انقلاب در لغت به معنی زیر و رو شدن یا پشت و رو شدن است و در آغاز از اصطلاحات علم اخترشناسی بود و در معنای چرخش دورانی افلاک و بازگشت ستارگان به جای اول به کار می رفت. فلاسفه انقلاب را این گونه بیان می نمایند که ذات و ماهیت یک شیی لزوماعوض شده باشد و در نگاه جامعه شناسان هر گونه جنبش اجتماعی تودهای که به فرآیندهای عمده اصلاح یا دگرگونی اجتماعی بیانجامد، انقلاب نامیده میشود. انقلابهای بزرگ به آن دسته از انقلابها گفته میشود که با تغییرات اساسی در حکومت و ساختار اجتماعی یک کشور یا جامعه همراه بودهاند که از آن جمله میتوان به انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و انقلاب اسلامی ایران اشاره کرد
فهرست مندرجات
تاریخچه
پدیده انقلاب چنان که نوشتههای متفاوت باقی مانده از دوران باستان نشان می دهد قدمت بسیار دارد. براساس یک پژوهش علمی، در فاصله ۶۰۰ ق. م تا ۱۴۶ ق. م، ۸۴ انقلاب در یونان باستان بهوقوع پیوست و در فاصله ۵۰۹ ق. م تا ۴۷۶ م. رم باستان شاهد ۱۷۰ انقلاب و اغتشاش عمده ثبت شده بود.[۱]
انقلابها در قرن بیستم
تقریباً همه انقلابهای قرن بیستم در جوامع در حال توسعه رخ داده اند، نه در کشورهای صنعتی. دو رویداد انقلابی که عمیقترین نتایج را برای کل جهان داشته اند، انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و انقلاب ۱۹۴۹ چین بودند. هر دو انقلاب در جوامع عمدتاً روستایی و دهقانی رخ دادند، اگرچه شوروی از آن هنگام تاکنون به سطح بالایی از صنعتی شدن دست یافته است. بسیاری از کشورهای جهان سوم نیز انقلاب را در این قرن تجربه کرده اند برای مثال مکزیک، ترکیه، مصر، ویتنام، کوبا و نیکاراگوئه. ایران در سال ۱۳۵۷ شمسی (۱۹۷۸ میلادی) انقلاب عظیم مردمی را پشت سر گذاشت. جامعه شناسان و متفکران غربی بنا به چند دلیل از پرداختن به انقلاب ایران و نظریه پردازی در مورد آن پرهیز کردند: اول اینکه ماهیت جامعه شناسی بطور اخص آن در غرب یک ماهیت سرمایه داری و در خدمت دولتهای استعمارگر غربی می باشد و انقلاب ایران در نقطه مقابل این تفکر می باشد. ثانیاً: انقلاب ایران تمام نظریه پردازی های جامعه شناسی که در مورد ماهیت انقلاب در سراسر جهان بوده است را بر هم زده است. زیرا انقلاب اسلامی ایران منطبق با هیچ کدام از نظریه های جامعه شناسی انقلاب نیست. برای همین بطور مثال گیدنز که یک جامعه شناس انگلیسی و مشاور تونی بلر نخست وزیر اسبق انگلیس میباشد در کتاب مبانی جامعهشناسی خود در بیان انقلابهایی که در قرن بیستم رخ داده است نامی از انقلاب مردمی ۱۹۷۸ ایران نبرده است.
نظریههای انقلاب[۲]
از آنجا که انقلابها در تاریخ جهان طی دو قرن گذشته بسیار مهم بوده اند، شگفت انگیز نیست که نظریههای گوناگونی به منظور کوشش برای تبیین آنها بوجود آمده است. برخی از این نظریهها در اوایل عمر علوم اجتماعی تنظیم گردیدند؛ مهمترین رویکرد در این زمینه نظریه کارل مارکس است. مارکس مدتها پیش از هر یک از انقلابهایی که به نام اندیشههای او رخ داده زندگی می کرد، اما بر آن بود که نظریاتش تنها به عنوان تحلیلی از شرایط دگرگونی انقلابی در نظر گرفته نشود، بلکه به عنوان وسیله ای برای پیشبرد این گونه دگرگونیها مورد استفاده قرار گیرد. اندیشههای مارکس، صرف نظر از اعتبار حقیقی آنها، تأثیر عملی فوق العاده زیادی بر دگرگونیهای اجتماعی قرن بیستم داشته اند. نظریههای مهم دیگر بسیار دیرتر به وجود آمدند و اندیشمندان کوشش کرده اند هم انقلابهای اولیه (مانند انقلابهای آمریکا یا فرانسه)و هم انقلابهای بعدی را تبیین کنند. برخی دامنه تحلیل را حتی گسترده تر ساخته و کوشیده اند فعالیت انقلابی را در ارتباط با شکلهای دیگر شورش یا اعتراض تبیین کنند.
عوامل به وجود آورندهٔ انقلاب
نارضایتی عمیق از وضع جاری
نارضایتی عنصر به وجود آورنده ی تغییر است ولی هر نازضایتی نمی تواند به انقلاب تبدیل گردد، بلکه این نارضایتی باید به حد ناامیدی از اصلاح در پیکرهٔ سیاسی موجود در آمده باشد تا کم کم به عنصر خشم منجر شود. یکی دیگر از شاخصههای این نارضایتی، ظهور در طبقهها و قشرها و نخبه گان است.
ظهور ایدئولوژیهای جدید و جایگزین
ایدئولوژی به معنی اشتراکات فرهنگی و عقیدتی است که به نحوی نمادین بیان می گردد، ایدئولوژی به معنای خاصش نوعی انقلاب گفتاری محسوب میشود که اهداف جدیدی را پیش روی افراد ناراضی از وضع موجود قرار می دهد تا در حول آنها به ارائهٔ نظریات و ایدههای جدید اقدام شود. برینتون گفته که هیچ انقلابی بدون ظهور ایدئولوژی جدید شکل نمی گیرد. این ایدئولوژی اهداف دور از دسترسی را که کمبود حکومت موجود است و حکومت نمی تواند آنها را تحقق بخشد، نشانه می رود تا هم رضایتی عقلایی از ارضاء آنها در آینده برای جذب عامیون استفاده کند و هم با آرمانهایش به ساختارهای نخبه گان ساخت بدهد و آنها را در یک جهت هماهنگ کند .
ایدئولوژی هر انقلاب در چگونگی روندها و چهاچوبها در حال و آیندهٔ پیروزی و یا شکست آن انقلاب نقش بسیار اساسی دارد به عبارتی چگونگی پیروزی، حکومت جایگزین، نقشهای رهبری و دیگر عوامل که با پیروزی یک انقلاب به دنبال آن می آیند از ایدئولوژی آن انقلاب بر می خیزند و هر چه این ایدئولوژی به آرمانهای آن جامعه نزدیکتر باشد پیروزی نزدیکتر و موفق تر است
گسترش روحیهٔ آنارشیستی
گسترش روحیهٔ انقلابی آغاز دوران آنارشیستی یک انقلاب است. در این زمان جامعه دیگر به آن قدرت رسیده است که برای رسیدن به خواسته هایش در پی عمل کردن به آنها باشد. شورش ها، انتقادهای مستقیم و خالی از کنایه، تظاهراتهای غیر آرام و... همه و همه از نشانههای رسیدن جامعه به این سطح از نارضایتی است. در مرحلهٔ دوم، یعنی بروز ایدئولوژی، هنوز مردم عامی نوعی پشیمانی، برای مقابله با تغییرات در آینده و حفظ وضع موجود را با خود همراه دارند ولی در مرحلهٔ گسترش روحیه انقلابی دیگر این محافظه کاری به تدریج از بین می رود و به نوعی تنفر تبدیل می شود. هر چه این تنفر ریشه دارتر و بزرگتر باشد چهرهٔ انقلابها خونین تر و پر اضطراب تر نیز می شوند، زیرا در آنها علاوه بر نابود شدن نهادهای حکومت پیشین، کارکنان و عوامل حکومت پیشین هم مورد خشم مردم قرار خواهند گرفت. به طور کلی به وجود آمدن این دوره شاخصهٔ بروز انقلاب است، هیچ کدام از مراحل قبل این حس را بر کل جامعه القاء نمی کنند که می توانند به انقلاب منجر شوند ولی ورود به دورهٔ آنارشیستی، بازگشت به عقب را ناممکن میکند و از طرفی وجود جهل در سران حکومت که تنها به ادامهٔ سرکوب ادامه می دهند، این روحیه را هر روز بیشتر از پیش میکند و تا آن حد پیش می رود که به انقلاب منجر گردد.
وجود رهبر
وجود رهبر، تشابه بی حد و اندازه ای با ایدئولوژی دارد. در جریان یک انقلاب همیشه یک ایدئولوژی حاکم نمی شود، بلکه انواع ایدئولوژیها در کنار یکدیگر فعال اند ولی ایدئولوژی عام تر و نزدیکتر به اکثرت ( منظور کسانی است که در روند انقلاب نقش فعالتر و ایدئولوژی بارزتر و پذیرفتنی تری دارند ) از درون خود رهبری را برای بسیح این نیروها در نظر می گیرد و نقش هم آوایی برای انقلاب شروع می گردد. این رهبر علاوه بر داشتن ویژگیها سیاسی و اجتماعی و قشری باید شجاعت ایستادن در مقابل حکومت را هم داشته باشد. همچنین تعادل و تعامل با دیگر گروهها و دستهها نیز در روند پیروزی نقش بسیار مهمی دارد. آیتالله خمینی زمانی که در پاریس اقامت داشت در مورد تعامل با این گروهها که حتی ایدئولوژیهای مخالف داشتند کوشید ولی وقتی نیروی غالب بر انقلاب شکل گرفت و انقلاب به پیروزی رسید، همکاری پایان یافت. فیدل کاسترو در کوبا رهبری انقلاب کوبا را بر عهده داشت، این انقلابها که با رهبری یک نفر به عنوان شاخصهٔ بروز آنها به موفقیت می رسند را انقلابهای تک نفری می نامند ولی در غالب انقلابها این گونه نیست که یک نفر بتواند بسیج نیروها و نارضایتیها را مهیا کند. گاهی مانند انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، الجزایر، انقلاب فرانسه، انقلاب ۱۹۷۹ نیکاراگوئه و انقلاب ۱۹۴۵ چین رهبری به یک گروه و یا دسته بر می گردد که بیشترین پیروان را دارند و ایدئولوژی مقبول تر را در اختیار دارند، ولی در کل این دستهها نیز شخصتهای مشهوری را دارند که حرف آخر رامی زنند مثلا" لنین و بلشویسم در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، احمد آل در الجزایر، برینتون و روبسیر در انقلاب فرانسه، مائو در انقلاب ۱۹۴۵ چین.
نتایج انقلاب
وقایع بعد از انقلاب تا اندازه ای تحت تأثیر همان رویدادهایی است که منجر به انقلاب شده اند. گاهی بعد از یک دوره مبارزه انقلابی کشور فقیر شده و به شدت دچار نفاق و از هم گسیختگی می گردد. بقایای رژیم شکست خورده یا گروههای دیگری که برای قدرت مبارزه می کنند، ممکن است نیروهای خود را دوباره گردآوری کرده و مجدداً دست به تهاجم بزنند. اگر دولتهای مجاور با حکومت جدید دشمن باشند، احتمال موفقیت حکومت جدید در بازسازی اجتماعی کمتر میشود مگر آنکه آنها از حکومت جدید طرفداری کرده و آماده حمایت جدی از آن باشند.
انقلابهای کلاسیک
در ایران
مشروطه
نوشتار اصلی: جنبش مشروطه ایران
پوستر فتح تهران به دست مجاهدین بختیاری
جُنبِشِ
مَشروطهٔ ایران مجموعه کوششها و رویدادهائی است که در دوره
مظفرالدین
شاه قاجار و سپس در دوره محمدعلی شاه قاجار برای تبدیل حکومت
استبدادی به
حکومت مشروطه رخ داد و منجر به تشکیل مجلس شورای ملی و تصویب
اولین قانون
اساسی ایران شد.
انقلاب اسلامی
انقلاب سال ۱۳۵۷ هجری خورشیدی در ایران،
(مشهور به انقلاب اسلامی) که با مشارکت اکثریت مردم،
احزاب، روشنفکران و دانشجویان ایران انجام پذیرفت،
نظام
پادشاهی ایران را سرنگون، و زمینهٔ روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی، به رهبری آیتالله روحالله خمینی، یک روحانی شیعه، در ایران
را فراهم کرد. تفکرات و شخصیتهای اسلامی، در این
انقلاب حضور برجستهای داشتند و خمینی
آن را
انقلاب اسلامی خواند. این انقلاب، با نام انقلاب بهمن ۵۷ نیز شناخته میشود.
در جهان
کبیر فرانسه
انقلاب فرانسه (۱۷۹۹-۱۷۸۹) دورهای از دگرگونیهای اجتماعی سیاسی در تاریخ سیاسی فرانسه و اروپا بود. این انقلاب، یکی از چند انقلاب مادر در طول تاریخ جهان است که پس از فراز و نشیبهای بسیار، منجر به تغییر نظام سلطنتی به جمهوری در فرانسه و ایجاد پیامدهای عمیقی در کل اروپا شد.
اکتبر ۱۹۱۷ روسیه
انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، جنبشی سیاسی در روسیه بود که در سال ۱۹۱۷ با سرنگونی دولت موقت که بعد از حکومت تزارها به روی کار آمده بود به اوج خود رسید و به برپایی اتحاد شوروی (که تا سال ۱۹۹۱ برقرار بود) انجامید. این انقلاب در دو مرحله صورت گرفت.
۱۹۴۵ چین
انقلاب آمریکا
انقلابهای رنگی
انقلابهای رنگی در شرق اروپا و آسیای میانه
به تحولاتی که در اواخر قرن بیستم و
اوایل قرن بیست و یکم میلادی بر پایهٔ نظریه مبارزات بدون
خشونت، پس از فروپاشی کمونیسم در برخی اقمار
شوروی سابق
به وجود آمد و باعث تغییر تمایل هیات حاکمهٔ این کشورها از بلوک شرق به بلوک غرب شد، گفته می شود.
این عبارت
اولین بار توسط واسلاو هاول، رئیس جمهور پیشین چک،
که در آن زمان رهبر مخالفان این کشور بود، مورد استفاده قرار گرفت.
چکسلواکی
صربستان
گل رز (گرجستان)
انقلاب گل سرخ انقلابی بدون خونریزی بود که در سال ۱۳۸۲ در کشور گرجستان اتفاق افتاد و رئیس جمهور وقت ادوارد شواردنادزه را برکنار کرد.
نارنجی (اوکراین)
نمایی از گردهمایی مردم در میدان استقلال در کیف در اکراین در زمان انقلاب نارنجی در آن کشور.دهها و گاهی صدها هزار نفر از مردم معترض روزانه در این میدان گرده میآمدند
نوشتار اصلی: انقلاب نارنجی
انقلاب نارنجی یکسری از اتفاقات و
اعتراضات در اوکراین
است که از
نوامبر ۲۰۰۴ تا ژانویه ۲۰۰۵ انجام گرفت.بلافاصله بعد از پایان انتخابات در سال ۲۰۰۴ ادعا شد که در انتخابات فسادهای
گسترده مالی، ارعاب و تهدید رای دهندگان و تقلب
مستقیم انجام گرفته است. مسموم شدن ویکتور یوشچنکو
در جریان
مبارزات انتخاباتی و احتمال دست داشتن
ویکتور یانوکوویچ رقیب سرسخت یوشچنکو در این قضیه آتش انقلاب نارنجی
اوکراین را برافروخت، پس از ۶ روز تظاهرات حامیان یوشچنکو پارلمان این کشور نتیجه انتخابات (که یانوکوویچ نامزد مورد
حمایت روسیه را برنده اعلام میکرد)
مخدوش و ملغا اعلام کرد و با برگزاری دوباره
انتخابات که
زیر نظارت موشکافانه ناظران داخلی و بینالمللی بود، ویکتور
یوشچنکو با
کسب ۵۲ درصد
آرا قدرت را در دست گرفت.[۳][۴]
قرقیزستان
پانویس
---------+++++++++++++++++
انقلاب
در لغت به معنی زیر و رو شدن یا پشت و رو شدن و نظیر این معانی است قرآن مجید هم این کلمه را هر جا بکار برده به همین مفهوم به
کار برده است نه به مفهوم اصطلاحی رایج
آن در امروز ماده انقلاب تقلیب، منقلب، ینقلب و
امثال اینها
در قرآن آمده است.
از جمله: و من ینقلب علی عقیبه فلن یضرا… شیئا … (آیه 144- سوره آل
عمران) و
ما
محمد رسول قدخلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم )144-آل عمران)
این آیه در جنگ احد در آن هنگام که شایعه شد رسول خدا کشته شده است و بدنبال آن عدة زیادی از مسلمانان فرار کردند نازل شد. آیه خطاب به مؤمنان می گوید
محمد پیامبری بیش نیست که قبل از او هم
پیامبران دیگری بودند یعنی هر پیامبری که آمده است
مردن دارد
کشته شدن دارد محمد برای شما از جانب خدا پیامی آورده است خدای او زنده است اگر فرضاً بمیرد یا کشته شود آیا شما باید به عقب
برگردید.
در اینجا
حرکت اسلامی به تعبیر قرآن حرکت به جلو است و بازگشت این گروه از دین به معنی برگشت به عقب و یا انقلاب است. انقلاب در
تعبیر قرآن یعنی رو در جهت پشت قرار گرفتن
و پشت در جهت رو …
فلاسفه
انقلاب را به جایی می گویند که ذات و ماهیت یک شیی لزوماعوض شده باشد انقلاب در عربی معنای ثوره و در اصطلاح انگلیسی به معنای
«رولوسیون» است. انقلاب به معنایی که در جامعه
شناسی مطرح است همان دگر شدن است حتی
نباید
بگوییم دگرگون شده زیرا دگرگون شدن یعنی اینکه گونه و کیفیتش جور دیگر شود. به عوض باید بگوییم دگر شدن یعنی تبدیل شدن به
موجودی دیگر.
انقلاب به معنای نوعی شدن است. و در هر اصطلاحی لغوی، فلسفی و فقهی امری است از
نوع فعل لازم.
