پان ترکیسم (Pan-Turkism) ایدئولوژی ملی اقوام ترک است که پیش از آغاز جنگ جهانی اول ایدئولوژی دولتی در ترکیه عثمانی اعلام شد و هدفش گردآوری همه اقوام پراکنده ترک از اروپای غربی تا خاور دور و از چین تا اقیانوس منجمد شمالی، تحت حکومت واحد بود. امپراتوری عثمانی از آغاز تأسیس خود سیاست غصب سرزمینهاى ملل دیگر و برپایی یک وطن مشترک برای ترکها در این سرزمینهای اشغالی را در پیش گرفته بود. طبق ایدئولوژی پان ترکیسم این هدف بایستی در سه مرحله تحقق می یافت:
1- ترکیسم : ایدئولوژی پان ترکیسم تنها از طریق
حضور یک ترکیه قومی می تواند تحقق یابد . برای اینکه ترکیه بتواند نقش خود را
بخوبی ایفا کند بایستی بافت قومی آن یکپارچه ترک شود. ملل دیگر بایستی یا
ترک شوند یا از میان بروند.
2- اغوزیت : هدف ایجاد یک حکومت اغوزی است.
اتحاد و همبستگی ترکیه، آذربایجان، ترکمنستان، آذربایجان ایران و
ترکمن ها بایستی اغوزستان فردا را تشکیل دهد.
3- تورانیسم : ایجاد یک دولت متحد و مستقل
تورانی که شامل تمامی اقوام تورانی می شود.
اجرای طرح پان
ترکیسم از همان دوران حکومت عبدالحمید آغاز شد و سپس مورد پذیرش رسمی و پیگیری
ترکهای جوان قرار گرفت. از آن پس این ایدئولوژی محور سیاستهای دولتی همه حکومتهای
ترک را تشکیل داد. این پان ترکیسم بود که در اجرای مرحله اول یا ترکیسم،
نژاد کشی ارمنیان را در ارمنستان غربی و دیگر مناطق ارمنی نشین ترکیه به اجرا در
آورد.
پان ترکیسم در سالهای 1918 و 1920 در ارمنستان شرقی ( جمهوری ارمنستان کنونی )
دست به کشتار زد تا از این طریق راه را بطرف شرق بسوی ایجاد یک حکومت اغوزی بکشید.
هیچ ملتی نبایستی نسبت به ترکها و پان ترکیسم رویاهای دروغین در سر بپروراند. این
جبر تاریخ است .
در ویکی پدیا اینچنین تعریف شده است:
پانتُرکیسم[۱][۲] حرکتی سیاسی است که از صد سال پیش برای یک واحد شدن اقوام ترکی زبان تحت حکومت یک دولت تلاش میکند.[۳][۴][۵] پانترکیسم شبیه پانژرمنیسم است که برای اتحاد ژرمنها بر پایه برتری نژادی ژرمنها و پان عربیسم بر پایه برتری نژادی عربها و پان ایرانیسم بر پایه اتحاد نژادهای ایرانی تلاش میکند.[۶]
واژه پان ترکیسم از دو واژه «ترکیسم» و «پان» تشکیل یافتهاست که پان در زبان یونانی به معنی همه است.[۷]
اندیشه پان ترکیسم، یعنی یکی کردن همه سرزمینهایی که ساکنان آن به یکی از زبانهایی که ریشه آنها به زبانهای آلتایی میرسد نخستین بار از سوی یک خاورشناس مجارستانی یهودی تبار بنام آرمینیوس وامبری در دهه ۱۸۶۰ ساخته و مطرح گشت. وامبری رایزن سلطان عثمانی شدهبود ولی در نهان برای لرد پالمرستون و دفتر امور خارجه بریتانیا کار میکرد. [۸] ساختن و مطرح کردن این اندیشه از سوی وامبری و بریتانیا در اصل به منظور ایجاد یک کمربند از آلتائی زبانها در جنوب روسیه بود تا مانعی شود برای گسترش و رخنه روسها به مستعمرات انگلیس در هندوستان.[۸] بعدها یهودیها و صهیونیستهای دیگری کار وامبری را ادامه دادند از آن جمله نویسنده یهودی فرانسوی بنام لئون کاهون که در کتاب خود «Introduction al'Histoire de l'Asie, Turcs, et Mongols, de» به شکلدهی و تبلیغ پان ترکیسم پرداخت.[۸] پس از او به نویسنده یهودی انگلیسی برمیخوریم بنام آرتور ل. دیوید که در کتاب خود کوشید تا به ترکزبانها حس برتری نژادی و نژادپرستانه بدهد.[۸] این ایده در اوایل سده بیستم از طریق ترکان جوان در امپراتوری عثمانی شکل گرفت.[۸]
به گفته ولادیمیر مینورسکی خاورشناس: «هر جا که پرسش حل نشده ای در زمینه فرهنگ قومهای شرق باستان پدید آید ترکان بی درنگ دست خود را همان جا دراز می کنند».[۹]
کشورهای هدف اندیشهٔ پان ترکیسم و کشورهای ناخرسند از این اندیشه عبارت اند از: ارمنستان، روسیه، ایران، گرجستان، بلغارستان، قبرس، چین و یونان.[۱]
مصطفی کمال پاشا (آتاتورک)، یکی از منتقدان سرسخت ایدئولوژیهای فراکشوری و جهانی مانند پانترکیسم بود و ترجیح میداد ناسیونالیسم را در داخل مرزهای ترکیه جایگزین آن کند.[۱۰]
پانترکیسم مشابه احساسات سایر گروههای ملی است، به استثنای اینکه در پی کسب نوعی آرایش سیاسی است تا به جای یک گروه ملی خاص تمامی مردم ترک تبار را در برگیرد. بنابراین، ناسیونالیسم ترکی یک جنبش فراملی است که در صدد تشکیل واحدی سیاسی مبتنی بر روابط فرهنگی مردم ترکتبار است. هر چند از محبوبیت این جنبش به تدریج کاسته شده و در طی تاریخ معاصر به حرکت خود ادامه داده، اما بهطور کلی بیشترین حمایت از این جنبش، در خلال و پس از فروپاشی امپراتوریهایی که در محدودة مردم ترکتبار بودند، و به طور محسوستر در جریان افول امپراتوری عثمانی و روسیه به عمل آمدهاست.
یکی از اولین نویسندگانی که از احتمال تشکیل جنبش ملی ترک خبر داد، شرقشناس آرمینیوس وامبری بود که در دهة ۱۸۶۰ نوشتن در خصوص این موضوع را آغاز کرد. با وجود این مشهورترین مدافع ناسیونالیسم ترکی اسماعیل بای گاسپرینسکی (۱۸۵۱ ـ ۱۹۱۴) [قازپیرعلی] اهل کریمه بود که خواستار وحدت ترکهای روسیه شد و نشریة ترجمان را تإسیس کرد که در ان از زبان ساده شدة «ترکی عثمانی» استفاده میشد. گاسپرینسکی پیشبینی کرد که با ابداع زبانی که بهراحتی هم برای «قایقران بُسفری» و هم برای یک «ساربان کاشغری» قابل درک باشد، در نهایت «اتحاد ترکی» و «اتحاد اسلام» شکل خواهد گرفت. گاسپرینسکی از تأثیر بالقوة رسانههای چاپی بر مردم بشدت آگاه بود و با جدیت به افزایش شمارگان روزنامه خود با هدف برقراری وحدت بیشتر میان گروههای متفاوت ترکان از طریق ایجاد زبانی مشترک اقدام کرد.
با پایان سدة نوزدهم، ترویج زبان مشترک ترکی گاسپرینسکی (زبان واحد یا زبان مشترک) توسط جنبش اصلاحطلب «جدیدها» مورد حمایت قرار گرفت. معهذا، این حمایت یکپارچه نبود و ابراز مخالفت از سوی برخی از گروههای قومی خاص نظیر قزاقها که ترجیح میدادند زبان قزاقی متمایزی به وجود آورند مشهود بود. این شکاف در جنبش در طی «کنگرة سراسری مسلمان»، در سال ۱۹۱۷، در دوران حکومت دولت موقت در روسیه انعکاس یافت، این کنگره از بهرهگیری زبان مشترک ترکی گاسپرینسکی بهعنوان وسیلهای آموزشی در مدارس طبقات بالای اجتماع حمایت کرد. با وجود این، در مدارس ابتدایی و دبیرستانها زبان ملی منطقه زبان اصلی بود؛ جایگاه زبان مشترک ترکی به موضوعی الزامی و ثانویه تنزل یافت. در جریان اغتشاشات سیاسی سال ۱۹۱۷، تحقق «جنبش ملی متحد ترک» با شکست مواجه شد: در عوض اکثر فعالیتهای سیاسی بر هر یک از گروههای ملی منفرد یا بر موجودیتهای سیاسی ازلی نظیر بخارا و خیوه متمرکز شد.
در جریان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، آرمانهای ناسیونالیسم ترکی برجستگی سیاسی مجدد فروپاشی فدراسیون روسیه امید تازهای برای پانترکیسم به وجود آورد. با وجود این که در محدودة آسیای مرکزی جنبشهای سیاسی خاصی نظیر حزب قزاق «آلاش» و حزب ازبک «بیرلیک» در صدد ایجاد وحدت بیشتر ترکها بودند، چنین اظهاراتی از سوی دیگر گروههای ملی منطقه، نظیر ترکمن و قرقیز با بدبینی تلقی شد، زیرا آنها بیمناک بودند که این مسأله تبدیل به وسیلهای برای غلبهٔ گروههای ملی بزرگتر شود. با وجود این، فدراسیون ازهم گسیخته احتمالاً بهدردخورتر خواهد بود و بسیاری از حکومتهای منطقه وقتی در سال ۱۹۹۳ توافق کردند الفبای لاتین جایگزین الفبای سیرلیک شود گامی به سوی این هدف برداشتند. در حالی که ترکیه پنج حرف به الفبای خود اضافه کرد که بیانگر صداها در زبانهای آسیای مرکزی است.
از میان اقوامی که امروزه ترک نام گرفتهاند بسیاری از اقوام نامبرده در زیر در تاریخ قدیم هیچگاه خود و قوم خود را ترک نمینامیدند. در مورد بخشی از این اقوام ساکن آسیای میانه تنها پس از وارد شدن نظریه پانترکسیم توسط آرمینیوس وامبری و فرستاده پنهانی وزارت خارجه بریتانیا به منطقه[۱۱] این نام رفتهرفته برای این اقوام نیز رواج یافت. این اقوام عبارتند از:
باشقیرها، تاتارها، ناگایباکها، قزاقها، قرهقالپاقها، نوقای، کرائیم، قرهچای بالکار، کومیک، کریمچاک، آلتاییها، آذربایجانیها، قاجارها، شاهسونها، قرهداغها، قرهپاپاخ، قشقاییها، افشارها، خلجها، گاگااوز، اورومچیها، توینی، توفالارها، شورها، خاکاسها، تاتارهای چولیم، ازبکها، اویغورها، سالارها، اویغورهای ساری، چوواشها، یاکوتها، دولگانها.[۱۲]
نوشتار اصلی: نسلکشی ارامنه
پان ترکیسم به عنوان عامل مستقیم در نسل کشی ارامنه در اواخر سال ۱۹۱۵ که انور پاشا در آن درگیر بود مطرح میشود که به عنوان تلاش برای حذف اقلیتهای غیرترک و غیرمسلمان از اواخر دوره عثمانی به منظور پرورش دولت جدید پان ترکی مطرح است.[۱۳][۱۴].
