دیالکتیک . } ل ِ } (فرانسوی ، اِ( ۞ لفظی که بطور کلی بمعنی بررسی نقادانه مطابقت یک عقیده یا رأی است با حقیقت و در اصطلاح فلسفه بمعنای مختلف به کار رفته است . اصلا دیالکتیک بمعنی فن استدلال و احتجاج بوسیله ٔ سؤال و جواب بوده است و ارسطو اختراع آن را به زنون الئائی نسبت داده است ، اگرچه این روش احتجاج مخصوصاً به سقراط نسبت داده میشود. افلاطون دیالکتیک را به دو معنی به کار برده است ، یکی فن تعریف و تمیز مُثُل و دیگری علمی که ناظر است به روابط بین مُثُل درپرتو اصل واحد «خیر» که چون خورشیدی عالم حقایق را روشن میکند. ارسطو دیالکتیک را در مقابل براهین استدلالی علمی به استنتاج از آراء مقبوله تخصیص داده است .در طی قرون وسطی اصطلاح دیالکتیک به آنچه اکنون منطق خوانده میشود اطلاق میشد. در فلسفه ٔ جدید لفظ دیالکتیک در دو معنی مخصوص بکار رفته است کانت این لفظ را عنوان قسمتی از کتاب نقادی عقل مطلق خود قرار داده است که اشکالات مخصوص ناشی از استعمال اصول علم را در اموری (مانند نفس ، جهان و خدا) خارج از حد تجربه نقادی میکند. هگل روش منطقی فلسفه ٔ خود را دیالکتیک میخواند، و در این مورد این لفظ را به سلوک عقل ترجمه کرده اند. روش هگل را مارکس و انگلس در فلسفه ٔ مادی احتجاجی خود اقتباس کرده اند. (دائرة المعارف فارسی)
تا این جا از لغت نامه دهخدا خب حالا میریم سراغ ویکی پدیا
دیالکتیک (به یونانی: διαλεκτική) به معنای مباحثه و مناظره است، دیالکتیک یکی از ادوات فلسفه و نظریهای درباره سرشت منطق است، پیشینه تفکر دیالکتیکی به یونان باستان و به طور مشخص به نظریات سقراط باز میگردد (هرچند نظریهای دیگر آغاز دیالکتیک را به یوهان فیشته در قرن ۱۸ میلادی نسبت میدهد) و در فلسفه هگل به اوج خود میرسد.
به بیان ساده، هرگاه دو نظر فلسفی در تضاد یا تباین باشند عملی خردگونه که آن دو را در یک نظریه جدید جمع کند دیالیکتیک است. از نظر هگل و مارکس این امر اجباری و ذاتی خرد است.[۱][۲]
دیالکتیک (dialectic) کلمه ای است یونانی و در اصل از واژه دیالگو(dialogos) مشتق شده است که به معنای مباحثه و مناظره است.
دیالکتیک به روش خاصی از بحث و مناظره گفته میشود که اول بار سقراط حکیم در مقابلِ طرف گفتگوی خود در پیش گرفت. هدف وی از این روش، رفع اشتباه و رسیدن به حقیقت بود. روش او به این صورت بود که در آغاز، از مقدمات ساده شروع به پرسش می نمود و از طرف خود در موافقت با آنها اقرار می گرفت . سپس به تدریج به سوالات خود ادامه می داد تا اینکه بحث را به جایی می رساند که طرف مقابلش، دو راه بیشتر نداشت: یا اینکه مقدماتی را که قبل از این در شروع بحث پذیرفته بود، انکار کند و یا اینکه از مدعیات خود دست کشیده و به آنچه سقراط معتقد است، معترف شود. این روش گفتگو و بحث، امروزه نیزبه نام روش دیالکتیکی یا روش سقراطی معروف است.
افلاطون، کلمه دیالکتیک را به روش خاص خود اطلاق کرد که هدفش دستیابی به معرفت حقیقی بود. به عقیده او، از راه سلوک عقلی و همراه با عشق، باید نفس انسانی را به سوی درک کلیات و یا مثل که حقایق عالمند، راهنمایی کرد. او طریقه خاص خود را برای کسب این نوع معرفت، دیالکتیک نامید و تمام آثارش را نیز به طریق بحث و گفتگو و به عبارت دیگر به روش دیالکتیکی نگاشت. دانشمندان جدید از قبیل کانت نیز این کلمه را در مواردی استعمال کرده اند.