++++++++++++++
انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ هجری خورشیدی، (مشهور به انقلاب اسلامی) که با مشارکت روحانیون، بازاریان، احزاب سیاسی مخالف، روشنفکران، دانشجویان و مردم عادی در ایران انجام پذیرفت، نظام پادشاهی این کشور را سرنگون، و زمینهٔ روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی، به رهبری روحانی شیعه، روحالله خمینی را فراهم کرد. تفکرات و شخصیتهای اسلامی، در این انقلاب ضدسلطنتی حضور برجستهای داشتند و خمینی آن را انقلاب اسلامی خواند.[۱] این انقلاب، با نام انقلاب بهمن ۵۷ نیز شناخته میشود.
پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، شاه به تثبیت قدرت خود پرداخت و طرحهای جنجال برانگیز موسوم به انقلاب سفید که محور اصلی آنرا اصلاحات ارضی تشکیل میداد، به اجرا گذاشت. اجرای این طرحها و افزایش چند برابری درآمدهای نفتی، توسعه اقتصادی و دگرگونی ساختار اجتماعی ایران و در عین حال افزایش اختلاف طبقاتی و تنشهای اجتماعی را در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ در پی داشت. او با معطوف کردن اقدامات امنیتی و اطلاعاتی خویش بر سرکوب طبقه متوسط جدید و احزاب سکولار، خود را در مقابل روحانیون و تفکرات مبارز جدید اسلامی آسیپپذیر ساخت. اصلاحات شاه و نیز جانبداری مستقیم و غیر مستقیم او از دولتهای آمریکا و اسرائیل، مورد مخالفت روحانیون به ویژه خمینی واقع شد. در این دوران شماری از روشنفکران (از همه مهمتر علی شریعتی) بر احیای تفکر سیاسی شیعه تاثیری عمیق نهاده و تفسیری انقلابی از شیعه را به عنوان یک ایدئولوژی رهاییساز، در اذهان مردم به ویژه محصلان و دانشجویان به جای گذاشتند. خمینی نیز در سالهای تبعید خود، اگرچه خواهان ایجاد یک حکومت اسلامی به رهبری فقها به جای سلطنت موروثی بود، بیشتر به طرح نقطه ضعفهای رژیم و مسائلی که توده مردم مسلمان ایران را خشمگین میساخت، میپرداخت. همچنین شماری سازمانهای چریکی مارکسیست و اسلامگرا شکل گرفتند که به مبارزه مسلحانه با رژیم پرداختند. نهایتاً با سیاستهای نادرست حزب رستاخیز حکومت در خصوص بازار و مذهب در اواسط دهه ۱۳۵۰، بازاریان و روحانیون محافظه کار و غیر سیاسی نیز به عنوان دو متحد تاریخی، به صفوف مخالفان پیوستند.
تنشها و نارضایتیهای مذکور، با بازتر شدن فضای سیاسی در سال ۱۳۵۶ که به دلیل فشارهای دولت آمریکا و نهادهای مدافع حقوق بشر صورت پذیرفته بود، خود را نشان داد و از پاییز و زمستان همان سال به شکل تظاهرات خیابانی نمود یافت. معترضان از سنتهای شیعی چون مراسم چهلم جانباختگان برای راهپیمایی اعتراضی استفاده سیاسی به عمل آوردند.[۲][۳][۴] رویدادهایی چون فاجعه آتشسوزی سینما رکس آبادان و کشته شدن معترضان در برخی از تظاهراتها (از جمله در واقعه جمعه سیاه در شهریورماه) توسط نیروهای حکومتی تنها موجب تشدید اعتراضات و از دست رفتن امکان مصالحه شد.[۵] رکود اقتصادی، به وقوع اعتصابات گسترده و در نتیجه فلج شدن اقتصاد کشور انجامید. با پیوستن کارگران و همچنین تهیدستان شهری به تظاهراتها، دامنه اعتراضات از دهها هزار نفر به صدها هزار و حتی میلیونها تن رسید.[۶] سرانجام با خروج شاه از کشور، عدم موفقیت دولت شاپور بختیار، دو روز نبرد مسلحانه سازمانهای چریکی و هزاران داوطلب مسلح با ارتش و گارد شاهنشاهی و اعلام بیطرفی ارتش در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، انقلاب به پیروزی رسید.[۷][۸]
سپس نظام «جمهوری اسلامی» در قالب حکومتی دینی برپایهٔ تفسیر خاصی از شیعه به نام ولی فقیه جایگزین نظام پیشین گردید.[۹][۱۰]
فهرست مندرجات
ریشههای انقلاب
مخالفان محمد مصدق و شرکت کنندگان در کودتای ۲۸ مرداد، سوار بر تانکهای «شِرمَن» ارتش شاهنشاهی.
نوشتار اصلی: کودتای ۲۸ مرداد
محققان معتقدند در جستجوی ریشه اصلی انقلاب ۱۳۵۷ ایران، میتوان به کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، و رخدادهای پیرامون آن، بازگشت.[۱۱][۱۲][۱۳] پس از برکناری رضاشاه پهلوی توسط متفقین در هنگامه جنگ جهانی دوم، ایران در بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، طولانیترین زمان فضای باز سیاسی در تاریخ معاصر را به خود دید. در این دوره روشنفکران و نه روحانیون، دستاندرکار بسیج و سازماندهی تودهها علیه ساختار قدرت بودند و سازمانهای غیر مذهبی - نخست حزب توده و سپس جبهه ملی به رهبری محمد مصدق - با موفقیت، طبقه متوسط و طبقه کارگر شهری را جذب کردند.[۱۴] در طی این دوران، مصدق به عنوان یک ملیگرای محبوب، خواستار اصلاح سیاست خارجی نادرست و خاتمه بخشیدن به دادن امتیازهای عمده به ابرقدرتهای خارجی شد.[۱۵] او به یاری تظاهراتهای گسترده طبقه متوسط و همچنین اعتصابات بزرگ کارگری در بخش صنعت نفت به سازماندهی حزب توده، به عنوان اهرم فشاری بر حکومت، توانست نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران را با موفقیت به پیش ببرد و تحت تاثیر شور و اشتیاق عمومی به نخست وزیری رسیده و حتی تسلط و اختیار محمدرضاشاه بر ارتش را به خطر افکند. ملی شدن صنعت نفت برای انحصارات نفتی و دولت بریتانیا ضربهای جبران ناپذیر بود، به ویژه که این جنبش، میتوانست به نیروی محرکهای برای مردم دیگر کشورهای منطقه به منظور کسب حقوق خویش، تبدیل شود و بدینسان منفعت دیگر ابرقدرت وقت، ایالات متحده را نیز به مخاطره افکند. سرانجام بریتانیا توانست موافقت آمریکا را برای به راهاندازی یک کودتای نظامی علیه دولت مصدق به دست آورده و آمریکا به کمک نیروهای هوادار سلطنت در ارتش ایران و با پشتوانه دستگاه مذهبی (علما و روحانیون طراز اول و وعاظ و پیروان آنها) و برخی از زمینداران و سیاستمداران محافظهکار، دولت وی را سرنگون نمود.[۱۶][۱۷][۱۸] این رویداد تاثیری به سزا و طولانی مدت بر فضای جامعه به جای گذاشت و در عصر جمهوری خواهی، ملیگرایی، گرایش به سوسیالیسم و سیاست خارجی بیطرفانه، اکنون سلطنت پهلوی و ارتش، در افکار عمومی، به عنوان سرسپرده ابرقدرتهای غربی، سرمایهداری و سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و بریتانیا شناسانده شدند. با وقوع کودتا، سازمانهای سیاسی چون جبهه ملی و حزب توده سرکوب شده و اعضای آنها به حبسهای کوتاه و یا بلند مدت و حتی اعدام محکوم شدند و علاوه بر بریتانیا، ایالات متحده نیز به عنوان دشمن جدید امپریالیستی ایران شناخته شد. از سوی دیگر، سرکوبی نیروهای سکولار و غیر روحانی، راه را برای پیدایش جنبشهای جدید اسلامی هموار نمود.[۱۹]
تثبیت قدرت؛ توسعه اقتصادی؛ تنشهای اجتماعی
محمدرضا شاه به همراه علی امینی نخستوزیر و حسن ارسنجانی وزیر کشاورزی، در حال اعطای سند مالکیت زمینها به کشاورزان، به عنوان آغاز برنامه اصلاحات ارضی.
در دهه نخست پس از کودتای ۲۸ مرداد، محمدرضا شاه آنچه را که پس از برکناری پدرش، رها شده بود، ادامه داد. او با شتاب هر چه تمامتر، سه ستون حافظ حکومت خود، «ارتش»، «نظام حمایتی مالی دربار» و «دیوانسالاری» را گسترش داد و به یُمن افزایش چشمگیر درآمد نفت، موفق شد تا رویای رضاشاه در خصوص ایجاد یک ساختار دولتی عظیم را، تحقق بخشد.[۲۰] شاه نخست رهبران کودتا را به مقامهای کلیدی گمارد، کمکهای مالی از آمریکا دریافت کرد و از همکاریهای فنی سازمان اطلاعات اسرائیل و آمریکا (موساد و سیا) و افبیآی پلیس آمریکا، برای تشکیل پلیس مخفی جدیدی در سال ۱۳۳۶، با عنوان ساواک (مخفف سازمان اطلاعات و امنیت کشور)، بهره برد.[۲۱][۲۲] اما در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲، اقتصاد ایران که مبتنی بر کشاورزی بود، با بحران شدیدی روبرو شد و ایران را به کمکهای خارجی محتاج کرد. دولت آمریکا به ریاست جان اف کِندی، پرداخت وامهای آینده را به اجرای اصلاحات ارضی و لیبرالی که آنرا بهترین سد محافظ در برابر وقوع انقلاب کمونیستی میدانست، مشروط کرد. در نتیجه شاه، علی امینی شخص مورد اعتماد آمریکا را به مقام نخست وزیری رساند و وزیر کشاورزی امینی، حسن ارسنجانی، برنامه اصلاحات ارضی را با هدف از بین بردن اتکای ایران به کشاورزی و ایجاد طبقه کشاورزان مستقل به پیش برد.[۲۳][۲۴] گرچه اصلاحات ارضی از اقدامات دولت امینی بود، شاه پس از تعدیل آن، اصلاحات را ابتکار خود معرفی کرد و با بوق و کرنای تمام آنرا در منشور شش مادهای جنجال برانگیز خود موسوم به «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و مردم» منظور نمود. پنج ماده دیگر آن شامل، ملی کردن جنگلها، فروش کارخانههای دولتی به بخش خصوصی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانهها، اعطای حق رای به زنان و ایجاد «سپاه دانش» میشد.[۲۵] طرحهای انقلاب سفید، با مخالفتهایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد. در فاصله کمتر از یک دهه پس از کودتا، روابط شاه و روحانیون، مسالمتآمیز بود، اما اتخاذ این طرحها و همچنین به رسمیت شناختن دولت اسرائیل توسط حکومت وقت، بر این دوره کوتاه از روابط حسنه شاه و علما، مهر پایان گذاشت. در میان معترضان، چهره مخالف جدیدی به نام روحالله موسوی خمینی خود را در اذهان مطرح ساخت. این مجتهد ۶۴ ساله که در مدرسه معروف فیضیه قم به تدریس فلسفه و فقه میپرداخت، سخنرانیهای انتقادی خود را از سال ۱۳۴۱ آغاز کرده بود. خمینی ضمن دوری جستن از طرح موضوعاتی چون اصلاحات ارضی و حق رای زنان که موضوع اصلی مورد مخالفت دیگر روحانیون بود، به مسائلی که توده مردم را بیشتر خشمگین میساخت، میپرداخت و مرکز ثقل مخالفتش با شاه بر سر نفوذ آمریکا در ایران بود. اعتراضات که در خرداد ۱۳۴۲، در شهرهای بزرگ ایران به وقوع پیوست، با دستور شاه و توسط ارتش، با سرکوبی خونین پایان یافت. پس از قیام ۱۵ خرداد، رهبران جبهه ملی دستگیر و خمینی به ترکیه تبعید شد که پس از چندی از آنجا به عراق رفت.[۲۶][۲۷][۲۸][۲۹]
در باقی سالهای دهه ۱۳۴۰، شاه همچون فرمانروایی خودکامه و متکی به نفس حکومت کرد و خود را پادشاهی اصلاحاندیش و متحد نزدیک آمریکا و غرب نشان داد.[۳۰] با افزودن بر شمار نظامیان، بودجه سالانه ارتش و خرید تسلیحات بسیار، ارتش ایران را در سال ۱۳۵۵ به پنجمین نیروی نظامی بزرگ جهان تبدیل کرد[۳۱] سازمان امنیتی خود ساواک را بسیار گسترش داد چنانکه میتوانست به خبرچینی از بسیاری از افراد و سانسور رسانههای گروهی پرداخته و از هر شیوهای از جمله شکنجه برای از بین بردن مخالفان استفاده کند.[۳۲]
سالهای دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ همچنین شاهد توسعه اجتماعی-اقتصادی بود که بیشتر به واسطه درآمدهای روزافزون نفت میسر گشت. همزمان با گسترش بنادر و راهها، سدهای بزرگی در دزفول، کرج و منجیل بنا شد و بیش از ۸۰۰ کیلومتر ریل راهآهن احداث گشت که تهران را به شهرهای اصلی دیگر متصل میساخت. ایران در سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۵ شاهد «انقلاب صنعتی» کوچکی بود که در نتیجه آن، سهم تولید ناخالص ملی، شمار کارخانهها و تولید برخی صنایع مادر، رشد یافت.[۳۳] توسعه در بخش منابع انسانی نیز، افزایش شمار مدارس، درمانگاهها، پرستاران و پزشکان را در پی داشت. همچنین رونق اقتصادی دهه ۴۰ به طرز شگفتآوری به سود بنیادهای مذهبی بود، چرا که در پی این رونق، بازاریان به عنوان متحد قدیمی روحانیت، امکان یافتند تا هزینه نهادهای پرشمار و رو به رشد مذهبی مانند مساجد، موقوفهها، چند حسینیه و شش حوزه علمیه بزرگ را تامین کنند و در اواسط دهه ۵۰، نهادهای مذهبی تا آن اندازه قدرت داشتند که شاید برای نخستین بار در تاریخ ایران، واعظانی را به طور منظم به محلات فقیرنشین شهری و روستاهای دورافتاده بفرستند.[۳۴]
با وجود آنکه شاه در حوزه اقتصادی-اجتماعی نوسازی کرد و در نتیجه طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر صنعتی را گسترش داد، اما نتوانست در حوزه دیگر - حوزه سیاسی - دست به نوسازی زند.[۳۵] در واقع، با توسعه و مدرنسازی کشور، شمار دو گروهی که در بین سالهای ۱۳۲۰-۱۳۳۲ (پیش از کودتا) مخالفان اصلی حکومت پهلوی محسوب میشدند، یعنی کارگران شهری و روشنفکران به چهار برابر رسید و منع کردن آنها از داشتن نهادها و ابزارهای سیاسی سابق خود، چون اتحادیههای کارگری، روزنامههای مستقل و احزاب سیاسی، بر شدت مخالفتشان افزوده بود. برنامه اصلاحات ارضی، کشت تجاری را رونق بخشید و شمار دهقانان صاحب زمین را، بسیار افزایش داد، اما مقدار زمین اعطا شده به بیشتر آنان، برای راهاندازی کار مستقل کشاورزی کافی نبود. این امر، لشکری از کشاورزان مستقل و مزدبگیران بیزمین به وجود آورد که به آسانی میتوانستند، کانونهای سیاسی نامنسجمی را تشکیل دهند.[۳۶][۳۷]
دیگر آنکه، شیوه توسعه اقتصادی رژیم، اختلاف طبقاتی یا فاصله بین «غنی» و «فقیر» را افزود که در شهر تهران بسیار بارز بود. هرچند سطح زندگی بیشتر خانوادههایی که به آپارتمانهای مدرن، مزایای اجتماعی و همچنین کالاهای مصرفی جدید دسترسی داشتند، بهبود یافت، ولی گسترش حلبیآبادها، ترافیک و آلودگی هوا، کیفیت زندگی بیشتر خانوارها را به سطح نازلتری رساند. ۴۲ درصد خانوارهای تهرانی، فاقد مسکن مناسب بودند و در حالیکه برخی ثروتمندان در قصرهای شمال شهر به سرمیبردند، تهیدستان در حلبیآبادها و زاغههای اطراف شهر زندگی میکردند.[۳۸][۳۹] این زاغه نشینان، مهاجران روستایی فقیری بودند که با مشقت فراوان، از راه عملگی، بنایی، تکدیگری و دستفروشی امرار معاش میکردند. «سانکولوتها» یا پابرهنههای انقلاب سال ۱۳۵۷، همین افراد بودند که بعدها به «مستضعفین» مشهور شدند.[پانویس ۱][۴۰] این شکاف بین پایتخت و شهرهای دیگر استانها نیز به روشنی قابل مشاهده بود و برای نمونه در حالیکه ساکنان تهران از فرصت دستیابی بهتر به آموزش، امکانات بهداشتی، رسانهها، شغل و درآمد برخوردار بودند، ۹۶ درصد روستاییان، برق در اختیار نداشتند.[۴۱]
عامل دیگر افزایش تنشها این بود که با پنج برابر شدن ناگهانی درآمدهای نفتی، انتظارات مردم بالا رفت و در نتیجه شکاف میان وعدهها، ادعاها و دستاوردهای رژیم از یک سو و انتظارات تحقق نیافته جامعه از سوی دیگر، عمیق تر شد. اگرچه در سایه برنامههای رفاه اجتماعی، پیشرفتهای چشمگیری در بخشهای بهداشت و نظام آموزشی به دست آمد، ایران همچنان بدترین نسبتهای آماری را در میزان مرگ و میر کودکان، امکانات رفاهی و نیز میزان افراد دارای تحصیلات عادی، در بین کشورهای خاورمیانه داشت.[۴۲][۴۳]
