود.چنانچه فقها و علمای بزرگ انرا همین گونه تلقی کرده اند.
شیوه غلبه و تسلط بر مردم و بدون رضای ایشان بر ایشان حکم راندن از این دوره متداول گشت.حتی حکام ابایی نداشتندکه روی کارآمدن خود را به غلبه و تسلط نسبت دهند.
شیوه ای که در سقیفه توسط عمر و ابوبکر و همدستانش ابداع شددر ادامه به وسیله معاویه تکمیل گشت. بیعت گیری معاویه حد نهایی طرز بیعت ابو بکر بود که عمر کار گردان آن به شمار می رفت.نمونه ای چند از بیعت گیری وی را از تاریخ می آوریم تا در تعیین شیوه تصدی در دوران اموی و نما یش سیر این شیوه موثر باشد.عمر و عاص که در کنگره "دومــه الجندل" نماینده دستگاه شام و معاویه بود پس از شکست حاکمیت به فکر تصاحب خلافت افتاد. پس به محض بازگشت به دمشق مقدمات کار را فراهم ساخت. به جای اینکه مثل همیشه به ملاقات معاویه برود، به او پیغام داد تا وقتی به تو احتیاج داشتم به دربارت می آمدم. حال تو باید به خدمتم بیایی. معاویه که دانست چه در سر می پرورد نقشه ای چید و به خانه عمر و عاص روانه شد.در آنجا او را با حیله ای تنها در اتاق به دام انداخت.به طوری که جز چند تن از خاصان معاویه هیچ کس نماند. یکی از ماموران معاویه طبق نقشی که قبلا برایش معین شده بود، درب اتاق را از داخل بست.عمرو پریشان خاطر رو به معاویه کرد که بالاخره کار خودت را کردی .گفت: بله،اینک میان دو چیز مخیری .بیعت و مرگ.عمرو اجازه خواست تا با غلام مخصوصش وردان که طرف مشورتش بود،در آنباب مشورت کند.به این قصد که دو نفری بر معاویه و چند مامورش حمله آورند و یارانش را که در اتاق های مجاور بودند به یاری بخوانند.معاویه که به نیتش پی برده بود اجازه نداد و تهدید کرد که وردان یا نعشت را می بیند یا در حالی که بیعت کرده باشی .عمرو بی چاره که نقشه خود را بر آب و حریف را چیره دید از در التماس در آمد که "پس بوعده ات که مصر را بطعمه من دهی وفا کن . تعهد کرد استان مصر را تا آخر عمر طعمه وی گرداند . این توافق اجباری و خدعه آمیز و خاینانه را بیعت عمروعاص با معاویه نام دادند بیعتی که چپاول مادام العمر یک کشور زرخیز وجه المصالحه آن بود . معاویه اعیان شام را بدرون طلبید بی آنکه هیچیک از بستگان عمرو را رخصت ورود بدهد . در چنان حالی از او به این مضمون بیعت گرفت چون هیچکس را برای خلافت کار آمدتر از معاویه ندیدم تصمیم گرفتم با او بیعت کنم . اعیان شام با مشاهده بیعت عمرو عاص دست موافقت پیش آوردند و معاویه در حالی به خانه بازگشت که خلیفه شده بود.
پس از اینکه سلطنت مطلقه در شام تحکیم گشته و حرکت ارتجاعی به پیروزی شگرفی نایل آمده بود موروثی کردن سلطنت در خانواده اموی ضروری بنظر می رسید . اینکار بیش از سلطنتی شدن رویه حکومت و طرز تصدی آن خطرناک و منافی اسلام بشمار می آمد زیرا تضاد مهم خلافت با سلطنت در طرز تصدی آن بود و موروثی شدن یعنی تثبیت یکی از طرق متداول تصدی امور در حکومت استبدادی. شیوه تصدی ضد اسلامی قهر و غلبه تا اینجا فقط توانسته بودمعاویه را بر تخت بنشاند اما موروثی شدن، سلسله یی از سلاطین جابر را بر گردن مردم سوار و در جامعه استوار می ساخت .
لازم بذکر است که معاویه از سال ۱۸ هجری تا سال ۶۰ هجری (۴۲ سال)حکومت دمشق را در دست داشت.مردم این ولایت از آن روزی که مسلمان شده اند ،خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان را بر سر خود دیدند . نمونه مسلمان پاک دین در دیده بیشتر آنان کسانی از این دست مردم بوده است.و احکام قرآن در کردار این والیان و حاکمان و دست نشاندگان ایشان جلوه می کرد.معاویه به دشمنی با علی رنگ و بوی دینی داده بود و مردم نیز بی قید و شرط از او فرمان می بردند.یاران با وفایی که علی (ع) از نبودنشان در کنار خود احساس تنهایی میکند و بیان می کند:"حاضرم ۱۰ تن از شما را بدهم و یک تن از یاران معاویه را بگیرم." (نهج البلاغه ج۲ص۱۰)
