مبحت به زبان ساده:
راست یا راستگرا در ادبیات سیاسی، به مواضعی اطلاق میشود که خواهان حفظ نظم و سلسله مراتب اجتماعی سنتی هستند. ریشهٔ اصطلاحات راست و چپ به انقلاب فرانسه برمیگردد و به محل نشستن اعضای پارلمان اشاره دارد؛ کسانی که در سمت راست مینشستند از حفظ نهادهای پادشاهی، آریستوکراسی و مذهب رسمی حمایت میکردند.
یا به عبارت ساده تر:
به موافقین دولت جناح راست می گویند و مخالفان دولت یا اپوزیسیون جناح چپ می گویند البته در اکثر کشورها.
اما به نظر میرسد این تعریف با بررسی دقیق تری به یک تقسیم بندی کامل میرسد که از دیدگاه یک نویسنده اصولگرا بررسی می کنیم که:
منظور از جناح چپ و راست در جامعه ما چیست؟
در
رابطه با گروههای موجود در کشور و سمتگیریهای سیاسی، اجتماعی،اقتصادی، فرهنگی و ایدئولوژیک آنان تقسیم
بندی های مختلفی صورتگرفته
و غالب این تقسیم بندیها از جهاتی با واقعیات منطبق نیست. زیرااساس این تقسیم بندیها بر اساس مفاهیم
غربی است و هر یک
از این واژههادارای بار معنایی خاصی در خاستگاه خود میباشند که با ماهیت موجودگروههای
داخل در کشور از جهاتی افتراق دارد. در عین حال تقسیم بندیهایموجود با صرفنظر از میزان و
چگونگی انطباق عبارتند از:گروهای
راست گرا وآنان نیز به دو گروه سنتی و مدرن تقسیم میشوند. گروهای چپ گرای جدیدکه آنان نیز به چپ
سازمان یافته
(ارگانیزه) و
ناسازماندار تقسیم میشوند.تکنوکراسی که اخیرا به صورت جریان ثالثی (فراکسیون سوم) مطرح میشود.
1) مقصود از
راست سنتی جریانی است که برای حفظ ارزشهای اصیلانقلاب، عدالت اجتماعی، هنجارها و ارزشهای
دینی، سنتی و انقلابیاهتمام
ویژهای قائل است.
2) راست مدرن
عکس جریان اول است؛ یعنی، توسعه اقتصادی را مقدم برحفظ ارزشها میداند و در جایگاه برتری مینشاند.
البته این نسبتی است
کهدیگران به این جریان میدهند. البته برخی از اشخاص یا گروههای منسوب بهاین
جریان شعارهایشان چنین نیست. بلکه بعضا شعار تقارن و پیوستگیتوسعه و عدالت اجتماعی از آنان
شنیده میشود.
3) جریان چپ
جدید سازماندار به مجاهدین انقلاب اسلامی و برخی ازدیگر گروههای نسبتا همفکر با آن سازمان اطلاق
میشود. این گروهها ضمناعتقاد
به اسلام بعضا در مسائل اقتصادی گرایش به شیوههای سوسیالیستی(اقتصاد دولتی) دارند. در برابر جناح
راست که گرایش به اقتصاد
بازار دارد و ازنظر سیاسی نیز معتقد به جامعه باز و آزادی احزاب و ... میباشند
4) جریان چپ
ناسازماندار به جناحهای معترض به سیاستهای دولتاطلاق می شود که هنوز سازمان و خط مشی و
مواضع روشن و تثبیت شدهایندارند
مانند دارندگان برخی از جراید.
5) جریان
تکنوکراسی (صنعت سالاری) روند جدیدی است که اصالت را بهتکنیک صنعت رشد و توسعه اقتصادی میدهد و معتقد
است فرهنگ وارزشهای
دینی اخلاقی همه و همه باید تحت تأثیر تحولات اقتصادی شکلگیرند. این دیدگاه غربیترین شیوه تفکر مطرح
شده در کشور ماست و ازدیدگاههای
امثال استوارت میل اسپنسر و ... متاثر میباشد.
در حال حاضر
جریان چپ خود را بیشتر طرفدار دولت نشان میدهد و ضمنانتقاد از برخی عملکردهای گذشته با شعار توسعه
سیاسی فعالیت خود راادامه
میدهد؛ ولی جریان راست توسعه سیاسی را به شکل فوق نمیپذیرد وطرفدار وضعیت متعادلتری در این زمینه
است و بر حفظ ارزشهای
دینی وسنتی نیز بسیار تکیه دارد.
و به عبارت بهتر داریم:
جناح راست ، شامل احزاب و تشکلهای محافظهکار است که در دورههای اخیر خود را اصولگرا نامیدهاند.
این جناح که البته مسلما در درون خود نیز جناحهای دیگری نیز دارد, بیشتر با اعتقاد بسیار به اسلام و آموزههای خمینی و وفاداری به آیتالله سید علی خامنهای شناخته میشوند.
تاریخا این جناح شامل تندروهای اسلامی بودهاست و اختلاف کمی در آن وجود داشتهاست اما در حال حاضر و بر سر مسائلی مثل انتخابات پیش روی مجلس خبرگان رهبری جناحهای مختلفی درون این جناح ظهور کردهاند.
آیتالله سید علی خامنهای به طور غیررسمی از این جناح شناخته میشود.
تشکلهای معروف این جناح در حال حاضر عبارتاند از جامعه روحانیت مبارز ، حزب مؤتلفه اسلامی و آبادگران. تندروترین و راستترین طیف این جناح را میتوان شخصیتهایی چون آیتالله محمد تقی مصباح یزدی دانست.
ایت الله مصباح یزدی وشاگردانش در حال قدر گرفتن در ایران هستند.[۱]این افراد برای رسیدن به این مقصود علاوه بر اتحاد وهمکاری با سپاه پاسداران سعی در تضعیف قدرت هاشمی رفسنجانی و طرفدارانش دارند.[۲] مهمترین این جدال ها در انتخابات مجلس خبرگان رهبری بروز کرد[۳]به طوری که شاگردان مصباح با ارائه فهرست انتخاباتی به نام (منهایون)که اسامی همه افراد فهرست مشترک جامعه روحانیت مبارز تهران وجامعه مدرسین حوزه علمیه قم وجود داشت به جز چند نفر، در تهران هاشم رفسنجانی و حسن روحانی ،در مشهد ایت الله واعظ طبسی وایت الله هاشمی شاهرودی ،که در نهایت این انتخابات منجر به پیروزی هاشمی رفسنجانی و طرفدارانش شد
این هم دیدگاه یک منتقد سکولار است از تحلیل چپ و راست امروز که به نظر منصفانه میرسد:
چپ و راست؛ از واژگان تا واقعیت سیاسی
اشتباه است اگر کسی بخواهد جناحها و جریانات سیاسی موسوم به چپ و راست را در ایران پس از انقلاب بر خاستگاه تاریخی این دو واژگان سیاسی تطبیق دهد و مثلاً با مطالعۀ چپ و راست و میانه در مجالس جمهوری تازهبنیاد فرانسه به ماهیت چپ و راست سیاسی در ایران پی ببرد؛ زیرا جریانات سیاسی ایران، بهویژه در دوران پس از جنگ تحمیلی، دچار چنان تحولات و تغییراتی شدند که هضم آنها حتی برای خود اعضای اصلی آن جریانات سخت بود و ازهمینرو ناچار به جدایی یا انشعاب دست میزدند. هماکنون در جریان یا جناح چپ مواضع و عملکردی را میبینیم که چند سال قبل از آن تنها در میان راستیها دیده میشد و به عکس جریان راست بهگونهای موضعگیری و عمل میکند که در بعضی از موارد فقط از جناح چپ میتوان توقع آن را داشت.
بههرحال برای درک تفاوت عمیق ویژگیهای چپ و راست سیاسی در ایران با آنچه در واژگان سیاسی دراینباره تعریف و توصیف شده است، چارهای جز مطالعۀ دقیق این دو واژگان سیاسی در اولویت نخست نیست. این مقاله کوششی است که بدین مقصود انجام شده است.
اصطلاح «چپ و راست» (left and right) از مفاهیم پرابهام، لغزان، پرهیاهو و جنجالبرانگیز در تاریخ و ادبیات سیاسی است. این دو اصطلاح و نیز اصطلاح «میانه» ابتدا در زمان انقلاب کبیر فرانسه معمول شد. در مجلس ملّی فرانسه، نمایندگان محافظهکار طرفدار پادشاهی در سمت راست رئیس مینشستند و نمایندگان جمهوریخواه و انقلابی در دست چپ و نمایندگان میانهرو در وسط. این شیوۀ استقرار درواقع انعکاس گرایشات فکری محافظهکاری ــ کنسرواتیسم ــ لیبرالیسم و رادیکالیسم موجود در مجلس ملّی فرانسه بود.
این آرایش شکلی، پژواک محتوایی فکری بود که در بستر زمان پایایی خود را حفظ کرد و به صورت عرف پذیرفتهشده در ادبیات سیاسی و آداب رفتاری اهل سیاست پژواک پیدا کرد. این اصطلاح بهتدریج پس از انقلاب فرانسه در ادبیات سیاسی غرب رایج شد، به شکلی که در گذر زمان یکی از معیارهای اساسی در تقسیمبندی افراد، جناحهای سیاسی و رژیمها بهشمار رفت و جایگاهی تثبیتشده برای خویش فراهم ساخت؛ بهگونهایکه هماکنون نیز پارلمان اروپا و مجالس جدید فرانسه از الگویی مشابه، در نشستن، تبعیت میکنند.
در رهگذر بیش از دو قرن حضور جدی این دانشواژگان در جغرافیای ذهنی و عینی کیهان سیاست، سروش جوانب گوناگونی از این معنا را میتوان دریافت. هریک از این دو اصطلاح در این سفر تاریخی معانی مختلفی به خود گرفتهاند و گرایشها و گروههای ناهمسازی را تحت پوشش خود قرار دادهاند. این دگردیسی گاهی چنان فراز و فرودهایی را طی کرده است که به سختی میتوان از تمایز دقیق چپ و راست سخن گفت.
در فضای سیاسی، اغلب نمود کامل راستگرایی را در محافظهکاری پی میجویند؛ حتی رویکرد فاشیستی نیز، با وجود تفاوت در اصول، از جهات عدیدهای در جبهه راستهای افراطی قرار میگیرد. نمونۀ گروههای چپ نیز سوسیالیستها و رادیکالیستها هستند. کمونیستها و آنارشیستها نیز، که بر برابری مطلق تأکید میکنند، جزء چپهای تندرو به حساب میآیند. این در حالی است که بسیاری از لیبرالیستها را در ردۀ گروههای میانه قرار میدهند؛ بهواقع لیبرالها از جهات بسیاری، همچون دفاع از آزادی سیاسی، موافقت با اصلاحات و نفی امتیازات پدرسالارانه، تئوکراتیک و الیگارشیک متمایل به چپ، و از جهات دیگر مانند طرفداری از اقتصاد آزاد، رفاه عمومی و... همگرا با راست میپندارند.
از نظر پایگاه طبقاتی، ایدئولوژیهای راست بر مبنای منافع سرمایهداری بزرگ، تجّار و زمینداران شکل میگیرند و ایدئولوژیهای چپ اغلب در بین روشنفکران و کارگران صنعتی نفوذ دارند و بر منافع طبقات پایین اجتماع تأکید میکنند.
بهطورکلی و بهویژه در قرن بیستم میلادی، چپ و راست مبانی متعدّد و گاه متضادی پیدا کرد و بر ابهام آن و درهمتنیدگی ویژگیهای آنها با هم بیشازپیش افزوده شد. گاه در زمانی و مکانی خاص اندیشهای راست، و در زمان و مکان دیگر همان اندیشه، چپ تلقی میشد.
این لغزندگی مفهومی و لیزی محتوایی در اصطلاح چپ و راست، در مرزبندیهای ناروشن و نارسای ایران، بسی مبهمتر بهنظر میرسد. در دیرینهشناسی این مفهوم در گسترۀ فعالیتهای سیاسی جناحهای گوناگون میتوان ردّپای ایدئولوژیها و جناحهای چپ و راست را در «نهضت مشروطه» جستوجو کرد. «حزب دموکرات»، که اغلب اعضای آن روشنفکران و تحصیلکردههای فرنگرفته بودند، از مروّجان اندیشههای چپگرایانه محسوب میگردید و «حزب اعتدالی»، مرکب از روحانیان و اشراف، از اندیشههای راست طرفداری میکرد. در دوران پهلوی نیز، تحتتأثیر فضای گفتمانی حاکم بر جنگ سرد و تقسیمبندی بلوک قدرت به بلوک شرق و غرب به رهبری روسیه شوروی و امریکا، گروههای چپ و راست، مناسب با این تقسیمبندی عنوان میپذیرفتند. ازاینجهت در دورۀ پهلوی اطلاق چپ به کمونیستها و تودهایها و اطلاق راست به لیبرالها و محافظهکاران طرفدار رژیم شاهنشاهی ــ به دلیل وابستگی به غرب ــ بسیار شایع بود.
در این مجال برآنیم که با توجه به تقسیمبندی گروههای مختلف سیاسی در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بر این فرضیه تأکید نماییم که کاربرد اصطلاح چپ و راست در ایران ــ بهویژه پس از انقلاب اسلامی ــ برای مرزبندیهای سیاسی ایران ناروشن و نارساست، درحالیکه مفاهیم تعریفشدۀ «چپگرایی و راستگرایی» از ظرفیت بیشتری در پاسخگویی به نیازهای کنونی برای مرزبندیهای سیاسی در ایران برخوردار است.