نوشتار اصلی: نسلکشی یونانیها
نسلکشی یونانیها [۱۵] واژهای است که از سوی برخی از پژوهشگران جهت اتفاقی که برای مردم یونانی تبار امپراطوری عثمانی در طول و پس از جنگ جهانی اول رخ داد اطلاق میشود.که در طی آن یونانیها همچون ارامنه و آشوریها مورد آزار و اذیت و کشتار و اخراج از کشور و پیاده رویهای مرگ آور توسط ترکهای جوان و کمالیستها قرار گرفتند.جورج دابلیو رندل از وزارت خارجه انگلستان در میان سایر دیپلماتها از تبعید و قتل و عام یونانیها پس از آتش بس سخن به میان آورد.[۱۶] تخمینها از کشته شدن صدها هزار یونانی تبار در خلال این آزار و اذیتها سخن میگویند.[۱۷]
نوشتار اصلی: نسلکشی آشوریها
در کنار نسل کشی یونانیان و ارامنه، کشتار آشوریها در محل به دست پان ترکهای ترکان جوان در رژِیم عثمانی صورت پذیرفت.[۱۸] در طی سال ۱۹۲۲ طی یادداشتی از شورای ملی آَوری-کلدانی تخمین زده شد ۲۷۵٬۰۰۰ نفر آشوری بدست ترکان کشته شدند.[۱۸]
بر اساس مجله تحقیقات نسلکشی، با رهبری گروه ترکان جوان برنامه از بین بردن هویت کردها، اخراج آنها از سرزمین اجدادیشان و جابجایی آنها در گروهای کوچکتر انجام شده است.[۱۹] در این دوره کردها مجبور به جابجایی و پیاده رویهای مرگ آور و اجبار به ترک شدن گردیدند.[۱۹]ترکان جوان این برنامه را در طول جنگ جهانی اول اجرا کردند که در طی آن ۷۰۰ هزار کرد مجبور به جابجایی اجباری شدند که در میان این جابجاییهای اجباری ۳۵۰ هزار نفر از آنان از بین رفتند.[۱۹]این کردها توسط گروه ترکان جوان مجبور به راهپیماییهای مرگآور شبیه به آنچه برای ارامنه اتفاق افتاد شدند.[۱۹]که بخشی از برنامهای بود که برای از بین بردن هویت کردها در ترکیه انجام شد.[۱۹]همچنین این جنبش دلیلی است بر نگاهی که دولت ترکیه تا سال ۱۹۹۱ بر کردها داشتهاست.در تلاشی برای انکار هویت کردها دولت ترکیه تا سال ۱۹۹۱ کردها را جزو ترکهای کوهستانی رده بندی میکرد.[۲۰][۲۱]
نوشتار اصلی: نسلکشی درسیم
در سال ۱۹۳۸ و ۱۹۳۷ تعداد ۶۵،۰۰۰-۷۰،۰۰۰ کرد علوی کشته و هزاران نفر تبعید شدند.[۲۲][۲۳][۲۴]
پانترکیسم؛ ریشهها و آموزهها
آن چه از اسناد و آثار تاریخی و زبانشناختی و
باستانی بر میآید، این است که منطقهی کنونی آذربایجان، در نخستین ادوار
تاریخی خود، مسکن و ماندگاه اقوام «آسیانیک» تباری چون «اورارتو» و «مانا» بوده و
پس از ورود آریاییان به نجد ایران و سکونت قوم آریایی «ماد» در آذربایجان،
قومیت و فرهنگ آریایی در این ناحیه، غالب و تثبیت گردیده و عناصر بومی را در
خود مستحیل ساخته است. برخلاف ادعای نویسندگان نژادپرست پانترکیست، تاکنون
هیچ گونه سندی به دست نیامده که نشان دهد تبار یا زبان
ایرانیان سرزمین آذربایجان در اعصار پیش از اسلام، غیر آریایی
و مثلاً «ترکی» (شاخهای از نژاد زرد) بوده است. به همین گونه، از عصر هجوم
اعراب به ایران تا روزگار صفویان، هیچ سند و اثری شناسایی نشده که ثابت کند تبار
یا زبان مردم آذربایجان، غیر ایرانی و «ترکی» بوده است. جالب آن که پانترکیستها معتقدند
مردم آذربایجان از بدو تاریخ تاکنون به زبان «ترکی» سخن میگویند اما آنان
برای اثبات ادعای پوچ خود تاکنون نتوانستهاند حتا یک سطر نثر یا یک بیت نظم
به زبان ترکی و از عصر پیش از صفویان، در آذربایجان بیابند و عرضه کنند!!
بر پایهی اسناد و تصریحات تاریخی، میدانیم که با نفوذ و
غلبهی قبایل و حاکمان ترکتبار به منطقهی آذربایجان در دوران حاکمیت
ترکمانان و به ویژه صفویانی که از ترکگرایی، بهرههای سیاسی و نظامی میبردند،
زبان ترکی به عنوان زبانی حکومتی و غالب، زبان بومی آذربایجان، یعنی
«پهلوی آذری» را که یکی از گویشهای کهن ایرانی و بازماندهی
زبان مادها بود، به تدریج متروک ساخت و بدین ترتیب، زبان
کنونی ترکی که زبانی مرکب از واژگان پارسی و عربی و ترکی است که با قواعد دستوری
زبان ترکی تکلم میشود، به جای آن معمول گردید.
با وجود چنین بدیهیاتی در بارهی تاریخ و فرهنگ آذربایجان،
صرف شباهت زبان کنونی ایرانیان آذری (یعنی ترکی) با زبان اقوام ترکتبار
ساکن قفقاز و آناتولی، شماری از دولتهای سلطهجو را در سالهای آغازین قرن
بیستم بدین اندیشه انداخت که با بهرهگیری از همین شباهت
ظاهری به عنوان حربهای فرهنگی، به سلطهگری و گسترش اراضی
خود در بیرون مرزهایشان، روی آورند. روسیه و عثمانی، دولتهای سلطهجویی بودند
که در آن عصر، برای اجرای این توطئه، گامهای مشابهی برداشتند. نظریهپردازان این
دولتها با نادیده گرفتن این حقیقت که ایرانیان آذربایجانی، قومیت و ملیت «ایرانی»
دارند و صرفاً در پی حوادث تاریخی متأخری، به زبان دیگری (ترکی) تکلم میکنند،
چنین تبلیغ و القا نمودند که ایرانیان آذری از ابتدای تاریخ، به قومیت و
ملیت ترکی - مغولی، و نه ایرانی تعلق داشتهاند و از این رو، با ترکمنها و تاتارها
و قزاقها و اغوزها و اسکیموها و سایر اقوام نژاد زرد، خویشاوند و همتبارند!!
نویسندگان و نظریهپردازان سفارشی روسیه و عثمانی از مجموع
این تبلیغات دروغین و توطئهآمیز، در جهت اهداف شوم خود چنین نتیجه
میگرفتند که: «اینک هنگام آن شده است که همهی اقوام ترکتبار
(که ایرانیان آذری نیز در این نقشه، جزء آنان محسوب شده
بودند) متحد و یکپارچه شوند و زیر پرچم واحدی درآیند!» و البته روشن است که این
«پرچم واحد» یا متعلق به دولت روسیه بود یا عثمانی؛ کشورهایی که چشم طمع به خاک
سرزمینهای دیگر دوخته بودند. عثمانیها در جهت اجرای این طرح امپریالیستی خود
(یعنی گسترش مادی و معنوی قلمرو خویش به سرزمینهای مجاور و به بهانهی وجود اشتراکات
قومی و فرهنگی) ایدئولژی «پان ترکیسم» را با تحریکات اولیهی دولت انگلیس،
پیش کشیدند و چنین تبلیغ و القا نمودند که همهی اقوام ترکتبار و ترکزبان - از
آناتولی تا آسیای میانه - باید از کشور و دولت خود جدا شوند و به حکومت عثمانی
- که پناهگاه و مأمن و آرمانشهر این اقوام معرفی شده بود - ضمیمه گردند. در
واقع عثمانیها با توسل به چنین حربهای میکوشیدند که اقوام ترکتبار و ترکزبان را
نخست به لحاظ فرهنگی و تاریخی، از درون یکسان و همسان سازند و سپس این توده را
از وجه سیاسی نیز متحد کرده، به قلمرو خود بیافزایند. در جهت اجرای همین نقشهی یکپارچهسازی
فرهنگی، برای آن که وانمود شود «ایرانیان آذری» تبار و منشأ و قومیت
ترکی (آلتاییک) دارند، انبوهی نوشته و کتاب فراهم آمد که در آنها، هویت و اصالت
«ایرانی» آذریها انکار میشد و هویت دیگری بدانان القا میگردید.
اما روسیهی تزاری، و سپس حکومت شوروی که قصد داشت هر چه
بیشتر سرزمینهای آباد و غنی ایران را به قلمرو خود بیافزاید، به
توطئهها و حربههای فرهنگی مشابهی روی آورد. در این جهت، در
سال 1918 میلادی، نخست با مداخله و پشتیبانی حکومت عثمانی
و سپس تأیید دولت انگلیس، و در سالهای بعد با هدایت شوروی، سرزمین «قفقاز»
که نام تاریخی و اصلی آن «اران» (Arran) بود، «آذربایجان» نامیده شد
و سرانجام به مرکزیت «باکو»، دولتی در آن برقرار گردید. حال آن که عنوان «آذربایجان»
- از ابتدای پیدایش خود در عصر سلوکیان - به سرزمینهای شمال غربی ایران
(واقع در جنوب رود ارس) تعلق داشت و اطلاق میشد و نه به نواحی واقع در شمال
رود ارس (اران و شروان). عثمانیها و سپس شورویها با هدایت و تأیید این نامگذاری
جعلی میکوشیدند چنین القا کنند که «جمهوری آذربایجان» (یعنی همان منطقه
قفقاز و اران) و «آذربایجان ایران» در ابتدا سرزمین واحدی بوده و اصل و منشأ
مشترکی داشتهاند که بعدها به علت دسیسه و زورگویی حاکمان ایران و روسیهی تزاری،
از یکدیگر جدا افتادهاند و از این رو هر چه زودتر باید به هم بپیوندند و
سرزمین واحدی را تشکیل دهند!! در جهت تکمیل همین نقشهی شوم، در تبیلغات روسها، جمهوری
آذربایجان، «آذربایجان شمالی» خوانده شد و آذربایجان ایران، «آذربایجان جنوبی»
نامیده شد تا بدین ترتیب، وحدت و اشتراکی میان این دو سرزمین القا گردد. حال
آن که آذربایجان ایران و سرزمین قفقاز جز به لحاظ شباهت زبانی مردمان آن - که
بعدها حادث گشته بود - از نظر جغرافیایی و قومی و فرهنگی، در طول تاریخ، هیچ گونه
ارتباط و پیوندی با هم نداشتهاند.
روشن است که هدف از اطلاق عنوان «آذربایجان» به منطقهی
قفقاز (که اینک متعلق به شوروی بود) و سپس، تلاش برای ملحق کردن استان
آذربایجان ایران به آن از طریق جعل اشتراکات خاکی و قومی میان
آن دو، توسعهی هر چه بیشتر قلمرو روسیه/ شوروی به داخل
سرزمین ایران، پس از تصرف منطقهی قفقاز در عهد قاجاریه بوده است [برای کسب آگاهیهای
بیشتر و دقیقتر در این باره، نگاه کنید به= دکتر عنایت الله رضا: «چگونه
نام آذربایجان بر اران نهاده شد؟»، مجلهی اطلاعات سیاسی - اقتصادی، شماره
182-181 (+)].
با حاکم شده کمونیستها بر روسیه، نقشهها و توطئههای سلطهجویانهی
دولت شوروی
برای تصرف سرزمین آذربایجان، شکل آشکارتر و مستقیمتری به
خود گرفت. در جهت اجرای برنامههای جدید شوروی، با هدایت و حمایت
مسکو و باکو، گروهکی کمونیستی به نام «فرقهی دموکرات
آذربایجان» به رهبری «جعفر پیشهروی» شکل گرفت. این گروه در سال
1324 خورشیدی، بر اساس طرحهای از پیش برنامهریزی شدهی استالین (رهبر شوروی)
و باقراف (نخستوزیر جمهوری آذربایجان) با حمایت و حضور ارتش شوروی - که از
زمان جنگ جهانی دوم در استان آذربایجان مستقر بود - کودتاوار، «دولتی خودمختار»
را در استان آذربایجان تشکیل داد و جدایی آن را از ایران
اعلام داشت
و پیشهوری به مقام نخستوزیری این دولت خودخواندهی
کمونیستی منصوب شد. اما پیش از آن که دولت شوروی بتواند آذربایجان را رسماً
به صورت یکی از کشورهای اقماری خود درآورد، در سال 1325، در پی فشارهای امریکا
به شوروی و تلاشهای هوشمندانهی «قوام» (نخستوزیر ایران)، آن کشور نیروهای
نظامی خود را از آذربایجان خارج نمود. پس از این حادثه،
دولت خودخواندهی پیشهوری که فقط با اتکا به نیروی شوروی
برقرار بود، بیدرنگ و به سرعت فرو پاشید و نابود شد و سران خائن و وطنفروش آن،
متواری یا اعدام شدند. بدین ترتیب، تومار دولت و خود فرقهی دموکرات که صرفاً
سناریوی از پیش طراحی شدهی مسکو - باکو برای گسترش نفوذ سیاسی و اقتصادی آنان،
و در نهایت جداسازی آذربایجان از خاک ایران و الحاق آن به اتحاد جماهیر شوروی
در قالب «آذربایجان واحد» بود، در هم پیچیده شد.