یک نقل تاریخی را ازمیان هزاران مورد از این که معاویه چگونه از نا آگاهی مردم نسبت به اسلام و تعالیمش به سود خود و بنی امیه سوء استفاده می کرده است را مرور می کنیم:
"
عبدالله بن علی گروهی از مشایخ شام را نزد سفاح فرستاد که اینان از خردمندان و دانایان این ملک اند و همه سوگند می خورند که ما نمی دانستیم رسول الله خویشاوندانی که از او ارث برند جز بنی امیه داشته است تا آن گاه که شما امیر شدید."
(
الفهوات النادره ص۳۷۱)
معاویه از اوان تحکیم حکومتش چون میدان را بلا منازع یافت در اندیشه ولایتعهدی یزید فرو رفت تا حکومت را در نسلش پایدار گرداند. هفت سال تمام در پی راضی کردن این و آن بود تا هر چه بیشتر رای موافق ولایتعهدی یزید کسب کند. به این مقصود به نزدیکان هدیه می داد و بیگانگان را با رشوه نرم می ساخت. مدتی که دنبال کردن علنی نقشه را میسر نمی دید، باز می ایستاد و با پیشامد فرصت مناسب کار را از سر می گرفت و زمینه را به حیله های رنگارنگ مهیا می کرد.و در آخر هم با اعمال زور و تطمیع وتهدید مخالفان و حتی کشتن رقیبان توانست به هدف خویش برسد و حکومت را موروثی کند.
جمع بندی:
هنگامی که پیغمبردعوت خود را در مکه آغاز کرد قدرت سیاسی و اقتصادی در دست دوگروه بود :
۱-شیوخ یا روسای قبایل(موروثی) ۲- ثروتمندان
بتها در نظر ایشان جز وسیله ای برای سر گرم نگه داشتن مردمان ساده دل نبود.مسلما اگر در همان روزهای نخستین بعثت پیامبر ،دعوت پیامبر در یکتا پرستی خلاصه می شد ،قریش آنچنان از وی و دعوت وی روی گردان نمی شدند.بلکه ممکن بود همه ایمان هم بیاورند اما چون پیامبر در کنار این دعوت خواسته ها و تعالیم دیگری نیز با خود همراه داشت ،تعالیم ودستوراتی که موقعیت اجتماعی این دو گروه را تهدید می کرد و با منافع این دو قشر سازگاری نداشت .(مانند دستورات خداوند در سوره همزه و....)این است که مخالفان سر سخت پیامبر از این دو گروه اند و برای جلوگیری کردن از موفقیت پیامبر در ابلاغ پیامش به هر کاری دست زدند تا آنجا که اذیت و آزار مسلمانان به آنجا رسید که آنها را وادار به ترک مکه و اقامت در مدینه وادار کرد و تهدیدات و کارشکنی آنان بر علیه پیامبر تا به آنجا کشید که برای قتل او هم پیمان شدند و پیامبراکرم نیز مجبور به ترک آنان شد.
تا آنجا که مسلمانان به رهبری پیامبر به منظور دفاع از حقوق پیامال شده مسلمانان مکه که با آنها هم پیمان شده بود اقدام به فتح مکه کردند.
پس از این پیروزی ،مردم پی در پی مسلمان میشدند اما بسیار خوش باوری است که بگوئیم همه این نو مسلمانان با گفتن کلمه شهادت به یکباره همه عادتهای دیرین را از کینه توزی ، تحقیر زیر دستان ، تجاوز به مال و عرض دیگران ، نازیدن به تبار ، مال اندوزی و ستمگری و... که لازمه زندگی اعراب جاهلی است رها کردند و در مدت این چند سال چنین رتبیت یافتند که آئینه تمام همای خصلتهای اسلامی گردیدند.هر چه بود آن عاذتها برای مدتی زیر پردهای از فراموشی پنهان گشت.