تنشهای سیاسی؛ مخالفان حکومت پهلوی
با وقوع کودتای ۱۳۳۲، بر حیات سیاسی ایران، پردهای آهنین کشیده شد که رهبران مخالفان و احزاب سیاسی را از پایگاه اجتماعی خود و توده مردم جدا کرد. این پرده آهنین به ظاهر تنشهای اجتماعی و مخالفتهای سازمان یافته را پنهان نمود، اما بیگمان در نابودی و محو آنها ناکام ماند. بررسی مطبوعات زیرزمینی، نسل جوانی از روشنفکران را نشان میداد که ضمن توجه به نظریات و تاکتیکهای پیشینیان، با کامیابی سرگرم طرح و تدوین اندیشههای جدید در مطابقت با فرهنگ شیعی خود بودند.[۴۴] دانشجویان به عنوان یک عامل مهم از عوامل وقوع انقلاب ۱۳۵۷، هر سال در شانزده آذرماه اعتصابهای دانشجویی به راه میانداختند. این روز، به یاد سه دانشجو (دو هوادار حزب توده و یک هوادار جبهه ملی) که هنگام اعتراض به دیدار رسمی نیکسون رئیس جمهور آمریکا، در تاریخ ۱۶ آذر ۱۳۳۲ در دانشگاه تهران کشته شده بودند، گرامی داشته میشد. ۱۶ آذر، توسط کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور که مرکز اجتماع و مباحثه مخالفان حکومت در خارج از مرزهای ایران بود، روز دانشجو نامیده شد.[۴۵][۴۶]
حزب توده ایران: حزب توده گرچه به حیات خود ادامه داد تا نقشی هرچند کوچک در انقلاب ایفا کند، پس از کودتا، هدف سرکوب و ضربههای سخت نیروهای امنیتی، جنگ روانی شدید و شایعه سازی رژیم بر علیه آن قرار گرفت و در اواخر دهه ۱۳۳۰ تنها شبحی از قدرت پیشینش بازماند. دگرگونیهای اجتماعی حاصل از نوسازی، موجب شد تا رفته رفته، هواداران حزب توده به خانوادههایی با پیشینه چپگرایانه محدود شوند. رهبری حزب نیز در نتیجه مرگ رهبران، سستی حاصل از کهولت و کنارهگیری آنان، تضعیف شد.[۴۷] افزون بر این، مسئله مناقشات چین و شوروی، پیدایش گرایشهای «مائوئیستی» و انتقاد از سیاستهای گذشته حزب از جمله آنچه منتقدان پیروی «کورکورانه» آن از شوروی مینامیدند، موجب وقوع انشعاباتی در این حزب شد.[۴۸] با اینحال، حزب توده در سالهای نخست دهه پنجاه فعالیتهای موفقی را آغاز کرد. از جمله اداره ایستگاه رادیویی پیک ایران، انتشار منظم دو مجله «مردم» و «دنیا» و بعدها نشریه نوید و همچنین ایجاد هستههای زیرزمینی کوچکی در دانشگاه تهران و مناطق نفتی.[۴۹]
جبهه ملی و نهضت آزادی: بیشتر رهبران جبهه ملی بازداشت شده در شهریور ۱۳۳۲، سال بعد آزاد شدند، ولی بسیاری از آنان یا از سیاست کنار کشیده و یا از ایران رفتند. اما برخی چون کریم سنجابی، شاپور بختیار، داریوش فروهر و خلیل ملکی به صحنه فعالیت سیاسی بازگشته[۵۰] و در سالهای ۱۳۳۹-۱۳۴۲ با کاهش نسبی نظارتها و سخت گیریهای رژیم، به سازماندهی چند اعتصاب و راهپیمایی و انتشار یک روزنامه پرداختند. همچنین دو هوادار جبهه ملی، به نامهای محمود طالقانی و مهدی بازرگان به همراه چند تن از اصلاحطلبان همفکرشان مانند یدالله سحابی، نهضت آزادی ایران را تشکیل دادند.[۵۱] بازرگان که فرزند یک بازاری ثروتمند و بسیار مذهبی بود، پس از تحصیل در رشته مهندسی راه و ساختمان در پاریس، برای تدریس در دانشکده فنی به ایران بازگشت و در دوران مصدق، به عنوان نخستین مدیرعامل شرکت نفت ایران راهی آبادان شد. او که عقایدی عمیقاً ضد کمونیستی داشت، نظریه جدایی امور معنوی و دنیوی را رد میکرد و بر این باور بود که سیاست باید توسط مذهب، هدایت شود.[۵۲][۵۳] طالقانی که بعدها به مقام آیتاللهی رسید و به خاطر مخالفت با حکومت رضاشاه، سابقه زندانی شدن داشت، پس از کودتا، بر خلاف دیگر روحانیون، به عنوان روحانی سرشناس پشتیبان جبهه ملی در تهران شناخته میشد. او به عنوان رابط و حلقه ارتباطی دو گروه مخالف متفاوت، یعنی روحانیون و جبهه ملی نقش مهمی ایفا کرد و شاید به دلیل همبند بودن با انقلابیون غیرمذهبی در دوران حبسهای طولانیش، قادر به درک آنان بود. طالقانی در آثارش بر این هدف بود تا نشان دهد که تشیع اساساً با استبداد مغایر و با دموکراسی و همچنین سوسیالیسم موافق و سازگار است. در واقع او نیز مثل بازرگان، به دنبال از بین بردن شکافهای اسلام با جهان معاصر و همچنین اختلاف بین طبقه سنتی و محافظه کار با طبقه روشنفکر و مدرن (اختلافی که در شکست نهضت مشروطه و مبارزات ملی، اثری به سزا داشت) بود.[۵۴][۵۵]
نهضت آزادی همچون دیگر گروههای وابسته به جبهه ملی، پس از قیام خرداد سال ۴۲، منحل و فعالیت آن غیرقانونی شد، با این وجود، همچنان به برگزاری گردهماییهای مخفی در تهران و سازماندهی نیروها در خارج از کشور، به ویژه آمریکای شمالی و فرانسه ادامه داد. از بین گروههای وابسته به جبهه ملی، نهضت آزادی بیشترین نقش را در انقلاب سال ۵۷ داشت و این موفقیت بیشتر مرهون روابط نزدیک نهضت با خمینی و تا حدودی هم تواناییهای بازرگان و طالقانی در جذب گروهی از متخصصان جوان و تکنوکراتهای رادیکال بود که درصدد تلفیق علوم جدید با اسلام بودند.[۵۶] نهضت آزادی را در آمریکای شمالی، چهار روشنفکر مقیم خارج به نامهای محمد نخشب، ابراهیم یزدی، مصطفی چمران و عباس امیرانتظام، رهبری میکردند و در فرانسه نیز صادق قطبزاده و ابوالحسن بنیصدر از سازماندهان اصلی این نهضت بودند که میبایست مثل بازرگان، نقشهای حساسی را در سالهای نخست پس از انقلاب ۱۳۵۷، ایفا کنند.[۵۷]
علی شریعتی روشنفکر تاثیرگذار و ستایشگر ایده «اسلام مترقی و سیاسی». برخی او را نظریهپرداز اصلی انقلاب ۱۳۵۷ میدانند.[۵۸][۵۹]
اما روشنفکر برجسته نهضت آزادی و به عقیده برخی؛ نظریه پرداز اصلی انقلاب ۱۳۵۷، علی شریعتی بود. شریعتی که از یک خانواده مذهبی و زمیندار خراسانی برخاسته بود، با استفاده از بورس دولتی برای تحصیل در زبانشناسی تطبیقی و جامعهشناسی به پاریس رفت و در آنجا همزمان با اوج گرفتن انقلابهای کوبا و الجزایر، به فعالیتهای سیاسی و شرکت در تظاهراتها پرداخت و به عضویت نهضت آزادی و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی درآمد. او در کلاسهای درس شماری از استادان مارکسیست مثل ژرژ گورویچ و خاورشناسان علاقهمند به عرفان اسلامی چون لویی ماسینیون و هانری کوربَن شرکت جست و پس از مطالعه آثار ژان پل سارتر، ارنستو چهگوارا، وو نوین جیاپ و فرانتس فانون، آثاری از سارتر و فانون را به صورت کامل و یا ناتمام به فارسی ترجمه کرد. پس از بازگشت به ایران، در سال ۱۳۴۴، برای سخنرانی در حسینیه ارشاد، (که توسط گروهی از خیرخواهان مذهبی، تامین مالی میشد) به تهران رفت. نوار سخنرانیهای او در سطح گسترده پخش شد و مورد استقبال فراوان دانشجویان و دانشآموزان دبیرستانی به ویژه شهرستانیهای مذهبی قرار گرفت. ساواک با هراس روزافزون از محبوبیت وی، شریعتی را در اوایل دهه ۱۳۵۰ دستگیر و پس از مدتی حبس خانگی، مجبور به خروج از کشور نمود. شریعتی یک ماه پس از رفتن به لندن در سال ۱۳۵۶، به علت حمله شدید قلبی درگذشت، مرگی که توسط برخی به ساواک نسبت داده شد.[۶۰][۶۱] یگانه پیام روشن آثار و سخنان شریعتی این بود که اسلام - بهویژه تشیع - باوری «محافظهکارانه» و «قضا و قدری» که بیشتر روشنفکران غیر مذهبی بیان میکنند و یا ایمانی «شخصی و غیر سیاسی» که برخی علمای مرتجع ادعا میکنند، نیست؛ بلکه یک ایدئولوژی انقلابی است که باید با هرگونه ستمگری، استثمار و بیعدالتی به ویژه فئودالیسم، کاپیتالیسم و امپریالیسم مبارزه کند. به گفته او، رسالت محمد پیامبر اسلام نه تنها برقراری دین، بلکه تشکیل امتی پویا، انقلابی و در حال پیشرفت بود که به سمت جامعهای بیطبقه و ایدهآل حرکت کند. از دید شریعتی، امامان شیعه به ویژه حسین ابن علی، پرچم قیام و مبارزه را به این خاطر برافراشتند تا خلفای فاسد وقت را که اهداف اصلی اسلام و نظام توحیدی را به فراموشی سپرده بودند، گرفتار سازند. بسیاری بر این باور بودند که شریعتی خواهان تبدیل و دگرگونی اسلام از یک «دین» به یک «ایدئولوژی سیاسی» است، آنچه که در غرب، «اسلام رادیکال» یا «اسلام سیاسی» نامیده میشد.[۶۲][۶۳]
شریعتی هرچند روش و دیدگاه مارکسیستی تقسیم جامعه را برای درک تاریخ مدرن لازم میدانست و تاحدود زیادی میپذیرفت، اما همچون فانون از برخی جنبههای مارکسیسم به ویژه مارکسیسم «نهادینه شده» احزاب کمونیست اُرتدوکس به شدت انتقاد میکرد و ضمن تاکید بر اهمیت اسلام در فرهنگ ایرانی، تنها راه شکست امپریالیسم برای ایران و سایر ملتهای جهان سوم را بازگشت به ریشه، میراث ملی و فرهنگ بومی خود، میدانست.[۶۴] او حتی هنگام تاکید بر بازگشت به اسلام، همواره روحانیون محافظهکار را هدف انتقادهای صریح و غیر مستقیم قرار میداد و آنان را به همکاری با طبقه حاکم، «نهادینهکردن» تشیع انقلابی و در نتیجه تبدیل آن به مذهبی محافظهکارانه، متهم میکرد. شریعتی مشکل اصلی اسلام امروزی را پیوند نامقدس آن با «خورده-بورژوازی» میدانست. پیوندی که طبق آن، روحانیت، دین را برای بازاریان سهل و هموار مینمود و بازار نیز، دنیا را برای روحانیون مکانی خوشایند میساخت. از اینرو وی، پدیدآورندگان «رنسانس» و «رفرماسیون» اسلامی در آینده را، بیشتر روشنفکران میدانست تا روحانیون سنتی.[۶۵][۶۶] شریعتی بین هزاران جوان شهرستانی که هرساله از دانشگاههای جدید، دبیرستانها، مدارس فنی حرفهای و تربیت معلم فارغالتحصیل میشدند و همچون خود او، از طبقه متوسط سنتی جامعه (خانوادههای بازاری، روحانی و خردهمالک) برخاسته و در محیطی مذهبی رشد یافته بودند، پیروانی پرشمار پیدا کرد و پس از بازترشدن فضای سیاسی در سال ۱۳۵۶ و خارج شدن آثارش از قید سانسور، صدها هزار جلد از کتابهای او به فروش رفت.[۶۷][۶۸]
روحانیون مخالف: در سالهای پس از قیام سال ۱۳۴۲، سه گروه متغیر، متداخل و در عین حال قابل تشخیص، در بین روحانیون شکل گرفت. گروه نخست که شاید بزرگترین گروه بود، از علمای غیر سیاسی تشکیل میشد که با وجود نارضایتی از برخی مشکلات اجتماعی مثل فساد، فحشا و الکلیسم، معتقد بودند که روحانیت باید از کار پلید سیاست دوری جسته و به مسائل معنوی و آموزش در حوزهها بپردازد. با این حال این گروه، در سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶، به دلیل اجرای سیاستهای نامطلوب حکومت در خصوص بازار و نهادهای مذهبی به عرصه سیاست کشیده شدند.[۶۹] گروه دوم یعنی روحانیون مخالف میانهرو، گرچه در مسائل مربوط به حق رای زنان و اصلاحات ارضی مخالف رژیم بودند، ترجیح میدادند که همچنان با شاه در ارتباط باشند تا سیاستهای وی را تعدیل کنند. کاظم شریعتمداری عالم بلندپایه قم، مجتهد سرشناس آذری و سخنگوی غیررسمی روحانیون آذربایجان، چهره شاخص این گروه بود که تنها خواستار اجرای کامل قانون مشروطه بودند.[۷۰]
اما گروه سوم، که میتوان آنان را روحانیون مخالف نافرمان یا تندرو نامید، توسط خمینی از عراق رهبری میشدند و شبکهای مخفی و غیررسمی در کشور داشتند. چهرههای شاخص این گروه عبارت بودند از: حسینعلی منتظری، مدرس برجسته فقه اسلامی در قم، که به عنوان مخالف آشتیناپذیر رژیم، سه بار به زندان افتاد؛ محمد بهشتی هوشیارترین عضو سیاسی گروه؛ مرتضی مطهری متفکر و نظریه پرداز عمده گروه؛ و دو روحانی جوانتر سازمان دهنده گروه به نامهای اکبر هاشمی رفسنجانی و علی خامنهای. خمینی که از سال ۱۳۴۲، در نجف میزیست، به تدریج تعبیر خود از اسلام شیعه را گسترش داد. او چارچوب نظریه سیاسی خود را در سخنرانیهایش، در اواخر دهه ۱۳۴۰، تدوین و تنظیم کرد و سپس آنرا با عنوان «ولایت فقیه: حکومت اسلامی» بدون ذکر نام مولف، منتشر نمود. طبق نظریه جدید او، اقتدار سیاسی و مسئولیت حفظ امت اسلامی، از طرف امام دوازدهم شیعیان به مجتهدان متخصص در فقه اسلامی (فقها) واگذار شدهاست. استدلال وی این بود که خداوند، پیامبران و ائمه را به منظور وضع قوانین شرع برای هدایت امتها فرستادهاست و در غیاب امام غایب، روحانیون به ویژه فقها، تنها مفسران و نگاهبانان حقیقی شریعت میباشند که حکومت باید به آنان سپرده شود. از دید روحانیون سنتی، ولایت فقیه، زمامداری فقها، تنها بر نهادها و مدارس مذهبی و همچنین افراد «محجور» یا ناتوان محسوب میشد، ولی خمینی این اصطلاح را بسط داد به طوریکه تمام جامعه را در بر میگرفت.[۷۱][۷۲] نظریات سنتشکنانه خمینی تنها به ولایت فقیه محدود نمیشد؛ او برخلاف عقیده گذشته خود که همچون دیگر روحانیون از نظام مشروطه سلطنتی حمایت میکرد، اظهار داشت که نظام سلطنتی، سنتی «طاغوتی» است که از دوران «شرک» به ارث رسیده و با اسلام ضدیت دارد، چرا که پیامبر اسلام، پادشاهی موروثی را شیطانی و کفرآمیز خواندهاست و حسین امام سوم شیعیان، پرچم قیام را برای نجات مردم از یوغ خلفا و سلاطین موروثی برافراشتهاست. او در تشریح دیدگاه سیاسی خود، حتی روحانیون غیرسیاسی و میانهرو را مورد بازخواست قرار میداد و گروه نخست را به ترک تکالیف شرعی خود، پناه بردن به حوزههای علمیه و پذیرفتن نظریه جدایی دین از سیاست که از دید او توطئه «امپریالیستها» بود، متهم میکرد.[۷۳][۷۴]
روحالله خمینی روحانی مخالف سازش ناپذیر و طرفدار ایجاد حکومت اسلامی که با افزایش محبوبیتش در سالهای ۵۷-۱۳۵۶، رهبری انقلاب را به دست گرفت.[۷۵][۷۶]
خمینی در سخنرانیهای خود برای طلاب، از حکومت روحانیون حمایت میکرد، اما در اعلامیههای عمومی بحث روشنی از اینگونه حکومت به میان نمیآورد و از کاربرد ولایت فقیه خودداری مینمود. حتی اطرافیان او بعدها مدعی شدند که کتاب ولایت فقیه از جعلیات ساواک و یا یادداشتهای اصلاحنشده یکی از طلاب بودهاست. در عوض، او استراتژی سال ۱۳۴۲، یعنی حمله به نقطهضعفهای اصلی رژیم را ادامه میداد. شاه را به خاطر فروش کشور به امپریالیستها و کمک به اسرائیل؛ نقض مشروطیت و زیرپانهادن قانون اساسی؛ حمایت از ثروتمندان و استثمار فقرا؛ نابودی فرهنگ ملی؛ تشویق و اشاعه فساد و هدر دادن منابع باارزش کشور در قصرها؛ خرید تسلیحات؛ نابودی کشاورزی و درنتیجه وابسته ساختن هرچه بیشتر ایران به غرب، مورد انتقاد قرار میداد. او ضمن مقایسه شاه با یزید، مومنان را به سرنگونی رژیم پهلوی و بیرون راندن امپریالیستها، فرامیخواند.[۷۷] خمینی میکوشید تا بیشتر گروههای مخالف را با خود همراه کند، برای مثال هنگام اعتراض مطهری به سخنرانیهای «ضد روحانی» شریعتی در حسینیه ارشاد، سکوت کرد و حتی بدون نام بردن از شریعتی، به استفاده از شعارها و عباراتی که سخنرانان حسینیه ارشاد رواج داده بودند (مثل «مستضعفین، وارثان زمین خواهند بود»، «مردم، استثمارگران را به زبالهدان تاریخ خواهند انداخت» و «دین افیون تودهها نیست»)، ادامه داد. بسیاری از جوانان متفکر، با شنیدن این عبارات ولی غافل از سخنرانیهای او در نجف، بی درنگ نتیجه گرفتند که خمینی با تفسیر شریعتی از اسلام انقلابی موافق است. در اواخر سال ۵۷ و هنگام نابودی حکومت پهلوی، محبوبیت خمینی در بین طرفداران شریعتی آنچنان بود که آنان - نه روحانیون - گامی برداشتند که احتمال تعبیر «کفر» در آن بود و به خمینی لقب «امام» که فقط مختص دوازده امام شیعه بود، را دادند. بدینسان، خمینی با تبلیغ پیام مبهم اما دلخواه تودهها، طیف گستردهای از نیروهای اجتماعی و همچنین سازمانهای سیاسی مذهبی و سکولار را با خود همراه کرد.[۷۸][۷۹]
