مبحث به زبان ساده:
چپ یا چپگرا در ادبیات سیاسی، به مواضعی اطلاق میشود که خواهان تغییرات تدریجی یا رادیکال در جهت ایجاد برابری در توزیع ثروت و قدرت هستند. ریشهٔ این اصطلاح به انقلاب فرانسه بازمیگردد؛ کسانی که در سمت چپ پارلمان مینشستند، مخالف سلسله مراتب سنتی قدرت بودند و از اصلاحات رادیکال پشتیبانی میکردند. چپ در ادبیات سیاسی معاصر غرب معمولاً به معنی سوسیال - لیبرال یا سوسیالیست به کار میرود.[۱][۲]
این اصطلاح همچنین برای توصیف سوسیال دموکراسی و بیشتر اشکال آنارشیسم استفاده میشود.[۳]
از آنجایی که جناح چپ در واکنش به سلطه سیاسی کلیسا و تصمیم گیریهای تکبعدیگرایانهٔ آن در قرون وسطی در اروپا بوجود آمده است، چپیها از آغاز با دخالت مذهب در امور سیاسی مخالف بودند.[۴] [۵] بعضی از آنها با اعتقاد به قانون انتخاب طبیعی (نظریهٔ چارلز داروین) در علم زیست شناسی و ژنتیک، آن را به جوامع مختلف تعمیم داده، و معتقدند این نظریه به جریاندهی فکری جامعهشناختی کمک خواهد کرد.[۶] درحالی که از قانون بقا نیز در تعریف ظلم نژادی، استثمار فقرا و ستم فرهنگی قدرتمندان استفاده میشود. از نظر آنها مثالی برای این استدلال، بردهداری و بیعدالتیهای اجتماعی است. کشاکش بین راست و چپ سیاسی، مسائل مربوط به مجازات اعدام و قانون «چشم برای چشم» است که با مخالفت شدید چپ روبروست، و بر خلاف نظر مذهب، احزاب و جناحهای چپ سقط جنین را حق قانونی و مطلق زن میدانند.[۷]
اما باید دقیق تر و جدا از تعریف مختصر سراغ این مفهوم و اصطلاح سیاسی برویم پس با تحلیلی کامل داریم:
تحلیل لغوی چپ و راست در ادبیات سیاسی
اشتباه است اگر کسی بخواهد جناحها و جریانات سیاسی موسوم به چپ و راست را در ایران پس از انقلاب بر خاستگاه تاریخی این دو واژگان سیاسی تطبیق دهد و مثلاً با مطالعۀ چپ و راست و میانه در مجالس جمهوری تازهبنیاد فرانسه به ماهیت چپ و راست سیاسی در ایران پی ببرد؛ زیرا جریانات سیاسی ایران، بهویژه در دوران پس از جنگ تحمیلی، دچار چنان تحولات و تغییراتی شدند که هضم آنها حتی برای خود اعضای اصلی آن جریانات سخت بود و ازهمینرو ناچار به جدایی یا انشعاب دست میزدند. هماکنون در جریان یا جناح چپ مواضع و عملکردی را میبینیم که چند سال قبل از آن تنها در میان راستیها دیده میشد و به عکس جریان راست بهگونهای موضعگیری و عمل میکند که در بعضی از موارد فقط از جناح چپ میتوان توقع آن را داشت.
بههرحال برای درک تفاوت عمیق ویژگیهای چپ و راست سیاسی در ایران با آنچه در واژگان سیاسی دراینباره تعریف و توصیف شده است، چارهای جز مطالعۀ دقیق این دو واژگان سیاسی در اولویت نخست نیست. این مقاله کوششی است که بدین مقصود انجام شده است.
اصطلاح «چپ و راست» (left and right) از مفاهیم پرابهام، لغزان، پرهیاهو و جنجالبرانگیز در تاریخ و ادبیات سیاسی است. این دو اصطلاح و نیز اصطلاح «میانه» ابتدا در زمان انقلاب کبیر فرانسه معمول شد. در مجلس ملّی فرانسه، نمایندگان محافظهکار طرفدار پادشاهی در سمت راست رئیس مینشستند و نمایندگان جمهوریخواه و انقلابی در دست چپ و نمایندگان میانهرو در وسط. این شیوۀ استقرار درواقع انعکاس گرایشات فکری محافظهکاری ــ کنسرواتیسم ــ لیبرالیسم و رادیکالیسم موجود در مجلس ملّی فرانسه بود.
این آرایش شکلی، پژواک محتوایی فکری بود که در بستر زمان پایایی خود را حفظ کرد و به صورت عرف پذیرفتهشده در ادبیات سیاسی و آداب رفتاری اهل سیاست پژواک پیدا کرد. این اصطلاح بهتدریج پس از انقلاب فرانسه در ادبیات سیاسی غرب رایج شد، به شکلی که در گذر زمان یکی از معیارهای اساسی در تقسیمبندی افراد، جناحهای سیاسی و رژیمها بهشمار رفت و جایگاهی تثبیتشده برای خویش فراهم ساخت؛ بهگونهایکه هماکنون نیز پارلمان اروپا و مجالس جدید فرانسه از الگویی مشابه، در نشستن، تبعیت میکنند.
در رهگذر بیش از دو قرن حضور جدی این دانشواژگان در جغرافیای ذهنی و عینی کیهان سیاست، سروش جوانب گوناگونی از این معنا را میتوان دریافت. هریک از این دو اصطلاح در این سفر تاریخی معانی مختلفی به خود گرفتهاند و گرایشها و گروههای ناهمسازی را تحت پوشش خود قرار دادهاند. این دگردیسی گاهی چنان فراز و فرودهایی را طی کرده است که به سختی میتوان از تمایز دقیق چپ و راست سخن گفت.
در فضای سیاسی، اغلب نمود کامل راستگرایی را در محافظهکاری پی میجویند؛ حتی رویکرد فاشیستی نیز، با وجود تفاوت در اصول، از جهات عدیدهای در جبهه راستهای افراطی قرار میگیرد. نمونۀ گروههای چپ نیز سوسیالیستها و رادیکالیستها هستند. کمونیستها و آنارشیستها نیز، که بر برابری مطلق تأکید میکنند، جزء چپهای تندرو به حساب میآیند. این در حالی است که بسیاری از لیبرالیستها را در ردۀ گروههای میانه قرار میدهند؛ بهواقع لیبرالها از جهات بسیاری، همچون دفاع از آزادی سیاسی، موافقت با اصلاحات و نفی امتیازات پدرسالارانه، تئوکراتیک و الیگارشیک متمایل به چپ، و از جهات دیگر مانند طرفداری از اقتصاد آزاد، رفاه عمومی و... همگرا با راست میپندارند.
از نظر پایگاه طبقاتی، ایدئولوژیهای راست بر مبنای منافع سرمایهداری بزرگ، تجّار و زمینداران شکل میگیرند و ایدئولوژیهای چپ اغلب در بین روشنفکران و کارگران صنعتی نفوذ دارند و بر منافع طبقات پایین اجتماع تأکید میکنند.
بهطورکلی و بهویژه در قرن بیستم میلادی، چپ و راست مبانی متعدّد و گاه متضادی پیدا کرد و بر ابهام آن و درهمتنیدگی ویژگیهای آنها با هم بیشازپیش افزوده شد. گاه در زمانی و مکانی خاص اندیشهای راست، و در زمان و مکان دیگر همان اندیشه، چپ تلقی میشد.
این لغزندگی مفهومی و لیزی محتوایی در اصطلاح چپ و راست، در مرزبندیهای ناروشن و نارسای ایران، بسی مبهمتر بهنظر میرسد. در دیرینهشناسی این مفهوم در گسترۀ فعالیتهای سیاسی جناحهای گوناگون میتوان ردّپای ایدئولوژیها و جناحهای چپ و راست را در «نهضت مشروطه» جستوجو کرد. «حزب دموکرات»، که اغلب اعضای آن روشنفکران و تحصیلکردههای فرنگرفته بودند، از مروّجان اندیشههای چپگرایانه محسوب میگردید و «حزب اعتدالی»، مرکب از روحانیان و اشراف، از اندیشههای راست طرفداری میکرد. در دوران پهلوی نیز، تحتتأثیر فضای گفتمانی حاکم بر جنگ سرد و تقسیمبندی بلوک قدرت به بلوک شرق و غرب به رهبری روسیه شوروی و امریکا، گروههای چپ و راست، مناسب با این تقسیمبندی عنوان میپذیرفتند. ازاینجهت در دورۀ پهلوی اطلاق چپ به کمونیستها و تودهایها و اطلاق راست به لیبرالها و محافظهکاران طرفدار رژیم شاهنشاهی ــ به دلیل وابستگی به غرب ــ بسیار شایع بود.
در این مجال برآنیم که با توجه به تقسیمبندی گروههای مختلف سیاسی در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بر این فرضیه تأکید نماییم که کاربرد اصطلاح چپ و راست در ایران ــ بهویژه پس از انقلاب اسلامی ــ برای مرزبندیهای سیاسی ایران ناروشن و نارساست، درحالیکه مفاهیم تعریفشدۀ «چپگرایی و راستگرایی» از ظرفیت بیشتری در پاسخگویی به نیازهای کنونی برای مرزبندیهای سیاسی در ایران برخوردار است.
چپ و راست
الف) تجزیه و تحلیل مفهومی «چپ» در ادبیات سیاسی:
در جغرافیای ادبیات سیاسی، سه مفهوم کلیدی در عرصۀ ادبیات محاورهای و مکتوب وجود دارد که در عرصۀ موردنظر نوشتار حاضر پهلوپدیده[1] یکدیگرند. این سه دانشواژه عبارتاند از: چپ (Left)، چپ جدید (new left)، چپگرایی (leftism).
«چپ» اصطلاحی نشانهپردازانه برای اشاره به نوع خاصی از تفکر است که تبار معین و جغرافیای مکانی مشخصی در تاریخ دارد.
«چپ»، بهاصطلاح لغوی آن، اصطلاحی مکانی است. در مجلس مالکان، به سال 1789.م در فرانسه، «عوام» در سمت چپ پادشاه مینشستند؛ چون «اشراف» در «موقعیت افتخاری» در سمت راست قرار داشتند؛ ازهمینرو، پژواک روانی و تأثیرگذاری واژگانی مفهوم چپ به این احساس بنیادین بازمیگردد که واژۀ چپ در اشاره به «دستی که معمولاً ضعیفتر از دست دیگر ــ راست ــ است» مربوط میشود و رودررویی «اشراف» راستنشین در برابر «عوام» چپنشین این احساس را تشدید مینماید.
این همبستگی در برداشت منفی در کلمۀ فرانسوی چپ ــ sinister (gauche) ــ لاتین و مشتقات آنها نیز دیده میشود؛ و در زبانهای دیگر رایج در جهان نیز در خور ملاحظه است.
در مجالس و مجامع فرانسه، پس از انقلاب کبیر، نیز این شیوه به سنتی تبدیل شد که طبق آن اعضای «رادیکال» و «مساواتطلب» از منظر کرسی رئیس در سمت چپ مجلس مینشستند.[2]
در هویتشناسی دانشواژۀ چپ باید به «چیستی» و «کیستی» آن توجّه کرد. چیستی چپ در مکان و زمان، آن اندازه متفاوت شده است که تعریف آن را بسیار دشوار میسازد، امّا بهطور معمول، جهتگیریها یا رهیافتهای مهمی را میتوان در آن دخیل دانست: مساواتطلبی با تأکید بر تفسیر رادیکالانه از مفهوم عدالت به معنای توزیع تساویمحورانۀ ارزشها در سرانۀ جمعیت، حمایت از طبقۀ کارگر در مقام سمبل محرومیت و استضعاف در بین تودهها و تأکید بر سازماندهی مبارزاتی آنها، خصومت با آثار سلسلهمراتبی، در جایگاه انعکاس عملی فقدان عدالت در حیات اجتماعی و عمل سیاسی، حمایت از ملّی شدن صنایع که تلاشی عملی برای ایجاد مساوات و اجرای عدالت اقتصادی در حیات جمعی و سیاسی به شمار میرود، مخالفت با سیاست دفاعی یا خارجی ناسیونالیستی هماهنگ با نگرش جهانشمولی دیدگاههای مساواتطلبانه و رادیکالمنشانه و نفی سلسلهمراتب طبقاتی در لایههای مختلف منطقهای و بینالمللی.
درحالیکه «چپ» را در سویهگیریهای پیشگفته میتوان خلاصه معنایی و مصداقیابی مفهومی کرد، «چپگرایی» را نمیتوان به صورت حتمی و ضروری با «چپ» یکسان پنداشت. همین اشتباه مفهوم میان چپ و چپگرایی در بسیاری از اوقات به «بحران واژگانی» و تسری آن به موضعگیریهای سیاسی و رفتارهای بیمایۀ انقلابی در عرصۀ عمل سیاسی (Politic) انجامیده است.
چپگرایی را میتوان اعتقاد به دیدگاهها یا طرفداری از سیاستهایی تعریف کرد که در «گروه سیاسی سازمان یا نظام خاص» به دستیابی به: تغییر سریعتر، عمیقتر و رادیکالتر از تغییرات مورد «قبول اکثریت اعضای سازمان» یا رهبران کنترلکنندۀ آن، یا به سازگاری با نظریۀ عملیاتی توجیهکنندۀ اقدامات سازمان، گرایش دارد.
از همین جهت است که نکوهش چپگرایی در درون چپها نیز بسیار عمیق مینُماید. چپروی یا چپنمایی از نظرِ مارکسیستها به گرایش و انحرافی در حزب کمونیست اطلاق میشود که به جای تأکید بر جایگاه مهمّ حزب کمونیست در رهبری صحیح جنبش کارگری و فن مبارزه در راه تسخیر تودهها و همگام ساختن آنان با پیشاهنگ طبقۀ کارگر، برای تحقق ایدههای سوسیالیستی میکوشند که جز در آینده محققشدنی نیستند.[3]
جک گِری (Jack Gray)، پژوهشگر مؤسسۀ مطالعات توسعۀ دانشگاه سوزِکس (Sussex) نوشته است: «در نظریۀ مارکسیستی، تلاش برای تحمیل تحول انقلابی فراتر از شرایط اساسی اقتصادی موجود در نیروهای تولید، نامطلوب و غیرعملی قلمداد میشود».[4]
اگرچه در گسترۀ ادبیات سیاسی دانشواژۀ چپ، به گروه رادیکال یا سوسیالیست پیشرو اشاره دارد، در همین حال در نظریۀ مارکسیستی، متهمان به چپگرایی طبق معمول طرفدار تغییر و تحولات عمیق در روابط تولید بیتوجّه به وضع نیروهای تولید هستند؛ تغییراتی همچون اشتراکی کردن بیموقع کشاورزی یا تلاش برای پیشروی به سوی اصل کمونیستی «به هر کسی طبق نیازهای او» ــ آن هم زمانی که انگیزههای مادی «منافع» از نظر اجتماعی ضروری هستند ــ از رویکردهای چپگرایانه در دیدگاه مارکسیستی محسوب میشود.
ازهمینرو ویژگی چپروی ــ حتی از نظر چپها ــ رویکردی اپورتونیستی است. معنای اپورتونیسم (Opportunism)، نزد مارکسیستها ــ چپ مصطلح در ادبیات سیاسی ــ عبارت است از ترک موضع طبقاتی و اصولیت و استحکام آن و خیانت به منافع پرولتاریا. اپورتونیسم چپ، در این دیدگاه، با دست زدن به عملیات ماجراجویانه میکوشد ایدههایی را تحقق بخشد که جز در آینده، محققشدنی نیستند. به عقیدۀ چپها، چپروی ماهیت اپورتونیستی خود را در پس جملهپردازیهای ماورای انقلابی پنهان مینماید و با احساسات تودهها بازی میکند.
در چنین فضایی است که در ادبیات سیاسی، چپگرا یا دست چپی (Liftist)، به کسی اطلاق میشود که به رادیکالیسم ــ تندروی ــ در آنارشیسم، سوسیالیسم، کمونیسم و حتی لیبرالیسم اعتقاد دارد و به ظاهر خواستار ایجاد تحول به نفع مردم و مخالف طبقات ممتاز است.
جعلِ اصطلاح «جناح چپ»(Left wing) در ادبیات سیاسی، پژواکی از درهمتنیدگی «چپ» و «چپگرایی» است. جناح چپ بهطور کلی به افراد، گروهها و حزبهای رادیکال، آنارشیست، سوسیالیست، کمونیست و لیبرالی گفته میشود که خواستار به وجود آمدن تحول (Evolution) و حتی تغییر (change) به نفع مردم و مخالف طبقات ممتاز ــ حاکم ــ هستند. در چنین زاویۀ دیدی، مشخصات عمومی جناح چپ را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد: دشمنی با مالکیت خصوصی و اعتقاد به مالکیت جمعی، دشمنی با طبقۀ سرمایهدار و طرفداری از طبقۀ کارگر، تمایل به برقراری جامعۀ بیطبقه، اعتقاد به حقوق بشر و عدالت اجتماعی، اعتقاد به پیشرفت و ترقی از طریق انقلاب یا اصلاح، اعتقاد به دولت رفاه عمومی، و گرایش به تمایلات ضدناسیونالیستی.[5]
ازآنجاکه تعریف چپگرایی در افکار عمومی با تندروی عجین شده است و ازآنرو که تعریف چپگرایی در کشورهای پیشرفته در اختیار رهبران حزبی و در کشورهای درحالتوسعۀ غیرحزبی در اختیار رهبران حاکم است، این اندیشه اغلب به صورتی بیپروا برای محکوم کردن مخالفانی به کار رفته است که دیدگاه آنها بههیچوجه، طبق تعریف ما از کلمه ــ چپگرایی ــ بهطور آشکار چپگرایانه نبوده است. جک گری در بیان مثال برای این موضوع به اقدام استالین در متهم کردن بوخارین به «چپگرایی» اشاره کرده و گفته است: «بوخارین از سوی استالین به چپگرایی متهم شد، درحالیکه میگفت کشاورزی شوروی نباید در آن زمان اشتراکی باشد؛ یعنی دیدگاهی که میتوانست به درستی راستگرایانه توصیف شود، امّا اکراه بوخارین در پذیرش اشتراکی کردن کشاورزی به طرفداری او از دموکراتیک شدن فعالیتهای اجتماعی مربوط میشد که استالین آن را نابهنگام و بنابراین تجلی چپگرایی میدانست».[6]
در همین فضاست که حتی واژۀ «چپ لیبرال» (left – Liberal) نیز در ادبیات سیاسی رایج میشود. چپ لیبرال واژهای است مبهم که برای اشاره به نوع خاصی از گرایشات رایج بین روشنفکران غربی به کار رفته است. ویژگی اصلی آن، گرایش به آن دسته از اعتقادات جناح چپ است که با اعتقادات اساسی لیبرالی سازگاری دارد؛ مثل اعتقاد به حقوق طبیعی، آزادی فکر و بیان و اجتماعات و نیز عدالت اجتماعی.[7]
چپها در مجموع گروه وسیع، متنوع و متکثری از گرایشات گوناگون سیاسی هستند که در فضای گفتمانی حاکم بر رویکردها و رفتارهای سیاسی خود و بستر فعالیتها و اعمال برخاسته از آن، ویژگیهایی چون: میل به تغییر شتابان در وضع موجود از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، مخالفت با مداخلۀ مقامات روحانی و دینی در سیاست و تعلیم و تربیت، اعتقاد به مسئولیت دولت در مورد تأمین بخشی از رفاه فرد، اعتقاد به لزوم مداخلۀ دولت در اقتصاد، اعتقاد به آزادی سیاسی و تساوی حقوق سیاسی مردم، برابری در برابر قانون، نفی امتیازات طبقاتی و اشرافی، باور به عدالت اجتماعی و تلاش برای حذف نابرابریهای اجتماعی، تساوی حقوق زن و مرد، اعتقاد به حقوق اقلیتهای نژادی و زبانی، طرفداری از تودههای محروم و کارگران، ردّ احترام به سنّت (tradition) و نفی حجیت سنّت در برابر عقل، و اعتقاد به عقل و عقلگرایی دارند.[8]
چپگرایی در زبان فرانسه با اصطلاح Gauchisme همراه است که بیشتر برای اشاره به جنبش آنارشیستی در میان روشنفکران و دانشجویان چپ فرانسه ــ بهویژه جنبش سال 1968.م ــ به کار رفته است.
در فرهنگ سیاسی امریکا پینک (pink) برای اشاره به فرد یا سیاست متقابل به چپ به کار میرود؛ و در اینجا مراد از پینک، بیش از آنکه «چپ» به معنای یک طرز فکر معنادار، تعریفشده و هدفمند باشد، منظور همان خصلت رفتاری تندمحورانه و تساویطلبانۀ افراطی است که «چپگرایی» خوانده میشود.
امروزه میتوان با توجه به اتمسفرگفتمانی غالب در ادبیات سیاسی جدای تمییز میان چپ و چپگرایی، در ساحت ساماندهی دانایی در باب «چپ» آن را به دو عرصۀ چپ قدیم (old left) و چپ جدید (new left) تقسیم نمود. چپ قدیم دربرگیرندۀ اندیشههای پهلوپدیدۀ سوسیالیسم، کمونیسم، و مارکسیسم است، درحالیکه چپ نو گرایشهای فکری نئومارکسیستی، سندیکالیستی، آنارشیستی، مائوایستی، اگزیستانسیالیستی و پاسیفیستی را شامل میشود.
چپ نو در انگلستان از سال 1956 توسط گروه روشنفکرانی آغاز شد که گرد مجلۀ «بررسی چپ نو» گرد آمده بودند. چپ نو، در امریکا در اواخر دهۀ 1950، ضمن بحثهای آزاد سیاسی دربارۀ مسائلی چون تبعیض نژادی، جنگ ویتنام، مجتمعهای نظامی ــ صنعتی و... ، که در دانشگاه کالیفرنیای برکلی برگزار میشد، ظهور کرد و در فرانسه با الهام از فلسفه سارتر آغاز شد. دامنۀ جنبش چپ نو در دهۀ 1960 بالا گرفت و با حادثۀ ماه می 1968 به اوج خود رسید.[9]
جرالدین اسکاینر (Geraldine Skinner)، استاد علوم سیاسی دانشگاه منچستر متروپولین (Manchester Metropolian) معتقد است: «چپ جدید اصطلاحی عام است که چالشهای پراکنده نسبت به اصول عقیدتی، روشهای سازمان و شیوههای رهبری چپ ’قدیم‘ را در بر میگیرد».[10]
به عقیدۀ اسکاینر، چپ جدید از فروپاشی سیادت شوروی بر جنبش کمونیست بینالملل سربرآورد. فرآیند استالینزدایی، که با کنگرۀ بیستم حزب کمونیست شوروی در 1956.م آغاز شد ــ این همان سالی است که در انگلستان گروه روشنفکران مجلۀ «بررسی چپ نو» گردِ هم آمدند ــ قیامهای اروپایی شرقی، پاسخ شوروی به آنها و بازتابهای این پاسخ در داخل تکتک احزاب کمونیستی و مشکلات احزاب تروتسکیگرا و مائویست برای کنترل ایدئولوژیک شوروی، نشانههای فروپاشی سیادت شوروی بود. انقلاب 1959.م کوبا و مبارزات ضداستعماری در افریقا و آسیا برای عدهای بیانگر این نکته بود که استراتژیهای متفاوتی برای انقلاب وجود دارد و سایر گروههای اجتماعی، جدای از پرولتاریای صنعتی، میتوانند کارگزاران تحول انقلابی باشند.