وحدت گونه ای ،بر اساس برادری اسلامی و لغو امتیازات خانوادگی و رعایت تقوی در جامعه حکم فرما شد. اما بعد از محمد(ص) همین که اسلام از مرز جزیره فراتر رفت،همین که مردم غیر عرب با خوی و خصلت غیر قبیله ای این دین را پذیرفتند ،همین که در آمدهای سرشار به مدینه سرازیر شد،و سران مسلمانان از درگیری در میدان جنگ به تن آسائی در کاخ و سر گرمی در کشت و باغ و مزرعه پرداختند ،نشانه های آن اشرافیت فراموش شده به تدریج پدید آمد.و اشرافیت معنوی با اشرافیت مادی در هم آمیخت و رفته رفته اصل مساوات اسلامی از میان رفت تا آنجا که در پایان خلافت عثمان امویان نه تنها از جهت تصدی مقامات دولتی بر غیر امویان برتری یافت ،بلکه مقدمات برتر شمردن عنصر عرب از دیگر نژادهایی که مسلمانی را پذیرفته بودند فراهم گردید.در دوره معاویه ارتجاع طلبان به رهبری معاویه که برای مقابله و از بین بردن روح تعالیم اسلام و قرآن بهترین راه را "تحریف" دین خدا دیده بودند در این دوره این تحریفات و بدعتها را به شدید ترین وجه ممکن رسانیدند. آنان خوب می دانستند که بدترین نوع مبارزه با یک مکتب تحریف آن است و بدترین نوع تحریف آن این است که رهبران و سیاستمداران ان مکتب بر خلاف احکام و دستورات آن عمل کنند و در عین حال اعمال خود را مطابق با قوانین و روح تعالیم آن مکتب بنامند.و دیگر اینکه آنان بدرستی دریافته بودند که اگر خواهان نابودی و انحراف دین رسول الله هستند نباید بگذارند تعالیم علی (ع) و خاندان علی(ع) در جامعه وجود داشته باشد به همین دلیل معاویه با جعل حدیث در مذمت علی (ع) و مدح خلفا بخصوص عثمان و نسبت دادن آن احادیث به پیامبر و رواج اندیشه جبر گرایانه و مرجئه(تفکری که در آن ایمان را امری درونی و بی ارتباط با عمل انسان که امری بیرونی است می دانند ) می پرداخت.وقتی از مروان بن حکم که از نیروهای ارتجاعی بنی امیه بود می پرسیدند که چرا در ذم علی (ع) حدیث جعل می کند ،می گوید" اساسا حکومت بنی امیه جز با سیاست سب علی پابر جا نمی ماند" (انساب الاشراف ج۴ص۵۷)
و....
بطوریکه ملاحظه شد مجموعه عواملی دست بدست هم داده و باعث شدند تا تحولی که پیامبر اکرم و یارانش با زحمت و مشقت فراوان به انجام رسانیده بودند را از مسیر اصلی خویش منحرف و روح کلی آن را نابود بکند.از مجموعه عواملی راکه جریان ارتجاع را در مقابل تعالیم و دستورات روح بخش اسلام به جلو پیش بردمی توان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. عمل نکردن به نص و وصیت پیامبر اکرم مبنی بر جانشینی علی (ع) و اهل بیت آن امام به رهبری جامعه.
۲. نفوذ منافقین و ارتجاع طلبان در صفوف مومنان و اصحاب و کنار زدن مومنان و اصحاب واقعی.
۳. احراز پست ها و تصدی مقامات حکومتی بر اساس باند بازی و ملاکهای جاهلی (قبیله سالاری) و نه ملاک ها و ارزشهای اسلامی .
۴. ثروت اندوزی و راحت طلبی خواص و بلند پایگان حکومت.
۵. باقی ماندن یک سری از عقاید و آثار روانی آن بر مسلمانان.
۶. اعمال خشونت و روشهای قهر آمیز با منتقدان دلسوز اسلام همچون ابوذرهاو..
۷. تبدیل بیعت به پایه و اساس حکومت و گرفتن به زور و تهدید بیعت در زمان ابوبکر و جانشینی بدور از انتظار عمر و همچنین تشکیل شورای فرمایشی سقیفه برای به حکومت رساندن عثمان و در ادامه تبدیل حکومت به سلطنت در زمان معاویه و جانشینی موروثی یزید و...همگی از عوامل نابود ساختن و به انحراف کشاندن حکومت که از مهمترین ارکان جامعه اسلامی بود شد.
۸. شک وشبهه در دین و از دست رفتن ایمان کامل به مفاهیم دین با ورود مباحث جدید.
۹. نا آگاهی مردم و تازه مسلمانها از روح تعالیم اسلامی و قیاس قرار دادن حاکمان به مثابه دین.
۱۰. از بین رفتن وحدت جامعه اسلامی پس از ،از دست دادن اصحاب عالی قدر.

