مبحث به زبان ساده
مفهومشناسی: اصطلاح «بنیادگرایی» مشتق از کلمه Fundamentum به معنای شالوده، اساس و پایه است. معادل این واژه در زبان عربی «الاصولیه» است که به معنای بازگشت به اصول و مبانی به کار میرود.
یا به عبارت بهتر
کلمهی بنیادگرایی برگرفته از کلمهی لاتینی fundamentum به معنای شالوده و اساس است. بنیادگرایی یک اصطلاح قدیمی است که در گذشته در مورد متعصبین مذهبی، بخصوص آن دسته از مسیحیانی که حاضر به پذیرفتن هیچگونه تعبیر و تفسیر و انحرافی در کتاب مقدس نیستند، به کار میرفت.[1] و ایدئولوژی سیاسی مبتنی بر سیاسی کردن دین با هدف استقرار بخشیدن حاکمیت خدا بر نظام دنیوی است.[2] اصطلاحا بنیادگرا به کسی اطلاق میشود که معتقد به معنای تحتاللفظی و کلمه به کلمهی محتوای کتاب مقدس است و خود را مقید به تفسیر آن نمیداند.
از دیدگاه نویسنده محترم آقای محمد علی زندی و پژوهشگاه باقر العلوم
بنیادگرایی برای نخستین بار در مباحثاتی در درون مذهب پروتستان امریکایی، در اوایل قرن بیستم به کار رفت. بین سالهای 1910 و 1915، پروتستانهای کلیسای انجیلی یک رشته جزوات را تحت عنوان مبانی منتشر کردند و طی آن به تایید خطاناپذیری یا حقیقت نص کتاب مقدس در برابر تفسیرهای جدید از مسیحیت، پرداختند. با این حال، واژهی بنیادگرایی در کاربرد معاصر آن، مرتبط با تمامی ادیان بزرگ جهان است(اسلام، یهود، هندویسیم، آیین سیک، بودا و مسیحیت) و به عنوان نوعی حرکت یا طرح دینی– سیاسی به شمار میآید، نه یک ادعای محض حقیقت نص متون کتابهای مقدس.[4]
بنیادگرایی یک روش تفکر است که بر طبق آن، اصولی را که دارای اعتبار تغییرناپذیر و فوقالعادهای میباشند، صرف نظر از محتوای انها، به عنوان حقایق اساسی به شمار میآورد. لذا وجوه اشتراک بنیادگراییهای حقیقی، اندک است یا اساسا وجه اشتراکی ندارند، جز آن که هوادارنشان مایلند که جدیت یا اشتیاقی را ابراز کنند که زائیدهی ایقان مکتبی است گرچه بنیادگرایی معمولا تداعیکنندهی دین و نصگرایی متون مقدس است، اما در آیینهای سیاسی نیز یافت میشود. حتی میتوان گفت که شکاکیت لیبرالیستی نیز حاوی این اعتقاد بنیادگرایانه است که تمامی نظریهها بایستی مورد تردید قرارگیرند(به جز نظریهی لیبرالیستی). هر چند که واژهی بنیادگرایی غالبا در معنای منفی به کاربرده میشود تا بیانگر نرمشناپذیری، جزماندیشی و اقتدارگرایی باشد، اما بنیادگرایی ضمنا میتواند موجب از خودگذشتگی و ایثار به خاطر یک اصل اعتقادی باشد.[5]
ویژگیها و دیدگاههای بنیادگرایی
در سراسر جهان، اعتراضی رو به رشد علیه روشنگری از جانب بنیادگرایان در جریان است. بنیادگرایان مانند محافظهکاران، سکولاریزه کردن و اعتقاد مدرنیسم به استدلال، شک و تردید علمی و رشد و ترقی مادی را رد مینمایند. همچنین بنیادگرایان تأکید محافظهکاران بر کثرتگرایی، تنوع و دگرگونی تکاملی را تنزل مرتبه میدهند. از دیدگاه آنان، وحدتگرایی ایدئولوژیک، انحصارگرایی، سادگی، و دگرگونی مکاشفهای بر اعتقاد به کثرتگرایی، شمولیت، پیچیدگی و دگرگونی اجتماعی تدریجی پیروز میشود.
بر طبق نظریهی معترضان بنیادگرا، جامعه باید اصالت و خلوص ریشههای مقدسش را احیا نماید. آنان تمایز دقیقی را بین امور عمومی و خصوصی، بین نگرانیهای مقدس و سکولار و بین واقعیت هنجاری و تجربی قایل نیستند. ارزشهای مقدس و منافع مادی سکولار باید به هم آمیخته شوند، نه اینکه از یکدیگر جدا فرض شوند. قوانین، سیاستها و موسسات دولتی باید بر پایهی بنیانی مذهبی بنا شوند. از دیدگاه بنیادگرایان، اهداف اصلی حکومت حول محور تنظیم اخلاق خصوصی و عمومی است. مدارس و دادگاهها باید مجددا ارزشهای اخلاقی را به اجتماع بازگردانند. در کنار دیگر موسسات دولتی، مدارس و دادگاهها باید اجتماع را از صداها و قرائتهای مدرن همچون زناشویی قبل از ازدواج، مستهجن نویسی، سقط جنین، همجنسبازی، اعتیاد به مواد مخدر، قماربازی و اعتیاد به مشروبات الکلی پاکسازی نمایند. مدارس عمومی باید نیایشهای ارتدکسی را اجرا نمایند و ارزشهای سنتی مذهبی را آموزش دهند. دادگاهها باید قوانین مذهبی را بر اساس تفسیر ادبی از نوشتههای مقدس که فقط شامل یک معنای غیرقابل تغییر برای همه زمانهاست، اعمال نمایند. به جای تاکید بر حقوق خود ابزاری فردی، بنیادگرایان از اهمیت والای مؤسسات جمعی از قبیل خانواده، ملت و جامعهی مذهبی دفاع میکنند. آنان خواهان سیاستهای عمومی برای اعادهی سلامت این موسسات جمعی هستند. تفسیر بنیادگرایانه از تعامل بین حاکمان و حکومت شوندگان، بعضا از هیچکدام از آزادیهای مدنی و برابری سیاسی حمایت نمیکند، آزادی سیاسی را در بردارندهی حقوق گروههای منحرف برای اشاعه افکار منحط و نادرست میداند. بنیادگرایان با حمایت از عادات و رسوم پدرسالارانه، خواستار انقیاد زنان از شوهران و پدرانشان هستند. زنان به طور سنتی نقشهای تابع در پرورش و رشد کودکان و حفظ ارزشهای فامیلی داشتهاند. مردان صلاحیت تفسیر نوشتههای مقدس را داشتهاند، موسسات دولتی را اداره کردهاند و سیاستگذاری عمومی تحت سیطرهی و سلطهی آنان است.[6]
تفاوت بنیادگراییها
بنیادگراییها دست کم به سه طریق عمده با یکدیگر تفاوت دارند. تفاوت اول این است که آنها از ادیان مختلفی نشات گرفتهاند. گرچه تمامی ادیان موجد جنبشهای بنیادگرا یا از سنخ بنیادگرا بودهاند، اما امکان دارد که برخی ادیان به لحاظ تحولات بنیادگرایی، مستعدتر باشند یا موانع کمتری را فرا راه ظهور بنیادگرایی قرار دهند. در این مورد، اسلام و مسیحیت پروتستان را محتملترین مذاهب برای ایجاد سریع جنبشهای بنیادگرا دانستهاند، زیرا کتاب مقدس هر یک از آنها فقط شامل یک کتاب است، و نیز معتقدند که مؤمنان میتوانند مستقیما به عالم معنوی دستیابند، بی آنکه این دستیابی فقط در اختیار مراجع معتبر دینی باشد. تفاوت دوم این است که، بنیادگرایان در جوامع بسیار متفاوتی ظاهر میشوند و لذا میزان تأثیرگذاری و ماهیت جنبشهای بنیادگرا در اثر ساختارهای اجتماعی و اقتصادی جامعهای است که از آن برمیخیزند. و بالاخره تفاوت سوم اینکه، بنیادگرایان بر حسب آرمان سیاسیشان، با یکدیگر تفاوت دارند. این آرمانها به طور وسیعی در سه طبقه قرار میگیرند: بنیادگرایی دینی را میتوان به عنوان یک وسیلهی دستیابی به تجدید حیات کامل(جامعه) که از جاذبهی خاصی برای مردمان در حاشیه قرار گرفته یا تحت ستم برخوردار است،به شمار آورد، به عنوان راهی برای تحکیم موقعیت یک رهبر یا حکومت نامحبوب از طریق ایجاد یک فرهنگ سیاسی واحد؛ یا به عنوان وسیلهای در راستای تحکیم یک هویت ملی یا قومی.[7]
بنیادگرایی اسلامی
نهضتی که بر ارزشهای اولیهی اسلامی معتقد است و پیروزی و بهروزی کشورهای اسلامی را در بازگشت به آن ارزشها میداند و نه از الگوی کشورهای غربی برای پیروی استفاده میکند و نه از الگوی کشورهای شرقی. این واژه معمولا از سوی رسانههای گروهی غرب برای اشاره به جنبشهای اسلامی، احیاگری اسلامی، اصولگرایی اسلامی و رستاخیز اسلامی و یا بیداری اسلامی به کار رفته است. احیاگری اسلامی به معنی بازگشت به اصول بیآلایش اسلامی، بازگشت به قرآن و سنت نبوی در سطوح مختلف فردی و جمعی است؛ ویژگیهای آن عبارتند از: پایگاه مردمی و سرعت انتشار آن در جوامع اسلامی و حتی در جوامع غیراسلامی دور و نزدیک، ویژگی انقلابیگری که از آن به عنوان جهاد یاد میشود، جهان شمولی اسلامی، گستردگی بین طبقات مختلف.[8]
بنیادگرایی در اسلام به معنای اعتقاد به حقیقت لفظی(نصگرایی) قرآن نیست زیرا همه مسلمانان این حقیقت را پذیرفتهاند و از این حیث، تمامی مسلمانان بنیادگرا میباشند؛ بلکه به معنای یک ایمان قوی و خدشهناپذیر به عقاید اسلامی به عنوان اصول بسیار مهم حیات اجتماعی و سیاسی، و نیز اخلاق فردی است. بنیادگرایان اسلامی مایلند که برتری دین بر سیاست را برقرار نمایند، یک دینسالاری که توسط پیشوایان دینی رهبری میشود، نه به وسیله مقامات غیرمذهبی، و نیز اجرای شریعت(یا قانون اساسی) بر اساس اصول بیان شده در قرآن.[9]
اساسا آنچه که در جهان اسلام به آن به عنوان بنیادگرایی اشاره میشود، تعداد فزایندهی گروهها، انجمنها و جنبشهایی است که به جنبشهای اصلاحی اسلامی سابق از قرن نوزدهم به بعد انتقاد میکند. گمان میشود که جنبش اولیهی با برنامهی غربی تطابق داده شده است. این گروهها حاکمان و حکومتهای غیرمذهبی(سکولار) در منطقه را نیز بخاطر ناتوانی در حفظ رفاه امت(جامعه مؤمنان)؛ عدم انجام تعهدات اسلامی نسبت به جامعهی اسلامی و یا به خاطر فشار مورد انتقاد قرار میدهند. این گرایش اصلاح اسلامی در قرن نوزدهم توسط سیدجمالالدین اسدآبادی(افغانی)(1897-1837) و محمد عبده(1905-1849) به جریان افتاد. پس از آن، دفاع از احیاء اسلام و جامعهی اسلامی بر این جریان مسلط شد چون سرنوشت جهان اسلام به نحوه فزایندهای در اختیار قدرتهای اروپایی بود که به دلخواه خود به آن شکل میدادند.[10]
جنبش بازگشت به ریشهها و اصول اسلامی در آغاز قرن چهاردهم اسلام، پویایی درونی نیرومندی کسب کرده و مظاهر سیاسی ،اقتصادی واستراتژیک عمدهای از خود بجای گذاشته است. بنیادگرایی اسلام، در شکل مبارزاتیاش در عرض دههی گذشته در کشورهای مختلف جلوهگر شده است که تعدادی از آنها عبارتند از:
1- انقلاب اسلامی در ایران.