امروزه، پانترکیستهای داخلی که کاملاً زیر فرمان سرکردهها
و آمران خود در جمهوری آذربایجان و ترکیهاند و از ادبیات و
بیانی کمونیستی بهره میبرند، در قالب فرقهای نژاد پرست و
سیاسی - که در اصل، خواهان و جویای تجزیهی استان آذربایجان
از ایران و الحاق آن به جمهوری آذربایجان است و به علت ضعف عمیق و بنیادین
تئوریک، ایدئولژی آن صرفاً به مجموعهای از خرافهها و جعلیات خودساخته و
عوام فریبانه استوار شده است - جهت برآوردن اهداف شوم و ضدایرانی خود، در تبلیغات
و القائات خویش برآناند که: 1- برای مردم آذربایجان (یعنی ایرانیان ترکیگو)
«هویتسازی» کنند. بدین معنا که میکوشند با جعل و تحریف تاریخ، برای ایرانیان
آذری هویت و اصالتی غیرایرانی بجویند و بسازند و آنان را با اقوام نژاد زرد،
یعنی ترکها و مغولها، خویشاوند و همتبار جلوه دهند و در واقع، ریشهها و پیوندهای
آنان را از ملیت و سرزمین ایران بگسلند و بدین طریق، به
ملیتها و
سرزمینهای ترکتباران درآویزند. 2- میکوشند از طریق
«قهرمانسازی»، برای حرکتهای سیاسی خود، سابقهی تاریخی بتراشند و الگوی
مبارزاتی بسازند و با مصادره کردن قهرمانان ملی ایران به نام
خود (ترکها)، وجهه و منزلتی برای خویش فراهم کنند. چنان که در تبلیغات پانترکیستها،
«بابک» که رهبر خیزش ایرانیان در سدهی دوم هجری
علیه سلطهی اعراب بود، با ادبیاتی کمونیستی «قهرمان ملی ترکها در مبارزه با
اسلام و بردگی و فئودالیسم» معرفی میشود! و یا «ستارخان» که سرکردهی مشروطهخواهان شمال
غرب ایران علیه استبداد قاجار (دودمانی که خود نیز ترکزبان بود) به شمار میآمد،
در سخنان پانترکیستها - به ویژه باکو نشینان - «قهرمان ملی خلق آذربایجان علیه
سلطه فارس» !!! توصیف میگردد. 3- در حالی که در ایران امروز و در بسیاری از
کشورهای جهان چیزی به نام «قومیت» معنا و موضوعیت ندارد و همهی مردم شهروندان
یک قلمرو سیاسی واحد (دولت - ملت) محسوب میشوند، پانترکیستها شدیداً میکوشند
تا هویتی قومی برای مردم آذربایجان جعل و تولید کنند و آنان را به صورت عناصری
منفرد و منزوی و متمایز از ملت ایران جلوه دهند. اما این هویتسازی صرفاً بر
مبنای «زبان» قرار گرفته و بر اساس آن، تلاش میشود که مردم ایران به صورت دو قوم
متمایز و حتا متعارض «فارس» و «ترک» تقسیم شوند. حال آن که زبان فارسی (پارسی
دری) در ابتدا یکی از گویشهای ایرانی رایج در شمال شرق ایران بوده که در سدههای
پس از اسلام به تدریج در سراسر ایران عمومیت و رسمیت یافته و گویشهای ایرانی
مناطق دیگر را در خود مستحیل ساخته است؛ و زبان ترکی نیز رهاورد حاکمان ترکتبار
سرزمین آذربایجان بوده که سرانجام جانشین زبان ایرانی و بومی آن ناحیه گردیده
است. بنابراین، فارسیگویی و ترکیگویی نمیتواند معیار و ملاک تفاوت قومی
یا داشتن هویت قومی خاص و مشخصی باشد. اما پانترکیستهایی که توان فهم این نکته
را ندارند، با خلق مفهوم «قومیت» از فارسیگویی و ترکیگویی، میکوشند از زبان
فارسی و ایرانیان فارسیگو، زیر عنوان یک «قوم» غالب و سلطهگر، غولی غاصب و
ستمگر بسازند و در مقابل، خود را زیر عنوان «قوم» همیشه مظلوم ترک، بردهی تحت ستم
فارسها (!) نشان دهند و از این طریق، احساسات عمومی را علیه یکدیگر تحریک کنند
و با ایجاد تنش و اغتشاش در جامعه، جدایی آذربایجان را از ایران، موجه و ضروری
نشان دهند؛ و از سوی دیگر تلاش میکنند که برای اثبات موجودیت خود از طریق نفی
هویت دیگران، اصالت و هویت ایرانیان، یعنی تبار آریایی آنان را انکار و تخریب
کنند. درست در همین جاست که پانترکیستها با فردی مانند «ناصر پورپیرار» همسو
می شوند و بدو متوسل میگردند. هر چند پورپیرار تلاش میکند که با نفی و تخریب
هویت ملی ایرانیان و اصالت و تمدن آنان، عربیت را به کرسی بنشاند، اما هدف هر
دو در ضدیت و دشمنی با ایران و ایرانی، در نهایت یکی است. پانترکیستها در ادامهی
سیاست هویتسازی خود، از آن جا که آشکار است تبار ترک هیچ گاه سابقه و اصالتی
در سرزمین ایران نداشته است، برای پوشاندن این خلاء عظیم و خلق اصالت و هویت
کهن برای خود در داخل این منطقه، به طور مضحکی تلاش میکنند که تمام اقوام بومی
خاورمیانه مانند سومر، ایلام، اورارتو، مانا، گوتی و… را ترکتبار معرفی کنند
و تمدن آنان را به حساب خود (قوم ترک) بگذارند!!! از نگاه آنان، نژاد زرد (که
ترکهای حقیقی، شاخهای از آن هستند) برترین نژاد بشری و صاحب نخستین و عالیترین تمدنها
و فرهنگهای جهان است! 5- پانترکیستها از طریق گسترش ادبیات «حسرت و اشتیاق»،
یعنی اشعار، رمانها و مقالاتی که در آنها با آه و ناله و درد و دریغ، نخست
از پیوند و یگانگی و خویشی مردم استان آذربایجان (که در جهت این القائات، آذربایجان
جنوبی خوانده میشود) و جمهوری آذربایجان (که در این راستا، آذربایجان شمالی
نامیده میشود) و نیکبختی و سعادت اولیهی آنان سخن میرود و سپس، جدایی این
دو بخش باعث شوربختی و فلاکت مردم آذربایجان دانسته شده، تلاش آذریها برای برداشتن
این فاصله و جدایی فرضی و پیوستن هر چه زودتر به جمهوری آذربایجان به جهت
تشکیل دوباره سرزمین نخستین مادری و دستیابی به سعادت و خوشبختی پیش از جدایی،
خواسته میشود!!!
امروزه فرقهی سیاسی و نژادپرست «پان ترکیسم» که پیروان آن
در اوج تحجر و نادانی و عصبیت و خودفروختگی به سر می برند، با وجود
ارتزاق پیوسته از دلارهای حیدر علیاف، به علت درماندگی و انحطاط
شدید تئوریک، هر چه بیشتر به سوی فاشیسم، یعنی بهرهجویی از
خشونت کلامی - فیزیکی برای به کرسی نشاندن آرمانهای خود میگراید و ماهیت خویش
را به عنوان جریانی کاملاً سیاسی، ایرانستیز و وابسته به بیگانگان، به خوبی
آشکار میسازد؛ چنان که پانترکیست شوربختی به نام Tabrizli در بخش پیامهای وبلاگ
پورپیرار مینویسد: «ما آذربایجانیها باید فکراً و در جمع پشتیبان ترکیه و
آذربایجان شمالی بوده و از موضع آنها در هر جا دفاع کنیم چرا که از ایران و ایرانی
تا به حال جز فلاکت و زور و عقبماندگی چیزی نصیب مردم آذربایجان نشده و روز
به روز بدتر نیز میشود. زنده باد اتحاد ترکهای دنیا»!! همین فرد در جای دیگری
مینویسد: « آذربایجان جنوبی نیز از ایران مزخرف جدا خواهد شد و با شمال [= جمهوری آذربایجان] یکی میشود. زنده باد آذربایجان واحد. نابود باد ایران»!! اما تردیدی نیست که همین وابستگی و بیهویتی جریان پانترکیسم، سرانجام منجر
به فروپاشی و سقوط این فرقهی نژادپرست خواهد شد؛ هر چند که بیشینهی مردم آذربایجان
و ایرانیان ترکیگو، با آگاهی کامل به اصالت و هویت ایرانی خود، کمترین اعتنا
و توجهی به فریبکاریها و القائات پانترکیستهای وطنفروش نکرده و همهی نقشههای
شوم آنان را در طول یک سدهی اخیر، عقیم گذاشتهاند.
اما پان ترکیسم یا پان فارسیسم ,کدام یک توهم است و کدام یک واقعیت دارد ؟
گاها به دلیل شانتاژها و تخریبات صورت گرفته از طرف نیروهای انحصارگرا و توتالیتر مخالف جنبش هویت طلبی آذربایجان ، یا به دلیل روش های تبلیغاتی غلط برخی فعالین حرکت ملی آذربایجان و نیز حضور برخی نیروهای تندرو و افراطی در این جنبش ، این شائبه در ذهن برخی از هموطنان فارسی زبان شکل می گیرد که حرکت ملی آذربایجان،حرکتی پان ترکیستی ، افراطی و غیر دموکراتیک می باشد .
این در حالیست که دقیقا بر خلاف این باور غلط ، حرکت ملی آذربایجان چه از نظر ماهوی و چه از نظر شکلی ، حرکتی طرفدار عدالت آزادی و دموکراسی بوده و برای تمامی انسانها اعم از ترک و کرد و فارس ، عرب و عجم ، مسلمان و غیر مسلمان و از هر نژاد و زبان و فرهنگی که باشند ، معتقد به حقوق انسانی برابر و حق تعیین سرنوشت ملی می باشد.
مفهوم پان ، اهداف و نتائج حاصله : پان و اندیشه هایی که با پیشوند پان در کشورها و جوامع مختلف تبلیغ و ترویج میشوند ،به معنی همه ، عموم ، سرتاسر ،کل و همگانی بوده و اندیشه هایی که با پیشوند پان شکل گرفته اند، خواهان حذف فیزیکی یا هویتی اقوام و ملل دیگر و استحاله یا جایگزینی آنها با قوم و ملت حاکم و یا اتحاد ملل و جوامع دارای ریشه واحد قومی ، زبانی و نژادی می باشند .
این اقدام ضد انسانی عموما توسط قوم ، ملت یا نژاد حاکم و مسلط علیه اقوام و ملل تحت سلطه و با بهره گیری از ابزارهای نظامی، سیاسی ، آموزشی و تبلیغاتی و ... اجرامیشود.
حذف فیزیکی :
نسل کشی و ژنوساید راهکار اصلی حذف فیزیک می باشد که نمونه آن را در جنگ جهانی دوم از طرف آلمانهای نازی علیه یهودیان و در اواخر قرن بیستم در یوگسلاوی از طرف صربها علیه مسلمانان و در روسیه علیه ترکان مسلمان چچن و در فلسطین از سوی صهیونیست ها علیه اعراب مسلمان شاهد بوده ایم . در اکثر موارد به دلیل کثرت جمعیتی جوامع تحت سلطه ، حذف فیزیکی عملا غیر ممکن بوده و با عکس العمل شدید ملل دیگر یا جوامع دیگر یاملل مغلوب و تحت سلطه روبرو شده و به جنگ داخلی یا بین المللی گسترده تبدیل میشود . زیاده خواهی هیتلر و موسیلینی در اروپا و ژاپن در شرق دور که با عکس العمل ملل دیگر روبرو شده ، منجر به جنگ جهانی دوم ( بزرگترین تراژدی تاریخ بشر ) گردید ، از نتائج توسعه اندیشه پان در جوامع فوق بود .
به عبارتی ،حذف قوم و ملت مغلوب و تحت سلطه غیر ممکن یا بسیار پر هزینه می باشد .
حذف فرهنگی - هویتی :
بنابر این رهبران و نخبگان پان و تمامیت خواه قوم و ملت غالب و مسلط ، از روشهای نرم و به ظاهر بدون خشونت یا با ضریب خشونت پایین برای حذف ملت محکوم استفاده میکنند به این شکل که با تکذیب و تخریب تاریخ و زبان و فرهنگ ملت و قوم تحت سلطه ، هویت آن ملت که وجه مایز و شناساننده آن ملت و قوم است را از بین می برند و ملت تحت سلطه به مرور زمان درون ملت حاکم هضم و جذب و استحاله شده و از صفحه تاریخ حذف می گردد .
اینجاست که مفاهیمی چون آسیمیلاسیون ، الیناسیون ، خود کشی فرهنگی و ژنوساید فرهنگی معنی و جایگاه پیدا میکنند .
الیناسیون : به معنی از خود بی خود و بی گانه شدن و فراموش کردن خود و تاریخ ، زبان و فرهنگ خود و نهایتا خود را در قالبی دیگر دیدن است .
خود کشی فرهنگی : نفی و تکذیب به ظاهر ارادی هویت خود و احساس نفرت و دشمنی نسبت به نیاکان و ریشه های تاریخی خود ناشی از حس حقارت و خود کم بینی ملی می باشد .
آسیمیلاسیون : پروسه و پروژه آسیمیلاسیون به معنی شبیه شدن به ظاهر ارادی ( و در اصل غیر ارادی ) اعضای جامعه تحت سلطه به جامعه و ملت مسلط از نظر هویتی در اثر حذف هویت مادری و جایگزینی آن با هویت قوم یا ملت مسلط می باشد .