اما قبل از همه این ها، حدود پنج قرن ق.م فیلسوفی یونانی به نام هراکلیتوس، نخستین کسی بود که این لفظ را به کار برد. او معتقد بود که عالم همواره در حال تغییر و حرکت است و هیچ چیز پابرجا نیست.
هگل، دانشمند مشهور آلمانی با توسل به مفهومی که هراکلیتوس ابداع کرده بود و در ادامه نظریه وی، منطق و روش مخصوص خود را برای کشف حقایق، دیالکتیک نام گذارد.
وی، وجود تضاد و تناقص را شرط تکامل فکر و طبیعت می دانست و معتقد بود که پیوسته ضدی از ضد دیگری تولید می شود.
بالاخره در مکاتب مارکسیسم و لنینیسم، واژه دیالکتیک به معنای حرکت و تحول در تمام جنبههای مادی، اجتماعی، اقتصادی، خلاقی و طبیعی به کار رفت. بدین ترتیب، فلسفه دیالکتیک در این مکاتب چیزی جز مطالعه طبیعت و جامعهٔ در حال دگرگونی نیست.
مارکس و انگلس نظرات مادی خود را براساس منطق هگل تشریح و تبیین کردند و از همین جا بود که ماتریالیسم دیالکتیک به وجود آمد. در حقیقت، ماتریالیسم دیالکتیک، ترکیبی است از فلسفه مادی قرن هجدهم و منطق هگل که مارکس و انگلس این دو را به یکدیگر مرتبط ساختند.
[ویرایش] پانویس
خب نیاز به یک تحلیل و شاخه بندی ساختاری داریم میریم سراغ پژوهشکده باقر العلوم
معنای لغوی و اصطلاحی دیالکتیک:
دیالکتیک یک واژۀ قدیمی یونانی است. پلفولکیه در رسالۀ دیالکتیک میگوید:
«کلمۀ دیالکتیک در اصل از ریشۀ یونانی مشتق شده است و بدین ترتیب مفهوم دیالکتیک ردّ و بدل ساختن کلمات و دلائل و گفتگو و مباحثه را معنی میدهد».
وقتی کلمۀ دیالکتیک را بهصورت مصدر به کار میبریم، معنای آن مذاکره و صحبت و مجادلهکردن میباشد؛ و وقتی آنرا بهصورت صفت به کار میبریم، معنای آن چیزی استکه مربوط به مباحثه است و مخصوصاً مجادلهای است که بین دو نفر باشد؛ و وقتی بهصورت اسم به کار رود، مفهوم آن فنّ مباحثه و مجادله میباشد. بنابراین دیالکتیک از کلمۀ دیالوگ و به معنای گفتن و نطق است؛ از اینرو، برخی علم کلام را ترجمۀ دیالکتیک میدانند، مانند منطق که ترجمۀ لوژیک است.
و امّا معنای اصطلاحی آن، رسیدن به حقایق و اثبات هدف از طریق کشف و تعقیب تناقضها در فکر و سخن است. مشهورترین مباحثۀ دیالکتیک روش سقراط است؛ سقراط با این شیوه تناقضات سخن حریف را کشف میکرد و بر او پیروز میگشت.
بعد از ارسطو، این اصطلاح گاهی در معنایی نزدیک به ارسطو و گاهی در معنایی عامتر که شامل روشهای اثباتی و برهانی هم میشده است به کار رفته است و داستانی دراز پیدا کرده است.
هگل در مباحث خود، تناقض را وارد مفهوم دیالکتیک کرد و از نظر هگل تناقض شرط اساسی فکر و موجودات است؛ یعنی دیالکتیک جریانی استکه تمام هستی را در بر میگیرد، هم جریان فکر دیالکتیکی است و هم جریان طبیعت، و تناقض نیز شرط اساسی این جریان است. بنابراین دیالکتیک هگل عبارتست از: فهم پدیدههای عالَم و فعل و انفعالات هستی بر اساس کشف قانون تناقض و تضاد، و اعتقاد به این اصل که از جنگ میان دو نقیض یک پدیدۀ تازه میزاید؛ و اعتقاد به این که جنگ میان أَضداد أَبدی و همه جایی است و هر پدیده نقیض خودش را جبراً در خود پدید میآورد.