دانشجویان، زنان، گروههای قدرت سیاه و فعالان ضدجنگ ویتنام در اروپا و ایالات متحده به بسیج حمایت دهقانان و «لمپن پرولتاریا» در جهان سوّم دست زدند. اوج چپ جدید حوادث 1968.م در پاریس و حضیض آن تهاجم شوروی به چکسلواکی و پایان «سوسیالیسم با چهرۀ انسانی» در آن کشور بود.[11]
چپ نو پژواک تجدیدنظر در تعریف و تعیینِ «عامل اصلی انقلاب» و محدود ساختن آن در «پرولتاریا» بود که به ارائۀ تعریف جدیدی از انسان در دهۀ 1920.م در ادبیات سیاسی چپ بازمیگردد. «انسان نو» (new man) از دهۀ 1920.م رایج شد. انسان نو در ادبیات سیاسی چپ به معنای تغییر ماهیت انسان و تبدیل آن به موجودی تازه و عاری از هرگونه خودخواهی و خودبینی است که نخستین وظیفهاش وفاداری به خلق است نه به خود و خانوادۀ خود.
شاید ازهمینروست که چپ نو، برخلاف چپ کهن، به نسبت فردگرا مینُماید، فاقد نظم (سازمانی) رهبری و هدفهای مشخص است، تأکیدش بیشتر بر اعتراض مستقیم، اصلاحطلبی، فردگرایی، و آزادی است، و ضمن به مبارزه طلبیدن نظم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مستقر، خواستار جامعهای با این مشخصات است: دموکراسی مبتنی بر مشارکت مبتنی بر وجود ساختهای تصمیمگیری متعدد در جامعه، سازماندهی جامعه از طریق کمونهای کوچک، مالکیت عمومی بر کلیه صنایع بزرگ، کاهش تولید کالاهای غیرضروری، برقراری ازدواج بر مبنای انتخاب آزاد، و تعلیم و تربیت کودکان در درون کانونهای زندگی اشتراکی.[12]
تأکید چپ جدید بر خودانگیزی، آن را در برابر ازهمپاشیدگی و مجموعه چندگونهای از گروههای برخوردار از برنامههای مشخص، آسیبپذیر ساخت، امّا تأثیر خود را بر جنبشهایی چون فمینیسم، احزاب سبز، کمونیسم اروپایی، و رنسانس تفکر روشنفکری چپ بر جای گذاشت.
پایگاه چپ کهن بیشتر در میان تودهها (mass) و عوام (plebs) بود، درحالیکه پایگاه چپ جدید بیشتر در دانشگاه و در میان روشنفکران بنیاد مییافت. ازهمینرو چپ قدیم برای سازماندهی که، در میان تودهها به کارگران رجوع نمود و چپ جدید با رویکردهای فردگرایانه، آزادیخواهانه و اصلاحطلبانۀ خود به اعتراض مستقیم از طریق دانشجویان و تحرکات جنبش دانشجویی امید بست.
ب) تجزیه و تحلیل مفهومی «راست» در ادبیات سیاسی:
در گسترۀ ادبیات سیاسی دربارۀ مفهوم راست (right) چند دانشواژۀ کلیدی را بازمییابیم. توجّه به این دانشواژگان و معانی آنها فراهمآورنده مفهوم تعریفپذیری از دانشواژۀ راست است.
این مفاهیم عبارتاند از: راستگرا (rightist)، راستی (rightness)، راستگویی (truthfulness)، راستباور (orthodox)، و جناح راست (right wing).
در فضای گفتمانی حاکم بر رویکردهای تفهیمی در جامعه ملّی ما، «راست» مفهومی مثبت است که با «حقیقت» ارتباطی تنگاتنگ دارد و هر دو در مکان ذهنی «پهلوپدیده»گی قرار میگیرند؛ به عبارتی هرگاه از «راست» یاد میشود ــ در اغلب نگاهها ــ یادآور «صراط مستقیم» و نمایانگر «درستی و صداقت» است.
بهاینترتیب، خلط برداشت با دانشواژگانِ «راستی» و «راستگویی» بروز مییابد. «راستی» (rightness) مترادف مفهوم درستی است؛ حالتی که بازتاب روابط اخلاقی فرد با جامعه ــ در ساحتها و عرصههای گوناگون حیات جمعی، اجتماعی و جامعه ملّی و... ــ و سایر افراد برای انجام دادن درست کارها و رعایت معیارها و ارزشهای معقول، بهحق و منصفانۀ زندگی عمومی است. در همین مسیر است که راستی با مفهوم راست (right)، ارتباط پیدا میکند. راست در این معنا به «حق» بازمیگردد. حق قدرت یا امتیازی است که کسی یا جمعی سزاوار برخورداری از آن است ــ تمامی وجوه حق طبیعی مثل حق حیات. حق بهویژه قدرت یا امتیازی است که به موجب قانون ــ حق قانونی ــ با عرف مقرّر شده باشد. از این منظر است که مفهوم «راست» همواره در اذهان افکار عمومی ــ بهویژه ناآشنا با مفاهیم سیاسی ــ باری مثبت دارد؛ و پهلوپدیدۀ حقیقتپنداری و «راستگویی» مینشیند.
راستگویی، خصوصیت اخلاقی شخصی و ناظر بر آن است که فرد یا افراد منتسب به این ویژگی اخلاقی، مستعد و آمادۀ گفتن حقیقت هستند و واقعیت امور را نه از خود و نه دیگران، پنهان نمیکنند؛ ازاینرو راستگرایان، از منظر مفهومی راست، باید حقپندار، حقگو و حقپوی باشند و مهمتر از همه در ساحتهای رفتار و عمل دارای توان بالا در بازیافت و بازتعریف حق یا به اختصار «حقشناس» باشند.
این در حالی است که در ادبیات سیاسی راستگر (rightist) به فرد یا گروهی از افراد «دست راستی» گفته میشود که به محافظهکاری، ارتجاع، اقتدارطلبی، سنّتگرایی یا فاشیسم و نازیسم اعتقاد دارند و طرفدار طبقات ممتاز و مخالف اصلاحات اساسی هستند.[13]
در چنین گسترۀ معنایی است که «جناح راست» (right wing) به گروهها و حزبهای محافظهکار، ارتجاعی، هوادار قدرت مطلقه، سنّتگرا و فاشیست گفته میشود که خواستارِ تثبیت وضع موجود، حفظ امتیازات طبقات ممتاز، و مخالف اصلاحات اساسی هستند. مشخصات عمومی جناح راست را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد: محافظهکاری: (conservatism)، که تأیید وضع موجود و مقاومت در برابر تغییر و دگرگونی، حفظ عقاید و نهادهای کهن از مشخصات بارز آن است، اقتدارطلبی (Authoritatiaism)، که ویژگیهایی چون هواداری از سرسپردگی محض به مرجع اقتدار و مخالفت با آزادی فرد، تکیه بر اصل «تبعیت از قدرت» و تأکید بر «تمرکز قدرت» در مرجع آن، رجحان «تبعیت از قدرت» بر «مشورت»، «اقناع» و «رضایت» در مشارکت در قدرت، و احترام به شخص یا منصب در جایگاه مرجع قدرت را در برمیگیرد، اعتقاد به الزام سیاسی بر مبنای فرمانبرداری مبتنی بر: قبول نابرابری اجتماعی به عنوانِ امری طبیعی، تأکید بر نابرابری طبیعی در مقام لازمۀ رشد اجتماعی، و ناممکن بودن حذف نابرابریهای اجتماعی، مقاومت در برابر اصلاح قوانین، محافظهکاری فرهنگی، توجّه به اصول موروثی و حقوق مالکیت، اعتقاد به مالکیت خصوصی به عنوان شرط لازم اجتماعی، اعتقاد به آزادیهای فردی، و اعتقاد به بازار آزاد.
تفکرات موسوم به راست، مخالف تغییرند و معتقدند وضع موجود را تا حد امکان باید حفظ کرد؛ بهویژه تغییرات انقلابی را برهمزنندۀ بنیاد جامعه میدانند. به نظر آنها، تغییرات ضروری و اجتنابناپذیر، باید در حداقل ممکن و بسیار آرام و تدریجی انجام شود. این مشرب دین را عامل ثباتدهنده به اجتماع ــ بنیادی مستحکم ــ و ضروری در تعلیم و تربیت میداند.
در تصویر غالب از راستها، اکثر افراد این گروه سنّتها را در جایگاه میراث عقل جمعی جامعه محترم میشمارند و در مقابل به عقل ــ خرد ــ فردی بیتوجهاند. آنان نابرابری اجتماعی را امری طبیعی و لازمۀ رشد اجتماعی و حذف آن را ناممکن میدانند. عقاید ملّیگرایانه و میهنپرستی در میان گرایشهای راست شیوع بیشتری دارد.
با عنایت به اهمیت سنّتها، میراث ملّی و فرهنگ بومی در نزد گروه راست، حفظ نهادهای سنّتی چون خانواده، دین و مراجع دینی لازم شمرده میشود. همچنین جناح راست به آزادی اقتصادی ــ بازار آزاد و مالکیت خصوصی ــ و حفظ امتیازات طبقات ممتاز معتقد است.
بهطورکلی راستیها را طرفدار قدرت مطلقه و الزام سیاسی و معتقد به لزوم وجود فرمانبرداری در جامعه قلمداد میکنند، درحالیکه جناح چپ خواهان برابری اقتصادی و آزادی سیاسی است.
در ادبیات سیاسی و در برابر چپ جدید، راست جدید (new right)، نیز وجود دارد. ایان فراسر (Ian Fraser)، استاد علوم سیاسی در دانشگاه دِ مونت فورت (De Mont fort) معتقد است: اصول عمدۀ فلسفه راست جدید را میتوان در آثار هایک (Hayek) و میلتون فریدمن، اقتصاددان امریکایی یافت. هایک یک اقتصاددان اتریشی بود که بیشتر عمر خود (1899 ــ 1992) را در انگلستان به سر برد.[14] وی در کتاب «راهی به سوی بندگی» به سال 1944.م بر این اعتقاد تأکید نمود که مداخلۀ دولتی و اشتراکیگری، حتی به اشکال معتدل آن، به گونهای گریزناپذیر به فرسایش آزادی منجر میشود. در انگلستان و امریکا، این کتاب به مدت سه دهه به متن درسی حامیان اقتصاد آزاد و مخالفان اقتصادی و دولت رفاهی تبدیل شد.
عدهای از نویسندگان جی. ام. بوکانان و مکتب انتخاب عمومی را نیز بخشی از راست جدید میدانند. مکتب بوکانان در جهات مهم و بسیاری با نویسندگانی چون هایک و فریدمن متفاوت است، امّا با اندیشۀ پیشین لیبرالی قرن هیجدهم و نوزدهم اشتراک دارد. فراس معتقد است: راست جدید به این تعبیر که نظریههای آنان کلاً بیسابقه است، «جدید» نیست. به واقع آنها بر آدام اسمیت تکیه دارند و بازتاب دقیق دلمشغولیهای تفکر لیبرالی قرن نوزدهم هستند. آنها را فقط به هنگام مقایسه با دلمشغولیهای «راست قدیم» نسبت به سنّت، میانهروی، و حمایت از اجماع سیاسی پس از جنگ میتوان «جدید» در نظر گرفت.[15]
در ایالات متحده، فرانسه و انگلستان، راست جدید، در اصطلاح، به گروه وسیعی از انجمنها، سازمانها و افراد مخالف با کمونیسم، اقتصاد دولتی و جمعگرایی اطلاق میشود. بعضی از اینگونه سازمانها و افراد، خواستار توسل به زور و عملیات خشونتآمیز برای رسیدن به هدفهایشان هستند.
در امریکا، راست نو از جناح محافظهکار حزب جمهوریخواه منشأ گرفته است و پایگاه اجتماعی آن را طبقۀ متوسط ــ تجّار کوچک، کامیونداران، و بعضی از کارگرهای یقه سفید و تیره ــ تشکیل میدهد. کمبود آگاهی و فقدان معرفت سیاسی، این طبقه را مستعد انواع دستکاریها، فریفتهگری و تبعیت از شعارهای عوامفریبانۀ محافل مرتجع و راستگرا ساخته است.
نظریههای راست جدید نفوذ شدیدی بر فرآیند سیاسی در پایان دهۀ 1970.م، بهویژه در انگلستان، و با آمدن دولت ریگان در ایالات متحده بر جای گذاشت. در درون حزب محافظهکار انگلستان، مارگارت تاچر و معلم فکری او، سرکیت ژوزف، جناحی را رهبری میکردند که در جایگاه مخالف پارلمانی، از تفکر راست جدید برخوردار بود. کشمکش میان راست «جدید» و «قدیم» را میتوان به روشنی در حملۀ موفقیتآمیز او به رهبری حزب توری خلاصه کرد. راست قدیم، که در چهرههای ارشد حزب همچون ادوارد هیث تجسم یافته بود، از میدان به در شد و پنهانی به این معروف شد که به زوال اقتصادی و سیاسی انگلستان کمک کرده است. تعهدات آنها به اجماع جمعی دورۀ پس از جنگ، شومترین نشانۀ شکست حزب محافظهکار در مواجهه شدن با واقعیتهای نخست قلمداد شد. از نظر راست جدید، این کار فقط میتوانست از طریق حملۀ همهجانبه به نهادهایی که در جریان عادی بازار آزاد مداخله میکنند، انجام شود. اتحادیههای تجاری خود دولت، آن هم به لحاظ سیاست اقتصادی مداخلهجویانه و هزینۀ دولتی مفرط، بهویژه به لحاظ پرداختهای رفاهی، از جمله این نهادها بودند. پولگرایی، که بر ضرورت کنترل دقیق عرضۀ پول برای از بین بردن تورم تأکید میورزد، هدف عمدۀ سیاستگذاری مطرح شد. محو سوسیالیسم، چه در جایگاه یک اصل عقیدتی فلسفی و چه در جایگاه جانشین عملی ممکن برای سرمایهداری رقابتی، هدف رادیکالتر دیگر آن بود.
«راهی به سوی بردگی» اثر هایک، که در اوایل دهۀ 1940.م نوشته شد و «اساسنامۀ آزادی»، که در دهۀ 1960.م انتشار یافت، حملۀ پایداری علیه آنچه او «سوسیالیسم دولتی» توصیف میکرد، به راه انداخت، هایک سوسیالیسم را با طراحی اقتصادی مرکزی برابر میدانست. امّا، با اشاره به اینکه سازوکارهای بازار، فقط در قالب اجتماعی و اخلاقی درست کار میکند، یک قید پیشنهاد کرد؛ به این منظور، او بر اهمیت سنّت در انتقال دانشانباشتی و تجربۀ نسلهای گذشته تأکید نمود، و شگفت است که این نکته تفکر «راست قدیم» را یادآوری میکند.
اساس نظری حمله به قدرت اتحادیۀ تجاری در اقتصاد، در نقد فریدمن بر مبادلۀ فرضی میان بیکاری پایین و سطوح بالاتر تورم نهفته بود. فریدمن معتقد بود که چنین مبادلههایی فقط در کوتاهمدت ممکن است. در درازمدت، نرخ تورم غیرتصاعدی بیکاری، با نرخ طبیعی بیکاری، نشاندهندۀ مزد واقعی متعادلی است که در آن کار عرضهشده به صورت داوطلبانه با مقدار کاری که شرکتها به طور داوطلبانه استخدام میکنند، مطابقت میکند. بنابراین، هر نوع میزان طبیعی بیکاری، اصطکاکی و ساختاری است. از نظر فریدمن، بیکاری ساختاری فقط از طریق کاهش خود نرخ طبیعی، با حمله به نهادهای مداخلهگر در عرضۀ کار، ازبینرفتنی است. از این جهت قدرت اتحادیۀ کارگری، بهطور اخص هدف حمله است؛ چون بیکار را از پیشنهاد کار با مزد پایینتر از مزد مورد نظر نرخ طبیعی باز میدارد. بازار کار فقط زمانی رقابتیتر میشود و نرخ طبیعی بیکاری هنگامی کاهش مییابد که این قدرت کاهش پیدا کند. این نظر اساس حملۀ سیاسی به اتحادیههای کارگری در انگلستان از سال 1979.م به بعد بوده است.
دولت رفاهی، نهاد مهمّ دیگری است که هدف ویژۀ راست جدید بوده است ــ به ویژه مؤسسۀ امور اقتصادی که «سازمان مشورتی» مستقر در انگلستان است. نظریات فریدمن در کتاب «سرمایهداری و آزادی» تبلیغ شد و توسعه یافت. گرچه عدهای از این نویسندگان همچون فریدمن بر آن هستند که یک نظام بازار آزاد بر چنین مشکلاتی غلبه میکند، هایک نسبت به این مسئله شکاکتر است. او از کاهش آزادی پیشنهادی مالیاتبندی برای حفظ دولت رفاهی انتقاد کرده، امّا گفته است بعضی از دعاوی آن میتواند بدون محدود کردن آزادی شخصی اجرا شود. شگفت اینجاست که به نظر هایک، مادامی که دولت از طریق یک انحصار تمرکزیافته عمل نکند، میتواند این کار، و بسیاری از وظایف دیگر را انجام دهد.
اعتقاد راست جدید، به نظم ذاتی و سودمندی بازار آزاد، بهویژه به هنگام مشاهدۀ عملی، بسیار خوشبینانه به نظر میرسد، امّا خیریههایی از اصول عقیدتی راست جدید هنوز به سیاستهای بسیاری از دولتها در سراسر جهان راه پیدا میکند.[16]
در فرهنگ علوم سیاسی آمده است: «رهبران راست نو، ازاینرو خود را راست مینامند که مخالف اساسی تمام جناح چپ و نیروی مترقی میباشند و به این خاطر خود را نو مینامند که ادعای هژمونی در مرحلۀ جدیدی از جنبش محافظهکارانه را دارند».[17]
چپ و راست در تاریخ نزدیک
در قرن نوزدهم میلادی، با ظهور سوسیالیسم، اندیشههای مارکسیستی و سوسیالیستی به چپ موسوم شدند. در قرن بیستم نیز، اندیشههای محافظهکاری به شکلی رسمیتر، با عنوان راست، تغییر داده شدند. در همین قرن است که فاشیستها را به جناح راستگرا ملحق نمودند.
بدینگونه، متعاقب تقسیم جناحها به چپ و راست، رژیمها نیز بر مبنای معیار چپ و راست بودن، تقسیم شدند. رژیمهای چپگرا، مطابق همان اصول کلی، رژیمهایی هستند که از میزانی تغییر در ساخت اقتصادی، اجتماعی برای دستیابی به وضعیتی عادلانهتر حمایت میکنند، امّا ایدئولوژیها و رژیمهای راستگرا کمتر بر عدالت اجتماعی تأکید میورزند و با تأکید بر گریزناپذیر بودن نابرابریها، خواهان حفظ و تغییر نکردن نظام امتیازات اجتماعی هستند.
دربارۀ چپ و راست بودن نظامهای سیاسی و ایدئولوژیها باید درجات گوناگون قائل شد: «چپ انقلابی» خواهان تغییرات بنیادین است، درحالیکه «چپ میانهرو» اصلاحطلب و خواهان تغییرات روبنایی است. «راست افراطی» در برابر تغییرات اجتماعی سرسخت و مقاوم است؛ خواستار حفظ وضع موجود است، ولی «راست معتدل» تغییرات محدود و تدریجی را میپذیرد.
در ادبیات سیاسی، نظامهای فاشیستی در منتهی الیه جناح راست جای میگیرند؛ به این معنا که افراطیترین گروه از جناح راست هستند، و نظامهای مارکسیستی و انقلابی در منتهی الیه چپ به حساب میآیند. هرچه از نظامهای لیبرالدموکرات به دولت رفاهی، سوسیالدموکراسی و پوپولیستی، پیش میرویم، بر شهرت رویکردهای چپ در ایدئولوژی و سیاستهای متخذه افزوده میشود. از نظر اقتصادی، رژیمهای راست بهطور معمول از مداخلۀ دولت در اقتصاد اکراه دارند، ولی چپها بر آن اصرار میورزند.
در قرن بیستم میلادی، بر اثر ظهور نازیسم و فاشیسم در جناح راست، عملکرد آنها و اعتقادشان به انقلاب، معیارهایی را که برای شناسایی جناح راست وجود داشت برهم زد. بهطور کلی، چپ و راست در قرن بیستم مبانی متعدّد و گاه متضادی پیدا کرد و بر ابهام آن و آمیختگی ویژگیهای آنها با هم بیش از پیش افزوده شد. این تزلزل مصداقی تا جایی پیش رفت که گاه در زمانی و مکانی خاص، اندیشهای راست تلقی میشد و در زمان و مکانی دیگر، همان اندیشه، چپ تلقی میگردید.
نازیسم و فاشیسم با راست محافظهکار بسیار تفاوت داشتند؛ و با وجود تأکید بر ملّیت، با آزادی اقتصادی راستها مخالف بودند. در مقابل، با پیدایش بلشویسم و کمونیسم در جناحهای چپ، معیارهای مرسوم چپ به هم ریخت، بهگونهایکه بهطور مثال نظامهای توتالیتر کمونیستی (چپ) و توتالیتر فاشیستی (راست) از نظر روش همانند شدند.
بهوجود آمدن گرایش راست نو، نیز در بر هم خوردن خطوط مشخص در این زمینه افزود. راست نو تا محافظهکاری نو مرحلهای واسط میان لیبرالیسم کلاسیک و سوسیالیسم کلاسیک است؛ لیبرالیسم خواهان آزادی و دولتِ حداقل و سوسیالیسم خواهان حداکثر مداخلۀ دولت برای تأمین برابری است و در این میان راست نو از مداخلۀ دولت برای تأمین آزادی حمایت میکند.[18]
چپ و راست در ایران
نگاهی گذرا به چپ و راست در ایران نشان میدهد، اگر مفاهیم چپ و راست در جامعۀ جهانی از اعوجاج و لغزندگی در رنج است، این لغزندگی مفهومی در ایران بسیار نارساتر و کدرتر است. با وجود این و با مسامحه در کاربرد این واژگان، میتوان در ادبیات سیاسی ایرانزمین، ردّپای ایدئولوژیها و جناحهای چپ و راست را در زمانۀ مشروطه پی جست.
در جناح راست، «حزب اعتدالی» قرار داشت. این حزب، مرکب از روحانیان و اشراف، از اندیشههای راست طرفداری میکرد، درحالیکه «حزب دموکرات»، که اغلب روشنفکران و تحصیلکردههای فرنگرفته عضو آن بودند، از مروّجان اندیشههای چپگرایانه محسوب میگردید.
در دورۀ پهلوی اوّل و دوّم، چپ و راست در چهارچوب بلوکبندی جهانی قدرت قرار گرفت. چپها گرایش به اندیشههای مارکسیستی و سوسیالیستی شرق را پی گرفتند و راستها را متمایل به اندیشههای لیبرال ــ دموکراسی غرب خواندند. از این منظر گروههایی چون «نهضت ملّی» و «نهضت آزادی ایران» در جناح راست قرار گرفتند و گروههایی چون «حزب توده» و «فداییان اکثریت و اقلیت» با تمایلات کمونیستی، چپ خوانده شدند.
در ایران، شاخصۀ معنادار دیگری نیز بهجز «کرسی رئیس مجلس» در تقسیمبندی گروههای روشنفکری، سیاسی و حزبی مؤثر است. این شاخصۀ معنادار، «روحانیان مذهبی و علمای دینی» هستند. مرجعیت دین در نزد جامعۀ ایرانی در کهنترین دورههای تاریخ این مرز و بوم ریشه دارد؛ پذیرش اسلام و آیین شیعی بر عمق و گسترۀ این مرجعیت افزود و وقوع انقلاب اسلامی و پیروزی آن در بر پا داشتن نظام جمهوری اسلامی ایران به آن «ارتفاع» و رسمیت بخشید.