سازمانهای چریکی: در سالهای خفقان پس از سرکوبی سال ۱۳۴۲، شماری از دانشجویان دانشگاهها که روشهای پیشین و مسالمتآمیز جبهه ملی و حزب توده را برای مبارزه با حکومت موفقیت آمیز نمیدانستند، گروههای مباحثه مخفی و کوچکی را برای بررسی تجربیات اخیر چین، ویتنام، کوبا و الجزایر و ترجمه آثار مائو، جیاپ و چهگوارا و فانون تشکیل دادند. دستاورد این مباحثات و بررسیها، شکلگیری شماری گروههای کوچک مارکسیست و اسلامی بود که «تنها رَه رهایی» را «جنگ مسلحانه» و نبرد چریکی میدانستند. اصلیترین این گروهها، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران بودند.[۸۰] پایهگذار فکری و شخصیت برجسته سازمان مارکسیستی چریکهای فدایی که به «فداییان خلق» نیز شهرت داشتند، بیژن جَزَنی بود. جزنی که در اواسط دهه ۳۰ چندبار به زندان افتاده بود، پیش از تشکیل گروه مخفی خود، در شاخه جوانان حزب توده فعالیت میکرد. او که تسلط بسیاری بر تاریخ ایران معاصر داشت، سالها بعد هنگام گذراندن محکومیت پانزده سالهاش در زندان، جزوههایی برای سازمان فدایی نوشت. اعتقاد جزنی به مبارزه انقلابی شیفتهوار بود و سخنان شورانگیز او درباره حزب پیشاهنگ، شاید به بهترین وجهی، بیانگر احساسات انقلابیون جوان به هنگام آغاز جنبش چریکی در سال ۴۹ باشد.[۸۱][۸۲]
بیژن جزنی نظریهپرداز تاثیرگذار مارکسیست و پایهگذار فکری سازمان چریکی «فداییان خلق». سازمانهای چریکی در تلاشی ناموفق برای شعلهور ساختن قیام سراسری، به یک رشته عملیات مسلحانه علیه حکومت دست زدند که معروفترین آنها قیام سیاهکل نام گرفت.[۸۳][۸۴]
چهار سال پس از تشکیل گروه، ساواک در آن نفوذ کرد و موفق شد تعدادی از اعضا از جمله جزنی را دستگیر کند. اما اعضای باقیمانده به منظور آغاز نبرد چریکی و زدن جرقه قیام سراسری علیه حکومت، تیمی را به کوهستانهای پوشیده از جنگل گیلان (که منطقه مناسبی برای جنگ چریکی و جذب نیرو از روستاییان) بود فرستادند. برنامه گروه با دستگیر شدن دو تن از یارانشان به هم خورد و فداییان تصمیم گرفتند تا برای آزاد ساختن آنها، به محل حبس، یعنی پاسگاه ژاندارمری روستای سیاهکل حمله کنند. شاه پس از شنیدن خبر، نیروی عظیمی را برای مقابله به منطقه فرستاد و مهاجمان همگی کشته شدند. گرچه این رویداد یک شکست نظامی بود، فداییان و سایر گروههای چریکی، آنرا «حماسه سیاهکل» نامیده و پیروزی تبلیغاتی بزرگی قلمداد کردند که توانسته بود کل رژیم را به هراس افکند.[۸۵][۸۶]
پیشینه دیگر گروه چریکی اصلی «سازمان مجاهدین خلق» نیز همچون فداییان خلق به اوایل دهه ۱۳۴۰ بازمیگشت، با این تفاوت که افراد سازمان فدایی اغلب از اعضای سابق حزب توده و یا جناح مارکسیست جبهه ملی بودند، اما سازمان اسلامگرای مجاهدین را اعضای سابق جناح مذهبی جبهه ملی به ویژه نهضت آزادی تشکیل میدادند. نظریات «مجاهدین» شباهت بسیاری به اندیشههای شریعتی داشت، ازاینرو بسیاری، شریعتی را الهامبخش مجاهدین میدانستند، هر چند که مجاهدین پیش از آغاز سخنرانیهای شریعتی در سال ۴۶، چارچوب و مبانی نظری خود را فراهم ساخته بودند. با اینحال در سالهای بعدی، دیدگاهها و تعبیرهای شریعتی درباره جنبههای انقلابی تشیع، تاثیری غیر مستقیم و چشمگیر بر سازمان مجاهدین گذاشت.[۸۷] در نیمه نخست دهه ۱۳۵۰، فداییان، مجاهدین و سایر گروههای چریکی، به یک رشته عملیات مسلحانه جسورانه چون بمبگذاری در سفارتخانههای انگلیس و ایالات متحده و همچنین دفاتر آژانس هواپیمایی اسرائیل و مراکز پلیس؛ دستبرد زدن به بانکها؛ ترور برخی مقامات نظامی و انتظامی ایرانی و آمریکایی؛ و نیز تلاش برای ربودن اعضای خانواده سلطنتی، دست زدند.[۸۸] به نظر میرسد که افزایش شمار زندانیان سیاسی، شکنجه، سرکوب و سانسور توسط ساواک در نیمه نخست دهه ۱۳۵۰، حاصل اینگونه عملیات چریکی بوده باشد.[۸۹] در اواخر سال ۱۳۵۵، هر دو سازمان چریکی مجاهدین و فداییان خلق که بسیاری از اعضایشان دستگیر و یا اعدام شده و متحمل تلفات سنگینی شده بودند، به تجدیدنظر در تاکتیکهای خود پرداختند. گرچه جنبش چریکی نتوانست رژیم را سرنگون کند، در اواخر سال ۱۳۵۶، با به حرکت درآمدن موج انقلاب و آزادی زندانیان سیاسی، چریکها به ویژه فداییان، در موقعیت بهتری قرار گرفته و به جذب نیروهای جدید و انبارکردن سلاح پرداختند و در ۲۰- ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ (تقریباً در هشتمین سالگرد حماسه سیاهکل)، هنگام پایان کار رژیم پهلوی، آخرین تیرهای خلاص خود را به جسد نیمه جان رژیم شلیک کردند.[۹۰][۹۱]
دولت تکحزبی؛ حزب رستاخیز و تشدید نارضایتیها
دومین کنگره حزب رستاخیز ایران
نوشتار اصلی: حزب رستاخیز
در سال ۱۳۵۳، شاه با وجود مخالفت پیشینش با ایجاد نظام تک حزبی، ضمن انحلال دو حزب «ایران نوین» و «مردم»، «حزب رستاخیز» را تشکیل داد. وی اعلام کرد که در آینده، یک دولت تک حزبی خواهد داشت و هرکس که به آن نپیوندد باید «کمونیست» و «خائن» باشد. حزب رستاخیز ترکیبی ناهمگون و شگفتآور داشت و توسط دو گروه بسیار متفاوت طراحی شده بود. گروه نخست از کارشناسان جوان علوم سیاسی و دارندگان درجه دکترا از دانشگاههای آمریکایی تشکیل میشد که طبق نظریه ساموئل هانتینگتون، استاد برجسته علوم سیاسی، اعتقاد داشتند که تنها راه رسیدن به ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه، ایجاد حزب دولتی منضبط است. گروه دوم را کمونیستهای سابق شیرازی تشکیل میدادند که در اوایل دهه ۳۰، به دلیل همکاری با رژیم، از حزب توده اخراج شده بودند و معتقد بودند تنها سازمانی با ساختار لنینیستی میتواند تودهها را بسیج کند.[۹۲][۹۳] حزب رستاخیز، با جذب دو حزب پیشین و همه نمایندگان مجلس، تشکیل کمیته مرکزی و برگزیدن امیرعباس هویدا به دبیر کلی، در سراسر سال ۱۳۵۴، به ایجاد سازمانی گسترده پرداخت و حدود ۵ میلیون نفر را در شعبههای محلی خود پذیرفت. حزب اعلام کرد که «شاهنشاه آریامهر» را به عنوان «آموزگار خیرخواه و رهبر سیاسی و معنوی ایران» برای تکمیل انقلاب سفید و بردن ایران به سوی «تمدن بزرگ جدید»، یاری خواهد کرد. همچنین ضمن انتشار پنج روزنامه و سازماندهی راهپیماییهای روز کارگر، تهدید کرد که «کسانیکه در حزب ثبت نام نمیکنند، مسئله دار هستند»، بدینسان موفق شد حدود هفت میلیون رای دهنده را برای ثبت نام در انتخابات مجلس آینده، به صندوقهای رای بکشاند و چندین نویسنده، هنرمند و یا استاد دانشگاه را به دلیل انتقاد و یا صرفاً عدم همکاری، بازداشت کرده و یا مورد ضرب و شتم قرار دهد.[۹۴]
اما مهمترین اقدام حزب رستاخیز، نفوذ به درون طبقه متوسط مرفه (سنتی) - مهمتر از همه بازار و روحانیت - بود. چنانکه، مسئولیت تورم شدید بین سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۵ را به گردن جامعه تجاری انداخت و به سراغ مغازه داران و تجار خرده پا رفت. حزب با گشودن شعبههایی در بازار، بر قیمت بیشتر کالاها نظارت دقیقی اعمال کرد و برای کوتاه ساختن دست واسطهها و دلالان داخلی، میزان زیادی گندم، قند و شکر و گوشت وارد کرد. بدینسان رژیم با اعلان جنگ به بازار، به حوزهای حملهور شده بود که دولتهای پیشین، جرات گام گذاشتن در آنرا نداشتند. حزب رستاخیز، ۱۰،۰۰۰ دانشآموز را در دستههای منظمی با نام «تیمهای بازرسی»، برای «جهاد بیرحمانهای علیه سودجویان، متقلبان، محتکران و سرمایهداران بی ملاحظه» روانه بازار کرد. همچنین شوراهای صنفی تعداد بسیاری از تاجران را جریمه، تبعید و یا محکوم به زندان نمودند و روزنامههای در نظارت دولت نیز از ضرورت ریشهکن کردن بازار و حجرههای پوسیده و جایگزین کردن سوپرمارکتهای کارآمد با قصابیها، بقالیها و نانواییهای بیثمر سخن به میان آوردند. این حملات فاحش و آشکار موجب شد تا بازاریان، در جستجوی یاور و پشتیبان، بار دیگر به متحد سنتی خود، علما روی آورند.[۹۵][۹۶] رژیم حمله گسترده و همزمانی را نیز علیه مذهب آغاز کرد. حزب رستاخیز، علما را «مرتجعین سیاه قرون وسطایی» نامید و تقویم جدیدی را به نام گاهشماری شاهنشاهی به جای تقویم اسلامی به کار برد. سپاه تازه تاسیس «دین» را برای آموزش آنچه «اسلام راستین» نامیده شد، به روستاها فرستاد و با افزایش سن ازدواج دختران، از قضات خواست تا در اجرای قانون حمایت از خانواده سال ۱۳۴۶ کوشاتر باشند. به گفته یک روزنامه نزدیک به روحانیون، حزب رستاخیز درصدد «ملی کردن» مذهب بود.[۹۷] بسیاری از مجتهدان برجسته، علیه حزب رستاخیز فتوا صادر کرده و آنرا برخلاف قوانین مشروطه، مصلحت کشور و اصول اسلام دانستند. خمینی نیز با انتشار اعلامیهای، همکاری با حزب را «حرام» خواند و آنرا نابودکننده نه تنها بازاریان و کشاوزران، بلکه ایران و اسلام دانست. چند روزی پس از انتشار این اعلامیه، بیشتر روحانیون نزدیک به وی مانند مطهری، بهشتی، منتظری و خامنهای دستگیر شدند.[۹۸]
به نقل از یرواند آبراهامیان، اهداف حزب رستاخیز با دستاوردهای آن به شدت تعارض پیدا کرد و هرچند هدف آن نهادینه کردن بیشتر حکومت سلطنتی و فراهم ساختن پایگاه اجتماعی گستردهتری برای آن بود، رژیم را تضعیف و نارضایتی اقشار مختلف جامعه را شدیدتر کرد.[۹۹] اعلان جنگ حکومت علیه بازاریان و نهادهای دینی، مخالفان میانه رو و حتی روحانیون غیر سیاسی را نیز به آغوش مخالف نافرمان و سازش ناپذیر رژیم، خمینی (که به زبان آنان سخن میگفت) انداخت و آنان امکانات مالی بسیار و یک شبکه سازمانی گسترده را در اختیار خمینی قرار دادند. بازاریان همچنین، پشتیبانی مالی بسیاری از اعتصابات دانشجویی و بعد از آن اعتصابات گسترده کارگری و همچنین حمایت مالی خانوادههای کشتهشدگان درگیریهای سال ۵۷ را برعهده گرفتند.[۱۰۰][۱۰۱]
بازتر شدن فضای سیاسی؛ آغاز اعتراضات
در اواسط دهه ۱۳۵۰، همزمان با شدت گرفتن بحران اقتصادی در قالب تورم حاد و اقدامات مخرب حزب رستاخیز در مقابله با آن، بحران دیگری به شکل اعمال فشارهای خارجی بر رژیم شاه، به منظور وادار ساختن آن به تعدیل کنترلهای پلیسی و رعایت حقوق بشر در ایران، به وقوع پیوست. در اواخر سال ۱۳۵۴، سازمان عفو بینالملل، کمیسیون بینالمللی قضات در ژنو و همچنین کمیسیون بینالمللی حقوق بشر وابسته به سازمان ملل، هر یک رژیم شاه را به نقض شدید حقوق بشر محکوم کردند.[۱۰۲] همزمان با انتقاد سازمانهای هوادار حقوق بشر، دانشجویان ایرانی و گروههای مخالف خارج از کشور به منظور افشای جنایتهای ساواک، اقدام به تشکیل کمیتههای ویژه و برگزاری راهپیمایی کردند. در پی آن، روزنامههای بانفوذ غربی مانند «ساندی تایمز» لندن، مطالب افشاگرانهای را درباره نحوه شکنجههای ساواک به انتشار رساندند. در همین اوان، جیمی کارتر در کمپین انتخاباتی خود برای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۱۹۷۶ میلادی (۱۳۵۵)، بر اهمیت مسئله حقوق بشر در ایران برای ایالات متحده، تاکید کرد. شاه که نمیخواست تصویر اصلاحگری پیشرو و مشتاق به آوردن مزایای تمدن غربی را به ایران از دست دهد، نسبت به فشارهای خارجی واکنش مثبت نشان داد. در نتیجه در اواخر سال ۱۳۵۵، ۳۵۷ زندانی را بخشید، به صلیب سرخ جهانی اجازه داد تا از زندانها بازدید کند و به کمیسیون بینالمللی حقوقدانان قول داد که در آینده بیشتر محاکمات در دادگاههای مدنی صورت گیرد.[۱۰۳]
فروکش کردن نظارتها و سختگیریها، مخالفان را تشویق کرد تا با صدای بلندتری به اعتراض بپردازند. در اردیبهشت ۱۳۵۶، ۵۳ حقوقدان - بیشتر از هواداران مصدق - با فرستادن نامهای سرگشاده به کاخ شاه، از دخالت او در کار دادگاهها و قوه قضائیه انتقاد به عمل آوردند. در تیرماه نیز چهل تن از شخصیتهای ادبی و روشنفکران در نامهای به هویدا، از سرکوبی و سانسور فعالیتهای فرهنگی و ادبی توسط ساواک، انتقاد کردند و کانون نویسندگان ایران را که از سال ۴۳ سرکوب شده بود، احیا نمودند. در تابستان و پاییز همان سال، حقوقدانان، روشنفکران و نویسندگان و همچنین بازاریان تهران و طلاب قم نیز با نوشتن نامههای انتقادی سرگشادهتری، صراحت بیشتری به خرج دادند.[۱۰۴] در بحبوحه این اتفاقات، اول آبان سال ۱۳۵۶ فرزند خمینی (مصطفی خمینی) به شکل مشکوک و غیر منتظرهای درگذشت که منجر به برگزاری جلسات سوگواری معترضانه در قم، تهران، یزد، مشهد، شیراز و تبریز شد و مرگ او بهطور گستردهای به ساواک نسبت داده شد.[۳]
تا اواخر آبان ۱۳۵۶ مخالفان حکومت، به فعالیتهای محصور به پشت درهای بسته، نوشتن بیانیه، تشکیل گروهای جدید، احیای گروههای قدیم، صدور نامه و انتشار نشریات اقدام میکردند، اما پس از آن تاریخ، مرحله جدیدی در روند انقلاب رخ داد و فعالیت مخالفان به صورت تظاهرات خیابانی خود را نشان داد. نقطه عطف در ۲۵ آبان رخ داد که پس از نه شب جلسات شعرخوانی آرام با مضمون سیاسی که توسط کانون نویسندگان در انجمن فرهنگی ایران و آلمان و در دانشگاه آریامهر در آبان ماه سال ۱۳۵۶ تشکیل شده بود، پلیس اقدام به برهم زدن جلسه شب شعر دهم و متفرق کردن حدود ده هزار دانشجوی شنونده در آن کرد که تظاهرات خشمگینانه دانشجویان و سرازیر شدن آنان در خیابانها با سردادن شعارهای ضد حکومتی را به دنبال داشت. در این درگیری یک دانشجو کشته، هفتاد تن مجروح و یکصد تن بازداشت شدند. در ده روز پس از آن، تظاهراتهای دانشجویی افزایش یافت و دانشگاههای اصلی تهران در اعتراض به درگیری ۲۵ آبان تعطیل شدند. پس از آن، دانشگاههای بزرگ کشور به یادبود ۱۶ آذر (روز غیر رسمی دانشجو) دست به اعتصاب زدند. ولی تظاهر کنندگان دستگیر شده در ناآرامیهای پیشین، پس از محاکمههای کوتاهی در دادگاههای مدنی تبرئه شدند و اینگونه محاکمات به روشنی نشان داد که ساواک دیگر توان استفاده از دادگاههای نظامی را برای سرکوب مخالفان ندارد.[۱۰۵]