 

 

اما خب می رسیم به کشور خودمان و این پدیده در انقلاب اسلامی از دیدگاه همان انقلابی ها و.....

 

ارتجاع در  انقلاب اسلامی

 

جریان تحجّر و انجماد فکری در طول تاریخ وجود داشته است و همواره در برابر جریان الهی پیامبران و امامان(ع) صف­آرایی کرده  و با تمام قدرت با آنان مبارزه نموده است و بیشترین ضربه و خسارت بر سفرای الهی و اوصیای آن­ها و بر بشریّت از این ناحیه بوده است. چرا که مستکبران و دیکتاتورها و مزّوران با استفاده از این جریان فکری و به کارگیری نیروهای آن، با مصلحان به مقابله برخاسته و هر حرکت انقلابی و اصلاح طلبانه را مسدود کرده­اند .

قرآن کریم سوره بقره از آیه 75 تا 79 داستان پیوند فرصت­طلبان و تحریف­گران حقایق الهی را با «امیّون» و افراد سبک­مغزی که از کتاب آسمانی و وحی الهی به جز یک دسته آمال و آرزوی باطل چیزی نمی­فهمند و همواره از گمان و تخیّل پیروی می­کنند را به صورت زیبا و صریح بیان می­کند.

تحجّر­گرایی اگر در قالب دینداری و تنسّک ظاهر شود، هم دین و مذهب را مخدوش و موهون می­کند و هم از باورها و احساسات پاک دینی جامعه در جهت امیال افراد سودجو و قدرت­پرست سوءاستفاده خواهد کرد.

از این رو امیرمؤ منان علی(ع) فرمود: «کمر مرا دو دسته شکسته­اند، یکی دانشمند بی­تقوا و بی­پروا و دیگر نادان دیندار (عالم متهتّک و جاهل متنسّک) زیرا جاهل، مردم را با دینداری ظاهری می­فریبد و عالم با بی­پروایی آنان را مغرور می­سازد. ( قصارالجمل جلد  1 صفحه 127)

در تاریخ اسلام علی بن ابیطالب(ع) با حیلة عمروعاص و حمایت ابو موسی اشعری در ظاهر از خلافت خلع شد و معاویه جایگزین او گردید و به دست همین افراد در محراب به شهادت رسید. امام حسن مجتبی(ع) به عنوان ذلیل­کننده مؤمنان معرفی شد، سیدالشهدا(ع) تحت عنوان شورش بر امیرالمؤمنین یزید، مهدورالدّم شناخته شد و هنگام شهادتش، مقدّس­ها با صدای بلند الله­اکبر گفتند و ...

 

مرتجعان و انقلاب اسلامی:

از اوّلین روز شروع نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی ره این جریان توسّط برخی از علماء ناآگاه و متعصب و نیز مقدسان نادان به جنب وجوش در آمد و در حّد توان با امام، انقلاب و مردم مبارز مخالفت و مقابله کرد، که همواره رهبر انقلاب ناظر بر حرکات و سکنات آنان بود و هر از مدتی ضربه­ای بر آن­ها وارد می­ساخت که قدرت و توان مزاحمت بیشتر را به دست نیاورند و کراراً خطر وجودی این جریان را به دوستان و مردم گوشزد می­کرد که نمونه­هایی را ذیلا می­آوریم:

1-      در کتاب ولایت فقیه یا حکومت اسلامی که مجموعه چندین درس خارج فقه امام رة در نجف اشرف می­باشد، در قسمتی تحت عنوان «اصلاح مقدّس­نماها» می­گوید: «این گونه افکار ابلهانه که در ذهن بعضی وجود دارد، به استعمارگران و دولتهای جائر کمک می­کند که وضع کشورهای اسلامی را به همین صورت نگه دارند و از نهضت اسلامی جلوگیری کنند.  این­ها افکار جماعتی است که به «مقدسین» معروف­اند و در حقیقت «مقدّس­نما» هستند، نه مقدس. باید افکار آنها را اصلاح کنیم و تکلیف خود ر ا با آنها معلوم سازیم، چون این­ها مانع اصلاحات و نهضت ما هستند و دست ما را بسته­اند. روزی مرحوم آقای بروجردی، مرحوم آقای حجت، مرحوم آقای صدر، مرحوم خونساری رضوان الله علیهم برای مذاکره در یک امر سیاسی در منزل ما جمع شده بودند. به آنان عرض کردم که شما قبل از هر کار، تکلیف این مقدس­نماها را روشن کنید. با وجود آن­ها مثل این است که دشمن به شما حمله کرده و یک نفر هم محکم دست­های شما را گرفته باشد. اینهایی که اسمشان مقدسین است -نه مقدسین واقعی- و متوجه مفاسد و مصالح نیستند، دست­های شما را بسته­اند. اگر بخواهید کاری انجام بدهید، حکومتی را بگیرید، مجلسی را قبضه کنید که نگذارید این مفاسد واقع شود، آن­ها را در جامعه ضایع می­کنند. شما باید قبل از هر چیز فکری برای آن­ها بکنید ... (ولایت فقیه صفحه 131 و 132 )

2-      امام خمینی ره در پیام به حجاج در مرداد 1366، پس از تاکید بر انجام حج ابراهیمی و اعلان برائت، جملاتی دارند، مانند: «... و به وسوسه خناسان و شبهات تردیدآفرینان و متحجرین و منحرفین گوش فرا ندهند ... و به حیله­ها و تزویرها و چهره­های گوناگون متمسّک می­شوند و روحانی­نماها و آخوندهای درباری و اجیرشدگان سلاطین ... و چه بسا جاهلان متنسّک بگویند که قداست خانه حق و کعبه معظمه را به شعار و تظاهرات و راهپیمایی و اعلان برائت نباید شکست و حج جای عبادت و ذکر است، نه میدان صف­آرایی و رزم، و نیز چه بسا عالمان متهتّک القاء کنند که مبارزه و برائت و جنگ و ستیز، کار دنیاداران و دنیاطلبان بوده است و ورود در مسائل سیاسی، آن هم در ایام حج، دون شأن روحانیون و علماء می­باشد. که خود این القائات نیز از سیاست مخفی و تحریکات جهانخواران به شمار می­رود ...».