بنابر نظر هگل، دیالکتیک بر یک سهپایه مبتنی است:
1) تز
2) آنتیتز
3) سنتز
یعنی هر تزی نقیض خود را که آنتیتز است، به وجود میآورد و از جنگ آن دو یک پدیده تازه بهوجود میآید که سنتز است. برای مثال: مرغ و تخممرغ؛ تخممرغ تزی است که وقتی آن را زیر مرغ میگذاریم یک ضدّ تخممرغ در آن پدید میآید، بنابراین روز دوّم ما زیر تخممرغ یک «نه تخممرغ» داریم و در روز سوّم این «نه تخممرغ» رشد میکند و تخممرغ را پس میزند و نفی میکند و روزهای بعدی «نه تخممرغ» قویتر شده و روز بیستم پدیدۀ نه تخممرغ از بین رفته و دیگر تناقض از بین میرود و جوجه حاصل میشود؛ و دوباره این روند ادامه مییابد.
نمونۀ دیگر جامع سیاسی فرانسه است که مرحلۀ تز آن نظام سلطنتی در کشور فرانسه بود و مرحلۀ بعد که آنتیتز نیاز داریم انقلاب کبیر فرانسه رخ داد و مرحلۀ سوّم که سنتز است همان امپراطوری ناپلئون بود؛ یعنی خود نظام سلطنتی، ضدّ خود را پرورش میدهد که همان انقلاب باشد و سنتز آن، امپراطوری ناپلئون شد. به این ترتیب دیالکتیک در دوران هگل مفهوم جدیدی پیدا کرد و دیالکتیک به قدیم و جدید تقسیم شد که وجه تمایز آن دو ردّ یا قبول اجتماع ضدّین است.
دیالکتیک قدیم عدم اجتماع ضدّین را قانون مطلق اشیاء و ذهن میداند. ولی، دیالکتیک جدید امکان ضدّیت است را در اشیاء میداند که اشیاء هم هستند و هم نیستند و این ضدّیت پایه و اساس فعالیّت موجودات است و بدون این ضدّیت، اشیاء ساکن و بیحرکتند.
در ادامه برای اصطلاح دیالکتیک، مارکس هم تفسیری خاصّی از آنرا مطرح کرد. او اصول دیالکتیک هگلی را بهصورت (اثبات، نفی و نفی در نفی) پذیرفته است ولی مبنای فلسفی آنرا نمیپذیرد. از نظر مارکس و پیروانش فلسفۀ هگل یک فلسفۀ ایدهآلیستی است ولی فلسفۀ مارکس یک فلسفۀ مادّی است.
حالا سراغ تعریف دینی این مبحث و تعریف اقایان اسلامگرا میریم و سر به سایت حوزه می زنیم که:
دیالکتیک ( dialectic ) کلمه ای است یونانی و از اصل دیالگو ( dialogos ) مشتق شده است که به معنای مباحثه و مناظره است .
روش بحث و مناظره خاصی که معمولا سقراط دانشمند بزرگوار یونان در مقابل طرف برای رفع اشتباه و اثبات خطای وی پیش می گرفت به این کیفیت که از مقدمات ساده شروع به پرسش می نمود و از طرف اقرار می گرفت و به تدریج به سؤالات خود ادامه می داد تا جائی که یکوقت طرف ملتفت می شد که به مدعای سقراط اعتراف کرده ، “ دیالکتیک “ نامیده می شد . این روش مخاطبه ، در علوم تعلیم و تربیت امروز به نام “ روش سقراطی “ معروف است .
افلاطون شاگرد سقراط نیز این کلمه را در مورد طریقه مخصوص خود برای راه بردن عقل در راه کسب معرفت حقیقی اصطلاح کرد . افلاطون می گوید : به افراد محسوسه علم تعلق نمی گیرد زیرا متعلق علم باید کلی باشد نه جزئی . معرفت حقیقی درک “ مثل “ است و این معرفت در روح هر کسی قبل از اینکه به این عالم بیاید حاصل شده است . علم در این جهان تذکر و یادآوری گذشته است . به عقیده افلاطون از راه ورزش فکری و از طریق ذوق و عشق باید نفس را نسبت به گذشته متذکر کرد . افلاطون طریقه خویش را برای کسب این نوع معرفت یا تذکر “ دیالکتیک “ می نامد .