طی تاریخ ایران، علمای دین، مصلحان سیاسی جامعۀ ایران محسوب میشدند. «سلطان یا امام باید همواره تشنۀ دیدار علمای دین و شنیدن نصیحت ایشان باشد. به همین نسبت امام و یا سلطان باید که از دیدار علمای حریص بر دنیا، که با ثنا و ستایش خود، وی را مستحق دوزخ میگرداند، اجتناب کند، و عالم دیندار آن بود که بدو طمع ندارد و انصاف وی بدهد.»[19]
در میدان قرار گرفتن علمای دین، روحانیان و هواداران آنها در مقام معیار تشخیص رویکردهای چپ و راست در زمان متصل به انقلاب اسلامی ایران، قبل و پس از پیروزی بهمن 1357، در افکار عمومی بازتاب قوی دارد، بهگونهایکه در نزد افکار عمومی تودههای مردم، جناح چپ، با رویکردهای تعریفشده و گرایشهای معین به مکاتب کمونیستی و سوسیالیستی شرق، از این معیار انحراف معنادار دارد و جناح راست نیز با گرایش به مکاتب لیبرال ــ دموکراتیک غربی انحراف معنادار خود را از این میزان به نمایش میگذارد.
یکی دیگر از عوامل تأثیرگذار در تقسیمبندی جناحهای سیاسی، گرایشات فکری و رویکردهای حزبی در ایران، به بافت متن نظام اجتماعی و طبقات موجود در ایران بازمیگردد؛ بهزعم گازیوروسکی، جامعة ایران در آغاز سدۀ نوزدهم، چهار لایۀ اجتماعی سنتی داشت: «طبقۀ بالا شامل زمینداران ثروتمند، سران عشایر، روحانیون برجسته و طبقۀ میانی شامل بازاریان، پیشهوران، افسران ارتش، زمینداران کوچک، روحانیون رده پایین، و طبقۀ پایین شهری شامل کارگران، خدمۀ بازار، خردهفروشان و طبقه پایین روستایی شامل دهقانان فقیر و عشایر چادرنشین».[20]
شاخصۀ دیگر مؤثر بر رویکردهای سیاسی در ایران نیز به سدة نوزدهم بازمیگردد. در این سده ایران بهتدریج میدان رقابت استعماری گردید. تمایلات روشنفکری به غرب و شرق از همین زمان پای گرفت؛ زیرا رقابت اقتصادی قدرتهای بزرگ در ایران، ساختار اقتصادی ــ اجتماعی ایران را نیز متأثر ساخت و بهتدریج استبداد شرقی ــ نظریۀ ویتفوگل ــ به سرمایهداری وابسته، گرایش پیدا کرد، و این ساختار دگرگونیهای عظیمی را در سرنوشت روابط دولت ــ جامعه پدید آورد.
طبقۀ متوسط، بهخاطر رشد سریع تجارت و گسترش دیوانسالاری دولتی، طبقۀ متوسط تازه و «بهروزتری» از فرهنگیان و آموزگاران، روزنامهنگاران، دیوانسالاران و دیگر پیشهمندان نیز آفرید که بهطور عمده از میان طبقۀ متوسط سنتی موجود سربرآوردند.
تمایز این طبقه ــ متوسط مدرن ــ هم از خصلتهای شغلی و منزلت اجتماعی آنها ناشی میشد و هم در جهتگیریهای فکری متأثر از تماس با اروپاییان و دسترسی به آموزشهای غربی ریشه داشت. این تماسها، چه در عرصۀ داخلی در ساحت تعلیم و تربیت به شیوۀ غربی با گرایشهای تعریفشده و چه در خارج از کشور، حاصل میآمد. سیر صعودی ارتباطات بینالمللی و خروج آن از سطح روابط دولتها و گسترش و تعمیق فزایندۀ ارتباطات بینالمللی در گسترۀ روابط ملّتها، همراه گسترش روزافزون وسایل ارتباطجمعی، نیز بر این رویکرد تأثیر بسزایی بر جای گذاشت.
طبقۀ متوسط امروزی قویاً جذب مفاهیم سیاسی از قبیل دموکراسی، ناسیونالیسم و سوسیالیسم شد و به هواخواهی از اصلاحات ریشهای سیاسی و اقتصادی مناسب با شأن خود و متناسب با رویکردهای فکری خود برخاست.
در مسیر تاریخ این مرز و بوم، در چنین دورهای، طبقۀ متوسط سنتی و روحانیون شیعه، در پیوند معنادار فرهنگی و اجتماعی، کارکردی سیاسی پیدا کردند و بر محوریت «امری عینی»، یعنی تقابل با نفوذ خارجیان، تأثیر عملیاتی خود را آغاز نمودند. اوج این پیوند در تحریم تنباکو علیه انگلستان مشاهده میشود. همگامی این طبقات با طبقۀ متوسط مدرن سبب انقلاب مشروطیت شد و نظام شاهنشاهی حاکم بر ایران را به مبارزهای جدّی فراخواند.
رژیم پهلوی کوشید با اتخاذ سیاستهای هدفمند، امکان راهیابی طبقات جدید را به جرگههای روشنفکری فراهم سازد. هدف سیاسی رژیم ایجاد شکاف معنادار میان گرایشهای طبقۀ متوسط مدرن و سنتی از یکدیگر بود تا در فضای تقابل احتمالی میان طبقۀ متوسط در دو سویهگیری سنتی با نمایندگی روحانیان و بازار و طبقۀ متوسط مدرن به نمایندگی فرهنگیان و تحصیلکردگان غربی، به یارگیری مؤثر به نفع خود نایل آید. اقدامات اقتصادی ــ اجتماعی رضاخان سبب تقویت هرچه بیشتر طبقۀ متوسط امروزی ــ مدرن ــ گردید. تأسیس دانشگاه تهران، تأسیس 36 دانشسرای تربیت معلم و 32 مدرسۀ حرفهای تا سال 1941.م، و دادن هر ساله یکصد بورس تحصیلی برای درس خواندن در خارج از جملۀ این اقدامات بود.
به دنبال چنین تلاشی، اقتصاد و دیوانسالاری دولتی، متکی به حضور نیروی انسانی تعلیمیافته در چنین فضایی گسترش یافت. با درگیر شدن روبهرشد و فزایندۀ دولت در امور اقتصادی و اجتماعی، حضور طبقۀ متوسط امروزی در مقامهای مختلف کارشناسی و لایههای گوناگون مدیریتی افزایش یافت. رضاخان بر آن بود که با پشتیبانی از این رویکرد تعریفشده در طبقۀ متوسط، زمینۀ محدودسازی قدرت طبقۀ متوسط سنتی را در ساختار اجتماعی و سیاسی فراهم سازد.
از همین دوران به بعد است که آرامآرام، شاخصۀ «روحانیان و علمای دین» در جایگاه معیاری برای مشخص کردن گرایشات چپ و راست، چهره نشان میدهد؛ زیرا نارضایتی از وضع آن زمان فقط به طبقۀ متوسط سنتی محدود نمیشد، بلکه در این سیر تاریخی گرایشات سیاسی در طبقۀ متوسط مدرن نیز با جهتگیریهای گوناگون فکری به مکاتب مختلف بروز پیدا میکرد و در سیزدهسالۀ نخست حکومت پهلوی دوم (1940 ــ 1953.م) خود را نشان میداد. شکلگیری احزابی چون جبهۀ ملّی و نهضت آزادی یا احزابی چون حزب توده و کارکرد آنها در سالهای منتهی به نهضت ملّی شدن صنعت نفت از همین مقوله متأثر است.
نکتۀ مهم و جدی در رویکردهای طبقۀ متوسط مدرن در ایران به دو عامل بازمیگردد که ارتباطی متناقضنُما را نشان میدهد: الف) ریشۀ طبقاتی از منظر اجتماعی؛ ب) گرایشهای فکری از منظر تعلیم و تربیتی.
در این دوران، از یکسو، نمایندگان طبقۀ متوسط مدرن خود را در بافت متن نظام اجتماعی ایران «پیوسته» به طبقۀ اجتماعی تعریفشدۀ خود بازمییابند ــ طبقه متوسط ــ و از سوی دیگر، «وابسته» به طرز تفکرات گوناگون در چهارچوب مکاتب مختلف فلسفی ــ سیاسی (فکری) میباشند که با سنّت فکری موجود در طبقۀ اجتماعی آنها، که اتفاقاً بسیار هم قوی است، «همپیوند» نمیشود؛ ازهمینرو در تاریخ معاصر ایران، طبقۀ متوسط از این مقولۀ متناقضنُمای «پیوستگی طبقاتی» و «واگرایی فکری» در دو عرصۀ سنّتی و مدرن در رنج است.
انعکاس همین تناقض را میتوان در تقسیمبندی جناحهای سیاسی پس از انقلاب اسلامی نیز مشاهده کرد. پس از عزل بنیصدر، نیروهای انقلابی خطوط مشخصتری یافتند. این خطوط بهطور مشخص در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی تجلی پیدا کرد و سرانجام به انحلال هر دو تشکّل انجامید. از آن زمان گرایشها و جناحهای مخالفِ یکدیگر، به چپ و راست تقسیم شدند و این اصطلاح بهتدریج محور تقسیمبندیهای سیاسی قرار گرفت.
در دورۀ نخستوزیر مهندس موسوی نیروهای موسوم به چپ، اکثریت یافتند. این عده، گرایش تند انقلابی، ضد امریکا و اسرائیل، اصولگرا، طرفدار ولایت مطلقۀ فقیه و خواهان اقتصاد بسته و دولتی بودند. در مجلس سوّم دارای اکثریت بودند. عمدهترین طرفداران این گرایش مجمع روحانیون مبارز، اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، و دفتر تحکیم وحدت بودند.
در مقابل این جناح، گروهی از نیروهای سیاسی، به «راست» موسوم شدند؛ این گروه ابتدا در حوزۀ اقتصاد و سپس در سایر حوزهها با جناح چپ اختلاف پیدا کردند. گروه راست مخالف اصلاحات ارضی، سهمیهبندی کالاها، ناراضی از دولتی شدن تجارت داخلی، و اساساً مخالف مداخلۀ گستردۀ دولت در اقتصاد بود و در گرایشهای انقلابی دیگر، چندان به موضعگیری مجزا از جناح چپ تمایل نشان نمیداد. این گروه در مجلس چهارم و پنجم اکثریت را بهدست گرفتند. عمدهترین گروههایی که آنها را به نحوی جانبدار راست به حساب میآورند عبارتاند از: جامعۀ روحانیت مبارز، جامعۀ مدرسین حوزه علمیه قم ــ در برابر آن مجمع مدرسین حوزه علمیه قم تشکیل شد ــ تشکلهای اسلامی همسو (مجموعهای از گروههای راست که مهمترین آنها را جمعیت مؤتلفه و جامعه اسلامی مهندسان تشکیل میدهد). به طور کلی این گروه بر ولایت مطلقۀ فقیه، حفظ فرهنگ سنّتی، مدیریت دینی و اقتصاد آزاد بازاری تأکید میکنند و مخالف تغییرات عمیق تلقی میشوند.
در دورۀ ریاستجمهوری آیتالله هاشمی رفسنجانی دو اصطلاح «چپ مدرن» و «راست مدرن» مطرح شد. گرایش چپ مدرن از مقطعی آغاز عینی پیدا کرد که پس از ردّ صلاحیت بخش کثیری از کاندیداهای جناح چپ توسط شورای نگهبان در انتخابات مجلس چهارم، عملاً از فعالیت عمدۀ سیاسی دست کشیدند؛ و در این زمان و با توجّه به شرایط جدید، به بازنگری در اندیشهها و دیدگاههای خود روی آوردند. محصول این تأمل، چرخش در بعضی از مواضع رادیکال و اصلاح و تعدیل بخشی از شعارها و آرمانهای این جناح بود. فضای باز سیاسی و فرهنگی، توسعۀ اقتصادی، تنشزدایی در سیاست خارجی، گفتوگو، تسامح و تساهل با مخالفان در عرصۀ فرهنگ و سیاست جزء شعارهای چپ مدرن است. این گروه طرفدار آزادی بیان و گسترش آزادیهای سیاسی محسوب میشوند؛ اگرچه از نظر اقتصادی اکثر آنها طرفدار مداخلۀ دولت در اقتصاد به نفع طبقات کمدرآمد هستند، به سازوکارهای لیبرالیستی اقتصاد در افزایش درآمد ملّی و تجارب جوامع صنعتی غرب در شکوفایی اقتصادی، نسبت به گذشته، نگرش مثبتتری نشان میدهند. دفتر تحکیم وحدت، جبهۀ مشارکت ایران اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ــ از سال 1370 مجدداً فعالیت خود را آغاز کردند ــ از تشکلهای عمدۀ چپ مدرن محسوب میشوند. این گروه در مجلس ششم اکثریت را دارا بودند.
در چنین فضایی و متناسب با بافت متن (texture) حاصل و همچنین بافت موقعیتی (context) ناشی از تغییر و تحولات پس از پایان جنگ و اواخر دهۀ دوم پس از پیروزی انقلاب اسلامی در جناح راست نیز تغییراتی پدید آمد که یکی از نتایج آن منشعب شدن گروهی بود که گاه با عنوان راست مدرن و گاه با نام تکنوکراتها (فنسالاران) یا مصلحتگرایان از آنها یاد میشود. این گروه متشکل از افراد میانهرو و جناح چپ و راست بود که دیدگاههای مشترکی با چپ مدرن داشتند و در مجموع به اصلاحات سیاسی و بهویژه اصلاحات اقتصادی، توسعۀ فرهنگی، خصوصیسازی و مدیریت علمی و کارشناسسالاری معتقدند. تعبیر تکنوکرات به این مناسبت است که این گروه، مانند تکنوکراتها در کشورهای غربی، بر افتادن امور به دست فنشناسان و گسترش علم و پژوهش تأکید میکنند.
عمدهترین تشکل این گروه، کارگزاران سازندگی است که اکثریت کرسیهای مجلس پنجم در دست داشتند. این گروه با گروههای چپ مدرن در انتخابات ریاستجمهوری سال 1376 همگرا شدند. این ائتلاف، که از عمدهترین شعارهای آنها اصلاحات سیاسی بود، موقعیت چشمگیری نیز در انتخابات بهدست آورد؛ در دوران هشتسالۀ ریاستجمهوری خاتمی، گرایشات رادیکال و میانهرو در این تحرک رُخ نشان داد و واگراییهای موجود در این زمینه در انتخابات مجلس هفتم انعکاس پیدا کرد. امروز نیز با وجود تحولات پیشاوری در راست و چپ مدرن، تمایز گرایشهای تندرو و میانهرو بهطور کامل مشهود است.
اشارۀ پایانی:
نگاهی به تاریخ چپ و راست در ایران نشاندهندۀ تطابق نداشتن کامل و حتی درصد بالایی از تطبیق با قسمبندی موجود از جناح چپ و راست در ادبیات سیاسی است. لغزندگی مفهومی در این دو اصطلاح بسیار بالا است و در مرزبندیهای سیاسی ایران نیز بسیار ناروشن و نارساست؛ در تقسیمبندی این جناحها از دوران مشروطه تا زمان حاضر، بهویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی و عزل بنیصدر، «چپ» و «راست» وجود ندارد؛ آنچه وجود دارد در حداکثر معنای مفهومی «چپگرایی» و «راستگرایی» سیاسی ناشی از پایگاه طبقاتی و منافع تعریفشدۀ سیاسی در فضای تعریفشدۀ مقاطع گوناگون فعالیتهای عملی سیاسی است؛ بهگونهایکه هماکنون چپترین جملات را میتوان از زبان افراطیترین اعضای گروههای راست شنید و به عکس راستترین موضعگیریها را از افراطیترین اعضای گروههای چپ مشاهده کرد.
پینوشتها
[1]ــ در جهان واقع و واقعیتهای موجود در آن، هیچ پدیده یا پدیداری در خلا معنایی و مفهومی و برزخ واقعی رخ نمیدهد؛ بلکه متأثر از پدیدهها و پدیدارهای دیگر و مؤثر بر دیگر پدیدهها و پدیدارهاست. ازهمینرو هر پدیدهای در محیط بلافصلی قرار میگیرد که با پدیدهها و پدیدارهای پسا و پیشا از خود در ارتباط فعال به سر میبرد. از این جهت این دانشواژگان و مصداقهای آنها را «پهلو پدیده» یکدیگر میخوانیم.
[2]ــ محل استقرار این نمایندگان در مجلس فرانسه، پس از انقلاب، حتی بالاتر از کرسی ریاست در سمت چپ بود، به شکلی که عدهای از آنها را «کوهستان» یا «چپ کوهستانی» لقب داده بودند.
[3]ــ علی آقابخشی و مینو افشاریراد، فرهنگ علوم سیاسی، تهران: مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران، بهار 1374، ص 184
[4]ــ ایان مکلین، فرهنگ علوم سیاسی اکسفورد، ترجمۀ حمید احمدی، تهران: نشر میزان، 1381، ص 461
[5]ــ علی آقابخشی و مینو افشاری راد، همان، ص 185
[6]ــ ایان مکلین، همان.
[7]ــ علی آقابخشی و مینو افشاری راد، همان، ص 184
[8]ــ عبدالرسول بیات و دیگران، فرهنگ واژهها، چ 2، تهران: مؤسسه فرهنگ و اندیشه دینی، 1381، ص 261
[9]ــ علی آقابخشی و مینو افشاری راد، همان، ص 226
[10]ــ ایان مکلین، همان، ص 558
[11]ــ همانجا.
[12]ــ همانجا.
[13]ــ علی آقابخشی و مینو افشاری راد، همان، ص 296
[14]ــ ایان مکلین، همان، ص 559
[15]ــ همانجا.
[16]ــ ایان مکلین، همان، صص 561 ــ 560
[17]ــ علی آقابخشی و مینو افشاری راد، همان، ص 227
[18]ــ برای مطالعه بیشتر رک: لووی میشیل، درباره تغییر جهان (مقالاتی دربارۀ فلسفه سیاسی)، ترجمۀ حسن مرتضوی، تهران: روشنگران، 1376
[19]ــ حاتم قادری، اندیشه سیاسی غزالی، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1370، ص 173
[20]ــ مارک. ج گازیوروسکی، سیاست خارجی امریکا و شاه، ترجمۀ فریدون فاطمی، تهران: نشر مرکز، 1371، ص 63
چپ/ چپگرایی تحلیل تاریخی
چپ/
چپگرایی ، تعارضها و تضادهای طبقاتی
و اختلافنظرهای ناشی از آن موجب شکلگیری گونههای مختلف
اندیشهپردازی سیاسی ـ اجتماعی، جنبشهای
مردمی و
حرکتهای سیاسی، گاه با هدف حفظ وضع موجود و گاه با هدف براندازی
آن و جایگزینیاش با نظامی متفاوت، شده است. چپگرایی، اندیشهای
سیاسی اجتماعی است که وضع موجود را نمیپسندد و در پی
دگرگون کردن
یا انهدام آن است.
اگر چه
ویژگیهای چپگرایی را در جنبشها و اندیشههای بسیاری در طول تاریخ
میتوان دید، در مفهوم و اصطلاح خاص، خاستگاه جنبش چپ به انقلاب
کبیر فرانسه بازمیگردد. در مجمع ملی (کنوانسیون) فرانسه، نمایندگان
برای نشان دادن اختلاف در دیدگاههایشان جایگاه خود را به گونهای
انتخاب کرده بودند که رویاروی یکدیگر باشند. نمایندگان
تندرو و معترض
به وضع موجود در طرف چپ مجلس، محافظهکارها در طرف
راست، و میانهروها
در وسط مینشستند. این سنّت بعدها در برخی مجالس
اروپایی ادامه
یافت و حتی اکنون نیز متداول است. اصطلاح چپ از
همینجا شکل
گرفت و به جریانهای معتقد به تغییر وضع موجود (خواستاران دگرگونیهای
بنیادی، بهبودخواهان ( اصلاحطلبها )، سوسیالیستها، چارتیستها ، کمونیستها، طرفداران سوسیال
دموکراسی) اطلاق شد. مهمترین ویژگی چپ،
هواداری از دگرگونیهای هر چه شتابانتر
اجتماعی،
اقتصادی و سیاسی برای ایجاد برابری میان شهروندان و از
میان برداشتن
شکاف طبقاتی با ایجاد فرصتهای یکسان برای همه، و
دخالت هر چه
بیشتر دولت و نقش تعیینکننده آن در امور اقتصادی و
اجتماعی بود.
گرایش به باور دنیوی و مخالفت با دخالت دین در سیاست،
گرایش به
جهان وطنی و باور به یگانگی نهایی نوع بشر و مخالفت با ملیگرایی،
گرایش به سنّتشکنی و داشتن روحیه یا روش انقلابی و
باور به
برابری انسانها و حاکمیت زحمتکشان و تولیدکنندگان ثروت، از دیگر
ویژگیهای آن بود. امروزه این اصطلاح دستخوش تحولات گوناگون شده
است. چپ را دیگر نمیتوان از راه نگرش آن درباره برابری و دگرگونی
تعریف کرد، این دو گاهی مغایر با یکدیگرند. حتی چپ لزوماً بینالمللگرا
نیز نیست، ظهور شکلهای مختلف ملیگرایی سوسیالیستی در
نقاط مختلف
جهان گواه این امر است.
مشهورترین
چهره چپگرا، کارل مارکس است. اندیشهها و نظریههای
او بیتردید بیشترین تأثیر را در جنبش
چپگرایانه قرن بیستم، از جمله در جهان اسلام، برجاگذاشت.