چپ و راست
الف) تجزیه و تحلیل مفهومی «چپ» در ادبیات سیاسی:
در جغرافیای ادبیات سیاسی، سه مفهوم کلیدی در عرصۀ ادبیات محاورهای و مکتوب وجود دارد که در عرصۀ موردنظر نوشتار حاضر پهلوپدیده[1] یکدیگرند. این سه دانشواژه عبارتاند از: چپ (Left)، چپ جدید (new left)، چپگرایی (leftism).
«چپ» اصطلاحی نشانهپردازانه برای اشاره به نوع خاصی از تفکر است که تبار معین و جغرافیای مکانی مشخصی در تاریخ دارد.
«چپ»، بهاصطلاح لغوی آن، اصطلاحی مکانی است. در مجلس مالکان، به سال 1789.م در فرانسه، «عوام» در سمت چپ پادشاه مینشستند؛ چون «اشراف» در «موقعیت افتخاری» در سمت راست قرار داشتند؛ ازهمینرو، پژواک روانی و تأثیرگذاری واژگانی مفهوم چپ به این احساس بنیادین بازمیگردد که واژۀ چپ در اشاره به «دستی که معمولاً ضعیفتر از دست دیگر ــ راست ــ است» مربوط میشود و رودررویی «اشراف» راستنشین در برابر «عوام» چپنشین این احساس را تشدید مینماید.
این همبستگی در برداشت منفی در کلمۀ فرانسوی چپ ــ sinister (gauche) ــ لاتین و مشتقات آنها نیز دیده میشود؛ و در زبانهای دیگر رایج در جهان نیز در خور ملاحظه است.
در مجالس و مجامع فرانسه، پس از انقلاب کبیر، نیز این شیوه به سنتی تبدیل شد که طبق آن اعضای «رادیکال» و «مساواتطلب» از منظر کرسی رئیس در سمت چپ مجلس مینشستند.[2]
در هویتشناسی دانشواژۀ چپ باید به «چیستی» و «کیستی» آن توجّه کرد. چیستی چپ در مکان و زمان، آن اندازه متفاوت شده است که تعریف آن را بسیار دشوار میسازد، امّا بهطور معمول، جهتگیریها یا رهیافتهای مهمی را میتوان در آن دخیل دانست: مساواتطلبی با تأکید بر تفسیر رادیکالانه از مفهوم عدالت به معنای توزیع تساویمحورانۀ ارزشها در سرانۀ جمعیت، حمایت از طبقۀ کارگر در مقام سمبل محرومیت و استضعاف در بین تودهها و تأکید بر سازماندهی مبارزاتی آنها، خصومت با آثار سلسلهمراتبی، در جایگاه انعکاس عملی فقدان عدالت در حیات اجتماعی و عمل سیاسی، حمایت از ملّی شدن صنایع که تلاشی عملی برای ایجاد مساوات و اجرای عدالت اقتصادی در حیات جمعی و سیاسی به شمار میرود، مخالفت با سیاست دفاعی یا خارجی ناسیونالیستی هماهنگ با نگرش جهانشمولی دیدگاههای مساواتطلبانه و رادیکالمنشانه و نفی سلسلهمراتب طبقاتی در لایههای مختلف منطقهای و بینالمللی.
درحالیکه «چپ» را در سویهگیریهای پیشگفته میتوان خلاصه معنایی و مصداقیابی مفهومی کرد، «چپگرایی» را نمیتوان به صورت حتمی و ضروری با «چپ» یکسان پنداشت. همین اشتباه مفهوم میان چپ و چپگرایی در بسیاری از اوقات به «بحران واژگانی» و تسری آن به موضعگیریهای سیاسی و رفتارهای بیمایۀ انقلابی در عرصۀ عمل سیاسی (Politic) انجامیده است.
چپگرایی را میتوان اعتقاد به دیدگاهها یا طرفداری از سیاستهایی تعریف کرد که در «گروه سیاسی سازمان یا نظام خاص» به دستیابی به: تغییر سریعتر، عمیقتر و رادیکالتر از تغییرات مورد «قبول اکثریت اعضای سازمان» یا رهبران کنترلکنندۀ آن، یا به سازگاری با نظریۀ عملیاتی توجیهکنندۀ اقدامات سازمان، گرایش دارد.
از همین جهت است که نکوهش چپگرایی در درون چپها نیز بسیار عمیق مینُماید. چپروی یا چپنمایی از نظرِ مارکسیستها به گرایش و انحرافی در حزب کمونیست اطلاق میشود که به جای تأکید بر جایگاه مهمّ حزب کمونیست در رهبری صحیح جنبش کارگری و فن مبارزه در راه تسخیر تودهها و همگام ساختن آنان با پیشاهنگ طبقۀ کارگر، برای تحقق ایدههای سوسیالیستی میکوشند که جز در آینده محققشدنی نیستند.[3]
جک گِری (Jack Gray)، پژوهشگر مؤسسۀ مطالعات توسعۀ دانشگاه سوزِکس (Sussex) نوشته است: «در نظریۀ مارکسیستی، تلاش برای تحمیل تحول انقلابی فراتر از شرایط اساسی اقتصادی موجود در نیروهای تولید، نامطلوب و غیرعملی قلمداد میشود».[4]
اگرچه در گسترۀ ادبیات سیاسی دانشواژۀ چپ، به گروه رادیکال یا سوسیالیست پیشرو اشاره دارد، در همین حال در نظریۀ مارکسیستی، متهمان به چپگرایی طبق معمول طرفدار تغییر و تحولات عمیق در روابط تولید بیتوجّه به وضع نیروهای تولید هستند؛ تغییراتی همچون اشتراکی کردن بیموقع کشاورزی یا تلاش برای پیشروی به سوی اصل کمونیستی «به هر کسی طبق نیازهای او» ــ آن هم زمانی که انگیزههای مادی «منافع» از نظر اجتماعی ضروری هستند ــ از رویکردهای چپگرایانه در دیدگاه مارکسیستی محسوب میشود.
ازهمینرو ویژگی چپروی ــ حتی از نظر چپها ــ رویکردی اپورتونیستی است. معنای اپورتونیسم (Opportunism)، نزد مارکسیستها ــ چپ مصطلح در ادبیات سیاسی ــ عبارت است از ترک موضع طبقاتی و اصولیت و استحکام آن و خیانت به منافع پرولتاریا. اپورتونیسم چپ، در این دیدگاه، با دست زدن به عملیات ماجراجویانه میکوشد ایدههایی را تحقق بخشد که جز در آینده، محققشدنی نیستند. به عقیدۀ چپها، چپروی ماهیت اپورتونیستی خود را در پس جملهپردازیهای ماورای انقلابی پنهان مینماید و با احساسات تودهها بازی میکند.
در چنین فضایی است که در ادبیات سیاسی، چپگرا یا دست چپی (Liftist)، به کسی اطلاق میشود که به رادیکالیسم ــ تندروی ــ در آنارشیسم، سوسیالیسم، کمونیسم و حتی لیبرالیسم اعتقاد دارد و به ظاهر خواستار ایجاد تحول به نفع مردم و مخالف طبقات ممتاز است.
جعلِ اصطلاح «جناح چپ»(Left wing) در ادبیات سیاسی، پژواکی از درهمتنیدگی «چپ» و «چپگرایی» است. جناح چپ بهطور کلی به افراد، گروهها و حزبهای رادیکال، آنارشیست، سوسیالیست، کمونیست و لیبرالی گفته میشود که خواستار به وجود آمدن تحول (Evolution) و حتی تغییر (change) به نفع مردم و مخالف طبقات ممتاز ــ حاکم ــ هستند. در چنین زاویۀ دیدی، مشخصات عمومی جناح چپ را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد: دشمنی با مالکیت خصوصی و اعتقاد به مالکیت جمعی، دشمنی با طبقۀ سرمایهدار و طرفداری از طبقۀ کارگر، تمایل به برقراری جامعۀ بیطبقه، اعتقاد به حقوق بشر و عدالت اجتماعی، اعتقاد به پیشرفت و ترقی از طریق انقلاب یا اصلاح، اعتقاد به دولت رفاه عمومی، و گرایش به تمایلات ضدناسیونالیستی.[5]
ازآنجاکه تعریف چپگرایی در افکار عمومی با تندروی عجین شده است و ازآنرو که تعریف چپگرایی در کشورهای پیشرفته در اختیار رهبران حزبی و در کشورهای درحالتوسعۀ غیرحزبی در اختیار رهبران حاکم است، این اندیشه اغلب به صورتی بیپروا برای محکوم کردن مخالفانی به کار رفته است که دیدگاه آنها بههیچوجه، طبق تعریف ما از کلمه ــ چپگرایی ــ بهطور آشکار چپگرایانه نبوده است. جک گری در بیان مثال برای این موضوع به اقدام استالین در متهم کردن بوخارین به «چپگرایی» اشاره کرده و گفته است: «بوخارین از سوی استالین به چپگرایی متهم شد، درحالیکه میگفت کشاورزی شوروی نباید در آن زمان اشتراکی باشد؛ یعنی دیدگاهی که میتوانست به درستی راستگرایانه توصیف شود، امّا اکراه بوخارین در پذیرش اشتراکی کردن کشاورزی به طرفداری او از دموکراتیک شدن فعالیتهای اجتماعی مربوط میشد که استالین آن را نابهنگام و بنابراین تجلی چپگرایی میدانست».[6]
در همین فضاست که حتی واژۀ «چپ لیبرال» (left – Liberal) نیز در ادبیات سیاسی رایج میشود. چپ لیبرال واژهای است مبهم که برای اشاره به نوع خاصی از گرایشات رایج بین روشنفکران غربی به کار رفته است. ویژگی اصلی آن، گرایش به آن دسته از اعتقادات جناح چپ است که با اعتقادات اساسی لیبرالی سازگاری دارد؛ مثل اعتقاد به حقوق طبیعی، آزادی فکر و بیان و اجتماعات و نیز عدالت اجتماعی.[7]
چپها در مجموع گروه وسیع، متنوع و متکثری از گرایشات گوناگون سیاسی هستند که در فضای گفتمانی حاکم بر رویکردها و رفتارهای سیاسی خود و بستر فعالیتها و اعمال برخاسته از آن، ویژگیهایی چون: میل به تغییر شتابان در وضع موجود از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، مخالفت با مداخلۀ مقامات روحانی و دینی در سیاست و تعلیم و تربیت، اعتقاد به مسئولیت دولت در مورد تأمین بخشی از رفاه فرد، اعتقاد به لزوم مداخلۀ دولت در اقتصاد، اعتقاد به آزادی سیاسی و تساوی حقوق سیاسی مردم، برابری در برابر قانون، نفی امتیازات طبقاتی و اشرافی، باور به عدالت اجتماعی و تلاش برای حذف نابرابریهای اجتماعی، تساوی حقوق زن و مرد، اعتقاد به حقوق اقلیتهای نژادی و زبانی، طرفداری از تودههای محروم و کارگران، ردّ احترام به سنّت (tradition) و نفی حجیت سنّت در برابر عقل، و اعتقاد به عقل و عقلگرایی دارند.[8]
چپگرایی در زبان فرانسه با اصطلاح Gauchisme همراه است که بیشتر برای اشاره به جنبش آنارشیستی در میان روشنفکران و دانشجویان چپ فرانسه ــ بهویژه جنبش سال 1968.م ــ به کار رفته است.
در فرهنگ سیاسی امریکا پینک (pink) برای اشاره به فرد یا سیاست متقابل به چپ به کار میرود؛ و در اینجا مراد از پینک، بیش از آنکه «چپ» به معنای یک طرز فکر معنادار، تعریفشده و هدفمند باشد، منظور همان خصلت رفتاری تندمحورانه و تساویطلبانۀ افراطی است که «چپگرایی» خوانده میشود.
امروزه میتوان با توجه به اتمسفرگفتمانی غالب در ادبیات سیاسی جدای تمییز میان چپ و چپگرایی، در ساحت ساماندهی دانایی در باب «چپ» آن را به دو عرصۀ چپ قدیم (old left) و چپ جدید (new left) تقسیم نمود. چپ قدیم دربرگیرندۀ اندیشههای پهلوپدیدۀ سوسیالیسم، کمونیسم، و مارکسیسم است، درحالیکه چپ نو گرایشهای فکری نئومارکسیستی، سندیکالیستی، آنارشیستی، مائوایستی، اگزیستانسیالیستی و پاسیفیستی را شامل میشود.
چپ نو در انگلستان از سال 1956 توسط گروه روشنفکرانی آغاز شد که گرد مجلۀ «بررسی چپ نو» گرد آمده بودند. چپ نو، در امریکا در اواخر دهۀ 1950، ضمن بحثهای آزاد سیاسی دربارۀ مسائلی چون تبعیض نژادی، جنگ ویتنام، مجتمعهای نظامی ــ صنعتی و... ، که در دانشگاه کالیفرنیای برکلی برگزار میشد، ظهور کرد و در فرانسه با الهام از فلسفه سارتر آغاز شد. دامنۀ جنبش چپ نو در دهۀ 1960 بالا گرفت و با حادثۀ ماه می 1968 به اوج خود رسید.[9]
جرالدین اسکاینر (Geraldine Skinner)، استاد علوم سیاسی دانشگاه منچستر متروپولین (Manchester Metropolian) معتقد است: «چپ جدید اصطلاحی عام است که چالشهای پراکنده نسبت به اصول عقیدتی، روشهای سازمان و شیوههای رهبری چپ ’قدیم‘ را در بر میگیرد».[10]
به عقیدۀ اسکاینر، چپ جدید از فروپاشی سیادت شوروی بر جنبش کمونیست بینالملل سربرآورد. فرآیند استالینزدایی، که با کنگرۀ بیستم حزب کمونیست شوروی در 1956.م آغاز شد ــ این همان سالی است که در انگلستان گروه روشنفکران مجلۀ «بررسی چپ نو» گردِ هم آمدند ــ قیامهای اروپایی شرقی، پاسخ شوروی به آنها و بازتابهای این پاسخ در داخل تکتک احزاب کمونیستی و مشکلات احزاب تروتسکیگرا و مائویست برای کنترل ایدئولوژیک شوروی، نشانههای فروپاشی سیادت شوروی بود. انقلاب 1959.م کوبا و مبارزات ضداستعماری در افریقا و آسیا برای عدهای بیانگر این نکته بود که استراتژیهای متفاوتی برای انقلاب وجود دارد و سایر گروههای اجتماعی، جدای از پرولتاریای صنعتی، میتوانند کارگزاران تحول انقلابی باشند.