همچان که اشاره کردم این فرآیندها در ظاهر پروسه ای بوده و به اراده خود افراد رخ می دهد در حالی که عملا پروژه ای است که دقیقا از سوی نحبگان ملت حاکم طراحی و به اجرا گذاشته شده و اعضای جوامع مغلوب و تحت سلطه نه به اراده خود بلکه ناخودآگاه گرفتار شده و در آن مسیر حرکت می کنند.
این پروزه زمانی با موفقیت به پیش میرود که نخبگان جوامع مسلط از تمام ابزارهای رسانه ای ، آموزشی ، سیاسی ،اقتصادی و ... بهره برده و پروژه تخریب ، تحقیر و تکذیب زبان و فرهنگ و تاریخ ( عناصر هویت ساز)ملل و جوامع تحت سلطه ، طبق برنامه اجرا شده و بسترسازی های لازمه رخ دهد .
این بستر سازی در دراز مدت باعث می شود که این پروژه به یک پروسه اجتماعی تبدیل شده و در ناخودآگاه جمعی هر دو طرف ( جوامع مسلط و ملت تحت سلطه ) نهادینه شده به فرهنگ عمومی تبدیل شود . در این حالت حتی اگر نخبگان و حکام جدید نسبت به باور پان بی تفاوت باشند ، به دلیل وجود همین بسترسازی قوی ، جریان حذف هویتی جوامع تحت سلطه ادامه خواهد یافت چرا که باور به برتری و مهتری قوم مسلط و کهتری قوم تحت سلطه به یک باور عمومی تبدیل گشته است و همچون بیماری واگیردار به اپیدمی تبدیل گشته است .
به این ترتیب قتل عام و ژنوساید فرهنگی تبدیل به پروسه و فرآیندی ناخودآگاه گشته و با تداوم آن ممکن است به حذف تاریخی ملل و جوامه تحت سلطه منجر گردد .
پروسه ای که در جنوبغرب ایران علیه اعراب و در غرب به خصوص کرمانشاه علیه کردها و در شمالغرب به خصوص همدان و قزوین و تاحدودی زنجان علیه ترکها تداوم دارد.
به عبارتی ، وقتی فرهنگ و زبان و تاریخ ملت و قوم تحت سلطه تکذیب و تخریب و تحقیر گردید ، اعضای این جوامع چون احساس و خود کم بینی میکنند و به این باور می رسند که چیزی برای ارائه دادن و افتخار کردن ندارند بیش از پیش دچار عقده حقارت و خود کم بینی عمومی میگردند . نهایتا توسعه و تشدید این حس حقارت و تداوم آن طوی بازه زمانی نسبتا طولانی باعث میشود که اعضای ملت تحت سلطه که عموما از نظر سیاسی و به خصوص اقتصادی نیز محروم و ضعیف نگه داشته شده اند یا تضعیف گشته اند ، بیچارگی و حقارت و ذلالت خود و عدم توسعه خود را ناشی از ضعف و کاستی های فرهنگی و تاریخی و هویتی خود بدانند .
نتیجه معلوم است :
آنان برای اینکه خود را از شر این عامل بدبختی ( که در اصل توهمی ساخته و القا شده از طرف قوم حاکم است ) نجات دهند و از شهروندی بی تمدن و فرهنگ ودرجه دو ( به زعم خود ) به شهروندی متمدن و بافرهنگ و درجه یک تبدیل شوند دست به خود کشی فرهنگی زده و با کنار گذاشتن ( به ظاهر ) ارادی فرهنگ و زبان مادری و نفی گذشته و تاریخ خود ، هویت ملی – قومی خود را از دست داده و به فرهنگ و زبان ملت غالب روی آورده و به جای افتخار به تاریخ و گذشتکان خود به تاریخ ملت حاکم (که خوب یا بد تعلقی به آن ها ندارد یا تعلقشان به آن محدود است ) افتخار کنند بدین ترتیب فرآیند الیناسیون و بیگانه شیفتگی و خود را در بیگانه دیدن دخ داده و به دنبال آن آسمیلاسیون و شبیه سازی هویتی شکل گرفته و نهایتا و به مرور زمان در درون ملت حاکم و مسلط استحاله و هضم و جذب میشوند بنابر این :
اندیشه پان به ملت یا قوم سلطه گر که داعیه عام بودن و کلی بودن دارد ، برازنده است .
ملت تحت سلطه که در خطر نابودی هویتی است ، چگونه و با چه ابزار و امکاناتی میتواند ملل دیگر را در خود آسیمیله کرده و فرهنگ و زبان و هویت خود را به آنان تحمیل کند؟؟
با رجوع به تاریخ معاصر ایران کاملا شفاف میشود که چه کسانی را پیشوند پان زیبنده است و چه کسانی را نیست . اما در عمل همان اجرا کنند گان این پروژه صفت خود را به دیگران نسبت داده و هویت طلبان ملل مغلوب را به پان بودن متهم می کنند تا هم خود را از فشار افکار عمومی و آزادی خواهان حفظ کنند و هم وسیله ای برای سرکوب هویت طلبان بیابند. تا قبل از به قدرت رسیدن پهلوی در ایران ، این کشور به نام ممالک محروسه ایران شناخته میشد و با وجود اینکه اجداد قاجار ترک زبان بودند ، عملا زبان فارسی بعنوان زبان رسمی مورد استفاده و آموزش و تروج قرار گرفت هرچند که زبانهای دیگر از جمله عربی و ترکی هم آزاد بوده و آموزش داده می شدند .
با قدرت گیری پهلوی، سیاست یک زبان،یک ملت و یک پرچم پیش گرفته شد . روشنفکران و نخبگان و طبقه حاکمه ایران با الگو برداری غلط از ناسیونالیسم قومی اروپاییان پروژه ملت سازی را که در غرب پروسه ای تاریخی – طبیعی و نه اجباری و مونتاژی بود ، پیاده کردند . در این راستا از الگوی آلمانی ملت که به زبان و فرهنگ و دین و تاریخ مشترک برای ایجاد دولت – ملت تاکید داشت تاکید کردند در حالیکه برای جامعه کثیر الملله و چند فرهنگی ایران اصلا مناسب نبود و از الگوی فرانسوی دولت – ملت که به اراده و خواست عمومی مردم برای ایجاد دولت - ملت تاکید میکرد ، غافل شدند و چون با حقیقت کثیر اللگی ایران روبرو شدند ، به ناچار سیاست حذف ملل غیر فارس به خصوص ترکان و اعراب را پیش گرفتند .
و در کمال وقاحت درنوشته های خود به صراحت اعلام داشتند که باید زبان ترکی و عربی حذف گردد و ترکان و اعراب ایرانی ، فارسیزه شوند .
(در اینخصوص مراجعه شود به کتابهایی چون «ناسیونالیسم در ایران» و «قتل اتابک» و «نشریه آینده» و نیز کتب کسروی و نوشته های محمود افشار و تقی زاده و ... )
انان در ارائه راهکارهای فاشیستی تا بدانجا پیش رفتند که اعلام کردند باید کودکان خانواده های ترک زبان از خانواده هایشان گرفته شده به دست خانواده های محترم فارسی داده شود تا از کودکی به فارسی تربیت شوند ( کتاب قتل اتابک نوشته شیخ الاسلامی ) .
در مدارس صندوق جریمه گذاشتند که هر کودکی به ترکی سخن گوید جریمه شود و سخن گفتن به زبان مادری همچون دزدی ، عملی شنیع و جرم محسوب شده و مستوجب مجازات بود .
از سوی دیگر به تحریف تاریخ دست زده و اعلام داشتند که آذربایجان قبلا فارسی زبان بوده و تحت تاثیر حمله مغول و ترکان ، ترکیزه شده است و نگفتند که این ترکان که از نظر آنان وحشی و بربر بودند و از دانش و علم و کتاب و آموزش و رسانه های جمعی از قبیل رادیو و تلیزیون بی بهره ، با کدام ازار فرهنگی و آموزشی و رسانه ای موفق به ترکیزه کردن میلیونها آذربایجانی گشتند در حالیکه دولتهای فارسگرا در طول صد سال اخیر با دهها ابزار و میلیاردها تومان هزینه ، موفق به تغییر زبان آذربایجانیان ترک زبان نگشته اند .
آنان اسامی تاریخی و ترکی مناطق ترک زبان را حذف کردند و اسامی بی ریشه و بی معنا و ساختگی فارسی برایشان گذاشتند ، سرشماری اذربایجان را خرشماری نام نهاند و ترکان را حقیر و احمق و در حد حیوانات کم شعور و نفهم و زمخت معرفی کردند و ....
.
این سیاستها ( تخریب و تکذیب و تحقیر ) دقیقا در راستای ژنوساید و قتل عام فرهنگی صورت گرفت تا ترکان آذربایجان دست به خود کشی فرهنگی زنند و نهایتا پروژه الیناسیون و آسیمیلاسیون با موفقیت پیش برده شده ، ملت ترک زبان آذربایجان در میان ملت فارس استحاله شده و جزئی از آنان گردند .
مراحل حذف غیرفیزیکی ترکان در ایران :
1 -تخریب و تکذیب هویت ترکان 2 - الیناسیون و از خود بیگانگی 3 - خودکشی فرهنگی 4 - آسیمیلاسیون و استحاله درمیان فارسیان
پیش برندگان پروژه فاشیستی و ضد انسانی حذف ترکان و اقوام تحت سلطه در ایران کمی انصاف و شرف داشته باشند
اگر دین نداریم لااقل آزاده باشیم
دوباره تکرار میکنم آنان پان فارسیست هستند یا هویت طلبان مظلوم ترک و کرد و عرب که چیزی جز حفظ فرهنگ و تاریخ و زبان خود نمی خواهد ؟؟؟
فعالین ملی آذربایجان کی و کجا خواستند که برادران فارسی زبان و یا دیگر هموطنان غیر ترک زبانشان ترکیزه شده و در میان ترکان استحاله شوند ؟؟؟
هویت طلبان آذربایجان به تمام ملل و اقوام ایرانی با هر فرهنگ و زبان و هویتی که دارند و به هر دین و آیینی که معتقدند و از هر جنس و قشر و طبقه ای که هستند، احترام میگذارند چراکه اساس قضاوت و داوری را بر انسانیت انسان گذاشته اند و فرهنگ و زبان و هویت هر انسانی را جزیی از انسانیت آن انسان دانسته و نه در کلام که در عمل به آن احترام گذاشته اند .اگر از انسان تاریخ و گذشته نیاکانی اش ، زبان و فرهنگ و آداب و سنن اش و هویت انسانی اش را بگیریم ، فرق انسان با ماشین و کامپیوتر یا حیوان در چه خواهد بود ؟؟
فقط در تولید مثل و خوردن و خوابیدن و ... خور و خواب و خشم و شهوت ، این است نشان آدمیت ؟؟؟
ضمنا این حرکت که برای احقاق حق تعیین سرنوشت انسانها تلاش میکند دقیقا به خاطر همین اندیشه انسان محورانه اش ، ذاتا طرفدار دموکراسی و حقوق بشر است . مگرخواست اساسی دموکراسی چیزی جزحق انتخاب و تعیین سرنوشت و برابری است؟
حرکت ملی آذربایجان طرفدار کثرت گرایی ،پلورالیسم و تمرکز زدایی می باشد همان چیزی که دولتمردان ما به اجبار جهت جلوگیری از توسعه بحرانهای اقتصادی و اجتماعی و ... در صدد عملیاتی کردن آن می باشند .
این حرکت به هیچ وجه در صدد حذف و نفی هیچ قوم و قشر و گروه دیگری نیست و با انحصار گرایان توتالیتر و تمامیت خواه ضد دموکراسی و نژاد پرست مخالف بوده و هست .
مخلص کلام اینکه اندیشه پان چه به شکل پان ترکیزم و چه به شکل پان فارسیسم یا پان عربیسم به خاطر اینکه به حذف ملل دیگر می اندیشد و خواهان سلطه و غارت دیگران است فاشیستی و ضد انسانی بوده و غیر قابل قبول و مردود است .
این اندیشه نژاد پرستانه یا قوم گرایانه افراطی و شووینیستی در طول تاریخ جز جنگ،بدبختی ، ویرانی و تباهی چیزی به ارمغان نیاورده و همواره عامل اصلی دشمنی و عداوت میان ملل و اقوام گشته و آتش جنگ و خشونت را شعله ور کرده است. حمله صدام دجال به ایران در راستای همان اندیشه احمقانه پان از نوع عربیستی شکل گرفت که نتیجه اش کشته شدن دو میلیون انسان و آواره و زخمی شدن میلیونها اسنان و وارد شدن چند هزار میلیارد دلار خسارت به هردوکشور گردید سرمایه عظیمی که میتوانست صرف عمران و توسعه این جوامع در حال توسعه گردد .صدام نهایتا به خاطر حمله اش به کویت که باز از زیاده خواهی اش نشات میگرفت ، به دست ظالمی دیگر سرنگون و توسط همین مردم عراق (که ظاهره ادعای تعالی و توسعه اش را داشت )، به دار مجازات آویخته شد و برای ملت عراق نیز جز ویرانی و بدبختی چیزی به ارمغان نیاورد .