مهمترین جریان متأثر از نگرش سوسیالیستی
وی، جنبش
مارکسیسم ـ لنینیسم بود که به رهبری ولادیمیر ایلیچ
اولیانف، ملقب
به لنین، در 1917/ 1296 ش، در روسیه به قدرت رسید و
با اعلام
حمایت از جنبشهای سوسیالیستی و آزادیبخش در سراسر جهان، منشأ
تحولات فراوان و شکلگیری حکومتها و احزاب و جمعیتها و جنبشهای گوناگون،
در طیفی گسترده از موافق و مخالف، شد. این مقاله، ناظر به تأثیر
و تأثرات اندیشه چپ، به ویژه سوسیالیسم و مارکسیسم، در جهان اسلام
میباشد و مشتمل است بر چپ و چپگرایی:
1) در ایران
2) در جهان
عرب
3) در ترکیه
4) در آسیای
مرکزی
5) در قفقاز
6) در
تاتارستان
7) در
افغانستان
8) در شبهقاره
هند
9) در جنوبشرق
آسیا
10) در افریقای
مسلمان غیرعرب
1) در ایران. ظاهراً
نخستین آشنایی ایرانیان با افکار سوسیالیستی،
به صورت
مکتوب، از طریق مقالهای در روزنامه اختر
چاپ استانبول (اسفند
1258) بود که روزنامه ایران
نیز آن را
تجدید چاپ کرد. نشر این افکار بعدها با چاپ
مقالههایی در باره سوسیالیسم در روزنامه
ایران نو، که
ترجمان (ارگان) حزب دموکرات ایران بود، ادامه یافت (رجوع کنید به آگاهی، 1974 الف،
ص 5 ـ6؛ طبری، 1356 ش، ص 127). زمینه فکری و سیاسی چپ در
ایران اوایل قرن چهاردهم (سالهای بعد از 1260 شمسی)، ابتدا به صورت
هستههای مطالعاتی مارکسیستی و سپس در
قالب احزاب،
سازمانها و گروههای چپ (سوسیالیستی و کمونیستی) ظاهر شد (احمدی، ص 17). غالب
نویسندگانِ تاریخ جنبش چپ در ایران بر این
نکته اتفاق
نظر دارند که ظهور جریان چپ در ایران، به حضور کارگران و مهاجران
ایرانی در قفقاز، بهویژه شهر باکو، و شرکت آنان در تشکیلات سوسیال
دموکراتها بازمیگردد (برای نمونه رجوع کنید به کامبخش، ص 13ـ15؛ الموتی، ص 25؛ آبراهامیان، ص 76ـ77). طبق این نظر، سازمان سوسیال
دموکرات ایران (اجتماعیون ـ عامیون) را سازمان همت (شعبهای از
حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه ) ــ که از آن به جمعیت، کمیته،
حزب و باشگاه نیز یاد میشود ــ با کمک بولشویکها به رهبری لنین
پیریزی کرد. سازمان همت حلقه واسط میان کارگران ایرانی مقیم قفقاز
و حزب سوسیال دموکرات کارگری روس بود (آگاهی، 1974
الف ، ص 12؛ کامبخش، ص 17). در نقد این
دیدگاه گفته شده است که شماری از تاریخنگاران مارکسیست
کوشیدهاند برای جنبش چپ پیشینه کارگری بسازند
و انتقال
اندیشه چپ به ایران را مرهون حمایت سوسیال دموکرات
کارگری روسیه
(بولشویک) و شخص لنین بدانند، در حالی که تشکیلات چپ
در قفقاز، نظیر
همت، جریانهای روشنفکری ملی یا مارکسیستی ضد حکومت
تزار بودند که
در اوایل قرن چهاردهم/ اواخر قرن نوزدهم، گروهی از
روشنفکران
اصلاح طلب با تمایلات مارکسیستی در باکو آن را بنیان
گذاشتند (احمدی،
ص 12، 18ـ19؛ نیز رجوع کنید به شاکری، 1384 ش، ص 172
به بعد). آنچه
این دیدگاه بر آن تأکید میورزد، این است که جامعه
کارگری
ایرانیان مهاجر در موقعیتی نبود که حزب یا سازمانی تشکیل دهد و
در پیدایی جنبش سوسیالیستی و کمونیستی در ایران نقش داشته باشد (احمدی،
ص 17). بر پایه دادههای فعالان جنبش چپ، به نظر میرسد این
جنبش، روشنفکری ـ کارگری بوده است که رهبری آن را روشنفکران و بدنه
را کارگران تشکیل میدادند (رجوع کنید به ادامه مقاله). جنبش انقلابی
روسیه منشأ فعالیت و شرکت صدها هزارتن از ایرانیان مقیم قفقاز
در اعتصابات کارگری به رهبری حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه
در باکو، تفلیس و باطوم بود (ابراهیموف، ص 41). با تشکیل سازمان
همت، زمینه پیدایی سازمانهای ایرانیان در قفقاز از جمله حزب سوسیال
دموکرات ایران به رهبری نریمان نریمانوف *، معلم گرجی، در باکو
و به گفتهای در تفلیس فراهم شد. این حزب، اجتماعیون ـ عامیون و
مجاهدین نیز نامیده میشد (رواسانی، ص 61؛ شاکری، 1384 ش، ص 180؛ قس
ابراهیموف، ص 51، که اجتماعیون ـ عامیون و مجاهدین را دو تشکیلات
جدا از هم دانسته است). اندکی بعد شعبههایی از این حزب، مخفیانه
در چند شهر ایران تأسیس گردید. در تبریز علی مسیو براساس
مرامنامه
اجتماعیون ـ عامیون، انجمن مخفی مرکز غیبی را تأسیس کرد. اعضای این مرکز، که
«مجاهدان» خوانده میشدند، به همراه ایرانیانی
که پس از
سالها اقامت در قفقاز به وطن بازگشته و به «مجاهدان
قفقازی» معروف
بودند، به پیشبرد نهضت مشروطه کمک کردند (کسروی، ص 391، 726؛
رواسانی، ص 64ـ65). فرقه اجتماعیون ـ عامیون * را در تهران حیدرخان
عمو اوغلی * سازماندهی کرد که به گفته خود وی (ص 70) زیر نظر
مرکز فرقه در قفقاز، فعالیت میکرد. به نوشته آذری (ص 52)، اعضای مؤسس
آن جمعی از روشنفکران مشروطهخواه مانند سیدجمالالدین واعظ اصفهانی،
ملکالمتکلمین، قاسمخان صوراسرافیل، محمدعلی تربیت و
سلیمان میرزا
اسکندری بودند. بدین ترتیب، هستههای سوسیال دموکراسی
در قالب
اجتماعیون ـ عامیون در ایران تشکیل گردید (بهروز، 1385 ش، ص 101). با گسترش نهضت مشروطه، زمینه مناسب برای فعالیت سوسیال دموکراتهای
قفقازی و اعضای فرقه اجتماعیون ـ عامیون در شهرهای ایران فراهم
شد که همزمان تشکیل نخستین اتحادیه کارگری ایران، زمینه فعالیت
چپ در ایران را مساعد نمود که با اثرپذیری از برنامههای سوسیال
دموکراتها، در تعیین اهداف بیانیه شورای نمایندگان سازمانهای مجاهدین
در 1325 در شهر مشهد، نقش داشتند و مسائلی نظیر حق انتخابات عمومی،
انواع آزادیها (از جمله آزادی اعتصاب)، مصادره زمینهای شاه، تقسیم
زمینهای خانها بین دهقانان، هشت ساعت کار روزانه، مالیات تصاعدی
بر ثروت و آموزش عمومی اجباری، از جمله این تأثیرپذیریها بود (الموتی،
ص 41ـ42؛ شاکری، 1384 ش، ص 187ـ 188). به گفته عبدالحسین آگاهی
(1974 ب ، ص 18)، در نشر افکار مارکسیستی
در ایران، حضور گروهی از انقلابیون و رجال
سیاسی روسی در ایران مؤثر بوده است. اورژونیکیدزه از
جمله رجال سیاسی و انقلابی روسی بود که در
آذربایجان و
گیلان فعالیت داشت و برای نخستین بار با کمک سوسیال
دموکراتهای
رشت، اقدام به ترجمه بیانیه (مانیفست) حزب
کمونیست کرد، هر چند ترجمه آن به پایان
نرسید ولی آغازی برای ترجمه آثار مارکسیستی به زبان فارسی
بود. تا این زمان، فعالیت تشکیلاتی و
حزبی جریان
چپ در ایران، رسماً وجود نداشت. در 1334 یا 1335 ایرانیان مقیم
قفقاز، حزب عدالت را که هسته اولیه حزب کمونیست ایران * بود، در
ناحیه صابونچی باکو تشکیل دادند به گفته پیشهوری (ص 24ـ26)،
مؤسسان این
حزب کارگری، ایرانیان روشنفکری بودند که در مدرسه تمدن
ایرانیان
فعالیت میکردند. آنان متأثر از حزب سوسیال دموکرات روسیه، در
پی انتقال جنبش به داخل ایران بودند. تصرف کنسولگری ایران در باکو،
که به فرار محمد ساعد (سرکنسول ایران) انجامید، از جمله
اقدامات اولیه
حزب عدالت در 1336/1918 بود که بلافاصله پس از آن،
غفارزاده در
رأس هیئتی برای ملاقات با میرزاکوچک خانِ جنگلی *عازم
ایران شد،
لیکن در رشت بهدست مخالفان حزب کشته شد (همان، ص 31ـ46؛ ذبیح، ص 44ـ45). این
حزب الگوی سوسیال دموکراسی اروپایی را
برای
سازماندهی طبقه کارگر نفی کرد و الگوی انقلاب اکتبر شوروی برپایه
یک حزب انقلابی حرفهای را مبنای ایدئولوژی و عمل خود قرار داد
(بهروز، 1380 ش، ص 27). بر پایه این رویکرد و با هدف تبعیت از انقلابیون
حکومت کمونیستی شوروی، سران حزب به جنبش جنگل نزدیک
شدند (رجوع
کنید به شاکری، ص 114ـ116). در 1918، سران کمونیست معتقد
بودند که
ایران باید متعلق به انقلاب کمونیستی باشد (ادین و نورث، ص
92)؛ ازاینرو، به نهضت میرزا کوچکخان جنگلی، به عنوان پلی برای
گسترش کمونیسم در ایران، توجه میکردند. همزمان با پیشروی موفقیتآمیز
بولشویکها * در جمهوری آذربایجان، ــ که به
تشکیل یک جمهوری وابسته به شوروی انجامید
و زمینه ورود ارتش سرخ را به ایران، به بهانه تعقیب
ارتش انگلستان، فراهم نمود ــ پیوند حزب
کمونیست عدالت
با میرزاکوچکخان تقویت شد و در آستانه ورود ارتش سرخ
به بندرانزلی
در 28 اردیبهشت 1299، تعداد بولشویکهای ایرانی نهضت
جنگل به ششصد
تن رسید (ذبیح، ص 45ـ46). گفته میشود که از زمان
ورود ارتش سرخ
به بندرانزلی، فعالیت واقعی کمونیستها آغاز شد و هدف
آنان، تشکیل
جمهوری شورایی در گیلان بود (همان، ص 46).
تا این زمان
دو جریان چپ در ایران وجود داشت: سوسیال دموکراتها،
که با
تأثیرپذیری از احزاب سوسیال دموکرات اروپایی، به توسعه
سوسیالیسم در
حوزه مدنی و اجتماعی توجه میکردند و به کانونهای قدرت
اروپایی
وابستگی سیاسی نداشتند؛ و کمونیستها، که با تأثیرپذیری از جریان
بولشویسم شوروی پدید آمده بودند و الگوی حمایت از طبقه کارگر را
با وابستگی به شوروی پیگیری میکردند. این نگاه، که زمینه افول سوسیال
دموکراتها و تقویت و تثبیت کمونیستها را فراهم کرد، تا زمان فروپاشی
سازمانهای چپ در ایران در 1361 ش، شبَح کمونیسم وابسته به شوروی
را بر جریانات چپ ایران گسترانید، ضمن آنکه با طرد سایر
طبقات اجتماعی
و مبارزه با مذهب، که حتی با اصول سوسیال دموکراسی
مغایرت داشت،
عامل اصلی ناکامی کمونیسم در مقاطع مختلف تاریخی
ایران شد.
استفاده از الگوی بینالملل سوم کمونیستی (کمینترن) برای تحقق دولت
سوسیالیستی در ایران، ابتکار عمل اصلی جریان چپ
برآمده از
حمایت شوروی در ایران محسوب میشود (رجوع کنید به بهروز، 1380 ش، همانجا). در همین جهت،
در 1299 ش/1920، لنین با تغییر شعار«پرولتاریای جهان متحد
شوید» به شعار جدید «پرولتاریای جهان و
خلقهای ستم
دیده متحد شوید»، انقلاب را مبارزه تمام مستعمرات و
کشورهای در
بند اسارت امپریالیسم و همه کشورهای وابسته، برضد
امپریالیسم
بینالمللی اعلام نمود (مهرگان، ص 23ـ24). این تصور
لنین، فضای
مناسبی برای حزب عدالت، جهت همکاری با میرزاکوچکخان
فراهم نمود و
در کنگره کما (قصبهای نزدیک رشت) در 1299 ش، روش
اجتماعیون
(سوسیالیستها) مشی آینده نهضت جنگل اعلام گردید (فخرائی، ص
52). این امر سبب بروز و القای خطر کمونیسم برای کشور شد (بهار، ج 1، ص 45؛ نیز رجوع کنید به اعظام
قدسی، ج 1، ص 502 ـ503). در تأسیس و تحکیم جایگاه حزب عدالت
در گیلان، ورود ارتش سرخ به انزلی نقش
مهمی داشت
(رواسانی، ص 133).
در پی تشکیل
کنگره حزب عدالت در 2 تیر 1299 در انزلی، حزب عدالت
به حزب
کمونیست ایران تغییر نام داد و با صدور بیانیهای، وظیفه حزب کمونیست
همکاری با شوروی برضدّ سرمایهداری جهانی و حکومت شاه
قاجار اعلام
شد (همان، ص 135، 141؛ اسناد تاریخی جنبش کارگری سوسیال
دموکراسی و کمونیستی ایران، ج 1، ص 70؛ ایوانوف، ص 40). پس
از ائتلاف
کمونیستها با نهضت جنگل، گسستی به وجود آمد و این ائتلاف به
شکست انجامید (برای شکست ائتلاف نهضت جنگل با حزب کمونیست و ناکامی
حزب در اشاعه مرام کمونیستی رجوع کنید به جنگل *، نهضت). سرکوب نهضت جنگل در پی
تغییر رویکرد دولت شوروی نسبت به حکومت
ایران پس از
کودتای سوم اسفند *1299 و انعقاد قرارداد 1921، از یکسو
عملاً شکست
جریان کمونیسم در گیلان و از سوی دیگر همکاری شوروی با
رضاشاه محسوب
میشود (رجوع کنید به فخرائی، ص 356ـ373؛ ذبیح، ص 104؛
طبری، 1367 ش،
ص 18ـ19). در سالهای 1300 تا 1307 ش، از فعالیتهای
کمونیستی در
ایران کاسته شد. از نظر رهبران کمینترن، جنبشهای
ناسیونالیستی
عامل رکود فعالیت کمونیسم در میان ملل آسیا بود؛ از
اینرو، در
ششمین کنگره کمینترن در 1307 ش/ 1928، «اتحاد کمونیزم با
اپوزیسیون
رفورمیست» نفی و «مبارزه بیامان علیه بورژوازی ملی» تصویب شد (ذبیح، ص 101ـ
103). هرچند کمونیستهای ایران در قالب
اتحادیههای
کارگری برضد رضاشاه به فعالیت پرداختند، این فعالیتها
به شکست
انجامید، به گونهای که در اواخر 1310 ش، حزب کمونیست
ایران از هم
پاشید و سران آن زندانی شدند (رجوع کنید به آوانسیان، ص 134ـ140؛ کامبخش، ص 37؛ ذبیح،
ص 118؛ اسناد تاریخی جنبش کارگری سوسیال دموکراسی و
کمونیستی ایران، ج 6، ص 147ـ 148). زمینهساز این
اقدامات و
مشروعیت اقدام رضاشاه، تصویب قانون منع فعالیتهای
اشتراکی در
خرداد 1310 بود (آوانسیان، ص 140؛ کامبخش، همانجا)، ولی در همان
زمان، دانشجویان چپگرا در خارج از ایران، نظیر ایرج اسکندری * و مرتضی علوی، برضد حکومت رضاشاه فعالیت داشتند (رجوع کنید به اسکندری،
ص 76 به بعد). بهرغم وجود تنگناهایی برای کمونیستها در
ایران، فعالیت
دکتر تقی ارانی با انتشار مجله دنیا * در 1312 ش آغاز
شد و به شکلگیری محفلی انجامید که بعدها به گروه پنجاهوسه نفر
معروف گردید که در تاریخ کمونیسم ایران، جایگاه مهمی دارد (رجوع کنید
به خامهای، ص 73؛ نیز رجوع کنید به پنجاه و سه نفر *؛ ارانی *، تقی). گروه پنجاهوسه نفر
در 1316 ش زندانی شدند و تا شهریور 1320
در زندان
بودند، پس از اشغال ایران و عزل رضاشاه از سلطنت و فرمان عفو
عمومی محمدرضا پهلوی، آزاد شدند و در 7 مهر 1320، بزرگترین جریان چپ
در ایران، یعنی حزب توده ایران *، را به وجود آوردند (رجوع کنید به
خامهای، ص 245ـ251؛ اسکندری، ص 297 ـ 315).
حزب توده، که
در حاکمیت استبداد و خفقان عصر پهلوی اول و فقدان
آزادی و عدالت
اجتماعی و خالی بودن زمینه، با اقبال عمومی بهویژه
جوانان مواجه
شد (بازرگان، ج 1، ص 243، 249) در آغاز تحت تأثیر
شوروی بود و
بهتدریج به عامل شوروی در ایران تبدیل شد (گذشته،
چراغ راه
آینده است، ص 143؛ بهروز، 1385 ش، ص 134). وابستگی حزب به
شوروی تا حدی بود که وقتی آوانسیان، نماینده مجلس شورای ملی و از
رهبران حزب، از سیاست شوروی در ایران انتقاد کرد، او را در زمستان 1323 دستگیر و یک ماه در بازداشتگاه حزب نگه داشتند تا او را محرمانه
برای محاکمه و مجازات به شوروی بفرستند (خامهای، ص 337ـ339). در 1323 ش، گروهی
از سازماندهندگان قدیم جنبش کارگری، که
با حزب توده
ارتباط نزدیک داشتند، اعلام کردند که چهار فدراسیون
کارگری در
«شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان» ادغام شده است، که
تشکیل این شورا نقش مهمی در گسترش حزب توده داشت. این شورا با شصت
اتحادیه وابسته و حدود صد هزار عضو، نیروی وسیعی بهشمار میآمد (آبراهامیان،
ص 292). در مرداد 1325، سه وزیر تودهای به کابینه احمد
قوام وارد
شدند، که این امر اوج پیروزیهای حزب توده بهشمار میآمد. در
آن زمان حزب حدود پنجاه هزار عضو اصلی و جمعاً صد هزار عضو فعال داشت
(همان، ص 303). تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان در 1324 ش و انحلال
آن در 1325 ش شکستی برای حزب توده محسوب میشد. بسیاری از اعضای
رهبری حزب توده، که در غائله آذربایجان شرکت داشتند، مجبور به
خروج از ایران شدند (کیانوری، ص 131، 145ـ146). اصلاحطلبانی که عمدتاً
جوانترهای جریان پنجاهوسهنفر بودند، در اواخر 1325 ش از رهبری
حزب جدا شدند و جریانهای انشعابی پدید آوردند (رجوع کنید به طبری،
1367 ش، ص 78ـ82؛ آبراهامیان، ص 306ـ311). از اوایل دهه 1320 ش،
حزب توده در دانشگاههای کشور، بهویژه دانشگاه تهران، نفوذ کرد، لیکن
نفوذ حزب در محافل کارگری بیشتر بود. دانشجویان دانشگاهها با مرکزیت
دانشگاه تهران، نخستین اتحادیه دانشجویان چپ را پدید آوردند که
اولین دبیرکل آن ضیاء ظریفی، از دانشجویان چپ، بود (ابوالحسن ضیاء
ظریفی، مصاحبه مورخ مرداد 1385؛ بازرگان، ج 1، ص 246). جریان چپ
دانشجویی ایران تا حد زیادی مستقل از حزب توده و در مقاطع مختلف
مبارزه تا انقلاب اسلامی، منتقد آن حزب باقیماند و حزب توده به
نفع خود از جریان این مبارزات دانشجویی سود میبرد (همان مصاحبه).
در سالهای پس از 1325 ش، با توجه به فعالیت افراد شاخصِ جریان
ملی در دانشکده فنی و سایر دانشکدههای دانشگاه تهران، هم زمینه
مساعدی برای مبارزات دانشجویی چپ پدید آمد و هم از آن تأثیر پذیرفت
(همان مصاحبه).
افول استالینیسم در
1332 ش/1953 و نزدیکی حکومت شوروی به ایران و
نیز آغاز جنبش
ملی از 1328 ش/ 1949، زمینه تضعیف موقت حزب توده و
گرایش آن به
سازمانهای مخفی را فراهم نمود (ذبیح، ص 281ـ282). در 1329 ش، حزب زحمتکشان ملت
ایران، متشکل از انشعابیون میانهروی
حزب اعلام
موجودیت کرد. این حزب یک جریان چپ میانهرو در تاریخ
ایران تلقی
میشد و بسیاری از روشنفکران چپ، که از حزب توده
رویگردان شده
بودند، به آن پیوستند. این حزب خود نیز دچار انشعاب شد
و سازمان
جدیدی بهنام نیروی سوم بهرهبری خلیل ملکی شکل گرفت که
خواستار «انقلاب دموکراتیک اجتماعی» بود (کیانوری، ص 227ـ 228؛ ذبیح،
ص 286؛ آبراهامیان، ص 277؛ نیز رجوع کنید به حزب زحمتکشان ملت ایران
*). واقعه ترور محمدرضا پهلوی در 15 بهمن 1327 سرآغاز دستگیری گسترده
اعضای حزب توده بود که پس از کودتای 28 مرداد *
1332، نیز
ادامه یافت و
با اعدام عدهای از سران شاخه نظامی آن، حزب بهشدت
سرکوب گردید
(رجوع کنید به نجاتی، ج 1،ص 324ـ325؛ جزنی، بخش 2، فصل 1، ص 70ـ 72). بهبود مناسبات ایران و شوروی از شهریور 1341 ضربه
دیگری بر جنبش چپ ایران، به ویژه حزب
توده، بود (رجوع کنید به چپ در ایران به روایت اسناد
ساواک ، کتاب 8، ص 1ـ52). از اواخر دهه 1330 ش
طیف وسیعی از
دانشجویان ایرانی خارج از کشور، که از فعالان حزب
توده، نیروی
سوم، حزب ایران، جبهه ملی و پان ایرانیستها بودند، در
قالب
کنفدراسیون محصلان و دانشجویان ایرانی، در اروپا و امریکا به فعالیت
پرداختند و جنبش چپ را در خارج از ایران سازماندهی کردند (خانبابا
تهرانی، ص 254 به بعد).
تیرگی روابط
احزاب کمونیست جهان با مسکو، بهویژه اختلاف مرامی
چین و شوروی،
به شکلگیری جریانی در جنبش چپ ایران انجامید که با
پیروی از چین
به مخالفت با دیدگاههای چپگرایان متمایل به شوروی
برخاست. بدینگونه
در اوایل دهه 1340 ش گروهی از اعضای حزب توده
انشعاب خود را
از موضع طرفداری از شوروی اعلام کردند و با تشکیل «سازمان انقلابی حزب توده
ایران»، که مائوئیست بود، حزب توده را
به پیروی از
ایدئولوژی غیرانقلابی متهم کردند. بدینترتیب، با جدایی
گروهی از چپ
گرایان از جریان چپ هواخواه شوروی، گسستی در جنبش
چپ به وجود
آمد (همان، ص 120ـ122، 130؛ کشکولی، ص 32؛ ذبیح، ص 379ـ380). در پی این انشعاب،
گروه دیگری با طرح همان اتهامات برضد
حزب توده و
از درون سازمان انقلابی حزب توده ایران، سازمان
مارکسیستی ـ
لنینیستی «توفان» را با تمایلات چینی تأسیس کردند و
مبارزه با حزب
توده، مبارزه مسلحانه و تشکیل حزب طبقه کارگر ایران
را سرلوحه
فعالیتهای خود قرار دادند (خانبابا تهرانی، ص 130، 165؛
لاشائی، ص
77). گفتنی است حزب توده، نیروهای چپ ایران را
نمایندگی میکرد
و به رغم آنکه سازمانهای متعددی از آن جدا شدند و
در جبهه مخالف
آن به فعالیت پرداختند، همه آنها تحت تأثیر «فرهنگ تودهایستی»
بودند که به مجموعه شاخصهای بینشی و رفتاری حزب توده
اطلاق میشد.
جنبش چپ ایران موفق نشد پیوندهای خود را با فرهنگ و
اندیشه و
سیاست حزب قطع کند و همه جنبشهای چپ نیمه دوم قرن بیستم، از
جمله جنبش دانشجویان خارج از کشور، تحت تأثیر رفتارهای سیاسی حزب
توده بودند (ماسالی، ص 82 ـ83؛ متین، ص 46).
