مبحث به زبان ساده
خداناباوری یا بی خدایی یا خدا انکاری Atheism) ) در معنای عام، رد باور به وجود خدا است. در معنایی محدودتر، بیخدایی این موضع است که هیچ خدایی وجود ندارد. در جامعترین معنا، بیخدایی به سادگی، عدم باور به وجود هر گونه خداست. بیخدایی نقطهٔ روبروی خداباوری است، که در کلیترین شکل، اعتقاد به وجود حداقل یک خدا میباشد.
به عقیده علیرضا در سایت کلوب خداناباوری چنین تعریف شده است
ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺑﻨﯿﺎﺩﯾﻦ ﺁﺗﺌﯿﺴﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺪﺭﻥ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﯾﭽﺎﺭﺩ ﺩﺍﻭﮐﯿﻨﺰ، ﮐﺮﯾﺴﺘﻮﻓﺮﻫﯿﭽﻨﺰ، ﺩﻧﯿﻞ ﺩﻧﺖ ﻭ ﺳﻢ ﻫﺮﯾﺲ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﻥ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﺩﯾﻦ ﻭﻋﻠﻢ، ﺟﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﮓ، ﺩﯾﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺷﮑﺴﺖﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﻄﻊ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺑﺸﺮ، ﻋﻠﻢ ﺳﮑﻮﻻﺭ ﮐﺎﻣﻼً ﻏﺎﻟﺐ ﮔﺸﺘﻪ ﻭﺩﯾﮕﺮ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻓﺮﺩ ﻋﻘﻼﻧﯽ ﻭ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﺮﺩﻩ،ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺩﯾﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ . ﺍﻣﺎ ﺁﻗﺎﯼ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﻓﺴﺮ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ "ﺁﺧﺮﯾﻦﺧﺮﺍﻓﺎﺕ" ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻨﮕﯽ ﺑﯿﻦ ﺩﯾﻦ ﻭ ﻋﻠﻢ ﺍﺻﻼً ﻭﺟﻮﺩﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﻓﻠﺴﻔﯽﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﻢ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ . ﺩﺭﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺳﻨﺘﯽ ﻓﻼﺳﻔﻪ ﺗﺌﯿﺴﺖ ﻣﺎﻧﻨﺪﺍﻓﻼﻃﻮﻥ، ﺍﺭﺳﻄﻮ، ﺁﮔﻮﺳﺘﯿﻦ ﻭ ﺁﮐﻮﯾﻨﺎﺱ، ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻫﺪﻑ ﺍﺳﺖ.ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩﻣﮑﺎﻧﯿﮑﯽ ﻓﯿﻠﺴﻮﻑ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﮐﺎﺭﺕ، ﻫﺎﺑﺰ، ﻻﮎ ﻭﻫﯿﻮﻡ، ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻫﺪﻑ ﻧﯿﺴﺖ . ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩﻣﮑﺎﻧﯿﮑﯽ ﻫﺮﮔﺰﺑﻮﺳﯿﻠﻪ ﻋﻠﻢ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻋﻠﻢ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺭﻭﺵ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﮐﻨﺪﺑﻠﮑﻪ ﺁﺗﺌﯿﺴﺖ ﻫﺎ ﺗﻔﺴﯿﺮﺷﺎﻥﺍﺯ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﻠﻤﯽ ﺭﺍ ﻋﻠﻢ ﻧﺎﻡ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ. ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﻫﺎﯼ ﺍﺻﻠﯽ ﺍﺯﺁﺗﺌﯿﺴﺖ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﻥ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩ ﻣﺒﻨﯽ ﺑﺮ ﻋﺪﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﺪﺍ، ﻫﯿﭻﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻭ ﺷﻮﺍﻫﺪ ﻋﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪﮐﻪ "ﺁﺗﺌﯿﺴﻢ ﯾﮏ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ " ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﺮ ﺷﻮﺍﻫﺪ ﻋﻠﻤﯽ ﺍﺳﺖ.ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ، ﯾﮏ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻋﻠﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎﺀﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﺮ ﺑﺎﻓﺖ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺳﻠﻮﻝ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩﯾﮏ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻋﻠﻤﯽ، ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎﺀ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﻮﺩ، ﺁﻥ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻮﺭﺩﺑﺎﺯﻧﮕﺮﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﯿﺮﺩ . ﺁﺗﺌﯿﺴﻢ ﯾﮏ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻧﻈﺮﯾﻪﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﻋﻠﻤﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﭙﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖﻣﺠﻠﻪ ﻭﺍﻝ ﺍﺳﺘﺮﯾﺖ ﮊﻭﺭﻧﺎﻝ ) 2 ( ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 2008 ﮔﺰﺍﺭﺷﯽ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻧﻈﺮ ﺳﻨﺠﯽ ﮔﺎﻟﻮﭖ ﺍﺯ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﺋﯽ ﻫﺎ، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺗﺎﺛﯿﺮﯼ ﮐﻪﺁﺗﺌﯿﺴﻢ ﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻘﻞ ﺳﻠﯿﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪﻭ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺫﮐﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺟﻮﺩ ﺁﻧﮑﻪ ﺁﺗﺌﯿﺴﻢ، ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ﺩﯾﻦ ﺳﺘﯿﺰ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﺑﺎﻫﻮﺵ،ﻋﻘﻼﻧﯽ، ﺷﮑﺎﮎ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﺑﺴﺎﺯﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻣﻬﻤﻞ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕﺯﺩﮔﯽ ﺗﻮﺩﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺁﺗﺌﯿﺴﻢ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ،ﺷﻔﺎﯼ ﺍﯾﻤﺎﻧﯽ، ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ، ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻭ ﺧﺪﺍ، ﺧﺮﺍﻓﺎﺗﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ. ﺍﻣﺎﺁﺗﺌﯿﺴﻢ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺷﻮﺍﻫﺪ ﻣﺴﺘﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻤﺎﻥ،ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺒﻠﯽ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ،ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺭﻭﯾﺎ ﻭ ﯾﺎ ﺷﻬﻮﺩ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﮕﻮﺋﯽ ﺩﻗﯿﻖ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺩﺳﺖﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻣﻌﺠﺰﺍﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻣﺮﺩﺍﻥ ﻋﺼﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻭ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻧﻔﺮ ﻭﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﻣﺘﻌﺪﺩ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﻭ .... ﭼﻪ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻋﻠﻤﯽ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﺮ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﻭ ﯾﺎﺩﻟﯿﻞ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﮔﺮ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺁﺗﺌﯿﺴﻤﯽ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﻧﯿﺴﺖ، ﭼﻪﻧﺎﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻧﻬﺎﺩ؟
در سایت پرشین هیستوری تعریف کمی متفاوت تری گفته شده که عینا نقل می شود
آتئیست(ابهامزدایی) برابر انگلیسی بیخدا است.
بیخدایی یا خداناباوری (به انگلیسی: Atheism)، در معنای عام، رد اعتقاد به وجود خدایان است.در معنایی محدودتر، بیخدایی این موضع است که هیچ خدایی وجود ندارد. در جامعترین معنا، بیخدایی به سادگی، عدم وجود اعتقاد به وجود هر نوع خداست.بیخدایی نقطهٔ مقابل خداباوری است، که در کلیترین شکل، اعتقاد به وجود حداقل یک خدا میباشد.
واژه آتئیسم در زبان انگلیسی از واژه یونانی atheos (به یونانی: ἄθεος) گرفته شدهاست که به معنای بدون خدایان است. این واژه در گذشته با دلالت ضمنی منفی، در اطلاق به کسانی به کار رفته که منکر خدایانی میشدند که در جامعه در سطح وسیع مورد پرستش قرار میگرفتهاند. با گسترش آزادی اندیشه و پرسشگری شکگرایانه و متعاقباً انتقادات رو به فزونی از دین، کاربرد این اصطلاح محدودتر و هدفمند شد. نخستین افرادی که به طور رسمی خود را با واژه “بیخدا” تعریف میکردند در قرن ۱۸ام بودند.
براهین بیخدایی گستردهاند و طیف وسیعی از استدلالهای فلسفی، اجتماعی و تاریخی را در بر میگیرند. استدلالها برای عدم اعتقاد به خدای ماوراطبیعه شامل نبود شواهد تجربی، مسئله شر، برهان وحیهای متناقض و اختفای الهی است. با وجود اینکه بسیاری بیخدایان فلسفههای سکولار را برگزیدهاند، برای بیخدایی هیچ ایدئولوژی یا مسلک فکری و رفتاری واحدی وجود ندارد. بسیاری بیخدایان بر این باورند که بیخدایی، نسبت به خداباوری، یک جهانبینی بهینهتر است، در نتیجه بار اثبات بر دوش بیخدایان نیست که ثابت کنند خدا وجود ندارد، بلکه بر دوش خداباوران است که برای باور خود دلیل بیاورند.
در فرهنگ غربی، غالباً بیخدایان را منحصراً بیدین یا مادهباور میپندارند؛ در حالی که در برخی نظامهای ایمانی نیز بیخدایی وجود داشتهاست؛ از جمله در ادیان ناخداباوری چون آیین جین، برخی اشکال آیین بودا که از باور به خدایان حمایت نمیکنند، و شاخههایی از آیین هندو که بیخدایی را موضعی صادق اما نامناسب برای رشد معنوی انسان میدانند.
به این دلیل بیخدایی مفاهیم متفاوتی دارد، تعیین شمار دقیق بیخدایان کار دشواری است.بر اساس یکی از برآوردها، در حدود ۲٫۳٪ جمعیت جهان بیخدا هستند، در حالی که ۱۱٫۹٪ از توصیف بی دین برای خود استفاده میکنند. طبق آماری دیگر، بیشترین میزان کسانی که خود را بیخدا معرفی میکنند در کشورهای غربی وجود، و آن هم به میزانهای مختلف، که از درصدهای تکرقمی کشورهایی چون لهستان، رومانی و قبرس آغاز شده؛ و به ۸۵٪ در سوئد (۱۷٪ بیخدا)، ۸۰٪ در دانمارک، ۷۲٪ در نروژ و ۶۰٪ در فنلاند میرسد.تا ۶۵٪ ژاپنیها خودشان را بیخدا، ندانمگرا یا بیاعتقاد میدانند.طبق گزارش مرکز تحقیقات پیو، از میان کسانی که وابستگی به دینی ندارند و خود را “بدون دین” میدانند، ۲٪ جمعیت آمریکا خود را “بیخدا” میدانند. طبق یک آمارگیری جهانی در سال ۲۰۱۲، ۱۳٪ شرکتکنندگان خود را بیخدا دانستهاند.
اپیکور به عنوان اولین واضع مسئله شر شناخته شدهاست. دیوید هیوم در گفتگوها در باب دین طبیعی (۱۷۷۹) از اپیکور نقل میکند که در یک سری پرسشها عنوان میکند:«آیا خداوند مایل به جلوگیری از بدی هست، اما نمیتواند؟ پس او قادر مطلقنیست. آیا او قادر است، اما مایل نیست؟ پس او بدخواه است. آیا او هم قادر و هم مایل است؟ پس او مبداء شر است. آیا او نه قادر و نه مایل است؟ پس چرا او را خدا بنامیم؟»
به سراغ ویکی پدیا طبق روال معمول می رویم
واژه آتئیسم در زبان انگلیسی از واژه یونانی atheos (به یونانی: ἄθεος) گرفته شده است که به معنای بی خدایان است. این واژه در گذشته با دلالت ضمنی منفی، در اطلاق به کسانی به کار رفته که بی اعتقاد به خدایانی میشدند که در جامعه در سطح گسترده مورد پرستش قرار میگرفتهاست. با گسترش آزادی اندیشه و پرسشگری شکگرایانه و متعاقباً انتقادات رو به فزونی از دین، کاربرد این اصطلاح محدودتر و هدفمند شد. نخستین افرادی که به طور رسمی خود را با واژه «بیخدا» تعریف میکردند در قرن ۱۸ام بودند.
براهین بیخدایی گستردهاند و گستره گستردهای از استدلالهای فلسفی، اجتماعی و تاریخی را در بر میگیرند. استدلالها برای عدم باور به خدای ماوراءالطبیعه به شمار نبود شواهد تجربی، مسئله شر، برهان وحیهای متناقض و اختفای الهی است. با وجود اینکه بسیاری بیخدایان فلسفههای سکولار را برگزیدهاند، برای بیخدایی هیچ ایدئولوژی یا مسلک فکری و رفتاری واحدی وجود ندارد. بسیاری بیخدایان بر این باورند که بیخدایی، نسبت به خداباوری، یک جهانبینی بهینهتر است، در نتیجه بار اثبات بر دوش بیخدایان نیست که ثابت کنند خدا وجود ندارد، بلکه بر دوش خداباوران است که برای باور خود دلیل بیاورند.[۷]
در فرهنگ غربی، غالباً بیخدایان را منحصراً بیدین یا مادهباور میپندارند[۸]؛ در حالی که در برخی نظامهای ایمانی نیز بیخدایی وجود داشتهاست؛ از جمله در ادیان ناخداباوری چون آیین جین، برخی اشکال آیین بودا که از باور به خدایان حمایت نمیکنند،[۹] و شاخههایی از آیین هندو که بیخدایی را موضعی صادق اما نامناسب برای رشد معنوی انسان میدانند.[۱۰]
به این دلیل بیخدایی مفاهیم گوناگونی دارد، تعیین شمار دقیق بیخدایان کار دشواری است.[۱۱] بر اساس یکی از برآوردها، در حدود ۲٫۳٪ جمعیت جهان بیخدا هستند، در حالی که ۱۱٫۹٪ از توصیف بیدین برای خود استفاده میکنند. طبق آماری دیگر، بیشترین میزان کسانی که خود را بیخدا معرفی میکنند در کشورهای غربی وجود، و آن هم به میزانهای مختلف، که از درصدهای تک رقمی کشورهایی چون لهستان، رومانی و قبرس آغاز شده[۱۲]؛ و به ۸۵٪ در سوئد (۱۷٪ بیخدا)، ۸۰٪ در دانمارک، ۷۲٪ در نروژ و ۶۰٪ در فنلاند میرسد.[۱۱] تا ۶۵٪ ژاپنیها خودشان را بیخدا، ندانمگرا یا بیاعتقاد میدانند.[۱۱] طبق گزارش مرکز تحقیقات پیو، از میان کسانی که وابستگی به دینی ندارند و خود را "بدون دین" میدانند، ۲٪ جمعیت آمریکا خود را «بیخدا» میدانند. بر پایه یک آمارگیری جهانی در سال ۲۰۱۲، ۱۳٪ شرکتکنندگان خود را بیخدا دانستهاند.[۱۳]
نویسندگان در مورد بهترین تعریف و طبقهبندی برای خداناباوری با هم اختلاف نظر دارند،[۱۴] به این شکل که برای چه موجودات فراطبیعی صادق است، که آیا خود یک ادعای مستقل است یا صرفاً فقدان آن است، و آیا نیازمند رد آگاه و صریح است. بیخدایی سازگار با ندانمگرایی دانسته شدهاست،[۱۵][۱۶] [۱۷][۱۸][۱۹][۲۰][۲۱] و همچنین در تقابل با آن در نظر گرفته شدهاست.[۲۲][۲۳][۲۴] انواع دستهبندیها برای تمیز اشکال بیخدایی وجود دارند.
یکی از دلایلی که بر سر تعریف بیخدایی ابهام و اختلاف وجود دارد نبودن تعاریف مورد توافق عام درباره واژگانی چون الوهیت و خدا است. کثرت و تنوع مفاهیم خدا و الوهیتها منجر به ایدههای مختلف در کاربرد بیخدایی میگردد. برای مثال، رومیان باستان، مسیحیان را متهم به بیخدایی میکردند زیرا مسیحیان، خدایان پگان را پرستش نمیکردند. به تدریج، اینطور استفاده از دور خارج شد، زیرا خداباوری به عنوان باوری فراگیر برای هر نوع باور به الوهیت بهکار رفت.[۲۵]
با توجه به طیف وسیعی از پدیدههایی که رد میشوند، بیخدایی میتواند تقابل با هر چیزی چون وجود یک خدا، وجود هر گونه مفاهیم معنوی، فراطبیعی و یا متعالی در باورهایی چون بودیسم، هندوئیسم، جینیسم و تائویسم را شامل شود.[۲۶]
نوشتار اصلی: بیخدایی صریح و ضمنی
تعاریف بیخدایی، بسته به درجه اهمیتی که فرد برای ایده خدایان قائل میشود تا بیخدا محسوب گردد متفاوت است. گاهی، بیخدایی به سادگی نبود اعتقاد به وجود خدایان تعریف میشود. چنین تعریف گستردهای، نوزادان و کسانی که تا بهحال در معرض ایدههای خداباورانه قرار نگرفتهاند را شامل میشود. در سال ۱۷۲۲، بارون دولباخ در این باره گفتهاست «تمام کودکان بیخدا متولد میشوند؛ هیچ ایدهای نسبت به خدا ندارند.».[۲۷] به طور مشابه، جرج اچ. اسمیت (۱۹۷۹) پیشنهاد میکند: «انسانی که با خداباوری آشنا نشده باشد بیخدا است زیرا به وجود خدا اعتقاد ندارد. این دستهبندی کودکانی که ظرفیت درک موضوع را داشته باشند ولی تابهحال از این مسائل بیاطلاع بودهاند را هم شامل میشود. این حقیقت که چنین کودکی به خدا اعتقاد ندارد او را واجد شرایط بیخدا بودن میکند.»[۲۸] اسمیت برای توضیح این مسئله اصطلاح بیخدایی ضمنی را ابداع کردهاست که اشاره به «فقدان عقیده خداباورانه بدون رد آگاهانه آن» دارد، و اصطلاح بیخدایی صریح را برای تعریف مفهوم عامتر ناباوری آگاهانه بهکار بردهاست. ارنست نیگل با این دستهبندی بیخدایی اسمیت که آن را «فقدان خداباوری» دانسته مخالفت کردهاست، و تنها بیخدایی صریح را "بیخدایی" به معنای واقعی دانستهاست.[۲۹]
نوشتار اصلی: بیخدایی مثبت و منفی
فیلسوفانی چون آنتونی فلو[۳۰] و مایکل مارتین[۲۵] تمایزی میان بیخدایی مثبت (قوی/سخت) و بیخدایی منفی (ضعیف/نرم) قائل شدهاند. بیخدایی مثبت، تاکید صریح و روشن این است که خدایان وجود ندارند. بیخدایی منفی تمام انواع دیگر نا-خداباوری را شامل میشود. بر اساس این دستهبندی، هر کسی که خداباور نیست یا بیخدای مثبت است یا منفی. اصطلاحات قوی و ضعیف جدید هستند، درحالیکه اصطلاحات منفی و مثبت منشا قدیمیتری دارند، و به معنای کمی متفاوت در ادبیات فلسفی و متکلمان کاتولیک به کار رفتهاند.[۳۱] بر اساس این مرزبندی بیخدایی، اکثر ندانمگرایان بیخدا به شمار میآیند.