هیتلر نیز برای آلمان ارمغانی بهتر نداشت . در جنگ جهانی دوم بیش از شش میلیون آلمانی کشته شدند و در کل نزدیک به شصت میلیون انسان به کام مرگ رفتند و خود هیتلر(که مظهر و رهبر و مروج پان ژرمنیسم و وفاشیسم ونژادپرسنی بود) پس از شکست به دست خود به حیات منحوسش پایان داد و زمین از شر و جودش پاک شد . عاقبت کار میلوشویچ و دیگر تجاوزگران پان نیز چیزی جز بدبختی و ویرانی و نابودی برای ملت خود و دیگر ملل جهان نبود.
فعالین حرکت ملی آذربایجان و هویت طلبان اقوام ایرانی که یک قرن تحت ظلم و جور پان فارسیسم و ناسیونالیسم تجاوزگر فارسگرا بوده اند و طبعا تبعات اندیشه های نژادپرستانه را دیده اند ، نه تنها از این اندیشه پیروی نمی کنند بلکه بزرگترین دغدغه شان رفع ستم قومی و پان فارسیسم و رفع تبعیض و ایجاد عدالت و برابری میباشد . مردم سالاری و دموکراسی،محوراصلی حرکت ملی آذربایجان است تاریخ گواه برادعاست که آذربایجان مهد دموکراسی و آزاداندیشی بوده و هست .
ملت آذربایجان که فرزندان ستارخان و بابک خرمدین اند، تاریخ خود را خوب میشناسند و همواره علیه تجاوز و استعمار بیگانه و استبداد و دیکتاتوری داخلی جنگیده اند خیابانی ، ثقه الاسلام ، محمد تقی خان پسیان ، انجمن غیبی و مجاهدان راه مشروطه و انقلاب 57 و هزاران شهید و جانباز و آزاده دفاع مقدس بخشی از مجاهدات این ملت در راه آزادی و رهایی کشور و رفع تبعیضات نسبت به تمام اقوام و ملل و اقشار و طبقات می باشد هم اکنون نیز تنها راه نجات خود و کشور را در دموکراسی و مردم سالاری میدانند وباور دارند که تامین عدالت، آزادی ، حقوق بشر و نهایتا توسعه پایدار و رشد همه جانبه ملل در سایه قدر نهادن به انسان و انسانیت است نه نفی و تخریب و تحقیر هموطنان خود یا دیگر ملل و اقوام جهان .
بنابر این ، حرکت خود را در راستای حفظ هویت و ارزشهای ملی و بومی ، عدالت و سلطه خارجی و تبعیض و استبداد داخلی جهت تحقق دموکراسی به پیش برده ، دشمنان دموکراسی و طرفداران توتالیتاریسم و پان فارسیسم و رایسیسم را بزرگترین دشمن خود و دیگر ملل ایرانی میدانند.
تجزیه طلبی و پان ترکیسم ٫ عوامل درونی یا بیرونی؟
در این راستا به عنوان نمونه تفکر پان ترک را که در 60 سال گذشته مهمترین گروه جدایی طلب بوده مورد توجه قرار می دهم .
1)اولین موضوع بحث عوامل درونی ایران می باشد.بی شک و تردید می توان عنوان نمود حکومتهای ایران بخصوص در قرن بیستم حکومتهای متمرکز بوده وشیوه پیچیدن نسخه از مرکز به نواحی مختلف کشور بسیار رواج داشته ودارد .در این حکومتها هیچ گاه به گوناگونی فرهنگ اقوام توجهی نگردیده ونیز اجازه داده نشده تا ایشان مسائل محلی واستانی شان را رتق و فتق کرده تا از این طریق در راستای تمرکز زدایی به حکومت مرکزی در چارچوب اداره کشور کمک شایانی بکنند.البته تفکر غالب در میان روشنفکران دوران رضا شاه بسیار به این تمرکز قدرت دامن زده است که علت آن هم شرایط ایران در آن زمان بود که در حال فروپاشی واز هم گسیختگی بود تا جایی که((تقی ارانی)) رهبر گروه موسوم به 53 نفر مارکسیست که در دوران رضا شاه فعالیت می نمود والبته بعدها دستگیر ودر زندان به طرز نا معلومی از بین رفت(1319) خود از آن جمله کسانی بود که ((خواستار حذف زبان آذری از جامعه زادگاهش شد واستدلال کرد که مهاجران مغول گویش ترکی خود را به مردم آریایی محل تحمیل کرده اند.))(1) اما لاجرم نظراتی از این دست و اعمال فشار فراوان از جانب حکومت وقت بر اقوام بخصوص آذربایجانیها((نادیده گرفتن حقوق بزرگترین اقلیت { گروه} قومی که به لحاظ سیاسی اقتصادی فرهنگی به حق پس از انقلاب مشروطیت بیشترین هزینه را پرداخت))(2) سبب پاشیده شدن بذر تجزیه طلبی و ایجاد فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه وری عروسک شوروی سابق گردید.
این درست که فرقه دموکرات بدست شوروی ایجاد شد اما نباید وجود عوامل داخلی را در تسریع کردن ایجاد این جنبش نادیده گرفت.البته آقای عباس لسانی از پان ترکهای معاصر مدتی پیش در نامه سرگشاده خود از فرقه دموکرات آذربایجان به نام قیام مردمی ! یاد کردند . جای این پرسش باقیست که اگر این جریان مردمی بود پس چرا اعضای آن تا آخرین نفس مقاومت نکرده فوج فوج فرار را بر قرار ترجیح داده وبه کشور شوروی پناهنده شدند؟ وبدین صورت پس از گسیل ارتش ایران به سمت آذربایجان((کنسول انگلیس در تبریز گزارش داد که مقامات شوروی در آذربایجان به پیشه وری توصیه کردند که موضع خود را متعدل سازد وبا حکومت مرکزی نیز مقابله نکند))(3)البته شرح ماجرای سرنوشت کابوس وار این افراد در شوروی خود به بررسی مجزا نیازمند است. بنابراین فقط به این مورد بسنده می کنم که 500 نفر از اعضای فرقه پس از اینکه به این نتیجه رسیدند که شوروی وحکومت آن سرابی بیش نبود ودر مدت هواداری از آن در دوران حضور در فرقه دموکرات دچار اشتباه مصیبت باری شده بودند. بطور جدی خواستار وپیگیر بازگشت به ایران شدند . بدلیل در خواستهای مکرر روسها ایشان را سوار بر قطار کرده وراهی نمودند.در طول سفر رفتارهای تحقیر آمیزی از جانب روسها با فرقه ای ها صورت گرفت ومهمتر اینکه آنها از همان اول نمی دانستند مسیر حرکت قطار ایران نیست بلکه شمال روسیه ومنطقه سیبری می باشد .دوران اردوگاههای کار اجباری سیبری از مخوف ترین خاطرات 100 نفر بازمانده از جمع روانه شده می بود تا جایی که به گفته ایشان بهترین دلخوشی فرارسیدن فصل بهار بود زیرا با آمدن بهار وروییدن چمن ها حداقل این افراد می توانستند به جای خوردن غذایی که هیچ گاه موجود نبود آزادانه به چریدن علف بپردازند(4) یکی دیگر از عوامل مهم داخلی را می توان در ایران پس از انقلاب اسلامی جستجو کرد.جایی که بدلیل جو غالب در میان انقلابیون تاریخ وفرهنگ ایران بخصوص ایران پیش از اسلام مورد بی مهری وحتی تحقیر قرار گرفت.این در حالیست که اوج شکوفایی قدرت وعظمت ایران مربوط به دوران پیش از اسلام است. بدون اینکه ایران پس از اسلام را نهی نفی یا ناچیز بشماریم ولی بدرستی ایرانیان در بررسی تاریخ ایران به دوران پیش از اسلام بیشتر مفتخرند تا پس از اسلام.ولیکن به دلیل برخی از تنگ نظریها از جانب مسئولین تصویری نه چندان آشکار از آن دوران در ذهن ایرانیان وجود دارد که در غیر این صورت این عامل می توانست بدلیل شکوه و عظمت خود همبستگی ملی و حس ایران دوستی را در میان ایرانیان جلا دهد.بدلیل وجود خلاء فرهنگی تاریخی فضا برای تحریف تاریخ وهویت ملی ایرانیان فراهم شده است تا جایی که مشاهده می کنیم در پایگاههای اینترنتی عناصر پان ترک سعی شده از شخصیتهای ملی آذری در جهت مصالح ایدئولوژیکی ایشان سوءاستفاده شود نمونه های برجسته بابک خرمدین و ستارخان می باشند.این در حالیست که شخصیت های نامبرده هیچ هماهنگی با تفکر تجزیه طلبی پان ترکها نداشتند.بر فرض مثال اگر ستارخان دارای افکار جدایی می بود در آن دوران که کشور ایران بصورت ملوک الطوایفی اداره می شد واوضاع نابسامانی داشت.وی می توانست با مجاهدین خبره خود آذربایجان را از ایران جدا نماید واعلام استقلال کند. اما این کار رانکرد ورهبری انقلابی را بر عهده گرفت که امروزه باعث افتخار ایرانیان است. در نتیجه تا زمانیکه فرهنگ و تاریخ ایران اعم از پیش یا پس از اسلام در عرصه عمومی و اجتماع بسط نیابد در این فضای خلاء تحریف تاریخ همچنان به عنوان یک راه کار در پیش روی عناصر پان ترک وجود خواهد داشت.