3-      در پیام به حوزه علمیه و روحانیت، امام رة از آخوندها و روحانیون ارتجاعی و ولایتی به عنوان مارهای خوش خطّ و خال نام می­برد که باید مراقب آن­ها باشند. چون در کمین نشسته­اند که ضربه به انقلاب و نظام وارد سازند.

4-      در وصیت نامه سیاسی الهی خود در بند ب دارند که: «و اما طائفه دوم که نقشه موذیانه دارند و اسلام را از حکومت و سیاست جدا می­سازند، باید به این نادانان گفت که قرآن کریم و سنت رسول(ص) آن قدر که در حکومت و سیاست احکام دارد در سایر چیزها ندارد بلکه بسیاری از احکام عبادی اسلام، عبادی سیاسی است ...».

5-      و در همان وصیت­نامه بند ع می­نویسد: «وصیت اینجانب به آن طائفه از روحانیون و روحانی­نماها که با انگیزه­های مختلف با جمهوری اسلامی و نهادهای آن مخالفت می­کنند و وقت خود را وقف براندازی آن می­نمایند و با مخالفان توطئه­گر و بازی­گران سیاسی کمک و گاهی که نقل می­شود با پول­های گزافی که از سرمایه­داران بی­خبر  از خدا دریافت برای این مقصد می­کنند، کمک­های کلان می­نمایند آن است که شماها طرفی از این غلط­کاری­ها تاکنون نبسته و بعد از این هم گمان ندارم ببندید».

اینها چند فراز و نمونه از بیانات یا نوشته­های امام راحل رة بود. قطعاً ده­ها و صدها مورد دیگر نسبت به ماهیت انحرافی و ارتجاعی خشک­مقدس­ها و روحانی­نماهای ناآگاه و یا مغرض هشدار و اعلام خطر کرده­اند.

 

ولایتی­ها و انجمن حجتیه­ای­ها:

این دو تفکر هر چند دارای دو خاستگاه و منبع می­باشد ولی در اصل ارتجاع و انجماد فکری مشترک می­باشند. درباره «انجمن حجتیه» که برای اولین بار و بر خلاف انتظار شب دوشنبه 3 خرداد امسال صدا و سیمای جمهوری اسلامی به افشاگری و تشریح هویت انحرافی آن پرداخت. و اینجانب در یادداشت مربوط به تصویب اساسنامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، جملات عجیب و تکان­دهنده­ای را از امام درباره این گروه ارتجاعی نقل کردم، معذلک درصدد هستم انشاء­الله به طور جداگانه پیرامون هویت و فعالیت این جریان بررسی کنم.

و اما ولایتی­ها که امام در پیامی آن­ها را دور از ولایت اهل بیت معرفی می­کنند، اگرچه مانند انجمن حجتیه دارای سازمان و تشکیلات خاصی نیستند، ولکن می­شود گفت یک نوع طرز فکر، اندیشه و نگاه ارتجاعی نسبت به اسلام و پیشوایان دین و مذهب دارند و وجه مشترک آن­ها همین اندیشه است بدون آنکه ساختار سازمانی داشته باشند. اگرچه در قالب جلسات و هیات و امثال آن به نشر و تبلیغ افکار خود می­پردازند.

ولایتی­ها، برداشتی که از پیامبر اکرم­(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت دارند، کاملا انحرافی و متحجرانه و مغایر با روح اسلام و قرآن است. آنان نه تنها به وحدت امت اسلام عقیده­ای ندارند بلکه همواره در صدد تشدید اختلافات مذهبی و فرقه­ای می­باشند. آن­ها دیانت را از سیاست کاملا جدا و مجزا می­دانند. این گروه چون انجمن حجتیه به مسأله ظهور حضرت مهدی(ع) و انتظار فرج از زاویه­ای غیراسلامی و انحرافی می­نگرند. برای این گروه موضوع جهاد فی­سبیل­الله، روابط اجتماعی، رشد و اعتلای فرهنگی، گسترش دانش و فن­آوری چندان معنی و مفهوم ندارد، به ابواب و مسائل فقهی اجتماعی، با نگاهی محدود برخورد می­کنند و...

 

 

 

عملکرد مرتجعان در تاریخ انقلاب اسلامی:

اگر بخواهیم حتّی کلیّاتی از مزاحمت­ها وحرکتهای ایذائی و نظرات انحرافی و غیراسلامی این گروه از سال 42 تاکنون را گوشزد کنیم فرصت بیشتری را می­طلبد که فراتر از این یادداشت­ها است، ولکن در حّد امکان به برخی از آن­ها اشاره می­شود:

1-      از ابتدای نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی ره توسط روحانیون و علماء مرتجع و مقدّس­نماها، با اصل انقلاب و مبارزه مخالفت می­شد، گاهی در سخنرانی­ها با خواندن روایات تقّیه، امام و یارانش را به عدم اطلّاع و یا بی­توجّهی به این امر استثنائی (تقّیه در دین )متّهم می­کردند.