در فروردین
1345 حزب توده برای در امان ماندن از پیامدهای انشعاب، با
شرکت در کنگره بیستوسوم حزب کمونیست شوروی
در مسکو
وابستگی خود به حزب کمونیست شوروی را
آشکارا اعلام نمود (ذبیح، ص 381؛ برای
آگاهی بیشتر
رجوع کنید به حزب توده ایران *). از دهه 1340 ش توان
حزب توده با
نفوذ ساواک رو به تحلیل رفت و به سبب اختلافات درون
حزبی بهتدریج
در حاشیه قرار گرفت. به طور مشخص پس از قیام پانزده
خرداد * 1342، جنبش چپ،
دیگر سازمان یافته نبود. در دهه 1340 ش،
هستههای
مارکسیستی که متشکل از بقایای حزب توده، مخالفان حزب و گروهی
از روشنفکران و دانشجویان مستقل بودند، مبارزات سازمان
نیافتهای را
آغاز کردند. از جمله این گروهها، گروه آرمان خلق، گروه
پروسه و گروهی
که بعدها گروه فلسطین نامیده شد، بودند ولی مهمترین
هستههای
مارکسیستی دو گروه احمدزاده ـ پویان و جزنی ـ ظریفی بودند که
نخستین گامهای مبارزات چریکی را در ایران برداشتند. این دو گروه
پس از عملیات سیاهکل (حمله گروه جزنی ـ ظریفی به پاسگاه ژاندارمری
سیاهکل در گیلان در بهمن 1349 که از آن پس گروه جنگل
نامیده شد)،
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را پیریزی کردند که
از آن به
جنبش نوین کمونیستی ایران یاد میشود (جزنی، بخش 2، فصل 1، ص 165ـ171؛ نجاتی، ج 1، ص
380ـ392؛ بهروز، 1380 ش، ص 86 ـ99؛ همو، 1385 ش، ص 160ـ161). با تشکیل
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، که متأثر از کاستروئیسم بودند
و نظریه چهگوارا را مبنای عمل خود قرار
داده بودند،
جریان چریکی در ایران شکل گرفت. این جریان موجب شد
تا نیروهای چپ
خارج از ایران، که دچار رخوت نسبی شده بودند،
فعالیتهای
مبارزاتی خود را از سر گیرند (خانبابا تهرانی، ص 171 ـ 174؛ خسرو
پارسا، مصاحبه مورخ مرداد 1386). این اتفاق به جنبش چپ در ایران
نیز حیات دوبارهای بخشید. به گفته مازیار بهروز، تحلیلگر جریان
چپ در ایران (1385 ش، ص 144)، جنبش مسلحانه یا چریکی پیامد واقعه
28 مرداد 1332 و قیام پانزده خرداد 1342 بوده است. این دو واقعه
نشان داد که با نظام حاکم نمیتوان جز با خشونت رفتار کرد.
در دهه 1350 ش
ترکیب و فعالیتهای مارکسیستهای ایران متحول شد. احزاب سنّتی، نظیر حزب
توده و گروههای مائوئیستی، به حاشیه رفتند و
فعالیتهای
آنان به حوزههای خارج از ایران محدود شد و در فاصله
سالهای 1349
تا 1357 ش گروههای چریکی ابتکار عمل را به دست گرفتند و برضد
حکومت پهلوی به فعالیت پرداختند (همو، 1380 ش، ص 103ـ 104).
گفتنی است که
تحت تأثیر این رویکرد چپگرایان، برخی گروههای چریکی
مسلمان یا
مدعی اعتقاد به اسلام نیز شکل گرفت.
مبارزات
مسلحانه چریکها، بهرغم جلب بسیاری از روشنفکران تندرو، به سبب
جزماندیشی و انعطافناپذیری و عدم درک واقعیتهای جامعه، به جنبش
مردمی تبدیل نشد. آنها پس از انقلاب اسلامی به گروه معارض جمهوری
اسلامی تبدیل شدند (همان، ص 130ـ131).
در آستانه
انقلاب اسلامی، مبارزات جریان چپ در ایران به استحاله و انشعاب
انجامید. جریانهای چپ فعالیتهای جدیدی را آغاز کردند که با آرمانها
و شرایط اجتماعی ـ سیاسی و خصلت جداییناپذیر اعتقادی و
اسلامی این
انقلاب در تعارض بود. این امر سبب شد که به سرعت به
سوی
رادیکالیزه شدن و رویارویی با انقلاب بروند و در آستانه فروپاشی یا
فرار از ایران قرار گیرند. بقایای جریان چپ در سالهای بعد از فروپاشی
حزب توده در 1361 ش و دستگیری و فرار گروههای مارکسیست ـ لنینیست
و مائوئیست (نظیر سازمان چریکهای فدائی خلق و سازمان پیکار) و
جریانهای متأثر از آن (نظیر سازمان مجاهدین خلق ایران) به اروپا و امریکا
و کشورهای همسایه ایران، به صورت اپوزیسیون درآمدند که با اتحاد
و ائتلاف و انشعابات متعدد و دگرگونیهای ایدئولوژیک، دچار استحاله
ایدئولوژیک و فرایند مبارزاتی گردیدهاند.
علل متعددی
برای ناکامی جنبش چپ در ایران ذکر شده، که از آن
جمله است:
وابسته بودن به ایدئولوژی اروپایی و بیگانه بودن با
واقعیت جامعه
ایران که مردم آن بهطور عمده گرایشهای مذهبی دارند
حال آنکه
آموزههای مارکسیستی و کمونیستی، بهویژه در مبانی
اعتقادی،
مغایر با اصول اسلام است (طبری، 1367 ش، ص20)؛ نبودِ اتحاد میان
نیروهای چپ، انقطاع زمانی در فعالیتهای آنان، عدم حضور یکپارچه و
آگاهانه در عرصه سیاست و تضاد و رویارویی خونین با جمهوری اسلامی
(خانبابا تهرانی، ص 333ـ334، 343، 367ـ 368)؛ و شهری بودن این جنبش.
دهقانان ایران فاقد ظرفیت انقلابی متناسب با ویژگیهای جریان چپ
بودند لذا جنبش مقاومت شهری نتوانست پایگاهی در میان روستاها داشته
باشد و در مواقع سرکوب، به روستاها عقبنشینی کند. بالطبع، تمرکز
جنبش در مراکز شهری، تحتنظر داشتن و سرکوب آن را برای حکومت تسهیل
میکرد (بهروز، 1380 ش، ص 235ـ236). با این همه، جنبش چپ در حوزه
سیاست و فرهنگ تأثیرگذار بوده است. یکی از تأثیرات آن، نظاممند
شدن جنبش زنان بود که از دوره مشروطه شکل گرفته بود. همینطور نحوه سازماندهی
نوین گروههای مختلف، از جمله گروههای ملی و
مذهبی، متأثر
از این جنبش بود (همو، 1385 ش، ص 160).
در حوزه تاریخ،
تفکر چپ به شکلگیری جریانی در تاریخنگاری انجامید
که از آن به
تاریخنگاری مارکسیستی یاد میشود. این جریان، با نگرش
متفاوت به
تاریخ، بنیانهای مادّی جامعه را اساس تحولات جامعه
ایران در
ادوار گوناگون دانسته و به انطباق تاریخ ایران با
دیدگاههای
مارکس و پیروی از مورخان مارکسیست شوروی پرداخته است. برخی از آثاری که با این
نگرش تألیف شدهاند عبارتاند از: بررسیهایی درباره برخی از
جهانبینیها و جنبشهای اجتماعی در ایران ،
اثر احسان
طبری، بیجا، 1348 ش؛ از گاتها تا مشروطیت:
گزارشی کوتاه از تحولات فکری و اجتماعی
در جامعه فئودالی ایران ، اثر محمدرضا
فشاهی، تهران
1354 ش؛ تکامل فئودالیسم در ایران ، تألیف
فرهاد نعمانی، تهران 1358 ش. همچنین
این تفکر، نظریه «استعمار عامل عقبماندگی» را، که یکی
از جدّیترین دیدگاهها در بحث توسعه نیافتگی
است، حدود نیم
قرن پیش وارد حوزه معرفت سیاسی کرد و عوامل
عقبماندگی
ایران را ناشی از ظهور و گسترش پدیده استعمار و سپس غلبه
سلطه
امپریالیسم دانست. نظریه امپریالیسم لنین به صورت امری مسلّم و جدلناپذیر
در جنبش چپ ایران در آمد (زیباکلام، ص 111؛ علمداری، ص 34ـ 35). پس از شکلگیری جریان چریکی، حوزه شعر و ادبیات نیز از این تفکر
تأثیر پذیرفت. مبارزه مسلحانه، که چریکهای فدایی خلق در سیاهکل آغازگر
آن بودند، مضامین شعر را متحول کرد و یأس و ناامیدی پدید آمده پس
از کودتای 28 مرداد از آن رخت بربست. ستایش قهرمانان مبارزه مسلحانه
و توصیف شکنجهها، درونمایه شعر این دوره بوده و عناصر
سازنده تصاویر
شعری آن برگرفته از دریا و موج و توفان و صخره و ستاره
قرمز و تفنگ
بوده است. احمد شاملو، خسرو گلسرخی، اسماعیل خویی، سعید
سلطانپور و علی
میر فطروس از جمله شاعران ستایشگر مبارزه مسلحانه
بودند (شفیعی
کدکنی، ص 87 ـ90).
آیا همه ی چپ ها از یک گونه و دارای یک عقیده بودند؟ پاسخ و دسته بندی مختصر را در ادامه داریم:
گونهشناسی سیاسی، اقتصادی چپ و راست در ایران
مسائل اعتقادی و اقتصادی و سیاسی فراوانی وجود داشت که میتوانست میان نیروهای سیاسی ایران پس از انقلاب فاصله و شکاف ایجاد کند، ولی بهخاطر وجود فضای ناآرام و التهاب در اوایل انقلاب، این اختلافات فقط در میان سه جریان عمدۀ چپگرا، ملّیگرا و اسلامگرا نمایان بود. از اوایل دهۀ 1360 با پیدایش ثبات داخلی و حذف دو جریان چپ و ملّیگرا از عرصۀ سیاسی کشور، بهتدریج مرزبندی سیاسی، فرهنگی و اقتصادی میان نیروهای اسلامگرا نیز ظهور کرد و با تأیید حضرت امام(ره)، این جناحها در مقام گروههایی که در اهداف انقلاب مشترک و در سلیقهها با یکدیگر متفاوتاند، رسماً به رقابت سیاسی با هم برخاستند. دوگانگی سیاسی جریان اسلامگرا تا هماکنون نیز ادامه داشته است و با عناوین، مشخصهها، سلیقهها، راهبردها، و نگرشهای متفاوت و گاهاً متضاد در صحنۀ کشور دیده شدهاند. در نوشتار ذیل چگونگی جناحبندی سیاسی در جمهوری اسلامی، از دهۀ 1360 تاکنون، تحلیل و ارزیابی شده است.
بخشی از درگیریها و نزاعهای سیاسی یک قرن اخیر بین احزاب و جناحهای مختلف سیاسی بر سر واژهها و اصطلاحات تعریفنشده و نامفهوم بوده است. این منازعات بهقدری عمیق بود که به بحثهای لفظی و کلامی محدود نشد و به خشونت و گاه حذف و خونریزی نیز کشیده شد.
چپ و راست از جمله اصطلاحات و واژگانی است که خاستگاه مفهومیاش، مانند سایر واژههایی از این دست، مغربزمین (فرانسه) است. این واژه وارد فرهنگ و ادبیات سیاسی ایران شده است بدون آنکه از سوی مدعیان و مخالفان به طور دقیق تعریف و مفهومسازی شود. این در حالی است که این نوع واژه، در خاستگاه اصلی خود، معنای خاص خود را داشته و به تناسب وضعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن سرزمین معنا و مفهوم پیدا کرده است.
بیتوجهی به زیرساختهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و نیز فلسفۀ ظهور این نوع واژهها در خاستگاه اولیۀ خود و ورود آنها به جامعۀ ما سبب هرجومرج و اغتشاش مفهومی گردید که هنوز هم ادامه دارد و بعضی از نویسندگان و روشنفکران ما هنوز هم مفهوم چپ و راست را ناصحیح به کار میگیرند.
در این مقاله تلاش شده است در حد امکان، از موضع نظری و با رویکردی تحلیلی، گونهشناسی سیاسی ــ اقتصادی بدون تعصب مفاهیم چپ و راست اسلامی در ایران بعد از انقلاب بررسی شود. باید توجه کرد که برای فهم درست هر کدام از این واژهها و جناحها به تحقیق و تدقیق بیشتری نیاز است و آنچه در پی میآید بیشتر در حد طرح مسئله است، به همین دلیل مطالب این مقاله جای نقد و بررسی دارد. تعریف مفاهیم چپ و راست، خاستگاه، تاریخچۀ پیدایش، و بررسی گونهشناسی سیاسی ــ اقتصادی آنها از جمله موارد بررسیشده در این نوشتار است.
تعریف مفاهیم چپ و راست
خاستگاه دو اصطلاح چپ و راست و همچنین واژههای همردیف آن، مثل چپروی و راستروی، جناح چپ و جناح راست، انقلاب کبیر فرانسه است که در مجمع ملّی آن، نمایندگان انقلابی تندرو در سمت چپ و نمایندگان محافظهکار در سمت راست آن مینشستند.[1] این شیوۀ آرایش سیاسی بهتدریج در مجالس اروپایی مرسوم و به سنت تبدیل شد.
28 اوت 1789.م را تاریخ پیدایش این دو اصطلاح ذکر میکنند؛ روزی که در آن مجلس طبقاتی، که از ماه مه همان سال تشکیل و سپس به مجلس مؤسسان مبدل شد، بحث و گفتوگویی را دربارۀ «حق وتو» پادشاه در دستور کار خود قرار داد. بحث بر سر این بود که آیا در رژیم مشروطۀ سلطنتی، که در شرف تشکیل بود، پادشاه میتواند از حق اخذ تصمیمی برتر از حاکمیت ملّی برخوردار باشد؛ یعنی دارای قدرتی برتر از قدرت نمایندگان مردم باشد. مخالفان دادن این حق به پادشاه که در سمت چپ رئیس مجلس قرار گرفته بودند، عنوان چپ پیدا کردند. بدینترتیب چپ و راست، که در آغاز فقط جنبۀ جایشناسانه داشت، پدیدار گشت و وارد زبان محاورهای مردم گردید.[2]
ظاهراً در آن روزگار این دو اصطلاح معنای روشن و مشخص داشت؛ یعنی چپ به معنای انقلابی بودن وهواداری از دگرگونی بیشتر، و راست به معنای مخالفت با هرگونه دگرگونی و طرفداری از وضع موجود بود، اما بهتدریج این اصطلاحات دچار فرازونشیب معنایی شد و پا به پای پیدایش گرایشهای تازه و گوناگون سیاسی و درهمآمیختگی گرایشها، امروزه تعیین مرز مشخص و روشن میان آن دو ناممکن است؛ زیرا هر کدام از ایندو اصطلاح در معنای وسیع خود گرایشها و گروههای مختلف و ناهمسازی را در بر میگیرند که جز معنایی بسیار کلّی و مبهم، معنایی دیگر از آنها بر نمیآید.
برای مثال در قرن نوزدهم طرفداران فلسفۀ بازار آزاد در جناح چپ قرار میگرفتند، اما امروزه در جناح راست قرار میگیرند. همچنین این ادعا که این تقسیمبندی دیگر معنایی ندارد نیز سابقۀ طولانی دارد، بهویژه در زمانی که یکی از این دو جناح چنان قدرتمند میشود که تنها گزینۀ ممکن به نظر میرسد.
به نظر بوبیو تقسیمبندی چپ و راست همچنان ادامه خواهد یافت؛ زیرا سیاست اساساً تخاصمآمیز است. او معیار اصلی در تشخیص چپ و راست را نگرش نسبت به برابری دانسته است؛ جناح چپ طرفدار برابری بیشتر است، درحالیکه جناح راست جامعه را به گونهای گریزناپذیر سلسلهمراتبی میبیند؛ البته او پذیرفته است که این تقسیمبندی دیگر اهمیت سابق را ندارد.[3]
بهطور کلی جریان چپ شامل همه گروههای برابری خواه و انقلابی روزگار جدید است؛ یعنی سوسیالیستها، کمونیستها و جریاناتی که ایدئولوژی آنها زیر نفوذ اندیشهها و باورهای[4] جدید مطرحشده در اروپا از رنسانس به این سو شکل گرفته است.
بهطور کلی ویژگیهای جریان چپ را میتوان موارد ذیل دانست؛ البته همۀ این موارد بهطور مطلق همۀ گروههای چپ را شامل نمیشود. 1ــ مخالفت همگی آنها با مداخلۀ دین در سیاست و موافقتشان با تز جدایی دین از سیاست؛[5] 2ــ موافقت با نظارت دولت در امور اقتصادی؛ 3ــ درخواست تغییر سریع و انقلابی در جامعه بر اساس منافع اکثر مردم؛ 4ــ مخالفت جدی و اساسی با سنّتهای دینی؛ 5ــ طرفداری از مالکیت جمعی و مخالفت با مالکیت خصوصی.
اصطلاح راست مجموعهای از نظریههای سیاسی را شامل میشود که در برابر اصطلاح چپ قرار دارد. طی قرن نوزدهم، اصطلاح راست با پذیرش قدرت و مرجعیت یک نهاد یا شخص (دولت)، میهنپرستی، باور به حکومت زورمند، مالکیت، لزوم قدرتمندی ارتش برابر شد.[6] گرایش راست بهتدریج با هر گونه مداخلۀ دولت در اقتصاد مخالفت کرد و هواداری از سرمایهداری را در پیش گرفت. بهطور کلی ویژگیهای جریان راست به شرح ذیل است: 1ــ هوادار حفظ روابط سنتی در زمینههای اجتماعی و اقتصادی، 2ــ احترام گذاشتن به مالکیت خصوصی و مداخله نکردن دولت در اقتصاد؛ 3ــ اعتقاد به تغییرات روبنایی؛ 4ــ هوادار مداخلۀ دین در بعضی از نهادهای اجتماعی مانند تعلیم و تربیت؛[7] 5ــ بر حق شمردن اختلافات طبقاتی در جامعۀ سرمایهداری؛[8] 6ــ گرایش شدید به ناسیونالیسم؛ 7ــ به رسمیت شناختن آزادیهای سیاسی و اقتصادی فرد در برابر هر گونه دستاندازی دولت.
باید توجه کرد که جناح راست دربرگیرندۀ بسیاری از احزاب وگروههای متنوع است که با هم تفاوتهای بنیادین دارند و عملاً در بسیاری از موارد هماهنگ با هم نیستند. بهطور کل در مورد این دو اصطلاح میتوان گفت:
مفاهیم چپ و راست به دو موضوع اساسی توجه دارند: یکی حفظ یا تغییر روابط اقتصادی؛ یعنی مداخله کردن یا نکردن دولت در زندگی اقتصادی از جهت حفظ یا تأمین عدالت اجتماعی، و دیگری نوع ساختار قدرت و نظام سیاسی؛ یعنی نظام سیاسی مبتنی بر دموکراسی یا نظام سیاسی اقتدارطلب.
بر اساس این نوع نگاه، در اروپای قرن نوزدهم و بخش عمدهای از قرن بیستم، چپ دربرگیرندۀ احزابی است که هوادار تغییر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی هستند، درحالیکه راست در گفتمانهای سیاسی احزابی را شامل میشود که مخالف این گونه تغییرات هستند. جناح راست همواره هوادار سلطنت و تحت حمایت آن یا حاکمیتی است که منافع طبقههای بالای جامعه را در نظر میگیرد و جناح چپ جمهوریخواهی طرفدار منافع توده است.[9]
در ایران نیز پس از پیروزی انقلاب اسلامی دو جناح عمده با نامهای چپ و راست شکل گرفته که در سالهای اخیر با نامهای دیگری مثل اصلاحطلب و اصولگرا نیز مطرح شدهاند. چپهای سیاسی ایران، که اصلاحطلب خوانده میشوند، بیشتر لیبرالها، چپهای میانهرو و سوسیالیستهای مسلمان را شامل میشوند و راستهای سیاسی اصولگرایان را دربرمیگیرد.
شایان ذکر است که منظور از چپ و راست در ادامۀ بحث، چپ و راست اسلامی است که احزاب و گروههای سیاسی را شامل میشوند که اجازۀ فعالیت دارند و طبیعی است که احزاب و گروههایی نظیر حزب توده را دربرنمیگیرد.
گونه شناسی چپ اسلامی
1ــ تاریخچۀ پیدایش
دربارۀ مجموعهای که امروزه بهنام چپ (اسلامی) از آن یاد میشود دقیقاً از چه زمانی متولد شد، اختلاف نظر وجود دارد و این اختلاف بخشی از همان اغتشاش مفهومی ناشی میگردد و قسمتی هم به مصادیق مربوط میشود.
بعضی تولد چپ اسلامی را در جریانات مبارز اسلامی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی جستجو میکنند و معتقدند که پیدایی آن قبل از انقلاب بوده است.[10] گروهی شکلگیری جریان چپ را از مجلس دوم میدانند که در دورۀ مجلس سوم به زایش انشعابی در جامعۀ روحانیت مبارز انجامید و دو گانۀ سیاسی حزب جمهوری اسلامی ــ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در قالب دو گانۀ جامعۀ روحانیت مبارز ــ و مجمع روحانیون مبارز و در قامت هماوردی چپ و راست سیاسی درون حاکمیت جلوهگر شد.[11] بعضی دیگر زمان شکلگیری جناح چپ را اوایل دهۀ 1370 میدانند[12] و بر اساس این نظریه جریان چپ اسلامی جوانترین جناح سیاسی محسوب میشود، ولی این نظر با واقعیت تاریخی انقلاب اسلامی منافات دارد؛ زیرا در حداقل هشت سال از دهۀ 1360 جریان چپ به نخستوزیری مهندس میرحسین موسوی حاکم بود و گروههایی نظیر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، با نام یا بدون نام، بسیار با نفوذ بودند.
شرایط خاص انقلاب اسلامی و روزهای آغازین آن و وقوع حوادث مختلف و پیدرپی، بهویژه تقسیمبندی نیروهای انقلاب در دو جریان خط امام و غیر خط امام، مانع از مرزبندی آشکار چپ و راست شد، اما با سقوط بنیصدر و سرانجام شکلگیری دولت میرحسین موسوی، مرزبندی چپ و راست حداقل در عمل نمود پیدا کرد.
به واقع در اوایل دهۀ 1360 جریان چپ شکل گرفت. بخش عمدۀ هواداران این جریان کسانی بودند که سابقۀ مبارزاتی داشتند و عبارت بودند از گروههای دانشجویی، گروهی از روحانیان و کارگران که در سالهای مقارن پیروزی انقلاب در درون گروهها و تشکلهایی ریز و درشت پراکنده بودند. این نیروها، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، جذب تشکلهایی مثل «جامعه روحانیت مبارز»، «حزب جمهوری اسلامی» یا «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» شدند. بعدها «خانه کارگر» و «دفتر تحکیم وحدت» هم به این تشکلها افزوده شدند.[13]
در کنار این جریانات اصلی باید از انجمنهای اسلامی صنفی، اداری و دولتی که بعدها تأسیس شدند نیز نام برد.