در دی ماه همان سال اتفاق دیگری به تظاهرات خیابانی شدت بخشید. در تاریخ ۱۷ دی، روزنامه اطلاعات مقاله نیشداری برضد روحانیت مخالف نوشت. آنانرا «ارتجاع سیاه» نامید و به همکاری پنهان با کمونیسم بینالملل برای محو دستاوردهای انقلاب سفید متهم ساخت. همچنین خمینی را به بیگانه بودن و جاسوسی برای بریتانیا در دوران جوانی متهم کرد و او را بی بندوبار و نویسنده اشعار شهوتانگیز صوفیانه نامید. این مقاله شهر قم را به خشم آورد. حوزههای علمیه و بازار تعطیل و خواستار عذرخواهی علنی حکومت شدند. حدود ۴۰۰۰ نفر از طلاب و هواداران آنان در روز ۱۹ ماه دی در تظاهرات به دادن شعار پرداخته و با پلیس درگیر شدند. در این درگیریها بنا به اعلام حکومت دوتن و به گفته مخالفان هفتاد تن کشته و بیش از پانصد نفر زخمی شدند.[۱۰۶] روز بعد خمینی خواستار تظاهرات بیشتر شد و به شهر قم و آنانکه «روحانیت مترقی» نامید، به خاطر ایستادگی در برابر حکومت تبریک گفت و شاه را به همکاری با آمریکا برای نابودی ایران متهم کرد. آیتالله شریعتمداری نیز در مصاحبهای نادر با خبرنگاران خارجی، از حکومت گلایه کرد و رفتار پلیس و حکومت با روحانیون را توهینآمیز خواند. شریعتمداری همچنین به همراه ۸۸ تن از روحانیون، بازاریان و دیگر مخالفان از ملت خواست که چهلم کشتار قم را با دست کشیدن از کار و حضور آرام در مساجد برگزار کنند.[۱۰۷] بعدها در جستجوی جرقه یا سرآغاز انقلاب ایران، روزنامهنگاران، چاپ مقاله اطلاعات و پیامدهای آن در قم را عنوان کردند.[۱۰۸] و برخی چون حامد الگار و هنری مانسون کشته شدن مصطفی خمینی را شروع زنجیره اتفاقاتی میدانند که منجر به انقلاب ایران شد[۳]؛[۱۰۹] اما آبراهامیان، بر این باور است که درواقع نقطه آغازین انقلاب پیچیده تر از این بوده و نخستین جرقه را میتوان به پیشتر از چاپ مقاله و وقایع پیامد آن و به جلسات شعرخوانی و ناآرامیهای دانشگاه آریامهر نسبت داد. در مجموع این دو حادثه، تجلی دو نیروی حاضر در جنبش انقلابی محسوب میشد که یکی طبقه متوسط حقوق بگیر و جایگاه اعتراض سیاسی آن یعنی دانشگاههای مدرن و دیگری طبقه متوسط متمول و سنتی و مراکز سازمانهای اجتماعی-سیاسی آن یعنی مدارس علوم دینی سنتی (حوزههای علمیه) و بازار بود.[۱۱۰]
از این زمان به بعد یک دوره از مراسم چهلم (هرکدام به منظور یادبود کشتهشدگان مراسم قبلی) در سطح کشور برگزار شد که نمونهای عالی از استفاده سیاسی از یک سنت شیعی محسوب میشد و فرصتی را برای معترضان فراهم میساخت تا به جمع شدن گرد هم، اطلاع رسانی شفاهی و برانگیختن بیشتر احساسات مذهبی مخالفان حکومت بپردازند. در روز ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ به عنوان چهلم کشتار قم، مراسم یادبود در شهرهای بزرگ ایران به آرامی برگزار شد، اما در تبریز معترضان به کلانتریها، دفاتر حزب رستاخیز، بانکها، هتلهای لوکس، سینماها و مشروبفروشیها (که نماد وابستگی به غرب به شمار میرفتند) حمله کردند و برای نخستین بار فریاد «مرگ بر شاه» شنیده شد. شورش تبریز دو روز طول کشید و با توسل حکومت به نیروهای کمکی ارتش از جمله تانک و هلیکوپترهای جنگی، فروکش کرد.[۱۱۱][۱۱۲] دهم فروردین ۱۳۵۷، مراسم چهلم کشتهشدگان تبریز بود که در ۵۵ شهر برپاشد و در این مدت، اکثر بازارها و دانشگاهها تعطیل بودند. این مراسم در برخی شهرها بهویژه در یزد به خشونت کشیده شد و عدهای توسط نیروهای پلیس کشته شدند که مراسم چهلم آن در روز نوزدهم اردیبهشت ماه برگزار گردید. در این روز، بازار و موسسات آموزشی مهم اعتصاب کردند و مراسم در برخی شهرها به خشونت گرایید. در قم، نیروهای امنیتی برای سرکوب تظاهرات به تیراندازی و قطع برق شهر روی آوردند و با تعقیب گروهی از تظاهرکنندگان و زیرپا گذاشتن حق و حرمت قدیمی تحصن در خانه علمای دینی، دو تن از طلاب را که در خانه شریعمتداری پناه گرفته بودند، کشتند.[۱۱۳] آمار رسمی حکومت و مخالفان از تعداد کشتهشدگان و مجروحان سه دوره روزهای چهلم پرآشوب، (مثل همه وقایع بعدی) بسیار تفاوت داشت. برپایه اعلامیههای حکومتی، ۲۲ نفر کشته و تقریباً ۲۰۰ تن زخمی شدند و اما مخالفان، شمار کشتهها را ۲۵۰ و شمار زخمیها را بیش از ۶۰۰ نفر دانستند.[۱۱۴]
رژیم برای رویارویی با این بحران، نخست با ایجاد کمیته مخفی انتقام توسط ساواک، به فرستادن نامههای تهدید آمیز و حتی بمب گذاری در دفاتر برخی روشنفکران و حقوقدانانی که نامههای اعتراضی نگاشته بودند - از جمله سنجابی، فروهر، بازرگان و عبدالکریم لاهیجی - اقدام کرد. حزب رستاخیز هم گروهی متشکل از افراد پلیس با لباس غیر نظامی به نام «نیروی پایداری» تشکیل داد تا به گردهماییهای سازمان یافته گروههای دانشجویی، کانون نویسندگان و جبهه ملی حمله کند. در همین حال، رژیم برخی سیاستهای ضدتورمی را که موجب خشم بازاریان و علما شده بود کنار گذاشت و ضمن پوزش خواستن از شریعتمداری از بابت حمله به خانه او و برکناری ارتشبد نعمتالله نصیری رئیس بدآوازه ساواک، نمایش فیلمهای شهوت انگیز غربی را ممنوع ساخت و شاه نیز برای زیارت به مشهد رفت. جمشید آموزگار نخست وزیر وقت نیز با معوق گذاشتن بسیاری از طرحهای توسعه اقتصادی، برای مهار کردن تورم تلاشهایی به عمل آورد.[۱۱۵] چهلم کشتهشدگان اردیبهشت ماه، با توصیه شریعتمداری و دیگر روحانیون میانهرو به آرامی برگزار شد و برای دو ماه، تا پیش از پایان تیرماه، ناآرامی عمدهای روی نداد. به نظر میرسید که استراتژی جدید دولت، کارساز واقع شدهاست و یا شاید مخالفان خود را برای ماه رمضان، که بسیج جمعیت برای تظاهرات آسانتر بود، آماده میکردند. در طی این دوره از آرامش، بسیاری از جمله نخست وزیر به این نتیجه رسیدند که بحران پایان یافتهاست.[۱۱۶][۱۱۷]
گسترش اعتراضات و اعتصابهای گسترده کارگری
پس از دو ماه آرامش، و وقوع دو ناآرامی در ۳۱ تیر و ۶ مرداد، در چند روز نخست ماه رمضان که از ۱۴ مرداد آغاز میشد، تظاهرات خشونت باری در تهران، تبریز، قم، اصفهان و شیراز برپا شد و در اصفهان تظاهرکنندگان خشمگین، برخی مجهز به سلاح کمری، بیشتر مناطق شهر را تصرف کردند.[۱۱۸] دولت تنها پس از اعلام حکومت نظامی و با کشتن برخی مهاجمان توسط نیروهای ارتش، توانست کنترل شهر را دوباره در دست گیرد. پس از این ناآرامیها، رژیم خود را برای دور دیگری از مراسم چهلم آماده میکرد که فاجعه بزرگی کشور را تکان داد. در ۲۸ مرداد ماه (همزمان با سالگرد کودتای سال ۱۳۳۲)، سینما رکس آبادان که در یک منطقه کارگرنشین قرار داشت به طرز مشکوکی در آتش سوخت و بیش از چهارصد مرد، زن و کودک در آن جان باختند. رژیم بیدرنگ با یادآوری حملات مشابه مخالفان به سینماها، مسئولیت این رویداد را به گردن آنان انداخت. اما مخالفان ساواک را به تدارک این «آتش سوزی رایشتاگ»، قفل کردن درهای سینما و کارشکنی در آتشنشانی محل متهم کردند. (بعدها در دادگاهی که پس از انقلاب برگزار شد، گروهی شامل افراد متعصب مذهبی مسئول این حادثه شناخته شدند و به همراه چند افسر پلیس به جرم کوتاهی در جلوگیری از وقوع حادثه، محاکمه شدند. طبق گفته برخی، این گروه با روحانیون عالی رتبه ارتباطاتی داشتهاند.) فردای آنروز ۱۰٬۰۰۰ تن از بستگان قربانیان که در مراسم تشییع گرد هم آمده بودند، ساواک را مسئول این حادثه دانسته و شعارهای تندی علیه حکومت سر دادند.[۱۱۹][۱۲۰][۱۲۱][۱۲۲]
شاه کوشید تا با دادن امتیازات بیشتر به مخالفان چون عفو ۲۶۱ زندانی دیگر، بیرون بردن نیروهای نظامی از دانشگاهها و وعده انتخابات آزاد، از شدت بحران بکاهد. او برای جلب نظر روحانیون جعفر شریف امامی را به نخست وزیری تعیین کرد. در دوران تصدی دولت شریف امامی که «دولت آشتی ملی» نام گرفته بود، آزادی مطبوعات بیشتر شد و احزاب و تشکلهای سیاسی قدیمی به صحنه بازگشتند. همچنین تقویم شاهنشاهی لغو گردید، بیشتر روحانیون عالی رتبه از زندان آزاد شدند و ۵۷ قمارخانه تعطیل گشت. شریف امامی پس از توافق با رهبران میانه رو مخالفان، مانند سنجابی، بازرگان و فروهر، اجازه راهپیمایی عید فطر را صادر کرد و از آنان قول گرفت که از شعار دادن علیه شخص شاه و دعوت به تظاهرات بیشتر، خودداری کنند. در مراسم عید فطر تقریباً در همه شهرها شمار بسیاری از اقشار مختلف مردم شرکت کردند.[۱۲۳][۱۲۴] گرچه در روز عید فطر مشکلی پیش نیامد، طی سه روز پس از آن بحران شدت گرفت. خمینی در اعلامیه شب عید فطر خود، به عنوان وظیفهای برای همه مسلمانان، خواستار عدم سازش با شاه و ایستادگی در مقابل او تا زمان اخراجش از کشور شده بود. علی رغم فراخوان مخالفان میانهرو در خودداری از تظاهرات، شمار جمعیت تظاهرکننده بیشتر و بیشتر شد چنانکه در ۱۶ شهریور در تهران، بیش از نیم میلیون نفر به تظاهرات پرداختند و ضمن سر دادن شعار «حسین سرور ماست، خمینی رهبر ماست» و «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» برای نخستین بار خواستار برقراری حکومت جمهوری اسلامی شدند و خواسته مخالفان میانه رو مبنی بر اجرای قانون مشروطه، تحت الشعاع قرار گرفت. شاه برای حفظ تسلط خود بر اوضاع، کوشید تا قاطعانه عمل کند از اینرو با ممنوعیت تظاهرات خیابانی برای نخستین بار پس از سال ۱۳۴۲، در تهران و یازده شهر دیگر حکومت نظامی اعلام کرد. صبح روز بعد، جمعه ۱۷ شهریور، درگیریهای شدیدی در جنوب تهران رخ داد، کارگران ضمن سنگربندی در خیابان، به سوی کامیونهای ارتش کوکتول مولوتف پرتاب میکردند و در میدان ژاله، حدود پنج هزار نفر - اغلب دانشجو - که بسیاری از آنان از اعلام حکومت نظامی در سحرگاه آن روز خبر نداشتند، به صورت نشسته به تظاهرات پرداختند. حضور فقرای شهری، نسبت به دیگر طبقات در تظاهرات این روز بسیار چشمگیرتر بود و برای پراکنده کردن مردم در محلههای پرجمعیت جنوب شهر از هلیکوپترهای جنگی استفاده شد. در میدان ژاله نیز کماندوها و تانکها به سوی جمعیت شلیک کردند. در شب همان روز، مقامات نظامی، شمار کشته شدگان را ۸۷ و شمار زخمیها را ۲۰۵ نفر اعلام کردند. اما مخالفان شمار کشتهها را بیش از ۴۰۰۰ نفر دانستند. (پس از انقلاب، در تحقیقات به عمل آمده، اما رسماً منتشر نشده توسط بنیاد شهید، تعداد کشتهشدگان شناسایی شده، ۸۸ نفر اعلام شد)[۱۲۵][۱۲۶][۱۲۷][۱۲۸]
حادثه ۱۷ شهریور که به جمعه سیاه معروف شد تاثیری بسیار نهاد و دریایی از خون بین شاه و مردم پدید آورد. با تحریک احساسات عمومی و تشدید نفرت، تنها یک راهحل روشن یعنی یک انقلاب بنیادی باقی ماند. شاه به این موضوع پی برد که مخالفان میانه رو و غیرمذهبی، پیروان شخصی و سازمانهای سیاسی لازم را برای جلوگیری از شور و احساسات مردمی ندارند. نکته دیگر آنکه، تظاهرات پی در پی، صحنه سیاست را از برنامهریزی و میزهای مذاکره به خیابانها و محلههای فقیرنشین پرجمعیت کشانده بود و با هر کشتار، فرصت دستیابی به سازش از راه گفتگو کاهش مییافت. برای ساکنان محلات فقیرنشین و حلبیآبادهای تهران که همگی دهقانان مهاجر تازه بیزمین شده بودند، مذهب، احساس همبستگی گروهی و اجتماعی را فراهم میکرد و آنان مذهب را جانشین جامعه روستایی از دست رفتهشان قلمداد میکردند و با اشتیاق در مساجد شهری، به سخنان روحانیون گوش میسپردند. با افزایش شدید محبوبیت خمینی در سالهای ۵۶ و ۵۷ و شدت گرفتن شور و تحرکات انقلابی، سخنان او در خصوص سازش ناپذیری با رژیم و حل مشکلات با بازگشت به اجرای کامل احکام اسلامی، با استقبال بسیاری از سوی تودههای مسلمان و فقرای شهری روبرو شد و موجب از دست رفتن تاثیر سخنان دیگر روحانیون محبوب مثل شریعتمداری و طالقانی که خواستار اجرای کامل قانون مشروطه بودند، گشت.[۱۲۹][۱۳۰]
اما فردای پس از جمعه سیاه، موج گسترده اعتصابات کارگری آغاز شد. در واقع با پدیدار شدن اثرات دوره رکود اقتصادی، تعیین سقف برای افزایش دستمزدها و همچنین کاهش حقوق و دستمزد کارگران در نیمههای تابستان ۱۳۵۷، کارگران کارخانهها، علاوه بر برپایی اعتصاب به تظاهراتها نیز پیوستند. مشارکت کارگران کارخانهها و همچنین کارگران ساختمانی و فقرای شهری، راهپیماییهای چند ده هزار نفری را به چندصد هزار نفری و حتی میلیونی تبدیل کرد و پیروزی نهایی انقلاب را ممکن ساخت.[۱۳۱] تقاضاهای اعتصاب کنندگان در ابتدا عمدتاً اقتصادی بود اما به تدریج به صورت تقاضاهای سیاسی درآمد، چنانکه در مهرماه، حدود ۴۵ درصد تقاضاهای اعتصاب کنندگان سیاسی شده بود که در آبان به ۸۰ درصد و در ماه بهمن به ۱۰۰ درصد رسید.[۱۳۲]
در ۱۸ و ۲۰ شهریور ماه، کارگران پالایشگاههای تهران و سایر شهرها اعتصاب کردند. شمار و گستره اعتصابات در مهرماه بیشتر شد و در ۱۴ و ۲۴ مهر (چهلمین روز جمعه سیاه) درگیریهای خونینی در شهرهای اصلی روی داد. در اواخر مهر، به دنبال اعتصابات پیدرپی، تقریباً همه مراکز بازار، دانشگاهها، دبیرستانها، تاسیسات نفتی، بانکها، وزارتخانهها، روزنامهها، بیمارستانهای دولتی و کارخانههای بزرگ کشور تعطیل شد و اعتصابگران، علاوه بر خواستهای صنفی، انحلال ساواک، لغو حکومت نظامی، آزادی زندانیان سیاسی و بازگشت خمینی را خواستار شدند.[۱۳۳]