با اینکه برای مثال، فیلسوفانی چون مارتین، ندانمگرایی را منتهی به بیخدایی منفی میدانند،[۱۶] برخی ندانمگرایان دیدگاه خود را متفاوت از بیخدایی میدانند،[نیازمند منبع] و آن را موجهتر از خداباوری یا بینیاز به اعتقاد راسخ همچون آن نمیدانند.[۳۲] گاهی این ادعا که داشتن دانش درباره وجود یا عدم وجود خدا غیرقابل دسترس است بیانگر این دانسته شده که بیخدایی چون خداباوری نیازمند جهش ایمانی است.[۳۳][منبع نامعتبر؟] پاسخهای رایج بیخدا به این مدعی این است که گزارههای اثبات نشده ایمانی همان میزان از ناباوری را میطلبند که هر گزاره اثباتنشده دیگری میطلبد،[۳۴] و همچنین اثباتناپذیری وجود خدا به این مفهوم نیست که احتمال وجود و عدم وجود خدا یکسان است.[۳۵] در این باره، فیلسوف اسکاتلندی، جی. جی. سی. اسمارت استدلال میکند «گاهی اوقات کسی که در حقیقت بیخدا است شاید خود را عمیقاً ندانمگرا بداند، به دلیل اینکه یک شکگرایی فلسفی تعمیمیافتهٔ غیرمنطقی ممکن است مانع این شود که ما بگوییم، به جز حقایق ریاضی و منطق صوری، در واقع هیچ چیز دیگری را حقیقتاً نمیدانیم.»[۳۶] در نتیجه، برخی نویسندگان بیخدا از جمله ریچارد داوکینز ترجیح میدهند میان دیدگاه خداباور، ندانمگرا و بیخدا در یک طیف احتمال خداباورانه تفاوت قائل شوند.[۳۷]
تا قبل از سده هجدهم، وجود خدا تا حدی در جهان غرب پذیرفته شده بود که حتی احتمال بیخدایی واقعی زیر سؤال بود. این عقیده که نظریه فطرت خوانده میشود بر این است که تمام افراد از زمان تولد به خدا اعتقاد دارند؛ و این به شکلی دلالت به این دارد که بیخدایان بایستی در انکار به سر برند.[۳۸]
همچنین دیدگاه دیگری وجود دارد که معتقد است بیخدایان در شرایط سخت به سرعت خداباور میشوند. برای مثال؛ ادعاهای تغییر کیش در بستر مرگ، یا ضربالمثل در سنگرها بیخدایی نیست از این جمله هستند.[۳۹] با این حال، نمونههایی بر خلاف چنین ادعاهایی وجود داشتهاند، از جمله مواردی که در واقع «بیخدایان در سنگرها» حضور داشتهاند.[۴۰]
برخی بیخدایان خود واژه بیخدایی را غیرضروری میدانند. سم هریس در کتاب نامهای به ملت مسیحی نوشتهاست:
در واقع، "بیخدایی" واژهای است که نباید وجود داشته باشد. هیچکسی نیازی ندارد که خود را ناطالعبین یا غیرکیمیاگر بنامد. ما برای کسانی که شک دارند که هنوز الویس زندهاست یا فضاییها کهکشانها را طی کردهاند تا دامداران و گله آنها را دستمالی کنند، واژه اختصاصی نداریم. بیخدایی چیزی نیست به جز صداهایی که افراد معقول در مقابل باورهای ناموجه دینی بروز میدهند.[۴۱]
پل آنری دیتریش، بارون دولباخ مدافع بیخدایی در سده ۱۸ام.
منبع ناخشنودی انسان، جهل او نسبت به طبیعت است. لجاجتی که او با عقاید کورکورانه با بیخردی در هم میکشد، که با تار و پود وجود او آمیخته، پیامدش تعصبی است که ذهناش را فرامیگیرد، جلوی رشدش را گرفته، و او را برده تخیل میکند، به نظر میآید که او به اشتباه دائمی محکوم گشتهاست.
— دولباخ، سیستم طبیعت[۴۲]
گستردهترین تقسیمبندی میان انواع بیخدایی، نوع عملی و نظری آن است.
نوشتار اصلی: خدانامهمدانی
در بیخدایی عملی یا پرگماتیک، همچنین اپاتئیسم (خدانامهمدانی) نامیده شدهاست، افراد طوری زندگی میکنند که انگار هیچ خدایی وجود ندارد و پدیدههای طبیعی را بدون توسل به الهیات توضیح میدهند. طبق این جهانبینی وجود خدایان رد نمیشود ولی غیرضروری یا بیهوده تلقی میشود؛ خدایان نه دلیلی برای زندگی ارائه میدهند، و نه در زندگی روزمره تاثیری دارند.[۴۳] گونهای از بیخدایی عملی که در جامعه علمی وجود دارند طبیعتگرایی متافیزیکی است - «فرض ضمنی یا اتحاد طبیعتگرایی فلسفی در روش علمی با یا بدون قبول یا پذیرش کامل آن.»[۴۴]
بیخدایی عملی اشکال متفاوتی به خود میگیرد:
نوشتارهای اصلی: قوری چای راسل، هیولای اسپاگتی پرنده و اسب تکشاخ صورتی نامرئی
در طول قرنها، فلاسفهٔ خداباور، دلایلی برای اثبات وجود خدا آوردهاند. اکثر این دلایل به چهار ردهٔ اصلی هستیشناسی، کیهانشناسی، غائی و اخلاقی تقسیم میشوند. به طور کلی، بیخدایان بر این باورند که این دلایل رد شدهاند. در دوره معاصر، برخی فلاسفه خداناباور چون برتراند راسل ارائه برهان در اثبات عدم وجود خدا را اصولاً ناممکن دانستند، و اشیای موهومی را مثال آوردند که رد کردنشان ممکن نیست، اما این ردناپذیری باعث نمیشود که باور به وجودشان موجه باشد. راسل در مقام تمثیل از اصطلاح قوری چای سماوی بهره جست. با استقبال از مفهوم قوری آسمانی، اژدها در گاراژ من توسط کارل سیگن،[۴۶] و هیولای اسپاگتی پرنده به وسیله بابی هندرسون مطرح شدند.
اما گروهی که از یک سو نظر راسل را مطلوبشان دیدند، و از سوی دیگر بی علاقه به ارائه برهان برای بیخدایی هم نبودند، درصدد جمع این دو خواسته برآمدند؛ و به این ترتیب اسب تکشاخ صورتی نامرئی زاده شد. اسبی که هرچند موهومی است، و بی اعتقادی به آن دلیل و برهان نیاز ندارد، اما به دلیل خود-متناقض بودن، قابل رد است. بر این اساس پلی میان تمثیل راسل و براهین منطقی اثبات عدم وجود خدا زده شد.
بیخدایی نظری (یا تئوریک) به اقامه براهین صریح علیه وجود خدایان میپردازد، و به براهین رایج خداباورانه مانند برهان نظم و شرطبندی پاسکال پاسخ میدهد. بیخدایی نظری معمولاً یک هستیشناسی است، به طور دقیقتر یک هستیشناسی فیزیکی. این در حالی است که خداباوران دلایل محکم و متقنی مانند برهان امکان و وجوب، برهان صدیقین و ... برای اثبات خداوند آورده اند.
نوشتارهای اصلی: بیخدایی ندانمگرا و ناشناختگرایی الهیاتی
بیخدایی معرفتشناختی استدلال میکند که مردم نمیتوانند وجود خدا را بدانند یا تعیین کنند. پایه بیخدایی معرفتشناختی ندانمگرایی است، که اشکال مختلف به خود میگیرد. در فلسفه حلول، خدا از جهان جداییپذیر نیست، از جمله از ذهن فرد، و خودآگاهی هر فرد به این سوژه قفل شدهاست. طبق این گونه ندانمگرایی، محدودیت دیدگاه، مانع هر گونه استنتاج عینی از باور به خدا به موضوع موجودیت خدا میشود. ندانمگرایی خردگرایانه کانت و روشنگری تنها دانشی که از عقلانیت آدمی سرچشمه گرفته باشد میپذیرند؛ این گونه بیخدایی بر این است که از نظر اصولی خدایان شناختپذیر نیستند و در نتیجه نمیتوان به وجودشان پی برد. شکگرایی، بر اساس ایدههای هیوم ادعا میکند که قطعیت درباره هر موضوعی غیرممکن است، بنابراین فرد نمیتواند به طور قطع بداند که خدا وجود دارد یا ندارد. هرچند، او بر این عقیده بود که چنان مفاهیم متافیزیکی غیرقابل مشاهدهای بایستی به عنوان "سفسطه و توهم" رد شوند.[۴۷] تخصیص ندانمگرایی به بیخدایی مورد مناقشهاست، و طبق برخی نظرات میتواند جهانبینی جداگانهای محسوب گردد.[۴۳]
دیگر براهین بیخدایی که میتوان تحت عناوین معرفتشناختی و هستیشناختی دستهبندی کرد، پوزیتویسم منطقی و خداناشناسدانی است، که واژگان پایهای چون "خداً و عباراتی چون "خدا قادر مطلق است" را بدون معنی یا غیرمفهوم میدانند. ناشناختگرایی الهیاتی بر این باور است که عباراتی چون "خدا وجود دارد" بیانگر گزاره خاصی نیستند، و پوچ و بدون معنی شناختی هستند. استدلال شده که چنین افرادی هم در اشکال مختلف بیخدایی و هم ندانمگرایی قرار میگیرند. فیلسوفان ای. جی. آیر و تئودور ام. درینج هر دو دسته را رد میکنند، و معتقدند هر دو گروه (بیخدا و ندانمگرا) اینکه "خدا وجود دارد" یک گزاره مفهوم است را میپذیرند؛ و در عوض ناشناختگرایی را در یک دسته به طور جداگانه طبقهبندی مینمایند.[۴۸][۴۹]
نوشتارهای اصلی: فیزیکالیسم و یگانهانگاری
بیخدایی متافیزیکی شامل تمام دکترینهایی است که معتقد به یگانهانگاری متافیزیکی (همگنی واقعیت) هستند. بیخدایی متافیزیکی ممکن است: الف) مطلق باشد -که انکار صریح وجود خدا و وابسته به یگانهانگاری مادهباور (تمام گرایشهای مادهگرا از دوران کهن تا عصر حاضر) است. ب) انکار ضمنی خدا در تمام فلسفههایی که، ضمن اینکه وجود یک مطلق را میپذیرند، معتقدند چنین مطلقی ویژگیهایی که به یک خدا نسبت داده میشود ندارد: از جمله تعالی، کاراکتر شخصیتی و یگانگی. بیخدایی نسبی با یگانهانگاری ایدئالیستی (همهخدایی، خدافراگیردانی، دادارباوری) پیوند داده شدهاست.[۵۰]
اپیکور به عنوان اولین واضع مسئله شر شناخته شدهاست. دیوید هیوم در گفتگوها در باب دین طبیعی (۱۷۷۹) از اپیکور نقل میکند که در یک سری پرسشها عنوان میکند:[۵۱] «آیا خداوند مایل به جلوگیری از بدی هست، اما نمیتواند؟ پس او قادر مطلق نیست. آیا او قادر است، اما مایل نیست؟ پس او بدخواه است. آیا او هم قادر و هم مایل است؟ پس او مبداء شر است. آیا او نه قادر و نه مایل است؟ پس چرا او را خدا بنامیم؟»
نوشتارهای اصلی: وجود خدا § براهین قیاسی، برهان شر و برهان اختفای الهی
بیخدایی منطقی بر این است که انواع مفاهیم خدا مثل خدای شخصوار مسیحیت دارای ویژگیهای منطقاً غیرممکن هستنند. این گونه بیخدایان براهین قیاسی علیه وجود خدا اقامه میکنند که مدعیاند بین برخی ویژگیهای خدا ناسازگاری وجود دارد؛ مانند کمال، وضعیت آفریدگاری، تغییرناپذیری، علم لایتناهی، حضور در همه جا، قادر مطلق، خیر اعلی، تعالی، شخصوارگی، غیرفیزیکیبودن، عدالت و رحمت.[۵۲]
بیخدایان تئودسی بر این باورند که جهان با تجاربی که در آن است نمیتواند با ویژگیهایی که معمولاً به خدا یا خدایان الهیدانان نسبت داده شده سازگار باشد. آنها استدلال میکنند که یک خدای عالم مطلق، قادر مطلق و خیر اعلی با جهانی که در آن شر و درد و رنج وجود دارد و مهر الهی از بسیاری افراد پنهان است همخوانی ندارد.[۵۳] برهانهای مشابهی به گوتاما بودا بنیانگذار بودیسم،[۵۴] اپیکور، هیوم و دیگران نسبت داده شدهاست. موارد دیگری همچون برهان طراحی ضعیف و برهان وحیهای متناقض را نیز میتوان کم و بیش در این حوزه دانست.
نوشتارهای اصلی: ریشه فرگشتی دین، روانشناسی فرگشتی دین و روانشناسی دین
فیلسوفانی مانند لودویگ فویرباخ و زیگموند فروید استدلال کردهاند که خدا و دیگر باورهای دینی اختراعات انسانی هستند، که برای پرکردن انواع نیازها و خواستههای روانشناختی و احساسی ساخته شدهاند. این دیدگاه بوداییها هم هست.[۵۵] کارل مارکس و فریدریش انگلس که تحت تاثیر کارهای فویرباخ بودند، استدلال کردند اعتقاد به خدا و دین کارکردهای اجتماعی دارند، و توسط کسانی که قدرت را در دست دارند برای کنترل قشر کارگر استفاده میشوند. بر اساس میخائیل باکونین، «ایده خدا به معنی کنارهگیری عقل انسان و عدالت اوست؛ و در سلب آزادی بشر قاطعترین است، و لزوماً در تئوری و عمل به بردگی بشر میانجامد.» او کلام قصار معروف ولتر که اگر خدا نبود باید آن را اختراع میکردیم، برعکس نمود و عنوان کرد: «اگر خدا واقعاً وجود دارد، باید او را برکنار کنیم.»[۵۶]
نوشتارهای اصلی: انسانگرایی و اگزیستانسیالیسم بیخدا
بیخدایی ارزششناختی یا سازنده، وجود خدا را به نفع "مطلقیت والاتر" مثل انسانیت رد میکند. این گونه از بیخدایی حامی انسانیت به عنوان سرچشمه مطلق اخلاقیات و ارزشهاست، و به افراد اجازه میدهد که مشکلات را بدون توسل به خدا حل نمایند. بر خلاف این دیدگاه، یکی از انتقادهای رایج از بیخدایی این بودهاست که -انکار وجود خدا منجر به نسبیگرایی اخلاقی میشود، و در نتیجه ما را بدون بنیاد اخلاقی باقی میگذارد،[۵۷] یا اینکه منجر به زندگی بیمعنی و تیرهروز میگردد.[۵۸] بلز پاسکال در کتاب تأملات خود برای این دیدگاه استدلال کردهاست.[۵۹]
فیلسوف فرانسوی ژان پل سارتر خود را به عنوان نمایندهای برای «اگزیستانسیالیسم بیخدا» معرفی نمود.[۶۰] او کمتر نگران رد وجود خدا بود و بیشتر درصدد این بود که «انسان نیاز دارد... خود را باز یابد و درک کند که هیچ چیزی نمیتواند او را از خودش نجات دهد، حتی اثبات معتبر وجود خدا.»[۶۱] سارتر گفتهاست که نتیجه فرعی بیخدایی او این است که «اگر خدا وجود ندارد، حداقل یک موجود وجود دارد که در او وجود بر ماهیت مقدم است، موجودی که قبل از اینکه توسط هیچ مفهومی تعریف شود وجود دارد... این موجود انسان است.»[۶۰] پیامد عملی این شکل از بیخدایی توسط سارتر اینطور بیان شده که چون هیچ قانون پیشینی یا ارزش مطلقی برای استناد در مورد آنچه در رفتار انسان حاکمیت دارد وجود ندارد، انسانها «محکوم» هستند تا آن را برای خودشان بسازند، و از این لحاظ «انسان» مسئول مطلق هر کاری است که انجام میدهد.[۶۲]
جعفر سبحانی فقیه و فیلسوف شیعی در نوشتاری نسبت به خداناباوری پاسخ داده و به این فلسفه ایراداتی را وارد کرد .یک فیزیکدان اگر بخواهد با دریافتهای خود، وجود ماوراء طبیعت را نفی کند، به سان جنینی است که در رحم مادر، خارج رحم را انکار کند و بگوید: آسمان و زمین و دریا و اقیانوسی وجود ندارد. جهان و شرق و غرب آن، همین رحم است که من در آن پرورش مییابم. ولی این قضاوت از او پذیرفته نیست و به همین روی، وقتی پردهها از میان رفت و دیده به جهان گشود، از قضاوت خود، نادم و پشیمان میشود و عالم دیگری را میبیند، که در آن زمان در عقل او نمیگنجید، چه نیکو میگوید شاعره نغز سخن:
مرغک اندر بیضه چون گردد پدید گوید اینجا بس فراخ است و سپید
عاقبت کان حصن سخت از هم شکست عالمی بیند بسی بالا و پست
گه پرد آزاد در کهسارها گه چرد سرمست در گلزارها [۶۳]
جعفر سبحانی همچنین به برتراند راسل و شبه او اینچنین پاسخ داده است : جناب راسل بین دو مسئله خلط کرده است:
1. هر پدیدهای پدید آورنده دارد.
2. هر موجودی پدید آورنده دارد.
آنکه صحیح است، همان گزاره اولی است که موضوع آن پدیده است، یعنی چیزی که نبوده و بعداً پدید آمده است که البته نیاز به پدید آورنده دارد.