مجموعۀ بالا در سه سال اول انقلاب، یعنی تا نیمۀ سال 1360، سهم چندانی در ادارۀ کشور و بهویژه در قوۀ مجریه نداشتند. اما با آغاز نخستوزیری مهندس میرحسین موسوی در مهر 1360، نفوذ چپ بر تشکیلات و ساختار حکومتی افزایش یافت و بهدنبال این دگرگونی، قوۀ مجریه و بیش از نیمی از مجلس شورای اسلامی و قوۀ قضایه در اختیار جریان چپ قرار گرفت و این سیر تا اوایل دهۀ 1370 ادامه یافت.
2ــ بینش سیاسی چپ:
تأکید بر ضرورت رعایت قانون اساسی در حفظ حقوق مردم در توسعۀ آزادیهای سیاسی، استقرار دموکراسی و حرکت به سمت جامعۀ مدنی، فراهم نمودن زمینۀ فعالیت احزاب و گروههای سیاسی، ایجاد تشکلهای صنفی، آزادی و گسترش مطبوعات، استقلال دانشگاهها، تأمین و رعایت حقوق زنان و اجرای قانون شوراها، و... بینش سیاسی چپ به شمار میرود.
اینکه جریان چپ در ایران بعد از انقلاب پایبند به شعارهای خود بوده یا نه موضوع بحث دیگری است که در این مقاله نمیگنجد و قطعاً جای بحث بسیار دارد، در اینجا فقط به این نکته اکتفا میشود که در دورۀ هشتسالۀ نخستوزیری میرحسین موسوی و دورۀ هشتسالۀ ریاستجمهوری سید محمد خاتمی ــ که جریان چپ حاکم بود ــ این جریان کارنامۀ درخشانی از خود به جا نگذاشت و در تحقق بخشیدن به اهداف خود ناتوان بود.
اینکه واقعاً جریان چپ به این مفاهیم و امیال اعتقاد دارد یا نه، پرسش دیگری است که در عمل، پاسخ مثبتی به آن داده نشده است. شاید یکی از علل آن همان اغتشاش مفهومی و معین نبودن مرزهای چپ و راست است و شاید هم ایمان نداشتن به این امیال و اهداف.
جوهرۀ تفکر سیاسی چپ در هشتسالۀ نخستوزیری میرحسین موسوی در مقولاتی همچون مبارزه با امریکا، نفیلیبرالیسم، حمله به دگراندیشی، تبلیغ غربستیزی و... با تفکر سیاسی این جریان در هشتساله ریاستجمهوری سید محمد خاتمی کاملا مغایر است و این از نوعی هرجومرج و نوسان اندیشۀ سیاسی این جریان از بدو تولد حکایت میکند که قضاوت در مورد آن را سختتر میسازد و اندیشۀ آن را در مواردی همسو با جریان مقابل، یعنی راست، گواهی میدهد.
جناح چپ حکومت اسلامی را منتخب مردم مسلمان و مشروعیت آن را در رعایت قانون اساسی میداند و روش سیاسی را در چهارچوب قانون میخواهد؛ یعنی خواستار تأسیس نهادهایی است که در آنها قانون اساسی و نظام سیاسی حاکم بر کشور رسمیت داشته باشد.[14] این چنین مفاهیمی جریان چپ را تا حدود بسیاری به تفکر لیبرالیسم سیاسی نزدیک کرده؛ اگرچه در گذشته شعارشان این بود که لیبرالیسم جادهصافکن امپریالیسم است. در پایان باید پذیرفت که جناح چپ اسلامی در ایران در تفکر مذهبی رادیکالی و تندرو ریشه دارد.
3ــ دیدگاه اقتصادی:
شاید مهمترین معیاری که مرزبندی چپ و راست را در ایران تا حدودی مشخص میکند و ما میتوانیم از آن حداقل چپ و راست را شناسایی کنیم، همانا دیدگاه اقتصادی آنان است. در امور اقتصادی، جناح چپ طرفدار مداخلۀ فعال دولت در امور اقتصادی (اتاتیست) است و اعتقاد دارد که پیشبرد اقتصاد فقط از طریق دستگاههای دولتی ممکن است.[15] این جریان به اقتصادی متمرکز اعتقاد دارد که دولت در آن کنترلکننده است و مداخلۀ اساسی دارد و مردم بیشتر در چهارچوب تعاونیها فعالیتهای اقتصادی میکنند. دوران نخستوزیری مهندس میرحسین موسوی را میتوان مصداق بارزی از اجراکردن دیدگاههای این جناح دانست که بهرغم عملکردهای بعضاً نادرست، توجه به محاصرۀ اقتصادی و شرایط جنگ تحمیلی، دولت در تأمین نیازهای اولیۀ مردم و جلوگیری از افزایش تورم و صعود قیمتها خود را نسبتاً موفق نشان داد.
در ابتدای انقلاب، اگرچه در تفکر سیاسی، مرز مشخصی میان چپ و راست وجود نداشت و خیلی مرزها روشن نبود، در تفکر اقتصادی، شعارهای چپگرایانه دنبال شد. افراد و گروههای بسیاری نظیر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تمرکزگرا بودند و اقتصاد دولتی را دنبال میکردند. اگر «نه» بعضیها نبود، آنان حتی نانوایی را هم دولتی میخواستند.[16] استفاده از اهرمهای کنترل مستقیم دولتی بر بازار، صادرات و واردات، تعیین استراتژی توسعه، برنامهریزی، اجرا، تولید و در یک کلام تمرکز و ادارۀ هر چیز و همه چیز در دست دولت نمادهای عملی این رویکرد بود.
این اعتقاد راسخ و بنیادی به سهم اساسی و کلیدی دولت در اقتصاد سبب گردید نوعی بوروکراسی حجیم و ناکارآمد ایجاد شود که بخش اعظمی از درآمد ملّی را در کام خود فرو برد و به ایجاد سازمانهای خدماتی و تولیدی، که عمدتاً دخلوخرج خود را نمیتوانستند متعادل نمایند و صرفاً از طریق نظام پرداخت سوبسید (یارانه) ادامۀ حیات میدادند.[17]
با روی کار آمدن جریان راست بهویژه در زمان ریاستجمهوری آقای هاشمی رفسنجانی در اوایل دهۀ 1370، تمام فعالیتهای جناح چپ در حوزۀ اقتصادی براساس مقابله با سیاستهای اقتصادی این دولت سازماندهی شد. آنها بهویژه به تکنرخی کردن ارز و کاهش سوبسیدها اعتراض میکردند، اما با انتخاب شدن سید محمد خاتمی به ریاستجمهوری و شکلگیری دولت اصلاحات، که عملاً پس گرفتن قدرت بهوسیلۀ جناح چپ محسوب میشد، این جریان نه تنها از سیاستهای اقتصادی گذشتۀ خود فاصله گرفته بود، بلکه در عمل سیاستهای اقتصادی دولت هاشمی رفسنجانی را در اقتصاد دنبال میکرد و نشاندهندۀ آن حضور مردان اقتصادی دولت هاشمی رفسنجانی به عنوان کارگزاران سازندگی در دولت خاتمی بود و این مسئله از همان اغتشاش مفهومی حکایت میکند که در همۀ حوزههای سیاسی و اقتصادی چپ و راست دیده میشود.
4ــ احزاب و گروههای وابسته:
مشخصترین ریشۀ تشکیلاتی جناح چپ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است که در همان اوایل انقلاب تأسیس شد. این سازمان بهتدریج دچار صفبندی سیاسی و اقتصادی گردید و به گفتۀ آقای بهزاد نبوی، از بنیانگذاران اولیۀ سازمان، آغاز صفبندی از نیمۀ دوم سال 1360 بود.[18] به دنبال اختلافاتی که در سازمان مجاهدین بهوجود آمد، این تشکل در سال 1365 اعلام انحلال کرد و در سال 1370 مجدداً فعالیت خود را با نام سازمان «مجاهدین انقلاب اسلامی ایران» آغاز نمود[19] که این فعالیت همچنان ادامه دارد.
مجمع روحانیون مبارز تأثیرگذارترین تشکیلات جناح چپ است که در فروردین 1367 از جامعۀ روحانیت مبارز منفک شد. انشعابی که گرچه در اعتراض به گنجانده نشدن نامزدهایی چون فخرالدین حجازی، محمود دعایی و هادی غفاری در فهرست انتخاباتی جامعۀ روحانیت ایجاد شد، در اختلافات مبنایی و نگرشی ریشه داشت.[20]
مجمع روحانیون مبارز اصطلاح «اسلام امریکایی» را از ادبیات رهبر انقلاب اسلامی به عاریت گرفتند و راستگرایان جامعۀ روحانیت را به چوب تبعیت از آن راندند و موفق شدند اکثر کرسیهای مجلس سوم را در اختیار بگیرند.
از دیگر گروهها و احزاب وابسته به جناح چپ، باید از اتحادیۀ انجمنهای اسلامی دانشجویان (دفتر تحکیم وحدت)، انجمن اسلامی معلمان، انجمن اسلامی مهندسان، خانه کارگر، انجمن اسلامی مدرسین دانشگاهها، جبهۀ مشارکت ایران اسلامی و دیگر تشکلهای همسو نام برد.
گونهشناسی راست اسلامی
1ــ تاریخچۀ پیدایش:
تاریخچه پیدایش جناح راست همچون جناح چپ محل اختلاف میان صاحبنظران است. عدهای معتقدند که این جناح در اندیشۀ سیاسی شیعه ریشه دارد که تا زمان انقلاب اسلامی تفکیک میان حوزۀ سیاسی و مذهبی را عملاً پذیرفته بود و دولت را غاصب حق امامان معصوم میدانست، اما در پی پیروزی انقلاب اسلامی و رهبری مذهبی جدیدی که دولت را در اختیار گرفت موقعیت این بخش سنتی از روحانیت تغییر کرد.[21] گروهی شکلگیری مجلس اول را زمان تولد جناح راست میدانند[22] و گروهی دیگر شکلگیری جامعۀ روحانیت مبارز[23] بهویژه تشکیل حزب جمهوری اسلامی را.
اما صحیحتر به نظر میآید که شکلگیری و فعالیت جناح راست را در مقام یک جناح سیاسی، همزمان با شکلگیری و فعالیت جناح رقیب بدانیم؛ یعنی آغاز دهۀ 1360؛ زمانی که میرحسین موسوی نخستوزیر کشور گردید و بهدلیل دولتی کردن اقتصاد و دیگر اقدامات چپگرایانۀ خود سبب شد عدهای در مجلس دوم مخالف اقدامات وی شوند. اوج فعالیت جناح راست در مجلس دوم و مخالفت با دور دوم نخستوزیری موسوی بود که ماجرای مخالفت 99 نمایندۀ مجلس با او پیش آمد و خود به بحرانی دیگر تبدیل شد.
انشقاق در جامعۀ روحانیت مبارز و انشعاب مجمع روحانیان مبارز به تضعیف بیشتر جناح راست منجر شد. دور بودن جناح راست از قدرت تا شکلگیری دولت هاشمی رفسنجانی و بهدنبال آن تشکیل مجلس چهارم ادامه یافت، اما با پایان یافتن دولتسالاری چپ، قدرتیابی جناح راست آغاز شد. اگرچه رئیسجمهور وقت، هاشمی رفسنجانی، میکوشید از هر دو جناح در ادارۀ امور استفاده نماید، در عمل سیاستهای جناح راست بود که در ادارۀ امور کشور اعمال میشد و بهدنبال این تحول، جناح چپ به حاشیه رانده شد و این مسئله تا انتخابات ریاستجمهوری هفتم و انتخاب شدن سید محمد خاتمی به ریاست جمهوری ادامه یافت.
2ــ تفکر سیاسی جناح راست:
جناح راست همچون جناح چپ بر رعایت قانون اساسی و دفاع از حقوق و آزادیهای تصریحشده در قانون اساسی تأکید میکنند، مشروعیت نظام جدید را بیش از هر چیز بر مبنای حکم و رأی فقها و علمای دینی میدانند، بر حاکمیت علمای دینی بر دستگاه حکومتی تأکید میکنند و جنبۀ تفسیر حقوقی قانون اساسی را بیشتر از جناح دیگر مد نظر قرار میدهند.[24]
جناح راست در سیاست داخلی از محدودیت آزادیهای سیاسی در جامعۀ مدنی طرفداری میکند و نسبت به فضای باز سیاسی و راهاندازی مباحث و گفتارهای سیاسی بیتفاوت یا بیتوجه است، به روش سیاستهای پشت پرده بیشتر اعتقاد دارد و سیاست باز و بیرون پرده را تا حدی که نیاز و ضرورت باشد تأیید میکند. با جلوههای تمدن و تجدد غربی مخالف و به طور کلی خواهان حفظ روابط سنّتی اجتماعی است و اصولاً در فرهنگ سنّتی ریشه دارد.
3ــ تفکر اقتصادی جناح راست:
این جناح مخالف کنترل و مداخلۀ دولت در امور اقتصادی و معتقد به حاکمیت قانون عرضه و تقاضا و سپردن امور به بخش خصوصی برای حل مشکلات اقتصادی و تعادل قیمتهاست، واگذاری امور اقتصادی به مردم را ضروری و حتی واجب میداند و معتقد است که دولت فقط و فقط باید هدایت و نظارت کند.
براساس گفتۀ آیتالله مهدوی کنی، دبیرکل جامعۀ روحانیت مبارز: «حضور مردم در مسائل اقتصادی لازم و واجب است».[25] این جناح لازمۀ پیشرفت اقتصادی را حضور مردم میداند که مقدم بر آن تأمین امنیت اقتصادی است. تلاش برای سرمایهگذاری خارجی و مخالفت با کنترل دولت بر صادرات و واردات از دیگر اصول اقتصادی این جناح است.
شرایط ویژۀ کشور در دهۀ 1360، که از پیامدهای انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی ناشی میشد و همچنین حاکمیت دولت چپسالار، مانع از تحقق برنامههای اقتصادی جناح راست شد، به همین دلیل مهمترین موضعگیری اقتصادی جناح راست مخالفت با سیاستهای اقتصادی دولت میرحسین موسوی طی دهۀ 1360 بود. به دنبال تشکیل دولت هاشمی رفسنجانی، همراهی و هواداری از سیاستهای اقتصادی دولت سازندگی دنبال شد و بعد از آن نیز این همراهی ادامه یافت، بهگونهایکه در دولت خاتمی بیشتر اختلافات سیاسی میان دو جناح مطرح بود.
4ــ احزاب و گروههای وابسته به جناح راست:
قدیمیترین و مشخصترین ریشۀ تشکیلاتی جناح راست اسلامی، هیئتهای مؤتلفه اسلامی است که در دهۀ 1340 تأسیس شد و از معدود گروههای مبارزی است که بعد از انقلاب با همان عنوان قبل از انقلاب به فعالیت خود ادامه داد و هیچگونه وقفهای در فعالیت آن ایجاد نشد و این فعالیت همچنان ادامه دارد.
جامعۀ روحانیت مبارز تهران، که در سال 1356 تأسیس شد، مؤثرترین تشکل جناح راست بهشمار میرود. حزب جمهوری اسلامی، اگرچه همۀ نیروهای انقلاب را در خود جای داده بود، با توجه به ماهیت و عملکرد آن در دورۀ فعالیتش باید به عنوان یکی از احزاب وابسته به جناح راست از آن نام برد که در مقابل جریانات لیبرالی و رادیکالی بنیصدر و رجوی ایستاد و توانست مؤثرترین سهم را در حفظ و تداوم انقلاب اسلامی داشته باشد.
از دیگر احزاب و گروههای وابسته به جناح راست باید به جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، جامعۀ اسلامی مهندسین، جامعۀ اسلامی دانشجویان، جامعۀ انجمنهای اسلامی بازار و اصناف، جامعۀ اسلامی زنان، جامعۀ اسلامی فرهنگیان، جامعۀ اسلامی دانشگاهیان، جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی و دیگر تشکلهای همسو اشاره کرد.
جناح راست در مجلس دوم حدود صد کرسی را در اختیار داشت و در مجلس سوم در اقلیت، اما در مجلس چهارم در اکثریت بود. این جناح در مجلس پنجم تا حدودی متزلزل شد و حدود صد کرسی را در اختیار داشت و در مواردی جناح میانهرو هم با آن همراهی میکرد. جناح راست در مجلس ششم در اقلیت بود و در مجلس هفتم، اکثریت محسوب میشد، در مجلس هشتم نیز اکثریت را دارد که به نام اصولگرایی مطرح است.
جمعبندی:
اندیشۀ جناحی و جناحبندی نه در اسم که در عمل از اوایل دهۀ 1360.ش در ایران پس از انقلاب آغاز شد و دو جناح عمده به نامهای چپ و راست، در قالب احزاب و گروههایی نظیر حزب جمهوری اسلامی، جامعۀ روحانیت مبارز و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی فعالیت میکردند. بهتدریج و با گذشت زمان و تثبیت حکومت اسلامی، اختلاف درونی میان تشکلهای فوق کمکم بالا گرفت که پیامد عمدۀ آن انحلال حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و سرانجام انشقاق و انشعاب در جامعۀ روحانیت مبارز بود که بر اثر آن مجمع روحانیون مبارز تشکیل شد.
مسائلی چون دامنۀ اختیارات ولی فقیه، جایگاه رأی مردم در مبانی نظام، قانون کار، اقتصاد دولتی و اقتصاد بازار آزاد، خصوصیسازی، کنترل دولتی فعالیتهای فرهنگی، سیاست خارجی و... به انشعاب در جامعۀ روحانیت مبارز منجر شد و با تأسیس و فعالیت مجمع روحانیون مبارز، اندیشۀ جناحی چپ و راست نمود بیشتری پیدا کرد، اما این جناحبندی از سال 1374 رسمیت یافت که بهتدریج این جناحها با نامهای دیگری همچون اصلاحطلب و اصولگرا خود را معرفی کردند.
جناح چپ، که مهمترین مصداق آن سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و مجمع روحانیون مبارز است، در حوادث پس از پیروزی انقلاب اسلامی ریشه دارد و با استقرار دولت میرحسین موسوی در صحنۀ سیاسی کشور حضور فعال پیدا کرد و از سال 1360 تا 1368 قدرت را در اختیار داشت، در مجلس دوم و سوم، صاحب اکثریت شد و قوۀ قضائیه را نیز در اختیار داشت، اما به دنبال شکست در انتخابات مجلس چهارم به سیاست صبر و انتظار روی آورد تا اینکه در سال 1376 با رسیدن سید محمد خاتمی به ریاستجمهوری مجدداً به قدرت بازگشت، اما این چپگرایان از بسیاری از اصول و مبانی فکری خود در زمینۀ اقتصادی و سیاسی، عدول کردند یا به سیاست تعدیل روی آوردند.
امروز چپهای سیاسی ایران که دوم خردادی (اصلاحطلب) خوانده میشوند مجمع روحانیون مبارز، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، حزب مشارکت ایران اسلامی، کارگزاران سازندگی، حزب اعتماد ملّی، حزب اسلامی کار و هیجده گروه اقماری دیگر را شامل میشوند که خود اختلافات درونی بسیاری با هم دارند.
مهمترین مصداق جناح راست جامعۀ روحانیت مبارز و هیئتهای مؤتلفه اسلامی است. جامعۀ روحانیت مبارز با پیشقدمی شخصیتهای مشهوری چون شهید بهشتی و هاشمی رفسنجانی در سال 1356 بهوجود آمد و در ادارۀ امور کشور پس از انقلاب سهم بسزایی داشت. در دورۀ حاکمیت چپها در دهۀ 1360 این تشکل، بهرغم دور بودن از قدرت، به فعالیت خود ادامه داد و هیچگاه به سیاست صبر و انتظار به معنای کنارهگیری از فعالیتهای سیاسی روی نیاورد.
جناح راست به اختیارات فرا قانونی ولایت فقیه (حکم حکومتی)، حق حاکمیت ناشی از خدا، کنترل فعالیتهای فرهنگی توسط دولت، فعالیت احزاب سیاسی در چهارچوب موازین شرع و قانون اساسی اعتقاد دارد. طرفداری از خصوصیسازی، اقتصاد بازار آزاد و مخالفت با اقتصاد دولتی از دیگر ویژگیهای فکری جناح راست است که در تمام دورۀ فعالیت خود بر این امیال و اهداف تأکید کردهاند.
امروز راستهای سیاسی ایران، که اصولگرایان خوانده میشوند، جامعۀ روحانیت مبارز، جامعۀ مدرسین حوزه علمیه قم، هیئتهای مؤتلفۀ اسلامی، جامعۀ اسلامی مهندسین و دیگر گروههای اقماری یا تشکلهای همسو را شامل میشود که از سال 1384 با انتخاب دکتر محمود احمدینژاد به قدرت رسید و هماکنون دو قوۀ مجریه و مقنّنه را در اختیار دارد؛ گرچه مثل جناح چپ خود نیز دچار اختلافات درونی هستند.
پینوشتها
* عضو هیئت علمی دانشگاه یاسوج
[1]ــ داریوش آشوری، دانشنامه سیاسی، چ 2، تهران: مروارید، 1370، ص 122
[2]ــ آلن دونبوا، «چپ ــ راست: پایان یک نظام»، ترجمۀ شهروز رستگار نامدار، اطلاعات سیاسی ــ اقتصادی، ش 126 ــ 125 (بهمن و اسفند 1376)، صص 96 ــ 95
[3]ــ طوس طهماسبی، «بازسازی سوسیال ــ دمکراسی براساس پیشفرضهای لیبرال»، نامه، ش 53 (شهریورماه 1385)، ص 85
[4]ــ داریوش آشوری، همان، ص 123
[5]ــ عبدالله جاسبی، تشکل فراگیر (مروری بر یک دهه فعالیت حزب جمهوری اسلامی)، تهران: دفتر پژوهش و تدوین تاریخ انقلاب اسلامی، 1384، ج 1، ص 129
[6]ــ داریوش آشوری، همان، ص 124
[7]ــ عبدالله جاسبی، همان، ص 128
[8]ــ داریوش آشوری، همان، ص 124
[9]ــ استفان دات بی. دات پنی، مبانی علم سیاست، ترجمۀ حمیدرضا ملکمحمدی، تهران: نشره ارکستر، 1379، ص 145
[10]ــ صادق زیباکلام، «دمکراسی، جناح چپ و هفتمین انتخابات ریاستجمهوری»، ماهنامه جامعه سالم، ش 31 (اردیبهشت 1376)، ص 3
[11]ــ سرکه بارسقیان، «پایان دولتسالاری چپ»، هفتهنامۀ شهروند، ش 71 (اسفندماه 86)، ص 57
[12]ــ سعید برزین، جناحبندی سیاسی در ایران، چ 2، تهران: نشر مرکز، 1377، ص 67
[13]ــ همان، ص 4
[14]ــ همان، ص 68
[15]ــ همان، ص 69
[16]ــ دری نجفآبادی، «خاطره اقتصادی»، شهروند امروز، ش 67 (مهرماه 1387)، ص 12
[17]ــ صادق زیباکلام، همان، ص 4
[18]ــ پایگاه اطلاعرسانی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، تاریخچه سازمان در مصاحبه رادیو، گفتوگو با بهزاد نبوی.
[19]ــ همان.
[20]ــ سرکه بارسقیان، همان، ص 57
[21]ــ سعید برزین، همان، ص 63
[22]ــ حسن یوسفیاشکوری، «آغاز جناحبندیها در مجلس آغازین»، هفتهنامه شهروند امروز، ش 71 (اسفندماه 1368)، ص 48
[23]ــ همان، ص 51
[24]ــ سعید برزین، همان، ص 64
[25]ــ ماهنامه سفیر، سال اول، ش 2، (فروردین 1371)، ص5
اما مفهومی مدرن از این چپ گرایی با نام چپ گرایی مدرن متولد شده که جالب است به نظرات یکی از نویسندگان چپ گرا با نام ریچارد گامبین هم توچه کنیم
چپگرائی مدرن چیست؟
اگر تمامیت تغییراتی که در هر زمینه ای طی ده سال گذشته در فرانسه به وقوع پیوسته است را در نظر بگیریم، و فقط از همین کشور سخن بگوئیم، مجبوریم اذعان داریم که منش فکری قدیممان به سختی ما را آماده جذب این تغییرات کرده است.