2- تسخیر مسجد بزرگ کعبه در عربستان سعودی.
3- بروز ناآرامیها در استان شرقی عربستان سعودی.
4- مقاومت در برابر اشغال افغانستان از سوی شوروی.
5- قیام علیه رژیم بعثی در سوریه.
6- مخالفت مسلحانه با رژیم بعث عراق.
7- ترور انور سادات رئیس جمهور مصر.
8- حملات انتحاری و مبارزهی مسلحانه علیه نیروهای اسرائیلی، امریکایی، فرانسوی در لبنان.
9- بروز ناآرامیها در بحرین و بمب گذاری در کویت.
10- شورش و تظاهرات در الجزایر، تونس و مراکش.[11]
جمعبندی
استدلالهای جزمگرایانه بعضی گروهای اسلامگرا همانند دیگر گروههای بنیادگرای مذهبی در دیگر کشورهای جهان در برخورد با تغییرات اجتماعی، اقتصادی و تکنولوژیک باعث شده تا دین اسلام به عنوان یک دین بنیادگرا در نظر مغرب زمین نگریسته شود. تأکید بر تقدس و برتری یک سری از دلایل و استدلالات دین اسلام بر دیگر جنبههای آن باعث شده تا بنیادگرایان خط تمایزی بین "خودیها" و "غیرخودیها" ترسیم نمایند. در این تفاوتگذاری غیرخودیها به عنوان فردیت انسانی شناخته نمیشوند.[12] و مهدورالدم تلقی میگردند. این نگرش به افراد توسط بنیادگراهای اسلامی دقیقا آنروی سکه بنیادگرایی یهودی و مسیحیت است. چون آنها نیز چنین نگرشی را به جوامع اسلامی دارند. به واقع موضعگیری و طرد استدلالهای دینی مسلمانان بهطورکلی و قرار دادن غرب بهعنوان برتری آرمانی و جنبهی خوب ارزشهای انسانی باعث شده تا خود مدرنیته که از کثرتگرایی و عرفگرایی در برابر سنتگرایی و جزمگرایی دنیای اسلام دفاع میکند نوعی بنیادگرایی محسوب شود. به واقع خارج شدن از حدوسط و تعادل کارکردهای عقلانیت و سنتها باعث بوجود آمدن نگرشهای بنیادگرایانه به امور میشود. همانگونه که در برخوردهای بین جهان اسلام و غرب، بنیادگراهای اسلامی و غربی در طرد یکدیگر استفاده مینمایند. قرائت مردمسالاری دینی در انقلاب اسلامی ایران که هم مبانی پیشرفت مدرنیته را میپذیرد وهم بر بنیادهای دینی و سنتی خود برای نشان دادن هویت ایرانی مستقل تأکید دارد باعث شد تا قرائتی معتبر و محکم با نام همراهی دین و سیاست در ایران به جهان نشان داده شود و اسلام ناب محمدی(ص) از اسلام افراطی در عرصهی عمل به همگان نشان داده شود.
سابقه تاریخی و عوامل اصلی از دیدگاه وبلاگ آموزش .تحقیقات . مدیریت (محمد تقی وظیفه فرد) :
راستش را بخواهید تعریف جامع و کاملتر و بیسار مبسوط و دسته بندی تر از دیدگاه ویکی پدیاست پس قبل از آن برای شما این مطلب را انتخاب کردم البته این نوشته نظر آقای روحالله فیضاللهی است
این اصطلاح نخستین بار در اوایل قرن بیستم و در مباحث درون مذهبی پروتستان، در آمریکا رواج یافت. بین سالهای 1910 تا 1915 پروتستانهای انجیلی، مبادرت به انتشار جزواتی با عنوان مبانی کردند که در آنها بر حقیقت نص کتاب مقدس در برابر تفسیرهای جدید تأکید شده بود. فرقه مزبور با ایمان به الهی و ابدی بودن و خطاناپذیری «متن انجیل» به مبانی کلامی خاص پایبند و خواهان تمییز دقیق رستگار از غیررستگار و برگزیده از غیر برگزیده بودند.[1] پروتستانهای انجیلی استدلال میکردند که تفسیرهای غلط و نادرستی از متن انجیل ارائه شده که باید آنها را زدود و در مقابل، تفسیری درست از انجیل به دست داد. نجات روح و رستگاری انسان به عنوان مهمترین هدف مسیحیت فقط از رهگذر تفسیر لفظی انجیل تحققپذیر است و تا زمانی که این تفسیر ارائه نشود و در اختیار پیروان قرار نگیرد؛ نمیتوان به رستگاری بشر امیدوار بود. پس تفسیرهای کنونی و رایج قادر به تأمین رستگاری برای بشر نیستند.
پروتستانهای انجیلی اصل عصمت و لغزشناپذیری کتاب مقدس را مطرح کردند؛ به این معنی که آیات کتاب مقدس را باید کلمه به کلمه فهمید و هر کلمه آن دارای جایگاه و اهمیت میباشد. بدین لحاظ فهم کتاب مقدس تنها از طریق «هرمنوتیک ظاهری» یا تفسیر ظاهری صحیح است و هر نوع برداشت غیرظاهری و معنوی مردود میباشد و از اینجا لفظ آیات انجیل و نه تأویل آنها، محور تمام اعتقادات و فعالیتهای آنها قرار گرفت. به عنوان مثال مذهب کاتولیک بر اساس برداشت «آگوستین قدیس» معتقد است که آنچه در ارتباط با شهر خدا در کتاب مقدس آمده در آسمانها محقق خواهد شد نه در زمین و «قدس» و «صهیون» دو محل زمینی برای سکنی یهودیان نیست بلکه دو مکان آسمانی است که به روی تمام ایمانآورندگان به خدا گشوده شده است. در مقابل مذهب پروتستان بر مبنای همان روش تفسیری معنای ظاهری عبارت را مورد نظر قرار داده و با رد تأویل آگوستین، معتقد است که «شهر خدا» را صاحبان وعده الهی از جانب او برای ایجاد مملکتش مطرح کرده است و اشاره به بازگشت دوباره مسیح و شروط تحقق آن مینماید.[2]
مفهوم بنیادگرایی برای توصیف آن دسته از گروههای دینی به کار رفت که خواهان زندگی بر اساس مبانی و اصول دینی بودند. در حقیقت بنیادگرایی دینی نوعی حرکت با
برنامه سیاسی به شمار میآید که نه فقط به
حقانیت نص کتاب مقدس ایمان دارد بلکه مدعی لزوم بازسازی جامعه و روابط اجتماعی بر اساس آن است. از این منظر میتوان گفت که جریانهای مزبور جهتگیری سیاسی و اجتماعی پیدا
کردند. آنچه که این جریانها را به
هم پیوند میزند؛ پرداختن به اصول و مبانی اساسی و ایمان به حقیقت مطلق متون دینی است و نقطه مشترک این حرکتها الهامپذیری آنها
از دین است.[3]
علاوه
بر تعریف اصلی این واژه، «بنیادگرایی» تداعی کننده معانی دیگری است که در ادبیات سیاسی دنیا رایج شده است و موجب شده که
این واژه بار معنایی منفی
پیدا کند. اگرچه بسیاری این واژه را در معنای مزبور تصور کرده و بنیادگرایی اسلامی را معادل اسلامگرایی میدانند امّا نمیتوان از بار معنایی منفی آن غافل شد.