و اما دومی کاملاً غلط است، زیرا موضوع گزاره (موجود)، اعم از پدیده و غیرپدیده است، چیزی که اصلاً مسبوق به عدم نبوده و به اصطلاح ازلی بوده است، نمیتوان برای آن پدید آورندهای اندیشید وگرنه دچار تناقض میشویم، زیرا اگر قدیم است پس پدید آورنده ندارد و اگر علتی دارد، پس قدیم نیست، بلکه حادث است.[۶۳]
هشت دسته براهین اثبات وجود خدا به حصر استقرایی عبارتند از:
نوشتارهای اصلی: بیخدایی و دین، نقد بیخدایی، اخلاقشناسی سکولار و اخلاق سکولار
جامعهشناس فیل زاکرمن با تحلیل تحقیقات علوم اجتماعی در مورد سکولاریته و ناباوری، به این نتیجه رسیدهاست که رفاه اجتماعی با بیدینی ارتباط مستقیم دارد. نتایج او، به ویژه در مورد بیخدایی در ایالات متحده به این صورت است:[۶۵][۶۶]
به خاطر عدم حضور خدای خالق در بودیسم، معمولاً آیینی ناخداباور توصیف میشود.
افراد بیخدا معمولاً بیدین در نظر گرفته میشوند، ولی برخی فرقهها در داخل ادیان بزرگ هم وجود خدای شخصوار و خالق را رد میکنند.[۶۷] در سالهای اخیر، برخی فرقههای مذهبی خاص شاهد افزایش شمار پیروان آشکارا بیخدا شدهاند، از جمله بیخدایی یهودی یا اومانیستی[۶۸][۶۹] و بیخدایی مسیحی.[۷۰][۷۱][۷۲]
بیخدایی مثبت، در دقیقترین تعریف، متضمن هیچ باوری خارج از عدم باور به خدا نیست؛ به عنوان مثال؛ بیخدایان میتوانند اعتقادات معنوی مختلف داشت باشند. به همین دلیل، بیخدایان ممکن است باورهای اخلاقی مختلف داشته باشند، طیف گستردهای از جهانیگرایی اخلاقی در انسانگرایی که معتقد است کدهای اخلاقی بایستی به طور یکنواخت برای تمام انسانها صدق کنند، تا پوچگرایی اخلاقی که معتقد است اخلاقیات بیمعنی است، را در بر میگیرند.[۷۳]
فیلسوفانی چون ژرژ باتای، اسلاوی ژیژک[۷۴] و الن دو باتن[۷۵] استدلال نمودهاند که بیخدایان باید به عنوان عملی جسورانه، دین را باز پس بگیرند، دقیقاً به این علت که دین بدون ضمانت در انحصار خداباوران قرار نداشته باشد.
اگرچه طبق بدیهی گرایی فلسفی معمای ائوتوفرون افلاطون، نقش خدایان در تعیین خوب و بد، غیرضروری و اختیاری دانسته شده، این برهان که اخلاقیات باید ناشی از خدا باشد و اخلاقیاتی که از خدا حاصل نشده باشد نمیتواند وجود داشته باشد، یکی از بحثهای دائمی فلسفی و سیاسی بودهاست.[۷۶][۷۷][۷۸] احکام اخلاقی مثل «قتل بد است» به عنوان قوانین الهی تلقی میشوند، که نیازمند قاضی و قانونگذار الهی است. اگرچه، بسیاری از بیخدایان استدلال میکنند که درنظرگرفتن اخلاقیات به صورت قانونی یک مقایسه نادرست است، و اخلاقیات رابطهای مثل رابطه میان قانون و قانونگذار ندارد.[۷۹] فریدریش نیچه معتقد به اخلاقیات مستقل از خداباوری بود، و اظهار نمود که اخلاقیات مبتنی بر خدا «حقیقتی در بر دارد تنها اگر خدا حقیقی باشد - با توجه به [بودن یا نبودن] ایمان به خدا میایستد یا فرو میریزد.»[۸۰][۸۱][۸۲]
سیستمهای اخلاقی هنجاری وجود دارند که نیازمند اصول و قواعد رسیده از جانب خدا نیستند. از جمله آنها، اخلاق فضیلتگرا، قرارداد اجتماعی، اخلاق کانتی، فایدهگرایی و عینیگرایی هستند. سم هریس، نسخه اخلاقی (قانونسازی اخلاقی) پیشنهاد داده که در آن این تنها یک مسئله فلسفی نیست، بلکه میتواند به صورت معنیداری توسط علم اخلاق صورت گیرد. هر نوع سیستم علمی اینچنینی بایستی به نقدهای مغالطه طبیعتگرایانه نیز پاسخگو باشد.[۸۳]
فیلسوفانی چون سوزان نیمن[۸۴] و جولیان بگینی[۸۵] مدعیاند رفتار کردن اخلاقی تنها به خاطر دستور الهی به معنای واقعی رفتار اخلاقی نیست، بلکه تنها اطاعت کورکورانهاست. بگینی استدلال میکند که بیخدایی پایه و اساس بهتری برای اخلاقیات دارد، زیرا پایه اخلاقی خارج از دستورهای دینی برای ارزیابی دستورهای اخلاقی لازم است -برای اینکه برای مثال قادر به تشخیص باشیم که «نباید دزدی کرد» غیراخلاقی است حتی اگر دستورهای دینی فرد به او نیاموزند- و در نتیجه، بیخدایان این مزیت را دارا هستند که بیشتر متمایل به چنین ارزیابیهایی هستند.[۸۶] فیلسوف معاصر بریتانیایی، مارتین کوهن نمونههای تاریخی شکنجه و بردهداری که توسط کتاب مقدس تایید میشدهاند را ذکر نموده و نتیجهگیری کرده که دستورهای دینی پیرو رسوم سیاسی و اجتماعی هستند نه برعکس آن. او همچنین اشاره میکند که این مسئله در فیلسوفانی که به ظاهر بیطرف و عینی هستند نیز وجود دارد.[۸۷]
نوشتار اصلی: نقد دین
برخی بیخدایان صاحبنام از جمله برتراند راسل، کریستوفر هیچنز، دنیل دنت، سم هریس و ریچارد داوکینز، با استناد به آنچه جنبههای مضر آموزهها و اعمال دینی میدانند به انتقاد از ادیان پرداختهاند.[۸۸] معمولاً بیخدایان به مباحثه با مدافعان دین پرداخته، و بر سر این که آیا ادیان منفعت خالصی برای افراد و جامعه دارند بحث میکنند.
یکی از برهانهایی که دین را مضر میداند توسط بیخدایانی چون سم هریس ارائه میشود که معتقدند، تکیه ادیان غربی بر روی حاکمیت الهی منجر به اقتدارگرایی و دگماتیسم میشود.[۸۹] بیخدایان همچنین به دادههایی استناد میکنند که بیانگر ارتباطی میان بنیادگرایی دینی و دین بیرونی (وقتی دین به خاطر منافع پنهان بهکار میرود)[۹۰] و اقتدارگرایی، جزمگرایی، و تعصب است.[۹۱] اینطور استدلالها، در کنار رویدادهای تاریخی به عنوان شواهدی برای خطرات دین مانند جنگهای صلیبی، تفتیش عقاید، تعقیب جادوگران، حملات تروریستی و غیره ذکر میشوند، و از آنها به عنوان پاسخی به کارکردهای مثبت دین استفاده میشود.[۹۲] در پاسخ به این اتهامها، مومنان از بیخدایی دولتی در نقاطی چون شوروی و کشتارهای دستهجمعی آنها مثال میآورند.[۹۳][۹۴] در پاسخ به این، بیخدایانی چون سم هریس و ریچارد داوکینز اظهار میکنند، که جنایات آن رژیمها نه به علت بیخدایی بلکه به خاطر پیروی از مارکسیسم جزمگرا بودهاست، و هرچند افرادی چون استالین و مائو بیخدا بودهاند ولی اعمالشان را به نام بیخدایی انجام ندادهاند.[۹۵][۹۶]
واژه یونانی αθεοι )آتئوی( که در نامه به افسسیان (۲:۱۲) در اوایل سده ۳ میلادی به چشم میخورد. این واژه معمولاً به صورت «[افراد] بدون خدا» ترجمه شدهاست.[۹۷]
در یونان باستان صفت آتئوس ἄθεος به معنی "بیخداً بود. استفاده اولیه این واژه تقریباً بار سرزنشی به معنی بیدینی یا خدانشناسی داشت. در سده ۵ پیش از میلاد، این واژه کاربرد خاصتری یافت که به معنی قطع روابط با خدایان یا انکار وجود خدایان بود. ترجمه مدرن آتئوس بیشتر معنی "بیخدایانه" میدهد. به عنوان اسم انتزاعی ἀθεότης (آتئوستس) برابر "بیخدایی" است. سیسرون این واژه را از یونانی به لاتین به صورت atheos نویسهگردانی کرد. این واژه در منازعههای میان مسیحیان اولیه و هلنیستها استفاده فراوان داشت، که هر کدام از دو گروه به عنوان صفتی تحقیرآمیز، دیگری را به آن متهم میکرد.[۹۸]
بیخدا برای اولین بار در فرانسوی به صورت athée پیش از atheism انگلیسی به معنی «کسی که منکر یا ناباور به وجود خداست» در ۱۵۶۶ مورد استفاده قرار گرفت.[۹۹][۱۰۰] آتئیست (بیخدا) به عنوان برچسبی برای عمل بیخدایانه از اوایل ۱۵۷۷ بهکار رفته است.[۱۰۱] واژه آتئیسم در انگلیسی از فرانسوی athéisme گرفته شده که نخستین بار در ۱۵۸۷ در انگلیسی هم بهکار رفتهاست.[۱۰۲] واژگان مشابه آن ساخته شدند، برای مثال واژگان دئیست[۱۰۳] در ۱۶۲۱، تئیست[۱۰۴] در ۱۶۶۲، دئیسم[۱۰۵] در ۱۶۷۵ و تئیسم[۱۰۶] در ۱۶۷۸ به وجود آمدند. واژه تئیسم (خداباوری) در تضاد با دئیسم (دادارباوری) بهکار میرفت.
کارن آرمسترانگ مینویسد «در سدههای ۱۶ و ۱۷، واژه 'آتئیست' هنوز به طور انحصاری به مفهوم جدلآمیز به کار میرفت... واژه آتئیست یک توهین تلقی میشد، و هیچکس خوابش هم نمیدید که خود را آتئیست بنامد.»[۱۰۷] در اواسط سده ۱۷ هنوز تصور میشد که عدم باور به خدا غیرممکن است.[۱۰۸]
استفاده از واژه آتئیسم (بیخدایی) برای توصیف عقاید خود اولین بار در اواخر سده ۱۸ در اروپا اتفاق افتاد، و به طور خاص برای عدم اعتقاد به خدای توحیدی ادیان ابراهیمی بود.[۱۰۹] در سده ۲۰، جهانیسازی به گسترش مفهوم این واژه به ناباوری به تمام خدایان کمک کرد، اگرچه هنوز در جامعه غربی آتئیسم به طور ساده به مفهوم "ناباوری به خداً است.[۲۵]
در زبان فارسی، واژه «بیخدایی» به عنوان برابر آتئیسم، در سالهای اخیر با توجه به کاربردهای اینترنتی رواج پیدا کردهاست.[نیازمند منبع]
نوشتار اصلی: تاریخ بیخدایی
اگرچه اصطلاح بیخدایی ریشه در سده ۱۶ در فرانسه دارد،[۱۰۲] ایدههایی که امروزه بتوان آنها را بیخدایانه دانست از دوره ودایی و کلاسیک باستان وجود داشتهاند.
نوشتار اصلی: بیخدایی در هندوئیسم
مکاتب بیخدا در افکار اولیه هندی یافت میشوند و در تاریخ دین ودائی وجود داشتهاند.[۱۱۰] در میان شش مکتب ارتدکس فلسفه هندو، قدیمیترین آن که سامخیا است خدا را نپذیرفتهاست، و مکتب میماسا نیز مفهوم خدا را رد نمودهاست.[۱۱۱] مکتب مادهباور و بیخدایانه کارواکا که ریشه در سده شش قبل از میلاد در هند دارد، صریحترین مکتب بیخدایانه در فلسفه هندی (مشابه مکتب کورنائیان در یونان) است. این شاخه از فلسفه هندی به علت مخالفت با اقتدار وداها، مخالف با باور عمومی پنداشته شده، و در نتیجه جز شش مکتب ارتدکس هندو نیست؛ ولی از لحاظ وجود اندیشههای مادهباور در داخل هندوئیسم جالب توجه است.[۱۱۲] چترجی و داتا معتقدند که آنچه از فلسفه کارواکا باقیمانده پراکندهاست، و بیشتر دانستهها در مورد آن از انتقادهای باقیمانده از مکاتب دیگر است تا از کارواکا به عنوان سنتی زنده.
سایر فلسفههای هندی که بیخدایانه در نظر گرفته میشوند شامل سامخیای کلاسیک و پوروا میماسا هستند. ردکردن خدای خالق و شخصوار در هند، در جینیسم و بودیسم نیز مشاهده شدهاست.[۱۱۳]
در آپولوژی افلاطون، سقراط (در تصویر) توسط ملتوس متهم به باور نداشتن به خدایان شد.
بیخدایی در غرب ریشه در فلسفهٔ پیشاسقراطی در یونان باستان دارد، ولی تا اواخر عصر روشنگری به شکل متمایز خود درنیامده بود.[۱۱۴] دیاگوراس در سده ۵ قبل از میلاد "نخستین بیخداً نامیده شدهاست،[۱۱۵] و سیسرون در کتاب در باب طبیعت خدایان از او یاد نمودهاست.[۱۱۶] اتمگرایانی چون دموکریت سعی در توضیح جهان به صورت کاملاً ماتریالیستی و بدون توسل به نیروهای ماوراءالطبیعه و معنوی کردند. کریتیاس، ادیان را ساخته بشر میدید و معتقد بود برای ترساندن مردم برای دنبالهروی از دستور اخلاقی ساخته شدهاند.[۱۱۷] پرودیکوس نیز اظهارات آشکارا بیخدایانه در آثار خود دارد. فیلودموس درباره پرودیکوس گزارش نموده که او معتقد بوده «خدایان باورهای عامه نه وجود دارند نه میفهمند، بلکه انسان بدوی، [از روی تحسین، خدا میداند] میوههای زمین و هر چیزی که باعث به وجود آمدنش شدهاست.» پروتاگوراس گاهی بیخدا تلقی شده، ولی بیشتر عقاید ندانمگرایانه داشتهاست. وی اظهار نموده «در مورد خدایان، من قادر به کشف آن نیستم که آیا وجود دارند یا ندارند، یا به چه شکل هستند، زیرا که موانع بسیاری برای دانستن وجود دارد، از جمله ابهام موضوع و کوتاهی عمر بشر.»[۱۱۸] در سده ۳ قبل از میلاد، فیلسوفان یونانی تئودوروس اهل سرینه[۱۱۶][۱۱۹] و استراتو اهل لمپساکوس[۱۲۰] به وجود خدا اعتقاد نداشتند.
سقراط (۴۷۱-۳۹۹ ق. م) در ذهنیت عمومی آتنیها، به فلسفه پیشاسقراطی گرایش داشت که به دنبال توضیح طبیعی وقایع و رد توضیح الهی پدیدهها بود. هرچند، چنین تعابیری دقیق نبودهاند، اندیشههای او در نمایش کمیک آریستوفانس به نام ابرها تصویر شدهاند، و او بعدها به اتهام بیتقوایی و اغفال ذهن جوانان محاکمه و اعدام شد. گفته شده در محاکمه سقراط، او اتهام بیخدا بودنش را انکار کرده و عالمان همدورهاش نیز دلیل اندکی برای شک در این مدعا داشتهاند.[۱۲۱][۱۲۲]
اوهمروس (۳۳۰-۲۶۰ ق. م) این دیدگاه را منتشر ساخت که خدایان تنها حاکمان خدا انگار شدهاند، آنها در واقع فاتحان و بنیانگذاران گذشتهاند، و فرقهها و مذاهب در حقیقت تداوم پادشاهیهای ازدسترفته و ساختارهای سیاسی قبلی بودهاند.[۱۲۳] هرچند او به معنای دقیق بیخدا نبود، اوهمروس بعدها متهم به «گسترش بیخدایی در سطح زمین با نابود کردن خدایان» شد.[۱۲۴]
شخصیت مهم دیگر در تاریخ بیخدایی، اپیکور (۳۰۰ ق. م) بود. او با استفاده از ایدههای دموکریت و اتمگرایان، فلسفهای ماتریالیستی بنا نهاد که در آن جهان توسط قوانین احتمالات بدون نیاز به مداخله الهی اداره میشد. اگرچه او بر این باور بود که خدایان وجود دارند، وی معتقد بود که آنها علاقهای به زندگی انسان ندارند. هدف روش اپیکوری، دستیابی به آرامش خاطر بود و یکی از راههای آن رو کردن ترس از خشم خدا به عنوان باوری غیرمنطقی است. اپیکوریان زندگی پس از مرگ را نیز منکر میشدند و نیازی به ترس از عذاب الهی بعد از مرگ نمیدیدند.[۱۲۵]
فیلسوف رومی، سکستوس امپریکوس بر این عقیده بود که فرد بایستی قضاوت درباره تمام باورها را به حال تعویق بگذارد، که این نوعی شکگرایی موسوم به پایرونیسم بود. این دیدگاه بر این بود که هیچ چیزی ذاتاً بد نیست، و آتاراکسیا (آرامش ذهن) با تعلیق قضاوت حاصل میشود. آثار نسبتاً حجیم باقیمانده از او تاثیر بهسزایی در فیلسوفان بعدی گذاشتهاست.[۱۲۶]
مفهوم "بیخداً در طول دوران کلاسیک تغییر یافتهاست. برای مثال، مسیحیان اولیه از جانب غیرمسیحیان بیخدا انگاشته میشدند زیرا به خدایان پگان اعتقاد نداشتند.[۱۲۷] در طول امپراتوری روم، مسیحیان به خاطر انکار وجود خدایان رومی و به ویژه نپرستیدن امپراتور اعدام میشدند. وقتی مسیحیت تحت حاکمیت تئودئوس اول در سال ۳۸۱ دین دولتی شد، کفرگویی جرمی قابل مجازات گردید.[۱۲۸]
نحله فکری افکار بیخدایانه در اروپا طی قرون وسطای اولیه و قرون وسطی کمیاب بود (تفتیش عقاید قرون وسطی را ببینید)؛ در عوض، مابعدالطبیعه، دین و الهیات عقاید غالب در این دوره بودند.[۱۲۹] با این حال، جنبشهایی طی این دوره به وجود آمدند که دارای عقاید هتدرودوکس در مورد خدای مسیحیت بودند؛ از جمله دیدگاههای خلاف باور عمومی درباره طبیعت، تعالی و دانستنی بودن خدا ارائه شدند. افراد و گروههایی مانند جوهانس اسکوتوس اریجینا، دیوید دینانت، املریک بنا و برادران روح آزاد دارای دیدگاه مسیحی به همراه گرایشهای پانتئیستی بودند. نیکولاس کوزا معتقد به نوعی ایمانگرایی بود که آن را دوکتا ایگنورنتیا ("جهل آموخته") مینامید، و بر طبق آن، خدا ماورای دستهبندی انسانی قرار داشته، و دانش ما درباره خدا محدود به حدس و گمان دانسته میشد. ویلیام اکام، با مطرح نمودن محدودیتهای نامگرایانه دانش بشری، الهامبخش جنبشهای ضدمتافیزیکی شد. وی اظهار نمود که جوهره الهی با شهود یا عقل انسان قابل شناخت نیست. پیروان اوکام، مانند ژان میرکوری و نیکلاس اوترکوری این دیدگاهها را بسط دادند. این جدایی میان ایمان و خرد، الهیدانان بعدی مانند جان وایکلیف، یان هوس و مارتین لوتر را تحت تاثیر قرار داد.[۱۲۹]
رنسانس زمینه بخش گسترش اندیشه آزاد و پرسشگری شکگرایانه شد. افرادی چون لئوناردو داوینچی به آزمایشگرایی به عنوان روشی برای توضیح پدیدهها روی آوردند و با استدلالهای اتوریته دینی مقابله کردند. از دیگر منتقدان دین و کلیسا در این دوره میتوان به نیکولو ماکیاولی، بنوانتور د پریه و فرانسوا رابله اشاره نمود.[۱۲۶]
رنسانس و اصلاحات شاهد تشدید تعصبات مذهبی بودند. از جمله رویدادهای این دوره، نظامهای جدید دینی، جناحبندیها، هواخواهیهای جهان کاتولیک و ظهور فرقههای تندروی پروتستان مانند کالونیستها بود. این رقابتها منجر به گسترش دامنه وسیعی از گمانهزنیهای فلسفی و الهیاتی گردید. بخش بزرگی از این گمانهزنیها بعدها به گسترش جهانبینی شکگرایانه دینی انجامید.