دانشجویان، زنان، گروههای قدرت سیاه و فعالان ضدجنگ ویتنام در اروپا و ایالات متحده به بسیج حمایت دهقانان و «لمپن پرولتاریا» در جهان سوّم دست زدند. اوج چپ جدید حوادث 1968.م در پاریس و حضیض آن تهاجم شوروی به چکسلواکی و پایان «سوسیالیسم با چهرۀ انسانی» در آن کشور بود.[11]
چپ نو پژواک تجدیدنظر در تعریف و تعیینِ «عامل اصلی انقلاب» و محدود ساختن آن در «پرولتاریا» بود که به ارائۀ تعریف جدیدی از انسان در دهۀ 1920.م در ادبیات سیاسی چپ بازمیگردد. «انسان نو» (new man) از دهۀ 1920.م رایج شد. انسان نو در ادبیات سیاسی چپ به معنای تغییر ماهیت انسان و تبدیل آن به موجودی تازه و عاری از هرگونه خودخواهی و خودبینی است که نخستین وظیفهاش وفاداری به خلق است نه به خود و خانوادۀ خود.
شاید ازهمینروست که چپ نو، برخلاف چپ کهن، به نسبت فردگرا مینُماید، فاقد نظم (سازمانی) رهبری و هدفهای مشخص است، تأکیدش بیشتر بر اعتراض مستقیم، اصلاحطلبی، فردگرایی، و آزادی است، و ضمن به مبارزه طلبیدن نظم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مستقر، خواستار جامعهای با این مشخصات است: دموکراسی مبتنی بر مشارکت مبتنی بر وجود ساختهای تصمیمگیری متعدد در جامعه، سازماندهی جامعه از طریق کمونهای کوچک، مالکیت عمومی بر کلیه صنایع بزرگ، کاهش تولید کالاهای غیرضروری، برقراری ازدواج بر مبنای انتخاب آزاد، و تعلیم و تربیت کودکان در درون کانونهای زندگی اشتراکی.[12]
تأکید چپ جدید بر خودانگیزی، آن را در برابر ازهمپاشیدگی و مجموعه چندگونهای از گروههای برخوردار از برنامههای مشخص، آسیبپذیر ساخت، امّا تأثیر خود را بر جنبشهایی چون فمینیسم، احزاب سبز، کمونیسم اروپایی، و رنسانس تفکر روشنفکری چپ بر جای گذاشت.
پایگاه چپ کهن بیشتر در میان تودهها (mass) و عوام (plebs) بود، درحالیکه پایگاه چپ جدید بیشتر در دانشگاه و در میان روشنفکران بنیاد مییافت. ازهمینرو چپ قدیم برای سازماندهی که، در میان تودهها به کارگران رجوع نمود و چپ جدید با رویکردهای فردگرایانه، آزادیخواهانه و اصلاحطلبانۀ خود به اعتراض مستقیم از طریق دانشجویان و تحرکات جنبش دانشجویی امید بست.
ب) تجزیه و تحلیل مفهومی «راست» در ادبیات سیاسی:
در گسترۀ ادبیات سیاسی دربارۀ مفهوم راست (right) چند دانشواژۀ کلیدی را بازمییابیم. توجّه به این دانشواژگان و معانی آنها فراهمآورنده مفهوم تعریفپذیری از دانشواژۀ راست است.
این مفاهیم عبارتاند از: راستگرا (rightist)، راستی (rightness)، راستگویی (truthfulness)، راستباور (orthodox)، و جناح راست (right wing).
در فضای گفتمانی حاکم بر رویکردهای تفهیمی در جامعه ملّی ما، «راست» مفهومی مثبت است که با «حقیقت» ارتباطی تنگاتنگ دارد و هر دو در مکان ذهنی «پهلوپدیده»گی قرار میگیرند؛ به عبارتی هرگاه از «راست» یاد میشود ــ در اغلب نگاهها ــ یادآور «صراط مستقیم» و نمایانگر «درستی و صداقت» است.
بهاینترتیب، خلط برداشت با دانشواژگانِ «راستی» و «راستگویی» بروز مییابد. «راستی» (rightness) مترادف مفهوم درستی است؛ حالتی که بازتاب روابط اخلاقی فرد با جامعه ــ در ساحتها و عرصههای گوناگون حیات جمعی، اجتماعی و جامعه ملّی و... ــ و سایر افراد برای انجام دادن درست کارها و رعایت معیارها و ارزشهای معقول، بهحق و منصفانۀ زندگی عمومی است. در همین مسیر است که راستی با مفهوم راست (right)، ارتباط پیدا میکند. راست در این معنا به «حق» بازمیگردد. حق قدرت یا امتیازی است که کسی یا جمعی سزاوار برخورداری از آن است ــ تمامی وجوه حق طبیعی مثل حق حیات. حق بهویژه قدرت یا امتیازی است که به موجب قانون ــ حق قانونی ــ با عرف مقرّر شده باشد. از این منظر است که مفهوم «راست» همواره در اذهان افکار عمومی ــ بهویژه ناآشنا با مفاهیم سیاسی ــ باری مثبت دارد؛ و پهلوپدیدۀ حقیقتپنداری و «راستگویی» مینشیند.
راستگویی، خصوصیت اخلاقی شخصی و ناظر بر آن است که فرد یا افراد منتسب به این ویژگی اخلاقی، مستعد و آمادۀ گفتن حقیقت هستند و واقعیت امور را نه از خود و نه دیگران، پنهان نمیکنند؛ ازاینرو راستگرایان، از منظر مفهومی راست، باید حقپندار، حقگو و حقپوی باشند و مهمتر از همه در ساحتهای رفتار و عمل دارای توان بالا در بازیافت و بازتعریف حق یا به اختصار «حقشناس» باشند.
این در حالی است که در ادبیات سیاسی راستگر (rightist) به فرد یا گروهی از افراد «دست راستی» گفته میشود که به محافظهکاری، ارتجاع، اقتدارطلبی، سنّتگرایی یا فاشیسم و نازیسم اعتقاد دارند و طرفدار طبقات ممتاز و مخالف اصلاحات اساسی هستند.[13]
در چنین گسترۀ معنایی است که «جناح راست» (right wing) به گروهها و حزبهای محافظهکار، ارتجاعی، هوادار قدرت مطلقه، سنّتگرا و فاشیست گفته میشود که خواستارِ تثبیت وضع موجود، حفظ امتیازات طبقات ممتاز، و مخالف اصلاحات اساسی هستند. مشخصات عمومی جناح راست را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد: محافظهکاری: (conservatism)، که تأیید وضع موجود و مقاومت در برابر تغییر و دگرگونی، حفظ عقاید و نهادهای کهن از مشخصات بارز آن است، اقتدارطلبی (Authoritatiaism)، که ویژگیهایی چون هواداری از سرسپردگی محض به مرجع اقتدار و مخالفت با آزادی فرد، تکیه بر اصل «تبعیت از قدرت» و تأکید بر «تمرکز قدرت» در مرجع آن، رجحان «تبعیت از قدرت» بر «مشورت»، «اقناع» و «رضایت» در مشارکت در قدرت، و احترام به شخص یا منصب در جایگاه مرجع قدرت را در برمیگیرد، اعتقاد به الزام سیاسی بر مبنای فرمانبرداری مبتنی بر: قبول نابرابری اجتماعی به عنوانِ امری طبیعی، تأکید بر نابرابری طبیعی در مقام لازمۀ رشد اجتماعی، و ناممکن بودن حذف نابرابریهای اجتماعی، مقاومت در برابر اصلاح قوانین، محافظهکاری فرهنگی، توجّه به اصول موروثی و حقوق مالکیت، اعتقاد به مالکیت خصوصی به عنوان شرط لازم اجتماعی، اعتقاد به آزادیهای فردی، و اعتقاد به بازار آزاد.
تفکرات موسوم به راست، مخالف تغییرند و معتقدند وضع موجود را تا حد امکان باید حفظ کرد؛ بهویژه تغییرات انقلابی را برهمزنندۀ بنیاد جامعه میدانند. به نظر آنها، تغییرات ضروری و اجتنابناپذیر، باید در حداقل ممکن و بسیار آرام و تدریجی انجام شود. این مشرب دین را عامل ثباتدهنده به اجتماع ــ بنیادی مستحکم ــ و ضروری در تعلیم و تربیت میداند.
در تصویر غالب از راستها، اکثر افراد این گروه سنّتها را در جایگاه میراث عقل جمعی جامعه محترم میشمارند و در مقابل به عقل ــ خرد ــ فردی بیتوجهاند. آنان نابرابری اجتماعی را امری طبیعی و لازمۀ رشد اجتماعی و حذف آن را ناممکن میدانند. عقاید ملّیگرایانه و میهنپرستی در میان گرایشهای راست شیوع بیشتری دارد.
با عنایت به اهمیت سنّتها، میراث ملّی و فرهنگ بومی در نزد گروه راست، حفظ نهادهای سنّتی چون خانواده، دین و مراجع دینی لازم شمرده میشود. همچنین جناح راست به آزادی اقتصادی ــ بازار آزاد و مالکیت خصوصی ــ و حفظ امتیازات طبقات ممتاز معتقد است.
بهطورکلی راستیها را طرفدار قدرت مطلقه و الزام سیاسی و معتقد به لزوم وجود فرمانبرداری در جامعه قلمداد میکنند، درحالیکه جناح چپ خواهان برابری اقتصادی و آزادی سیاسی است.
در ادبیات سیاسی و در برابر چپ جدید، راست جدید (new right)، نیز وجود دارد. ایان فراسر (Ian Fraser)، استاد علوم سیاسی در دانشگاه دِ مونت فورت (De Mont fort) معتقد است: اصول عمدۀ فلسفه راست جدید را میتوان در آثار هایک (Hayek) و میلتون فریدمن، اقتصاددان امریکایی یافت. هایک یک اقتصاددان اتریشی بود که بیشتر عمر خود (1899 ــ 1992) را در انگلستان به سر برد.[14] وی در کتاب «راهی به سوی بندگی» به سال 1944.م بر این اعتقاد تأکید نمود که مداخلۀ دولتی و اشتراکیگری، حتی به اشکال معتدل آن، به گونهای گریزناپذیر به فرسایش آزادی منجر میشود. در انگلستان و امریکا، این کتاب به مدت سه دهه به متن درسی حامیان اقتصاد آزاد و مخالفان اقتصادی و دولت رفاهی تبدیل شد.
عدهای از نویسندگان جی. ام. بوکانان و مکتب انتخاب عمومی را نیز بخشی از راست جدید میدانند. مکتب بوکانان در جهات مهم و بسیاری با نویسندگانی چون هایک و فریدمن متفاوت است، امّا با اندیشۀ پیشین لیبرالی قرن هیجدهم و نوزدهم اشتراک دارد. فراس معتقد است: راست جدید به این تعبیر که نظریههای آنان کلاً بیسابقه است، «جدید» نیست. به واقع آنها بر آدام اسمیت تکیه دارند و بازتاب دقیق دلمشغولیهای تفکر لیبرالی قرن نوزدهم هستند. آنها را فقط به هنگام مقایسه با دلمشغولیهای «راست قدیم» نسبت به سنّت، میانهروی، و حمایت از اجماع سیاسی پس از جنگ میتوان «جدید» در نظر گرفت.[15]
در ایالات متحده، فرانسه و انگلستان، راست جدید، در اصطلاح، به گروه وسیعی از انجمنها، سازمانها و افراد مخالف با کمونیسم، اقتصاد دولتی و جمعگرایی اطلاق میشود. بعضی از اینگونه سازمانها و افراد، خواستار توسل به زور و عملیات خشونتآمیز برای رسیدن به هدفهایشان هستند.
در امریکا، راست نو از جناح محافظهکار حزب جمهوریخواه منشأ گرفته است و پایگاه اجتماعی آن را طبقۀ متوسط ــ تجّار کوچک، کامیونداران، و بعضی از کارگرهای یقه سفید و تیره ــ تشکیل میدهد. کمبود آگاهی و فقدان معرفت سیاسی، این طبقه را مستعد انواع دستکاریها، فریفتهگری و تبعیت از شعارهای عوامفریبانۀ محافل مرتجع و راستگرا ساخته است.