«بنیادگرایی» امروزه به طرز فکری
اطلاق
میشود که در هر زمان و مکان و با هر اسمی که انجام شود؛ تداعی کننده نرمشناپذیری، جزماندیشی و اقتدارگرایی است و
جوهره آن تقسیم تمدنها، ادیان، کشورها،
احزاب، طبقات، اقوام، نژادها، جنسیتها و در یک کلام انسانها به دو گروه متخاصم که یکی سمبل حق و خیر و زیبایی و دیگری
نماد باطل، فساد و زشتی است و
پیروان حق حامل رسالت الهی نابودی گروه باطل هستند که سد راه سعادت انسانها به شمار میآیند و نابودی آنها با هر روش
و وسیله ولو روشهای خشن و
تروریستی ضروری است.[4]
بنیادگرایی
در وسیعترین معنایش، تعهد
به عقاید و ارزشهای اساسی یا بنیادین است و به خاطر این که این باورها به عنوان هسته یک نظام نظری تلقی میشوند لذا برخلاف باورهای فرعی و زودگذر معمولاً یک ماهیت
پایدار و تغییرناپذیر دارند؛ از این
رو بنیادگرایی را میتوان نقیض «نسبیگرایی» به شمار آورد.[5] به خاطر تعقیب و جزماندیشی فراوان نسبت به این افکار تغییرناپذیر، هرکس که اندک اختلاف نظری با
اعتقادات آنها داشته باشد؛ مورد
طرد
و تکفیر قرار میگیرد و به خاطر اعتقاد به حقانیت مطلق خود فضایی برای پرسش و نقد باقی نمیگذارد و چون دیگران را
مطلقاً باطل میداند؛ امکان هر گفتگو، داد و
ستد فرهنگی، تکثرگرایی، آزادیهای سیاسی و اجتماعی و مردمسالاری را منتفی دانسته و از نگاه آنها تساهل و تسامح و سازش
حق و باطل مطرود است و مطلوب
آنها جامعه تک صدایی خواهد بود. به همین خاطر عده زیادی این واژه را به معنای سرکوب و عدم تساهل و دشمنی با ارزشهای لیبرالیستی و آزادیهای شخصی میدانند.[6]
برخی
از اندیشمندان غربی بنیادگرایی را
معمولاً همراه با روحیه ستیزهجویی می دانند. آنها معتقدند این روحیه در مواردی از اینجا سرچشمه میگیرد که این دیدگاه متکی به تقسیمبندی بین خود و غیرخود است و این دیدگاه
ایجاب میکند که یک غیرخود دشمن و خطرآفرین
وجود داشته باشد و وجود آن باعث شود که احساس هویت جمعی تقویت شده و سرشت مخالفتجویی آنها حفظ شود؛ چرا که بنیادگرایی شکل
خاصی از سیاست هویت است و به
تعیین هویت یک گروه کمک کرده و یک هویت جمعی را به آنها ارزانی میدارد. علت دیگر روحیه ستیزهجویی، جهانبینی مانیگونه (ثنویت) آنهاست. یعنی یک جهانبینی که بر تضاد
میان نور و ظلمت و خیر و شر تأکید میورزد و
جامعه و انسان را به دو بخش سیاه و سفید تقلیل میدهد.
بنابر
اعتقاد آنها، خودشان طبق اراده خداوند عمل میکنند و غیرخود را مردمانی میپندارند که در اجرای مشیت الهی ایجاد
مانع میکنند و باید با آنها مبارزه
کرد و در این مبارزه سرانجام پیروزی از آنِ آنها خواهد بود.
این
اعتقاد به دو اردوگاه، موجب میشود که بین منتقد، مخالف قانونی و برانداز مسلح تفاوت ماهوی وجود نداشته باشد و به
تعبیر دیگر بین «غیر» و «ضد» تفاوتی وجود
ندارد و شعار «هر که با ما نیست، علیه ماست» اکثریت مردم جهان را در تضاد با بنیادگرایی قرار میدهد.
بنیادگرایی
به خاطر جمود فکری، تمامیت
خواهی، انعطافناپذیری، ظاهرگرایی و اصالت دادن به جنگ با اهریمن اولاً به قدرت و کسب آن اصالت میدهد. ثانیاً در اغلب موارد
در اقلیت قرار میگیرد؛
زیرا اکثر مردم با جنگ و خشونت موافق نیستند.
بنیادگراها
چون به محیط سوءظن دارند؛ به «نظریه توطئه»[7] عمیقاً دل بستهاند. مطلوب آنها، نظامی و امنیتی شدن است که در این حالت نقض حقوق انسانها و ملتها به بهانه حفظ بقا و امنیت بیش
از همیشه امکانپذیر میشود و در این
وضعیت همه حقوق و آزادیها نادیده گرفته میشود و همه باید در جنگ خونین حقیقت – ضد حقیقت شرکت کنند.[8]
اگرچه
این اصطلاح در کاربرد عمومی به
صورت تحقیرآمیز در مورد یک گروه دینی افراطی یا جنبشهای نژادی افراطگرا که انگیزههای به ظاهر مذهبی دارند، به کار برده میشود اما این اصطلاح در واقع معنی دقیقتری دارد. واژه
«بنیادگرایی» به معنی بازگشت به اصولی
است که معرف یا اساس یک دین است. این اصطلاح به طور خاص به هر گروه بسته دینی اطلاق میشود که حاضر نیست با گروه دینی بزرگتری
که خود از درون آن برخاسته
ادغام شود؛ بر این اساس که اصول بنیادینی که گروه دینی بزرگتر بر اساس آن پایهگذاری شده است فاسد شده یا جای خود را به
اصول دیگری که مخالف ماهیت آن
هستند، داده است.
در این شکلگیری هویت متمایز بر این اساس الزامی تلقی میشود که جامعه دینی این توان را از دست
داده که خود را مذهبی معرفی کند.
اصول بنیادین دین به خاطر غفلت کنار گذاشته شده و به واسطه سازش و بیتوجهی از بین رفته؛ به گونهای که از دید گروه جداییطلب بنیادگرا تعریفی که جامعه عموماً مذهبی
از خود دارد؛ کاملاً بیگانه و اساساً
مخالف ذات دین آن جامعه است. بنابراین جنبشهای بنیادگرا بر همان اصول مذهبی گروه بزرگتر بنیان نهاده میشوند اما بنیادگرایان
با خودآگاهی بیشتر تلاش میکنند
رویکردی را در مورد دنیای مدرن ایجاد کنند که بر پایه وفاداری شدید به آن اصول استوار است تا شفافیت هر دو مسأله
دین و زندگی را حفظ کند؛ افزون
بر این احیاگری دینی در کسوت بنیادگرایانهاش یک شکل سیاسی آشکارا به خود گرفته است.
بنابراین
بنیادگرایان بر این باورند که آرمان آنها
اهمیت حیاتی و حتی جهانی دارد؛ آنها خود را به عنوان کسانی میبینند که نه تنها از یک نظریه متمایز بلکه همچنین از یک اصل
حیاتی و یک شیوه زندگی و
رستگاری محافظت میکنند. جامعهای که تماماً بر یک رویکرد دینی واضح و خاص از زندگی در تمامی جنبههای خود تمرکز کرده است؛ وعده جنبشهای بنیادگرا است و از این رو برای آن
دسته از پیروان دین که اندکی تمایز میبینند
یا در هویت دینی پیشین آنها کاملاً حیاتی است، جذاب و پر اهمیت است.[9]
بر اساس مطالب ذکر شده، ویژگیهای یک تفکر بنیادگرا را این گونه میتوان برشمرد:
بنیادگرایی
مذهبی پدیدهای جهانی است و متعلق
به
مذهب یا مکان خاصی نیست. جهان در طول قرن بیستم به همان اندازه که شاهد نضج گرفتن جنبشهای اسلامی بوده، ظهور گرایشهای
بنیادگرای مذهبی در سایر ادیان را نیز
نظارهگر بوده است. حتی برخی از بنیادگرایی در حوزههای غیرمذهبی نیز سخن میگویند.[10]
بنیادگرایی مذهبی پدیدهای جهانی است و متعلق به مذهب یا مکان خاصی نیست. جهان در طول قرن بیستم به همان اندازه که شاهد نضج گرفتن جنبشهای اسلامی بوده، ظهور گرایشهای بنیادگرای مذهبی در سایر ادیان را نیز نظارهگر بوده است. حتی برخی از بنیادگرایی در حوزههای غیرمذهبی نیز سخن میگویند.[11] نکته دیگر این که به رغم تنوع و تعدد جریانهای دینی بنیادگرا و تنوع آنها در درون یک مذهب خاص، این جریانات ویژگیهای مشترکی دارند که برشمرده شد. البته ممکن است برخی جریانات همه این ویژگیها را به طور کامل نداشته باشند و یا برخی از ویژگیها بارزتر از برخی دیگر در آنها باشد.
اما اصل مطلب در ویکی پدیا
بنیادگرایی بطور جوهری به معنای محور قرار دادن مفاهیم حداکثری دین و یا یک ایدئولوژی در تمام شؤون اندیشه و سبک زندگی است . در مطالعه همسنجشی ادیان، منظور از بنیادگرایی چندین برداشت متفاوت از تفکر و عمل دینی است، از طریق تفسیر تحت الفظی متون دینی همانند انجیل یا قرآن و همینطور گاهی نهضتهای ضدمدرنیست در ادیان گوناگون میباشد.
بنیادگرایی یک پدیده تاریخی است، که صفت بارز آن مقاوت بر سر اصول در قلب فرهنگ است، حتی در جایی که ممکن است فرهنگ به ظاهر تحت تأثیر دین پیروان آن فرهنگ باشد. این اصطلاح همچنین میتواند به طور خاص به این باور شخص اطلاق میشود که فهم او از متون دین، علی رغم هر امر دیگر و ادعاهای دانشمندان در مورد تناقضات احتمالی، بدون اشتباه و در طول تاریخ همواره درست بودهاست.در اندیشه بنیاد گرایی این خطر وجود دارد که فرد بخواهد اندیشه خود را (چه دینی و چه غیر دینی) به دیگران تحمیل کند؛ اما از متن و جوهر بنیاد گرایی به خودی خود چنین تحمیلی بیرون نمی آید و می تواند اجمالا با احترام به دیگران همراه گردد.