شاه در رویایی با بحران، تصمیماتی ضد و نقیض گرفت، از یک سو به برقراری حکومت نظامی در دیگر شهرها، دستگیری رهبران جبهه ملی و تحت فشار قرار دادن عراق برای اخراج خمینی پرداخت و از سوی دیگر به آزادی ۱۱۲۶ تن از زندانیان سیاسی، (از جمله منتظری و طالقانی و همچنین هشت تودهای که از سال ۱۳۳۴ همچنان در زندان بودند)، بازداشت ۱۳۲ تن از دولتمردان پیشین از جمله هویدا و نصیری، انحلال حزب رستاخیز و پذیرفتن بیشتر درخواستهای اقتصادی کارمندان و کارگران صنعتی دست زد و ضمن وعده انتخابات آزاد و جبران اشتباهات گذشته، از تلویزیون سراسری به مردم گفت که «پیام انقلاب» آنان را شنیدهاست.[۱۳۴] خمینی که در این زمان از عراق به پاریس تبعید شده بود، از آنجا پیام فرستاد که اگر شاه واقعاً صدای انقلاب مردم را شنیدهاست، باید بیدرنگ استعفا داده و در دادگاه اسلامی حاضر شود. او هرگونه سازش با «سلطنت منفور» را خیانت به اسلام دانست و از مردم خواست تا آنرا به «زبالهدان تاریخ» نیفکندهاند، از پای ننشینند. هنگامی که روزنامهنگاران اروپایی از او پرسیدند که چه چیز جایگزین رژیم سلطنتی خواهد شد، خمینی برای نخستین بار به جای پاسخ همیشگی خود «حکومت اسلامی»، واژه «جمهوری اسلامی» را به کار برد. روشن بود که او میکوشید طبق توصیه اعضای نهضت آزادی، جبهه ملی و سازمانهای دانشجویی مخالف (مانند قطبزاده، بنیصدر و یزدی) که به محض ورود او به فرانسه به وی پیوسته بودند، به زبان آنان سخن گوید. در اوایل آبان، سنجابی و بازرگان نیز برای دیدار با خمینی به فرانسه رفتند و ضمن اعلام پشتیبانی از او، با زبانی اندک متفاوت، خواستار جایگزینی یک «حکومت ملی و اسلامی، مبتنی بر اصول اسلام، دموکراسی و حاکمیت ملی» با نظام سلطنتی شدند. بدینسان با سفر سنجابی و بازرگان به پاریس، پیوند نیروهای سکولار و مذهبی احیا شد و امکان مطرح کردن هر گزینه دیگری بین «جمهوری اسلامی» و «سلطنت» از بین رفت.[۱۳۵][۱۳۶] با استحکام پیوند و ائتلاف رهبران مخالفان، راهپیماییها و اعتصابات شدت یافته و در ماه محرم به خشونت کشیده شد. در تهران در سه روز نخست ماه محرم در آذرماه، صدها هزار نفر به فراخوان رهبران مخالف به پشتبامها رفته و فریاد «اللهاکبر» سر دادند و هزاران کفنپوش نیز با زیرپاگذاشتن مقررات منع رفت و آمد در شب، به خیابانها ریختند. در قزوین نیز عدهای با منع مقررات، زیر تانکها مانده و کشته شدند. رژیم از بیم وخیمتر شدن اوضاع، امتیازهای دیگری داد و با آزاد ساختن ۴۷۰ زندانی سیاسی دیگر، اجازه برگزاری مراسم سوگواری را به شرط حفظ نظم و عدم حمله مستقیم به شاه، صادر کرد. در راهپیمایی روز تاسوعا به رهبری طالقانی و سنجابی، بیش از نیم میلیون نفر حضور یافتند و در روز عاشورا تعداد جمعیت به حدود دو میلیون نفر رسید. روزنامهها و نشریات معروف غربی این راهپیماییها را نشانی از خواست و توانایی توده عظیم مردم برای بیرون راندن شاه و برقراری حکومت جدید دانستند.[۱۳۷]
.موقعیت شاه در دو هفته پس از عاشورا وخمیتر شد. بسیاری از سربازان و افسران در شهرهای زیادی، از هدف قراردادن مردم اجتناب ورزیده و به مخالفان میپیوستند. اعتصابات گسترده و درگیریهای روزمره مخالفان با ارتش نیز، موجب فلج شدن اقتصاد کشور و توقف صدور نفت شد. سازمانهای چریکی با آزادشدن اعضایشان از زندان و بازگشت برخی مخالفان تبعیدشده به کشور، جانی تازه گرفته و با جذب نیرو از مردم (به ویژه جوانان) به نیروهای قابل توجهی تبدیل شدند. این سازمانها به چند عملیات مسلحانه مانند بمبگذاری و کشتن برخی افسران ارتش و پلیس دست زدند. همزمان گروههای حامی خمینی نیز در کشور بسیار افزایش یافتند و مثل دیگر گروهها به انتشار روزنامه، پوستر و نشریاتی پرطرفدار و پرتیراژ برای گسترش ایدههای انقلابی پرداختند.[۱۳۸][۱۳۹] بیاعتماد شدن واشینگتن نسبت به شاه نیز عامل دیگر تضعیف بیشتر رژیم بود. چنانکه کارتر از شاه خواست تا قدرت خود را تعدیل کرده و از حضور نظامیان در خیابانها بکاهد. همچنین دولت فرانسه، امکان بقای شاه را منتفی دانست. در همین زمان، خمینی سرگرم مبارزهای تبلیغاتی علیه نیروهای چپ و مارکسیستها بود و اعلام داشت که ایران، پس از سرنگونی شاه، همچنان نفت مورد نیاز غرب را تامین نموده و با شرق همپیمان نخواهد شد. پس از این اتفاقات، شاه پیشنهاد جدیدی به سنجابی و دیگر رهبران جبهه ملی داد و از آنان خواست ریاست یک دولت آشتی ملی را بپذیرند. این پیشنهاد به علت عدم توافق شاه در کنارهگیری از سمت فرماندهی کل نیروهای مسلح و ترک کشور، رد شد. با اینحال شاپور بختیار یکی از رهبران جوانتر و کم تجربهتر جبهه ملی که خطر روحانیون را بیشتر از ارتش میدانست، پیشنهاد داد که اگر شاه کشور را ترک کند، ۱۴ نظامی سرسخت را تبعید نماید و قول دهد تنها سلطنت کند و نه حکومت، ریاست یک دولت غیرنظامی را به عهده خواهد گرفت. شاه نیز بیدرنگ این پیشنهاد را پذیرفت و در ۹ دی ماه، بختیار را به نخست وزیری تعیین کرد.[۱۴۰]
سقوط شاه و پیروزی انقلاب
بختیار پس از نشستن بر کرسی نخستوزیری، برای خشنود نمودن مخالفان اقداماتی انجام داد. او ضمن وعده لغو حکومت نظامی، خروج شاه، انحلال ساواک و اجازه به خمینی برای بازگشت به کشور، داراییهای بنیاد پهلوی را ضبط، شماری از وزرای پیشین را دستگیر و زندانیان سیاسی بیشتری را آزاد کرد. در همین حال به مخالفان هشدار داد که در صورت ایجاد مانع برای برقراری حکومت مشروطه، با توسل به ارتش، دیکتاتوری نظامی و خشنی به وجود خواهد آورد. گرچه شریعتمداری و دیگر روحانیون میانهرو از بختیار حمایت کردند، سنجابی و فروهر دو همقطار وی، ضمن اخراج بختیار از جبهه ملی، خواستار برکناری شاه شدند و خمینی نیز با دعوت دوباره مردم به اعتصاب و راهپیمایی، پیروی از دولت بختیار را پیروی از ارباب او «شیطان» خواند.[۱۴۱]
در نتیجه در اوایل دی ماه، اعتصابات فلج کننده دوباره از سر گرفته شد و در ۱۵ و ۱۸ دی، صدهاهزار نفر در شهرهای بزرگ به راهپیمایی پرداختند. در ۲۳ دی، حدود دو میلیون نفر در سی شهر دست به راهپیمایی زده و خواستار بازگشت خمینی، برکناری شاه و استعفای بختیار شدند. در ۲۶ دی ماه، هنگام خروج شاه از کشور به مقصد قاهره (که به گفته دولت، برای «استراحت» صورت گرفت)، صدها هزار نفر به خیابانها ریختند تا این رویداد را جشن بگیرند. در ۲۹ دی، پس از فراخوان خمینی به برگزاری «همهپرسی خیابانی» برای تعیین تکلیف سلطنت و دولت بختیار، تنها در تهران بیش از یک میلیون نفر به خیابانها آمدند. در ۷ و ۸ بهمن ماه، در جریان اعتراض به بسته شدن فرودگاه برای جلوگیری از ورود خمینی، چندین نفر کشته شدند و سرانجام در ۱۲ بهمن، بیش از سه میلیون نفر برای استقبال از بازگشت خمینی به خیابانها ریختند. هنگامی که خمینی برای در دست گرفتن سکان انقلاب به کشور بازگشت، رژیم پهلوی سرنگون شده بود و سه ستون سابق نگاهدارنده آن، ارتش مدرن، نظام حمایتی و مالی دربار، دیوانسالاری حجیم و غول پیکر و همچنین حزب رستاخیز، بر اثر شانزده ماه درگیریهای خیابانی، ششماه راهپیمایی مردمی و پنج ماه اعتصاب فلج کننده، کاملاً ویران گشته بود.[۱۴۲] به محض فروپاشی دولت، قدرت به دست سازمانهایی موسوم به «کُمیته» افتاد. بیشتر این کمیتهها را به ویژه در استانهای مرکزی شیعهنشین و فارسی زبان، روحانیون محلی هوادار خمینی اداره میکردند. کمیتههای شهرها، با پخش مواد غذایی، تعیین قیمتها، اجرای قوانین راهنمایی رانندگی و احیای دادگاههای شرع، میکوشیدند تا نظم و قانون را اجرا کنند. روحانیون دیگری نیز، نزدیک به یکهزار تن از جوانان، اغلب از محلات پایین شهر را گرد آورده و یک نیروی شبهنظامی تشکیل دادند که بعدها به «پاسداران انقلاب» معروف شد. خمینی ضمن دعوت به ادامه تظاهراتها تا کنارهگیری بختیار، بازرگان را مامور تشکیل دولت موقت نمود و یک شورای انقلاب مخفی را، برای مذاکره مستقیم با رؤسای ارتش تعیین کرد.[۱۴۳]
همزمان با گفتگوی پنهانی این شورا با رؤسای ستاد ارتش، حادثهای سرنوشت ساز رخ داد و سازمانهای چریکی چون «چریکهای فدایی خلق» و «مجاهدین خلق»، دو سازمان منشعب شده از آنها (فداییان متمایل به حزب توده و مجاهدین مارکسیست) و همچنین حزب توده، آخرین ضربه را بر پیکر رژیم وارد آوردند. در عصر جمعه بیستم بهمن، گارد جاویدان شاهنشاهی کوشید تا شورش تکنیسینها و همافران نیروی هوایی، در پایگاه نظامی نزدیک به میدان ژاله را سرکوب کند که سازمانهای چریکی با خبردار شدن از این نبرد مسلحانه، به کمک همافران محاصرهشده شتافته و پس از شش ساعت درگیری، گارد شاهنشاهی را پس راندند. آنان با توزیع سلاح در بین مردم - از پیر تا جوان - مناطق اطراف میدان ژاله را چنانکه لوموند نوشت، به «کمون پاریس» دیگری تبدیل کردند. صبح روز بعد چریکها و شورشیان، به نه مرکز پلیس و بزرگترین کارخانه اسلحه سازی شهر حمله کردند. سرانجام روز یکشنبه ۲۲ بهمن ماه، که درگیریها به اوج خود رسید، سازمانهای چریکی، حزب توده و ارتشیان فراری به یاری هزاران داوطلب مسلح، اکثر انبارهای مهمات، پادگانها و همچنین زندان اوین و دانشکده افسری را به تصرف در آوردند. ساعت ۲ بعداز ظهر همان روز، رئیس ستاد کل ارتش، اعلام کرد که در مبارزه میان بختیار و شورای انقلاب، ارتش بیطرف خواهد ماند. ساعت ۶ بعد از ظهر رادیو اعلام کرد: «اینجا تهران است، صدای راستین ملت ایران، صدای انقلاب». بدینسان پس از دو روز درگیری شدید، انقلاب تکمیل و سلطنت ۲۵۰۰ ساله نابود شد. حکومت جدید تعداد جانباختگان انقلاب را ۶۰٬۰۰۰ نفر اعلام کرد، اما در تحقیقات رسماً منتشر نشده بنیاد شهید که سالها بعد توسط یکی از اعضای آن (عمادالدین باقی) به اطلاع همگان رسید، مشخص شد که در فاصله آبان ۱۳۵۶ تا پیروزی انقلاب در بهمن ۱۳۵۷، ۲۷۸۱ تن جان خود را از دست دادهاند. بیشتر قربانیان از مردم محلات کارگرنشین جنوب شهر تهران بودند.[۱۴۴][۱۴۵][۱۴۶]
پس از انقلاب؛ کشمکش لیبرالها و روحانیون؛ آزادی زودگذر
در ۱۰ فروردین مردم ایران در یک همهپرسی به و به دعوت خمینی شرکت کردند و با اکثریت قاطع (بیش از ۹۸ درصد) به جمهوری اسلامی (به عنوان نظام حکومتی آینده) رای دادند. در ۱۸ فروردین امیر عباس هویدا، نخست وزیر سابق ایران در دوران شاه با حکم صادق خلخالی قاضی دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد. همچنین بیش از ۲۰۰ تن از مقامات بلند پایه رژیم سابق در خلال دو ماه بعد از انقلاب طی حکمهای دادگاههای انقلاب اعدام گشتند.[۱۴۷][۱۴۸] در تاریخ ۱۳ آبان ماه دانشجویان پیرو خط امام به سفارت آمریکا در تهران حمله کردند و افراد حاضر در سفارت را به گروگان گرفتند و این واقعه استعفای دولت موقت و لیبرال مهدی بازرگان را در پی داشت. (مقاله مرتبط در این زمینه: اشغال سفارت آمریکا)
پیش از برگزاری اولین انتخابات ریاست جمهوری در ایران خمینی با یک استدلال حقوقی، مجاهدین خلق را به سبب عدم اعتقاد به قانون اساسی از شرکت در انتخابات ریاست جمهوری ایران منع کرد[۱۴۹] که موجب انتقاد شدید این سازمان از نیروهای مکتبی حاکم در جمهوری اسلامی گردید. در پنجم بهمن ماه ابوالحسن بنیصدر (از فعالان اسلامگرا که تا پیش از انقلاب در فرانسه به فعالیت انقلابی بر ضد حکومت پهلوی میپرداخت) با حمایت خمینی و با پیروزی در انتخابات به عنوان اولین رییس جمهور ایران انتخاب شد. در اواخر فروردین ماه سال ۱۳۵۹ شورای انقلاب با حکم خمینی و با هدف تصفیه دانشگاهها از اساتید و دانشجویان دگراندیش، به اپوزیسیون یا گروههای سیاسی منتقد و مخالف نیروهای مذهبی حاکم در جمهوری اسلامی که عمدتا خاستگاه دانشجویی داشته و دانشگاه را فضای امن سیاسی و کانون فعالیتهای خود به شمار میآوردند، برای تخلیه دفاتر خود در دانشگاهها مهلتی سه روزه داد. در طی این روزها درگیری و خشونت در دانشگاههای ایران به ویژه در دانشگاه تهران به اوج خود رسیده و چند تن کشته و صدها نفر مجروح شده و این سرآغاز رویدادی شد که ازآن به عنوان «انقلاب فرهنگی» یاد میشود.[۱۵۰][۱۵۱] روز دوم اردیبهشت حکم شورای انقلاب در دانشگاه تهران توسط بنیصدر ابلاغ شد که تعطیلی دانشگاهها به مدت بیشتر از دو سال و اخراج صدها تن از اساتید و دانشجویان دگراندیش را در پی داشت.[۱۵۲][۱۵۳][۱۵۴]
به دنبال کشمکشها و اختلاف نظرهای بنیصدر با حزب جمهوری اسلامی و تلاش ناموفقش در جهت سلب اختیارات آنان و در نتیجه از دست دادن حمایت خمینی، از آنجاکه او به تنهایی توان مقابله با مخالفانش را نداشت و پیشتر هیچگاه به ایجاد یک حزب و یا ائتلاف اقدام نکرده بود، با مجاهدین خلق متحد شد[۱۵۵] و در اواخر ماه خرداد او که برای حفظ جان خویش در خفا به سر میبرد مردم را به قیام فراخواند.[۱۵۶] در سیام خرداد ۱۳۶۰ تظاهرات خشونت آمیزی در شهرهای مختلف کشور توسط هوادران مجاهدین خلق و بنیصدر به راه افتاد بهطوریکه در تهران تعداد معترضان به حدود نیم میلیون نفر رسید و در پی عکسالعمل خمینی و دیگر روحانیون و درگیری معترضان با نیروهای حزباللهی و سپاه پاسداران تنها در اطراف دانشگاه تهران حدود ۵۰ نفر کشته، ۲۰۰ نفر مجروح و ۱۰۰۰ نفر دستگیر شدند.[۱۵۷] روز بعد، بنی صدر برکنار و دستور بازداشت او توسط روحالله خمینی به اتهام خیانت و توطئه علیه نظام صادر شد و به این ترتیب رقابتهای سیاسی وارد عرصه خشونت آمیزی گشت.[۱۵۸]
برخورد با مطبوعات
در آگوست سال ۱۹۷۹، (مرداد ۱۳۵۸)روزنامه آیندگان تعطیل شد و در ۲۰ اگوست همان سال نیز چهل و یک نشریه ممنوع الانتشار شدند.[۱۵۹]
قوانین اسلامی
پس از انقلاب، مشروبات الکلی ممنوع شد، همچنین جداسازی زنان از مردان در مدارس، استخرها، مناطق ساحلی به مرحله اجرا درآمد. همچنین محدودیتهایی برای پخش موسیقی در رادیو و تلویزیون مقرر شد.[۱۶۰]
تظاهرات زنان علیه فرمان خمینی
پس از فرمان خمینی مبنی بر پوشش کامل برای زنان، تظاهراتی از سوی هزاران زن بدون حجاب برعلیه این دستور، در پایتخت برگزارشد.[۱۶۱]
تاثیر انقلاب ۱۳۵۷ بر طبقات اجتماعی ایران
در جریان انقلاب ۱۳۵۷ و دههٔ اول پس از آن، به دلیل مخالفت آن با نظم سرمایهدارانهٔ پیش از انقلاب، اقتصاد ایران دچار درونتابی ساختاری شد. وجوه مشخصهٔ این دوره اختلال گسترده در فرایند تولید و انباشت سرمایه و برهمخوردن مناسبات تولید سرمایهدارانه بود که این، به نوبهٔ خود موجب «پرولتاریا زدایی» اقتصاد شهری، دهقانی شدن کشاورزی و افزایش شدید فعالیتهای خدماتی کوچک شد.[۱۶۲]
میانگین نرخ رشد سالانه که طی سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ برابر با ۱۳٫۲٪ بود در دورهٔ ده سالهٔ بعدی (۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵) به ۰٫۷٪ کاهش یافت. در طی همین دوره نسبت خرده بورژوازی به کل نیروی کار شاغل ایران، از ۳۱٫۹٪ به ۳۹٫۹٪ بسط یافت و نسبت طبقه کارگر به کل نیروی کار شاغل کشور، از ۴۰٫۲٪ به ۲۴٫۶٪ کاهش پیدا کرد. طبقه کارگر ایران در این دوره به صورت مطلق نیز کوچک شده و جمعیت آن از ۳٬۵۳۵٬۰۰۰ نفر به ۲٬۷۰۲٬۰۰۰ نفر کاهش یافت.[۱۶۲]
تعداد سرمایهداران از ۱۸۲ هزار نفر (۲٫۱٪ نیروی کار شاغل) در سال ۱۳۵۵، به ۳۴۱ هزار نفر (۳٫۱٪ نیروی کار شاغل) در سال ۱۳۶۵ افزایش یافت. این بسط دو ویژگی عمده داشت: نخست اینکه تنها شامل سرمایهداران سنتی میشد و تعداد سرمایهداران مدرن حتی کاهش یافته بود. دوم اینکه این روند با کاهشی قابل توجه در میانگین اندازهٔ بنگاههای تولیدی همراه بود. به طوری که میانگین تعداد کارگران به ازای هر سرمایهدار از ۱۶٫۳ در سال ۱۳۵۵، به ۵٫۳ در سال ۱۳۶۵ کاهش پیدا کرد.[۱۶۲]
پانویس
یادکرد
جستارهای وابسته
اینترنت: عامل انقلاب یا بازیگر کمکی؟
خودسوزی
محمد بوعزیزی، یک دست فروش در شهر سیدی بوزید در تونس، جرقه ای به بشکه نارضایتی یک ملت انداخت و چندان طولی نکشید که زین
العابدین بن علی، رئیس جمهوری پیشین این
کشور، چاره ای جز فرار نیافت.