نظریههای راست جدید نفوذ شدیدی بر فرآیند سیاسی در پایان دهۀ 1970.م، بهویژه در انگلستان، و با آمدن دولت ریگان در ایالات متحده بر جای گذاشت. در درون حزب محافظهکار انگلستان، مارگارت تاچر و معلم فکری او، سرکیت ژوزف، جناحی را رهبری میکردند که در جایگاه مخالف پارلمانی، از تفکر راست جدید برخوردار بود. کشمکش میان راست «جدید» و «قدیم» را میتوان به روشنی در حملۀ موفقیتآمیز او به رهبری حزب توری خلاصه کرد. راست قدیم، که در چهرههای ارشد حزب همچون ادوارد هیث تجسم یافته بود، از میدان به در شد و پنهانی به این معروف شد که به زوال اقتصادی و سیاسی انگلستان کمک کرده است. تعهدات آنها به اجماع جمعی دورۀ پس از جنگ، شومترین نشانۀ شکست حزب محافظهکار در مواجهه شدن با واقعیتهای نخست قلمداد شد. از نظر راست جدید، این کار فقط میتوانست از طریق حملۀ همهجانبه به نهادهایی که در جریان عادی بازار آزاد مداخله میکنند، انجام شود. اتحادیههای تجاری خود دولت، آن هم به لحاظ سیاست اقتصادی مداخلهجویانه و هزینۀ دولتی مفرط، بهویژه به لحاظ پرداختهای رفاهی، از جمله این نهادها بودند. پولگرایی، که بر ضرورت کنترل دقیق عرضۀ پول برای از بین بردن تورم تأکید میورزد، هدف عمدۀ سیاستگذاری مطرح شد. محو سوسیالیسم، چه در جایگاه یک اصل عقیدتی فلسفی و چه در جایگاه جانشین عملی ممکن برای سرمایهداری رقابتی، هدف رادیکالتر دیگر آن بود.
«راهی به سوی بردگی» اثر هایک، که در اوایل دهۀ 1940.م نوشته شد و «اساسنامۀ آزادی»، که در دهۀ 1960.م انتشار یافت، حملۀ پایداری علیه آنچه او «سوسیالیسم دولتی» توصیف میکرد، به راه انداخت، هایک سوسیالیسم را با طراحی اقتصادی مرکزی برابر میدانست. امّا، با اشاره به اینکه سازوکارهای بازار، فقط در قالب اجتماعی و اخلاقی درست کار میکند، یک قید پیشنهاد کرد؛ به این منظور، او بر اهمیت سنّت در انتقال دانشانباشتی و تجربۀ نسلهای گذشته تأکید نمود، و شگفت است که این نکته تفکر «راست قدیم» را یادآوری میکند.
اساس نظری حمله به قدرت اتحادیۀ تجاری در اقتصاد، در نقد فریدمن بر مبادلۀ فرضی میان بیکاری پایین و سطوح بالاتر تورم نهفته بود. فریدمن معتقد بود که چنین مبادلههایی فقط در کوتاهمدت ممکن است. در درازمدت، نرخ تورم غیرتصاعدی بیکاری، با نرخ طبیعی بیکاری، نشاندهندۀ مزد واقعی متعادلی است که در آن کار عرضهشده به صورت داوطلبانه با مقدار کاری که شرکتها به طور داوطلبانه استخدام میکنند، مطابقت میکند. بنابراین، هر نوع میزان طبیعی بیکاری، اصطکاکی و ساختاری است. از نظر فریدمن، بیکاری ساختاری فقط از طریق کاهش خود نرخ طبیعی، با حمله به نهادهای مداخلهگر در عرضۀ کار، ازبینرفتنی است. از این جهت قدرت اتحادیۀ کارگری، بهطور اخص هدف حمله است؛ چون بیکار را از پیشنهاد کار با مزد پایینتر از مزد مورد نظر نرخ طبیعی باز میدارد. بازار کار فقط زمانی رقابتیتر میشود و نرخ طبیعی بیکاری هنگامی کاهش مییابد که این قدرت کاهش پیدا کند. این نظر اساس حملۀ سیاسی به اتحادیههای کارگری در انگلستان از سال 1979.م به بعد بوده است.
دولت رفاهی، نهاد مهمّ دیگری است که هدف ویژۀ راست جدید بوده است ــ به ویژه مؤسسۀ امور اقتصادی که «سازمان مشورتی» مستقر در انگلستان است. نظریات فریدمن در کتاب «سرمایهداری و آزادی» تبلیغ شد و توسعه یافت. گرچه عدهای از این نویسندگان همچون فریدمن بر آن هستند که یک نظام بازار آزاد بر چنین مشکلاتی غلبه میکند، هایک نسبت به این مسئله شکاکتر است. او از کاهش آزادی پیشنهادی مالیاتبندی برای حفظ دولت رفاهی انتقاد کرده، امّا گفته است بعضی از دعاوی آن میتواند بدون محدود کردن آزادی شخصی اجرا شود. شگفت اینجاست که به نظر هایک، مادامی که دولت از طریق یک انحصار تمرکزیافته عمل نکند، میتواند این کار، و بسیاری از وظایف دیگر را انجام دهد.
اعتقاد راست جدید، به نظم ذاتی و سودمندی بازار آزاد، بهویژه به هنگام مشاهدۀ عملی، بسیار خوشبینانه به نظر میرسد، امّا خیریههایی از اصول عقیدتی راست جدید هنوز به سیاستهای بسیاری از دولتها در سراسر جهان راه پیدا میکند.[16]
در فرهنگ علوم سیاسی آمده است: «رهبران راست نو، ازاینرو خود را راست مینامند که مخالف اساسی تمام جناح چپ و نیروی مترقی میباشند و به این خاطر خود را نو مینامند که ادعای هژمونی در مرحلۀ جدیدی از جنبش محافظهکارانه را دارند».[17]
چپ و راست در تاریخ نزدیک
در قرن نوزدهم میلادی، با ظهور سوسیالیسم، اندیشههای مارکسیستی و سوسیالیستی به چپ موسوم شدند. در قرن بیستم نیز، اندیشههای محافظهکاری به شکلی رسمیتر، با عنوان راست، تغییر داده شدند. در همین قرن است که فاشیستها را به جناح راستگرا ملحق نمودند.
بدینگونه، متعاقب تقسیم جناحها به چپ و راست، رژیمها نیز بر مبنای معیار چپ و راست بودن، تقسیم شدند. رژیمهای چپگرا، مطابق همان اصول کلی، رژیمهایی هستند که از میزانی تغییر در ساخت اقتصادی، اجتماعی برای دستیابی به وضعیتی عادلانهتر حمایت میکنند، امّا ایدئولوژیها و رژیمهای راستگرا کمتر بر عدالت اجتماعی تأکید میورزند و با تأکید بر گریزناپذیر بودن نابرابریها، خواهان حفظ و تغییر نکردن نظام امتیازات اجتماعی هستند.
دربارۀ چپ و راست بودن نظامهای سیاسی و ایدئولوژیها باید درجات گوناگون قائل شد: «چپ انقلابی» خواهان تغییرات بنیادین است، درحالیکه «چپ میانهرو» اصلاحطلب و خواهان تغییرات روبنایی است. «راست افراطی» در برابر تغییرات اجتماعی سرسخت و مقاوم است؛ خواستار حفظ وضع موجود است، ولی «راست معتدل» تغییرات محدود و تدریجی را میپذیرد.
در ادبیات سیاسی، نظامهای فاشیستی در منتهی الیه جناح راست جای میگیرند؛ به این معنا که افراطیترین گروه از جناح راست هستند، و نظامهای مارکسیستی و انقلابی در منتهی الیه چپ به حساب میآیند. هرچه از نظامهای لیبرالدموکرات به دولت رفاهی، سوسیالدموکراسی و پوپولیستی، پیش میرویم، بر شهرت رویکردهای چپ در ایدئولوژی و سیاستهای متخذه افزوده میشود. از نظر اقتصادی، رژیمهای راست بهطور معمول از مداخلۀ دولت در اقتصاد اکراه دارند، ولی چپها بر آن اصرار میورزند.
در قرن بیستم میلادی، بر اثر ظهور نازیسم و فاشیسم در جناح راست، عملکرد آنها و اعتقادشان به انقلاب، معیارهایی را که برای شناسایی جناح راست وجود داشت برهم زد. بهطور کلی، چپ و راست در قرن بیستم مبانی متعدّد و گاه متضادی پیدا کرد و بر ابهام آن و آمیختگی ویژگیهای آنها با هم بیش از پیش افزوده شد. این تزلزل مصداقی تا جایی پیش رفت که گاه در زمانی و مکانی خاص، اندیشهای راست تلقی میشد و در زمان و مکانی دیگر، همان اندیشه، چپ تلقی میگردید.
نازیسم و فاشیسم با راست محافظهکار بسیار تفاوت داشتند؛ و با وجود تأکید بر ملّیت، با آزادی اقتصادی راستها مخالف بودند. در مقابل، با پیدایش بلشویسم و کمونیسم در جناحهای چپ، معیارهای مرسوم چپ به هم ریخت، بهگونهایکه بهطور مثال نظامهای توتالیتر کمونیستی (چپ) و توتالیتر فاشیستی (راست) از نظر روش همانند شدند.
بهوجود آمدن گرایش راست نو، نیز در بر هم خوردن خطوط مشخص در این زمینه افزود. راست نو تا محافظهکاری نو مرحلهای واسط میان لیبرالیسم کلاسیک و سوسیالیسم کلاسیک است؛ لیبرالیسم خواهان آزادی و دولتِ حداقل و سوسیالیسم خواهان حداکثر مداخلۀ دولت برای تأمین برابری است و در این میان راست نو از مداخلۀ دولت برای تأمین آزادی حمایت میکند.[18]
چپ و راست در ایران
نگاهی گذرا به چپ و راست در ایران نشان میدهد، اگر مفاهیم چپ و راست در جامعۀ جهانی از اعوجاج و لغزندگی در رنج است، این لغزندگی مفهومی در ایران بسیار نارساتر و کدرتر است. با وجود این و با مسامحه در کاربرد این واژگان، میتوان در ادبیات سیاسی ایرانزمین، ردّپای ایدئولوژیها و جناحهای چپ و راست را در زمانۀ مشروطه پی جست.
در جناح راست، «حزب اعتدالی» قرار داشت. این حزب، مرکب از روحانیان و اشراف، از اندیشههای راست طرفداری میکرد، درحالیکه «حزب دموکرات»، که اغلب روشنفکران و تحصیلکردههای فرنگرفته عضو آن بودند، از مروّجان اندیشههای چپگرایانه محسوب میگردید.
در دورۀ پهلوی اوّل و دوّم، چپ و راست در چهارچوب بلوکبندی جهانی قدرت قرار گرفت. چپها گرایش به اندیشههای مارکسیستی و سوسیالیستی شرق را پی گرفتند و راستها را متمایل به اندیشههای لیبرال ــ دموکراسی غرب خواندند. از این منظر گروههایی چون «نهضت ملّی» و «نهضت آزادی ایران» در جناح راست قرار گرفتند و گروههایی چون «حزب توده» و «فداییان اکثریت و اقلیت» با تمایلات کمونیستی، چپ خوانده شدند.
در ایران، شاخصۀ معنادار دیگری نیز بهجز «کرسی رئیس مجلس» در تقسیمبندی گروههای روشنفکری، سیاسی و حزبی مؤثر است. این شاخصۀ معنادار، «روحانیان مذهبی و علمای دینی» هستند. مرجعیت دین در نزد جامعۀ ایرانی در کهنترین دورههای تاریخ این مرز و بوم ریشه دارد؛ پذیرش اسلام و آیین شیعی بر عمق و گسترۀ این مرجعیت افزود و وقوع انقلاب اسلامی و پیروزی آن در بر پا داشتن نظام جمهوری اسلامی ایران به آن «ارتفاع» و رسمیت بخشید.
طی تاریخ ایران، علمای دین، مصلحان سیاسی جامعۀ ایران محسوب میشدند. «سلطان یا امام باید همواره تشنۀ دیدار علمای دین و شنیدن نصیحت ایشان باشد. به همین نسبت امام و یا سلطان باید که از دیدار علمای حریص بر دنیا، که با ثنا و ستایش خود، وی را مستحق دوزخ میگرداند، اجتناب کند، و عالم دیندار آن بود که بدو طمع ندارد و انصاف وی بدهد.»[19]
در میدان قرار گرفتن علمای دین، روحانیان و هواداران آنها در مقام معیار تشخیص رویکردهای چپ و راست در زمان متصل به انقلاب اسلامی ایران، قبل و پس از پیروزی بهمن 1357، در افکار عمومی بازتاب قوی دارد، بهگونهایکه در نزد افکار عمومی تودههای مردم، جناح چپ، با رویکردهای تعریفشده و گرایشهای معین به مکاتب کمونیستی و سوسیالیستی شرق، از این معیار انحراف معنادار دارد و جناح راست نیز با گرایش به مکاتب لیبرال ــ دموکراتیک غربی انحراف معنادار خود را از این میزان به نمایش میگذارد.
یکی دیگر از عوامل تأثیرگذار در تقسیمبندی جناحهای سیاسی، گرایشات فکری و رویکردهای حزبی در ایران، به بافت متن نظام اجتماعی و طبقات موجود در ایران بازمیگردد؛ بهزعم گازیوروسکی، جامعة ایران در آغاز سدۀ نوزدهم، چهار لایۀ اجتماعی سنتی داشت: «طبقۀ بالا شامل زمینداران ثروتمند، سران عشایر، روحانیون برجسته و طبقۀ میانی شامل بازاریان، پیشهوران، افسران ارتش، زمینداران کوچک، روحانیون رده پایین، و طبقۀ پایین شهری شامل کارگران، خدمۀ بازار، خردهفروشان و طبقه پایین روستایی شامل دهقانان فقیر و عشایر چادرنشین».[20]
شاخصۀ دیگر مؤثر بر رویکردهای سیاسی در ایران نیز به سدة نوزدهم بازمیگردد. در این سده ایران بهتدریج میدان رقابت استعماری گردید. تمایلات روشنفکری به غرب و شرق از همین زمان پای گرفت؛ زیرا رقابت اقتصادی قدرتهای بزرگ در ایران، ساختار اقتصادی ــ اجتماعی ایران را نیز متأثر ساخت و بهتدریج استبداد شرقی ــ نظریۀ ویتفوگل ــ به سرمایهداری وابسته، گرایش پیدا کرد، و این ساختار دگرگونیهای عظیمی را در سرنوشت روابط دولت ــ جامعه پدید آورد.