تقسیمات دیگر منقسم می شود . چیزی که هست این است که همه این تقسیمات تنها از نظر تاریخ فلسفه واجد اهمیت است ، اما پیش کسی که به بحث و انتقاد پرداخته و هدف و آرمانی بجز تمیز حق از باطل و جدا کردن راست از دروغ ندارد ارزش زیاد ندارد .
ادامه پاورقی : >
دانشمندان جدید از قبیل کانت آلمانی و غیره نیز این کلمه را در مواردی استعمال کرده اند .
هگل ( Hegel ) دانشمند شهیر آلمانی که از فلاسفه نیمه اول قرن نوزدهم است منطق مخصوص و روش خاصی برای راه بردن عقل در کشف حقایق انتخاب نمود و نام آن را “ دیالکتیک “ گذاشت . شرح منطق دیالکتیک هگل در مقالات آینده خواهد آمد .
هگل در نظریات فلسفی خویش مادی نبود ولی کارل مارکس و انگلس که شاگردان وی بودند و منطق دیالکتیک را از استاد فرا گرفته بودند نظریات مادی و ماتریالیستی داشتند و در این جهت از فلاسفه مادی قرن هجدهم پیروی می کردند .
مارکس و انگلس نظریات مادی خویش را بر اساس منطق هگل تشریح [ کرده ] و توضیح دادند و از اینجا “ ماتریالیسم دیالکتیک “ به وجود آمد . در حقیقت ماتریالیسم دیالکتیک ، ترکیبی است از فلسفه مادی قرن هجدهم و منطق هگل که آندو را کارل مارکس و انگلس به یکدیگر مربوط ساختند .
چنانکه بعدا خواهد آمد ، یکی از اصول منطق دیالکتیک “ اصل حرکت “ است . دیالکتیک می گوید اشیاء را در حال حرکت و تحول باید مطالعه نمود . دیالکتیک - به حسب ادعای خود - جمود و یکسان ماندن را از خواص طرز تفکر متافیزیکی می داند . از این رو دانشمندان فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک ، آن فلسفه مادی را که قبلا طرز تفکر متافیزیکی داشت یعنی براساس جمود و یکسان ماندن موجودات تفکر می کرد “ ماتریالیسم متافیزیک “ می نامند ، یعنی مادیتی که طرز تفکر متافیزیکی دارد . از این روی “ ماتریالیسم متافیزیک “ در مقابل “ ماتریالیسم دیالکتیک “ است .
و البته یک تعریف اسلامی تر به معنای معرفت که:
در
جستجوى چیستى معرفت سرانجام به دیالکتیک مى رسیم. یعنى همان چیزى که افلاطون به لحاظ محتوا آن را دانش مى خواند و به لحاظ این که
نوعى سلوک علمى و معرفتى است آن را روش مى
داند. از این رو دیالکتیک هم دانش حقیقى
است و هم
روش دستیابى به آن و چون از دانش دیالکتیک به فلسفه نیز تعبیر مى کند مى توان دیالکتیک را روش افلاطون و فلسفه را دانش مورد
علاقه او معرفى نمود.
افلاطون
آنگاه که از دیالکتیک سخن مى گوید دلبستگى شدید خود را
نسبت به آن
نمى تواند پنهان دارد به باور آو دیالکتیک هدیه اى است الهى که خدایان به آدمیان عطا نموده اند. همه دانشها طعمه به چنگ مى
آورند اما چون راه استفاده از آن را نمى
دانند طعمه خود را در اختیار آگاهان به دیالکتیک
مى گذارند.
(فیلبس، 16، جمهورى، 504)
دیالکتیک چیست؟
افلاطون
در بسیارى از رساله ها و محاورات خود به این پرسش به اجمال یا تفصیل پاسخ داده است.
حاصل سخن او این است که دیالکتیک سیر فکر و خرد آدمى در مفاهیم محض
عقلى است براى رسیدن به هستیهاى راستین تا با
گذر از آنها به چیزى که برتر از هستى و
مبدا همه
خوبیها و زیبائیها و هستیها است دست یابد و با بازگشت از آن
هستیهاى
فروتر را در جایگاه منطقى آنها باز شناسد این سیر فکرى با نوعى گفتگو همراه است; یعنى فکر و خرد آدمى چیزى را از خود مى پرسد
و خود به آن پاسخ مى دهد و این پرسش و
پاسخ تا رسیدن به نتیجه مطلوب ادامه مى یابد. گفتگوهائى که افلاطون در
محاوراتش ترتیب داده است چه واقعیت داشته باشند و
چه ساخته و
پرداخته ذهن او باشند در واقع بازتابى از همان نوع گفتگوئى است که او آن را دیالکتیک مى خواند.