بنیادگرایی، آن گونه که امروزه به کار برده میشود، صرفا یک اصطلاح تازه به وجود آمدهاست که تا حد زیادی به بافتهای تاریخی و فرهنگی پروتستانیزم (به عنوان مثال جدال بین بنیادگرایان و نوگرایان در کلیسای پرسبای ترین) در سالهای دهه ۱۹۲۰ ایالات متحده مرتبط میشود از آن زمان به بعد این اصطلاح به کشورهای دیگر 'صادر' شده و در مورد ادیان مختلفی از جمله بودایسم، یهودیت و اسلام به کار برده شدهاست. نباید بنیادگرایی را با نهضت احیاگران که قدمت خیلی بیشتری دارد و صرفا خاص آمریکای قرن بیستم نیست، اشتباه بگیریم. این واژه برای بار نخست در جنبش اعتراضی بر ضد گرایشهای «عصری سازی» در درون شاخهٔ پروتستانیسم ایالات متحدهٔ آمریکا دروسط سدهٔ ۱۹ میلادی به کار رفت. واژه بنیادگرایی بهوسیلهٔ سلسله مقالاتی که در آغاز سدهٔ ۱۹ در آمریکا زیر عنوان «the Fundamentals of Truth» (بنیادهای حقیقت) نشر گردید، پدیدار گردید و بر ضد یزدانشناسی نوین بود.
بسیاری از گروهایی که از آنها به عنوان بنیادگرا یاد میشود غالبا به خاطر معانی ضمنی منفی ای که این اصطلاح دارد، یا به خاطر اینکه آنها را با بعضی گروههای مخالف در یک دسته قرار میدهد مخالف آن هستند که این اصطلاح در مورد آنها به کار برده شود.
اگرچه اصطلاح بنیادگرایی در کاربرد عمومی شاید به صورت طعنه آمیز در مورد یک گروه ایدئولوؤیک افراطی، یا جنبشهای نژادی افراطگرا که انگیزههای به ظاهر مذهبی دارند به کار برده میشود، این اصطلاح در واقع معنی دقیقتری دارد. واژه "بنیادگرایی" به معنی بازگشت به اصولی است که معرف یا اساس یک ایدئولوؤی است. این اصطلاح به طور خاص به هر گروه بسته ایدئولوؤیک اطلاق میشود که حاضر نیست با گروه ایدئولوؤیک بزرگتری که خود از درون آن برخاسته ادغام شود، بر این اساس که اصول بنیادینی که گروه ایدئولوؤیک بزرگتر بر اساس آن پایه گذاری شده فاسد شده یا جای خود را به اصول دیگری که مخالف ماهیت آن هستند دادهاست.
این شکل گیری هویت متمایز بر این اساس الزامی تلقی میشود که جامعه دینی این توان را از دست داده که خود را مذهبی معرفی کند. اصول بنیادین «دین به خاطر غفلت کنار گذاشته شده، و به واسطه سازش و بی توجهی از بین رفته، به گونهای که از دید گروه جدایی طلب بنیادگرا تعریفی که جامعه عموما مذهبی از خود دارد کامل بیگانه و اساسا مخالف ذات دین آن جامعهاست.»؛ بنابراین جنبشهای بنیادگرا بر همان اصول مذهبی گروه بزرگتر بنیان نهاده میشوند، اما بنیادگرایان با خودآگاهی بیشتر تلاش میکنند رویکردی را در مورد دنیای مدرن ایجاد کنند که بر پایه وفاداری شدید به آن اصول استوار است، تا شفافیت هر دو مسأله دین و زندگی را حفظ کند.
این اصطلاح خود از نام چهار جلد کتاب که تحت عنوان اصول بنیادین در سال ۱۹۹۰ منتشر شد گرفته شدهاست. این کتابها از سوی انستیتوی انجیل لوس آنجلس. که اکنون دانشگاه بایولا نام دارد، منتشر شده و توسط آر. ای. توری که. یک کشیش وابسته به انستیتوی انجیل مودی در شیکاگو بود ویرایش شدهاست. در ابتدا این پروژه توسط لایمان استوارت و با کمک کمپانی نفت یونین کالیفرنیا (که اکنون به یونوکال معروف است) و همکاری انستیتوی انجیل لوس آنجلس پایکه گذاری شد. این کتابها انتشار مجدد مجموعه مقالاتی بودند که از طریق نامه برای هر کشیش در ایالات متحده ارسال میشد. به این کتابها اصول بنیادن گفته میشد چراکه از تمامی مسیحیان میخواست که اصول بنیادین خاص نظیر بکرزایی و قیام جسمانی عیسی را قلبا تأیید کنند. این مجموعه مقالات معرف جدال بنایدگرایان و نوگرایان" بود که در اواخر قرن ۱۹ در درون کلیسای پروتستان ایالات متحده بوجود آمد و با همان آب وتاب در سالهای دهه ۱۹۰ ادامه یافت.]]
الگوی ستیز بین مسیحیت بنیادگرا/بنیادگرایان و مسیحیت نوگرا/نوگرایان در شاخه مسیحی پروتستان نمونههای مشابه و موازی قابل توجهی در دیگر جوامع دینی دارد، و بکارگیری اصطلاح «بنیادگرایی» برای توصیف این جنبههای مشابه در دیگر جنبشهای مذهبی مختلف باعث شده که معنی آن از یک اصلاح که صرفا برای توصیف خود یا تحقیر دیگران به کار میرود فراتر برود. بنابراین بنیادگرایی جنبشی است که پیروانش ازطریق آن تلاش میکنند هویت دینی را از حل شدن در فرهنگ غربی سازی/غربی مدرن نجات دهند، فرهنگی که از دید جامعه بسته بنیادگرایان این زوب شدن در آن پیشرفت برگشت ناپذیری در جامعه گسترده تر دینی داشته، و همین اعلام یک هویت متمایز بر پایه اصول بنیادین یا اساسی دین را الزامی کردهاست. ،
بنیادگرایان بر این باورند که آرمان آنها اهمیت حیاتی و حتی جهانی دارد آنها خود را به عنوان کسانی میبینند که نه تنها از یک دکترین متمایز، بلکه همچنین از یک اصل حیاتی، و یک شیوه زندگی و رستگاری محافڤت میکنند. جامعهای که تماما بر یک رویکرد دینی واضح و خاص از زندگی در تمامی جنبههای خود تمرکز کردهاست، وعده جنبشهای بنیادگرا است، و از اینرو برای آندسته از پیروان دین که اندکی تمایز میبینند، یا در هویت دینی پیشین آنها کاملا حیاتی است جذاب و پر اهمیت است. ،
این «دیوار نیکی» بنیادگرایان، که از هویت آنها محافظت میکند، نه تنها علیه ادیان بیگانه، بلکه همچنین علیه نسخههای مدرن شده، سازشگر، و سطحی دین بنا شدهاست. در مسیحیت، بنیادگرایان پروتستانهای «دوباره تولدیافته» و «انجیل باور»، هستند در مقابل پروتستانهای «اصلی»، «لیبرال» و «نوگرا، که نماینده»مسیحیت کلیسیای«هستند؛ در اسلام اینها»جماعت«(در زبان عربی:»گروههای (مذهبی«با معنی ضمنی»دوستی نزدیک«هستند که آگاهانه درگیر»جهاد""(تلاش) علیه فرهنگ غربی هستند که اسلام («تسلیم») واقعی و طریقه زندگی مبتنی بر («شریعت») «الهی» را سرکوب میکند؛ و در یهودیت اینها یهودیان پیرو «یهودیت فرا درستگرا/ هاردی» به عبارت دیگر یهودیان پیرو «حقیقت تورات» هستند؛ در هندویسم و دیگر ادیان جهان نیز مشابه این گروهها وجود دارد. این گرو هها تأکید میکنند که مرز آشکاری بین آنها و پیروان دیگر ادیان، و نهایتا بین دیدگاه «مقدس» از زندگی و دنیای «سکولار» و «دین ظاهری» وجود دارد. بنیادگرایان در تلاش برای اینکه منتقدان را قانع کنند که از نسخه واقعی دینشان پیروی نمیکنند آنان را به جامعه بزرگتر دینشان هدایت میکنند و بیشتر نودینان را از همین جامعه میگیرند
بسیاری از محققان بر این باورند که بیشتر اشکال بنیادگرایی از خصوصیات مشابهی برخورداند این مخصوصا زمانی آشکار میشود که مدرنیت، سکولاریزم یا یک دیدگاه بی خدایانه به عنوان هنجار پذیرفته شود، هنجاری که بر اساس آن این گونههای سنتگرایی یا فراطبیعت گرایی مورد مقایسه و ارزیابی قرار میگیرند. پیتر هاف]]از چینی دیدگاهی در ژورنال بین المللی در بار صلح جهانی مینویسد::]] به عقیده آنتوان، بنیادگرایان در بودایسم، مسیحیت، و اسلام، علی رغم تفاوتهای اعتقادی و عملی، به واسطه یک جهان بینی مشترک مرحد میشوند که زندگی را تماما در اختیار مقدسات قرار میدهد، اینان از ویژگی مشترک برخوردارند که خود را از طریق خشم علیه سرعت گسترش سکولاریزم مدرن نشان میدهد.«[۱]،»
بنیادگرایان مسیحی، که هنگام به کار بردن این اصطلاح در مورد آنها عموما آن را مثبت میدانند، غالبا نسبت به قراردادن آنها با گروههای اسلامی در یک مقوله واحد اعتراض میکنند. آنها احساس میکنند که خصوصیاتی که بر تعریف جدید استوارند به اشتباه از سوی منتقدان به بنیادگرایان مسیحی نسبت داده میشود. با این حال هنگامی اصطلاح بنیادگرا صرفا برای توصیف گروههای مسیحی به کار میرود اعتراضی نیست، ا اعتراضات نسبت به اصطلاح بنیادگرایان مسلمان از شدت خیلی کمتری برخوردار است. این اصطلاح همچنین در مورد آندسته از مسیحیان پروتستان که مخالف کاتولیسیزم هستند بکار رفتهاست.