طبقۀ متوسط، بهخاطر رشد سریع تجارت و گسترش دیوانسالاری دولتی، طبقۀ متوسط تازه و «بهروزتری» از فرهنگیان و آموزگاران، روزنامهنگاران، دیوانسالاران و دیگر پیشهمندان نیز آفرید که بهطور عمده از میان طبقۀ متوسط سنتی موجود سربرآوردند.
تمایز این طبقه ــ متوسط مدرن ــ هم از خصلتهای شغلی و منزلت اجتماعی آنها ناشی میشد و هم در جهتگیریهای فکری متأثر از تماس با اروپاییان و دسترسی به آموزشهای غربی ریشه داشت. این تماسها، چه در عرصۀ داخلی در ساحت تعلیم و تربیت به شیوۀ غربی با گرایشهای تعریفشده و چه در خارج از کشور، حاصل میآمد. سیر صعودی ارتباطات بینالمللی و خروج آن از سطح روابط دولتها و گسترش و تعمیق فزایندۀ ارتباطات بینالمللی در گسترۀ روابط ملّتها، همراه گسترش روزافزون وسایل ارتباطجمعی، نیز بر این رویکرد تأثیر بسزایی بر جای گذاشت.
طبقۀ متوسط امروزی قویاً جذب مفاهیم سیاسی از قبیل دموکراسی، ناسیونالیسم و سوسیالیسم شد و به هواخواهی از اصلاحات ریشهای سیاسی و اقتصادی مناسب با شأن خود و متناسب با رویکردهای فکری خود برخاست.
در مسیر تاریخ این مرز و بوم، در چنین دورهای، طبقۀ متوسط سنتی و روحانیون شیعه، در پیوند معنادار فرهنگی و اجتماعی، کارکردی سیاسی پیدا کردند و بر محوریت «امری عینی»، یعنی تقابل با نفوذ خارجیان، تأثیر عملیاتی خود را آغاز نمودند. اوج این پیوند در تحریم تنباکو علیه انگلستان مشاهده میشود. همگامی این طبقات با طبقۀ متوسط مدرن سبب انقلاب مشروطیت شد و نظام شاهنشاهی حاکم بر ایران را به مبارزهای جدّی فراخواند.
رژیم پهلوی کوشید با اتخاذ سیاستهای هدفمند، امکان راهیابی طبقات جدید را به جرگههای روشنفکری فراهم سازد. هدف سیاسی رژیم ایجاد شکاف معنادار میان گرایشهای طبقۀ متوسط مدرن و سنتی از یکدیگر بود تا در فضای تقابل احتمالی میان طبقۀ متوسط در دو سویهگیری سنتی با نمایندگی روحانیان و بازار و طبقۀ متوسط مدرن به نمایندگی فرهنگیان و تحصیلکردگان غربی، به یارگیری مؤثر به نفع خود نایل آید. اقدامات اقتصادی ــ اجتماعی رضاخان سبب تقویت هرچه بیشتر طبقۀ متوسط امروزی ــ مدرن ــ گردید. تأسیس دانشگاه تهران، تأسیس 36 دانشسرای تربیت معلم و 32 مدرسۀ حرفهای تا سال 1941.م، و دادن هر ساله یکصد بورس تحصیلی برای درس خواندن در خارج از جملۀ این اقدامات بود.
به دنبال چنین تلاشی، اقتصاد و دیوانسالاری دولتی، متکی به حضور نیروی انسانی تعلیمیافته در چنین فضایی گسترش یافت. با درگیر شدن روبهرشد و فزایندۀ دولت در امور اقتصادی و اجتماعی، حضور طبقۀ متوسط امروزی در مقامهای مختلف کارشناسی و لایههای گوناگون مدیریتی افزایش یافت. رضاخان بر آن بود که با پشتیبانی از این رویکرد تعریفشده در طبقۀ متوسط، زمینۀ محدودسازی قدرت طبقۀ متوسط سنتی را در ساختار اجتماعی و سیاسی فراهم سازد.
از همین دوران به بعد است که آرامآرام، شاخصۀ «روحانیان و علمای دین» در جایگاه معیاری برای مشخص کردن گرایشات چپ و راست، چهره نشان میدهد؛ زیرا نارضایتی از وضع آن زمان فقط به طبقۀ متوسط سنتی محدود نمیشد، بلکه در این سیر تاریخی گرایشات سیاسی در طبقۀ متوسط مدرن نیز با جهتگیریهای گوناگون فکری به مکاتب مختلف بروز پیدا میکرد و در سیزدهسالۀ نخست حکومت پهلوی دوم (1940 ــ 1953.م) خود را نشان میداد. شکلگیری احزابی چون جبهۀ ملّی و نهضت آزادی یا احزابی چون حزب توده و کارکرد آنها در سالهای منتهی به نهضت ملّی شدن صنعت نفت از همین مقوله متأثر است.
نکتۀ مهم و جدی در رویکردهای طبقۀ متوسط مدرن در ایران به دو عامل بازمیگردد که ارتباطی متناقضنُما را نشان میدهد: الف) ریشۀ طبقاتی از منظر اجتماعی؛ ب) گرایشهای فکری از منظر تعلیم و تربیتی.
در این دوران، از یکسو، نمایندگان طبقۀ متوسط مدرن خود را در بافت متن نظام اجتماعی ایران «پیوسته» به طبقۀ اجتماعی تعریفشدۀ خود بازمییابند ــ طبقه متوسط ــ و از سوی دیگر، «وابسته» به طرز تفکرات گوناگون در چهارچوب مکاتب مختلف فلسفی ــ سیاسی (فکری) میباشند که با سنّت فکری موجود در طبقۀ اجتماعی آنها، که اتفاقاً بسیار هم قوی است، «همپیوند» نمیشود؛ ازهمینرو در تاریخ معاصر ایران، طبقۀ متوسط از این مقولۀ متناقضنُمای «پیوستگی طبقاتی» و «واگرایی فکری» در دو عرصۀ سنّتی و مدرن در رنج است.
انعکاس همین تناقض را میتوان در تقسیمبندی جناحهای سیاسی پس از انقلاب اسلامی نیز مشاهده کرد. پس از عزل بنیصدر، نیروهای انقلابی خطوط مشخصتری یافتند. این خطوط بهطور مشخص در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی تجلی پیدا کرد و سرانجام به انحلال هر دو تشکّل انجامید. از آن زمان گرایشها و جناحهای مخالفِ یکدیگر، به چپ و راست تقسیم شدند و این اصطلاح بهتدریج محور تقسیمبندیهای سیاسی قرار گرفت.
در دورۀ نخستوزیر مهندس موسوی نیروهای موسوم به چپ، اکثریت یافتند. این عده، گرایش تند انقلابی، ضد امریکا و اسرائیل، اصولگرا، طرفدار ولایت مطلقۀ فقیه و خواهان اقتصاد بسته و دولتی بودند. در مجلس سوّم دارای اکثریت بودند. عمدهترین طرفداران این گرایش مجمع روحانیون مبارز، اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، و دفتر تحکیم وحدت بودند.
در مقابل این جناح، گروهی از نیروهای سیاسی، به «راست» موسوم شدند؛ این گروه ابتدا در حوزۀ اقتصاد و سپس در سایر حوزهها با جناح چپ اختلاف پیدا کردند. گروه راست مخالف اصلاحات ارضی، سهمیهبندی کالاها، ناراضی از دولتی شدن تجارت داخلی، و اساساً مخالف مداخلۀ گستردۀ دولت در اقتصاد بود و در گرایشهای انقلابی دیگر، چندان به موضعگیری مجزا از جناح چپ تمایل نشان نمیداد. این گروه در مجلس چهارم و پنجم اکثریت را بهدست گرفتند. عمدهترین گروههایی که آنها را به نحوی جانبدار راست به حساب میآورند عبارتاند از: جامعۀ روحانیت مبارز، جامعۀ مدرسین حوزه علمیه قم ــ در برابر آن مجمع مدرسین حوزه علمیه قم تشکیل شد ــ تشکلهای اسلامی همسو (مجموعهای از گروههای راست که مهمترین آنها را جمعیت مؤتلفه و جامعه اسلامی مهندسان تشکیل میدهد). به طور کلی این گروه بر ولایت مطلقۀ فقیه، حفظ فرهنگ سنّتی، مدیریت دینی و اقتصاد آزاد بازاری تأکید میکنند و مخالف تغییرات عمیق تلقی میشوند.
در دورۀ ریاستجمهوری آیتالله هاشمی رفسنجانی دو اصطلاح «چپ مدرن» و «راست مدرن» مطرح شد. گرایش چپ مدرن از مقطعی آغاز عینی پیدا کرد که پس از ردّ صلاحیت بخش کثیری از کاندیداهای جناح چپ توسط شورای نگهبان در انتخابات مجلس چهارم، عملاً از فعالیت عمدۀ سیاسی دست کشیدند؛ و در این زمان و با توجّه به شرایط جدید، به بازنگری در اندیشهها و دیدگاههای خود روی آوردند. محصول این تأمل، چرخش در بعضی از مواضع رادیکال و اصلاح و تعدیل بخشی از شعارها و آرمانهای این جناح بود. فضای باز سیاسی و فرهنگی، توسعۀ اقتصادی، تنشزدایی در سیاست خارجی، گفتوگو، تسامح و تساهل با مخالفان در عرصۀ فرهنگ و سیاست جزء شعارهای چپ مدرن است. این گروه طرفدار آزادی بیان و گسترش آزادیهای سیاسی محسوب میشوند؛ اگرچه از نظر اقتصادی اکثر آنها طرفدار مداخلۀ دولت در اقتصاد به نفع طبقات کمدرآمد هستند، به سازوکارهای لیبرالیستی اقتصاد در افزایش درآمد ملّی و تجارب جوامع صنعتی غرب در شکوفایی اقتصادی، نسبت به گذشته، نگرش مثبتتری نشان میدهند. دفتر تحکیم وحدت، جبهۀ مشارکت ایران اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ــ از سال 1370 مجدداً فعالیت خود را آغاز کردند ــ از تشکلهای عمدۀ چپ مدرن محسوب میشوند. این گروه در مجلس ششم اکثریت را دارا بودند.
در چنین فضایی و متناسب با بافت متن (texture) حاصل و همچنین بافت موقعیتی (context) ناشی از تغییر و تحولات پس از پایان جنگ و اواخر دهۀ دوم پس از پیروزی انقلاب اسلامی در جناح راست نیز تغییراتی پدید آمد که یکی از نتایج آن منشعب شدن گروهی بود که گاه با عنوان راست مدرن و گاه با نام تکنوکراتها (فنسالاران) یا مصلحتگرایان از آنها یاد میشود. این گروه متشکل از افراد میانهرو و جناح چپ و راست بود که دیدگاههای مشترکی با چپ مدرن داشتند و در مجموع به اصلاحات سیاسی و بهویژه اصلاحات اقتصادی، توسعۀ فرهنگی، خصوصیسازی و مدیریت علمی و کارشناسسالاری معتقدند. تعبیر تکنوکرات به این مناسبت است که این گروه، مانند تکنوکراتها در کشورهای غربی، بر افتادن امور به دست فنشناسان و گسترش علم و پژوهش تأکید میکنند.
عمدهترین تشکل این گروه، کارگزاران سازندگی است که اکثریت کرسیهای مجلس پنجم در دست داشتند. این گروه با گروههای چپ مدرن در انتخابات ریاستجمهوری سال 1376 همگرا شدند. این ائتلاف، که از عمدهترین شعارهای آنها اصلاحات سیاسی بود، موقعیت چشمگیری نیز در انتخابات بهدست آورد؛ در دوران هشتسالۀ ریاستجمهوری خاتمی، گرایشات رادیکال و میانهرو در این تحرک رُخ نشان داد و واگراییهای موجود در این زمینه در انتخابات مجلس هفتم انعکاس پیدا کرد. امروز نیز با وجود تحولات پیشاوری در راست و چپ مدرن، تمایز گرایشهای تندرو و میانهرو بهطور کامل مشهود است.
اشارۀ پایانی:
نگاهی به تاریخ چپ و راست در ایران نشاندهندۀ تطابق نداشتن کامل و حتی درصد بالایی از تطبیق با قسمبندی موجود از جناح چپ و راست در ادبیات سیاسی است. لغزندگی مفهومی در این دو اصطلاح بسیار بالا است و در مرزبندیهای سیاسی ایران نیز بسیار ناروشن و نارساست؛ در تقسیمبندی این جناحها از دوران مشروطه تا زمان حاضر، بهویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی و عزل بنیصدر، «چپ» و «راست» وجود ندارد؛ آنچه وجود دارد در حداکثر معنای مفهومی «چپگرایی» و «راستگرایی» سیاسی ناشی از پایگاه طبقاتی و منافع تعریفشدۀ سیاسی در فضای تعریفشدۀ مقاطع گوناگون فعالیتهای عملی سیاسی است؛ بهگونهایکه هماکنون چپترین جملات را میتوان از زبان افراطیترین اعضای گروههای راست شنید و به عکس راستترین موضعگیریها را از افراطیترین اعضای گروههای چپ مشاهده کرد.