انتقاد از مسیحیت در سدههای ۱۷ و ۱۸ میلادی رو به فزونی گذاشت، به ویژه در فرانسه و انگلستان، که به نظر معاصران در آنها ناآرامیهای دینی وجود داشت. برخی متفکران پروتستان از جمله تامس هابس، فلسفههای ماتریالیستی و شکگرایانه نسبت به وقایع ماوراءالطبیعه را پیش رو گذاشتند، و افرادی چون فیلسوف یهودی-هلندی باروخ اسپینوزا، مشیت الهی را رد کرده و نوعی طبیعتگرایی پاننتئیستی را پیش رو نهادند. تا اواخر سده ۱۷، دئیسم توسط بسیاری روشنفکران مانند جان تولند (مبدع واژه "پانتئیست") پشتیبانی میشد.
اولین فرد آشکارا بیخدا، ماتیاس کنوتزن منتقد آلمانی دین بود که در سه نوشته در ۱۶۷۴ آن را اظهار نمود.[۱۳۰] به دنبال او دو نویسنده صریحاً بیخدای دیگر، کژیمرژ ویشتنرسنکی فیلسوف یسعوی سابق لهستانی و ژان ملیه کشیش فرانسوی آمدند.[۱۳۱] در ادامهٔ این روند در طول سده ۱۸، دیگر متفکران آشکارا بیخدا اعلام وجود کردند؛ از جمله بارون دولباخ، ژاک آندره نژون، و دیگر ماتریالیستهای فرانسوی.[۱۳۲]
جوهر مسیحیت (۱۸۴۱) اثر لودویگ فویرباخ بسیاری از فیلسوفان بعد از او را تحت تاثیر قرار داد؛ از جمله انگلس، مارکس، اشتراوس، نیچه و ماکس اشتیرنر. او خدا را اختراعی انسانی و اعمال مذهبی را جهت پرکردن امیال میدانست. به این خاطر، او را پدر انسانشناسی دینی مدرن دانستهاند.
فیلسوف اسکاتلندی دیوید هیوم، معرفتشناسی شکگرا که برپایهٔ تجربهگرایی بود را بنیانگذاری کرد. همچنین فلسفهٔ ایمانوئل کانت پایهٔ امکانپذیری دانش مابعدالطبیعه را زیر سؤال برد. هر دو فیلسوف، پایههای مابعدالطبیعه الهیات طبیعی را تضعیف کردند و براهین کلاسیک وجود خدا را مورد انتقاد قرار دارند. با این حال آنها خود بیخدا نبودند.
انقلاب فرانسه، بیخدایی و ضدروحانیگری را از سالنها خارج نموده و به حوزه عمومی وارد کرد. بارون دولباخ چهرهای برجسته در روشنگری فرانسوی بود. او به خاطر بیخداییاش و نوشتههای فراوان علیه دین، مشهورترین آنها سیستم طبیعت (۱۷۷۰) و همچنین مسیحیت پردهبرداشتهشده شناخته شدهاست. یکی از اهداف اصلی انقلاب فرانسه بازنگری و فرمانبرداری روحانیت از دولت تحت قانون اساسی مدنی روحانیت بود. تلاش برای اجرای آن موجب خشونتهای ضدروحانیگری و اخراج بسیاری از روحانیون از فرانسه شد. وقایع پر هرج و مرج سیاسی در پاریس انقلابی منجر به این شد که گروهی از رادیکالها به نام ژاکوبینها در ۱۷۹۳ قدرت را در دست بگیرد و دورهای موسوم به دوران ترور آغاز شود. ژاکوبینها دادارباور بودند و کالت وجود عالی را دین رسمی فرانسه کردند. برخی اطرافیان بیخدای ژاک رنه ابر درصدد آن برآمدند کالت خرد را جایگزین کنند، که نوعی شبه دین بیخدایانه بود که در آن الهه خرد وجود داشت. هر دو جنبش، به اجبار مسیحیتزدایی فرانسه کمک کردند. کالت خرد بعد از سه سال، وقتی رهبر آن ژاک ابر با گیوتین توسط ژاکوبینها گردن زده شد به پایان رسید. آزار و اذیت ضدروحانیگری با عکسالعمل ترمیدور پایان یافت.
عصر ناپلئونی سکولاریزاسیون جامعه فرانسه را نهادینه کرد، و به امید تشکیل یک جمهوری انعطافپذیر به صدور انقلاب به شمال ایتالیا پرداخت. در سده ۱۹، بیخدایان در انقلابهای سیاسی-اجتماعی از جمله در تحولات ۱۸۴۸ در یگانگی ایتالیا و رشد جنبش جهانی سوسیالیستی نقش داشتند.
در نیمه دوم سده ۱۹، بیخدایی تحت تاثیر فیلسوفان حامی خردگرایی و آزاداندیشی حضور قابل توجهی یافت. بسیاری از فیلسوفان آلمانی در این دوره وجود خدایان را منکر شده و منتقد ادیان بودند؛ از جمله لودویگ فویرباخ، آرتور شوپنهاور، ماکس اشتیرنر، کارل مارکس و فریدریش نیچه.[۱۳۳]
نوشتار اصلی: بیخدایی حکومتی
بیخدایی در سده ۲۰ام، به ویژه به صورت بیخدایی عملی در بسیاری از جوامع به پیش رفت. اندیشههای بیخدایانه در طیف گستردهای از فلسفهها حضور یافت از جمله؛ اگزیستانسیالیسم، عینیگرایی، انسانگرایی سکولار، پوچگرایی، آنارشیسم، پوزیتویسم منطقی، مارکسیسم، فمینیسم،[۱۳۴] و جنبشهای عمومی علمی و خردگرایی.
پوزیتویسم منطقی و علمگرایی راه را برای نئوپوزیتویسم، فلسفه تحلیلی، ساختارگرایی و طبیعتگرایی باز کردند. نئوپوزیتویسم و فلسفه تحلیلی، خردگرایی کلاسیک و متافیزیک را به دور انداخته و به دفاع از تجربهگرایی و نامگرایی معرفتشناسانه پرداختند. طرفدارانی چون برتراند راسل به تاًکید وجود خدا را رد نمودند. لودویگ ویتگنشتاین در آثار اولیه خود سعی در جداسازی زبان متافیزیکی و ماوراءالطبیعه از گفتمان عقلانی کرد. ای. جی. آیر تحقیق ناپذیری و بیمعنی بودن گزارههای دینی را با استناد به علوم تجربی مطرح نمود. به طور مشابه، ساختارگرایی لوی-استروس خاستگاه زبان دینی را ناخودآگاه انسان و بدون معنای متعالی دانست. جی. ان. فیندلی و جی. جی. سی. اسمارت استدلال نمودند که وجود خدا منطقاً ضروری نیست. طبیعتگرایان و یگانهانگاران ماتریالیستی همچون جان دیویی، جهان طبیعی را منشاً همه چیز دانسته و وجود خدا یا جاودانگی را رد کردند.[۳۶][۱۳۵]
سده ۲۰ام همچنین شاهد پیشرفتهای سیاسی بیخدایی بود، که در نتیجه تفسیر آثار مارکس و انگلس انجام گرفت. بعد از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، آموزش دینی توسط حکومت ممنوع اعلام شد. با اینکه قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۳۶ آزادی برقراری سرویسهای دینی را تضمین کرده بود، حکومت شوروی تحت سیاستهای بیخدایی حکومتی استالین، آموزش و پرورش را موضوع خصوصی نمیدانست؛ و آموزش دینی را غیرقانونی نموده و کمپینهایی برای متقاعدکردن مردم، گاهی با توسل به زور برای ترک دین به راه انداخت.[۱۳۶][۱۳۷][۱۳۸][۱۳۹][۱۴۰] بسیاری دولتهای کمونیستی دیگر نیز با دین به مخالفت برخاسته و بیخدایی حکومتی را اجبار کردند؛[۱۴۱] از جمله حکومتهای آلبانی،[۱۴۲][۱۴۳][۱۴۴] و در حال حاضر چین،[۱۴۵][۱۴۶] کره شمالی[۱۴۶][۱۴۷] و کوبا.[۱۴۶][۱۴۸]
در سال ۱۹۶۶، مجله تایم در شمارهای مشهور پرسید: «آیا خدا مرده است؟»[۱۴۹] این در جواب جنبشهای الهیات مرگ خدا بود، که به این مسئله استناد میکرند که نیمی از مردم دنیا در کشورهایی زندگی میکنند که در آنها حکومتهای ضددینی بر سر کار هستند، و به نظر میرسید میلیونها نفر در آفریقا، آسیا و آمریکای مرکزی از وجود خدای واحد بیاطلاعاند.[۱۵۰]
در سال ۱۹۶۷، دولت آلبانیایی تحت حکومت انور خوجه بستن تمام نهادهای دینی در این کشور را اعلام کرد، و آلبانی را اولین حکومت رسماً بیخدا در دنیا اعلام نمود،[۱۵۱] اگرچه دین در آلبانی در ۱۹۹۱ به حال اول بازگشت. این رژیمها موجب افزایش تصورات منفی از بیخدایی شدند، به ویژه در نقاطی چون ایالات متحده آمریکا که در آن احساسات ضدکمونیستی قوی بود. این در حالی بود که بسیاری بیخدایان برجسته نیز ضدکمونیست بودند.[۱۵۲]
از زمان سقوط دیوار برلین، شمار رژیمهایی که به صورت فعال ضد دین باشند به شدت کاهش یافتهاست. در سال ۲۰۰۶، تیموتی شاه در فوروم پیو اشاره کرد: «در سراسر جهان روندی در میان گروههای دینی عمده به وجود آمده که در آن جنبشهای خدامحور و ایمان محور در حال تجربه افزایش اعتماد به نفس هستند و بر جنبشها و ایدئولوژیهای سکولار تاثیر میگذارند.»[۱۵۳] با این حال، گرگوری اس. پاول و فیل زاکرمن این را یک افسانه دانسته و معتقدند وضعیت واقعی بسیار پیچیدهتر و ظریفتر از اینهاست.[۱۵۴]
وقوع حوادث تروریستی ۹/۱۱ با انگیزه دینی، موفقیت نسبی موسسه دیسکاوری در آمریکا برای تغییر برنامه درسی علوم برای افزودن ایدههای آفرینشگرا، و پشتیبانی جورج دبلیو بوش از این ایدهها در سال ۲۰۰۵، همگی دست به دست هم منجر به انتشار کتابهایی پرفروش توسط بیخدایان برجستهای چون سم هریس، دنیل دنت، ریچارد داوکینز، ویکتور استنجر و کریستوفر هیچنز در آمریکا و در سطح جهانی شدند.[۱۵۵]
یک آمارگیری در سال ۲۰۱۰ نشان داد کسانی که خود را بیخدا یا ندانمگرا میدانند به طور متوسط اطلاعات بیشتری نسبت به پیروان ادیان بزرگ درباره دین دارند. ناباوران در پرسشهایی که درباره اصول ادیان پروتستان و کاتولیک بود امتیاز بیشتری کسب کردند. تنها مورمونها و یهودیان به اندازه بیخدایان و ندانمگرایان اطلاعات دینی داشتند.[۱۵۶]
نوشتار اصلی: بیخدایی نو
بیخدایی نو نامی است که توسط برخی به جنبشی در اوایل سده ۲۱ اطلاق میگردد، که در آن نویسندگان بیخدا از این دیدگاه حمایت میکنند که «دین نبایستی صرفاً تحمل شود، بلکه باید با آن مقابله شود، مورد انتقاد قرار بگیرد و هر جا که آثارش نفوذ کرد بایستی با استدلال منطقی افشا شود.»[۱۵۷] این جنبش معمولاً با افرادی چون ریچارد داوکینز، دنیل دنت، سم هریس، کریستوفر هیچنز و ویکتور استنجر پیوند خوردهاست.[۱۵۸][۱۵۹] بسیاری کتابهایی که به فهرست پرفروشترینها راه یافتند از این نویسندگان بین سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۷ منتشر شدهاند که پایهٔ بسیاری از مباحث بیخدایی نو را تشکیل میدهند.[۱۵۹] انجمن ایرانیان بی خدا که در سال ۱۳۹۲ شکل گرفت قصد دارد توجه را نسبت به مشکلات و خطرات موجود برای ترک دین در ایران به خصوص بی خدایان جلب کند.
اما برای درک کاملتر به مقلات ذیل نگاهی بیندارید(دلایل کلی بیخدایی)
دلایل بر عدم وجود خدا
برهان وحیهای متناقض
برهان طراحی ضعیف
پارادوکس قدرت مطلق
سرنوشت مطلعنشدگان
برهان اختفای الهی · تیغ هیچنز
شرطبندی بیخدا · برهان اختیار
براهین ناسازگاری
صفات الهی
مسئله شر · مسئله دوزخ
قوری راسل · خدای حفرهها
ناشناختگرایی الهیاتی
گشایش بوئینگ ۷۴۷ غایی
تاریخ بیخدایی بیخدایی نو
بیخدایی حکومتی
اما به اعتقاد نویسنده شبکه اطلاع رسانی دانا این اصول دارای اشکالاتی هستند که در ذیل اشاره می شود به
در ابتدا لازم به ذکر است آتئیست یک مکتب نو ظهور میباشد که به ادعای خود اهل این مکتب،محوریت باید انسانیت باشد نه خداوند!درحال حاضر قریب به 2،3٪ جمعیت جهان را این عقیده تشکیل میدهد که بر خلاف جمعیت کم،از سر و صدای زیادی بدلیل حمایات تبلیغاتی صهیونیست برخوردارد است.
در بحث هایی
که با آتئیست ها داشته ایم به نکته جالبی برخوردیم!
_آتئیست
ابتدا میگوید خدا وجود ندارد
_وقتی از
آنها بپرسید اگر وجود ندارد، اثبات کن
_میگویند:نمیشود
عدم وجود خدا را اثبات کرد!
سپس میگویند
: ولی علم اثبات کرده که جهان خود به خود به وجود آمده!
حال نکته جالب تر این است که آتئیست میگوید جهان از نوعی انرژی یا (کنش،واکنش) بدونه دخالت هیچ خالقی به وجود امده اما شما اگر تعریف انرژی را بلد باشید خواهید فهمید که انرژی نه خود به خود به وجود می آید نه خود به خود از بین میرود بلکه از حالتی به حالت دیگر تغییر میکند.
آیا از نظر شما ذره ای که از آن هستی به وجود آمده خود به خود از هیچ تشکیل شده و طی یک جرقه باعث شده کل دنیا و مواد آن مانند(آب_خاک_گرما و...) از هیچ پدید آید؟
تفکرات اتئیستی و متریالیستی محدود به حواس پنجگانه است.
یعنی میگویند اگر خدا را لمس کردی،بو کردی،شنیدی،دیدی و چشیدی میتوانی قبول کنی که این دنیا حاوی یک خالق است!
اما اگر شما
کمی تفکر کنید خواهید فهمید هرچیز هم نمیشود به حواس پنجگانه ختم شود!
برای مثال
شما تفکر کنید که آیا آسمان پایان دارد یا خیر؟
اصلا مگر میشود آسمان پایان داشته باشد؟اگر فرض کنیم در انتهای اسمان ها و کل فضا دیواری وجود دارد،پس پشت این دیوار چه چیز وجود دارد یا این دیوار تا کجا ادامه دارد؟
حال دوستان آتئیست که محدودیت فکری انها فقط به دیدن یا حواس انسانی محدود است میتوانند اثبات کنند انتهای اسمان کجاست؟
پس نتیجه میگیریم هر علمی در حدود تفکرات انسان نمیگنجد و قرار نیست اگر چیزی را نمیتوانیم با حواس خود درک کنیم،انرا هم رد کنیم بلکه برخی موارد را باید با منطق و تجزیه و تحلیل به خود اثبات کرد.