میخواهد مسئله در باره رشد ناگهانی اقتصادی باشد، یا هجوم گسترده ی کودکان و جوانان به مدارس و دانشگاهها، یا صعود تقاضای کل به سطحی که تاکنون تصورش را هم نمیشد کرد، یا نیازهای جدید زاده شده از انتقال یکجای جامعه به مرتبه ی کمّیِ بالاتری، ما قادر نیستیم که خصوصیات روحیمان، تفکرمان و عکسالعمل طبیعیمان را به عصر تکنولوژی پیشرفته وفق دهیم (تکنولوژی پیشرفته، یا آنگونه که برخی از جامعه شناسان مایلند آنرا «عصر پسا صنعتی» بنامند).
اگر در نظر آوریم که برای قرن های بسیاری، در واقع تا همین زمان کنونی، در بیشتر کشورهای جهان، زندگی با سطح مصرف در خوری تعریف شده (بر حسب خوراک، فرهنگ و منافع اجتماعی) که ویژهگی برجسته اقلیتی ممتاز بود؛ میتوان گفت که زمانه کنونی با برآمد تودهها به قلمرو زندگی واقعی ویژه گی مییابد. بعبارت دیگر با برآمدشان به سطحی که ارضاء حداقل نیازهاشان قابل تصور است.
انسان با آگاهیاش نسبت به فرارفتن از قلمرو کمیابی، برای ارضای نیازهایاش، همه نیازهایاش، ناشکیبا است. روشن است مبارزه علیه موانعی که سد راه انسان در برخوردارشدن از ثمرات کار خودش است اَشکال جدیدی به خود گرفته است. و این، در مقیاس اجتماعی، بدین معنی است که مبارزات اجتماعی هم در نمودش و هم در اهدافاش تغییر یافته است.
اگر به جنبش کارگری فرانسه از زمان آغاز سازماندهی اش از دهه ی1880 (چه در سطح اتحادیه ای و چه در سطح حزبی) تا پایان دهه ی1950 بنگریم، دیده میشود که یک مسیر تاریخی تحول را دنبال کرده که از شرایط انباشت انبوه سرمایه آغاز شده و به دوره مصرف پایان یافته است. طی این دوره هفتاد ساله، مساله اولیه مورد توجه کارگران عبارت بود از اینکه از خودشان در برابر بیکاری، فقر، تعدی کارفرماها حفاظت کنند؛ بطور خلاصه یعنی اینکه از خودشان علیه تمامی خطرات نهفته در یک جامعه ی اقتصادی مبتنی بر کمیابی محافظت کنند. دولت لیبرالی ادعای حفظ موضع بیطرفی داشت، که بطور ضمنی بدین معنی بود که این امرِ سازمانهای ایجاد شده توسط پرولتاریا است تا برای رفاه هر روزه کارگران بجنگند، و در همان زمان علیه سیستمی باشند که بخاطر طبیعت اش بیعدالتی و فقر را جاودانه کرده است. در نتیجه، اتحادیهها، هر چند قاطعانه ممکن بود از یک نوع سندیکالیسم انقلابی در تئوری حمایت کرده باشند، و علیرغم برنامههای بلندپروازانه و واژگان مکاشفهای، در حقیقت درعمل تا حدودی رفرمیسمی آبکی را به کار بستند. احزاب سیاسی، که در آخر قرن تحت تأثیر مارکسیسم بودند، روال مشابهی را تعقیب کردند. بدین معنا که یک ایدئولوژی انقلابیِ توأم با عمل رفرمیستی را به تودهها پیشنهاد کردند (این بهمان اندازه برای حزب سوسیالیست فرانسه-بخش انترناسیونال کارگران (SFIO) پیشا 1914 درست است که برای حزب کمونیست پسا 1930). قدرت نفوذشان بر تودهها نسبت مستقیمی داشت با ساختار منضبط و سفت و سخت سازمانیشان. و تا آنجائی که حزب کمونیست فرانسه مد نظر است، هنوز غرق در شکوهِ یک انقلاب پیروزمند بود و واژگان به غایت سرنگونی طلبانه اش خود عاملی دیگر [در نفوذش] بود.
در یک کلام، نفوذ کادر رهبری این اتحادیهها و احزاب بر تودههای طبقه کارکن عمدتاً منوط به طبیعت اهداف شان بود. پرولتاریا که ملزم به مبارزه برای اهداف فوری اقتصادی در شرایط کمیابی بود، از آتونومی اش صرفنظر نمود و قدرت اش را به نمایندگانش تفویض کرد، و حتی این امر بیشتر بدین علت بود که واقعیتهای بازار سرمایهداری، سازمان و تمرکز تصمیمگیری را ضروری میساخت. لب کلام اینکه از آنجائی که طبقه کارکن مجبور بود خودش را به گروه فشار تبدیل کند، خودش را با تمام خصوصیات گروه فشار تجهیز کرد: یعنی با رهبری، بوروکراسی، هیرارشی و خودکامگی.
نتایج حاصله (افزایش دستمزدها، ایمنی شغلی، بیمه اجتماعی، سایر مصوبات سودمند برای پرولتاریا و دمکراتیزه شدن سیستم انتخابی) همگی دقیقاً منطبق بودند با نیازهای طبقه ای که میکوشید تا جائی در سیستم سرمایهداری کسب کند. البته میزان واقعی این دستاوردها میتواند مورد بحث باشد، ولی غیر قابل انکار است که رهبریت طبقه کارکن، با مسئولیت اداره ی منافع فوری این طبقه، وظایف اش را با روشهای مدیرانه به پیش برد.
دلیل اینکه چرا این حراست و نفوذ برای تقریباً یک قرن به درازا کشید، و هنوز تا درجهای دوام دارد این است که مسئله اقتصاد و تأمین شغلی هنوز واقعیت امروزهی دو سوم از جمعیت است و این واقعیتی است که نباید فراموش شود.
مسیر تحولی که در 1936 آغاز شد با جنگ جهانی دوم مختل شد، تا اینکه در اثر جنبش مقاومت [علیه اشغال فرانسه بوسیله رژیم هیتلری] روی آوری مبارزین به حزب کمونیست دوباره شکوفا شد. متعاقباً، آزادسازی فرانسه، وضعیت کمیابی اقتصادی، عدم تأمین شغلی، پیامد منطقیاش را از نو ایجاد کرد. پیامدی که عبارت بود از طلوع مجددی در قدرت حزب کمونیست و اتحادیههائی که توسط این حزب کنترل میشدند. ولی در آغاز دهه ی پنجاه یا حوالی آن، هنگامی که فرانسه شروع کرد از ورطه مشکلات اقتصادی بیرون بیاید، رهبری سنتی طبقه کارکن، علیرغم قدرت بینظیرشان، بطور کاملاً واضحی با آرزوها و آرمان کارگران (که معطوف به فرصتهای جدیدی بودند که جامعه صنعتی ارائه داده بود) بیگانه بود. ساختار سیاسی (حزب کمونیست) و ساختار اتحادیه کارگری (CGT ث.ژ.ت) بر مبنای سانترالیسم دمکراتیک بود، که میتوان گفت تمرکز کامل برای منفعت دستگاه حزب و اتحادیه؛ یک استراتژی که بین رفرمیسم و اذیت و آزار نهاد دولتی در نوسان بود. اینها معیارهای سازمانی طبقه کارکن بودند که از طرف اکثریت جنبش کارگری فرانسه در سالهای بعد از آزاد سازی [فرانسه] در نظر گرفته میشد.
فاصله بین نیازهای ویژهیِ خاص دستگاه های [حزبی و اتحادیهایِ] مورد بررسی، و نیازهای عمومی جمعیت کارکن بلافاصله عیان شد. در غرب، استالینیسم بمعنای عام آن، تلاشی سخت و بیرحمانه بود برای اینکه یک ساختار اقتصادی- اجتماعی را که به هر حال موقتی و تاریخدار بود، برای همیشه حفظ و منجمد کند. کمونیسم سازمانیافته در کشورهای غربی برای نیازها و تمایلات کارگران چیزی برای ارائه نداشت بجز سرسختی در تئوری توأم با سازش در عمل. در دنیایی با فراوانی نسبی، با تغییرات بیسابقهی تکنولوژیک، علمی و اقتصادی و با گروههای کاملاً جدید اجتماعی، جنبش کارگری بطور ناگهانی و بطور خودانگیخته طبیعیترین و همچنین قدیمیترین اشتغال ذهنیاش که سالها بر اثر مبارزه از نوع «کمیتی» پنهان و مخدوش شده بود را مجدداً کشف کرد. کارگران مخصوصاً برای اینکه در جامعهی فردا نوعی سوسیالیسم اصیل بر مبنای تصمیمگیری بطور آتونوم، یا بعبارتی سوسیالیسم غیر متمرکز و خود مدیریتی را طراحی کنند، در ابتدا بطور آزمایشی و با دو دلی و تزلزل شروع میکنند به بیان آمالشان تا اهداف مبارزه را خودشان از پایین تعیین کنند.
هماوری در این تنازعات همزمان کارفرماها، مسئولین دولتی و رهبری سنتی کارگران را نشانه رفته بود. با مقاومت در مقابل ساختار نمایندگیِ جامعه، در هر کجای جهان، و در مقابل کنترل شدید رهبری طبقه کارکن، کارگران به واکنشهای ابتدائیتری بازگشتند که توسط کسانی همچون پرودون یا باکونین بهتر درک شده بود تا کسانی همچون مارکس یا لنین. ولی در حالیکه نقد باکونینی در شرایط اجتماعی- اقتصادی آن زمان، با مسلم فرض کردن آرمان اشتراکی به سمت یک جامعه کم و بیش اسطورهایِ گذشته (جامعه آزاد و مستقل پیشهوران)، فقط میتوانست سکاندار حرکتی به عقب باشد؛ اما شرایط امروزه کاملاً متفاوت است. بخاطر اینکه بعد از سالها رفرمیسم در عمل و جزمگرائی در دیدهای مربوط به آینده، حالا بنظر میرسد که بسیاری از کارگران آمادهاند تا مسئولیت سرنوشتشان را خود بعهده بگیرند و اداره امورشان را بدست خود بگیرند. تئوری انقلابی نیز در راستای مشابهی متحول میشود: تئوری دیگر مقدم بر عمل اجتماعی نیست بلکه بدنبال آن است، یا در بهترین شرایط به موازات آن حرکت میکند.
آنگونه که اکنون میتوان مشاهده کرد، بنظر میرسد هدفِ چپ آماده کردن امر «هم آوری» و مدافعاناش با یک تئوری باشد تا فعالیت خودشان را در بر بگیرد. ولی «چپگرائی» واژهای است که از آن هم بیش از حد استفاده، و هم بیش از حد سوءاستفاده شده است، پس ضروری است قبل از اینکه مطلب را بیشتر دنبال کنیم پاره ای نکات را در این باره روشن کنیم.
در اینجا ما چپگرائی را ارجاع میدهیم به بخشی از جنبش انقلابی که در مقابل مارکسیسم-لنینیسم، آلترناتیوی رادیکال بمثابه تئوری جنبش کارگری و تحولاتش ارائه میدهد، یا امید دارد که ارائه دهد. این بیدرنگ تمام کوششها برای بازسازی تئوریکی که از سوسیالدمکراسی سرچشمه میگیرد، تا حدی که آنها انقلابی نیستند، را از تعریف چپگرائی خارج میسازد (بعبارت دیگر تمام آنهائی که سرنگونی بلاواسطه و کامل جامعه سرمایهداری را هدف ندارند). همچنین، تمام جنبش اپوزیسیون کمونیست [یعنی عمدتاً گروهها و احزابی که حزب کمونیست را متهم به خیانت به مارکسیسم-لنینیسم میکنند] یا بازسازی کمونیست، به درجهای که آنها آلترناتیوی ارائه نمیدهند (و به جایش پیشنهاد میکنند که به منابع لنینیستی یا انقلابی کمونیسم بازگشت) را از این رده خارج میکند. به این دو نوع «شفاف» میتوان مورد سومی را نیز اضافه کرد که بین این دو قرار دارد. این نوع شامل گروههائی میشود که در آنِ واحد خودشان را هم انقلابی و هم رفرمیسم در نظر میگیرند، که بلشویکها و سوسیالدمکراسی الهامبخششان هستند. PSU (حزب سوسیالیست متحده، (Parti Socialiste Unifié) ) فرانسوی و چپ نو (New left) بریتانیا تصویر خوبی از این دسته است. و گروههای کوچک مطالعاتی دیگری نیز هستند که از موضع رفرمیسم انقلابی آندره گورز(A. Gorz)، یا جنبش مانیفست ایتالیائی (Italian 'Il Manifesto' movemen)، یا هر دو پشتیبانی میکنند.
به نظر میرسد فقط دسته بندی نوع دوم اظهار نظری لازم دارد. این دسته گسترده گی وسیعی دارد و گروههائی را شامل میشود که معمولاً بصورت یک کاسه درون چپ قرار میگیرند. این دسته تمام آن جنبشهائی (بیشترینشان نسبتاً قدیمی هستند) را در بر میگیرد که حزب کمونیست را متهم به خیانت به مارکسیسم-لنینیسم میکنند، چه این خیانت میخواهد در مورد سال 1956 باشد [کنگره حزب کمونیست شوروی] یا اینکه نقطه آغاز آن از سال 1925 یا حتی 1923 ردیابی شود. چنانکه خواننده تشخیص داده، این گروهها انواع «اپوزیسیون کمونیستی» درون جنبش کمونیستی را تشکیل میدهند (در فرانسه توسط Unir-Débats and Le Communiste نمایندگی میشود)، بعلاوه میتوان از بوردگیستها، مائوئیستها[3]، تروتسکیستها --گرایشات درونیاش فرقی نمیکند: پوسادیست (Posadist)، فرانکیست (Frankist)، لامبِرتیست(Lambertist)، یا پابلیست (Pablist)-- نام برد. خصیصه مشترک تمامی این گروهها، صرفنظر از تفاوتهای عمده تئوریکشان، ارجاعشان به مارکسیسم-لنینیسم و موضع شان در رابطه با حزب کمونیست است.
با حمله به حزب [کمونیست] به خاطر خیانت اش به تئوری مارکسیست-لنینیستی یا عمل و یا هر دو، این گروهها خودشان را بعنوان محافظین وفادار ارتودکسی معرفی میکنند. در این معنا، آنها آلترناتیوی را ارائه میدهند. ولی آلترناتیوی در مقابل رهبری حزب و شورش [این رهبری] علیه مارکسیسم- لنینیسم. در این معنا، آنگاه، میتوان از چپگرائی صحبت کرد، ولی این یک چپگرائی در رابطه با حزب است و نه در رابطه با دکترین کمونیستی. از اینرو در چارچوب تعریفی که از چپ بدست دادهایم ارجح است که از افراطگرائی صحبت کنیم، برای اینکه قصد این گروهها این است که به منتهاالیه دکترین کمونیستی حرکت کنند و نه اینکه آنرا عوض کنند.
یک نمونه بینابینی، «مائوئیستهای خودانگیختهگر» هستند که بعد از ماه مه 1968 خود را حفظ کردند (مثل (Mao-Spontex, ex-Gauche prolétarienne, Vive la révolution ، و تاکتیک خودانگیختهگی و اندیشه ی «تبلیغ عمل» آنها از چپ گرائی برگرفته شد. حضور Alain Geismar در رأس گروه ex-Gauche prolétarienne بیان روشنی از امتزاج جزمگرائی مائوئیستی و خود انگیختهگی است که از جنبش 22 مارس [1968] به ارث رسید. با این وجود، در حدی که این گروهها فقط در سطح تاکتیک پیرو تز خود انگیخته گی هستند، در حالیکه در سطح دکترین همچنان مارکسیست لنینیست باقی میمانند، درچارچوب تعریفی که از چپگرائی بسط میدهیم نمیگنجند.
با تمایز بین چپگرائی و کمونیست افراطگرا، و با متمایز کردن چپگرائی بعنوان آلترناتیو عملی و ایدئولوژیک در مقابل مارکسیسم-لنینیسم، این موضوع باقی میماند که مقاصد و منشاءهای این چپگرائی را بدست دهیم، و در بیابیم که این تعریف در کجای سنت جنبش انقلابی قرار میگیرد.
تا آنجا که جنبش ایده ها مطرح است، چپگرائی همزمان یک نقد، یک پراکسیس و یک تئوری است. اولاً نقدی است که از بازبینی مارکسیسم گسترش یافته و تا نقطه ای از نفی کردن اش بمثابه یک تئوری انقلابی ادامه یافته است. در آخرین تحلیل، مارکس بمثابه تئوریسین انقلاب بورژوایی ظاهر میشود که محدودیتهای این انقلاب را تا سر حد امکانات اش به جلو راند. تمامیت تئوری لنینیستیِ سازمان و سازماندهی، دریافت اش از انقلاب بعنوان تسخیر قدرت سیاسی در رأس [هِرم قدرت]، همهی نشانههای تفکر بورژوازی را در خود دارد. از اینرو، برای یک چپگرا، اینکه انقلاب روسیه میبایست به یک رژیم سرمایهداری دولتی خاتمه یابد باعث تعجب نمیشود؛ رژیمی که نوعی از سیستم سلطه طبقاتی پالایش شدهتر و متمرکزتری را باز تولید میکند.
بنابراین نقدِ چپگرائی، تمام انقلابات قرن بیستم را انکار میکند، یا ترجیحاً، بر چسب «سوسیالیستی» بر آنها را انکار میکند؛ این نقد در آنها آخرین انقلابات بورژوائی را میبیند.
این تحلیل به نگاهی نسبت به کمونیسمِ سازمانیافته و سوسیالدمکراسی منجر میشود که آنها را نه بعنوان کجروی از الگوی ایدهآل، بلکه بعنوان نهادهای سرمایهداری میبیند. به این معناکه این نهادها تمایل مییابند جامعه سرمایهداری را ماهرانه در جهت بارآوری بیشتر و تمرکز عظیمتر قدرت هدایت کنند.
در پرتو این بینش، در هر کجا که مبارزه طبقاتی قالبهای قبلاً مستقر شده توسط سازمانهای سنتی را درهم میشکند، چپگرائی بعنوان عمل انقلابی نمود مییابد. در هر کجا، به این معنی که در هر جائی که مبارزه طبقاتی علیه سیستم و نیز علیه رهبریِ طبقه کارکن جهت میگیرد. این عمل انقلابی، مستقل از چارچوبهای موجود اتحادیهای یا سیاسی، در اعتصابات غیرقانونی، اشغال کارخانهها، به دستگیری نهاد رهبری و تشکیلاتی در سطح کارگاهها و یا بنگاهها، آشکار میشود. یک عمل انقلابی از این نوع نقاب از ماهیت ستمگرانه و بازدارندهی دستگاههای «تاریخی» رهبری برمیکشد، دستگاههای رهبریای که وفادارانه انعکاس خاستگاههای بورژوائیشان است. با این چشمانداز، اعتصاب عمومی بعنوان اولین یا حداقل فراگیرترین نمایش قدرت توسط کارگران و علیه سازمانهای خودشان بروز مییابد.
تئوریِ چپگرا، بربنیاد این نوع عمل، تحلیل و تصویرکاملاً جدید تاریخی را اتخاذ میکند و به جلو میکشد. بر طبق این نظر، بیش از این سوسیالیسم نه بعنوان اداره و کنترل ماهرانه الگوی موجود جامعه، بلکه بعنوان مرحله ی بالاتری که با آتونومی گروههای انسانی مشخص میشود، در نظر گرفته میشود. تجسم جامعه ی آزاد، کم و بیش بر طبق تمایل گروه و تمایل مشخص تئوریکی اش به تصویرکشیده می شود (هنوز چپگرائی بسیار به دور از همگن بودن است) ولی همهی چپگراها بر سر اصلِ آتونومی توافق دارند،که نتیجتاً تمام مدلهای سلطهگرایانه، تمرکزگرایانه، مداخلهجویانه، برنامهریزی شده و ایدئولوژیک کنار گذاشته میشوند. در اینجا «ایدئولوژی» به معنای پدیده ی سرکوب در قلمرو ذهن و رویکردهای اشتراکی است. همانگونه که تمدن بورژوائی ساختار سلطه و اقتدار را باب کرد (پدرسالارانه، مدیریتگرایانه، معلممنشانه، سیاسی و غیره)، یکی از جرایم بسیار زشتاش مقدسکردن سلطه ی ایدئولوژیکی بود. و رهبران انقلابی، در رأسشان لنین، با تحمیل یک ایدئولوژی از بیرون بر پرولتاریا (آزادی به روایت خودشان) از این روش پیروی کردند.
از اینرو، هدف طرح ایدئولوژی نوینی نیست، بلکه افشا و الغای تمام ایدئولوژیهاست. فعالیت ایده آل انقلابیون این خواهد بود که به عمل بنیادیِ هم آوری آنچنان که همینجا و هم اکنون موجود است سامان بخشند و به آن انسجام دهند. پس انقلابیون دل مشغول این اند که یک تئوری برای عملشان ترسیم کنند، بدون اینکه چنین تحلیلی در نقطه مشخصی از تاریخ منجمد و ثابت بشود، که در غیر این صورت به ایدئولوژی تبدیل میشود.
در اینجا نیز تمام انواع گوناگونیها یافت میشوند: از گروههائی که کلاً نظریهپردازی را رد میکنند و بر خودانگیخته گی خالص تکیه میکنند، تا گروههائی که اشکال سازمانی که کارگران بر پا خواهند کرد (شوراهای کارگری، کمیتههای عمل وغیره) را از پیش مسلم فرض میکنند. در عین حال توافقی عمومی بر سر واقعیت ثقل انقلابی موجود است، که عبارت از استقلال فعالیت کارگران در مبارزات روز به روز شان است.
همچون روشهای استقرار جامعه ی سوسیالیستی، اینها [اشکال استقلال فعالیت کارگران و فعالیت انقلابی] نیز نباید بطور تغییرناپذیری ثابت باشند: یعنی به دور از اینکه فعالیت انقلابی به الگوی سازمانیِ از پیش مستقر شده تطبیق داشته باشد، این فعالیتها خودشان در روند پیشروی جنبش اشکال مبارزه را در سطح تاریخی بالاتری میآفرینند. بعبارت دیگر، دقیقاً همانگونه که جامعهی سوسیالیستی در هر سطحی با خود-مدیریتی خصلتبندی میشود، پروسهی انقلابی کلیت مبارزات جداگانه ی خودپو و مستقلانه را در بر میگیرد. با آغاز از این فرضیه که یک جامعه فقط وقتی میتواند آزاد باشد که بطرز آزادانه ای بنا شده باشد، چپگراها در عمل انقلابیِ معاصر, گرایشی به سمت مبارزه آتونومی میبینند، به سمت رد غریزیِ همه ی رهبریها و تمام هیرارشیها (سلسله مراتبها)، هر چند انقلابی.
با داشتن شمائی از اصول آتونومی نسبت به چشمانداز آینده، با در دست داشتن این دیدگاه بعنوان اساس پروسه ی انقلابی، با داشتن هدف برای تازه کردن تفکر انقلابی در بعد تاریخی اش توسط این روشها، چپگرائی همچنین مفهوم جدیدی از محتوای این پروسه را دریافته است.