2-      از زمانی که توسّّط دژخیمان رژیم شاه، مردم انقلابی به شهادت رسیدند، آنان به اشکال مختلف، این مبارزه را محکوم کرده و امام را ضامن و پاسخگوی خون شهدا قلمداد می­کردند.

3-      تظاهرات گسترده مردم علیه رژیم در شهرها و روستاها، روز به روز شدّت و گسترش می­یافت، و مرتجعان نه تنها مشارکت نمی­کردند که حضور با نوان و شعار دادن آن­ها را خلاف شرع و حرام اعلام می­نمودند.

4-      طبق رسم پیشین خود در سال­های پیش از پیروزی انقلاب، همه ساله در نهم ربیع الاّول مراسم به اصطلاح عیدالزهراء (ع) برگزار کرده و چه سخنان، اشعار و رفتارهای شنیع و خلاف نزاکت را اظهار نموده و چقدر وحدت بین مسلمانان را خدشه دار می­کردند.

 

کتاب شهید جاوید :

5-      در سال 49 کتابی بنام شهید جاوید تألیف مرحوم آیه الله صالحی نجف آبادی، و با تقریظ مرحوم آیه­الله منتظری و مرحوم آیه الله مشکینی به چاپ رسید که مولف ضمن بررسی و تحلیل نهضت سیدالشهدا(ع)، در مود علم امام به حوادث آینده، نظریه­ای برخلاف مشهور را ابراز و به عقیده خود به اثبات رساند، از آغاز انتشار این کتاب، «ساواک» شاه فعال شد و به منظور مخدوش کردن چهره­های مولف و تفریظ­زنندگان که هر سه از یاران و شاگردان امام راحل ره و از مدرسان انقلابی حوزه علمیه قم بودند، به طور مستقیم و غیر مستقیم در ایجاد اختلاف و درگیری در حوزه و نقاط مختلف کشور، سرمایه­گذاری می­کرد. به عقیده اینجانب از دو جانب آتش دعوا و اختلاف را دامن می­زد هم موافقان افراطی و هم مخالفان شدید.

آری کار به جایی رسید که در دوران تبعید حضرت امام ره و بسیاری از علماء و نیروهای انقلابی، جمع زیادی از گویندگان، نویسندگان، اساتید، مقدسین و به خصوص منبری­ها وقت خود و مردم را صرف تکفیر و تفسیق آن سه نفر و یا دفاع از آن­ها کنند.

و در این میان رژیم شاه و ساواک، از دور به ریش همه می­خندید و از معرکه­ای که به وجود آورده است، لذت می­برد. البتّه لازم به یادآوری است که بسیاری از علمای آگاه و دوراندیش، خود را از این بازی سیاسی، به دور کشیده و با دید یک تحقیق و پژوهش که می­تواند صحیح و یا مخدوش باشد به این موضوع می­نگریستند و یا چند تن از بزرگان بدون جار و جنجال، نقدهای عالمانه و مودبانه به آن کتاب وارد نمودند.

در هر صورت، جریان ارتجاع و ولایتی­ها، چند سال موفق شدند، از طریق آن کتاب به مقاصد خود که سنگ­اندازی و تفرقه­افکنی بین انقلابیون بود، برسند.

 

دکتر علی شریعتی:

6-      هنوز گرد و غبار معرکه مبارزه بین مخالفان و موافقان شهید جاوید ننشسته بود که موضوع مرحوم دکتر علی شریعتی به عنوان محور دعوا و اختلاف، در نقاط مختلف کشور مطرح گردید. دکتر شریعتی، شخصیتی که تحصیلکرده غرب بود اما دانش و استعدادهای خود را در راه بیدارسازی جامعه، خاصه نسل جوان، به کار برد و در راستای پیروزی انقلاب نقش مهم و به سزایی داشت. حسینیه ارشاد به پایگاه سخنرانی و جلسات او تبدیل شده بود و هزاران نفر از جوانان از بیانات او نیرو گرفته و آگاهی اسلامی و انقلابی به دست می­آورند.

بدیهی است، شخصیتی انقلابی و در آن فضای مسدود و پرخطر و به خصوص با توجه به میزان آگاهی­های علمی و تخصصی وی در مسائل اسلامی، دچار اشتباهاتی از تعابیر و یا محتوای کلمات خواهد شد، که در برابر نقش کم­نظیر او قابل اغماض و چشم­پوشی است.