پینوشتها
[1]ــ در جهان واقع و واقعیتهای موجود در آن، هیچ پدیده یا پدیداری در خلا معنایی و مفهومی و برزخ واقعی رخ نمیدهد؛ بلکه متأثر از پدیدهها و پدیدارهای دیگر و مؤثر بر دیگر پدیدهها و پدیدارهاست. ازهمینرو هر پدیدهای در محیط بلافصلی قرار میگیرد که با پدیدهها و پدیدارهای پسا و پیشا از خود در ارتباط فعال به سر میبرد. از این جهت این دانشواژگان و مصداقهای آنها را «پهلو پدیده» یکدیگر میخوانیم.
[2]ــ محل استقرار این نمایندگان در مجلس فرانسه، پس از انقلاب، حتی بالاتر از کرسی ریاست در سمت چپ بود، به شکلی که عدهای از آنها را «کوهستان» یا «چپ کوهستانی» لقب داده بودند.
[3]ــ علی آقابخشی و مینو افشاریراد، فرهنگ علوم سیاسی، تهران: مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران، بهار 1374، ص 184
[4]ــ ایان مکلین، فرهنگ علوم سیاسی اکسفورد، ترجمۀ حمید احمدی، تهران: نشر میزان، 1381، ص 461
[5]ــ علی آقابخشی و مینو افشاری راد، همان، ص 185
[6]ــ ایان مکلین، همان.
[7]ــ علی آقابخشی و مینو افشاری راد، همان، ص 184
[8]ــ عبدالرسول بیات و دیگران، فرهنگ واژهها، چ 2، تهران: مؤسسه فرهنگ و اندیشه دینی، 1381، ص 261
[9]ــ علی آقابخشی و مینو افشاری راد، همان، ص 226
[10]ــ ایان مکلین، همان، ص 558
[11]ــ همانجا.
[12]ــ همانجا.
[13]ــ علی آقابخشی و مینو افشاری راد، همان، ص 296
[14]ــ ایان مکلین، همان، ص 559
[15]ــ همانجا.
[16]ــ ایان مکلین، همان، صص 561 ــ 560
[17]ــ علی آقابخشی و مینو افشاری راد، همان، ص 227
[18]ــ برای مطالعه بیشتر رک: لووی میشیل، درباره تغییر جهان (مقالاتی دربارۀ فلسفه سیاسی)، ترجمۀ حسن مرتضوی، تهران: روشنگران، 1376
[19]ــ حاتم قادری، اندیشه سیاسی غزالی، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1370، ص 173
[20]ــ مارک. ج گازیوروسکی، سیاست خارجی امریکا و شاه، ترجمۀ فریدون فاطمی، تهران: نشر مرکز، 1371، ص 63
اما بصورت کلاسیک و دسته بندی تر شده داریم:
انواع رژیمهای سیاسی(جامعهشناسیسیاسی چپ و راست)
از
نظر جامعه شناسی سیاسی مهمترین ملاک طبقهبندی رژیمها درپایگاه اجتماعی آنهاست. بررسی
پایگاه اجتماعی رژیمهای سیاسی خود نیازمند طبقهبندی رژیمهاست واز این رو درآغاز، معیارهای
جامعهشناختی طبقهبندی رژیمهای
سیاسی را مورد بررسی قرار میدهیم .
معیارهای جامعهشناختی
تقسیمبندی رژیمهای سیاسی باید به رابطهی میان دولت وجامعه نظرداشته باشد. از این لحاظ دومعیارقابل
تشخیص است. یکی نحوهی اعمال
قدرت حکومتی برجامعه که ساخت قدرت سیاسی را تشکیل میدهد و دوم میزان اعمال قدرت حکومتی بر
جامعه ویا کوشش برای ایجاد دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی .
از نظر معیار
اول میتوان رژیمهای سیاسی را به دو دستهی دموکراتیک و اقتدار طلب تقسیم کرد. و از نظر معیاردوم، رژیمهای
سیاسی به رژیمهای چپگرا
و راست گرا قابل تقسیم هستند .
از ترکیب این
دو معیار، رژیمهای سیاسی متفاوتی به وجود میآیند مانند رژیمهای راست افراطی، راست میانه رو، چپ اصلاح طلب،
چپ میانه، چپ افراطی ورژیمهای
تمام دموکراتیک و نیمه دموکراتیک و نیمه اقتدار طلب .
از لحاظ جامعهشناسی
سیاسی ساخت قدرت (معیار اول) بردو نوع است : یکی ساخت قدرت یک جانبه و دیگری ساخت
قدرت دو جانبه.
● ساخت قدرت یک
جانبه (اقتدار طلب) :
قدرت سیاسی
مشروعیت خود را از منابعی غیراز جامعه (مردم) به دست میآورد ودر نتیجه نهادهایی برای مشارکت گروه های اجتماعی
درتصمیمگیریهای سیاسی وجود
ندارد(حکومتهای الیگارشی، استبداد قدیم و جدید، توتالیتر و دیکتاتوری انقلابی ) .
دولتهای
اقتدار طلب همگی دارای ساخت قدرت یک جانبهاند اعم از اینکه چپگرا یا راستگرا
باشند
.
● ساخت قدرت دو
جانبه (دموکراتیک)
:
در این نوع از
رژیمها، صرفنظر از اینکه چپ یا راست باشند (معیار دوم) منبع مشروعیت قدرت سیاسی ازجامعه ناشی میشود و
نهادهایی برای مشارکت مردم (یا
لااقل قسمتی از مردم) درسیاست وجود دارد. طبعا منظوراز دموکراتیک بودن یک رژیم این نیست که کل
طبقات وگروههای اجتماعی به یک میزان به اهرمهای قدرت سیاسی دسترسی داشته باشند .
معیار دوم طبقهبندی
رژیمهای سیاسی یعنی چپ یا راست بودن، به میزان دخالت دولت در تغیر جامعه مربوط
است
.
الف. رژیمهای
چپ
:
رژیمهایی
هستند که از مقداری تغییر در ساخت اقتصادی و اجتماعی و امتیازات مستقر حمایت میکنند. هدف از
این تغییرات دستیابی به وضعیتی عادلانهتر است .
۱) چپ انقلابی یا افراطی : در
صدد ایجاد تغییر بنیادی در سازمان اقتصادی و اجتماعی است .
۲) چپ میانه رو : اصلاح طلب و
خواهان تغییرات رو بنایی است .
ب: رژیمهای
راست
:
وضع موجود
جامعه و نظام امتیازات اجتماعی مستقر را به عنوان امری مطلوب و طبیعی و یا دست کم
تغییرناپذیرتلقی میکنند. از دیدگاه راست، عدالت باحفظ نابرابریهای طبیعی در بین افراد حاصل میشود، یعنی
روند طبیعی جامعه خود موجد
عدالت است
.
۱) راست افراطی : کل وضعیت و
امتیازات اجتماعی مستقر را مطلوب میداند وحتی در مقابل تغییرات اجتماعی مقاومت می
کند
.
۲) راست معتدل : تغییرات در یک
حوضهی محدود را میپذیرد و لیکن از تغییرات در حوضههای دیگر جلوگیری میکند. مثلا تغییر جزئی در
حوضهی اقتصاد را میپذیرد
ولی تغییرات مشابه را در حوضهی فرهنگ نمیپذیرد .
از ترکیب دو
معیار گفته شده چهار دسته رژیم سیاسی به وجود میآیند که عبارتند از :
۱) رژیمهای دموکراتیک راست
۲)رژیمهای اقتدار طلب راست
۳) رژیمهای دموکراتیک چپ
۴) رژیمهای اقتدار طلب چپ
هر کدام از این
رژیمها دارای پایگاه اجتماعی متفاوتی هستند، یعنی با گروههای اجتماعی متفاوتی در
ارتباط هستند
.
۱- رژیمهای دموکراتیک راست:
حوزهی کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی _ لیبرال، لیبرال دموکراتیک ، دولت
رفاهی، محافظهکار .
۲- رژیمهای اقتدار طلب راست:
حوزهی اروپای مرکزی و کشورهای نیمه صنعتی _ فاشیسم کورپوراتیست ( ایتالیا)، فاشیسم پو پو لیست (
آلمان
) .
۳- رژیمهای دموکراتیک چپ: حوزهی
اروپای غربی _ سوسیال دموکراسی، سوسیالیستی، پوپولیستی
۴) رژیمهای اقتدار طلب چپ :
حوزهی شرق اروپا و کشورهای نیمه صنعتی، انواع دولتهای کمونیستی .
● رژیمهای
دموکراتیک راستگرا
رژیمهای
دموکراتیک راستگرا عمدتا درکشورهای غربی پدیدار شدند، که خود شامل انواعی مانند لیبرال، لیبرال
دموکراتیک و محافظهکار و دولت رفاهی است .
در تاریخ سیاسی
اروپا در فاصلهی از بین رفتن فئودالیته و پیدایش وگسترش نظام سرمایه داری ساخت ویژهای از دولت پیدا شدکه ازآن
به عنوان ساخت دولت مطلقه
سخن گفته میشود
.
دولت مطلقه پیش
درآمد دولت مدرن ملی است. در ایران نیز نخست دولت مدرن ملی در قالب دولت مطلقه
درعصر پهلوی ظاهر شد .
واژهی مطلقه و
سلطنت مطلقه درقرن ۱۹ در اروپا رایج شد و منظور دقیق ازآن حکومتی بودکه درانتقال جامعه از فئودالیته به سرمایهداری
اولیه، نقش اساسی داشت
و به این منظور، اصلاحات اقتصادی، اداری، دیوانی ومالی قابل ملاحظهای انجام داد و تمرکزی در منابع قدرت سیاسی و
اداری ایجاد کرد ـ در
اروپا از ۱۶۴۸(انقلاب انگلستان ) تا ۱۷۸۹( انقلاب فرانسه ) .
● ویژگیهای
دولت مطلقه در اروپا :
تمرکز و انحصار
در منابع و ابزارهای قدرت دولتی، تمرکز وسایل ادارهی جامعه در دست دولت متمرکز ملی، پیدایش ارتش جدید،
ناسیونالیسم و تاکید بر مصلحت دولت
ملی .به نظر مارکس دولت مطلقه محصول مرحلهی انتقالی در فاصلهی زوال طبقات فئودالی و پیدایش
بورژوایی بود. درعصر دولت مطلقه به نظر مارکس طبقات اجتماعی جدید و قدیم توان غلبه بر یکدیگر را نداشتند،
البته دولت مطلقه فرایند
زوال جامعهی قدیم را پرشتاب کرد ولی درکل میتوان گفت که استقلال نسبی داشت .
در آغاز
بورژوایی، دولت مطلقه نیرویی مترقی به شمار میرفت لیکن بعدها به مانعی بر سر راه رشد تمام
عیار جامعهی بورژوایی تبدیل شد و بورژوایی نیز با کسب قدرت اقتصادی و اجتماعی بیشتر با آن به ستیزه
برخاست
.
این دولت
درآغاز خصلتی مترقی و در پایان گرایشی ارتجاعی داشت، دولت مطلقه در واقع آخرین شکل دولت
فئودالی محسوب میشود (بعد ازتشکیل بورژوایی اولیه به مقابله باآن برخاست و با فئودالیته همکاری کرد). در
غرب دولتهای مطلقه سر
انجام در نتیجهی انقلابهای بورژوایی فرو پاشیدند، با فروپاشی دولت مطلقه، زمینه برای مبارزهی
قدرت میان طبقات و نیروهای اجتماعی فراهم شد .
الف ) نظامهای
محافظهکار سنتی
به طورکلی
منظور از ساخت دولت محافظهکار، دولتی است که پس از فروپاشی دولت مطلقه، بر اساس قدرت طبقات
بالای زمیندار و تاجرپیشه پیدا شد .
ایدئولوژی
محافظهکاری به طورکلی بر مفاهیمی چون: اهمیت و نقش اساسی اقتدار سیاسی، قداست مالکیت خصوصی،
خانواده و مذهب، و تمجید سنت و رسوم تاکید میگذارد .
در ایدئولوژی
محافظه کاری، نهاد مالکیت خصوصی مهمترین نهاد و اساس کلیهی حقوق و تمامیت نفسانی انسان تلقی میشود؛ به خصوص
مالکیت بر زمین دارای قداست
بوده است
.
زمینهی
اجتماعی پیدایش ایدئولوژی محافظهکاری به طورکلی در واکنش طبقات زمیندار، دهقانان و خرده
بورژوازی نسبت به پیدایش جامعهی بورژوایی وگرایشهای سرمایهدارانه و عقلانی آن از یک سو و
فروپاشی نظم قدیم از سوی دیگر
است
.
در اروپا اشراف
زمیندار بیش از هر طبقهی دیگری ازآن حمایت کردند. محافظهکاری در دهه ی ۱۸۳۰ در اروپا بویژه در انگلستان
وآلمان رایج شد.
محافظهکاری
واکنش آگاهانهای در مقابل تهدیدات گوناگون جامعهی نو نسبت به نظم قدیم بود. سنت گرایی و
محافظهکاری به عنوان یک ایدئولوژی محافظهکاری بر حوزهی غیرعقلایی زندگی انسان به عنوان حوزهای
پایدار و تعیین کننده و تغییرناپذیر
تاکید میکرد. "محافظهکار در پی کشف نظمی است که در ذات امور وجود دارد، ولی نمیخواهد
خود نظمی برآن تحمیل کند". نمیتوان سرشت انسان، جامعه و سیاست را دگرگون کرد .
بعدها وقتی
محافظهکاری به صورت جنبش درآمد به فاشیسم تبدیل شد که مظهر واکنش خشمآلود و ترس آلود سنتگرایان و محافظهکاران
به ویژگیهای جامعهی نو
بود
.
با رشد صنعت و
تجارت، اشرافیت زمیندار رو به افول نهاد و هم چنین با گسترش لیبرالیسم فکری روشنفکران جدید، مبانی ایدئولوژیک
محافظهکاری تضعیف شد .