روح آدمى بر
اساس ادراکات حسى به قضاوت و حکم مى پردازد و تا
هنگامى که حکم او در ارتباط با مفاهیمى باشد که ناظر
به موجودات
جزئى و مادى است در مرتبه پندار قرار دارد. سیر دیالکتیک از
آنجا آغاز
مى شود که مفاهیم کلى بدون این که در جزئیات و متکثرات مادى لحاظ شوند مورد مطالعه قرار گیرند به خصوص مفاهیمى که به مفهوم
مقابل خود نظر دارند، مثل بزرگترى،
کوچکترى، وحدت، کثرت و... تا با تحلیل این مفاهیم هر
یک از آنها
جداى از دیگرى و براى خود به ادراک درآید و روح با سیر در این مفاهیم تا آن جا پیش رود که به مشاهده ادراک وجود عینى و
خارجى آنها دست یابد. این ادراک تا آن
هنگام که روح در قالب تن زندانى است از طریق یادآورى
صورت مى
گیرد; یعنى بیادآوردن ایده ها و هستیهاى راستین که پیش از این روح در جهانى متعالى آنها را مشاهده نموده است این سیر فکرى تا
شهود و ادراک برترین ایده یعنى ایده
«خوب » ادامه مى یابد و با شهود آن خرد و فکر آدمى
در سیر
نزولى آنچه را که هستى خود را از ایده «خوب » دارد مشاهده مى کند و از مرتبه اى به مرتبه دیگر بدون این که مرتبه اى را در این
میان از دست دهد نزول مى کند تا به جزئیات
و کثرتهاى مادى بازگردد و این بار کثرتهاى مادى
از دید او
نه حقیقت بلکه سایه ها و اشباح حقایق راستین خواهند بود و چنین شخصى هیچ گاه پندار را با حقیقت و سایه را با اصل اشتباه
نخواهد گرفت.
هدف دیالکتیک کشف وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است. لذا در
دیالکتیک دو سیر صعودى و نزولى براى فکر و
خرد آدمى تصور شده است که در سیر صعودى وحدت در
کثرت و در
سیر نزولى کثرت در وحدت کشف مى شود.
در سیر
صعودى با مطالعه کثرتهاى مادى آنچه جهت
اشتراک و وحدت آنها است کشف مى گردد و این جهت وحدت
جداى از
کثرتها در نظر گرفته مى شود و روح آدمى پس از این که این وحدت را جداى از کثرتها و مستقل از آنان موجود دید، نسبت آن را با
وحدتهاى دیگر «وحدتهایى که به لحاظ مفهوم وحدت نوعى
خوانده مى شود» مى سنجد و اگر وحدتى را در این وحدتها که
اکنون به صورت کثرت در آمده اند ببیند تا کشف آن وحدت و
مشاهده وجود
آن جداى از کثرتها به سیر خود ادامه مى دهد. اگر آن وحدت نیز
با وحدتهاى
دیگر جهت اشتراکى داشته باشند روح به کشف آن وحدت نیز مبادرت مى ورزد تا به مبدا هر آنچه وحدت یا کثرت است دست یابد و پس از
مشاهده آن سیر صعودى فکر و خرد به پایان
مى رسد و سیر نزولى آغاز مى گردد و با تقسیم
واحد به
انواعش و هر یک از انواع به انواع دیگر به گونه اى که هم تقسیم مستوفا باشد و همه انواع را در برگیرد و هم عبور به مرتبه دوم
پس از عبور از مرتبه نخست باشد; این
سیر نزولى ادامه مى یابد تا به جزئیات برسیم که
خود قابل
تقسیم نباشند. این سیر فکرى مانند سیر از نوع حقیقى به جنس الا جناس و سیر از جنس الا جناس به نوع حقیقى است با این تفاوت که
در این سیر منطقى، ذهن در مفاهیمى
سیر مى کند که خود وجودى جداى از وجود افراد جزئى و
مادى ندارند
و در دیالکتیک فکر و خرد در مفاهیمى سیر مى کنند که وجود عینى و خارجى دارند و جداى از وجود افراد مادى موجودند.
افلاطون در
فایدروس در مورد دو اصل محورى دیالکتیک مى گوید.
اصل نخست این است که سخنور جزئیات کثیر و پراکنده را یکجا و با هم
ببیند و بدین سان به صورتى واحد برسد... اصل
دوم این است که صورت واحد را به نحو درست به اجزاى طبیعى آن
تقسیم کند و هنگام تقسیم چون قصابى نوآموخته قطعه
ها را
نشکند. (فایدروس، 265)
در رساله تئتتوس مى گوید:
جدا کردن مفهومها بر حسب انواع به نحوى که نه مفهومى به جاى مفهوم دیگر گرفته شود و نه مفهوم دیگر به جاى مفهوم مورد نظر، جزئى از دانش دیالکتیک است و کسى که از عهده این کار بر آید خواهد توانست تشخیص دهد که در کجا ایده اى واحد در چیزهاى کثیرى که جدا از یکدیگرند گسترده شده است و در کجا چیزهائى کثیر از بیرون تحت احاطه چیزى واحد قرار گرفته اند و در کجا ایده اى فقط با یکى از چیزهاى کثیر ارتباط یافته است و در کدام مورد انبوهى از چیزهاى کثیر بکلى جدا از یکدیگرند، چنان کسى بدین سان خواهد توانست چیزها را بر حسب نوع از یکدیگر جدا کند و بداند که چیزهاى گوناگون از چه حیث با یکدیگر مشترکند و از کدام حیث مشترک نیستند. (ته ئه تتوس، 253)
در رساله فیلبس پس از این که دیالکتیک را هدیه خدایان معرفى مى کند مى گوید:
هر چه مى گوئیم هست، از یک سو از واحد و کثیر تشکیل یافته است و از سوى دیگر محدودیت و بى نهایتى را در خود دارد و همه این خصوصیات با طبیعت و ماهیت آن بهم آمیخته اند، چون وضع همه چیز چنین است تکلیف ما این است که درباره هر چیز به وجود یک ایده قائل شویم و به جستجوى آن بپردازیم، چون ایده در آن چیز هست بى گمان آن را خواهیم یافت. پس از آن که یک را یافتیم باید به جستجوى دو و اگر دو پیدا نشد به جستجوى سه یا هر عدد دیگرى که نزدیکتر است بپردازیم و باز در مورد هر کدام از آن یک ها به همین روش پیش برویم تا بجائى برسیم که دانش ما درباره آن یک نخستین منحصر بدین نباشد که آن را واحد کثیر و نامتناهى بدانیم; بلکه بدانیم که آن واحد نخستین خود چند واحد را شامل است. در مورد کثیر نیز حق نداریم ایده نامتناهى را صادق بدانیم مگر آن که نخست مجموع تعداد کثیر را که میان نامتناهى و واحد وجود دارد شناخته باشیم، پس از آن که این مرحله را به پایان رساندیم مى توانیم نامتناهى را به حال خود بگذاریم و دست از آن برداریم. خدایان به ما دستور داده اند که در تحقیق و آموختن و یاددادن از این روش پیروى کنیم ولى فضلاى امروزى از هر طریق که پیش آید واحدى مى سازند و آنگاه خیلى سریع تر یا آهسته تر از آنچه باید، از واحد به کثیر نامتناهى مى رسند; در حالى که آنچه میان آن دو قرار دارد از نظرشان پنهان مى ماند، فرق روش دیالکتیک و مغالطه همین است. (فیلبس، 16-17)
این هم تاریخچه کلی از سایت کلوب
دیالکتیک در واقع روش فکری سقراط بود. «وی با کسی داخل گفتگو میشد و میکوشید تا از او افکارش را دربارهی موضوعی بیرون بکشد، مثلاً اعتراف میکرد که نمیداند «شجاعت» واقعاً چیست، و از شخص دیگر میپرسید که آیا او در این موضوع هیچ آگاهیی دارد یا نه. یا سقراط مباحثه را به جهتی میکشانید تا آن شخص کلمهی شجاعت را به کار ببرد، آنگاه از او میپرسید شجاعت چیست، در حالی که اعتراف میکرد که خود نمیداند و یا مایل است بیاموزد. طرف او آن کلمه را به کار برده بود و بنابر این میبایست معنی آن را بداند. وقتی تعریف یا توصیفی به او ارائه میشد، سقراط اظهار خوشنودی بسیار میکرد، لیکن میفهمانید که یکی دو اشکال کوچک هست که دوست دارد روشن شود. از این رو سؤالاتی میکرد، و اجازه میداد تا طرف بیشترین سخن خود را بگوید، ولیکن جریان بحث و گفتگو را تحت نظارت خود میگرفت، و بدینسان عدم کفایت تعریف پیشنهاد شده دربارهی شجاعت را آشکار میساخت. طرف تعریف تازه یا اصلاح شدهای عرضه میکرد، و بدینترتیب جریان بحث ادامه مییافت، خواه با موفقیّت نهایی یا بدون آن. بنابر این دیالکتیک از تعاریف ناکافی آغاز میشد و به تعریف کافی و وافی، یا از ملاحظه و بررسی موارد جزئی به یک تعریف کلّی پیش میرفت. گاهی عملاً به هیچ نتیجهی قطعی نمیرسید، امّا به هر حال هدف یکی بود: دست یافتن به یک تعریف صحیح و کلّی، و چون این استدلال از جزئی به کلّی، یا از ناقص به کامل، پیش میرفت، حقّاً میتوان گفت که روش آن استقراء بود.
البتّه این دیالکتیک ممکن بود تا اندازهای موجب خشم و رنجش و حتّی تشویش خاطر یا تحقیر کسانی شود که نادانیشان آشکار و یقین و اطمینانشان در هم شکسته میشد و ممکن بود ذوق و تفنّن جوانانی را که گرد سقراط جمع میشدند ارضا کند که میشنیدند بزرگترهایشان به جای خود نشانده میشوند اما هدف سقراط تحقیر یا مشوّش کردن نبود. هدف وی کشف حقیقت بود نه به عنوان موضوع تفکّر نظری محض، بلکه با توجّه به زندگی نیک: یعنی آدمی برای خوب عمل کردن، باید بداند که زندگی خوب چیست. پس طنز(irony)، استهزا یا تجاهلِ او و اعتراف به نادانی، از روی صفا و صداقت بود. او نمیدانست بلکه میخواست بیابد، و میخواست دیگران را به تفکّر دربارهی خود و توجّه واقعی به کار مهمِّ مراقبت نفس خویش ترغیب نماید. سقراط عمیقاً به ارزش نفس، به معنی فاعل صاحب فکر و اراده، معتقد بود، و اگر نفس به نحو شایسته مورد توجّه و مراقبت باشد، اهمّیت معرفت و حکمت حقیقی فهمیده میشود. ارزشهای راستینِ حیات انسانی که باید در رفتار محقق شود چیست؟
سقراط همچنین روش خود را مامایی نامید، نه صرفاً بر سبیل اشاره و کنایه به شغل مادر خود بلکه برای بیان این منظور که دیگران را به تولید افکار درست در اذهان خویش، با توجه به عمل درست، فراخواند. از این رو آسان است فهمیدن اینکه چرا سقراط آنقدر به تعریف توجّه و دقّت میکرد. وی فضل فروش نبود، بلکه معتقد بود که شناختی روشن از حقیقت برای هدایت صحیح زندگی اساسی است. وی میخواست افکار صحیح را به صورت «تعریف»روشن درآورد، نه برای تفکّر نظری بلکه برای غایت عملی»
منابع اصلی مقاله:
سلام
یک مقاله از آقای احسان طبری متفکر حزب توده خواندم که دیالاکتیک را تجربه جا زده بود.
بشر سه شیوه را پشت سر گذاشته:
تمثیل
قیاس
استقرا
دیالاکتیک یا تجربه
سلام
یک مقاله از آقای احسان طبری متفکر حزب توده خواندم که دیالاکتیک را تجربه جا زده بود.
بشر سه شیوه را پشت سر گذاشته:
تمثیل
قیاس
استقرا
دیالاکتیک یا تجربه
سلام بر علی رضوی عزیز

از اونجایی که بلاگفا من رو به خیاری میفروشه
من منتقل شدم
به
این
آدرس:
http://facebookam.blogsky.com/
از خودم خجالت کشیدم فارسی dialectic رو نمی تونستم بخونم
سواد در حد تیم ملی!!
باسلام . آمدم وبازهم استفاده کردم .اخبارشماراهم می خوانیم . موفق باشید.
سلام
گرچه درک مطالب وبتون برام سنگین اما خیلی جالب برام ممنونم
آقای رضوی