ولکن به مجرد انتشار اخبار نظرات و دیدگاه­های شریعتی، صف­بندی بسیار عجیبی در حوزه­های علمیه، روحانیون، گویندگان، نویسندگان و مقدسین کشور در برابر او ایجاد شد، و همزمان با رشد و ارتقاء محبوبیت و اثرگذاری او در میان دانشگاهیان، فرهنگیان، دانش آموزان و اقشار وسیعی از جامعه، سیل اتهامات و حملات علیه شریعتی از سوی جریان ارتجاع، سرازیر شد، و چند سال از دوران انقلاب و منتهی به سال 56 وفات او به جای مبارزه علیه رژیم شاه که رهبر انقلاب، فریاد می­زد و فرا می­خواند، اوقات و فرصت­های مناسب بسیاری از جلسات منابر و مساجد و بسیاری از نوشته­ها، در جهت تکفیر، تفسیق و اثبات انحراف دکتر شریعتی مصروف شد. ولکن آن همه تلاش و فعالیت و صرف نیرو و انرژی توسط جریان ارتجاع و تحریک و تشویق ساواک رژیم شاه، به جز در میان قشر معدودی از مردم، محبوبیت و موقعیت دکتر شریعتی را افزایش و بی­ اعتمادی و بدبینی نسل جوان را به مخالفان گسترش می­داد.

به هر حال مرحوم دکتر شریعتی از دنیا رفت و چه مظلومانه به ملاقات حق­تعالی شتافت. ولکن هنوز کینه و خصومت نسبت به او در دل عناصر  مرتجع و متحجر موجود است، هر چند که در میان ملّت و مسئولان نظام جایگاه رفیع و نقش موثری در انقلاب را به خود اختصاص داد.

 

 

تحرکات ارتجاع پس از انقلاب:

با اینکه طبق قاعده، پس از پیروزی انقلاب اسلامی و شکست جریان ارتجاع، این جریان انحرافی که سال­ها به مبارزه علیه انقلاب و انقلابیون پرداخته بود، اگر به انحراف خود پی نمی­برد، حداقل با انقلاب به مخالفت برنخیزد و از این سیل خروشان تبعیت کند. ولکن متأسفانه، متحجران با تغییر چهره و نام به کارشکنی خود ادامه دادند که از آن جمله:

الف: پس از پیروزی انقلاب و تشکیل شورای انقلاب، هیأت سه نفری مرکب از آیات: منتظری، مشکینی و بهشتی، برای تملک و واگذاری اراضی کشاورزی به کشاورزان تشکیل شد تا دست زمین­خواران را از مراکز تولید کشاورزی کوتاه و نیروهای آماده تولید را فعال کند. پس از آغاز به کار هیأت، مخالفت­ها از هر سو آغاز شد، حتی برخی از علمای غیر انقلابی، اعلامیه­ای مبنی بر عدم مشروعیت هیأت و تصمیمات آن صادر کردند، و سرانجام امر واگذاری اراضی به قوه مقننه واگذار شد که تصویب قوانین مربوطه هم با مخالفت­های شورای نگهبان مواجه گردید.

ب: در مجلس شورای اسلامی دوره اول، تعدادی از عناصر وابسته به آن جریان، نامه­ای به امام نوشتند و اکیدا خواستار ممنوع کردن حضور بانوان در مرکز قانون­گذاری، شدند که با مخالفت شدید حضرت امام مواجه گردیدند.

ج: در همان دوره با توجه به طرح بخش تعاونی در قانون اساسی جمهوری اسلامی و تأسیس مرکزی برای سازماندهی تعاونی­ها ی کشور، جمعی از فضلای قم، طی نامه­ای اعلام کردند که تعاونی، ریشه­ای در اسلام نداشته و ارمغان ابرقدرت شرق (شوروی سابق) و چین کمونیست است و شرعا جایز نیست در جمهوری اسلامی، این واژه مطرح شود تا چه رسد که به نهادی تبدیل گردد.

د: در آستانه انتخابات مجلس دوره دوم یکی از بزرگان جناح راست در سخنرانی اعلام کرد که کاندیداهای مجلس را تنها علماء باید شناسایی و معرفی کنند. ولکن حضرت امام ره این سخن را ردّ کرده و بر مشارکت و آزادی همه مردم تأکید کردند.

ه: به منظور اغفال مردم و رسیدن به مقاصد سیاسی خود، اقدام به ساخت، پردازش و گسترش خرافات و مسائل واهی و بی­اساس کردند و متاسفانه از طریق برخی گویندگان بی­سواد و مداحان بی­تقوا و بعضا از رسانه­های عمومی انتشار یافت.

و: از حدود پنج سال پیش مسأله نزدیک بودن ظهور حضرت ولی عصر(ع)، تعیین زمان ظهور و گاهی ارتباط و ملاقات بعضی مسئولان با آن حضرت را به اشکال مختلف ترویج کردند و...