ب) نظامهای
لیبرال
به طورکلی
لیبرالیسم به عنوان نظریهی سیاسی مبتنی بر اصل محدودیت دخالت دولت در حوضهی خصوصی است.
بر اساس اصول لیبرالیسم انسان به موجب تواناییهای
عقلی خود موجود مختار و مستقلی است که میتواند بر طبق آرا و عقاید خودش زندگی کند و چنین شیوهای در زندگی موجب
صلاح فرد و جمع خواهد شد.
در محافظهکاری تاکید بر "سنت" به عنوان عقل جمعی بود، درلیبرالیسم تکیه بر فردگرایی است. اما
شباهت آن دو در این است که هر دو از ایدئولوژیهای
راست دموکراتیک هستند و حداقل در تاکید بر ضرورت مصونیت حوزهی اقتصادی از دخالت دولتی اشتراک نظر دارند.
لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم
فرهنگی اغلب با هم بودهاند .
لیبرالیسم به
مفهوم واگذاری حداکثر ممکن امور اجتماعی به بخش خصوصی است .
در تاریخ سیاسی
غرب رژیمهای لیبرال به مفهوم دقیق کلمه با پیدایش دموکراسی، سوسیال دموکراسی و
دولت رفاهی از میان رفتند .
لیبرالیسم در
مفهوم کلیتر و فرهنگی آن با تاکید بر تامین بیشترین آزادیهای فردی، جهانبینی همهی رژیمهای دموکراتیک
(چه راست و چه چپ) به شمار
میرود. رژیمهای لیبرال به مفهوم خاص،
در نتیجهی بحرانهای رژیمهای محافظهکار
پیدا شدند
.
از دیدگاه
لیبرالیسم، آزادی سیاسی واقتصاد بازارآزاد، لازم وملزوم یکدیگر تلقی میشوند .
لیبرالیسم در
واقع رژیم سیاسی طبقهی بورژوایی بودکه پس از سر نگونی نظام فئودالی و دولت مطلقه وحکومت محافظهکارانهی اشرافیت
زمیندار، قدرت را به دست
گرفت
.
لیبرالیسم به
صورت قدیم، نمیتوانست حامی حقوق همهی مردم باشد. بلکه حافظ طبقههای بالا بود. همین خود باعث اعتراضهایی به آن
شد و پایههای آن را سست
کرد
.
ج) لیبرال
دموکراسی
پس از انقلابهای
سال ۱۸۴۸ آشکار شد که رژیمهای لیبرال بورژوایی نمیتوانند به صورت قدیم ادامه یابند. هواداران
لیبرالیسم میدیدندکه اندیشههای
آنها با منافع بخش کوچکی از جامعه هماهنگ شده است. در این میان افرادی گفتند که دموکراسی
نمیتواند به بخش کوچکی محدود شود. جان استوارت میل درمقابل لیبرالیسم از لیبرال دموکراسی حمایت کرد.
وی نخستین متفکری بود که
اندیشهی مسئولیت اجتماعی و سیاسی دولت را در نظام سرمایهداری مطرح کرد. لیبرال دموکراتها
ازگسترش حق رای همگانی و مشارکت همهی شهروندان در زندگی سیاسی دفاع میکردند. جنبش و اندیشهی لیبرال
دموکراسی در واقع به معنای
تکمیل آرمانهای لیبرالیسم تلقی میشد. تکوین جنبش کارگری سوسیالیستی درتحول لیبرالیسم به لیبرال
دموکراسی نقش اساسی داشت. در لیبرال دموکراسی دولت موظف بود شرایط اجتماعی لازم را برای تحقق برابری
فراهم آورد و رفاه اجتماعی
و تعدیل اقتصادی را مد نظر قرار دهد . در طی قرن بیستم با بروز بحرانهای اقتصادی گسترده
ضعفهای دموکراسی لیبرالی آشکار شد و از همین رو زمینه برای پیدایش دموکراسی اجتماعی فراهم آمد .د)
دموکراسی اجتماعی و دولت رفاهی
بحران در
اقتصاد سرمایهداری آزادکه همراه با افزایش بیکاری، سقوط قیمت سهام شرکتها، ورشکستگی،
رکود وکاهش سرمایهداری خارجی بود، تحول عمدهای در نظام سرمایهداری به دنبال آورد و برای افزایش
اشتغال و رفع بحران رکود، دست
به مداخلهی اقتصادی زدند .
پس از جنگ
جهانی دوم دولت به عنوان سازمان دهندهی سرمایهداری تا حدی جانشین مکانیسم بازارآزاد شد.کنترل اقتصادی و برنامهریزی
به درجات مختلف اساس
نظام سرمایهداری دولت رفاهی را تشکیل داده است. از لحاظ نظری ساخت دولت رفاهی در غرب را باید
در ذیل مبحث سوسیال دموکراسی مطالعه کرد .
درحقیقت
اصطلاح"سوسیال دموکراسی" درآغاز دررابطه با جنبش سیاسی طبقهی کارگر در اروپا به کار برده
میشد. منظور اولیه ازآن کوشش در جهت اصلاحات سیاسی و اجتماعی _ اقتصادی در درون نظامهای لیبرالی
به طورکلی بود. سوسیال دموکراسی
در حقیقت درمانی برای بیماریهای لیبرالیسم تلقی میشد .مارکس و انگلس برای آن مفهومی
انقلابی قائل بودند. بعد از جنگ جهانی اول سوسیال دموکراسی حالت انقلابی خود را از دست داد و معنای
غیرانقلابی واصلاحطلبانه پیداکرد.
ه) بحران
سرمایهداری و تکوین نئولیبرالیسم
نئولیبرالیسم
به عنوان ایدئولوژی اقتصادی در واکنش به پیدایش ساختار دولت رفاهی پس از جنگ جهانی دوم پدید آمده و با بروز بحران
در اقتصاد دولت رفاهی زمینهی
فکری سیاستهای اقتصادی و اجتماعی برخی ازکشورهای غربی برضد دولت رفاهی و دخالت دولت در
اقتصاد را تشکیل میدهد .
نئولیبرالها
دخالت دولت را دراقتصاد مورد تردید قرار دادند وتکیه برمزایای نظام رقابت آزاد کردند. حاصل
این چرخش نظری و عملی، رواج سیاسیتهای اقتصادی
نئوکلاسیک و گرایش فزاینده به خصوصی سازی در اقتصاد بوده است. به نظرآنها بهترین شکل کمک
حکومت به اقتصاد این است که بازار را درتعیین سرنوشت خود آزاد بگذارد. روی هم رفته گرایش نئولیبرالی
موجب افزایش فرصت وتوانایی
شرکتهای بزرگ خصوصی در امر مال اندوزی شده ومحدودیتهای وضع شده برتجارت آزاد را به تدریج از
میان برده است.
نئولیبرالیسم
درآمریکا از سال ۱۹۷۷ و در انگلستان از سال ۱۹۷۶ شروع شد .
● رژیمهای
راست اقتدار طلب
رژیمهای راستگرای
اقتدارطلب، رژیمهایی هستند که تغییرات اساسی در نظام اقتصادی و اجتماعی موجود (در جهت تامین عدالت اجتماعی)
ایجاد نمیکنند و در آنها
ساخت قدرت سیاسی اساسا اقتدارآمیز و یک جانبه وخالی از مشارکت خود جوش گروهها و نیروهای
سازمان یافتهی اجتماعی است .
● فاشیسم
فاشیسم به
عنوان ساخت دولت تحت شرایط خاص تاریخی پدید میآید و پایگاههای اجتماعی واقتصادی خاصی دارد.
فاشیسم ابتدا به معنای سندیکالیسم دولتی یعنی سازمانبندی اقتصادی جامعه از بالا به وسیلهی دولت
وحمایت از انحصارات خصوصی
به کار برده میشد. اما بعدا معنای گستردهتری پیدا کرد و بر نوعی از رژیمهای سیاسی
توتالیتراطلاق شد.
از نظر
اجتماعی، جنبشهای فاشیستی درجوامعی پیدا شدندکه شاهد فرایند گستردهی فروپاشی همبستگی سنتی و تودهای شدن جامعه
بودند. فاشیسم براساس تعابیرگونهگون
واکنشی دربرابر نوسازی وصنعتی شدن بود ودر بین گروههایی جاذبه پیدا کردکه دچار گسیختگی(آنومی) شده بودند.
آرمان فاشیست بازگشت به وضعیت
اجتماعی ما قبل مدرن، ماقبل صنعتی و ماقبل دموکراتیک بوده است .
فاشیسم یکی از
عوارض دوران گذار ازجامعه ی سنتی به جامعهی صنعتی مدرن بوده است و از همین رو نه درجامعهی کاملا سنتی و نه
درجامعهی کاملا صنعتی و مدرن
زمینهی بروز پیدا میکند.بین جنبش فاشیستی و دولت فاشیستی تمایز وجود دارد. معمولا جنبشهای
اجتماعی _ سیاسی پیش از قبضهی قدرت و پس ازآن از حیث پایگاه اجتماعی دچار تحول میشوند. هرگاه جنبشی به
قدرت برسد، مسئولیت دولتی
پیدا میکند ودیگر نمیتواند همانند دوران پیش از قبضهی قدرت صرفا نمایندهی منافع گروههای
پایهی خود باشد. دولتهای فاشیستی درعمل مجبور شدندکه هرچه بیشتر به سرمایهداری نزدیک شود و باآن
ائتلاف کند. تعارض فراگیر
در رژیم فاشیستی میان گرایش به احیا همبستگی و فرهنگ سنتی و نوسازی بی حد وحصر، اساسا موجب
تصعیف مبانی قدرت این رژیمها می شد .
سرانجام درهرجا
فاشیستها مجبور شدند با بورژوازی بزرگ و ارتش وکلیسا برضد گرایشهای رادیکالی و خرده بورژوایی همدست شوند.
فاشیسم درقدرت به سود سرمایهداری
صنعتی وتجاری و ارضی تمام شد و مورد رضایت کلیسا نیز قرار داشت. فاشیسم درواقع ایدئولوژی یک طبقهی اجتماعی
نیست، بلکه جنبشی است پر از
تضادهای درونی. در فاشیسم محافظهکاری، رادیکالیسم و ضدیت با انقلاب با هم ترکیب میشوند .
● رژیمهای چپگرا
(اعم از اینکه دموکراتیک باشند یا اقتدار طلب) :
رژیمهای چپگرا
که درپی ایجاد تغییر درساخت امتیازات اجتماعی هستند، بیشتر به شکل اقتدارطلب ظاهرشدهاند تا به شکل دموکراتیک.
آنچه به عنوان رژیمهای
چپ دموکراتیک خوانده میشود درعمل چندان تفاوتی با ساخت دولتهای رفاهی و سوسیال دموکراسی
معمول در غرب ندارد . رژیمهای چپ، به طورکلی محصول قرن بیستم بوده و براساس جنبش اتحادیههای
کارگری پدید آمدهاند.
و در نهایت بررسی این مفهوم در کشور خودمان از دیدگاه یه دائره المعارف ویکی پدیا البته ممکن است در قسمت های قبل به تقسیم بندی این مفهوم از دیدگاه نویسندگان بالا برخورده باشید اما دسته بندی ویکی پدیا و خواندن آن خالی از لطف نیست.
جناح راست جمهوری اسلامی ایران
جناح راست ایران، یکی از دو جناح قدرت در ایران است که در نتیجه ی تحولات سیاسی بعد از انقلاب اسلامی ایران شکل گرفت. جناح چپ در برابر این جناح قرار دارد. رخدادهای دهه شصت تا نیمه دهه هفتاد با اصل تقابل این دو جناح معنا می یابد. جناح بندی سیاسی ایران دستخوش تغییراتی هم بود و بعدها جناح راست با عنوان راست سنتی خطاب شده و اصولگرایان ایران از دل آن با تغییراتی در روش و گفتمان شکل گرفتند.
در سالهای پس از انقلاب اسلامی نیز در مقابل گرایشات روشنفکری مذهبی که تمایل به تغییر ساختارهای مذهبی موجود، (از جمله دستگاه روحانیت، تقلید، برتری روحانیت و طبقه وابسته در حقوق اجنماعی و .. و انطباق حوزه دین با ارزشهای نوین (مانند مردم سالاری و حقوق بشر) را دنبال کرده است، جریاناتی که مایل به حفظ وضع موجود و مخالف تغییر در ساختارها و باورهای سنتی بوده اند (از طرف روشنفکران) به راستگرا یعنی مدافع وضع موجود مشهور شده اند. واژههای بنیادگرایی یا اصول گرایی از طرف خود این افراد برای توصیف خط و مشی فکری شان به کار می رود. عمده جریانات مذهبی و دستگاه و طبقه روحانیت عمدتا در این خط و طیف فکری شناخته شده اند. انتقاد روشنفکران مذهبی به اصولگرایان آنچه آنها "تفسیر خشونت آمیز و متحجرانه و انحرافی از دین" می نامند بوده و در مقابل اصولگرایان روشنفکران مذهبی را " اهل مسامحه بر سر ارزشهای مذهبی"و "غرب زده"دانسته اند. همچنین روشنفکران مذهبی، اصولگرایان را به "مقاومت در برابر اصلاح جریانهای انحرافی به خاطر منافعشان"[نیازمند منبع] متهم کرده اند.
جناح چپ و همچنین منتقدین مستقل ادعا می کنند که تفکرات وابسته به جناح راست در ایران، قائل به برابری همه افراد جامعه در توزیع ثروت و قدرت نیستند، گفته می شود که این اعتقاد در دهه های اخیر تحت عناوین مختلفی از جمله: برتری مومنین و صالحین در حکومت بر مردم، برتری ایثارگران در بهره مندی از حقوق اجتماعی، مشروعیت رهبری از طرف خدا و نه مردم (بحث مشروعیت و مقبولیت)[نیازمند منبع] بروز پیدا کرده و همین اعتقادات در مشی رفتاری جناح راست نیز حاکم بوده است.[نیازمند منبع]. در مقابل جناح راست (اصولگرایان)، عدم برابری افراد در توزیع قدرت را به دلایل مختلف اعتقادی و اخلاقی بدیهی و مسلم می دانند.[نیازمند منبع]
به طور سنتی جناح راست در ایران از دو طبقه روحانیت سنتی و تشکلهای مذهبی مرتبط با بازارهای سنتی توزیعی تشکیل شده است. همین اختلاف در پایگاه اقتصادی، اختلافات سیاسی شدیدی را در سالهای ابتدای دهه شصت و خصوصا در رابطه با سیاستهای اقتصادی دولت میرحسین موسوی در زمان جنگ میان انقلابیون ایجاد کرد که عامل کلیدی انشعاب دو جناح راست و چپ در درون نظام بود. به طور مثال حرب موتلفه اسلامی به عنوان بدنه اصلی جناح راست، که بخش اصناف آن (مشهور به موتلفه بازار) قویترین شاخه آن شناخته میشود، از نظر اقتصادی مخالف کنترل کامل وزارت بازرگانی و وزارت اقتصاد و دارایی بر همه فعالیتهای تجاری و مبادلات اقتصادی بود (و میباشد).
حائز اهمیت است که اقتصاد بازار به دلیل ماهیت صنفی و ضعف قوانین کشور هنوز از مالیات معاف می باشد.[نیازمند منبع]
با این حال در طول دوره سی ساله بعد از انقلاب هر دو جناح راست و چپ در زمان تصدی قدرت، بسته به شرایط، از سیاستهای اقتصاد دولتی یا اقتصاد باز استفاده کرده اند.[نیازمند منبع]
اختلافات و دیدگاههای گوناگون پس از انقلاب اسلامی ایران، موجب شد تادر سال ۱۳۶۶ جامعه روحانیت مبارز دچار اختلافات اساسی میان اعضا شده و مجمع روحانیون مبارز با انشعاب از جامعه روحانیت مبارز جدا شود. اختلافات طولانی میان اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز به عنوان یکی از اصلیترین تشکل سیاسی غیر روحانی در درون حزب جمهوری اسلامی نیز به وقوع پیوست که در سال ۱۳۶۱ عملاً اعضای چپگرا از آن خارج شدند و سازمان منحل شد. جمعیت موتلفه اسلامی در حقیقت بزرگترین و قدیمیترین تشکل مذهبی درون ساختار جمهوری اسلامی بود که افراد گوناگونی را با عقاید مختلف همچون رجایی، بهشتی، باهنر، مطهری، اسدالله لاجوردی، حبیبالله عسگراولادی، صفارهرندی، مهدی عراقی، اسدالله بادامچیان و .. تا عمده تشکلات مذهبی قدیمی همچون انجمن جامعه اسلامی بازار و اصناف، هیئتهای عزاداری بازار و ... و ادامه جریانهای مرتبط با فداییان اسلام را دربر می گرفت. پس از شهادت تعداد زیادی از چهرههای مطرح همچون علی مطهری و بروز اختلافات فکری و نظری در درون نظام، به دلیل گرایشات و سمت سوی قالب در جمعیت موتلفه اسلامی، این سازمان در کنار جامعه روحانیت مبارز بدنه اصلی جناح راست را تشکیل می دادند. به دلیل وابستگی حزبی سید علی خامنه ای به جامعه روحانیت مبارز و نزدیکی به جمعیت موتلفه اسلامی، نفوذ و قدرت جناح راست، پس از انتساب وی به رهبری افزایش چشمگیری داشت.
با شکست قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲، به این موضوع پی برده شد که علت شکست، عدم وجود تشکیلاتی منسجم بودهاست. در سال ۱۳۵۶ به تاکید سید روح الله خمینی و با حمایت از مرتضی مطهری، نخستین هستهٔ جامعهٔ روحانیت شکل گرفت. برنامهریزی راهپیماییها، سخنرانی در مساجد، تهیهٔ شعارها، و هماهنگی و سازماندهی مبارزه ضد حکومت پهلوی عمدتاً برعهدهٔ جامعهٔ روحانیت مبارز بود. اساسنامهٔ جامعهٔ روحانیت مبارز در سال ۱۳۵۷ تدوین شد. در آذر ۱۳۵۸ به توصیهٔ سید روح الله خمینی اساسنامهٔ جدیدی تنظیم و بسیاری از بندهای اساسنامهٔ پیشین حذف شد و نام آن به «جامعهٔ روحانیت مبارز تهران» تغییر یافت. آخرین تغییر در اساسنامه مربوط به ۲۹ مرداد ۱۳۷۵ بود که نام جامعه به «جامعهٔ روحانیت مبارز استان تهران» تغییر یافت.
حزب مؤتلفه اسلامی یا هیاتهای موتلفه اسلامی، از ائتلاف ۳ هیات مذهبی پیرو خمینی در منزل وی، شکل یافت. هیاتهای ائتلاف کننده شامل هیات مسجد شیخ علی، هیات اصفهانیها و هیات موید بود.
این تشکل اسلامی که با نامهای هیاتهای موتلفه اسلامی، جمعیت هیاتهای موتلفه اسلامی، حزب موتلفه اسلامی و... نیز شناخته میشود، در شکل گیری و هدایت قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نقش داشت. موتلفه اسلامی، اصل مبارزاتی خود را بر مبارزه سیاسی نهاده. اما، پس از تبعید خمینی شاخه نظامی آن، مبارزه نظامی را آغاز نمود و با ترور حسنعلی منصور (نخست وزیر شاه که کاپیتولاسیون را به تصویب رسانده بود) مهمترین اقدام مسلحانه خود را در کارنامه خویش ثبت نمود. پس از دستگیری سران اولیه آن، بقایای آنرا باهنر اداره کرده و موتلفه دوم را راه اندازی نمودند. این تشکل، در سالهای قبل از انقلاب در مبارزات حضور داشت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برخی از اعضای آن در شورای انقلاب اسلامی عضویت یافتند. با شکل گیری حزب جمهوری اسلامی، این تشکل، فعالیت خود را درون این حزب دنبال نمود و با تعطیلی فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی، به فعالیتهای سیاسی خود، با نام جمعیت موتلفه اسلامی ادامه داد.
مؤتلفه اسلامی، در دیماه سال ۱۳۸۲، در هفتمین مجمع عمومی خود، به «حزب موتلفه اسلامی» تغییر نام داد.
از چهرههای موثر موتلفه اسلامی، میتوان به مهدی عراقی، حاج مهدی بهادران ولاجوردی، اندرزگو، بخارایی، امانی، صفارهرندی، نیک نژاد، اسلامی، احمد شهاب، درخشان و... اشاره کرد. از میان چهرههای سیاسی موجود نیز، میتوان از حبیب الله عسگراولادی، اسد الله بادامچیان، محمد نبی حبیبی، حمیدرضا ترقی، علی اکبر پرورش، توکلی بینا، کاظم انبارلویی، حسین انواری، فاطمه رهبر و حسن صبوری سخنگوی جدید حزب نام برد. ارگان رسمی این حزب هفته نامه شما است.
نوشتار اصلی: انصار حزبالله
در دهه شصت و نیمه اول دهه هفتاد از اصطلاح جناح راست و جناح چپ در ادبیات سیاسی ایران استفاده می شد. پس از پیروزی محمد خاتمی جناح چپ از اصطلاح اصلاح طلبان و برای طیف مقابل از واژه محافظه کاران استفاده می کرد. همچنین برای اصلاح طلبان از اصطلاح غیر رسمی دوم خردادیها نیز استفاده می شد. در واکنش به اصلاح طلبان جناح راست، از عبارت اصولگرایان برای توصیف خود استفاده کردند. در وقایع مرتبط با انتخابات دهم ریاست جمهوری، جریان اصلاحات به جنبش سبز معروف شد و در مقابل اصولگرایان از عبارت جریان فتنه برای اشاره به اصلاح طلبان و معترضین به نتایج انتخابات دهم استفاده می کردند.
به علت ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران، امکان جابه جایی قدرت با رای مردم، تنها در ارگان هایی که با انتخابات شکل می گیرند، میسر است. این ارگانها به طور مشخص ریاست جمهوری (قوه مجریه)، مجلس شورای اسلامی (قوه مقننه) و مجلس خبرگان رهبری و بعد از دوره اصلاحات شوراهای اسلامی شهر و روستا میباشد که البته با افزایش اختیارات شورای نگهبان در همهپرسی قانون اساسی ایران ۱۳۶۸ پس از مرگ خمینی و تصویب قانون نظارت استصوابی کنترل رهبری بر انتخابات این ارگانها نیز بیشتر و اثرگذاری مستقیم رای مردم کمتر شده است.
به علت وابستگی غیر رسمی سید علی خامنه ای رهبر کنونی جمهوری اسلامی به جناح راست، طبیعتا تمامی نهادهای انتصابی که توسط رهبری نصب و عزل می شوند و سازمانها و ارگانهای زیر مجموعه شان، در زمان تصدی وی بر جایگاه رهبری از این جناح بوده است. عمده این نهادها به شرح زیر می باشند:
همچنین علی رقم آنکه در قانون اساسی نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران زیر مجموعه وزارت کشور و ریاست جمهوری قرار گرفته است، عدم اختیار دولت و وزارت کشور در تعیین فرماندهان و سیاستهای نیروی انتظامی در دورانی که دولت از کنترل هواداران علی خامنهای خارج شده بود، (دولت اول و دوم محمد خاتمی ۷۶-۸۴ ) باعث اختلافات فراونی شد و این نهاد نیز همواره تحت نفوذ رهبری بوده است.
ضمنا تاکنون بر خلاف ساختار قانون اساسی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نیز با دخالت مستقیم رهبری تعیین شده است.
مطالعه بیشتر:
دوستان می توانند برای مطالعه بیشتر به لینک ها یا کتب ذیل سر بزنند.
- لیدر جدید راستگرایان
http://www.nasimeharaz.com/viewer.php?id=735
http://www.e-fayazi.blogfa.com/post-13.aspx
- آیا تاریخ به راست می چرخد ؟
http://ir.mondediplo.com/article1683.html
- سلطه افراطیترین راستگرایی بر اقتصاد ایران
http://forum.behtarin.com/showthread.php?t=60572
http://shajin.blogspot.com/2008/11/blog-post.html
- چپگرایی و راستگرایی اعراب و آینده آن
http://www.noormags.com/View/Magazine/ViewPages.aspx?numberId=1081&ViewType=1&PageNo=14
- راست
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=10968
- از چپ گرایی تا راست گرایی
http://www.bashgah.net/fa/content/show/4160
- تفاوت اصول گرایی و جناح راست در چیست؟
http://www.realmaterial.blogfa.com/post-170.aspx
- از نئوکلاسیکهای راستگرا تا نئوکلاسیکهای چپگرا
- نگاهی به کارنامه 8 ساله اصولگرایی
http://www.jahannews.com/vdccoiqss2bq048.ala2.html
منابع اصلی مقاله:
سلام!
دوست داری بازدیدهای وبت به طور چشمگیری افزایش پیدا کنه!
میخوام بهت یه لینک باکس رو معرفی کنم که میتونه در این کار بهت خیلی کمک کنه!
فقط کافیه کد لینک باکس رو بگیری و در وبت قرار بدی و بعد لینکت رو ارسال کنی...
در ضمن بهتره هر روز لینک روزانه ارسال کنی اونوقت تاثیرش رو خودت میبینی...
اگر امروز کد لینک باکسو در وبلاگ خود قرار دهید
لینک شما در بخش لینک های ویژه ثبت میشود
http://freebox2.mihanblog.com
این لینک باکس بسیار سبک هستش و ارزش امتحان کردن رو داره!
امیدوارم ازش استفاده کنی!
بای
سلام به برادران بسیجیم. نظام سالهاست میلیاردها دلار خرج فتنه و شورش در بحرین، سعودی ، یمن، افغانستان و غیره میکند. این همه خرج نه تنها دولت آنها را عوض نکرد بلکه ملت خودمان را به فلاکت انداخت. بخاطر این بدبختیها، نظام مجبور شده با کشورهای دیگر کنار بیاید. چیزی که مشخص است این است که این دنیا نه کاملا شیعه، نه کاملا سنی و نه کاملا و تماماً مسیحی یا غیره خواهد شد. با وعده دادن به آمدن امام زمان دیگر مردم را نمیشود خر کرد. همچنین قران مجید میفرماید، لکم دینکم ولی یدین.
سلام
نمی دانم از کجای مقاله کشف کردید بنده بسیجی با چیز دیگری هستم
اما اگر احترام به دیگران و رعایت ادب از اخلاق بسیجیان موصوف شماست خیلی از این توصیف خوشحالم
نکته دوم هدف از تاسیس وبلاگ آگاهی دادن بوده و هست و نه خر کردن و امثالهم .چون این کارها را پای منابر و بصورت شفاهی هم می توان کرد و نیازی به صرف وقت و هزینه و نوشتن نیست-
نکته سوم عقاید حتی بت پرستان را مسخره کردن در تمامی ادیان و فرهنگ ها مذموم است جز گروه داعش پش عقاید شیعیان سنیان مسیحیان کلیمیان زرتشتیان بودائیان هندویان و .... را مسخره نکنیم