برچیدن
حکومت ۲۳ ساله بن علی حدود یکماه
طول کشید. ناآرامی ها در تونس افکار عمومی را به
یاد ناآرامی
های سراسری پس از انتخابات در ایران انداخت و برخی، شباهت ها و تفاوت های ماجرای ایران و تونس را مقایسه کردند.
تظاهرات
تونسی ها با آنچه در ایران اتفاق
افتاد فرق های ظاهری و باطنی زیادی دارد. نارضایتی در
تونس بیشتر
ریشه سیاسی داشت تا اقتصادی. درآمد سرانه در تونس که ذخایر نفتی هم ندارد، دو برابر کشورهایی چون مصر و مراکش است. حکومت زین
العابدین بن علی و اعضای خانواده اش
به فاسد بودن شهرت داشتند. حکومتی پلیسی در تونس
حاکم بود که
اجازه کمترین انتقادی را نمی داد.
تعداد
زندانیان سیاسی در تونس رو به افزایش گذاشته
بود. رشد اسلامگرایی افراطی مشکلی برای حکومت و
مردم میانه
روی تونس درست کرده بود که بر فعالیت های سیاسی اثر منفی می
گذاشت. دست
باز نیروهای امنیتی در سرکوب مخالفان و منتقدان باعث شده بود که روشنفکران و نخبگان از صحنه رانده شوند. همین عامل باعث شد که
دولت جدید تونس بسرعت اجازه فعالیت به همه
احزاب سیاسی بدهد و تمامی زندانیان سیاسی
را آزاد کند.
به نوشته
مجله سیاست خارجی (Foreign Policy) چاپ آمریکا، سیاست رئیس جمهوری پیشین تونس بستن دهان ها و پرکردن شکم ها
بود. اما نگاه مردم به حکومت عمدتا منفی
بود. حتی در اسناد درز کرده وزارت خارجه آمریکا
که در
وبسایت ویکی لیکس منتشر شده است، به این خطر اشاره شده بود که تونسی ها از حکومت خود ناراضی اند و آینده بن علی قابل تضمین نیست.
در حالی که در ایران نارضایتی اقتصادی در کنار نارضایی سیاسی، در سطح
بالایی است. در تونس خودسوزی یک جوان باعث شکسته
شدن سد نارضایتی شد، اما در ایران بحث
انتخابات و
احتمال تقلب گسترده در آن بود که نارضایتی ها را علنی کرد.
یک انقلاب
عوامل مختلف و متعددی دارد. توییتر و فیس بوک در این میان فقط ابزارهایی هستند که
نقش بالقوه دارند
مشابهت هایی در نحوه برخورد امنیتی با معترضان در ماجرای تونس و
ایران دیده می شود، اما ماجرای ایران و
تونس یک وجه اشتراک جالب دیگر هم داشت: نقش فیس
بوک و
توییتر در سازماندهی تظاهرکنندگان.
آیا اینترنت
و محتوایش عامل انقلاب و موفقیت آن است یا فقط یک بازیگر در میان عوامل مختلف.
پروفسور ویکتور مایر از موسسه اینترنت آکسفورد
(Oxford Internet Institute) در پاسخ به این پرسش که آیا
درباره نقش اینترنت در ایجاد ناآرامی های اجتماعی و
بروز انقلاب
اغراق می شود یا خیر گفت: "یک انقلاب عوامل مختلف و متعددی دارد. توییتر و فیس بوک در این میان فقط ابزارهایی هستند که
نقش بالقوه دارند".
نگرانی
حکومت ها از تاثیر اینترنت بر افکار عمومی و پخش
اطلاعاتی که
مایل به محدود کردن آنها هستند، دیگر فقط به چین یا کوبا محدود نمی شود. بر اساس گزارش های موجود و بیانیه های گروه های
مدافع حقوق روزنامه نگاران و فعالان
سیاسی، جمهوری اسلامی ایران یکی از پیشروترین
کشورهای
جهان در زمینه جلوگیری از آزادی های اینترنتی است که نمونه آن را می توان در فیلتر کردن سایت های فراوان طی سال های اخیر
مشاهده کرد. اما کارشناسان در مجموع با
این نکته موافقند که اینترنت باعث براه افتادن
انقلاب نمی
شود و این عملکرد دولت هاست که نگاه مثبت یا منفی افکار عمومی یک کشور را می سازد، هرچند حکومت هایی مانند جمهوری اسلامی
ایران، تونس، عربستان سعودی و مانند
آنها به اینترنت به دیده یک عامل تهدید نگاه می
کنند.
دیوید روآن،
سردبیر مجله ارتباطات بریتانیا (Wired UK) در این مورد معتقد است: "اگر اینترنت یک تهدید برای رژیم هایی
مانند تونس تلقی نمی شد، پس چرا وبلاگ نویسان
را دستگیر می کنند. من اینترنت را عامل ایجاد
انقلاب نمی
دانم که بخواهد رژیم ایران یا تونس را سرنگون کند. از نظر من
اینترنت کمک
می کند که مردم، مسئولان را در مقام پاسخگویی قرار دهند و این فقط به حکومت ها محدود نمی شود. این به مردم اجازه می دهد
حرفشان را بزنند".
در مورد
ایران نگرانی حاکمیت از اینترنت جدی تر است، چرا که به
اذعان
رهبران سیاسی و مسئولان امنیتی، در طول بیش از سی سال که از عمر جمهوری اسلامی ایران می گذرد، بحران پس از انتخابات ریاست
جمهوری دور قبلی حتی از جنگ هشت ساله با
عراق هم برای حکومت خطرناکتر بود. مسئولان ایرانی
نقش اینترنت
و شبکه های تلویزیونی و سایر رسانه های ارتباط جمعی را در
گسترده شدن
و استمرار بحران برجسته می دانند.
پروفسور
ویکتور مایر در تشریح این نگاه در نزد
حاکمیت جمهوری اسلامی می گوید: "در قضیه ایران،
استفاده از
اس ام اس و توییتر به سازماندهی آن دسته از مخالفان کمک کرد که انگیزه لازم برای اعتراض و اراده ریختن به خیابان را داشتند.
پس توییتر نقش کمک به سازماندهی و اطلاع
رسانی را دارد، اما به تنهایی برای ایجاد یک
جنبش بزرگ
کافی نیست".
البته نقش
توییتر در مورد ایران آنقدر بود که وزارت امور خارجه آمریکا
از توییتر بخواهد که در فعالیت خود در دوران پس از
انتخابات
اختلال و قطعی خدمات نداشته باشد. از دید ناظران، این حرکت وزارت امور خارجه آمریکا به خاطر نقشی بود که توییتر و سایر سایت
های اجتماعی در اینترنت در پخش سریع
اخبار و سازماندهی معترضان ایفا می کردند.
استفاده از فیس بوک، توییتر و سایت های اجتماعی مشابه برای اطلاع
رسانی و دعوت دیگران به مشارکت در
فعالیت های اجتماعی مانند تظاهرات، فقط محدود به
کشورهای در
حال توسعه نمی شود. در اعتراض های دانشجویی در بریتانیا بر سر سیاست های مالی دولت، همین سایت ها توسط معترضان مورد استفاده
قرار گرفتند. در حالی که استفاده از این سایت ها
باعث مسدود شدن آنها در بریتانیا نمی
شود، در
کشورهایی مثل ایران نگرانی از بروز بی ثباتی سیاسی باعث شده تا با سرمایه گذاری های سنگین، بدنبال محدود کردن دسترسی عمومی به
اخبار و اطلاعاتی باشند که از طریق این وب
سایت ها منتشر می شوند.
با همه اینها، مقامات ایرانی از اینترنت و سایت های اجتماعی تا آنجا
که به منافع آنان کمک کند استفاده می
کنند، تا جایی که حتی دفتر آیت الله علی خامنه ای
برای پخش
نظرات او از توییتر استفاده می کند.
صرفنظر از
تفاوت ها و مشابهت های ناآرامی های
ایران و تونس، نگرانی از تکرار آنچه در تونس اتفاق
افتاد در
حال حاضر حاکمان کشورهای عربی و غیر عربی را در برگرفته است.
به راه افتادن موج تظاهرات مشابه در کشورهایی مثل لبنان و یمن و
دیگر نقاط نشان از آن دارد که ماجرای تونس به
مخالفان و ناراضیان حکومت ها روحیه جدیدی داده است. شاید
بتوان گفت که جهان از انقلاب های رنگی وارد مرحله
انقلاب های
توییتری شده است، هرچند رنگ و اینترنت هر دو بیشتر نقش ایجاد
وحدت و
سازماندهی دارند تا اینکه به تنهایی باعث به راه افتادن انقلاب شوند.
این همک نظر سایت الف است
جوگیری اینترنتی/ انقلاب تویتری
کدام قیام؟
اگر تیتر
اخبار از "انقلاب تویتری در کانادا" - یک جامعه واقع در شمال آمریکا با دسترسی اینترنت فوق العاده وسیع و درصد نفوذ
اینترنت بسیار بالا و همچنین یکی از بالاترین
مقادیر برخورداری از رایانه شخصی - هم حکایت کند،
یک موضوع در
حیطه انقلاب تویتری قابل تردید به نظر می رسد: 74 درصد از
کانادائی
های مورد پرسش، هرگز نام "تویتر" را نشنیده اند و تنها 1.45 درصد از آنها از تویتر استفاده کرده اند که اکثریت آنان جوان، حرفه
ای یا در دانشگاه ها بوده اند. من بعنوان
کاربر کانادائی تویتر، بخشی از این اقلیت
ناچیز هستم ( 74
درصد از کانادائی ها از تویتر بی اطلاعند CBS News تاریخ 11
جون 2009 ).
اینکه این
عده بتوانند با سایت تویتر سیستم را به مبارزه بطلبند یا یک
سیستم سیاسی
را کاملا از اساس تغییر دهند را رها کنیم. این تحلیل نه تنها
در مورد
کانادا صحیح نیست که با توجه به مطالعاتی که دانشکده تجارت هاروارد صورت داده، تنها 10% از کاربران توییتر بیش از 90% محتوای آن
را تولید میکنند. ( منبع: تحقیقات می گوید 10 درصد کاربران تویتر 90 درصد محتوای آن را
تولید می کنند / سی بی اس نیوز 5 جون 2009 ).
تحلیل هائی
از جنس افرادی مثل "کلی شیرکی" - نویسنده آمریکائی -، که از چیزی به نام "انقلاب تویتری در ایران" سخن می گوید
عنصری غایب دارند و آن توجه به موضوعات تیترخور
و روزنامه پسند است.
البته که
این یک "انقلاب" است، اما برای سایت "تویتر". شرکتی که
ماجرائی بسیار شبیه به داستان کلاسیک حباب
داتکامها را دارد و اینک در رکود است
و هیچ طرح تجاری ای برای آینده ندارد و
از اینطرف و آنطرف 20 میلیون دلار و 30 میلیون دلار سرمایه گذاری
دریافت می نماید ( این و
این و
این و
این را نگاه کنید ). شاید
تویتر به عنوان عنصری نامرتبط با ایران مطرح باشد
اما این
برای خود تویتر و برای خودستائی بعضی کاربران پرحرارت تویتر که تصور می کنند پیام های آنان و نشان های سبزشان دنیا یا حداقل
ایران را تغییر می دهد مزیت خوبی محسوب شود.
برای آمادهکردن
این مقاله، من نه تنها سه کانال انتخابات ایران در تویتر
را از 13
جون - روز انتخابات ایران - تا امروز پیگیری و بررسی کردم که مثال هائی از 1280 پیام تویتری را جمع کرده و تمامی پیام های مرتبط
با انتخابات ایران را نیز گردآوری
کردم. در میان جملاتی که تویتر را ستایش می کردند و
راه هائی که
برای استفاده از تویتر برای "نشان دادن حمایت از مردم ایران" منتشر می شد، مثال هائی از این دست گردآوری کردم:
- نوشته
ر.ت.هافینگتن: قیام ایران تویتری خواهد شد (و در بلاگها و در یوتیوب درج خواهد شد)
- انقلاب در
تویتر ثبت خواهد شد
- توییتر
فوق العاده است
- در حیرتم
که تویتر چه به کانال انتخابات ایران کرد!
- تصور می
شود نقش توییتر درانتخابات ایران میتواند تاریخی باشد
- توییتر.
از تو متشکرم
- اعجاب
انگیز است که چگونه تویتر رخداد واقعی را عرضه میکند.
- ساده است
که سبز باشید و نشان تویتری خود را برای ابراز همبستگی با مردم ایران سبز کنید.
- نشان
گرافیکی من سبز شد تا انقلاب آزادی را در ایران حمایت کنم / کانال انتخابات ایران
اما نکته
جالب این است که هیچ کدام از کاربرانی که این عبارات را نوشتهاند ازمیان کاربران ایرانی توییتر نیستند و اکثرا ساکن ایالات
متحده وبقیه ساکن کانادا هستند.
انقلاب
چه کسی؟
در این حال،
عده ای می خواهند ما باور کنیم که یک "انقلاب تویتری" در ایران جریان یافته است، در حالی که چنین چیزی وجود ندارد. نه تنها
این به رخ کشیدن قدرت تویتر تقریبا بطور کامل
اغراق آمیز است که حقیقت از یک توافق از
پیش صورت
گرفته برای گرامیداشت و تحسین تویتر توام با برنامهریزی برای اعتراضات خیابانی تهران حکایت میکند.
فعلیت
انقلابیون تویتری ایران چقدر واقعی است؟ در حقیقت تعداد افرادی که ایرانی نامبرده میشوند و در تویتر بعنوان نویسنده در موضوع
اعتراضات شناخته می شوند تنها 45 نفر است (فهرست)، محل سکونت بسیاری از آن
ها نا معلوم است و اکثر آنان به زبان انگلیسی مطلب
می نویسند.
با این حال، در یک دقیقه شما می توانید 2500 مطلب بروز رسانی
شده تنها در
کانال iranelection یا کانال انتخابات ایران دریافت
کنید، و عمده این مطالب تکراری غیر قابل
استفاده است و به کسی غیر از خیل کثیر
کاربران
آمریکائی تویتر نمی رسد. در نهایت، "تنها یک سوم ایرانیان به اینترنت دسترسی دارند (در مورد کانادا دیدیم که که استفاده
ازاینترنت به معنای استفاده از تویتر
نیست) "، و در نکته ای جالب توجه جوانانی که در
اعتراضات
شرکت جستند و همچنین از تویتر استفاده می کنند، گروه 18 تا 24 ساله هائی هستند که دربردارنده "مهم ترین گروهی که به
احمدی نژاد رای داده اند" است. ( منبع )
اسوشیتد پرس
تحلیل مشابهی را منتشر کرده است که بیان می دارد:" استفاده از اینترنت در ایران هنوز بصورت تجملی قشر جوان و ساکنین
شهرهاست. این بدان معناست که استفاده از
تویتر مختص جوانان و قشر محقق است و نادیده گرفتن
احساسات
سیاسی محافظه کارانه می تواند گمراه کننده باشد".
افرادی که
با اسوشیتد پرس مصاحبه کرده اند گفته اند که اعتیاد به تویتر
تصوری ایجاد
کرده است که تهران شاهد انقلاب دیگری است، و تویتر موضوع مهمی برای ایرانیان است. ( منبع )
در این
انقلاب تویتری، تویتر معرف کاربران اینترنتی نیست، جمعیت استفاده کننده از اینترنت نیز نمایانگر جمعیت بزرگتر نیست، جوانان،
معرف جوانان نیستند و ایرانیان ممکن
است ایرانی نباشند. البته خارق العاده است که این
"قدرت
رسانه ها" است.
انقلابیون
چه میگویند؟
"رای
من کجاست؟"، من نمیدانم رای افراد ناخشنود انتخابات ایران کجاست، اما شک دارم که آنها در تویتر باشند. شاید این نظر اشتباهی باشد،
شاید راه برقراری مجدد انتخابات برای آنها
"تویتر" باشد، شاید هم یکی بخواهد فکر کند
که زنان
زیبای جوان با آرایش و جواهرات، آراء واقعی خود را در تهران
هنگامی که
آن را برای عکاسان خارجی به زبان انگلیسی بلند کردند صادر کرده باشند.
چیزی که حتی
کمتر از این مبهم می نماید این است که آنها چیز بیشتری در مورد تویتر می گویند. بعضی از روزنامه نگاران فکر می کنند آنها
"یک مرحله جدید از تحول در رسانه های
جمعی" در شکل "استفاده از تویتر در ایران" می بینند ( عموما بین "تویتر در ایران" با "تویتر برای ایران"
اشتباه می کنند)، حتی آنها ادعا می کنند "
اطلاعات مثل سیل از این کشور در حال ارسال به تویتر
است ".
(نگاه کنید به "پیام هائی از تهران: استفاده از تویتر در ایران، مرحله جدیدی از تحول". اشلی تری،
گلوبال نیوز، 15 جون 2009 ). سوالی که ما باید از خود بکنیم این
است که: چه اطلاعاتی و "سیلی" با چه طبیعتی؟
من شخصا
کمتر دیدهام که رخدادهای واقعی نقل و گزارش شود، و وقتی اطلاعات صحیح هم ارسال شود، هزاران بار در طول روز تکرار می شود.
تعداد بسیار زیاد و محتوای بسیار کم.
هانسون
حسین، مدیر بخش رسانه های دیجیتال در دانشگاه واشنگتن نوشته است:
" من
زمان زیادی برای پاک سازی کانال "انتخابات ایران" گذاشتم تا تکرارها و اطلاعات دست دومی را که توسط کاربران خارج از کشور بود را
تصفیه کنم. ما نمی توانیم با ظاهر پیام
ها روبرو شویم و این مقداری خطرناک است. باید کاری
کنیم که
بدانیم امکان تشخیص صحت خبر وجود دارد یا خیر"
(منبع)
مایکل کرول
نیز نوشته است:
"چیزی
که مرا در مورد این پیام های تویتری و حساب های کاربری تازه که به وبلاگ ها مطلب می فرستند نگران می کند این است که ما راهی
برای تشخیص درستی آن ندارید، من مقدار
زیادی مورد مشکوک یا مطالبی که غاط بوده اند دیده ام"
(منبع)
بطور مشابه،
وبلاگ نویس دیگر نوشته است:
"اگر
شما بعنوان یک متقاضی متوسط اخبار، به اخبار تویتر اعتماد کرده باشید ممکن است باور کرده باشید اتفاقاتی که هرگز رخ نداده، رخ داده
است. اطلاعاتی که شما را بسادگی در مورد
اخبار گمراه می کند. در بهترین حالت شما
گیج شده
اید. محتملا فکر نکرده اید که احمدی نژاد حتی از پشتیبانی بسیار مردمی در ایران بهره می برد.
" (منبع)
یکی از پیام
های تویتری تکراری که من در طول دو روز دیده ام، پیام ذیل با تغییرات جزئی است:
تکرار از
ایران: تائید شد !! ارتش در حال حرکت به سوی معترضین در تهران است ! لطفا پخش
کنید! فوری!
در واقع،
هیچ ارتشی بر علیه "معترضین" حرکت نکرد، نه در آن زمان، نه قبل از آن، نه درست بعد از آن...، بعضی از پیام ها ظاهرا بطور عمدی
جهت توسعه شایعه منتشر می شوند:
گفته می شود
ارتش فرمان های شلیک را نمی پذیرد.
و
صدای آمریکا
ادعا می کند 5000 تن از سربازان حزب الله لبنان به ایران فرستاده اند تا موقعیت را
کنترل کنند.
و
پلیس
دانشجویان را از بالای ساختمان دانشگاه به بیرون پرت کرد
و
ایران:
تائید 10 الی 15 کشته در خوابگاه های شب گذشته ! طبقات پوشیده از خون است. ( منبع:
http://twitter.com/sissyto4 کاربر ساکن در ایالات متحده ).
و
من اینجا
شنیده ام که ممکن است روز پنجشنبه یک درگیری ملی در ایران رخ بدهد. ( از یک کاربر
ساکن نیویورک ).
تویتر نه
تنها به کاربران خود اجازه میدهد در جریان تهییج جنسی سهیم باشند، بلکه این امکان را می دهد که در مورد ایران برای خود ایرانیان
اخبار "بسازند" و حتی آن اخبار را شاخ
و برگ داده و در طول زمان پیش بروند. البته
هر کسی در
تویتر می تواند "ایرانی" باشد و در حقیقت آنان که تهییج شده اند تا "ایرانی شوند" همچنانکه در ذیل می بنید، این
اخبار را به مراتب تکرار می کنند:
تکرار: برای
حفاظت از ایرانیان تویتر بواسطه تغییر مبدا زمانی خود به +3:30 و تغییر مکان به
تهران کمک کنید.
بعلاوه،
الزام کردن دیگران به این تغییر مکان و زمان، تلاش بیشتری برای پوشش گذاشتن بر روی هویت کاربران "جعلی ایرانی"
تویتر وجود دارد:
وقتی که
پیام تویتری را تکرار میکنید، لطفا شناسه را حذف کنید و تایپ کنید RT منبع از ایران #انتخابات ایران #شناسه "بسیار مهم!!!" لطفا پخش
کنید.
مشکل آنطور
که ما می بینیم این است که وقتی همه از ایران هستند، هیچ کس از ایران نیست.
شبکههای
اجتماعی، بهتر از چه چیزی هستند؟
مطلب دیگری
که در این مورد منتظر شده این است که ما چطور "اطلاعاتی" را که توسط این قیام تویتری منتشر می شود ارزش گذاری کنیم. اولین
مشکل این است که بر ادعاهای کم ارزش فائق
آئیم. آنطور که بعضی در تویتر می گویند،این اولین
"قیام
تویتری" نیست. آخرین نمونه، قیام در مولداوا بود که من شخصا از خیلی نزدیک پیگیر اجتماعات یونانی در تویتر و رسانه های دیگر بودم.
البته، این کانال هنوز وجود دارد و
در دسامبر 2008 وقتی فعال بود لینک های بسیاری به
رسانه های
مستقل بهمراه تصاویر و ویدیوهای متنوع داشت و همچنین نزدیک به اکثر پیام ها به یونانی بود. این موضوع یک رخداد یونانی بود،
برای یونانیان بود و یونانیان از آن
بهره می بردند. بنابراین دلیلی برای انتقاد بر آن
مثل حالا
وجود نداشت.
واقعا در
حال حاضر شفافیت واضح و قابلیت حسابی برای مفهوم افسانه ای
"انقلاب
تویتری در ایران" وجود ندارد، آنچنانکه ما نمی دانیم چه کسی کجاست و چرا این عده آنچه که دلشان می خواهد می گویند ؟ علی الخصوص
هنگامی که ما از مناطق درگیری خبر می
شنویم. قبلا نیز چندین بار این اتفاق افتاده است که
گزارشگران
ناراست ادعا می کردند گزارشاتی از منطقه جنگ می دهند ولی توسط دیگران رسوا شدند که اصولا در منطقه نبودند، یا اگر بودند
هیچگاه هتل خود را ترک نکردند. ما نمی
توانیم این کار را توسط تویتر انجام دهیم. یکی از
کاربران
تویتر درخواست کرد
"هیچ
خبری را منتشر نکنید مگر اینکه تائید شود، اشاعه شایعات بیشتر به ضرر است تا به
نفع #کانال انتخابات ایران " -
نه تنها این
گزارشات تویتری از جریان رسانه معتبرتر نیست که بطور وسیعی غیر قابل استفاده می باشد. در بررسی اجمالی ساده اینگونه می توان
نتیجه گرفت: همه چیز را که بعنوان خبر منتشر می
شود در کانال انتخابات ایران داشته باشید، چه درست باشد چه
غلط، تائید شده باشد یا نباشد جمع بندی کنید و آن
را یک به یک
با منابع اصلی مقایسه کنید. می خواهم بگویم مطالعه نصف یک
مقاله در
روز بهتر از خواندن همه پیام های تویتر برای شما مطلب دارد. برای اینکه مطمئن شوید بسیاری از پیام های تویتری در بردارنده
نشانی رسانه های دیگر است.
مادامی که
شبکههای اجتماعی مکان مساوی برای دسترسی و شرکت برای همه
کاربران
مهیا می کنند، آنچه که فورا در مورد کانال انتخابات ایران در تویتر به نظر آمد این بود که جریانی تلاش می کرد بعضی صدا ها را
خاموش کند: " عموم کاربران همه پیام ها را غیر از
پیام های معتبر، "حذف کنند" ". شما
چطور در
تویتر می دانید که کدام منبع "معتبر" است ؟ " من این را از نزدیک پیگیری می کنم، مشاهده این تظاهرات بسیار لذت بخش است "
--- اما تو هرگز واقعا تظاهرات را از
نزدیک مشاهده نمی کنی، تو مشغول لذت بردن از یک تصور
در ذهن خود
هستی که توسط پیام های تویتری ایجاد شده.
یک
انقلاب در مخیله آمریکائی
ممکن است
جدا کردن آمریکائی ها در این مورد اشتباه باشد، در حالی که احتمال فراوان وجود دارد که با توجه به متن ژئوپولوتیک ماجرا،
کاربران اسرائیلی تویتر ( از بزرگترین گروه
های کاربران استفاده کننده از تویتر ) دارای
منافع زیادی
در قبال دستکاری ماجرا باشند تا اهداف دولت اسرائیل را خدمت
کنند
آنچنانکه بسیاری از آمریکائی ها چنین می کنند. کاری که می شود انجام داد این است که یک تفرقه میان ایران و حزب الله درست کنیم،
بدین سان این پیام ایجاد شد "
تعداد بسیاری از نیروهای مسلح لبنانی/عرب اجیر شده اند تا
ایرانیان
خشمگین را سرکوب کنند" --- که بطور کامل عاری از صحت است.
کاربر دیگری
در تویتر که در مورد او صحبت کنم از تلمود (کتاب یهودیان) درباره ایرانیان معترض
نقل قول می کرد. بطرز خیلی جالبی روزنامه اورشلیم
پست فورا از
وجود سه بلاگر ایرانی ( که فقط به زبان انگلیسی مطلب می نویسد ) اطلاع داشت. بمحض اینکه آن ها به تویتر ملحق شدند بدون اینکه دلیلی داشته باشد بیان کرد که این سه کاربر از ایران بودند ( اینجا و اینجا را ببینید ).
همینطور
دولت آمریکا منفعت فعالی در گشودن "انقلاب تویتری" درایران داشت، بعنوان یک واقعیت مسلم. دولت آمریکا در این موضوع دخالت کرد و
از تویتر خواست تا قطع سرویس خود بعلت تعمیرات
و رسیدگی را به تاخیر بیاندازد تا در
اخبار رسیده
در مورد ایران تایخیری نیافت. -- " یان کلی، سخنگوی دولت آمریکا، به گزارشگران گفت در آخر هفته اهمیت رسانه های جمعی
بعنوان "یک ابزار حیاتی برای تقوبت
شهروندان" و راهی برای "امکان برای اطلاع رسانی" را تصدیق می کند. او گفت: "برای من خیلی واضح است که این
نوع از رسانه های جمعی، نقشه بسیار مهمی در
"دموکراسی " را بواسطه اعلام آنچه می گذرد،ایفا
می کنند
" ( منبع: آمریکا از تویتر خواست توقف سرویس خود را به تعویق بیاندازد. کریس نوتال، دانیل دامبی، فایننشیال تایمز 17 جون
2009 و دولت آمریکا با تویتر در مورد
ایران گفتگو کرد: رویترز 16 جون 2009 ). همچنین
آنچه که
دولت آمریکا انجام می دهد، مطمئنا، تقویت ادعای ثابت نشده اهمیت این موضوع برای ایران است، در حالی که دقت کنید مشخص نیست
"چه شهروندانی تقویت می شوند"، حرف
چه کسی پخش می شود و از کجا بیرون می آید؟ در همین حال
رژیم اوباما
ادعا می کند در امور ایران دخالت نمی کند.
اگر بخواهیم
به گردونه ارتباط دو جهتاین موضوع نزدیک بشویم، تعدادی از
کاربران
تویتر در حساب کاربری اوباما در تویتر از او خواستند که بعنوان "پیوستگی با مردم ایران"، کراوات سبز ببندد. در این
پیوستگی و تضامن، معلوم می شود کسی نمی تواند
نشان دهد که احمدی نژاد واقعا انتخابات را از دست
داده، معلوم
می شود که تمام بهانه اعتراض این است که اگر او برده، باید
تقلب بوده
باشد. نه تحلیل های دست اول و واقعی.
( نگاه کنید
"احمدی نژاد برد، قبول کنید ) از لینت لورت و هیلاری مان لورت / پولیتیکو 15 جون 2009 ).
اگر بخواهیم
بیشتر به ارتباط نزدیک کاربران "مستقل" تویتر و دولت آمریکا و سیاست خارجی آن نزدیک شویم، دستور العملی در مورد چگونگی
"جنگ اینترنتی" بر علیه سایتهای ایرانی
منتشر شده است (منبع). دیگران تلاش می کنند
ارتباطی ایدئولوژیک میان معترضین ایرانی و جمهوری
خواهان
تویتری آمریکا در نظر بگیرند: تعدادی از محافظه کاران تویتری آمریکا عنوان محافظه کاری خود
(tcot) را
در هنگام درج پیام در کانال انتخابات
ایران درج
نمودند. دیگران جار می زنند:
" درخت
آزادی باید از زمان به زمان با خون وطن دوستان و حاکمان ظالم تازه شود - توماس
جفرسون - کانال انتخابات ایران "
بله ما در
مورد مردم خارج آمریکا اهمیت قائلیم. بعضی وقت ها سخت می شود وقتی که رهبران سایر
کشورها ما را تحویل نمی گیرند.
هیچ یک از
این مردم نگران دموکراسی نبودند وقتی انتخابات متقلبانه مصر
انجام گرفت،
و این در حالی بود که دستگیری ها و شکنجه ها و بعضی اوقات ترور فعالان اپوزیسیون را ملاحظه می کردند. در آن مورد، یک
دیکتاتور مطلوب آمریکا و اسرائیل به منصه
قدرت رسید و "ما" از روی وظیفه شناسی، خونسرد
باقی
ماندیم. خونسردی دوم، میتواند در مورد انتخابات آینده افغانستان رخ دهد، هنگامی که یک بار دیگر مشکل رای مجدد صورت پذیرد.
گلن
گرینوالد، وضعیت را بهتر می کند، و با فراست و بصیرت، مقاله می نویسد" درخواست کنندگان "بمباران ایران"، در اکتشاف جدیدی
نگران مردم ایران هستند" (سالن، 16 جون 2009 ):
اکثریت گروه
هائی که این نوع نگرانی را برای رفاه حال مردم ایران دارند،
همان افرادی
هستند که مصرانه درخواست حمله نظامی به ایران و رها کردن مقدار زیادی بمب را بر کشور آنان داشتند. کاری که به کشتار هولناکی
از مردم ایران منجر می شد. در طول رقابت
ریاست جمهوری، جان مک کین با وقاحت سرود
"بمب،
بمب، بمباران ایران" را خواند. وال استریت جورنال از یک طرح جنگی از یادداشت های نورمن پادهورتز منتشر کرد با عنوان "موضوع
بمباران ایران"، و در پی آن پادهورتز در یک
مصاحبه بیان کرد "او آرزو دارد و دعا می کند" که
آمریکا
"ایران را بمباران کند ". جان بولتون، و جو لیبرمن، از طرح مشابه بمباران حمایت کردند، و بیل کریستور، در یک پیش دانی نوعی از
روی امیدواری گفت بوش ممکن می تواند
ایران را در صورت عدم انتخاب اوباما بمباران کند. رودی گولیانی رسما گفت:
او برای اولین حمله اتمی به ایران، برای پیشگیری از
برنامه اتمی
حاضر است.
*ترجمه و
تلخیص: کاربران باشگاه جوانان ایرانی
منابع:
سلام
مقالتونو کامل خوندم.
یه جمله ی جالب از چرچیل:
دموکراسی بدترین نوع حکومت است البته به استثنای انواع دیگر آن!
با سلام و سپاس
مقاله انقلاب خودش یک کتاب تخلیلی است. برخی را خواندم.
اصولا بهترین انقلاب آخرین انقلاب است که دیگر مردم برای رسیدن به مطالبات خود نیاز به انقلاب های دیگر نداشته باشند. ولی ....
سلام
با افتخار لینکتون کردم
مطالبتون خیلی خوبه
ممنون
باز فیلتر!!
من شدم
05
facebookam05
سبز باشید [گل][گل]
سلام
عالی عالی عالی بود
پیروز و موفق باشید
به روزم یه سری بزن
سلام
همه روزی خاک گل کوزه گران خواهیم شد
ولی به نظر من باید قبل از خاک شدن سعی کنیم تا خوشبختی خودمان را با دیگران تقسیم کنیم اون وقته که انسان به کمال واقعی میرسه
موفق باشید
سلام
ببخشید دیر سر زدم به وبلاگتون چند وقتی سرم شلوغ بود
خیلی خیلی ممنون از اطلاع رسانی و مطالب مفیدی که گذاشتید بحث ها و نظرات پر بار هستند
مطالبی که درموردگماتیسم نوشته بودید خیلی جالب بود
به نظر من انسان باید کاملا بی قید و بند و آزاد باشه که بر طبق تعارفی که از دگماتیسم شد جزم گرابه حساب نیادچراکه یکی از وجوه تمایزانسان و حیوان هم همی جزم گرایی انسان هست ((پس حتی انسانی که مدام از آزدی حرف میزنه و طرفداری میکنه دگماتیست به حساب میاد ))
اما هراندیشه ای رو باید با تفکر پذیرفت حتی اندیشه های مذهبی (که خداوند خودش امر کرده که در دینتون تفکر کنید)اما جایی که انسان به یقین برسه باید از اندیشه و آرمانش دفاع کنه (مردن بهتر از زیستن مداوم در شک و شبهه است.)البته این نظر منه!!!!
سلام . تشکر ازدعوت استفاده شد. موفق باشید. باتوجه به شرایط جهانی البرادعی بهترین گزینه برای انتخابات مصراست .