2)دومین عامل در جهت گسترش تجزیه طلبی عوامل بین المللی می باشد .بطور مثال پروژه بریتانیا درزمینه تجزیه ایران در طول یکصد سال اخیر بوضوح آشکار است.بطوریکه مدتها پیش نوه وینستون چرچیل در گفتگو با (لری گینگ) در سی ان ان عنوان داشت که پدر بزرگ وی همیشه ناراحت و افسرده خاطر بود از اینکه چرا نتوانست کشور ((کردستان)) را بوجود بیاوردو ایضا خاطر نشان می کنم که آقای دکتر عباس میلانی از استادان ایرانی حاضر در ایالات متحده در بررسی که از اسناد به دست آمده از وزارت امور خارجه بریتانیا انجام دادند به این نتیجه رسیدند که از سال 1906 که مسجل گردید خوزستان دارای منابع سرشار انرژی می باشد دولت فخیمه بریتانیا تلاش در جهت تجزیه خوزستان از ایران نموده است. در حقیقت پروژه استعمار بیگانه جهت خرد کردن ایران به چند واحد کوچکتر جهت افزایش نفوذ خود در این واحدهای دارای قدرت بسیار کمتر نسبت به میهن قبلی خود امری اثبات شده است.بطور حتم اگر خواست چرچیل مبنی بر ایجاد کشور کردستان مهیا می گشت حکومت بر آمده از آن کشور تازه تاسیس ایجاد ووجود خود را مدیون ایشان می دانست وبرای همیشه سایه سنگین بریتانیا را بر روی خود حس می کرد.لازم به ذکر می دانم عنوان نمایم که انگلستان تنها کشوری نیست ونبوده که خواستار تجزیه واضمحلال ایران بوده است پدیده پان ترکیسم در ایران هیچ گاه دارای هویت مستقل نبوده وبه فراخور زمانه از جانب کشورهای بیگانه پشتیبانی می گردید .چه در دوران کمونیسم وچه در دوران امروز پان ترکها بجای اینکه طبق مدعای مطرح کرده خود بدنبال احقاق حقوق مردم آذربایجان باشند طبق یک سناریوی تعیین شده از آن طرف مرزها سعی می کنند تاریخ و تمدن ایران را زیر سوال برده وتخریب کنند به فرض بر شخصیت کورش بزرگ که مورد تحسین جهانیان هست می تازند و ناپسندیده ترین الفاظ ممکنه را نثار وی می نمایند که این خود نشانه ای است بر این که ایشان از هرگونه فرهنگی بی بهره هستند نمونه ای دیگر فردوسی حکیم می باشد که بسیار مورد تنفر پان ترکهاست. نکته جالب اینجاست که این افراد خود را مدافع اعراب دانسته وبدلیل اینکه فردوسی چند بیت در مذمت عربها نوشته است این شخصیت بزرگ ادبی جهان را شوونیست فارس می خوانند. معلوم نیست که از چه زمانی ایشان خود را یارو یاور اعراب متجاوز و مهاجم 1400 سال گذشته یافته وبه دفاع از آنان می پر دازند.لازم به ذکر است ضمن احترام به هم میهنان عرب خوزستانیمان علت اصلی اینکه فردوسی در اشعار خود روی خوشی به عربهای متجاوز 1400 سال گذشته نشان نداده این است که عربها در طول 2 قرن حکومت بر ایران مرتکب متوحش ترین جنایتها در حق ایرانیان شده اند. از گرفتن خراج اجباری از شهرههای ایران وسوزاندن کتابهای دانشگاه (گندی شاپور) وبه کنیز گرفتن زنان ایرانی تا قتل مبارزان ملی به طریق دهشتناک خود توجیه گر این بغض فردوسی گردیده .قطعا این مسئله خود گواه این است که پان ترکهایی که قصد سوءاستفاده از نام بابک خرمدین را داشته در ادعای خود صداقت لازمه را ندارند زیرا با اندکی تامل در سرنوشت این قهرمان نامی و شرح آخرین لحظات زندگی وی ونحوه کشته شدنش به دست خلیفه معتصم در سامرا می توان درک کرد که در زمانی که اعراب ضد فرهنگی ترین و ضد انسانی ترین اعمال را در ایرانیان روا داشتند بطور حتم فردوسی به عنوان یک ایرانی میهنی نمی توانست از اعراب به نیکی یاد کند.به هر شکل و صورت افق دید پا ن ترکیسم ایجاد گسست فرهنگی تاریخی است. تا زمینه تجزیه ی آذربایجان را فراهم سازند در حقیقت پان ترکهای امروزی را میتوان از جهاتی فرزند خلف آیت الله خلخالی نامید . این امر زمانی به اثبات می رسد که معلوم می گردد وی در ابتدای انقلاب اسلامی با بلدوزر قصد تخریب تخت جمشید و آثار باستانی هخامنشیان راداشت.ماجرای کتابسوزان وآتش زدن کتابهای مفاخر ادبی ایران توسط پان ترکها از این دست حملات به فرهنگ ایران است. یکی از ترفندهای جریان مذبور وانمود کردن این امر می باشد که قوم آذری قومی غیر آریایی بوده واصلیت ونژاد وزبان این قوم از ابتدای تاریخ ترک بوده است .این در حالیست که اقوام آریایی عبارتند از پارتها پارسها ومادها که پارتها وپارسها از جنب خراسان کنونی وارد ایران گشته ومادها از جنب دریای مازندران در مهاجرتی که در حدود 1000 تا 1500 سال بطول انجامیده وارد منطقه آذربایجان و کردستان کنونی شده ودر آنجا سکنا گزیده اند. به این ترتیب آذریها وکردها بازماندگاه قوم ماد هستند که قوم نامبرده همانطور که ذکر شد خود شاخه ای از نژاد آریاست ودر عین حال پس از تاسیس دولت ماد در ایران ناحیه آذربایجان به نام (( ماد کوچک)) معروف شد. اما ممکن است این شبهه در ذهن خوانندگان گرامی ایجاد گردد که پس اگر مردم آذربایجان آریایی هستند چرا زبان ایشان ترکیست؟ در پاسخ متذکر می شوم که همزبانی دلیل بر هم نژادی نیست . مردم کشور فرانسه که از نژاد ((گل)) هستند به زبان فرانسوی تکلم می کنند وهمینطور کشور آفریقایی وسیاه پوست سنگال هم به این زبان تکلم دارد. آیا مردم فرانسه با مردم سنگال هم نژاد هستند؟ بطور حتم خیر .فرانسه زمانی کشور سنگال را اشغال استعمار وزبان خود را در آن ناحیه گسترش داد.اما در مورد زبان آذربایجان یکی از بهترین و با اهمیت ترین منابع در این باره کتاب ((روحی انارجانی)) تالیف قرن11 هجری قمری است.این کتاب نمونه آشکاری از رواج زبان آذری پهلوی در میان مردم آذربایجان می باشد وهمچنین احمد کسروی تبریزی می نویسد: از سال 736هجری{قمری} سال در گذشت ابوسعید آخرین سلطان مغول تا ظهور شاه اسماعیل در سال 906 هجری {قمری}زبان ترکی در آذربایجان محدود به ترکان و مغولان بود و مردم آذربایجان همچنان به زبان آذری پهلوی صحبت می کردند. دکتر امین ریاحی نویسنده کتاب (( زبان وادب فارسی در قلمرو عثمانی می نویسد:در خود تبریز پایتخت ترکمن های آق قویونلو و قرا قویونلو چنان که منابع تاریخی می گویند تا اواخر قرن دهم زبان آذری پهلوی رواج داشت واحتمالا شروع دگر گشت به ترکی پس از جنگهای شاه طهماسب با عثمانی و اشغال 20 ساله تبریز پبش از شاه عباس بزرگ انجام گرفته است. عبدالعلی کارنگ در کتاب ((تاتی وهرزنی))علت دگر گشت زبان آذری را از قرن های 11و 12 هجری قمری به بعد به ترکی چنین تحلیل کرد: پس از روی کار آمدن صفویه وترویج ترکی بوسیله ی آنان و قتل عامهای متوالی مردم آذربایجان توسط ترکان متعصب عثمانی و در جنگهای متمادی با ایران به تدریج زبان آذری از شهرها و نقاط جنگ زده آذربایجان رخت بربست وفقط در نقاط دور دست باقی ماند... ولی هنوز روستاهایی هستند که به همین لهجه با نام تاتی وهرزنی{آذری پهلوی} تکلم دارندبیشتر در این باره . . . . در پایان عنوان می دارم که علت پیدایش موج جدید ( و البته اندک ) پان ترکیسم بدین خاطر است که که در واقع در پشت سناریوی تعیین شده الهام علیف و دوستان وی در ترکیه (5) به این نتیجه رسیده اند که از طریق دیپلماسی امکان بازپسگیری قره باغ از ارمنستان وجود نخواهد داشت واقدام نظامی هم منتفی هست چونکه جمهوری آذربایجان هیچ مرزی با قره باغ ندارد.می ماند یک راه باید با یک تیر دو نشان را هدف گرفت.بدین ترتیب که با جداکردن آذربایجان از ایران بدلیل وجود مرز میان آذربایجان ایران با قره باغ می توان اقدام نظامی برای گرفتن قره باغ صورت داد. این پروژه ننگ آور و منحوس است که پان ترکهای به ظاهر وطنی در آن نقش پیاده نظام را ایفا می کنند. به پان ترکهایی که زمانی قبله پدرانشان مسکو و امروز قبله ایشان باکو و آنکاراست هشدار می دهیم که از سرنوشت پیشینیان خود درس عبرت گرفته وخود را بیش از این آلت دست بیگانگان قرار نداده ودر مبارزات مدنی هم میهنان آذریمان برای احقاق حقوق قوم قهرمان پرور آذربایجان شرکت بجویند .
پی نوشتها:
1) ایران بین دو انقلاب یرواند آبراهامیان نشر مرکز 1380 صفحه 143
2)خانه دایی یوسف اتابک فتح الله زاده نشر قطره 1381 صفحه 80
3)British consul in tabriz 30 november 1946 برگرفته از ایران بین دو انقلاب صفحه 539
4)برای آگاهی کامل از سرنوشت اعضا و رهبران فرقه دموکرات آذربایجان در کشور شوراها به کتاب خانه دایی یوسف مراجعه بفرمایید .
5) لازم به ذکر است که اربابان ترکیه ای پان ترکهای ایرانی خود شوونیست از نوع ترک می باشند .زیرا شعار ایشان که نشات گرفته از مصطفی کمال پدر ترک بوده این است که ((فقط ترک می تواند دوست ترک باشد)) وبه این شکل می بینیم که هویت کردهای ترکیه انکار شده وبه آنان لقب ترک کوهستان داد ه شده.شوونیست های ترکیه در نابود کردن فرهنگ و تمدن های غیره ید طولایی داشته که از جمله کشتار بیش از یک میلیون ارمنی در اوایل قرن بیستم نابودی روستاهای کردی وآخرین مورد هم کشتن (هرانت دینک) روزنامه نگار ارمنی و سردبیر نشریه آگوس در استانبول می باشد .
اما استاد دکتر امیرحسین خنجی نظر دیگری هم دارد که بسیار مستدل و قابل توجه است و ایدئولوژی که این گروه بر مبنای استدلال تاریخی است را رد می کند
پانترک ها و رویای مضحک پاره پاره کردن ایران
چه
مرا به نگاشتن این نامه واداشت مقالهئی بود که همین دوشنبه در وبگاه «ایران
امروز» انتشار یافته به قلم آقای ماشا الله رزمی با عنوان «مسئلهی ملی
آذربایجان». من وقتی عنوان این نوشتار را دیدم و هنوز متنش را نگشوده بودم با خود
اندیشیدم که حتما میبایست دربارهی جمهوری آذربایجان بوده باشد که نام اصلیش اران
و شروان بوده و روسیها که آن سرزمینِ همیشه ایرانی را از قاجاریها گرفته بودند
نامش را به هدف خاصی و با چشمی که به بلعیدن آذربایجان داشتند عوض کردند. ولی وقتی
وارد متن شدم و شروع به خواندن کردم دریافتم که انگاری موضوع هدفداری است در
ارتباط با سرنوشتِ کشورمان. پس برآن شدم تا به حدِ توانم بر حقایق تاریخی مُسَلَّم
و انکارناپذیری اندکی روشنی بیفکنم.
١
دربارهی خاستگاهِ اقوام ترک اطلاعات بسندهئی از منابع تاریخی دردست است. این
منابع میگویند که سرزمینهای ترکنشین در قرنهای هفتم و هشتم میلادی در ماورای
مرزهای شرقی و شمالی ایران، یعنی سرزمینهای آنسوی سیردریا (سیحون) و اطراف دریاچهی
خوارزم (آرال) و بیابانهای شرقی و شمالی دریای مازندران (خزر) و سرزمینهای ماورای
قفقاز بوده است، و ایرانیها همهی آن سرزمینها را «ترکستان» مینامیدهاند. در
قرن اول هجری که ایران در سلطهی عربها بوده فقط در سرزمینهای شرق سیردریا با
مرکزیت کاشغر (اکنون غرب چین)، و سرزمینِ کوچکی در شمال کوههای قفقاز از وجود دولت
گزارش به دست داده شده است. بقیهی جماعات ترک در سرزمینهای پهناورشان در قبایل
پراکنده و بیابانگرد و متنقل میزیستهاند و هیچ نظام سیاسی منسجمی نداشته و
دارای هیچ وطن مشخصی نبودهاند.
لفظ «ترک» در منابع اولیهی عربی که از فتوحات عرب درایران سخن گفتهاند بر قومی
اطلاق شده که اکنون پشتون نامیده میشوند، و این اسم در ارتباط با کابل و کابلشاه
زندپیل و مردم کابلستان آمده است. البته این خلط نام از یک اشتباه گزارشگران عرب
آمده که «توران» و «ترکان» را شنیده و با هم اشتباه گرفتهاند؛ زیرا پشتونها که
در کابلستان از حد کابل و قندهار تا پشاور و کویتهی امروزی جاگیر بودهاند و
دنبالههایشان به شهری میرسیده که در منابع عربی با نام «قصدار» ازآن یاد شده (و
تلفظ اصلیش گم شده) را ایرانیها «توران» مینامیدهاند؛ و بهنظر میرسد که بخشی
از همان آریائیهای موسوم به «تورهیا» (توره+ علامت جمع) بوده باشند که در تواریخ
داستانی ما ازآنها سخن رفته است. بعدها که عربها سیستان تا غزنی را گرفتند و بر
سرزمین سِند نیز دست یافتند با تورانیهای پشتون آشنائی بیشتر یافته اشتباهشان را
تصحیح کردند، و مردمی که در منطقهی شمالغرب پاکستان امروزی ساکن بودند را به
درستی توران نامیدند. در تقسیمات جغرافیائی که عربها از سرزمینهای تحت سلطهشان
کردند، قصدار مرکز سرزمین توران بود؛ و این همان قصدار است که رابعهی قصداری ازآن
برخاسته است (دوشیزهی نامدار ادبیات عرفانی ما، بزرگزادهئی که به جرم عاشقی به
گرمابهاش افکندند و رگ دستش را زدند تا بمیرد؛ و او انگشتش را قلم و خونش را مرکب
کرد و بر دیوارِ گرمابه سرودِ سرخِ عشق نگاشت).
این توضیح را ازآنرو آوردم تا اشتباه ادیبان فارسیزبانِ خودمان را نیز بازنموده
باشم که در اواخر عهد سامانی «توران» و «ترکان» را به تأثیر از منابعِ اولیهی
عربها بهجای هم بهکار بردهاند، تا جائی که فردوسی نیز دچار این درهمآمیزی
نامها شده است؛ و ازآنپس تا امروز توران را به مفهوم نژاد ترک بهکار میبرند.