میادین مبارزه ی مطلوب برای عمل انقلابی مراکز تولید هستند. از آنجا که تمام بیگانهگی از بیگانهگیِ اقتصادی سرچشمه میگیرد، این قلمروی است که در ابتدا باید با ملغیکردن بردگی دستمزدی و اشتراکیکردن وسایل تولید، منکوب شود. از اینرو، اتفاقی نیست که احزاب کمونیست کارخانه را بعنوان اساس سازماندهیشان برگزیدهاند.
مقیاس زمانیِ چپگرائی هم کمتر قطعی و هم طولانیتر از مقیاس [چپ ارتدکس] نمایان میشود. تحولگرائی تدریجی اقتصادی در تقابل با رویدادها باطل شده است. از طرف دیگر، جایگاهی بزرگتر برای ارادهگرائی انقلابی و از اینرو برای آگاهی سوسیالیستی اختصاص یافته است؛ هر چند این آگاهی ممکن نیست که از خارج تحمیل شود. در حالیکه پذیرفته شده که اقتصاد سرمایهداری بدون تضادهای درونی نیست، این هم معلوم شده که سیستم راهی برای مهارکردن بحرانهایاش یافته است و آموخته که چگونه موجودیتاش را طولانی کند. پایان سرمایهداری هنوز در چشماندازی نزدیک نیست، و فقط میتواند بعنوان نتیجه ی مبارزه ای مداوم و آگاهانه (هم علیه سیستم و هم علیه موضع سنتی انقلابی)، پیشبینی شود.
ولی این بینش از انقلاب، در حالیکه ممکن است نسبت به بینش مارکسیسم-لنیسنیسم این جهانیتر بنظر آید، اما همچنین بلحاظ دامنه آزادتر است، به این معنا که از مرزهای اندیشه ی ساده ی مبارزه برای الغای دستمزد بسیار فراتر میرود. به خاطر اینکه عمل انقلابی برای چپگراها به معنای مبارزه ای دائمی درکلیه جبههها است. تمام بیگانه گیها (روان شناختی، جنسی، فرهنگی، ایدئولوژیکی و مسلماً اقتصادی) باید خاتمه یابد. از اینرو، جبهه ی مبارزه انقلابی بطرز شگرفی گسترش یافته است. خود پروسه ی انقلابی نیز هم در بُعد زمانی و هم در بُعد مکانیاش کش یافته است. هدف نهائی اش تسخیر تمامی قدرتها است، پایان بخشیدن به کلیه بیگانهگیها است؛ یعنی چیزی که در حوزه ی یک شورش نمیتواند حاصل شود، بلکه نیازمند یک دوره ی بی کم وکاست تاریخی است.
به درستی ممکن است سؤال شود که آیا این چند خصیصه برای مشخص کردن جنبش چپگرا کافی خواهد بود تا آنرا بعنوان ملاک هستی یگانه این چپ تصدیق کرد؟
آشکارا، از آنجا که چپ خودش را در مفهوم تاریخی طبقهبندی میکند، فقط تاریخ پاسخ قطعی به این سؤال را فراهم خواهد کرد. مشاهده گر معاصر یک پدیده فقط میتواند با نشانهها به پیش رود، و بویژه آنچه که بنظر ما مهم است، و بهمین سیاق این نوع بررسی را موجه سازد. بدین معنا که تمامیت تحلیل، بازتابها، ایدهها و فعالیتهائی که من آنها را بعنوان «چپگرائیِ مدرن» نامیدم، یک پدیده مشخص برای کشور مفروضی را شکل نمیدهد و نیز آنها به ناگهان از خلع پدید نمیآیند. از آنجا که کار حاضر به چپگرائی در فرانسه محدود شده است، تلاش خواهد شد که علت وجود این چپگرائی در چارچوب همین نمونه مشخص در نظر گرفته شود. صرف مشاهدهای سطحی به ما نشان میدهد که «چپگرائیِ مدرن» نقطه ی همگرائی تعدادی از جریانها است که در شکل، محتوا و اهداف متفاوتاند؛ جریانهائی که بخش اعظم شان، یا بیشترشان، اغلب از خاستگاههائی منشأ گرفتهاندکه به خیلی قبلتر از جنگ جهانی دوم برمیگردد، ولی همهی آنها بعد از سال 1949 شفاف شدند. همچنین همه یا بیشترین آنها بعد از اتفاقات دوره ی مه تا ژوئن سال 1969 در جنبش گستردهتر همآوری جهانی به هم جوش خوردند،که از اینرو [این «چپگرائی»] همچون سنتز این جریانهای منفرد جداگانه تکوین یافت.
برعکس، از قبل از جنگ جهانی اول، یک سنت نقد تئوریکی مارکسیِ فوقالعاده ای در اروپای مرکزی موجود بود. به دنبال متفکرانی همچون کارل کُرش، پانهکوک، ارنست بلوخ، ث. ادورنو و هورکهایمر (Horkheimer) که نقدی از لنینیسم بعنوان شیوه ی سیاسیِ غیر مارکسیستی، یا نقدی از مارکسیسم بعنوان تحلیلی که ناتوان از توضیح جامعه ی مدرن صنعتی است، ارائه دادند؛ در دهه ی بیستم و سی ام قرن بیستم، سنت «مارکسیسم-اتریشی» و نقد لوکاچ به صعود یک نوع مارکسیست تجدید نظرگرای حقیقی و حتی تلاش در فرارفتن از مارکسیسم انجامید.
باید اضافه شود که چندین انقلاب ناموفق (بطور مشخص مجارستان و باواریا) مثالهائی از نوع دیگری از عمل و رویکرد و مدلهای سازمانی که متفاوت از لنینیسم بود ( مثلاً شوراهای مستقل کارگری) را بدست دادند.
علاوه براین کاوشهای نئومارکسیستی، اشغال کارخانهها در ایتالیا در سال 1920-1919 و انقلاب اسپانیا (37-1936) محرکهای بیشتری برای سنت انقلابیِ غیرِ لنینیستی یا حتی غیرِ مارکسیستی ایجاد کردند.
مطمئناً درست است که در چنین شرایطی تولد چپگرائی در فرانسه فقط میتواند در متن این پیشینههای بینالمللی دیده شود. در حالیکه برخی تحلیلهای در بر دارنده گسست از مارکسیسم ارتدکس و جستجو برای حرکتهای جدید شاید تماماً از اسلاف برجستهای همچون لوکاچ و کُرش برگرفته شده باشد، اما جنبههای دیگر چپگرائی در فرانسه مستقیماً بیشتر از سنت فرانسوی مایه میگیرد --میخواهد وابسته به ادبیات باشد (ریمبو -Rimbaud- ، سورئالیستها) یا سیاسی (فوریه، پرودن، سندیکالیسم انقلابی).
در حقیقت، گرایشات متعدد میروند بافت یک جنبش فکری را بسازند که بیش از پنجاه سال است برای موفقیت یک تئوری انقلابی که با جنبش کارگری تعیین هویت شود در چالشاند. یک بررسی دقیق از جنبههای گوناگون پدیده ی چپگرائی، علت وجودیاش و محتوای اش، اجازه میدهد که ارزش بهتری به این پدیده ی چندین سویه بدهیم؛ که انسجام اش از قرار معلوم مدیون همگرائی ظاهراً اتفاقیِ عوامل متعدد متفاوتی است. با این همه توسط هدف مشترکی متحد شدهاند: تغییر دنیا و دگرگون کردن موقعیت انسان•
توضیح مترجم: «چپگرائی مدرن چیست؟» مقدمهی یک بررسی مفصلتری است تحت عنوان: «منشاءهای چپگرائی مدرن» (The Origins of Modern Leftism)که در سال1971 توسط ریچارد گامبین نوشته شده است.
یادداشت ها:
[1] برای یک رهیافت مقدماتی معناشناختی و سیاسی نگاه کنید به:
G. Lavau, report to the Congress of the AISP, Munich, 1970 ( duplicated text ).
[2] ا. کریگل کوشش کرده است که تمایز بین چپگرائی و افراطگرائی را ترسیم کند که بسیار از این متفاوت است: بنظر من نمیآید که باید قضایا را شفاف کرد تا چپگرائی را بعنوان «سوپاپ اطمینان» تعریف کرد؛ آیا کمونیسم در بیشترین کشورها سوپاپ اطمینان نبوده است؟ Les Communistes français ( Paris, 1968 ), pp. 234-5.
[3] در اصل، اینها بر علیه استالینزدائی، بر علیه «رویزیونیسم» روسی و بر له مائو تنها روایت «صحیح» این دکترین بودند. از ژوئن 1968، این مدل با اضافه شدنِ سایر عناصر پیچیدهتر شد. اما عامل مشترک این است که فرای استالین، مائو یا انور خوجه، هنوز لنین نمونه کامل مبارز و متفکر مارکسیست باقی میماند.
[4] انگلس در نقدش بر برنامه ارفورث، همان وقت تمام «اراده گرائی انقلابی» دهه ی1840 و 1850 را کنار گذاشته بود، و چنان در این زمینه به پیش رفت که یک نوع تغییر شبه- اتوماتیک به سوسیالیسم را ـ مشخصاً در انگلستان ـ پیشبینی کرد.
[5] به این سئوال G. Lichtheim برخورد میکند، در Marxism in Modern France ( Columbia University Press, 1966 ).
ژان توکار (Jean Touchard) مینویسد که برای کمونیستهای فرانسوی تا 1930 مارکس فقط از طریق انقلاب اکتبر شناخته میشد. این گروه «فیلسوفان» بودند که به طریق رویکردی فلسفی مارکس را کشف کردند و شاید قادر بودند یک روایت هگلی از مارکسیسم را بسط دهند. و این برای روشنفکران «منجمد» دهه 1930 که من به آنها ارجاع دادم، نبود. نگاه کنید به:
Le Mouvement des idées politiques dans la France contemporaine ( Paris, Cours IEP, 1968 ), pp. 22 and 170.
اما بصورت خیلی خلاصه از دسته بندی این طیف گروه های سیاسی در ایران داریم:
جناح چپ ایران (در روزگار جمهوری اسلامی)
چپ و راست در ادبیات سیاسی جهان
۲ زمینه فکری جناح چپ اسلامی در ایران
۳ زمینه اقتصادی جناح چپ اسلامی در ایران
۴ تاریخچه سیاسی جناح چپ اسلامی در ایران
۶ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران
۷ ادبیات و اصطلاحات مرتبط با دو جناح در ایران
۸ گروهها و احزاب عمده جناح چپ
۹ وقایع و رویدادها و چالشهای مهم مرتبط با جناح چپ
۱۰ انتخابات ریاست جمهوری دهم
چپ و راست در ادبیات سیاسی جهان
چپ یا چپگرا در ادبیات سیاسی، به مواضعی اطلاق میشود که خواهان تغییرات تدریجی یا رادیکال در جهت ایجاد برابری در توزیع ثروت و قدرت هستند. ریشهٔ این اصطلاح به انقلاب فرانسه باز می گردد؛ کسانی که در سمت چپ پارلمان مینشستند، مخالف سلسله مراتب سنتی قدرت بودند و از اصلاحات پشتیبانی میکردند و در مقابل افرادی که در سمت راست پارلمان می نشستند از وضع موجود حمایت می کردند و راست یا راستگرا خطاب می شدند.[نیازمند منبع]
زمینه فکری جناح چپ اسلامی در ایران
در سده اخیر و به ویژه پس از بروز جریانات منسوب به روشنفکری مذهبی همواره شاهد اختلافات فکری اساسی در میان اندیشه های مذهبی ها و رویکردهای آن ها نسیت به مسائل مختلف جامعه بوده ایم. در سالهای پس از انقلاب اسلامی، از آن جایی که گرایشات روشنفکران مذهبی همواره به اصلاح سنت های مذهبی انحرافی، انطباق آموزههای مذهبی با ارزشهای نوینی چون آزادی، حقوق بشر و مردم سالاری و تمایل به تغییر ساختارهای مذهبی موجود، از جمله دستگاه روحانیت، تقلید، برتری روحانیت و طبقه وابسته در حقوق اجنماعی و ... بوده است، اصطلاح چپ گرا به معنی خواهان تغییر وضع موجود به آن ها اطلاق شده است.
زمینه اقتصادی جناح چپ اسلامی در ایران
پس از انقلاب از آن جایی که مجموعه افراد و گروه هایی که در جناح چپ جمهوری اسلامی جای گرفتند، به طبقه بازاریون سنتی وابستگی اجتماعی نداشتند، در ابتدای انقلاب گرایشات اقتصاد دولتی بر سیاست هایشان حاکم بود[نیازمند منبع]، که این امر اختلافات سیاسی شدیدی را در سالهای ابتدایی دهه شصت و خصوصا در رابطه با سیاستهای اقتصادی دولت میرحسین موسوی در زمان جنگ میان انقلابیون ایجاد کرد و از آن پس رسما دو گروه سیاسی جناح چپ و جناح راست از هم جدا شدند[نیازمند منبع].
با این حال در
طول دوره سی ساله بعد از انقلاب هر دو جناح راست و چپ در زمان تصدی قدرت، بسته به
شرایط، از سیاستهای اقتصاد دولتی یا اقتصاد باز استفاده
کرده اند.[نیازمند منبع]
تاریخچه سیاسی جناح چپ اسلامی در ایران
اختلافات و دیدگاههای گوناگون پس از انقلاب اسلامی ایران، موجب شد تا مجمع روحانیون مبارز در سال ۱۳۶۶ و با چراغ سبز خمینی از جامعه روحانیت مبارز جدا شود. همچنین سازمان جدید مجاهدین انقلاب اسلامی نیز پس از اختلافات طولانی میان اعضا از سال ۱۳۶۱ با جدایی اعضای چپگرا با عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۷۰ تاسیس شد. این دو گروه به همراه دیگر گروههای پیرو خط امام و بعداً دیگر احزاب، افراد و گروههای درون ساختار جمهوری اسلامی که گرایشات فکری و سیاسی مشابهی دارند به عنوان جناح چپ شناخته می شوند.
مجمع روحانیون مبارز
مجمع روحانیون مبارز در سال ۱۳۶۶ و در آستانه انتخابات مجلس سوم از انشعاب روحانیون چپگرا به رهبری مهدی کروبی و محمد موسوی خوئینیها از جامعه روحانیت مبارز تشکیل شد. انشعاب از جامعه روحانیت با تایید کتبی روح الله خمینی[نیازمند منبع] صورت گرفت و این تشکل پیروزی گستردهای در انتخابات مجلس سوم داشت. درخواست حذف محمود دعایی و فخرالدین حجازی از فهرست انتخاباتی جامعه روحانیت مبارز از سوی روحانیون راستگرا برای انتخابات مجلس سوم یکی از عواملی بود که زمینه ساز انشعاب روحانیون چپگرا طرفدار دولت میر حسین موسوی در جامعه روحانیت مبارز شد.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران
با پدید آمدن اختلافات میان اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در همان ابتدای پیدایش سازمان بر سر مسائلی چون صدور بیانیه در مناسبتهایی همچون روز کارگر، ترور مرتضی مطهری و یا سالمرگ علی شریعتی و به ویژه مخالفت جناح راستگرای سازمان و گروه منصورون با سیاستهای اقتصادی محمد سلامتی و بهزاد نبوی در دولت میرحسین موسوی، مجاهدین انقلاب پس از مدتی به ۲ و بعد به ۳ جناح تقسیم شدند که در ابتدا منجر به خروج بهزاد نبوی و محمد سلامتی در سال ۱۳۶۱ و بعداً تاسیس سازمان جدیدی به نام سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران، در سال ۱۳۷۰ توسط برخی از اعضای جناح چپ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شد، عوامل دیگر این اختلافات به عقیده اعضای چپگرا، همراهی عدهای از اعضای سازمان از جمله افراد گروه منصورون با سیاستهای مذهبیون بازاری راستگرا و عدم همراهی با نظرات خمینی و مخالفت آنها با بسیاری از مصوبات مجلس و دولت همچون قانون کار و قانون اصلاحات ارضی بود. محمد سلامتی دبیرکل سازمان جدید مجاهدین انقلاب اسلامی، مهمترین اعضای راستگرای آن زمان را حسین فدایی، محمدباقر ذوالقدر، محسن رضایی و احمد توکلی معرفی کردهاست [نیازمند منبع].
ادبیات و اصطلاحات مرتبط با دو جناح در ایران
در دهه شصت و نیمه اول دهه هفتاد از اصطلاح جناح راست و جناح چپ در ادبیات سیاسی ایران استفاده می شد. پس از پیروزی محمد خاتمی در انتخابات سال 76 جناح چپ از اصطلاح جدید اصلاح طلبان و برای طیف مقابل از واژه محافظه کاران استفاده می کرد. همچنین برای اصلاح طلبان از اصطلاح غیر رسمی دوم خردادیها نیز استفاده می شد. در واکنش به اصلاح طلبان جناح راست، از عبارت اصولگرایان برای توصیف خود و خط و مشی فکری اش استفاده کرد. در وقایع مرتبط با انتخابات دهم ریاست جمهوری، جریان اصلاحات به جنبش سبز معروف شد و در مقابل اصولگرایان از عبارت جریان فتنه برای اشاره به اصلاح طلبان و معترضین به نتایج انتخابات دهم استفاده می کردند.
گروهها و احزاب عمده جناح چپ
وقایع و رویدادها و چالشهای مهم مرتبط با جناح چپ
انتخابات ریاست جمهوری دهم
در انتخابات ریاست جمهوری دهم در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ از میان کاندیداهای اصلاح طلب تنها دوتن به نامهای میرحسین موسوی و مهدی کروبی به رقابت با دو نامزد دیگر پرداختند.در این انتخابات که بنا به اعلام رسمی شورای نگهبان و وزارت کشور محمود احمدینژاد پیروز گردید باعث اعتراض شدید کاندیداهای اصلاح طلب و اصلاح طلبان دیگر از قبیل محمد خاتمی قرار گرفت و اعتراضات بزرگ و میلیونی مردمی را در پی داشت.
مطالعه بیشتر:
- تئوری توطئه چیست؟
http://www.esalat.org/images/Teori%20Tawtea%20chist%20.htm
- دانشجویان چپگرا و جنبش سبز در گفتگو با عابد توانچه
- روایتی از تاریخ روشنفکران چپ
http://azer-online.com/siasat/more/behzad_hamze.htm
- درباره «نگاهی از درون به جنبش چپ ایران»
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/4820/
- لیبی و چپ جهانی
http://anthropology.ir/node/9254
- جریان شناسی سیاسی فرهنگی
http://qombasij.com/archive/54-1388-09-07-16-02-13.html
- برخواستن چپ از دنده راست!
http://www.dezfouli.net/?p=516
- بورژواهای چپگرا در ایران
- چرا در ایران همه دولتها چپگرا بوده اند؟
- بازگشت چپ به امریکای لاتین
http://www.zendehrood.com/visitorpages/show.aspx?IsDetailList=true&ItemID=11248,1
- انقلابیون چپگرای ایران و کودتای ثور افغانستان
- چپ اروپا و انتظار بر باد رفته
http://hamidzanganeh.blogfa.com/post-38.aspx
- کاهش قدرت احزاب چپگرا درجهان
http://hamshahrionline.ir/news-123570.aspx
- سرکوفت به چپگرایان
http://www.rouzgar.com/library/aboutbooks/1390/01/000137.php
- چرا چپگرایان اروپا روزبهروز بیشتر قدرت را از کف میدهند؟
http://www.idsp.ir/fa/pages/?cid=1135
- دلایل افول چپگرایان در غرب
http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1274882
- مزدک دانشور:موج جدید چپ در ایران، از کجا آمد؟
http://www.iran-tribune.com/2009-01-25-02-27-10/1469-2008-12-27-05-52-46
- انواع رژیمهای سیاسی
http://vista.ir/?view=article&id=216863
- چپ و چپگرایی در افغانستان
http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=5395
- چپ و چپگرایی در جهان عرب
http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=5390
- چپ و چپگرایی در آسیای مرکزی
http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=5392
- جریانهای سیاسی پیش از انقلاب
- چپ اصلاحطلب: نگاهی به دیدگاههای سیاسی ریچارد رورتی
http://profdoc.um.ac.ir/paper-abstract-1014266.html
- چپ و چپگرایی در افریقای مسلمان غیرعرب
http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=5398
- پنج جریان فکری جهان
- تریبون چپ
- اهرمی به نام ضدیت با رادیکالیسم چپ در دانشگاه
http://riot.blogsky.com/1387/09/29/post-10/
- نظام های سیاسی ( از سید محسن حسینی )
http://moje3irani.blogfa.com/post-104.aspx
- گردش به چپ حزب مخالف انگلیس
http://www.rastak.com/article?id=6693
منابع اصلی مقاله:
http://www.encyclopaediaislamica.com
سلام
خسته نباشید
روززن ومادربرشمامبارک
متاسفانه گوگل هم تصورکنم فیلترشده هرکلمه ای راسرچ میکنی هیچ سایتی بازنمیشه حتی وبلاگ تغذیه خودم راکلیک کردم فیلتربوددانجاکه ناشی ازفیلترگوگل است
سلام
عالی بود مثل همیشه متشکرم
سلام
از کوچیکی همیشه این واژه چپ و راست رو میشنیدم که مثلا اون فرد چپیه یا راستیه اما همشون برای من مبهم بود تا وقتی بزرگتر شدم و رسیدم به دو واژ اصلاح طلب و اصولگرا...ممنون از مطلب خوبتون
باسلام
هموطن ارجمندم جناب اقای ... سردبیرمحترم وبلاگ نارنج سبز
با عرض تسلیت به جهت درگذشت راهبربزگوارمان مهندس سحابی وشهادت فاطمه وار دختر مظلومشان
ضمن تشکر از حضورسبزتان و نظرات سرشار از لطفتان
در نوشتاری جدید درد وبغض همیشگی خویش را که سنگ بنای وبلاگ روشنگری بود مطرح نموده ایم
امید است ضمن ارائه نظرتان پیرامون این حقیقت تلخ در راستای روشنگری با انتشار آن یاریگرمان باشید.
امید است بتوانیم به یاری روشنگرانی چون شما بزرگواران گامی موثر در راستای آگاهی بخشی برداریم.
سربلند وسرافراز باشید
سلام
ادرس جدیدزیتون ۳۰۱۳
سلام
[گل]با مطلبی جدید به روزم[گل]
دوست عزیز سلام . شما لینک شدید اگر مایل بودید من رو هم لینک کنید .
به امید ایرانی ازد
سلام گرامی به وبلاگ خرس بیایید
سلام
با چند مطلب توپ سیاسی """بروزم"""
حتما یه سر بزن.
فقط نظر یادت نره ها.
[گل] [گل] [گل]
[گل] [گل]
[گل]
باعث تاسف است تصورمیشد درججی یامسافرتی باشید
ژاپن باان شدت سونامی اینترنتش قطع نشد چون به دانائی وعلم اهمیت میدهد اینجامتحجرین مدام یافیلترمیکنند تا اینطوری کارمیکنند مثل قرون وسطی انشاالله خداشرمتحجرین رابه خودشان برگرداند وازسرملت ایران کوتاه کند
با سلام خدمت شما دوست عزیز
وبلاگ" آگاهی تارهایی" پس از چند بار فیلتر شدن مجددا آغاز بکار کرد
در سال آگاهی تارهایی که هر یک از ما ایرانیان یک خبرنگاریم لطفا برای
اطلاع رسانی وآگاهی بیشتر وبلاگ ما را لینک کنید
سپس نام دلخواهتان را به ما بگویید تا با نام دلخواهتان لینک شوید
اطلاع رسانی کنید رسانه شمایید
با تشکر