آتئیست های خیلی اصرار دارند خدا را از لیست زندگی بشری خط بزنند و فقط انسانیت رامحورقراردهند.انها عقیده دارند انسان از نژاد میمون است!
بنابر این ما نوعی حیوان هستیم و باید یک زندگی روزمره همراه با شهوترانی و عدالت شکنی داشته باشیم!
اگر دقت گرده باشید همه آنها از نماد( Anarchism ) که یک A انگلیسی بزرگ در میان دایره میباشد استفاده میکنند و این نماد از بزرگترین نماد های ضد عدالت و یا هرج و مرج میباشد.
از نظر آتئیست سکس امری مقدس است،اما اگر مطالعه کرده باشید تنها حالتی که در حیوان و انسان بیشترین اشتراک را دارد سکس است!
تصویر اول
آیا انسانیتی که آتئیست از آن صحبت میکند همین است؟
درصورتی که خود آتئیست ها ازدواج های پیامبر را با زنان سالخورده و بیوه که جنبه سیاسی و مراقبتی داشته،بعنوان ازدواج های هوسبازانه مطرح میکنند!
اگر این ادعای انها واقعا حقیقت دارد پس چرا پیامبر(ص) با استفاده از جایگاه خود دختران باکره و زیبا را به عقد خود در نمیاورد؟
در ادامه باید گفت:
ما از رابطه جنسی متولد شده ایم اما غریزه جنسی انسان همانطور که پس از ازدواج یک امر مطلوب است،اگر در بازه رابطه طلبی و هوای نفسانی مطرح شود سکس نام میگیرد و جز شهوترانی هیچ معنایی نخواهد داشت و ان موقع انسان بیشتر به یک حیوان شبیه خواهد بود که هر دم با یک جنس مخالف اماده امیزش است
اما جالب است بدانید آتئیست حتی روی حیوان صفتی را نیز سفید کرده!چرا که از نظر آتئیست حتی همجنسگرایی اشکالی ندارد و بیماری جنسی تلقی نمیشود !
تصویر دوم
آیا شما در حیوانات چنین رفتار و آدابی مشاهده میکنید،که حامیان انسانگرایی امروز آنها را به صراحت تایید میکنند؟
اگر به این ترتیب بخواهیم جمع بندی داشته باشیم آتئیست نه تنها رفتار انسان گرایانه نیست بلکه حتی از نظر جامعه حیوانی و جانوری نیز مردود است!
پس بنابر این به راحتی با ادله موجود میتوان اتئیست را یک مکتب مردود و غیر انسانی دانست
بنا به نظر نویسنده سایت وبگرد تقسیم بندی متفاوتی را ارائه کرده است که در شرح ذیل بدان اشاره شده است
آتئیست اندیشه ای که در میان گروهی از پیروان داروین دیده می شود. این گروه برای هیچ پدیده ای قائل به وجود خدا نیستند. آتئیست ها برای تمام پدیده ها به دنبال توجیهات غیرمذهبی بوده و منکر ذات الهی می باشند. آنها اصول اخلاقی و پایبندی به اخلاقی را بدون تکیه بر مذهب دنبال می کنند. هر چند در طول تاریخ افرادی چون هیتلر و استالین نمونه های از بی اخلاق ترین آتئیست ها محسوب می شوند.
آتئیست به چه معناست؟
آتئیست (به انگلیسی: Atheism) یا خداناباوری اندیشه ای که از سوی منکران خدا اظهار شده است. آتئیست در دو مفهوم محدود و جامع کاربرد دارد. در مفهوم محدودتر، آتئیست به معنای بی خدایی است که هیچ خدایی وجود ندارد. آتئیست در مفهوم جامعتر به معنای بیخدایی به سادگی، عدم باور به وجود هر گونه خداست. نظریات آتئیست ها و بی خدایان در مقابل خداباوری قرار می گیرد. در کلیترین شکل، آتئیست به معنای انکار خدا می باشد.
واژه آتئیست در زبان انگلیسی و از زبان یونانی گرفته شده است که به معنای بی خدایان می باشد. این واژه با دلالت ضمنی منفی، برای کسانی استفاده می شد که به خدایانی که در جامعه در سطح گسترده مورد پرستش قرار می گرفتند، بی اعتقاد می شدند. ممکن بود این خدا یک تندیس یا یک حیوان بود. به هر به آنها واژه آتئیست اطلاق می شد. زمانی اندیش های آزادی و پرسشگری شکگرایانه گسترش یافت، انتقادات از دین نیز بیشتر شد. همین عامل موجب شد تا به طور رسمی در قرن 18، واه آتئیست در مورد منتقدان دین استفاده شود.
دلایل آتئیست ها در خداناباوری
آتئیست ها برای نظریات و اعتقادات خود براهین متعددی را عنوان می کنند. آنها از استدلالهای فلسفی، اجتماعی و تاریخی بهره می گیرند و علت عدم باور به خدای ماوراطبیعه را به فقدان شواهد تجربی، مسئله شر، برهان وحیهای متناقض و اختفای الهی می دانند. البته اگر چه بسیاری از آتئیست از فلسفههای سکولار استفاده می کنند، اما برای بیخدایی هیچ ایدئولوژی یا مسلک فکری و رفتاری واحدی وجود ندارد. دلایل آنها برای گرویدن به مسلک آتئیست متفاوت و متعدد است. آنها بر این باروند که آتئیست یا بیخدایی، نسبت به خداباوری، یک جهانبینی بهینهتر است، در نتیجه آنها هیچ مسئولیتی برای اثبات خدا ندارند و بلکه مدام به دنبال دلایلی برای اثبات بی خدایی هستند.
در اروپا به آتئیست ها ماده باوران یا بی دین ها نیز گفته می شود. در دیگر کشورهایی که به وجود خدا ایمان دارند، آتئیست ها زندگی می کنند. در فرهنگ هایی که یک نماد را به عنوان خداوند پرستش می کنند، نمی توان به آنها برچسب آتئیست زد. برای مثال هندوهایی که گاو را مقدس می دانند، خداوند در یک حیوان متجلی شده است و گذشته از باور اشتباه، آنها منکر وجود خدا نیستند. چرا که خدا در نزد این گروه ها به شکل دیگری تعریف شده است.
دسته بندی آتئیست ها
دسته بندی آتئیست ها کار دشواری است. زیرا همه به یک دلیل به مسلک آتئیست نپیوسته اند و هر یک دلیل خاصی برای کار خود دارند. از سوی دیگر نظریات آنها در مورد جهان و حتی رد خدا نیز با یکدیگر متفاوت است. میزان آتئیست ها در جهان در حال حاضر حدود 2،3 درصد است که 11،9 درصد آنها تنها خود را بی دین می دانند و منکر خدا نیستند. بر اساس یک گزارش دقیق از میزان آتئیست ها، میزان این افراد در کشورهای غربی بیشتر از سایر کشورهای آفریقایی و اسیایی است.
آتئیست در کشورهای سوئد در حدود 85 درصد، در دانمارک 80 درصد، در نروژ در حدود 72 درصد و در کشور فنلاند به 60 درصد می رسند. در کشورهای رومانی، قبرس و لهستان تعداد آتئیست به درصدهای تک رقمی میرسد. هر چند ژاپنی ها نیز در میان کشورهای آسیایی دارای 65 درصد آتئیست است.
دلایل گرایش به آتئیست
اینکه چرا یک گروه از انسان ها به آتئیست گرایش دارند، دلایل زیادی وجود دارد که برخی از آنها عبارتند از:
از آنجا که هیچ شاهد و مدرک مستدلی برای تایید برخی گفته های ادیان وجود ندارد.
آتئیست ها معتقدند که ادیان دلیل واضح و برهان های منطقی برای گفته های خود ندارند.
آتئیست معتقدند که ادیان موجب ضرر و پسرفت بشریت می شود.
بیشتر آتئیست زمانی دیندار بوده اند ولی پس از مدتی نسبت به آن دین بی اعتقاد شده اند.
آتئیست علاوه بر بی خدایی، سکولار نیز هستند و بر این نظرند که نباید هیچ امکانی در اختیار ارگانهای مذهبی قرار بگیرد.
آتئیست ها معتقدند که برای جواب به چگونگی آفرینش باید به دنبال جواب های درست و قانع کننده بود. پاسخ های خیالی از نظر آتئیست تنها توسل به آسمانهاست که منطق خاصی در پشت آن نیست.
اصول آتئیسم
آتئیست ها برای خود قوانین و اصول خاصی دارند که هر کسی وارد این مسلک می شود، کم و بیش به آن اعتقاد پیدا می کند. آنها برای هر چیزی توجیه علمی می آورند. به طور کلی اصول آتئیست را می توان در چند مورد خلاصه کرد:
نظر آتئیست نسبت به جهان آفرینش
آتئیست برای توضیح اینکه چگونه جهان آفرینش به وجود آمده است به هیچ عنوان به نام خدا تکیه نمی کنند.
آتئیست بر این نظرند که اگر انسان ها به رشد و کمال رسیده باشند، بدون دین هم می توانند اصول اخلاقی و راه درست را در پیش بگیرند.
آتئیست ها معتقدند که انسانها خود می توانند واضع قوانین رفتاری و اصول اخلاقی باشند، بنابراین هیچ نیازی به دین و مکاتب مذهبی نیست که قانون اخلاقی وضع کنند.
نظر آتئیست نسبت به اصول اخلاقی
آتئیست نیز همچون سایر انسانهای مذهبی می توانند نسبت به مسکل خود بی اعتقاد یا معتقد باشند. همچنین پایبندی به اخلاق و یا لاقیدی در گروه آتئیست دیده شده است. افرادی که به خدا باور ندارند اما می توانند راه درستی داشته باشند و دوم آتئیست هایی که برای بی قیدی اخلاقی وارد این مسلک شده اند. در واقع ممکن است آتئیست ها نیز به همان اصولی که دینداران به آن پایبند هستند، آنان نیز تعهد اخلاقی داشته باشند. تفاوت میان دینداران و آتئیست این است که آتئیست برای خوب یا بد بودن کارها، از منبع الهی کمک نمی گیرند. در واقع آتئیست معتقد است که نداشتن اعتقاد به خدا باعث نمی شود که افراد به دزدی یا جنایت مشغول شوند. آنها یک سوال طرح می کنند، که آیا اشخاص دیندار ، تنها به دلیل ترس از آتش جهنم است که دزدی نمی کنند؟ اگر جواب مثبت است، آن فرد یک دزد است.
چارچوب فکری آتئیست
با وجودی که بسیاری از آتئیست ها سکولار هستند و از انسانگرایی، طبیعت گرایی و عقل گرایی پیروی می کنند اما هیچ ایدئولوژی یا چارچوب فکری مشخصی ندارند که همه آتئیست به آن پایبند باشند. برخی از آنها ممکن است متعادل، برخی دیگر افراط گرا و برخی نیز در سطح خفیف هستند.
مشهورترین آتئیست ها
از جمله مشهورترین آتئیست ها می توان از داروین نام برد. او بر این نظر بود که داستان آدم و هوا کاملا ساختگی است. نه انسانی آفریده شده و نه از بهشت به زمین فرود آمده است. بلکه انسان ها از نسل میمون ها هستند که در طی میلیون ها سال تکامل پیدا کرده اند. داروین این نظریه را در مقابل بهشت و دوزخ و آفرینش الهی مطرح کرد. اگر چه با مخالفت شدید کلیسا مواجه شد، اما هنوز هم به عنوان یک اندیشه پذیرفته شده است. مکتب داروینیسم همگی آتئیست هستند که منکر خدا بوده و بر این نظرند که انسان آفریده نشده، بلکه تکامل یافته است. این نظریه را در رابطه با سایر پدیده ها و موجوادات تعمیم داده و بنابراین وجود یک آفریدگار را منکر می شوند.
ایرادات آتئیست ها
یکی از بزرگترین مشکلات در ایدئولوژی آتئیست، نبود خداست. نداشتن یک نیروی برتر که بتوان به آن تکیه کرد، در مواقعی که بشر به یک تکیه گاه نیاز دارد، به یک مشکل روحی بزرگ تبدیل می شود. در هر حال بشر در درون خود به نیرویی نیاز دارد که تا بتواند به او تکیه کند. حتی آتئیست ها هم با وجود انکار خدا، به این نیرو نیاز دارند. در مواقعی که بشر با سراشیبی ها مواجه می شود، نیاز به نیرویی ماموفق نیروی بشری بیشتر می شود. حال آنکه یک آتئیست به دلیل خداناباوری، از تکیه به این نیرو که همان ذات الهی است، بی بهره می ماند. ضربات شدید روحی که در زمان بروز مشکلات رخ می دهد، در افراد خداناباور و آتئیست بیشتر از دینداران است. زیرا خداباوران برای مقابله با مشکلات به یک نیروی مافوق بشری تکیه می کنند. اما آتئیست ها هیچ تکیه گاهی نداشته و باید به تنهایی همه مشکلات را پشت سر گذارند.
نمونه آتئیست هایی که از بحران اخلاقی رنج برده اند را می توان از بین سیاستمداران نام برد. افرادی همچون هیتلر و استالین که با جنایت و کشتار هزاران انسان، هیچ توجیه اخلاقی برای آن نداشتند.
آتئیست به چه معناست؟
آتئیست (به انگلیسی: Atheism) یا خداناباوری اندیشه ای که از سوی منکران خدا اظهار شده است. آتئیست در دو مفهوم محدود و جامع کاربرد دارد. در مفهوم محدودتر، آتئیست به معنای بی خدایی است که هیچ خدایی وجود ندارد. آتئیست در مفهوم جامعتر به معنای بیخدایی به سادگی، عدم باور به وجود هر گونه خداست. نظریات آتئیست ها و بی خدایان در مقابل خداباوری قرار می گیرد. در کلیترین شکل، آتئیست به معنای انکار خدا می باشد.
واژه آتئیست در زبان انگلیسی و از زبان یونانی گرفته شده است که به معنای بی خدایان می باشد. این واژه با دلالت ضمنی منفی، برای کسانی استفاده می شد که به خدایانی که در جامعه در سطح گسترده مورد پرستش قرار می گرفتند، بی اعتقاد می شدند. ممکن بود این خدا یک تندیس یا یک حیوان بود. به هر به آنها واژه آتئیست اطلاق می شد. زمانی اندیش های آزادی و پرسشگری شکگرایانه گسترش یافت، انتقادات از دین نیز بیشتر شد. همین عامل موجب شد تا به طور رسمی در قرن 18، واه آتئیست در مورد منتقدان دین استفاده شود.
دلایل آتئیست ها در خداناباوری
آتئیست ها برای نظریات و اعتقادات خود براهین متعددی را عنوان می کنند. آنها از استدلالهای فلسفی، اجتماعی و تاریخی بهره می گیرند و علت عدم باور به خدای ماوراطبیعه را به فقدان شواهد تجربی، مسئله شر، برهان وحیهای متناقض و اختفای الهی می دانند. البته اگر چه بسیاری از آتئیست از فلسفههای سکولار استفاده می کنند، اما برای بیخدایی هیچ ایدئولوژی یا مسلک فکری و رفتاری واحدی وجود ندارد. دلایل آنها برای گرویدن به مسلک آتئیست متفاوت و متعدد است. آنها بر این باروند که آتئیست یا بیخدایی، نسبت به خداباوری، یک جهانبینی بهینهتر است، در نتیجه آنها هیچ مسئولیتی برای اثبات خدا ندارند و بلکه مدام به دنبال دلایلی برای اثبات بی خدایی هستند.
در اروپا به آتئیست ها ماده باوران یا بی دین ها نیز گفته می شود. در دیگر کشورهایی که به وجود خدا ایمان دارند، آتئیست ها زندگی می کنند. در فرهنگ هایی که یک نماد را به عنوان خداوند پرستش می کنند، نمی توان به آنها برچسب آتئیست زد. برای مثال هندوهایی که گاو را مقدس می دانند، خداوند در یک حیوان متجلی شده است و گذشته از باور اشتباه، آنها منکر وجود خدا نیستند. چرا که خدا در نزد این گروه ها به شکل دیگری تعریف شده است.
دسته بندی آتئیست ها
دسته بندی آتئیست ها کار دشواری است. زیرا همه به یک دلیل به مسلک آتئیست نپیوسته اند و هر یک دلیل خاصی برای کار خود دارند. از سوی دیگر نظریات آنها در مورد جهان و حتی رد خدا نیز با یکدیگر متفاوت است. میزان آتئیست ها در جهان در حال حاضر حدود 2،3 درصد است که 11،9 درصد آنها تنها خود را بی دین می دانند و منکر خدا نیستند. بر اساس یک گزارش دقیق از میزان آتئیست ها، میزان این افراد در کشورهای غربی بیشتر از سایر کشورهای آفریقایی و اسیایی است.
آتئیست در کشورهای سوئد در حدود 85 درصد، در دانمارک 80 درصد، در نروژ در حدود 72 درصد و در کشور فنلاند به 60 درصد می رسند. در کشورهای رومانی، قبرس و لهستان تعداد آتئیست به درصدهای تک رقمی میرسد. هر چند ژاپنی ها نیز در میان کشورهای آسیایی دارای 65 درصد آتئیست است.
دلایل گرایش به آتئیست
اینکه چرا یک گروه از انسان ها به آتئیست گرایش دارند، دلایل زیادی وجود دارد که برخی از آنها عبارتند از:
از آنجا که هیچ شاهد و مدرک مستدلی برای تایید برخی گفته های ادیان وجود ندارد.
آتئیست ها
معتقدند که ادیان دلیل واضح و برهان های منطقی برای گفته های خود ندارند.
آتئیست معتقدند
که ادیان موجب ضرر و پسرفت بشریت می شود.
بیشتر
آتئیست زمانی دیندار بوده اند ولی پس از مدتی نسبت به آن دین بی اعتقاد شده اند.
آتئیست
علاوه بر بی خدایی، سکولار نیز هستند و بر این نظرند که نباید هیچ امکانی در
اختیار ارگانهای مذهبی قرار بگیرد.
آتئیست ها معتقدند که برای جواب به چگونگی آفرینش باید به دنبال جواب
های درست و قانع کننده بود. پاسخ های
خیالی از نظر آتئیست تنها توسل به آسمانهاست که
منطق خاصی
در پشت آن نیست.
اصول آتئیسم
آتئیست ها برای خود قوانین و اصول خاصی دارند که هر کسی وارد این مسلک می شود، کم و بیش به آن اعتقاد پیدا می کند. آنها برای هر چیزی توجیه علمی می آورند. به طور کلی اصول آتئیست را می توان در چند مورد خلاصه کرد:
نظر آتئیست نسبت به جهان آفرینش
آتئیست برای
توضیح اینکه چگونه جهان آفرینش به وجود آمده است به هیچ عنوان به نام خدا تکیه نمی
کنند.
آتئیست بر
این نظرند که اگر انسان ها به رشد و کمال رسیده باشند، بدون دین هم می توانند اصول
اخلاقی و راه درست را در پیش بگیرند.
آتئیست ها معتقدند که انسانها خود می توانند واضع قوانین رفتاری و
اصول اخلاقی باشند، بنابراین هیچ
نیازی به دین و مکاتب مذهبی نیست که قانون اخلاقی وضع
کنند.
نظر آتئیست نسبت به اصول اخلاقی
آتئیست نیز همچون سایر انسانهای مذهبی می توانند نسبت به مسکل خود بی اعتقاد یا معتقد باشند. همچنین پایبندی به اخلاق و یا لاقیدی در گروه آتئیست دیده شده است. افرادی که به خدا باور ندارند اما می توانند راه درستی داشته باشند و دوم آتئیست هایی که برای بی قیدی اخلاقی وارد این مسلک شده اند. در واقع ممکن است آتئیست ها نیز به همان اصولی که دینداران به آن پایبند هستند، آنان نیز تعهد اخلاقی داشته باشند. تفاوت میان دینداران و آتئیست این است که آتئیست برای خوب یا بد بودن کارها، از منبع الهی کمک نمی گیرند. در واقع آتئیست معتقد است که نداشتن اعتقاد به خدا باعث نمی شود که افراد به دزدی یا جنایت مشغول شوند. آنها یک سوال طرح می کنند، که آیا اشخاص دیندار ، تنها به دلیل ترس از آتش جهنم است که دزدی نمی کنند؟ اگر جواب مثبت است، آن فرد یک دزد است.
چارچوب فکری آتئیست
با وجودی که بسیاری از آتئیست ها سکولار هستند و از انسانگرایی، طبیعت گرایی و عقل گرایی پیروی می کنند اما هیچ ایدئولوژی یا چارچوب فکری مشخصی ندارند که همه آتئیست به آن پایبند باشند. برخی از آنها ممکن است متعادل، برخی دیگر افراط گرا و برخی نیز در سطح خفیف هستند.
مشهورترین آتئیست ها
از جمله مشهورترین آتئیست ها می توان از داروین نام برد. او بر این نظر بود که داستان آدم و هوا کاملا ساختگی است. نه انسانی آفریده شده و نه از بهشت به زمین فرود آمده است. بلکه انسان ها از نسل میمون ها هستند که در طی میلیون ها سال تکامل پیدا کرده اند. داروین این نظریه را در مقابل بهشت و دوزخ و آفرینش الهی مطرح کرد. اگر چه با مخالفت شدید کلیسا مواجه شد، اما هنوز هم به عنوان یک اندیشه پذیرفته شده است. مکتب داروینیسم همگی آتئیست هستند که منکر خدا بوده و بر این نظرند که انسان آفریده نشده، بلکه تکامل یافته است. این نظریه را در رابطه با سایر پدیده ها و موجوادات تعمیم داده و بنابراین وجود یک آفریدگار را منکر می شوند.
ایرادات آتئیست ها
یکی از بزرگترین مشکلات در ایدئولوژی آتئیست، نبود خداست. نداشتن یک نیروی برتر که بتوان به آن تکیه کرد، در مواقعی که بشر به یک تکیه گاه نیاز دارد، به یک مشکل روحی بزرگ تبدیل می شود. در هر حال بشر در درون خود به نیرویی نیاز دارد که تا بتواند به او تکیه کند. حتی آتئیست ها هم با وجود انکار خدا، به این نیرو نیاز دارند. در مواقعی که بشر با سراشیبی ها مواجه می شود، نیاز به نیرویی ماموفق نیروی بشری بیشتر می شود. حال آنکه یک آتئیست به دلیل خداناباوری، از تکیه به این نیرو که همان ذات الهی است، بی بهره می ماند. ضربات شدید روحی که در زمان بروز مشکلات رخ می دهد، در افراد خداناباور و آتئیست بیشتر از دینداران است. زیرا خداباوران برای مقابله با مشکلات به یک نیروی مافوق بشری تکیه می کنند. اما آتئیست ها هیچ تکیه گاهی نداشته و باید به تنهایی همه مشکلات را پشت سر گذارند.
نمونه آتئیست هایی که از بحران اخلاقی رنج برده اند را می توان از بین سیاستمداران نام برد. افرادی همچون هیتلر و استالین که با جنایت و کشتار هزاران انسان، هیچ توجیه اخلاقی برای آن نداشتند.
اما نویسنده وبلاگ خداباوران نقد فلسفی هم به این نظریه وارد کرده در ادامه می بینید
هدف این
جستار تحقیق و بررسی در مورد ادعای " وجود و عدم " خدا است ( هر دو ادعا است و باید اثبات پذیر باشد ، ادعا به اثبات ( Affirmation ) یا نفی ( Negation )
) گرچه
ادعاهایی همچو " خدای خالق و یکتا وجود دارد ( The
creator god ) اثبات
ناپذیر است. در منطق ریاضی ( Mathematical
logic ) قضیه
ای به نام " قضیه ی اثبات ناپذیری یا ناتمامیت گودل (
Gödel`s incompleteness theorem ) میشناسیم ، این قضیه ( قضیه ی در منطق کلاسیک ( Proposition-Statement ) یعنی ادعایی که احتمال صدق و کذب در
آن برود ، اگر منطبق بر راستی باشد Conforme à la réalite " قضیه ی صادق (
Proposition Vraie ) و اگر منطبق نباشد " قضیه ی کاذب
(Proposition Fausse ) و در نگری کلی قضیه تعبیر لفظی
تصدیق ( Jugement ) است :
Enoncé explicite d `unJugement اما در منطق ریاضی قضیه به چم گزاره هایی است که درستی آنها اثبات شده ) میگوید که در هر سیستم رسمی آگسیمها / اصول عمومی
بر مبنای اصولی که سیستم راتعیین میکند ،
همیشه پایفشاری دارند که " نه میتوانند
اثبات گردند
و نه رد شوند " صفات اولیه ی خداناشناخته و مبهم است ، این چیز عجیبی نیست چراکه در صفات اولیه ای برای کوارکها ، فتونها ، نوترینوها ( Neutrino ) نمیتوان ابزار کرد ، حتی برای ذره ی گراویتون که نمونه ای از نیروی چهارگانه ی طبیعت یعنی نیروی گرانشی است فاقد حتی صفات
ثانویه ( Secondary attributes ) است و حتی با دستگاههای
بسیار مدرن مشاهده هم نشده است اما از روی صفات
پیوندی ( Relational attributes ) و اثرگذاری شناسایی شده اند , البته شخصا این تقسیم بندی کتابها را نمی پذیرم
زیرا محمولات مرتبه ی سوم را میتوان به
سادگی به مرتبه ی دوم فروکاست ، هر چند ایدآلیست
شهیر بارکلی
، بحث صفات جان لاک را به چالش کشیده است اما فکر میکنم هنوز
هم بتوان با
بحث صفات شناسی جان لاک پیش رفت و بگوییم که چیزها دارای صفات اول و ثانی هستند و صفات ثانی بر آن مترتب میشود
مانند برخی
رنگها ، مثلا رنگ روغن صفت اولیه ی برای دیوار نیست اما سکون یا حرکت صفاتی متمکن
در جسم است
اگر گفته
شود گراویتون چیست ، گفته میشود بنا بر گفته ی انشتین که ذرات بسته ای از انرژی هستند ، اگر گفته شود بسته ی انرژی چیست ؟
همین پرسش و پاسخها تا بینهایت ادامه
پیدا خواهد کرد مگر اینکه موصوفی بیابیم که صفت
اولیه اش ( Premiery attributes ) ذاتی و خودارجاعی (Selfreference ) باشد و تعریف آن حول محور خویش
بگردد ( مانند اینکه برخی طبیعت گرایان حرکت و
جنبش را
ذاتی و گوهره ( Essence ) ی ماده و گوهر هستی میدانند )، اگر " خداباوری منفی " (
Negative Theist ) را بی باور بدانیم ( isn`t
Belief )بدین
گونه که خداباوری را بر دو دسته میدانیم
:
1- خداباوری
قوی ( StronglyDeism )
2- خداباوری
ضعیف یا منفی (weak / Negative Deism ) دئیست ( Deist ) در مقابل اتئیست ( Atheist ) است که A در یونانی به چمی حکم
پیشوند منفی Not را در انگلیسی دارد و در زبان فرانسه
ادات نفی را پس از « Tout » می آورند، و Theos در یونانی به چم خدا ،
حال خداباور
وجود خدا را بگونه ای قوی / ضعیف باور دارد و بار اثبات (
Burden of proof) بر دوش دارد.
.....خداناباور
وجود خدا را بگونه ای قوی / ضعیف باور ندارد و بار اثبات (
Burden of proof ) بر دوش دارد.
همچنان که :
1- خداناباوری
قوی ( Strongly Atheism )
2- خداناباوری
منفی ( Negative Atheism )
داریم دسته
ی خداباوران و خداناباوران مثبت ( Positive ) و قوی ، بار اثبات بر دوش
دارند ( Burden of proof ) .
خداناباور
منفی (Negativeatheism ) بیشتر به یک اگنوستیک
بیخدا ( Atheism Agnostic ) گرایش دارد و فلش آن به
این سمت است در واقع باور دارد که خدا
وجود ندارد
ولی وجود خدا را قویّا منکر نمیشود
، خداباور منفی (
NegativeDeist ) سمت و سویش با شباهت به اگنوستیک باخدا (
Agnostic theist ) است در حالتی کلی شاید بتوان خداناباوری منفی را با اگنوستیسیزم بی خدایی در دسته ی (a) و خداباوری منفی را
اگنوستیسیزم باخدایی در دسته ی (b ) جای
داد .
1- اگنوستیسیزم
( لاادریگری) بیخدا ( لاادریگر - اگنوستیک بیخدا - لاادری بیخدا ) / خداناباور
منفی :
" باور
دارد " که خدا وجود ندارد اما اثبات پذیر نیست ، نمیدانم / دانش و علم بدان ندارم که خدایی هست یا نه اما در جایگاه فقدان باور
به او می ایستم .
2- اگنوستیسیزم
باخدا ( اگنوستیکر باخدا - لاادری باخدا ) :
" باور
دارد " که وجود خدا اثبات پذیر نیست و از دسترس اثبات منطقی خارج است یا نمیداند خدایی هست یا نه اما در جایگاه خداانگاری می
ایستد .
Kile jones در
جدیدترین مقاله اش در سال 2010می نویسد :
One of
theproblems with agnosticism, as with most other epistemic theories, is that
ofdefinition. For the sake of clarity, I will differentiate
betweenweakagnosticism (WA) as the position which states thatwe do not know but
itmight be possible to eventually knowif God exists, andstrongagnosticism (SA)
as the position which states thatit is impossible toknowif God exists or not.
Russell (1953) uses both of these ways ofdescribing agnosticism, only in reverse
order: An agnostic thinks it impossible (SA) to know the truth in matters such
as God and the future life ... if notimpossible, at least impossible at the
present time
(WA)
در نگرکلی
اگر شخص از جایگاه اگنوستیک خارج شود باید در جایگاه
خداباوری یا خداناباوری بایستد ، همچنان که خداباور
مثبت برای
" ادعایش " نیاز به اثبات دارد ، خداناباور مثبت هم ادعا و باور عدم وجود دارد ، و از آنجایی گزاره های در مورد وجود خدا
بیمعنی است ( meaningless ) به این فرنود که از دسترس
تجربه گرایی و تحقیق گرایی و اثبات خارج است ، جایگاه
اگنوستیک پذیرفته است ، چرا اگر به جمله ای بی معنی که
وجود را بر
خدا حمل کند نمیتوانیم باور داشته باشیم به نقیض جمله ای بیمعنی که وجود را بر خدا حمل نمیکند هم نمیتوان باور داشت چرا که
نقیض گزاره ای بیمعنی ؛ خود بیمعنی است
، اتئیست هم باورمندی است ( Is belief )
پس پذیرفتنی نیست.
اگر شخصی
بگوید من میگویم جمله ای مبهم نامعلوم وجود
ندارد این
بدین معنی است که شخص دانش یا علمی نسبت بدانچه آن جمله و گزاره چیست و چگونه است و دانسته های بسنده ی دیگری داشته است برای
همین " رد کردنی / شدنی " نیست
، و بنا بر مهاد اصل ثالث مرطود یا
" طرد
شق ثالث "(exclusion of third middle) یک اتئیست دو راه پیش روی
دارد :
1- باورمند
به عدم وجود خدا باشد .
2- باورمند
به عدم وجود خدا نباشد .
الف ) - اگر
گزاره ی ( 1 ) برقرار باشد ، آنگاه اتئیست به نقیض گزار ه ای
بیمعنی باور
دارد . ( قضیه ی شرطی یا قضیه ی وضعی ( Proposition
Hypothétique ) که به دو دسته ی
a ) - قضیه
ی شرطی متصل ( Proposition Conditionnella )
b ) - قضیه
ی شرطی منفصل ( Proposition Disjonctive )
تقسیم
میشود .
ب )- اگر
گزاره ی (2) برقرار باشد ، آنگاه اتیست دچار تناقض است چرا که باورمند به عدم وجود خدا نبودن با اتئیست بودن در تناقض است و
اجتماع نقیضین محال است .( اصل امتناع تناقض )
همانگونه که
مشاهده میشود نسبت بین اتئیست و دئیست یکسان
است و هیچ کدام برتری بر یکدیگر ندارند ، اما یک
دنیست
میتواند با ارائه برهانها و قضایایی
برتری خود
را نشان دهید ، برهانهایی همانند آنچه در گذشته آوردیم ،
1- اثبات
" لزوم " وجود خدای خالق ( The creator
god ) با
بهره جویی از قیاس خلف منطقی ( Syllogisme parI`absurde ) و بهبود و تصحیح ترم " خلقت از هیچ ( Creation ex
nihlo ) به
خلقت ( Creation )
2- اثبات
لزوم وجود خدای ناظم مطلق و اداره کننده (
قانون دوم ترمودینامیک : اگر اشیا جهان به
حال خود رها
و گذاشته شوند ، به سوی بینظمی و آنتروپی میگرایند و هیچ گاه
سامان اولیه
ی خود را باز نمی یابند ، مشاهده شد بنا بر نگره ی آشوب (
Chaos Theory ) " هر بینظمی ، نوعی نظم است
" )
اینها صفات
ثانویه ای ( Secondary attributes ) و پیوند خورده( که از
ارتباطات پدید می آید ) بودند که بصورت قضیه ی راست استخراج
شد و در پایان هم تیتر این نوشتار را
که "
باخدایی > ( بزرگتر از ) بیخدایی است " را
تایید میکند .
این هم به چالش کشانیدن خداناباوران و منکران آخرت با مطرح کردن دو دیدگاه(محمد زراسی) از دیدگاه یک مسلمان که حاوی نکات جالبی است
2- آنچه که خداوند در این آیه درباره آنها مطرح ساخته است درباره عدم اعتقاد آنها به الله وآخرت است و اینکه آنها این دو اصل را با دو اصل دیگر جایگزین نموده اند.به جای الله "الدهر:روزگار" و به جای آخرت ، زندگی و مرگ در حیات دنیا را همه چیز می دانند.
3-گفته آنها گفته محسوس و قابل درکی است از آن جهت که در دوران ما نیز این گفته ها و اندیشه ها به بارزترین شکلی در حال بیان شدن می باشد. بر خلاف دنیای قدیم که باور به خدا و حتی آخرت تا حدود زیادی از بدیهیات بود ، امروز و در دو قرن اخیر به این نوع باور از هر سوء حمله آورده شده و تلاش شده است که این باور به یک گزاره مجهول ، غیر معقول و کاذب تبدیل شود. منکران خدا و آخرت آنچنان به خود و دلایل خود می بالند که گویا آنچه که اعتقاد به الله و آخرت است چیزی جز مسخره و مضحکه نمی تواند باشد.
4- در سالیان اخیر مشهورترین افرادی که atheist هستند و خداناباوری را ترویج می دهند و کتابهای آنها نیز از پرفروشترین کتابها بوده اند، عبارتند از
Sam Harris: The End of Faith: Religion, Terror and the Future of Reason (2004), Daniel Dennett: Breaking the Spell (2006), Christopher Hitchens: God Is Not Great: How Religion Poisons Everything (2007) and Richard
Dawkins: The God Delusion .(2006)
البته خود غربیها نیز در برابر این افراد ساکت نبوده اند و به گونه های مختلف با این افراد مواجهه کرده اند. اخیرا کتابی منتشر شده است به نام
The Science Delusion (2012) by Rupert Sheldrake
نویسنده که خود یک زیست شناس می باشد،این کتاب را به نوعی در جواب ریچارد داوکینز نوشته است. وی با مطرح کردن 10 دگمایی (عقیده جزمی) که درباره علم وجود دارد، طی 10 فصل به ایراد و انتقاد از این دگماها می پردازد و در پایان این پیام را می دهد که علم نمی تواند راه حل تمام مسائل باشد و در آن نارساییهای زیادی وجود دارد و البته او خود مطرح کردن چنین نقدها و انتقادهایی را خدمت به علم می داند.
5- آیه مورد بحث به نوعی خبر از وجود افرادی در گذشته می دهد که سکولار بوده اند. بنابراین سکولاریسم پدیده ای منحصر به این زمان نیست و در گذشته نیز افراد بی اعتقاد به الله نیز وجود داشته اند گرچه که در مقابل معتقدین به الله (ولو مشرکانه) اندک و قلیل بوده اند و جرأت عرضه اندام آنچنان که امروز دارند، نداشته اند.
6- بیان گفته و اعتقاد این دسته از افراد توسط حق تعالی در قرآن بار دیگر دلالت بر آن می کند که مومنین نباید از شنیدن و رویارویی با این گفته ها و اندیشه ها بیم و هراسی داشته باشند و از آنها فرار کنند و یا این شنیدن و مواجهه را چیزناخوشایندی بپندارند. واضح است که اگر شنیدن و رویارویی با این گفته ها چیز ناپسندی می بود ، نباید در قرآن آورده می شد و در حالی که در قرآن این گفته ها بدون هیچ گونه سانسوری آورده شده است. این از آن جهت است که رسیدن به جوابهای درخور و شایسته از خلال همین گفت و شنودها حاصل خواهد شد و ایمان حقیقی نیز در بر هم کنش با مخالفین و آن هم از نوع سرسختشان شکل می گیرد ، در غیر این صورت چه بسا باورهای ما سطحی و ساده انگارانه باشد و با بادی و دمی فرو ریزد. تمام انبیاء در مسیر خود دشمنان سرسختی داشتند که به نحوی از انحاء توسط این دشمنان مورد حمله قرار می گرفتند ودر چنین فضای پر تلاطمی بود که ایمان حقیقی در آنها شکل می گرفت. ما قطعا باید از آزادی بیان که اکنون از آن به عنوان یک حق برای هر انسانی یاد می شود دفاع کنیم و آن را ترویج دهیم . این همان چیزی بود که انبیاء از عدم آن رنجها بردند و بخاطر آن هم هزینه ها دادند. امروز به فضل الله دست کم در شعار هم که شده عده زیادی ولو بی ایمان طرفدار چنین حقی هستند و ما نیز باید این نعمت را قدر بدانیم و کفران آن نکنیم. چون بعضا عده ای بی ایمان مدافع آن شده اند، نباید به این موضوع به دیده تردید نگاه کنیم . این حق (آزادی بیان) در ذات هر دینی که انبیاء می آوردند ، مورد تایید واقع شده است و بدون پذیرش این حق، دعوت و تبلیغ هم معنایی پیدا نمی کرد. انبیاء می توانستند به جای دعوت و تبلیغ و سختیها و آزارهای فراوان ناشی از آن از همان ابتدا از جانب خداوند شمشیری بدست گرفته و کار را یکسره سازند حالی که در سنت الله هرگز چنین چیزی تقدیر نشده است.
7-آنها(دهریون) هم زندگی و هم مرگ را پذیرفته اند اما فقط یکبار و آن هم در همین جا و در همین حیات دنیا و نه بیشتر. همه چیز در همین جا خلاصه می شود و نهایتا نیز به صورت طبیعی و با گذشت زمان خواهند مرد.من در اینجا سعی می کنم که با ارائه دو دیدگاه به مشکلات این اعتقاد و اندیشه بپردازم. فرض کنیم که حرف ایشان راست باشد و بعد از این حیات ، چیز دیگری نباشد و خدایی هم که مرگ و زندگی به دست اوست وجود نداشته باشد، حال به این افراد باید گفت که اگر ما بخواهیم در خیالات و اوهام خود خدا و آخرتی تراشیده و با این دروغ زندگی کنیم و به آن ایمان آورده و ایمن شویم،آنگاه مشکلی خواهیم داشت؟! مگر نه این است که شما می گویید بعد از مرگ خبری نیست و همین است که نقد و حاضر می بینیم ، پس اگر چیزی نیست و یا به کلام بهتر اگر حساب و کتاب و سوال و جوابی و خدایی که بخواهد ما را بازخواست کند، وجود نداشته باشد، در این صورت اگر ما با خیال باطل و موهوم خدا و آخرت زندگی کنیم مشکلی پیش نخواهد آمد چرا که بر اساس حرف شما نهایتا می میریم و چیزی هم اتفاق نمی افتد. یعنی بعد از مرگ هیچ گونه آگاهی ای به باور دروغ خود نخواهیم داشت و ذره ای ضرر و حسرت را به دلیل آنکه همه چیز به پایان رسیده است ،احساس نخواهیم کرد . حتی شمایی که می گویید که خدا و آخرتی نیست و فرض را هم در این گرفتیم که راست می گویید ، بعد از مرگ به راست خود نرسیده اید چرا که مرده اید و همه چیز به قول خودتان به پایان رسیده است و هیچ آگاهی و درک و فهمی هم ندارید و مثلا نمی توانید به ما (منظور معتقدان به خدا وآخرت) بگویید که دیدید که ما راست می گفتیم!! واقعیت این است که در فضای بی خدایی و بی آخرتی(مخصوصا آخرت را می گویم چرا که اگر خدایی هم باشد ولی آخرتی در کار نباشد فرقی با حالت بی خدایی ندارد چرا که خدایی که قرار است فقط بیافریند و بمیراند ولی حساب و کتابی نکند، مشکلی برای بشر ایجاد نمی کند و در نتیجه مساله جدی آخرت می باشد) حق و باطل یکسان است و حق و باطل و یا راست و درست معنا و مفهومی پیدا نمی کنند. در چنین فضایی اعتقاد به خدا و آخرت دروغی(و لو از روی لجبازی) امری کاملا موجه و انتقادهای منکران خدا به خدا باوران کاملا بی اساس خواهد بود.در چنین حالتی اگر یک انسان ، انسان و یا انسانهای دیگر را به ناحق کشت ، ما ممکن است به او دیکتاتور، وحشی ،ظالم ، خونخوار ، کثیف و بسیاری اسمهای دیگر را بدهیم اما همه اینها همان چیزهایی است که خودمان برای دلخوشی خودمان می گوییم و الا حقیقتا آن فرد مشکلی نخواهد داشت چرا که می میرد و خبری هم نمی شود و ضرر و زیان و حسرتی هم احساس نمی کند. نه چنگیز، نه هیتلر و نه دیکتاتورهای دیگر اگر خدا و آخرتی نباشد، مشکلی نخواهند داشت و فقط این است که مردم از آنها به بدی و نفرت یاد می کنند و این هم فرقی به حال آنها که اکنون نیست و نابود شده اند، نخواهند داشت چرا که درک و فهمی نسبت به این همه بغض و نفرت زندگان ندارند. بر اساس چنین تفکری تهمت زدن، دزدی ، حرام خوری ، صداقت ، احسان ، شرک به خدا ویا موحد بودن ، یا دشمن خدا بودن و یا دوست خدا بودن ، نماز خواندن یا نخواندن و هرچیز دیگری فرقی نخواهد داشت و همه چیز یکسان است و عاقبت نیز به قول آنها نابودی وهلاکت با گذر روزگار خواهد بود. البته باید توجه داشت که آنچه که در اینجا ذکر شده است، مربوط به مبانی نظری این نوع تفکر و اندیشه است که بر اساس "هیچ" است زیرا خودشان می گویند که از هیچ آمده اند و به هیچ باز خواهند گشت. اگراین موضوع را بپذیریم خود به خود می توان به لحاظ نظری به آنچه که در بالا گفته شد، رسید. گفتنی است که این افراد (منکران) ممکن است در واقعیت و در عمل چنین چیزهایی را نگویند و یا چنین عمل نکنند و آنها نیز به گونه های مختلف برای خود محدودیت و صواب و خطا تعریف کنند و بر آن هم بسیار پایبند باشند و بر اساس همین درست و غلطها نسبت به دیگران قضاوت کنند. اما این افراد اگر در فکر خود دقیق شوند، خواهند دید که در سیستم اندیشه آنها همه چیز کلا بی معنا و بی هدف و "هیچ" خواهد بود و نمی توان هیچ تصور دقیق و درستی از عالم برای خود بوجود آورد و ذره ای این خط و نشانهای عملیِ مقطعی در جایی که قرار است همه چیز با مرگ به پایان برسد ، ارزش ذاتی پایدار و با دوام نخواهند داشت.حال چه پیشنهاد و جایگزینی وجود دارد توضیح خواهم داد.
8- دیدگاه دیگری که درباره این مساله می توان عرضه داشت این است که به این عده ای که به خدا و آخرت اعتقاد ندارند و آن را رد می کنند باید گفت که مگر شما به این موضوع علم و قطع دارید؟ قرآن با مطرح کردن این جواب"مالهم بذلک من علم إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ: به آن علمی ندارند و جز گمان نمی برند" در واقع اصل و اساس فکر این افراد را مورد نقد و چالش قرار می دهد و به آنها می گوید که گمان نکنید که آنچه در خیال خود درست و قطعی فرض کرده اید، با ادله قطعی و علمی حاصل شده است بلکه شما هیچ علمی حاصل ننموده اید. در واقع بر اساس این دیدگاهی که قرآن مطرح می کند می توان به این عده چنین گفت که همانطور که در نظر و فکر شما برای اثبات خدا و آخرت ادله کافی نیست و می گویید که ما را به علم و قطع نمی رساند، متقابلا در عدم و انکار آن هم ادله کافی نیست و نمی توان قضاوت نمود . یعنی نباید با جزم و قطع در اینباره سخن گفت و نهایتا باید گفت که احتمال دارد که چنین باشد. حال در همین جا به این فردی که راه احتمال را باز گذاشته است و اگر منصف باشد باید راه احتمال را باز بگذارد، باید گفت که شمایی که می گویید که احتمالا خدایی و آخرتی وجود ندارد، پس خود به خود پذیرفته ای که احتمال دارد( ولو کم) که خدایی و آخرتی هم وجود داشته باشد و نباید این احتمال را نیز نفی کرد.حال به این فرد باید گفت که شما در این وضعیت یعنی وضعیتی که در قطع و علم نیستید، طرف بی خدایی و نفی آخرت را بگیری بهتر است و یا اعتقاد به خدا و آخرت؟ (دقت داشته باشیم بسیاری از عقایدی که ما احساس می کنیم که به آن علم و قطع یافته ایم و مبنای عمل نیز قرار گرفته اند، بر علم و قطعی استوار نیستند و بر اساس دلایل و علل مختلف از جمله علل و دلایل تاریخی ، محیطی و روانشناختانه در ما شکل یافته اند. یعنی شکل یافتن باورها و به تبع آن اعمال با گزاره ای ظنی و احتمالی امری ممکن بلکه در اکثر مواقع نیز چنین است. از اینرو مطرح کردن سوال فوق بی مورد نمی باشد و فرد می تواند با ترجیح یکی از این دو گزاره ظنی و احتمالی باور و اعمال و زندگی خود را شکل دهد)سوال ما نیز برای رسیدن به این است که کدام یک از این دو باور و اعتقاد بر یکدیگر ترجیح دارند در جایی که علم و قطعی حاصل نشده است و یا قابل حصول نمی باشد. بالاخره یکی از این دو باور راست است و در این شکی نیست اما برای کسی که به علم و قطع نرسیده کدام یک بر دیگری برتری خواهد داشت؟ در اینجا اگر فرد بگوید بی خدایی و بی آخرتی بهتر از با خدا بودن و به آخرت ایمان آوردن است ، باید به او گفت چرا صداقت نداری!! آیا تو در امورات بسیار زیادی در حیات دنیا بر اساس احتمال و بیم و خوف تصمیم گیری نمی کنی ؟ مثلا با ماشین با سرعت بیش از حد نمی روی برای آنکه احتمال می دهی و می ترسی دچار حادثه و صانعه شوی، در خانه را قفل می کنی و می روی برای آنکه احتمال می دهی و یا بیم آن داری که دزدی بیاید و اموال تو را ببرد، غذای ناسالم نمی خوری برای آنکه احتمال می دهی و یا بیم آن داری که مریض شوی، ساختمان و خانه خود را محکم و ایمن بنا می کنی برای آنکه واهمه و احتمال آمدن زلزله و ویرانی ناشی از آن را می دهی و دهها و صدها کار دیگر که ما آگاهانه و نا آگاهانه بر اساس ترس و احتمالات تصمیم گیری می کنیم و البته که کار درست و بجایی هم می کنیم و نشان می دهد که ما انسانها ذاتا اینگونه هستیم . در این تصمیم گیریها هر چقدر خطر احتمالی بزرگتر باشد، آنگاه احتیاط ما نیز بیشتر خواهد شد. حال سوال این است که وقتی که ما در برابر این امور دنیایی اینچنین محتاطانه عمل می کنیم (و در حالی که علم و قطع هم نداریم که واقعا اتفاق خاصی می افتد یا نه) پس چرا در برابر الله و آخرت محتاط نمی شویم؟ چرا در برابر اخباری که به ما درباره بعد از مرگ داده اند و گفته اند که حساب و کتابی وجود دارد و پاداش و عقابی در پیش رو خواهد بود، محتاط نمی شویم و بر اساس همان ترس و احتمال تصمیم گیری نمی کنیم؟؟!!!!!! این در حالی است که خطر عذاب ابدی جهنم بسیار وحشتناکتر و بدتر از همه مصیبتها و دردهای دنیاست. مصیبتها و دردهایی که در حیات دنیا با احتمال آنکه ممکن است به ما برسد هر اقدامی می کنیم که از ان ایمنی و رهایی حاصل کنیم، اما سخن تا به آخرت می رسد همه چیز را فراموش کرده و به قول قرآن استکبار می ورزیم و پیرو هوا و فرمان اله نفس می شویم. چگونه است که ترس و احتمال واحتیاط ناشی از آن برای سامان دادن به امور دنیایی امری پسندیده می شود، اما برای آخرت و عاقبت ابدی ولو احتمالیمان ناپسند و مذموم می شود؟ متاسفانه ما مسلمانان بعضا خود نیز ترس از خدا و آخرت را تخفیف می کنیم و به آن دید خوبی نداریم، در حالی که یکی از بهترین شیوه های به چالش کشانیدن منکران خدا و آخرت (و البته مسلمانان نافرمان وظالم) استفاده از همین انذارها و هشدارهای قرآن و دعوت این افراد به تقوا و احتیاط می باشد.اگر قرار باشد، حجت با انسانها تمام شود بوسیله همین انذارها می باشد، در غیر این صورت انسانها عقلا راه فرار برای خود داشتند. صفحه و برگی از قرآن نیست که انذار در آن نباشد و تقریبا به همان نسبت نیز بشارت آمده است و این بی حکمت نمی باشد!!! این انذارها از آن جهت که جهنم چیز بسیار بد و وحشتناکی است، به ما داده شده است و برای آن نبوده که خداوند از جهنم خوشش می آمده و یا دوست داشته که ما به جهنم برویم. حق تعالی مشفقانه و دلسوزانه با این انذارها از ما خواسته است که به فکر خود و عاقبت خود باشیم. ترس در جایی بد است که با امید و شوق و محبت و عشق همراه نباشد. بنا بر صریح آیات همه انبیاء هم خوف و هم امید را در عزیمت خود به سمت الله به همراه داشته اند.
9- آنچه که در اینجا لازم است که در نگاه اول به عنوان جایگزین ذکر شود این است که اساسا بدون الله و آخرت هیچ چیزی معنا پیدا نمی کند و همه چیز باد هوا خواهد بود و اینکه عالمی وجود دارد و بی اختیار در آن معنا و هدف را احساس می کنیم، خود به خود تصدیق کننده این موضوع است که الله و ربی وجود دارد که این عالم را آفریده و به آن معنا و هدف بخشیده است و هیچ چیز و هیچ کس دیگر هم جز او نمی تواند جایگزین شود و قوام این عالم و اصل و پایه و معنای این عالم هموست و الا فرو خواهد ریخت و نیست و نابود خواهد شد و یا بهتر است بگوییم که وجود پیدا نمی کرد. در نگاه دوم نیز مساله به همین صورت است و فرد راهی جز ایمان به الله و آخرت ندارد و اگر غیر از این باشد یک سفیه و جاهل می باشد که حماقت کرده است. اگر این فرد بمیرد و از خدا و آخرت هم خبری نباشد ضرری نکرده و دچار حسرت نمی شود ، اما وای به حال روزی که آخرت و حساب و کتابی در پیش باشد ،آنگاه آن روز روز الله و تنها الله خواهد بود و هیچ کس و هیچ چیزی جرأت ایستادن و مقابله با او را نخواهد داشت و آن روز برای انکار کنندگان و مکذبان روز حسرت خواهد بود.
10- منظور از ایمان به الله و آخرت صرفا یک تصدیق ساده نیست که فقط تصدیق کنیم و بعد دوباره دنبال کارهای خود برویم (البته همین تصدیق هم ارزش دارد) بلکه این تصدیق جهت و سو برای ما ایجاد می کند و یقینا تمام زندگی ما را تحت تاثیر خود قرار خواهد داد و ما به گونه دیگر خواهیم بود. چه بسا تصدیق کنندگانی که به مراتب از کافران بدتر باشند، بنابراین تصدیق تنها کافی نیست. همچنین باید توجه داشت اعتقاد و ترویج این اندیشه که گفته می شود که خداوند همه را از وحشی ترین و کافرترین تا مومن ترین و با وفاترین و با صفاترین انسانها خواهد بخشید، درست به مانند همان عدم ایمان به خدا و آخرت است. (البته ما هم به رحمت الله چنین طمعی داریم و انشاء الله که چنین باشد ولی حق تعالی هیچگاه در قرآن چنین تضمینی نداده و اینها فقط اوهام ما است) زیرا در این حالت هر کسی با یک حساب و کتاب ساده می تواند به اینجا برسد که هر چه بخواهد بکند. این اعتقاد نیز به مانند عدم اعتقاد به خدا و آخرت به مسخره گرفتن و بازی گرفتن کل عالم و ملک می باشد و خطا و اغوای بزرگی است که باید از آن دوری جست . گذشته از اینها، راههای دریافت و ایمان به الله و آخرت زیادند. در اینجا این دو دیدگاه را مطرح کردم از آن جهت که فکر می کنم که این دو دیدگاه در دورانی که اکنون در آن بسر می بریم که همه چیز از مطلق بودن افتاده و یا در حال افتادن است و یک نسبی گرایی و عدم ثبات ذهنی و فکری گسترده و وسیعی برای انسانها بوجود آمده است ، می تواند دست کم قابل طرح باشد ، گرچه که می دانم با مردمان امروز نمی توان به راحتی از آخرت سخن گفت اما هستند کسانی که به دنبال سبکسری نیستند و چه بسا با این گفته ها به آنچه که باید و شایسته است سر تسلیم فرود بیاورند.
این هم نظر یک منتقد(گارگین فتائی) که از نظر بحث عقلی این نظریه و طرفداران آن را به چالش می کشد
خداناباوری ، ریشه ها و واکنشها
الف: ریشه های خدا ناباوری
1: عده ای معتقدند که خداناباروی در اصل ریشه در مسائل روانی و گذشته یک شخص دارد که چون با شکست های گوناگون و ناکامیهای مختلف در زندگی مواجه شده گردن خدا را می گیرد و مثل یک فرد طلب کار او را مورد مواخذه و محاکمه قرار می دهد .
. بله درسته که عده ای ممکنه خدانابوری آنها ریشه در حوادث تلخی داشته باشه که براشون اتفاق می افته اما این تا زمانی صادقه که تنها محدود به چند جمله گلایه آمیز و یا نوشتن چند مطلب و شعر در گلایه از خداوند باشد و نه بیشتر از این
اما تعدادی از این خداناباوران که روز به روز زیادتر هم میشند با اعمالشون نشون میدن که چیزی فراتر از یک انگیزه شخصی در خصومت آنها با خدا وجود دارد.
وقتی شخصی توی فیس بوکش پیج مخصوص به نام خدا کجاست می سازه و یا افرادی با عناوین مختلف در وبها و شیکه های اجتماعی و وب للاگ و وب سایت ها و پیجی خاص تنها در رد وجود خدا و انکار وی می پردازند ، این نشان می دهد که موضوع از یک انگیزه زود گذر فراتر است و اینها به صورت هدفمند عمل کرده و مقفاصد دیگری در سر می پرورانند
2: علت دوم خداناباوری میتواند در خود طرز نگرش عده ای از دین خاصی باشد به نحوی که تفسیر خشک و خشن و محدود آنها از احکام دینی باعث ایجاد فشار و محدودیت و در نهایت خصومت اون شخص نسبت به اون دین میشه.
در مورد تفسیر خشن از دین هم وقتی یک فرد تفاسیر دیگر و فرقه های دیگر ان دین را می بیند تبعاٌ نگرش وی تغییرات زیادی خواهد کرد
3: عد ه ای تحت تاثیر فلاسفه خدانایاور و مکاتب آتئیستی و محافل روشن فکرانه غیردینی به این طرز فکر گرایش پیدا می کنند.
این مورد هم ناشی از رشد علم هست به گونه ای که چنین تصور میشه که علم در مقابل خدا و ایمان قرار داره برای همین برای رشد علم باید خدا را کنار گذاشت.
اما این طرز فکر هم ایراد اساسی داره و اون اینه که فلاسفه و دانشمندان طراز اولی در سطح علمای خدانابور بودند که با استدلالات محکم و قدرتمندی و با استفاده از علم و فلسفه نه تنها وجود خدا را اثبات کردند حتی ایمان را نه نقطه مقابل علم بلکه مکمل و مصلح هدف علم دانسته اند.
.
ب : واکنشها در برابر آتئیسم
1: عده ای این افراد و استدلالات انها رو ضعیف می دانند و معتقدند که اینها کمتر از آنند که بتوانند مقابل خداباوری بیستند
اما خوب این را نباید از نظر دور داشت که این افراد هم دارای استدلالات علمی بوده و از طرف دیگر ممکن است خداباوران هم در برخی موارد دچار ضعف منطقی و یا علمی شوند.
2: عده ای تمام هم و تلاش خود را در جهت شناساندن خدا و ایجاد مهر و عشق خدایی علیرغم مخالفت های منطق نمایان به کار می برند
اما ایراد کار اینها اینه که تنها در صدد بیان عشق به خداوند هستند و در برابر سوالات خداناباوران سکوت می کنند
3: دسته سوم هم هیج کاری به این مناظرات ندارند
اینها در شبکه های اجتماعی و وب ها بیشتر به دنبال کسب لذت و عشق و همدم هستند تا شناخت خدا.
4: دسته چهارمی هستند که گر چه خدا باور هستند اما معتقدند نیازی به پاسخ گویی نیست چون هم بی فایده است و هم خدا نیاز به حامی و مدافع نداره و خودش از پس اینها بر میاد
درسته که خدا نیاز به حامی نداره اما شیطان از طرق مختلف سعی در اغواء انسانها را دارد و افراد ساده لوح و کم تجربه زیادی هستند که تنها با شنیدن چند حرف حاضرند دست از پرستش خدا بردارند.
5: واکنش پنجم اینه که معتقدند باید با این گونه افراد نه به زبان خودشون بلکه با محبت و مهربانی رفتار کرد تا اونها هم به سمت خدا کشیده بشند
هر چیزی در حد اعتدالش خوبه و محبت زیادی و بیش از حد هم زمینه سوء استفاده های دیگری رو فراهم می کنه.
6: واکنش ششم اینه که فرد خداباور از همه تلاش خود برای شکست دادن و پوچ نشان دادن افکر خداناباوری استفاده می کند
لازمه این امر اینه که هر دو شخص لا اقل در یک سطح اطلاعاتی باشند و اگر این توازن به هم بخورد ، آن مناظره بی اعتبار خواهد بود
نویسنده سایت بیداری اندیشه البته به اغراق گویی درباره این نظریه یا آیین می پردازد و خیلی از مسائل مطروحه خداباوران در مورد خداناباوران افسانه می پندارد که در شرح ذیل ملاحضه می کنید
ده افسانه دربارۀ خداناباوری
- خدا ناباوران معتقدند زندگی بیمعنا است
خیر، «خدا ناباوران» بر این باورند که زندگی بسیار هم پرمعناست. آنها بر خلاف آموزههای مذهبی، ادامۀ زندگی را در جهانی دیگر نمیجویند بلکه با در پیش گرفتن یک زندگی کامل و مفید، از آن لذت میبرند. خدا ناباوران تصور زندگی بیمعنا را بیمعنی میدانند.
2- خدا
ناباوری در بزرگترین جنایات بشری نقش داشته است
اهل ایمان همواره اشاره میکنند که جنایات هیتلر، استالین، پُلپوت و مائو، نتیجه مستقیم آموزههای خداناباورانه است. اما مشکلِ کمونیزم و فاشیزم این نیست که آنها خشنتر از مذاهبِ دیگر هستند، بلکه این است که آنها بسیار شبیه مذاهب توحیدی هستند! چنین رژیمهایی از هستۀ فکری دُگمی برخوردارند، هویتی همچون فرقههای مذهبی به خود میگیرند. آشویتس، گولاگ و کشتزارهای مرگ، مثالهایی از عدم باورِ مذهبی نیستند بلکه نشانههایی از تعصبات سیاسی، ملی و قومی هستند که افسار گسیختهاند. هیچ جامعهای در تاریخ بشریت یافت نمی شود که از خِردگرایی آسیب دیده باشد.
3- خدا
ناباوران متعصبند
یهودیان، مسیحیان و مسلمانان ادعا میکنند کتب آسمانی آنها چنان پاسخگوی مشکلات مردم هستند که باید بر قلمِ صُنع پروردگاری دانا و توانا ساخته شده باشند. یک خداناباور کسی است که بر اساسِ این ادعا، کتب مذاهب توحیدی را مطالعه کرده و این ادعا را بیهوده یافته است. دلیلی ندارد برای زیر سوال بردن آموزههای مذهبی، متعصب یا بیایمان بود. استفن هنری رابرتز میگوید: «من و تو هر دو آتئیست هستیم. من تنها به یک خدا کمتر از تو اعتقاد دارم. هرگاه فهمیدی چرا موجودیت خدایان دیگر را نمیپذیری، خواهی دانست چرا من خدای تو را نمیپذیرم.»
4- خداناباوران
تصور میکنند همهچیز در جهان اتفاقی درست شده است
هیچکس نمیداند جهان چگونه آغاز شده است. حتی در واقع نمیدانیم باید از واژۀ شروع استفاده کنیم یا آفرینش. این واژهها خود وابسته به کمیتِ زمان هستند؛ در حالیکه این بحث خود به منشاء فضا-زمان میپردازد.
این برداشت از باور به وقوعِ اتفاقیِ جهان توسط خداناباوران، به تئوریِ تکامل داروین باز میگردد. همچنانکه ریچارد داوکینز در کتاب «پندارِ خدا» میگوید، حاصلِ برداشتی سراسر اشتباه از تئوری تکامل است. تکامل، ترکیبی است از انتخاب طبیعی و جهش اتفاقی. خداناباوران اعتقاد دارند هستی، به تنهایی از انتخابات اتفاقی بوجود نیامده است.
5- خداناباوری
ارتباطی با دانش ندارد
میشود دانشمند بود و به خدا اعتقاد داشت. این بدیهی است که تفکر علمی، بیشتر میتواند منجر به خداناباوری شود تا صرفِ داشتنِ ایمان. مثلا در آمریکا حدود 90% جمعیت به خدایی شخصی اعتقاد دارند اما هنوز 93% از دانشمندان آکادمی ملی علوم، خداناباور هستند.
6- خداناباوران
مغرور و پر افادهاند
زمانی که دانشمندان چیزی را نمیدانند – مثلا اینکه جهان چگونه آغاز شد یا نخستین ملکولهای حیات چگونه شکل گرفتند – به آن اذعان میدارند. تظاهر به دانستن چیزی که نمیدانیم، در جهانِ دانش گناهی نابخشودنی است، چیزی که در ایمانِ مذهبی از پایههای تفکر محسوب میشود. یک نکتۀ جالب در مومنان مذهبی این است که با فروتنیِ کامل به دعا و نماز میپردازند در حالیکه ادعا می کنند مذهب ایشان به حقیقت همۀ چیزهایی دست یافته که دانشمندان در حقیقت ان درماندهاند. هنگامی که در مورد جهان و جایگاه ما در آن پرسشی مطرح میشود، خداناباوران از دانش مدد میگیرند، بیآنکه از مفروضاتِ نامعلوم و مبهم نامی به میان آورند. و این تکبر نیست، عین درستکاری است.
7- خداناباوران
از تجربیات روحانی بینصیبند
هیچ چیز نمیتواند خداناباور را از عشق و شور و مستی و لذت و ترس بازدارد. آنچه یک آتئیست از آن احتراز میکند، ربط دادن این امور به ماوراء الطبیعه است. وی این احساسات را چون واقعیتی طبیعی میپذیرد. تجربیات روحانی بسیاری از مذهبیون به بهبود زندگی آنها کمک کرده است زیرا اصولا القاءِ حس مثبت، بر روان و مغز انسانها تاثیر میگذارد. آیا نماز و ادعیه مسیحیان میتواند مسیح را تنها راهِ نجات بشریت معرفی کند؟… خیر، زیرا میلیونها هندو، بودایی و مسلمان نیز از این تجربیات روحانی استفاده میکنند و عقیدهای مشابه دارند و منجیانی مشابه.
اما حقایق تاریخی و صحتِ افسانههای مذهبی، چیزهایی هستند که تجربیات روحانی نمیتوانند آنها را اثبات کنند.
8- خداناباوران
معتقدند زندگانی و عقاید انسان پوچ و بیهوده است
خداناباوران مرزهای ادراک انسانی را محدود میدانند، چیزی که مذاهب توحیدی آنرا قبول ندارند. این واضح است که ما کاملا جهان را نشناختهایم، اما این هم واضح است که انجیل یا قرآن در شناخت بهتر جهان کمکی به ما نکردهاند. ما نمیدانیم آیا حیات هوشمند در مکانی دیگر نیز وجود دارد یا خیر؛ اگر چنین باشد، شاید آنها به درک و دانشی فراتر از دانش فعلی ما دست یافته باشند. یک خداناباور چنین احتمالی را رد نمیکند. اگر چنین موجودات خارق العادهای در جهان وجود داشته باشند، محتویات کتبِ مذهبی اسمانی، برای آنها بسیار پیش پا افتادهتر خواهد بود تا برای ما!
9- خداناباوران انکار می کنند که مذاهب حاوی منفعتهای زیادی برای جوامعند
آنها که بر نقش مفید مذاهب بر جوامع انسانی تاکید میورزند، در نظر نمیگیرند که این اثرات نمیتوانند حقانیتِ اصول مذهبی را اثبات کنند. تفاوت عمیقی میان پندارهای آرامشبخش و حقیقتِ عریان وجود دارد.
در حقیقت، در مورد اثرات مثبت مذاهب جای اختلاف نظر وجود
دارد. در اکثر موارد به نظر میرسد
مذاهب توحیدی برای ترویجِ رفتارهای پسندیده، از
استدلالهایی
زیانبار استفاده میکنند؛ در حالیکه استدلالهای خوبی وجود
دارند. از
خود سوال کنید کدامیک اخلاقیتر است: گرفتنِ دست نیازمندی زیرا بسادگی او محتاج و فقیر است و در وضع بدی بسر میبرد، یا
بخاطر اینکه خالقِ هستی از شما میخواهد
اینکار را انجام دهید تا در قبالِ آن به شما پاداش
دهد یا در
ازای عدم انجام آن، شما را عذاب کند؟
10- خداناباوران
به اصول اخلاقی پایبند نیستند
اگر یک انسان به این درک نرسیده باشد که ظلم و شقاوت بد است، با مطالعۀ کتبِ آسمانی هم به این نتیجه نخواهد رسید، زیرا این کتب مذهبی، خود سرشارند از شقاوت و خشونت زمینی یا آسمانی! ما خداناباوران اصول اخلاقی خود را از کتب آسمانی استخراج نمیکنیم. ما با اتکاء به فراست و فهم ذاتی خود، اصول اخلاقی خود را بنا میکنیم. اصولی که مبنای آن، هزاران سال تحقیق و تفکر و تفحص دربارۀ علل و امکان وقایع است.
بشر در طول تاریخ، اصول اخلاقی شایان توجهی را بنا نهاده و اینکار تنها به کمکِ کتب آسمانی صورت نپذیرفته است. کتبِ مذهبی درون خود بردهداری را ترویج میکنند، اما هر انسان آزاده و اخلاقمداری به زشتی این عمل اذعان دارد. هر آنچه از اخلاق در کتب آسمانی ذکر شده ، میتواند تنها بر اساس ارزش اخلاقی عمومی آنها مورد تایید قرار گیرد؛ بدون آنکه به این معتقد باشیم دستی نامرئی آنرا از آسمان برایمان به ارمغان اورده باشد.
مطالعه بیشتر:
برای مطاله بیشتر به مقالات ذیل مراجعه فرمائید:
- گفتوگوی یک عالم دینی با خداناباوران
- کشتار 3 مسلمان توسط یک دینستیز آمریکایی و سکوت و توجیه رسانهای!
- سرشماری
پیروان ادیان جهان
- سرشماری
خداناباوران و رتبه نهم ایران
- انتشار و تبلیغ کتاب یک آتئیست در کشور با چه هدفی؟
- جایزه نوبل در خدمت قوم برگزیده
- مناظره ی بین یک آتئیست(خداناباور) و یک انسان پرسشگر
- انجمن آتئیست های تورک تاسیس شد
- چگونه مشهورترین آتئیست (بیخدای) جهان به خدا ایمان آورد
- ارتداد
- وبگاه مقالات ریچارد داوکینز به زبان فارسی
- خداناباوری بیش از همه چیز یک موصوع اخلاقی(ترگویه)
- ازدواج دختر مسلمان با یک خداناباور
- «خداناباوری» به جای «الحاد»؟
- اثبات خداوند توسط پروفسور مایکل پریزنگر( آیا خداناباوران!! پاسخی دارند؟)
- یک خداناباور( آتئیست ) از بهائیان دفاع میکند
- نبرد با خدایان؛ خداناباوری در جهان باستان
- نگاهی حول "خداناباوری" مجازی
- پایهگذاری اولین کرسی استادی برای مطالعات خداناباوری
- در یک نظر سنجی آمده: اکثریت دانشمندان خداناباور هستند،آیا صحت دارد ؟
- افزایش تعداد خداناباوران در کشورهای غربی
- شبهه ای درباره عمل به اخلاقیات توسط آتئیست ها
- بازخوانی یک مقاله پر سر و صدا «آیا خدا مُرده؟»
- برداشت غلط برخی آتئیست ها از مردم عادی مسلمان
- آیا کُردها با الفبای لاتینی «آتئیست» می شوند؟
- آتئیست ها و آگنوستیک های ایران
- آتئیست
- آتئیست واسلام؛ نه خدا، نه حتی الله
- نـقــــــــد آتـئـیـســــــم
- مستند اخراج شده ها (Expelled) قسمت اول
- مستند اخراج شده ها (Expelled) قسمت دوم
- چرا یک خدا ناباور که خدایی را قبول ندارد و از خدایی هم نمی ترسد، دلیلی برای دروغ گفتن ندارد؟
- آیا چارلز داروین آتئیست بود؟
- کسانی که به خدا اعتقاد ندارند چه انگیزه برای زندگی دارند؟
- اگه یکی از اطرافیان شما خداناباور بشه چه حسی بهش پیدا میکنید ؟
- ماجرای جالب جراح مشهور مغز که ملحد بود و مومن
- تفاوت علمی بین آدمهای خداناباور ، مذهبی ، و روحانی
- خداناباوران جدید؛ همان اسلامهراسان قدیم
- پناهندگی به یک خداناباور یا ترویج خداانکاری؟
- تفاوت انسان خداباور و انسان خداناباور
- در هم شکستن بنیاد های آتئیسم (خداناباوری )
- در هم شکستن بنیان آتئیسم – نقد بر خدانابوران
- می توان هم بیخدا بود و هم ناقض حقوق بشر! می توان باخدا بود و به حقوق بشر احترام گذارد..!
- هشدار!/ هموطن جداشده از اسلام! آتئیست عزیز!
- آتئیسم چیست؟ اخلاق در بین آتئیست ها چه جایگاهی دارد؟! آیا آتئیست افراطی هم داریم ؟!
- چند کلمه در باره خداناباوران و خداباوران، ف. م. سخن
- خداناباوری و آتئیسم در حکومت الهی، جلال ایجادی
- به نام خودم! نوشته های یک خداناباور
- رابطه مذهب و اخلاقیات: کشورهای با بالاترین درصد خداناباور
کتاب ها
- دین برای خداناباوران، نوشته آلن دو باتن
- کتاب کتاب پندار خدا (توهم خدا)- دانلود ترجمه فارسی کتاب از ا. فرزام
منابع
کتاب دین برای خداناباوران، نوشته آلن دو باتن
کتاب کتاب پندار خدا (توهم خدا)- دانلود ترجمه فارسی کتاب از ا. فرزام
http://razhayesheitanparastan.com
http://salmaneali.parsiblog.com
http://about-eternity.blogfa.com
http://www.thinkingacademy.org
http://mardishabehshab.blogfa.com
http://anti-atheism.blogfa.com
http://forum.bidari-andishe.ir
http://omidkhazaee.blogsky.com
http://iraniabadvaazad.blogspot.com
http://inthenameofmyself.blogspot.com
Pppoiuyyggh