بسیاری از مسلمانان نسبت به بکاربردن این اصطلاح در مورد گرههای اسلامگرا شدیدا اعتراض دارند، چراکه همه مسلمانان به بی خطایی مطلق قرآنایمان دارند، و نویسندگان غربی از اصطلاح بنیادگرا تنها در مورد گروههای افراط گرا ستفاده میکنند. به علاوه، بسیاری از مسلمانان شدیدا مخالف این هستند که با بنیادگرایان مسیحی که دینشان از دید آنها نادرست است در یک گروه قرار داده شوند. گروههای اسلامگرا، برعکس گروههای بنیادگرای مسیحی، اصطلاح بنیادگرا را در مورد خود بکار نمیبرند. با این حال، در دنیای اسلام، وهابیها کاملا بنیادگرا تلقی میشوند؛ گروههای شیعه که در دنیای غرب بنیادگرا محسوب میشوند در جهان اسلام اینگونه تلقی نمیشوند.
آسوشیتد پرس]] در کتاب AP Stylebook توصیه میکند که اصطلاح بنیادگرا در مورد گروههایی که آن را در مورد خود قبول ندارند به کار برده نشود. این در کل به این معنی است که بعضی گروههای مسیحی را میتوان بنیادگرا خواند، اما در مورد گروههای اسلامگرا این صدق نمیکند. با این حال، خبر نویسان در سطح جهانی از این توصیه پیروی نمیکنند.
از دید بنیادگرایان دینی، کتاب مقدس کلام موثق و مستقیم خداوند تلقی میشود. باورهای بنیادگرایانه بر این دو اصل که خدا اراده خود را دقیقا برای پیامبرانش بیان کرده، و اینکه پیروان نمونه ثبت شده قابل اعتماد و کاملی از آن وحی را در اختیار دارند استوار است
از آنجایی که کتاب مقدس کلام خدا تلقی میشود، بنیادگرایان بر این باورندکه هیچ انسانی حق تغییر دادن یا مخالفت با آن را ندارد. با این حال در درون آن نیز، تفاوتهای زیادی بین بنیادگرایان مختلف وجود دارد به عنوان مثال، بنیادگرایان مسیحی قلبا به آزادی اراده معتقدند، یعنی هر انسانی آزاد است که تصمیمات دلخواهش را بگیرد، اما مسوول عواقب آن نیز خواهد بود جذابیت ایب دیدگاه در سادگی آن است: هر کسی میتواند آنچه را که دوست دارد و تا جایی که توانایی دارد انجام دهد، اما خداوند آنهایی را که بدون ندامت («تصمیم بر دوری از گناه») نافرمانی میکنند به پای میز عدالت میکشد. این امر در فرمانهای مسیح در کتاب عهد جدید در مورد اشکال انتقام به روشنی توضیح داده شده (خداوند خود میگوید، انتقام از آن من است). اعتقاد یهودیان نیز به همی صورت است، منتها آنها معتقد نیستند که انتقام گرفتن گناه است. تأکید بنیادگرایان بر پیروی مطلق از قوانین دینی ممکن است به نوعی اتهام (قانونمندی افراطی دینی/قانونمندی افراطی در کنار تمایزگرایی در تفسیر باورهای فراطبیعتی منجر شود
بنیادگرایان مسیحی در برابر سایر مسیحیان خود را مسیحی حقیقی میپندارند و مسیحیانی را که با آنها همنظر نیستند خطرناکتر از سکولاریسم میشمارند و از آنها فاصله میگیرند.بنیادگرایی مسیحی در شکلهای بنیادگرایی پروتستانی (کلیسای انجیلی)، کاتولیک و اورتودوکس (کلیسای متعصب شرق) و مارمونیسم پدیدار گردیدهاست.
بنیادگرایان مسیح در تعریف خود میگویند، کتاب آنها، ترکیبی از انجیل عبری و عهد جدید، است و ه دو کاتب بدون خطا و در طول تاریخ همواره درست هستند. عهد جدید نشان دهنده پیمان جدیدی بین خداوند و انسانها ست، که با توجه به برنامه رستگاری بخش خداوند باید عهد قدیم را به جای بیاورد. بر پایه این اعتماد به کتاب مقدس، بسیاری از مسیحیان بنیادگرا محتوای کتاب مقدس را واژه به واژه درست میداند.
باید توجه داشت که بین لفظ گرایان«و»بنیادگرایان" در جامعه مسیحیت تفاوت وجود دارد. لفظ گرایان همانگونه که از نام آنها پیداست معتقدند که انجیل را باید در تمامی بخشها تحت الفظی تفسیر کرد. انجیلهای که به زبان انگلیسی هستند معمولاً خود ترجمه هستند و از اینرو برگردان لفظ به لفظ متون اصلی نیستند؛ نسخه کینگ جیمز یک استثنا است. در این نسخه در عین حال که بافت شعری دارد از زبان مستتر و مرموز نیز استفاده شدهاست همچنین لفظ گرای میتواند تنها دربرگیرنده باور به یک ترجمه خاص از انجیل باشد. عمولا نسخه KJV برای استفاده دارای اعتبار است..
از طرف دیگر، بسیاری از بنیادگرایان مسیحی غالبا گرایش به این عقیده دارند که انجیل باید تنها در جاهایی تحت الفظی تفسیر شود که دلیلی برای عکس آن وجود نداشته باشد. همانگونه که ویلیام جنینگز برایان، در پاسخ به پرسشهای کلارنس دارو در جریان محاکمه جان تی اسکوپز در سال (۱۹۲۵) میگوید:ه
من بر این باورم که هر چیزی در انجیل باید همانگونه که در آن ذکر شده پذیرفه شود؛ بخشی از انجیل به روشنی بیان شدهاست. به عنوان مثال: آنجا که میگوید 'شما نمک زمین هستید.' من اصرار نمیکنم که انسان در اصل نمک بودهاست، یا گوشت او از نمک بودهاست، بلکه در معنی نمک به عنوان نجات بندگان خدا به کار میرود.ه
با وجود این، آنها عموما معتقد هستند که این وظیفه کلیسا است که متن کتب مقدس را تا جایی که ممکن است بفهمد، به آنچه میگوید ایمان داشته باشد و بر اساس آن عمل کند. هنوز تمایل به تفسیر تحت الفظی از انجیل مورد انتقاد دانشمندان پروتستان اصلی و دیگران است[۲] [۳] [۴]..
به گفته لایونل کاپلان، که گویا کارشناس بنیادگرایی دینی است،
در جامعه پروتستان ایالات متحده، بنیادگرایی در پاسخ به گرایش لیبرالها برای آوردن مسیحیت به جهان پساداروینی از طریق مطرح کردن صحت علمی و تاریخی کتاب مقدس نمود پیدا کرد. سرانجام نظریه تلخ تکامل تدریجی به سوسیالیزم، و در جریان جنگ جهانی اول، به کمونیسم ربط داده شد. این تثلیث نامقدس به عنوان تک تهدید سهمناک و خداانکار برای آمریکای مسیحی تلقی میشد...بروس در [فصل ۹ کاپلان سال ۱۹۷۸] پیشنهاد میکند که برای درک موفقیت اکثریت اخلاقی، که ائتلاف بین نیروهای محافظه کار راست جدید و شاخههای بنیادگرا در کلیساهای عمدتا تعمیدگرای جنوب بود، ما باید این ترسها، و تأثیر مجموعهای تغییرات ناخوشایند - در دیدگاهها در باره 'اخلاق'، خانواده، حقوق مدنی و زنان، و غیره - که به دنبال تحولات اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم، به ویژه در دنیای اجتماعی و فرهنگی سابقا عایق شده جنوب آمریکا نفوذ کرد، ارج بنهیم
اصطلاح بنیادگرا به لحاظ تاریخی به ویژه به اعضای دستههای متعددی از پروتستان اطلاق میشده که از پنج «اصل بنیادین» پیروی میکردند، و نه بنیادگرایانی که یک گروه مستقل را تشکیل میدادند. این جنبش گسترده تر مسیحیت بنیادگرا از آن زمان تاکنون به جنبشهای متعددی تقسیم شده که اصطلاحات دیگر بهتر آنها را توصیف میکند. از جمله «بنیادگرایان» اولیه عبارتند از جی. گریشام ماخن و بی. بی. وارفیلد، یعنی. کسانی که امروز "بنیادگراً محسوب نمیشوند
به مرور زمان این اصطلاح به شاخه خاصی از پروتستانیزم اوانجلیکا، نسبت داده شد، که خود را با رویکرد جدایی گرا خود در مورد مدرنیت، در مورد جنبههایی از فرهنگ که آنها احساس میکنند نمونه دنیای مدرن ازست، و نیز در مورد دیگر مسیحیانی که به طریق متفاوت دیگری خود را جدا میدانستند، متمایز کرده بودند. نمونه چیزهایی که از دید بنیادگرایان دوری از آنها حائز اهمیت بود عبارت بودند از ترجمههای مدرن انجیل، نوشیدنیهای الکلی یا داروهای سکرآور، تنباکو، موسیقی مردمی مدرن از جمله مسیقی معاصر مسیحی، استفاده از آلات موسیقی مردمی در عبادت، رقص، «اآبتنی مختلط» (شنای زن و مرد با هم)، و لباسها و مدلهای موی مشترک در بین زن و مرد. شاید از دید کسی که خارج از این فرقهها است چنین چیزهای بی خطر باشد، اما از دید بعضی بنیادگرایان اینها مظهر اصلی یک خطر هستند که شیوه زندگی پرهیزکارانه و شکل پاکتر اعتقاد را که آنها برای حفظ آن تلاش میکنند و میخواهند به عنوان یک الگو به جهانیان معرفی کنند، شدیدا تهدید میکند. بسیاری از بنیاد گرایان تنها ترجمه کینگ جیمز از انجیل و ابزارهای مطالعاتی مبتنی بر آن، همانند انجیل مرجع اسکوفیلد را قبول دارند.