 

اصرار بر حضور در حاکمیت:

با اینکه جریان ارتجاع و تحجر و از جمله انجمن حجتیه، اساس و بنیان انقلاب اسلامی جمهوری اسلامی را قبول نداشته بلکه آن را امری خلاف شرع و مانع ظهور حضرت می­داند. معذلک، در سال­های اخیر با ولع بسیار زیاد و با شگردهای مختلف تلاش در ورود و نفوذ در حکومت و ارکان آن داشته و متاسفانه موفق شده در بخش­های زیادی از زوایای حکومت وارد شود و یا از طریق القاء نظریه­پردازی­های مسئولان و مدیران مجهول­الهویه و یا بی­ریشه و از راه رسیده، اندیشه­های ارتجاعی خود را در بدنه حاکمیت نفوذ دهد.

به هر حال، در زمان حاضر، جریان انحرافی ارتجاع با سوءاستفاده از نام امام خمینی ره و شعار حمایت از ولایت فقیه، قدرت و نفوذ قابل ملاحظه­ای در دولت و نهادهای انقلاب به دست آورده است، و دلسوزان نظام از جمله اینجانب که با تاریخ پیدایش، رشد و مخالفت­های آن جریان با امام و انقلاب، از نزدیک آشنا بودم و منطق و هشدارهای امام را با گوش جان شنیده­ام، نسبت به آینده و سرنوشت انقلاب و جمهوری اسلامی، از خطر و تهدید این جریان پیچیده و ضد انقلابی، احساس نگرانی و خطر می­کنیم.

 

جشن 15 شعبان      

حضرت امام ره در اوج نهضت اسلامی و شهادت هزاران تن از زنان ومردان و کودکان به دست دژخیمان رژیم ستمشاهی، اعلام عزای عمومی کرده و در 15 شعبان سال 57 برگزاری هرگونه جشن میلاد را ممنوع کردند. متأسفانه جریان ارتجاع اعم از انجمن حجتیه و بعضی از موسسات ارتجاعی قم اقدام به چراغانی و برگزاری جشن با شکوه کرده و عملا مخالفت وخصومت خود را با رهبر انقلاب و نهضت اسلامی، به منصه ظهور رساندند.

مطالعه بیشتر:

برای مطالعه بیشتر می توانید به لینک ها یا کتب ذیل سر بزنید

 

- تحلیل خاتمی از واژه‌های مرتجع و مترقی در قیام 15 خرداد

http://15khordad42.ir/show.php?page=article&id=59

 

- ارتجاع حاکم، ارتجاع در اپوزیسیون

http://www.rowzane.com/0000_2008/e_m07/5-mohsen.htm

 

- ارتجاع پس از ارتجاع

http://www.gunaz.tv/per/14/articleCat/1/articleID/1202-1.html/articlePg/3

 

- ارتجاع مدرن

http://hamandishi.net/2010/index.php?option=com_content&view=article&id=173:1389-04-27-12-54-44&catid=58:andishe&Itemid=141

 

- مدرن ارتجاعی!!

http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/16701/

 

- انقلاب ارتجاعی

http://iranvajahan.net/cgi-bin/news.pl?l=fa&y=1382&m=11&d=18&a=1

- ارتجاع پنهان

http://www.aftabir.com/articles/view/politics/iran/c1c1188141653_democrocy_p1.php/%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%AC%D8%A7%D8%B9-%D9%BE%D9%86%D9%87%D8%A7%D9%86

- ارتجاع مدرن

http://www.mborghei.com/ertejaaemodern.htm

- خطر ارتجاع از انقلاب اسلامی

http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?LanguageID=1&id=45387&SearchText=%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%AC%D8%A7%D8%B9

 

درمان ارتجاع انقلاب اسلامی

http://www.fardanews.com/fa/news/45781/%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%AC%D8%A7%D8%B9-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8

 

 

منابع اصلی مقاله:

http://fa.wikipedia.org

http://www.pajoohe.com

http://www.hawzah.net

http://www.iranian.com

www.NewSecularism.com

http://www.esalat.org

http://irlister.com

http://www.aftabir.com

http://www.montajabnia.com

http://www.fardanews.com

 

نظرات 4 + ارسال نظر
زیتون 300۰ دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ق.ظ http://zatun3002.persianblog.ir

سلام
تشکرازاین زحمت ارزشمند
چون لینک زیتون 1000یا7فیلتراست این ادرس راانشاالله جایگزین کنید فعال بشه

هادی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ق.ظ http://mahebekhonneshasteh.blogfa.com

سلام
البته بازگشت چیز بدی نیست.
به عنوان مثال رنسانس یعنی درگرزایش و بازگشت یا بهتر بگوییم ارتجاع.
بازگشت به دوران یونان باستان.

مسعود سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.azad0631.iranblog.com

خیلی جالب بود

بیات چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:09 ق.ظ http://hsnbyt.blogfa.com

سلام
ننه جون من م سیاست
شاید ننه جون من هم ارتجاعی بوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد