نظامیگری یا میلیتاریسم یک ایدئولوژی است که معتقد است توان ارتشی سرچشمه و منبع همه امنیتهاست. نظامیگری در ملایمترین شکل خود به این گزاره باور دارد که «آشتی از راه توانمندی نظامی» میسر میشود و آمادگی نظامی بهترین یا تنها راه دستیابی به صلح است
.
یکی از راههای اندازهگیری نظامیگری، درصد درآمد سرانه هزینهشدهٔ کشورها در زمینه نظامی است. در سال ۲۰۰۱ کره شمالی بالاترین درصد هزینه نظامی یعنی ۳۱٫۳٪ از درآمد سرانه خود را داشت. پس از آن آنگولا با ۲۲٪ در سال ۱۹۹۹)، اریتره با (۱۹٫۸٪ در سال ۲۰۰۱)، عربستان سعودی با (۱۳٪ در سال ۲۰۰۰)، اتیوپی (۱۲٫۶٪ در سال ۲۰۰۱)، عمان (۱۲٫۲٪ در سال ۲۰۰۲)، قطر (۱۰٪ در سال ۲۰۰۰ - ۲۰۰۱)، اسرائیل (۸٫۷۵٪ در سال ۲۰۰۲)، اردن (۸٫۶٪ در سال ۲۰۰۱) و مالدیو (۸٫۶٪ در سال ۲۰۰۱) قرار داشتند.
تا این جا از ویکی پدیا بود حالا به سایت راسخون و کانون گفتمان قرآنی مراجعه می کنیم که تحلیل جالبی دارند
به
معنای ارتش سالاری می باشد. به چهار حالت در سازمان ارتش مانند جنگجویی ، سروری ارتش بر دستگاه
دولت ، بزرگداشت سپاهگیری و بسیج کشور برای هدف های نظامی را ارتش سالاری گویند. وقتی
این چهار حالت کاملاً فراهم شد ارتش سالاری کامل گویند. و میلیتاریسم زمینه را برای دژسالاری ، نازیسم ،
فاشیسم و فالانژیسم فراهم می کند.
«میلیتاریسم
عبارت است از سیاست دول سرمایهداری دایر به تحکیم و تقویت مداوم نیروهای نظامی، استفاده از نیروی نظامی در امور سیاسی و
تدارک جنگهای اشغالگرانه. میلیتاریسم در عمل منجر به استقرار سیطره ارتجاعیترین و
متجاوزترین عناصر سرمایه انحصاری بر حیات اجتماعی و سیاسی کشور میشود...
محافل زمامدار سرمایهدار برای رفع تضادها و ادامه سیطره خویش به میلیتاریسم
متوسل میشوند، ولی این سیاست خود موجب تشدید تضادها و ایجاد تضادهای جدید در در بطن نظام سرمایهداری میشود.
این
سیاست همزمان
با سیطره انحصارات، تشبثات دول امپریالیستی علیه کشورهای سوسیالیستی و نهضت آزادیبخش ملی و
زحمتکشان کشور خود و انعقاد پیمانهای نظامی تجاوزکارانه وسعت مییابد. سرمایهداری انحصاری دولتی میلیتاریسم را به طرز بیسابقهای شدت
میدهد...»
سابقه تاریخی میلیتاریسم
از لحاظ پیشینه تاریخى
میلیتاریسم به سنت ارتش پروس و گرایش نظامى دولت آلمان برمیگردد . بیسمارک یکى از رهبران
آلمان معتقد بود که تاریخ از طریق خون و شمشیر حرکت میکند . اندیشه بیسمارک
تلفیقى بود از میلیتاریسم ، ناسیونالیسم و محافظه کارى . شروع جنگهاى جهانى بوسیله آلمان ، گرایش میلیتاریستى در این کشور
را تحریک نمود
.
در زمان
ناپلئون بناپارت در فرانسه " تین بناپارتیسم" که مظهرى از میلیتاریسم بود شکل گرفت
و در زمان او ارتش نقش بسیار زیادى در تحولات سیاسى - اجتماعى پیدا کرد .
گسترش میلیتاریسم در اروپا یکى
از زمینه هاى پیدایش فاشیسم بود که جنبشهاى فاشیستى از رسوم نظامى اقتباس کردند
و سنتهاى نظامى را مورد ستایش قرار دادند
.
میلیتاریسم
بعنوان یک مفهوم و شعار در مشاجرات حزبى و سیاسى کاربرد بسیار زیادى دارد .
میلیتاریسم به دو معنى بکار میرود :
الف - نفوذ فرهنگ ارتشى در جامعه :
منظور از میلیتاریسم در اینجا نفوذ ارتش یا شیوه زندگى و فرهنگ ارتشى در زندگى سیاسى و اجتماعى است . معمولا در شیوه زندگى و فرهنگ ارتشى نظم و سلسله مراتب و رابطه سلطه و اطاعت و نگرشهاى جنگ طلبانه مورد تمجید قرار میگیرد . از اینرو میلیتاریسم اغلب به معنى عارضه و بیمارى سیاسى - اجتماعى بکار برده میشود و منظور آن است که ارتش از حدود وظایف مشروع خود فراتر رفته است . ( حال به هر دلیلى مثل :1 - نوسازى ارتش ، 2 - رقابتهاى تسلیحاتى ، 3 - افزایش شمار نظامیان ، 4 - افزایش هزینه هاى تسلیحاتى )
ب - دخالت ارتش در سیاست :
کاربرد فزاینده تکنولوژى در زمینه تسلیحات باعث تشکیل ارتشهاى مدرن و منظمى شده است ؛ که موجب دخالتهاى غیر مستقیم ارتش در سیاست میگردد بطوریکه گسترش تکنولوژى مدرن ، بوجود آمدن مجتمعهاى نظامى و فرهنگ تسلیحاتى ، موجب گسترش میلیتاریسم نوین گشته است .
تعریف نظامیگری
واژه میلیتاریسم بهطور گستردهای
هم برای اهداف تحلیلی و هم مقاصد عملگرایانه در پدیدههای مختلفی مورد استفاده
قرار میگیرد. در سنت لیبرال غربی بیشتر پژوهشگران بر ویژگی زیادهروی (هزینههای
نظامی، خرید جنگافزار و...) تاکید میکنند در حالی که در جریان مارکسیسم، میلیتاریسم مرتبط با امپریالیسم و سرمایهداری
انحصاری دیده میشود (Closer, 2008, 42). با وامگیری از هر دو سنت میتوان بحث میلیتاریسم را در سه بعد سازمان داد. الف- بعد رفتاری
میلیتاریسم، ب- نگرشی یا ایدئولوژیکی میلیتاریسم و ج- بعد ساختاری میلیتاریسم.
این سه بعد
هرچند با همدیگر مرتبط هستند ولی این مساله عملا باعث میشود ارتباط آنها ضعیف شود. پژوهشهای گستردهای لازم است تا بهطور دقیق
ارتباط این ابعاد را مشخص کند. مثلا چه ارتباطی بین خرید انبوه و انبارسازی تسلیحات از سوی
کشورهای یک منطقه (رقابت تسلیحاتی در بعد رفتاری) با احتمال وقوع جنگ یا عکس آن (یعنی موازنه) در آن منطقه وجود دارد؟ یا میزان
تاثیر گرایشات ، نگرشها و باورهای نخبگان و ایدئولوژی یک نظام خاص بر وقوع مقوله جنگ در
کنار دیگر عوامل منطقهای و بینالمللی چیست؟ و در نهایت ساختارهای داخلی و نظم منطقهای و بینالمللی چه تاثیری بر تقویت یا تضعیف احتمال
وقوع جنگ میگذارند؟
بهطور کلی
با مرور موارد تاریخی پدیدههایی که بهعنوان گرایشات میلیتاریستی شناخته شدهاند، میتوان گفت ویژگیهای
آنها از یک مورد به مورد دیگر متفاوت است و شاید نتوان واژه میلیتاریسم یا نظامیگری
را به یک پدیده خاص تقلیل داد بلکه بیشتر باید میلیتاریسم را بهعنوان یک عنوان کلی و برچسب برای یکسری پدیدههای مرتبط به هم در
سیاست خارجی بهکار برد. پدیدههای مثل رقابت در خرید تسلیحات و رشد مجموعههای صنعتی-
نظامی بیشتر از رشد اقتصاد ملی ، افزایش شمار نظامیان و هزینههای نظامی، تقدم همکاریهای نظامی امنیتی بر همکاری اقتصادی، ورود به
ائتلافهای نظامی منطقهای و بینالمللی، گرایش به حل و فصل نظامی اختلافات تا حل
مسالمتآمیز آنها و در نهایت تبلیغ ایدئولوژیک اختلافات و ضرورت مقابله با آن بهعنوان یک تهدید بین افکار عمومی و نهادینه کردن
فرهنگ هابزی در محیط اجتماعی یک منطقه از شاخصهای گرایشات میلیتاریستی در سیاست خارجی
هستند.
حالا به وبلاگ یکی از دوستان که ادرسش در پائین و در منابع آمده و البته تحلیل عجیبی دارد رجوع می کنیم
« میلیتاریسم جهانی » ، آیا چنین کلمه ای اصولاً در هستی قابل تعریف است؟یا خیر؟ میلیتاریسم که در لغت به مفهوم « نظامی و ارتشی شدن ِ اصولی ِ جامعه و سیاست » بیان می شود ، آیا اصولاً قابل بحث و بسط به مفهوم «جهان وطنی » است یا خیر؟ آیا عملاً در مفهوم کلی ، این سیاست مداران اند که روش ها و کارکرد «ارتش » را برنامه می کنند ، یا ارتش جزیی از مستقلات و قدرت بی ارباب است که خویش بر خویش فرمان می راند؟
معمولاً ارتش را به عنوان ابزاری دولتی در راستای ابراز قدرت می دانند ، در این مفهوم ، عملاً ارتش فاقد مسئولیت و عمل سیاسی مستقل است. لیکن در عینیت ، مسئله این امکان می رود که ارتش از رهیافت ها و رهروهای مختلف ، چه مستقیم و چه غیر مستقیم ، بر « امر سیاسی » و « عمل سیاسی » مداخله کند . میزان نفوذ و نقش تعیین کنندگی ارتش در جامعه ، رابطه مستقیم با نوع رژیم سیاسی دارد ، قاعدتاً می بایست ، متوجه باشیم که تشکیل و سرآغاز گری ارتش به عنوان حمایت و پاسداری از استقلال و هویت ملی و حفظ ارض ها تحت قومیت ها ، صورت گرفته . یعنی ، عملاً ما تا زمانی می توانیم از « میلیتاریسم جهانی » بحث به میان آوریم که ، استقلال و هویت جهانی وجود داشته باشد . امّا از سویی دیگر ، چالش برخورد های شدید بین المللی همیشه بر آن دارد ، تا نوعی، ارتش جهانی بر هستی گماشته شود تا امنیت و استقلال ها حفظ آید . در این میان رابطه ی ارتش با گروهای اجتماعی_ سیاسی خاصی مورد نظر است ، که منافع ذی نفوذ گروه ها ، مورد توجه «ارتش » قرار می گیرد .
حال ، مسئله اساسی در این است که ، آیا « ارتشی شدن جامعه جهانی » عملاً مقدور است یا همچنان این فلسفه سیاسی است که هدایت گری اصلی را تنظیم و برنامه می کند؟ جامعه جهانی اگر تمایلی به « ارتشی شدن » دارد ، این تمایل به سمت غلبه ی «فرهنگ ارتشی » در جامعه است یا تمایل به غلبه ی « دخالت مستقیم ارتش در سیاست » است؟ نفوذ « فرهنگ ارتشی » در زندگی سیاسی و اجتماع ، عملاً جامعه را به سمت نظم و انضباط و سلسله مراتب و رابطه ی سلطه و اطاعت و نگرش های جنگ طلبانه ، سوق می دهد . در این نگرش حتی جنگ از نظر اخلاقی موجه و موجد انرژی ارزش روحی و روانی به شمار می آید . و منطقا ً به این مفهوم است که ارتش از حد علایق موجه و وظایف مشروع خود فراتر رفته است . میلیتاریسم ممکن است بر مبنای رقابت های نظامی بین اللمللی و نیاز به افزایش هزینه های تسلیحاتی و نو سازی ارتش و افزایش شمار نظامیان به وسیله حکومت غیر نظامی پیدا شود . همچنین ممکن است نفوذ رهبران و محافل نظامی در سیاست های داخلی و یا خارجی « مستقیما ً» افزایش یابد و در نتیجه ی آن میلیتاریسم گسترش یابد .
اصولا ً گسترش فرهنگ میلیتاریسم را در نتیجه ی، توسعه ی زندگی « مدرن » می دانند. یعنی پدیده ای نوین است و قاعدتا ً با از میان رفتن پدیده های سنتی نیز همچنان خواهد ماند . برای ارتش اهداف نظامی گرانه مهم ترین اهداف است و در صورتی که جامعه مستعد پذیرش چنین اهدافی باشد ، کل حیات اجتماعی گرایش میلیتاریسیمی پیدا می کند .
موقعیت و نوع سایش ِ (جنگ،ترور،...)قدرت ها و ساخت های سیاسی متفاوت است که نفوذ ِ ارتش را مشخص می کند. وضعیت های جنگی و بحران های چالش برانگیز از مشخصاتی اند که میزان نفوذ و نقش تعیین کنندگی نیروهای نظامی را در سطح جهانی و داخلی به طرز فزونی گسترش می دهند .در چنین موجودیت های عینی است که مقابله ی مابین « ساخت و دستگاه سیاسی» و « ارتش » بر سر میزان قدرت و نفوذ به بالاترین میزان افزایش می یابد. نبرد « دستگاه سیاسی » و «ارتش» ما را بسیار رهنمود است بر سر این که آیا جهان به سمت نوعی « میلیتاریسم جهانی » حرکت می کند یا نه؟
در قرن گذشته ، اگر دو جنگ جهانی را از دایره تفحّص مان خارج نماییم ، و به بررسی جنگ سرد و دوران پس از جنگ سرد و دوران پس از 11 سپتامبر بپردازیم ، به خوبی بر این امر نائل می شویم که میزان مبارزه ی مابین « ارتش » و « دستگاه سیاسی » تا چه حد بر رویداد ها و حوادث قرن ، تاثیر گذاشته اند.
عملا ً در دوران جنگ سرد، نبرد های خونین بسیاری رخ داد که همگی به نوعی در گردن فرازی های دو بلوک تعریف می شد . جنگ کره، جنگ ویتنام، نبردهای داخلی آفریقا و آمریکای لاتین ، جنگ افغانستان،...همگی نشان از رابطه های بین « دستگاه سیاسی » ، «ارتش» ،و « گروهای ذینفع »می دهند . عملا ً در کنکاش و تامل در این دوران که همگی نشان از سوء استفاده های «گروه ها» در منازعات دو بلوک اند ، نوعی «اندیشه سیاسی» و «ایدئولوژی خاصی» نقش تعیین کنندگی اصلی را ایفا می کردند . در این وضعیت ، حتی در حساس ترین و بغرنج ترین موقعیت ها یش ، ما شاهد میلیتاریسم جهانی نبودیم . یعنی عملا ً ،جنگ سرد چهل ساله که با قوی ترین نوع سایش ایدئولوژی ها همراه بود، هیچ گاه به صورت کلی به وامدادگی نسبت به ارتش نینجامید . در واقع این امر ، پیروزی همیشگی «دستگاه سیاسی» بر «ارتش»را می رساند .حال ، آیا عمدتاً این امکان مقدور است ، در زمانه ای پس از یازده سپتامبر و با گرایش های فکری موجود ، جهان به سوی « میلیتاریسم جهانی » حرکت کند؟ و قرنی از « فرهنگ میلیتاریسم جهانی » روبه روی مان باشد ؟ با مروری بر تاریخ و مقایسه ی با حال ، به گمانم چنین امری در آتی میسر نیست . ساخت سیاسی همچنان ارتش را هدایت گری می کند .« اندیشه » همچنان بر تورق هستی قلم میزند .
به باور من ، میلیتاریسم حتی با داشتن تمامی مقدمات و پیش فرض ها و پیش زمینه ها ، باز نمی تواند در بعد جهانی به نوعی « وحدت ایدئولوژی » برسد . در شدیدترین و وخیم ترین وضع ، ما فقط می توانیم از « تکثر میلیتاریسم جهانی » صحبت به میان آوریم ، که این امر نیز مستلزم عقب نشینی« دستگاه و سیستم های سیاسی » است . «وحدت میلیتارسم جهانی» غیر واقع است .به همان دلیل که در تمامی ادوار تارخ بشری هیچ وحدتی در اندیشه ها و طرز زندگی برای تمامی اقوام ،حاصل نیامده است.
آیا عملا ً «تکثر میلیتاریسم»امکان پذیر است ؟ آیا ما می توانیم به عنوان اثبات احتمال وقوع این پدیده در آتی، از تاریخ استناد آوریم؟ آیا اصولا ً و به عنوان مثال ما می توانیم دو جنگ جهانی قرن گذشته را به نوعی معلول ِ نبرد « میلیتاریسم جهانی » به حساب آوریم؟ به باور من دو جنگ جهانی قرن گذشته و بالاخص نبرد دوم ، پیش از آن که معلول خاستگاه های ارتش و نظامی گری باشد ، ریشه در روان شناسی توده ، و تحقیرهای روانی اجتماع و البته تمامیت خواهی و جاه طلبی منفی رهبران جهان و توده های پیرو بود . در عمل ، «ارتش جهانی» بیشتر از آن که سیاست تعیین کنندگی داشته باشد ، افزارهایی اند در راه غایت «ساخت سیاست» و سیاسیون.
به عنوان مثال ، گیتی گیری و ارتش کشی های ایالات متحده پس از 11 سپتامبر را در نظر بگیرید :باور مان به آن بود و البته ترس مان نیز می آمد که جهان به سوی نبردی ارتشی در ادامه است و ارتش ها می توانند به بهانه های همیشگی چون امنیت ،استقلال ،هویت ، ناسیونالیسم و .... قد علم کنند و حکومت میلیتار مورد نظر خویش را در محدوده ی ِ ارضی ِ خویش برقرار سازند .لیکن، نیک که بنگریم به غیر از محدوده کشور هایی خاص مابقی نه آن چه شوند که از شدنشان می ترسیدیم .انتخابات اخیر مجالس کنگره و سنای آمریکا ، و سیاست های نظامی ریس جمهور آن کشور و پس از انتخابات به وضوح بیان دارد که این « ساخت و دستگاه سیاسی » است که همچنان نفوذ و تعیین کنندگی بالفعلی اعمال می دارد ،که حتی سازمان دهی ها و سلسله مراتبی ِ قدرتمند و منظم «ارتش ها» نیز یارای برابری با اندیشه ی سیاسی را ندارد .