به خاطر گسترش آخرتشناسی توزیعی، بعضی از بنیادگرایان شدیدا از ملت کنونی اسرائیل حمایت میکنند، براساس این باور که یهودیان موازی با کلیساهای کاتولیک از اهمیت بالایی برای اهداف خداوند برخوردارند، و نقس ویژهای در پایان جهان دارند.
اصطلاح «بنیادگراً، را به سختی میتوان به طور شفاف بکار برد، به ویژه اگر آن را در مورد گروههای خارج از ایلات متحده، که عموما خیلی کمتر متعصب و کوته فکر هستند، به کار ببریم. بسیاری از بنیادگرایان جری فالولرا در دسته خود قرار میدهند، اما پات رابرتسون را به خاطر حمایت وی از آموزههای کاریزماتیک به عنوان بنیادگرا قبول ندارند. نهادهای بنیادگرا عبارتند از دانشگاه مسیحی پنساکولا، و دانشگاه باب جونز، اما مدارس سابقا بنیادگرا مانند مدرسه دینی فولر و دانشگاه بایولا دیگر خود را بنیادگرا توصیف نمیکنن، اگرچه در معنای وسیعتری که در این مقاله تعریف شده آنها به لحاظ دیدگاه بنیادگرا (یا به عبارت بهتر، »اوانجلیکال«هستند (طلایه دار دانشگاه بایولا انستیتوی انجیل لس آنجلس- تحت حمایت لایمان استوارت پایه گذاری شد، و برادر وی میلتون سرمایه لازم برای انتشار یک سری ۱۲ جلدی که مجموعا تحت عنوان»اصول بنیادین" بین سالهای ۱۹۰۹ و ۱۹۲۰ منتشر شد تأمین کرد، -
بنیادگرایی در معنای وسیعتر کلمه در درون جامع مسیحی به بعضی گروههای کاتولیک و همینطور برخی گروههای پروتستان نسبت داده شدهاست. به طور بحث برانگیزی ویژگیهای بنیادگرایاندر بعضی چارچوبهای رهبانی یا دینی کاتولیک، در گذشته یا حال حاضر، به اندازه کافی مورد بحث قرار نگرفتهاست. اعضای گروه کاتولیک، اوپوس دئی، اصرار دارند که آنها فاقد خصوصیت بنیادگرایی و دیگر ویژگیهایی هستند که غالبا به فرقهها و گروههای افراطی نسبت داده میشود. آنها میافزایند که اگر دیدگاه آنها را میتوان بنیادگرایانه نامید، پس این لقب را میتوان به بسیاری گروههای دیگر در بین مسیحیان کاتولیک و پروتستان نسبت داد (به عنوان مثال، کلیسای کاتولیک به گناه محض بودن همجنس بازی معتقد نیست، باوری که از دید بسیاری از کلیساهای پروتستان تا حد زیادی سهلگیرانهاست.،، منتقدان آنها به اسانی این مسأله را قبول میکنند و آن را بسط میدهد: منتقدانی همانند رودریک هیندری میافزایند، بنیادگرایی در سطح گسترده تری نسبت به آنچه قبلا تصور میشد وجود دارد، اعمال مثبت و منفی بنیادگرایانهای که اخیرا در فرقههای دینی جدید شکل گرفتهاند به تازگی و آشکارا در بین گروههای سنتی بزرگتر در حال افزایش است به اختصار، ویژگیهای بنیادگرایان تا حد زیادی وجود خصوصیات بنیادگرایانه در بافتهای اجتماعی گسترده تر و سنتی تر را آشکار کردهاست. بحث و بررسی بیشتر میتواند آشکار سازد که بنیادگرایی تا چه حد در بین سنن دینی عمده تر ریشه دوانده و یا بی تأثیر بودهاست.
این بنیادگرایی در امر یکا به ظهور رسید.اندیشههای انها در کتاب ۱۰ جلدی ایکه زیر عنوان The Fundamentals. (بنیادها) در بین ساهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۵ بهوسیلهٔ دو برادر سرمایه دار نشر گردید، بازتاب یافت.درین کتاب متنهایی گنجانیده شده که در آغاز سدهٔ بیست بهوسیله یزدان شناسان محافظه کار کلیسای انجیلی نوشته شده بود.
معمولاً پهنای معنوی دین بودایی با بنیادگرایی سازگار نیست. با آنکه در این دین نیز گرایشی در سمت انشعاب دیده میشود اما در کل، انسانها از دیدگاه این دین میتوانند مفاهمه کنند و در برابر یکدیگر آشتیپذیر باشند. بنیادگرایان این دین در بین محافظه کاران غربی ظهور کردهاند.
بخشی از پیروان مکتب نیچیرن مانند جنبش سوکا گاکای در ژاپن از ردیف آنهاست.[نیازمند منبع]
طرفداران بیشتر فرقههای یهودی بر این باورند که تاناخ (انجیل عبری یا عهد عتیق) را نمیتوان تحت الفظی یا مستقل فهمید، بلکه لازم است آن را در کنار متون دیگری که به تورات شفاهی معروف است تفسیر کرد؛ این متون دیگر در میشناه، تالمود، گمارا و میدراش گنجانده شدهاست. در حالی که تاناخ به صورت تحت الفظی تفسیر نمیشود، یهودیت ارتدوکس به خود متن به عنوان کتابی آسمانی و بی خطا که ذاتا بدون تغییر منتقل شده نگاه نمیکند، و اهمیت زیادی به کلمات و حروف خاص تورات میدهد. همچنین پیروان یهودیت ارتدوکس، به ویژه یهودیت هاریدی، بر این باورند که میشناه، تالمود و میدراش اگر به لحاظ جمله بندی و انتخاب کلمات آسمانی و بی خطا نباشد از لحاظ محتوا و معنی آسمانی و بی خطا است. یهودیان هاسیدیک غالبا این بی خطایی را به تفسیر خاخام خود از منابع سنتی حقیقت نسبت میدهند. از طرف دیگر یهودیان کارائیته به گفته خودشان فرقهای از یهودیت هستند که اعتبار سنت پساانجیلی را که در تالمود و آثار خاخامی بعدی گنجانده شده به رسمیت نمیشناسند.
نوشتار اصلی: بنیادگرایی اسلامی
بنیادگرایی اسلامی به معنای پایبندی بر اصول بنیادین اسلام است. پیشینهٔ بنیادگرایی اسلامی به سید جمال الدین اسدآبادی و پس از آن جنبش اخوان المسلمین مصر بهوسیله حسن البنا و سیدقطب و محمد قطب و دیگران که در آنزمان بهوسیله حکام مصر شدیدا سرکوب شدند، باز میگردد، که بیشتر شکل مبارزه با استعمار را داشت.
برداشتی که امروزه بیشتر در جوامع مسلمان رواج دارد، باورهای مسلمانان سنتیای را شامل میشود که خود را به تفسیرهای تحت الفظی از متون مقدسشان، قرآن و حدیث محدود میکنند. این دیدگاه ممکن است توصیف کننده دیدگاههای دینی خاص افراد باشد و هیچ ارتباطی با گروههای بزرگتر اجتماعی نداشته باشد. این دیدگاه توصیف کننده جنبشهای مذهبی و احزاب سیاسی متعدد در جوامع مسلمان است.
برداشتی که در غرب از «بنیادگرایی اسلامی» وجود دارد برای توصیف افراد و گروههای مسلمانی به کار میرود که از اسلامگرایی، یعنی یک ایدئولوژی سیاسی که خواستار جایگزینی قوانین سکولار دولتی با قوانین اسلامی است حمایت میکنند. نمونه «رادیکال» این اسلامگرایان ممکن است از سرنگون کردن خشونت آمیز دولتهای سکولار، یا حتی تروریسم اسلامی حمایت کند[نیازمند منبع].
نوع دیگری از بنیادگرایی نیز وجود دارد که از سوی بیگانگان و یا در راستای اهداف گروههای خاصی انجام میشود. نمونهٔ این گروهها طالبان و القاعده هستند. این بنیادگرایی بیشتر به گروههای مرتجعی اطلاق میشود که میخواهند زیر نام اسلام مقاصد سیاسی شانرا بدست آرند. در واقع این نوع از بنیادگرایی اسلامی سو استفاده از مذهب و عقاید مردم است برای کسب خواستهای سیاسی گروههایی خاص. در افغانستان بنیادگرایی اسلامی عمدتاً بهوسیله آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) تقویت و تمویل شد و در جریان جنگ سرد این کشور به مرکز بنیادگرایی اسلامی مبدل شد. برژنسکی، مشاور امنیت ملی آمریکا در دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر گفته بود «بنیادگرایی اسلامی بهترین متحد ما در جنگ علیه کمونیسم است».[۱] به همین علت آمریکا میلیاردها دلار به بنیادگرایان کمک کرد تا انتقام ویتنام را از روسها در افغانستان بگیرد.[۲] جمعیت انقلابی زنان افغانستان (راوا) بنیادگرایی اسلامی در افغانستان را چنین تعریف کردهاست: «از نظر ما بنیادگرایی اسلامی صاف و ساده عبارتست از: وابستگی به قدرتهای خارجی + ارتجاع + تروریزم + جهالت + زن ستیزی + ضد دموکراسی + هروئین سالاری» [۳]
بنیادگرایی مورمنی یک جنبش محافظه کارانه از مورمنیسم است که به چیزی باور دارد و عمل میکند که پیروانش آن را جنبههای بنیادگرایانه مورمنیسم میدانند. غالبا، بنیادگرایی مورمنی نشان دهنده نوعی اجتناب از مورمنیسمی است که کلیسای عیسوی قدیسان اخیر (کلیسای ال دی اس) عملاً از آن پیروی میکند، و همینطور نشان دهنده بازگشت به اصول اعتقادی و عملی ای است که پیروان آن معتقدند کلیسای ال دی اس به اشتباه ترک کردهاست، مانند ازدواج جمعی، قانون تقدیس، آدم- مورمنیسم]]، دیه خون، کشیشی پدرسالارانه، عناصر مراسم مورمنی موهبت، و غالبا محروم کردن سیاهان از مقام کشیش مورمن. ه بنیادگرایان مورمن فرقههای متعددی تشکیل دادهاند، که بسیاری از آنها جوامعی کوچک، یکپارچه، و منزوی در مناطق غرب ایالات متحده ایجاد کردهاند
بعضی چنین استدلال میکنند که ایده مذهبی بنیادگرایی به «ادیان ابراهیمی» محدود میشود، و این پدیده را به طور خاصی به ادیان مبتنی بر وحی ربط دادهاند. با این حال جواب سوال «بنیادگرا کیست؟» این است که بستگی به دید افراد دارد. غیرعادی نیست اگر عیبجویان لقب "بنیادگراً را به ویکانها یا عملاً به هر چیز دینی دیگری نسبت دهند، یاین بیشتر نشان دهنده یک دیدگاه است تا یک توصیف شخصی از خود یا یک اصل اعتقادی.
فرقه ژاپنی نیچیرن از دین بودیسم، که بر این باورند اشکال و فرقههای دیگر بودایسم رافضی و بدعت گذار هستند، نیز گاهی بنیادگرا خوانده میشوند البته، بودیسم نیچیرن تا حدودی از شینتو و عرق شدید ملیگرایانه متأثر است که همین باعث میشود به معنای واقعی کلمه بنیادگرا تلقی نشود.
برخی هر گونه فلسفهای را که متعصب باشد، دیگران را تحمل نکند و ادعا کند که تنها سرچشمه حقیقیت عینی است، «بنیادگراً میدانند، خواه این فلسفه عموما دین خوانده شود یا نه. به عنوان مثال، هنگامی که آلبانی تحت حاکمیت اینور هاگزها به عنوان یک حکومت خدانکار اعلام موجودیت کرد، شماری آن را به عنوان»الحاد بیادگرایانه]] یا به عبارت دقیقتر «بنیادگرایی استالینی تلقی کردند. مردمانی هستند که در تلاش برای زندگی بر اساس نوشتههای آیان راند از دید عیبجویان در تبلیغ دیدگاههای خود احترام به دیگر باورها را زیر پا گذاشتهاند، به گونهای که آنها به نوعی»بنیادگرای عینیتگرا تلقی میشوند، و به طور توهین آمیزی از آنها تحت عنوان «راندرویدها» نام برده میشود..
گاهی، به نظر میرسد که بنیادگرایی نشان دهنده یک ایده پاک است، و به عنوان نوعی وفاداری ضد فرهنگی به یک اصل اعتقادی اصیل، اشرافی، ساده، اما نادیده گرفته شده به کار میرود، همانند آنچه که در «بنیادگرایی اقتصادی دیده میشود؛ لیکن همین اصطلاح میتواند به شیوهای انتقادی به کار برده شود.، رودریک هیندری، ابتدا خصوصیات مثبتی را که به بنیادگرایی سیاسی، اقتصادی و غیره نسبت داده میشود بر میشمرد. برخی از این خصوصیات عبارتند از»اعتبار، هواخواهی و اشتیاق، اهل عمل بودن، و اجتناب از سازش آسان." سپس جنبههای منفی مورد بررسی قرار میگیرند، همانند دیدگاههای روانشناختی، که عبارتند از دیدگاههای نخبه سالار و بدبین، دو در بعضی موارد ملانقطی بازی.
بنیادگرایان ادعا میکنندکه همانند پیروان اولیه دین خود از آن پیروی میکنند و در پیروی از دین باید اینگونه عمل شود.. به عبارت دیگر، مسیحیان باید مانند همان افرادی که در زمان عیسی او را میشناختند و از و پیروی میکردند، به دین خود اعتقاد داشته باشند و بدان عمل کنند. یک مسلمان نیز باید به همین صورت همانند پیراون اولیه محمد باشد استدلالهایی از این دست را میتوان در مورد بیشتر سیستمهای اعتقاد دینی به کار برد. بنیادگرایان این باور را بر اساس این ایده توجیه میکنند که بنیانگداران ادیان جهان چیزهای را گفتند و انجام دادند که نوشته نشدند؛ به عبارت دیگر پیروان و شاگرادن اولیه آنها چیزهایی را میدانستند که ما نمیدانیم.، از دید مسیحیان بنیادگرا، این ادعا از طریق انجیل یحییتوجیه میشود، که با این جمل تمام میشود که«چیزهای بسیار دیگری هست که عیسی مسیح انجام داد، که اگر یک به یک نوشته میشدند، به عقیده من حتی خود جهان ظرفیت کتابهایی را که نوشته میشدند نداشت.» (یحیی ۲۱:۲۵، ان کی جی وی) توجیهات بیشتر از استقبال راکد و کاهنده از گروههای لیبرال و اصلاح شده، از رسواییهایی که، به عنوان مثال، کلیسای کاتولیک روم را فرا گرفت، و از دشواری فزاینده تشخیص تمایز بین دیدگاههای لیبرال مذهبی و سکولاریستی در مورد مسایلی نظیر همجنس بازی، سقط جنین و فمینیسم / حقوق زنان گرفته میشود.
انتقادات زیادی در مورد موضع بنیادگرایان شدهاست بعضی از عادیترین انتقادات این است که ادعاهای دینی گروههای بنیادگرا قابل اثبات نیستند، غیرعقلانی هستند و یا آشکارا نادرست و مخالف شواهد علمی هستند. به عنوان مثال، بعضی از این انتقادات که مشهور هم هستند از سوی کلارنس دارو در محاکمه میمون اسکوپز مطرح شدهاست. انتقاد دیگری که مطرح است این است که اظهارت این گروهها ظاهری یکدست و ساده دارد، با این حال در درون هر اجتماع مذهبی، میتوان در عمل متون متفاوتی از قوانین دینی را یافت که پذیرفته شده؛ و هر متن تفسیرهای متفاوتی دارد. و سرانجام اینکه، هر باور بنیادگرایانهای خود به گروههای بسیاری که ضد هم هستند تقسیم میشود. غالبا دشمنی آنها با همدیگر به همان اندازه دشمنی آنها با دیگر ادیان است. به علاوه، مشاهده شده که چیزی به اسم بنیادگرای مسلمان، یهودی، یا مسیحی وجود ندارد. بلکه بنیادگرایی بنیادگرایان دغدغه اصلی آنها است، و در صدر دیگر ملاحظات فرقهای و ایمانی قرار دارد.
منتقدان ادعا میکنند که برای اجرای برنامه بنیادگرایان در عمل، نیاز به درک کامل زبان باستانی متن اصلی است، تازه اگر این امکان وجود داشته باشد که در بین نسخههای مختلف، متن اصلی را پیدا کنیم.، به علاوه آنها به بنیادگرایان این اتهام را میزنند که توان درک این واقعیت را ندارند که سنت توسط انسانها که جایز الخطا هستند منتقل میشود.، الیوت ان. دورف]] مینویسد:]] حتی اگر کسی بخواهد از پیام تحت الفظی کلام خدا پیروی کند، نیاز اولیه مردم به درک آن کلمات باز مستلزم تفسیرهای انسانی است. از طریق این فرآیند جایزالخطا بودن بشر به طور اجتناب ناپذیری با معنی کلام آسمانی ترکیب میشود. در نتیجه غیرممکن است که از کلام مسلم خداوند پیروی کرد؛ ما تنها میتوانیم به درک انسانی از خواست خداوند دست یابیم«. (»یک درخ زنده")، دورف، ۱۸۹۹)ه
بیشتر بنیادگرایان به این استدلال اعتنا نمیکنند. آنهایی که به به این انتقاد پاسخ میدهند چنین استدلال میکنند که رهبران دینی آنها توسط خداوند هدایت میشوند، و از اینرو از خصیصه بی خطایی آسمانی برخوردارند.
بسیاری معتقدند که بنیادگرایی باعث میشود که پیروان یک باور دینی بیش از اندازه به رهبران دین خود وابسته شوند. پیروان در چنین دینی معتقدند که رهبر مصون از خطا، یا مجرای ندای الهی است، و میتواند آنها را بدون خطا در تفسیر منبع حقیقت هدایت کند. ادیانی که چنین کنترلی بر پیروان خود دارند غالبا ادیان تقلیدی نامیده میشوند.
یک انتقاد کلی از بنیادگرایی مبنی بر این ادعا است که بنیادگرایان در مورد آنچه که باوردارند و بدان عمل میکنند گزینشی و وسواس عمل میکنند. به عنوان مثال، کتاب اگزودوس امر میکند که اگر برادر کسی فوت کرد آن شخص باید با بیوه برادر خود ازدواج کند. با این حال بنیادگرایان مسیحی به این اصل اعتقادی پایبند نیستند، علی رغم اینکه در عهد جدید مخالف با آن سخنی گفته نشدهاست. اما، مدافعان بنیادگرایی استدلال میکنند که بر اساسی الهیات عهد جدید، حد اقل بخش غالب قوانین موسوی، برای مسیحیان امروزی معیار نیستند. آنها ممکن است از بخشهایی از عهد جدید نظیر ۲:۱۴ اقتباس کنند که در وصف عیسی مسیح میگوید «او اثر بایستهایی را که علیه ما بود پاک کرد» (ان کی جی وی).ه دیگر بنیادگرایان استدلال میکنند که تنها بخشهای خاصی از قوانین موسوی، بخشهایی که بر اصول اخلاقی جهانی استوار است، در دنیای امروز معیار هستند. بنابراین هیچ تناقضی بین محتوای عهد عتیق و اعتقاد آنها به بی خطایی انجیل وجود ندارد. منتقدان در مقابل ادعا میکنندکه تفسیرهای تحت الفظی غیرعقلانی بنیادگرایان از انجیل و دیگر متون دینی الزاما منجر به دفاع از مواضع متناقض و حتی متظاهر میشود..
بنیادگرایان مسیحی غالبا اصرار دارند که انجیل در ادعاهای پیشگویانه مختلف خود بی خطا است. حال آنکه، در کتاب حزقیل، مخصوصا در حزقیل ۱۴-۲۶:۱ما پیشگویی مربوط به (فتح شهر تایر) را میبینیم، در حالی که بر اساس حزقیل ۱۸-۲۹:۲۰به نظر میرسد که این فتح دقیقا آنگونه که پیامبر پیش بینی کرده بود روی نداد. این پیشگویی با توجه به تفسیر خود پیشگویی و تفسیر اتفاقات واقعی ای که روی داد مورد بحثهای پژوهشی زیادی قرار گرفتهاست. در هر حال، واضح است که نابوشادنزار در حقیقت شهر تایر را آنگونه که پیشگویی شده بود فتح کرد، اگرچه غارت و ویرانی جنگ به آن شدت کهحزقیل پیشگویی کرده بود نبود، و برخلاف پیشگوییها که مدعی بود شهر هرگز دوباره ساخته نخواهد شد، شهر (در منطقه کنونی سور لبنان) دوباره ساخته شد.
ب خاطر زیر سوال رفتن صحت تاریخی متون دینی در مقایسه با دیگر منابع تاریخی؛ و همینطور بواسطه این سوال که چگونه اسنادی که بعضی معتقدند حاوی تناقضات زیادی است میتواند بدون خطا باشد، آموزههای بنیادگرایان با انتقاداتی روبرو است.
واژه «بنیادگرایی» اصطلاحی است که به لحاظ اخلاقی باردار و وابسته به احساسات است، و غالبا به عنوان یک اصطلاح ننگین، به ویژه در ترکیب با دیگر القاب (همانند اصطلاح بنیادگرایی اسلامی / بنیادگرایان مسلمان«و»بنیادگرایان راستگراً) به کار میرود.
غالبا بنیادگرایان دینی، در تمامی ادیان، از لحاظ سیاسی آگاهند. آنها احساس میکنند که فرآیندهای قانونی و دولتی باید آن شیوه زندگی را که آنان معتقدند از سوی خداوند تجویز و در کتاب مقدس ارایه شده، به رسمیت بشاسند. از دید آنها دولت باید تابع خداوند باشد: البته این باور اساسی بیشتر ادیان است، اگرچه پیروان آنها بر آن اصرار نمیورزند.
بیشتر کشورهای «مسیحی» در فرآیند توسعه و رشد خود از یک مرحله مشابه عبور میکنند. دولت در بسیاری از کشورهای اسلامی نظیر ایران و عربستان سعودی، اسلامی هستند، و در آنها افرادی هستند که دارای عقاید بنیادگرایانه هستند. غالبا دیده میشود که سیاستمداران سکولارتر در این کشورها در جنبشهای مخالف فعالیت میکنند.
تحجر یا قشری گری یا جمود دینی دیدگاهی در مقابل خردگرایی است. قشری در اصل به معنای توجه به ظاهر احکام دین است.
منظور از قشری گری، جمود بر ظواهر متون دینی در مقام فهم و جمود بر ظواهر مناسک در مقام عمل است.
قشری گری مانع فهم عمق معارف دینی است و به همین دلیل بستری برای رشد کج فهمی و بدعت است.[۴]
تحجر انسان را در نقطه تقابل با خدا قرار میدهد. این دیدگاه معتقد است که چون خدا حاکم است، پس انسان آزاد عاقل نباید وجود داشته باشد.[۵]
استبداد و جمود فکری کلیسا در دوره قرون وسطی موجب دین گریزی و ظهور مکتبهای جدیدی مثل اومانیسم و لائیسم گردید. [۶]
عوامل اصلی از دیدگاه آقای عادل شجاعی با تاکید بر مسئله بنادگرایی اسلامی:
عامل نخست خوانش (قرائت) خشک، بسته و ضد عقلانی از اسلام است. این گروهها با گرایشهای «اخباری»، عقل را در استنباط به رسمیت نمیشناسند و همین عامل باعث میشود که بتوانند خشونت را از منابع نقلی اسلامی استخراج کنند. آنهایی نیز که عقل را به رسمیت شناختهاند، تعریفی حداقلی از عقل داشتهاند و عقل را مستقل نمیدانند و آن را در پرتو نقل انگاشتهاند.
عامل دوم شکستها و ظلمهای تاریخی است که سالهایِ درازی توسط برخی کشورهای غربی، به کشورهای اسلامی روا داشته شده است و بعضاً کشورهای اسلامی را تحت استعمار قرار دادهاند. حمله به عراق و افغانستان و همچنین، مسالهی تاریخی جنگ بین اعراب و اسرائیل و اشغال خاک آنها، سبب شده که مسلمانان زیادی از دولتهایِ غربی کینه به دل داشته باشند. چنانکه پیشتر نیز نوشته بودم، حرکتی مثل برکناری محمد مرسی و سرکوب اخوانالمسلمین نیز به گسترش تروریسم دامن خواهد زد و امیدهای تندروها در مبارزه بدون خشونت به ناامیدی تبدیل میشود؛ همین بیفایده پنداشتنِ رقابتهای دموکراتیک در دایرهیِ قانون، عاملِ کارسازی در حرکت این گروهها به مبارزه مسلحانه خواهد بود.
عامل سوم منابع مالی زیادی است که توسط برخی کشورها (مثل عربستان سعودی) در راه ترویج همان قرائت خشونتآمیز قرار داده میشود. برخی مدرسههای دینی در پاکستان و کشورهای شمال و مرکز آفریقا (مثل سودان) تنها نمونهای از این سرمایهگذاری در راه ترویج خشونت است. این سرمایهگذاریها عمدتاً با هدف نفوذ ایدئولوژیک در خارج از مرزها صورت میگیرد که کشورهای مختلف میتوانند نیروهایی را خارج از مرزهایشان به چنگ آورند.
عامل چهارم افرادی است که بازیچه دستِ سردستههای این گروهها میشوند. به نظر نمیرسد که گرایشهای اسلامی، عامل اصلیِ جذب این افراد به گروههای تروریستی باشد. سرخوردگی، شکستهای مختلف در زندگی و کینههای درونی، نیرو محرکهای برای اعمال تروریستی میشود که با پوشش «اسلام» برای این دسته توجیه مییابد و همین «اسلام»، وجدان آنها را کمتر آزار میدهد. اگر عدم خشونت بر مبنای منابع اسلامی تئوریزه و تبلیغ شود، این افراد زمینهی کمتری برای جذبشدن به چنین سازمانهایی خواهند داشت. غیراسلامی پنداشتن چنین اعمالی؛ عامل قدرتمندی در جلوگیری از جذب افراد به چنین گروههایی میشود.
مطالعه بیشتر:
برای مطالعه بیشتر به منایع ذیل رجوع کنید
- نگاهی انتقادی به جریانهای بنیادگرایی و روشنفکری دینی در کشورهای عربی
- ریشههای مشترک بنیادگرایی سنی و شیعی
- بنیادگرایی اسلامی درافغانستان
- جریان شناسی سلفیه و بنیادگرایی
- دانشگاه بنیادگرا و بنیادگرایی دانشگاهی
- جنبش انقلابی اسلامی و بنیاد گرایی
- رویکردی نظری به مفهوم بنیادگرایی)با تأکید بر بنیادگرایی یهودی)
- از بنیادگرایی تا اسلام گرایی
- انقلاب اسلامی و بنیاد گرایی( تاثیرات و تاثرات)
- بنیادگرایی اسلامی و اسلام سیاسی
- دینداری سنتی ، سنت گرایی دینی و بنیادگرایی مذهبی
- بنیادگرایی چیست و ایا بنیادگرایی اسلامی قابل تعریف است؟
- حوزه سیاست بنیادگرایی اسلامی
- فوندامنتالیسم، مدرنیته، رویاروئی و برخورد فرهنگ ها
منابع:
- فرهنگ جامع سیاسی، تهران، بی نا، 1372، ص 285.
http://farasatkhah.blogsky.com/
سلام
دست شما درد نکند
سلام
مثل همیشه عالی بود
سلام .. بعد ازمدتی دیدار حاصل شد .. خوشحال شدم وموفق باشید.
با سلام و سپاس فراوان
سلام دوست عزیز وارجمندم
همه ما به نحوی بنیاد گرا هستیم یعنی بگونه ای اصولی را قبول داریم که تخطی از آن را جایز نمی دانیم اما بستگی به اصول ویا دایره تخطی ها وخطوط قرمز مان اصلاح طلب یا بنیاد گرا نامیده می شویم .بعضی از افراد بنیاد اندیشه شان بر منافع شخصی خودشان استوار است اما در بین مردم به اصلاح طلبی مشهورند چون امروزه از این هیزم می توانند برای خود غذایی گرم کنند وبعضی هم زمانی که دولت احمدی نژاد حاکم بود حزبی شدند والبته از این تنور نان خودشان را پختند و......
تندرست وشادکام باشند همه ملت ایران