البته ، اعلان می دارم که مدنظر بیانات من ارتش در مفهوم کلی آن می باشد ، و گرنه ارتش به صورت جزیی و نسبت به ساختار سیاسی و ترکیب گروه بندی های اجتماعی و نوع نظام حکومتی ، در محدوده ی ساخت قدرت سیاسی ، جایگاه و قدرت خاص خویش را اعمال می کنند و نفوذ و منافع و علایق مشروعیت پذیری در تمامی اجتماعات دارا هست . او به وضوح ، در تاریخ و در حال و مطمئنا ً در آینده ، میلیتاریسم همیشه در محدوده ای از قواعد خاص و اراضی خاص و ترکیبات خاص و البته به تعداد بسیار اندک نسبت به مابقی اقوام ، اعمال قدرت می کند و در همان محدوده با انجام و صورت دادن به اعمالی خاص و پیامد های همان اعمال ، تمام خواهد شد .
پس بدانیم که «میلیتاریسم جهانی» مقدور و امکان نخواهد یافت . زیرا که، همچنان «ساخت سیاسی» و «تفکر سیاسی» تعیین کنندگان اند .
منابع:
ویکی پدیا
کانون گفتمان قرآنی
سلام
تشکراززحمات شما
دیروزکلیک کردم برق رفت
ممنون که مجددیاداوری کردید
سلام وخسته نباشید
تصورکنم نارنج سیاس اجتماعی تحلیلی امروزفیلترشده است کلیک که میشه میره روابط مفرحه
تشکراززحمتتون خیلی نیازبودکه امروزبروزباشید
-----------------
درودخدابرمردبااخلاص ، حاج عباس
اوبیش از50سال است درحال اداره کردن جهان است وجهان بسیارازاوراضی است وزندگی شیرین وخوبی دارند اما دولت دهم شعاراَداره کردن جهان رامی دهداما باید تا15آذربودجه رابه مجلس می برده هنوزکه 26بهمن است نبرده است
نه تنهاایران خانم ازاوراضی نیست بلکه جهان خانم هم ازاوراضی نیست که نیست که نیست آن فقط شعارمیدهدکه ماباید جهان رااَداره کنیم
دولت دهم خیلی علاقه به میلیتاریسم دارد میگویند روز25بهمن راهپیمائی ،همه علاقه اش را دربمیدان اوردن میلیشیای خودش بکاربردولی نتوانست یک خیابان رااَداره کند وهی جلوعبدالله گل سرخ شدوسیاه شد ومرگ بردیکتاتورشَنید وگفت مادرحال اَداره کردن جهان هستیم بیائیدببینیدما سرتمام کوچه های منتهی به میدان امام حسین تا انقلاب وپیروزی تک به تک نیرومسلح مانندالومه سرجالیزکاشته ایم آنوقت شمامی گوئید مانمی توانیم جهان راََََََََََََََََََََاَاَداره کنیم ماازمردم وشهروندان خودمان اصلانمی ترسیم یک وقت فکرنکنیدنمی توانیم جهانرااََََََََََداره کنیم فقط پلیس رابرای این آوردیم که یک خیابان رااداره کنیم شماساعات اضافه کاری اینهاوهزینه ماموریت اغلبشان راکه ازشهرستان اوردیم به پای اینکه مانمی توانیم جهان رااَداره کنیم نگذارید ماجهان رااَدازه کرده ایم ومی کنیم وخواهیم کرد حتی اگرتک تک ملت رابافقروگرسنگی وسلاح نابودکنیم خواهیددیدکه خواهیم توانست جهان رااَداره کنیم به مادیکتاتورومستبدوخون آشام نگوئید ماجهان رااَداره ....
سلام وبلاگ خوبی دارید بهتون تبریک میگم ممنونم از تون دوست عزیز
سلام
ممنون از پیامتان
موفق باشید