٢
منابع تاریخی به ما اطلاع میدهند که همراه با حملهی عرب به ایران و فروپاشی
شاهنشاهی ساسانی نخستین خزشهای جماعات ترک به درون سرزمینِ ایرانینشینِ سغد از
ماورای سیردریا (سیحون) از یکسو، و به درون سرزمینِ ایرانینشینِ هیرکانیا (که
اکنون نیمی از ترکمنستان را شامل میشود) از سوی دیگر رخ داد. در همین زمان ترکان
ماورای قفقاز- که ارانیها بهآنها خزر میگفتند- تلاشهائی برای خزش به درون
سرزمینِ ایرانینشینِ اران و شروان (جمهوری آذربایجانِ کنونی) انجام دادند، و چند
تلاشِ آنها توسط سپاهیان خلافتِ عربی بهکمکِ خودِ ایرانیها به عقب زده شد.
بعنوان نمونهئی از تلاش یک خزش بزرگ به درون اران و شروان گزارشی میگوید که
درسال ١٧٨ هجری خورشیدی یک جمع بزرگ از خزرها که رئیسشان خاقان نامیده میشد از
گذرگاههای قفقاز بهدرون اران سرازیر شدند و دست به تخریب وکشتار زدند. خازم ابن
خُزَیمه را هارونالرشید به منطقه فرستاد و او آنها را بیرون راند و دربندهای
کوهستانی قفقاز را بازسازی کرد. این گزارش را میتوان در ارتباط با تحریکات دولت
بیزانس (روم شرقی) درجهت ایجادِ دردسر برای خلیفه در مرزهای شمالی کشورش بازخوانی
کرد که داستانش دراز میشود، و میتوان آنرا با تلاشهای رومیها برای بازپس گیری
ارمنستان و بخشهائی از آناتولی که در اشغال عربهای مسلمان بود ارتباط داد.
اما در سمتِ دیگر ایران، درپی نابسامانیهای ناشی از فروپاشی دولت ساسانی و بیدفاع
ماندنِ مرزهای شرقی و شمالی کشور، تا اواخر قرن نخست هجری بخشهائی از سرزمینهای
ایرانینشین در شرق سغد تا سمرقند، و بخش بزرگی از هیرکانیا تا نزدیکیهای گرگانِ
کنونی به اشغال ترکانِ خزنده درآمده بود. در قرنهای سوم و چهارم هجری چندین مهاجرت
جماعات مسلمانشدهی ترک از ماورای سیحون و اطراف دریاچهی خوارزم به درون سغد و
خوارزم و هیرکانیا گزارش شده است، که در یکمورد سخن از صدهزار خرگاه است که خود
را به امیر سامانی میفروشند و با اجازهی امیر سامانی در بیابانهای سغد و خوارزم
و هیرکانیا اسکان مییابند و فرزندانشان بهعنوان غلام و مملوک وارد ارتش سامانی
میشوند. پس ازآن خزش بزرگ ترکان به درون سغد در اواخر دوران سامانی صورت گرفت که
به براندازی دولت سامانی توسط مهاجمان ترک و تشکیل حاکمیتِ ترک در سرزمینهای
ایرانینشینِ سمرقند و بخارا انجامید. داستانهای کهنِ ایرانی که از جنگهای
ایرانیان و ترکان سخن میگویند مربوط به تلاشهای ترکانِ ماورای سیحون و بیابانهای
شرقی دریای مازندران (خزر) به خزش به درون سغد و هیرکانیا، و بازدارندگی آنها توسط
نیروهای پارتیان و سپس ساسانیان است. و این تلاشها سرانجام درزمان امیرانِ سامانی
کامیاب شد.
با تشکیل سلطنت غزنوی که برای ادامهی «جهاد» در هندوستان به سرباز ترک نیاز داشت،
مرزهای ایران بیش ازپیش بر خزشهای ترکان گشوده شد. هم در زمان محمود غزنوی بود که
طوایف بزرگ اوغوز دریاچهی خوارزم را دور زده به بیایانهای غربی آمودریا (اکنون
اواسطِ ترکمنستان) وارد شدند. در اواخر سلطنت محمود غزنوی یکدستهی چندهزارنفری
از اوغوزها از راه استراباد و ری تا اصفهان رفتند و ازآنجا برگشته راه شمال در پیش
گرفته به آذربایجان رسیدند. اما در رخدادهای بعدی از حضور اینها در آذربایجان خبری
بهدست داده نشده است، و چه بسا که آنها آذربایجان را زیرِ پا نهاده وارد آناتولی
شده باشند؛ زیرا که در سرزمینهای مسیحینشین آناتولی امکان جهاد فراهم بود، و از
راه جهاد میشد زمین و ثروت و زن و دختر حاصل کرد. (داستان جهاد ترکانِ مهاجر در
آناتولی از قرن پنجم هجری تا تشکیل و تحکیمِ دولت عثمانی داستان کشتارها و کشتارها
است که سرانجام به مسلمان و ترکزبان شدنِ بقایای بومیان آناتولی انجامید.) مشخصا
و بهطور قطع، تا پایان قرن چهارم هجری خورشیدی هیچ نشانی از وجود ترکان در
آذربایجان و اران و شروان نیست. گزارشهای بسیار زیادی از جنگها و درگیریها برسر
ریاست در آذربایجان در قرنهای سوم و چهارم هجری دردست است با نام و نشان سرانِ
سپاه و نیز رقیبان قدرت، ولی در هیچکدام سخنی از حضور هیچ عنصر ترک به میان
نیامده است. تنها موردی که از حضور ترک در اوائل قرن سوم هجری به دست داده شده که
در ارتباط با قیام بابک خرمدین است. یعنی چون چندین لشکر را بابک در عرض چند سال
درهم کوبیده بود خلیفه معتصم تصمیم گرفت که سپاه غلامان ترک خودش را همراه یک از
غلامانش به نام بغا که افسر بلندپایهئی شده بود اعزام کند. و این نیز درجای خود
خبر از آن دارد که ایرانیهای ارتش خلیفه نمیخواستهاند بابک که ایرانی و ایرانینژاد
بوده و برضد عرب میجنگیده از میان برداشته شود، و عربهای ارتش نیز چونکه وقتی
شکست مییافتهاند بابک همهشان را میکشته است خلیفه بهناچار غلامان ترک خودش را
گسیل کرده است. این تنها گزارش از حضور موقتِ ترک در آذربایجانِ پیش از عهد سلجوقی
است که این نیز کوتاهمدت بوده، یعنی لشکر اعزامی بوده و در آذربایجان ماندگار نشده
و بهزودی به بغداد برگشته است.
در زمان مسعود پسر محمود غزنوی خزش بزرگ طوایف اوغوز به درون بیابانهای غربی
آمودریا صورت گرفت که به زودی به مرو و سرخس رسیدند، و چیزی نگذشت که خراسان را
ازدست مسعود گرفته در نیشابور سلطنت سلجوقی را بنیاد نهادند، و بهزودی سراسر
ایران را گرفتند. با تشکیل امپراتوری پهناور سلجوقی که ایران و عراق و شام و نیمی
از آناتولی را شامل میشد، خزش متوالی جماعات ترک از بیابانهای دور به درون مرزهای
ایران استمرار یافت؛ و ازآنجا که آذربایجان و اران و شروان حاصلخیزترین سرزمینهای
ایران بود جهتِ مهاجرت جماعتهای خزندهی ترک بیشتر به سوی این سرزمینها بود. از
همینراه بود که جماعتهای انبوهی از ترکانِ مهاجر بهطور پیوسته و مداوم به درون
آناتولی سرازیر شدند؛ و همینها بودند که درآینده دولتکهای موسوم به سلجوقیهای روم
را تشکیل دادند، و زمینهساز تشکیل دولت اوغوزهای عثمانی شدند که قبیلهشان در
زمانی از قرن هفتم هجری به درون آناتولی رسید.
بنا بر رسمی که از زمان سامانیها معمول شده بود، ترکان مهاجر و نومسلمان پس
ازآنکه درجائی از ایران اسکان مییافتند، رؤسایشان فرزندانشان را به معلمان ایرانی
میسپردند تا زبان ایرانی را به آنها بیاموزند؛ و معمولا برروی فرزندانشان که در
ایران به دنیا میآمدند اسم ایرانی مینهادند. ازاینرو ما وقتی گزارشهای تاریخی
مهاجرتهای ترکان به درون ایران را دنبال میکنیم، میبینیم که نخستین مهاجرها
اسمهای ترکی دارند و نومسلمانند، ولی فرزندانشان اسمهای ایرانی دارند، و فرزندان
رؤسایشان باسواد شدهاند و به زبان فارسی سخن میگویند. این وضعیت در تمام دوران
دوقرنهی سلطنت اوغوزها تا یورش مغولان برقرار بود؛ و ترکان مهاجر برای آنکه
ایرانی شوند اسلام و زبان ایرانی و اسم ایرانی (نامهای شاهنامهئی یا نامهای
اسلامی) اتخاذ میکردند. همهی منابع تاریخی که دربارهی دوران سلطنت سلجوقیها تا
حملهی مغول دردست است شاهد این مدعا است.
ترکان مغول که قرن هفتم هجری خورشیدی با تهاجمِ آنها به ایران آغاز شد، در آغاز نه
به قصد مهاجرت به درون ایران بلکه به قصد تاراجگری و بازگشت به دیار خودشان آمده
بودند، و به همین خاطر هم از زمان حملهی چنگیز به ایران برای بیش از سه دهه
همواره مشغول آمدن و برگشتن و تخریب و کشتار و تاراج بودند؛ و این تنها هدفی بود
که برای یورشهای خود تعیین کرده بودند.
با دومین یورشِ بزرگ مغولان به همراه هولاکوخان (که سومیندورِ خزش بزرگ ترک به
درون ایران بود) ماندگاری مغولان درایران آغاز شد. ایرانیها که در خلال نزدیک به
چهار دهه همهی هستی خویش را به مغولان باخته بودند و از چندین مرکز بزرگ تمدنیشان
جز داستان و سوگنامه نمانده بود، تنها راه نجات آنچه برایشان مانده بود را در
فرمانبری اجباری از هولاکو و تشویقِ او به تشکیل سلطنت در ایران میدیدند، و به
این ترتیب سلطنت ترکان مغول درایران آغاز شد که بهزودی عراق را نیز ضمیمهی قلمرو
خویش کرده خلافت عباسی را به بایگانی تاریخ سپرد.
کارگزارانِ صلاحاندیش و باتدبیر ایرانی به زودی اربابانِ ناخواسته و زورکی مغول
را برای تمدنپذیری و رهاسازی راه و رسم بیابانی آماده کردند، و چیزی نگذشت که
همان رسم پذیرش اسلام و زبان و فرهنگ ایرانی توسط مغولهائی که برمسند پادشاهی مینشستند
مرسوم گردید، و اباقاخان پسر هولاکوخان رسما مسلمان شده نام احمد برخود نهاد (احمد
تکودار). جانشینان اینها تا پایان دوران ایلخانی فارسیزبان شده با تمدن و فرهنگ
ایرانی خوگیر شدند، تا جائی که یاد گرفتند که رونقبخش تمدن و فرهنگ و ادب ایرانی
باشند. در اینزمینه کافی است که به سیاههی بلندبالای آثار سخنوران، تاریخنگاران،
دانشمندان، و هنرمندانِ دوران یکونیمقرنهی سلطنت مغولان و ایلخانان بر ایران
نظری بیفکنیم، یا دستِ کم نامهای پرآوازهی بزرگانی که در این عرصهها کمیت راندند
را به یاد بیاوریم.
چهارمین دورِ خزش بزرگ طوایف ترک به همراه تیمور گورکانی آغاز شد؛ و چنانکه میدانیم
تیمور پیش از لشکرکشی به درون ایران زبان و ادبیات ایرانی را فراگرفته بود؛ و
دراینباره داستانها دردست است. تیموریها به نوبهی خود چنان در تمدن و فرهنگ
ایرانی حل شدند که در آینده فرهنگ و ادبیات ایران را به شبه قارهی هند بردند و
سلطنت درازمدتِ تیموریان هندوستان را بنیاد نهادند که زبان رسمیش فارسی بود و صدها
اثر ارزشمند فارسی از دورانشان دردست است، و از دربارهایشان که رسوم شاهان باستانی
ایران درآنها معمول بود داستانها درکتابهای تاریخی هندوستان که عموما به زبان
فارسی است بازمانده است که بارزترینش اکبرنامه است. تنها کس از شاهان تیموری هند
که زبانش ترکی و ادبش فارسی بود بابر بود (بنیانگذارِ سلطنت تیموری هند). فرزندان
او عموما فارسیزبان شدند، و هیچ چیزی از میراث ترکی برای تیموریهای هند باقی
نماند.
همراه با تشکیل دولت صفوی یک خزش بزرگ دیگر از قبایل و طوایف ترک به درون ایران،
این بار از جانب غرب و از بیابانهای آناتولی رخ داد. همین تازهواردانِ بیابانی
بودند که هفت طایفهی مشهور قزلباش را تشکیل دادند. به دنبال آن، تحریکات شاه
اسماعیل در کشور عثمانی و سپس خصومت و جنگهای درازمدت عثمانی و ایران آغاز شد،
نیمهی غربی آذربایجان و سپس بخش اعظم کردستان به اشغال عثمانیها درآمد، جریان
تاریخ و نقش تأثیرگذارندهی زبان و فرهنگ ایرانی در منطقه متوقف گردید، مهاجرتهای
مداوم طوایف ترک از آناتولی به درون ایران توسط قزلباشان تشویق شد، در آذربایجان و
اران و شروان عنصر ترک در اکثریت قرار گرفت و چیزین نگذشت که این سرزمینِ ایرانینشین
تغییر ماهیت داد و زبان ترکی زبان مسلط در این منطقه از ایران شد. ما نمیدانیم که
در دوران صفوی، بهخصوص در دوران اشغال درازمدت آذربایجان و اران و شروان توسط
عثمانیها چه انبوهی از جماعات ترک به درون آذربایجان و اران و شروان خزیده باشند
و بومیان آذربایجان در چه وضعیتی کشتار یا تارانده میشدهاند و بازماندگانشان در
چه وضعیتی خود را مجبور دیدهاند که زبانشان را تغییر دهند تا بتوانند به زندگی
ادامه بدهند. همچنانکه دیگر نمیتوان پی برد که چه نسبت از جمعیت کنونی آذربایجانِ
ترکزبانشده از بومیان تغییرزبانداده، و چه نسبتشان از ترکان مهاجرند.
کوتهسخن آنکه تا اوائل قرن پنجم هجری که دستهئی از اوغوزها وارد آذربایجان شدند
هیچ عنصر ترک در آذربایجان و اران و شروان نمیزیسته است و جمعیت سراسر این
سرزمینها را مردم بومی از نوادگان ایرانیانِ باستانی و همچنین عربهای ایرانیشده
تشکیل میدادهاند (که این دومیها به همراه فتوحات اسلامی وارد آذربایجان شده
ماندگار و محلی شده بودند). گویش آذری که ازگویشهای زبان ایرانی بوده، هنوز در
مناطقی از آذربایجان قابل بازشناسی است، و جالب است بدانیم که با گویش لارستانی که
در انتهای جنوب ایران است مشترکات بسیار دارد. (شادروان کسروی که خود آذربایجانی
ترکزبان بوده پژوهش ارزندهئی دربارهی گویش آذری انجام داده که در کتابچهئی با
عنوان «آذری یا زبان باستان آذربایجان» انتشار یافته است.)
جماعات ترک، هرچند که در ابتدای ورودشان به ایران حالت جماعات مهاجم و غارتگر را
داشتند و خسارتهای تاریخی جبرانناپذیری به ایران و ایرانی زدند و تخریبها از
شهرها و مراکز تمدنی، و کشتارها از مردم ایران کردند (که در گزارشهای تاریخی
بازنموده شده است)، ولی بهزودی ایرانی شدند، و امروزه یکی از سهقوم بزرگ تشکیلدهندهی
ملت ایرانند، که سابقهی اسکان نخستین طوایفشان در ایران (اگر ترکزبان مانده
باشند) به حدود ٩ قرن میرسد، و در بیش از هشت قرن از این زمان طولانی (جز دوران
زندیه و پهلوی) سلطنت ازآنِ ایشان بوده است؛ و همواره در فراز و نشیب رخدادهای
سیاسی و اجتماعی ایران سهیم بودهاند.
٣
گفتم که آنچه مرا به نوشتن این نامه واداشت مقالهی آقای رزمی بود. مقالهی آقای
رزمی اگر به یک زبان غربی در یکی از نشریات غربی نشر یافته بود، شاید برای غربیهائی
که با تاریخ و گذشتههای ایران آشنائی ندارند جالب مینمود. ولی برای ایرانیها به
زبان فارسی نوشتن و از چیزهائی چون «ملت آذربایجان» و «مسئلهی ملی آذربایجان» سخن
گفتن، جای تأمل و کنکاش دارد. من آقای رزمی را نمیشناسم، ولی از اشاراتی که در
زیرنویس دادهاند معلوم میشود که اهل دانش، دارای مطالعه، و اهل قلمند، و شاید در
ایالات متحدهی آمریکا میزیند. اما عنوان نوشتارشان مرا متعجب کرد که شخصی
بامطالعه و اهل دانش مطالبی اینگونه بر قلم بیاورند.
هرکس عنوانِ مقاله را ببیند بیدرنگ از خود میپرسد: مگر مردم آذربایجان یک ملتاند
که مسئلهئی به نام مسئلهی ملی داشته باشند؟ اگر یک ملتند در چه زمانی از تاریخ
دارای دولتِ مستقل بودهاند؟ مرزهای کشورشان در کجاها بوده، و با چه کشورهائی
همسایه بودهاند؟ از چه هنگامی کشورشان ضمیمهی ایران شده است تا اکنون مسئلهی
ملی داشته باشند؟
مسئلهی دیگر در این مقاله آن است که آقای رزمی میگویند: «این مقاله بیشتر
روشنفکران فارس را مورد خطاب قرار میدهد».
پرسش آن است که چرا آقای رزمی فقط روشنفکران فارس را مورد خطاب قرار دادهاند و نه
روشنفکران سراسر ایران را؟ مگر مردم فارس با آذربایجان همسایهاند یا روشنفکران
فارس با مردم آذربایجان مشکل دارند؟ یا اینکه فقط روشنفکران فارس از وضع آذربایجان
بیخبرند و مردم دیگر استانهای ایران همه چیز دربارهی آذربایجان و مسائل
آذربایجان میدانند؟ چرا روشنفکرانِ کردستان و همدان را مورد خطاب قرار ندادهاند
که همسایههای آذربایجانند؟
این پرسشها که از خودم کردم یادم آمد که پانتورکیستهای شووینیست آذربایجان به
ایرانیهای فارسیزبان میگویند «فارس». یعنی اسم آستان فارس را برای ایرانیهائی
بهکار میبرند که زبانشان زبان ملی ایران است نه یک زبان محلی. و به همدانیها و
اصفهانیها و خراسانیها و کرمانیها و تهرانیهای فارسیزبان هم «فارس» میگویند.
حتما افغانستانیها و تاجیکستانیها و ازبکستانیهای فارسیزبان نیز در قاموس
اینها «فارس» هستند.
البته که شخصی اهل دانش و مطالعه و قلم همچون آقای رزمی میدانند که «فارس» یک
سرزمین است، و امروزه یکی از استانهای ایران است مثل همدان و اصفهان و کرمان و
کردستان و آذربایجان و خراسان و جز آنها. ولی چرا اسم سرزمین را بر آدمها اطلاق
کردهاند، این جای سؤالی دارد که هیچگاه پاسخ نخواهد یافت.
دیگر اینکه ایشان از «سایر ملل ساکن در ایران» سخن گفتهاند. مگر «ملت ایران» از
چند ملت تشکیل شده است؟ مگر ایران از اتحادیهی چند کشور تشکیل شده است که دارای
«مللِ ساکن در ایران» بوده باشد؟ این ملتهای فرضی کشورهایشان چه نامهائی داشتهاند
و مرزهای کشورشان کجا بوده و با کدام کشورهای فرضی همسایه بودهاند؟
عبارتها هشداردهنده و نگرانکننده است. با هم بخوانیم:
* «آذربایجانیها شعار ناسیونالیستی را در مقابله با حکومت روحانیون شیعه مطرح میکنند.»
[اما کدام معنا را از ناسیونالیسم درمد نظر دارند؟ پائینتر خواهیم دید که پانتورکیسم
است.]
* «بخشی از آذریهائی هم که در درون سیستم حکومتی هستند و از تعدادی از نمایندگان
مجلس شورای اسلامی گرفته تا بعضی از روحانیون و نمایندگان مجلس خبرگان و عدهای از
شهرداران و فرمانداران حامی خواستههای ملی آذربایجان هستند. این حرکت علیرغم بعضی
اشتراکات مطلقا قابل مقایسه با حرکات ملی در خوزستان و بلوچستان نیست.»
* «میتوان قدرتمندترین امپراطوریها را نیز به کشورهای مستقل تبدیل کرد.»
* «جنبش ملی آذربایجان مراحل تکوینی خود را مانند سایر جنبشهای ملی در آسیا و
اروپا و آفریقا طی کرده است.»
* «سمبل اسطورهای این جنبش یعنی بابک قهرمان مبارزه با مدعیان دین و نیروهای
اشغالگری است که توسعه طلبیهای سیاسی خود را بنام دین انجام میدادند.»
* «تمام نیروی جنبش صرف اثبات این واقعیت میشود که آذربایجانیها یک ملت هستند.»
* «هویت مستقل آذربایجانی».
نویسندهی محترم برای آنکه پانتورکیستهای آذربایجان را از تغذیهشدگی توسط همسایههای
شمالی و غربی تبرئه کنند تا کسی «دُمِ خروس» را نبیند، توضیح دادهاند که
«روشنفکران کم بضاعت از نظر فکری که قادر به تحلیل درست اوضاع نیستند همواره دست
خارجی را در پدیدههای اجتماعی جستجو میکنند و فعالین جنبشهای ملی را ناآشنا به
تاریخ گذشته ایران میدانند.»
و یک یک عبارت دیگر:
«انحلال اتحاد شوروی، استقلال مجدد جمهوری آذربایجان.»
پرسش آناست که مگر همهی گزارشهای تاریخی نمیگویند که سرزمینهای همیشه ایرانیِ
اران و شروان که بعدها نام آذربایجان گرفت در جنگ توسط روسها اشغال شده از ایران
جدا کرده شد؟ مگر از جنگهای ایران و روس و قرارداد الحاق این بخش از خاک ایران هیچ
ایرانیئی خبر ندارد؟ تاریخ میداند که روسها بخشهائی از خاک ایران را اشغال
کردند، و همین بخشها اکنون آزاد شده تبدیل به کشور شدهاند. آنچه اکنون جمهوری
آذربایجان نامیده میشود هزارها سال ملک مشاع همهی ایرانیها و بخشی از کشور
ایران بوده که دراثر نابخردیهای ترکانِ قاجاری به اشغالِ روسها درآمد. سپس بهدنبالِ
فروپاشی اتحاد شوروی، این سرزمین به حال خود واگذاشته شد و کشوری نوین در جهان
پدید آمد که هیچگاه در تاریخ جهان وجود نداشته است. پس «استقلال مجدد» درکار نیست
بلکه پدید آمدنِ کشور نوین متشکل از سرزمینهای اشغالشدهی ایرانی برصحنهی تاریخ
و جغرافیا پس از فروپاشی شوروی است. نادیده گرفتنِ تعمدی وقایعِ مُسَلَّمِ تاریخی
چرا؟ آیا چنین سخنانی را چهگونه باید در ارتباط با تاریخ و گذشتهی ایران تفسیر
کرد؟
آقای رزمی خودشان بالاتر نوشتهاند که روشنفکران ایرانی «فعالین جنبشهای ملی را
ناآشنا به تاریخ گذشتهی ایران میدانند». آیا روشنفکران ایرانی با دیدن چنین
تعابیری حق ندارند که آنها را واقعا ناآشنا به تاریخ گذشتهی ایران بدانند؟ «ملل
غیر فارس» در جامعهشناسی سیاسی ایران چه معنائی دارد؟ آیا کسی که میپندارد مردم
استانِ آذربایجان یک ملتند با تاریخ و گذشتهی ایران آشنائی دارند؟ اگر دارند، که
واقعا جعل تاریخ و جعل هویت میکنند. آیا نمیدانند که ترکان در ایران یک قومند
مثل دیگر اقوام ایرانی، ولی هیچگاه یک ملت نبودهاند، و اکنون نیز نیستند تا
«مسئلهی ملی» داشته باشند؟ البته بدیهی است که باید از حقوق شهروندی کاملا متساوی
با همهی اقوام ایرانی برخوردار باشند، و باید حق داشته باشند به زبان مادریشان
بگویند و بنویسند و نشر بدهند. این یک حق طبیعی است که هیچ انسانی در هیچ کجای
دنیا نمیتواند ازآنها بگیرد. اما آنچه مربوط به زبان قومی آنها است، آیا تا کنون
از استعمال زبان مادری منع شده بودهاند؟ آیا حق نداشتهاند به زبان مادریشان
بگویند و بنویسند و نشر بدهند؟ آیا به صِرف ترک بودنشان ستمی قومی برآنها رفته است
آنگونه که بر بلوچها و کردها و ترکمنها و دیگر جماعتهای پراکندهی سنی و زرتشتیان
و یهودیان و مسیحیان و بهائیها ستمِ دینی و مذهبی میرود و از اساسیترین حقوقِ
سیاسی شهروندی نیز محروم شدهاند ولی وظیفهشان در قبال حکومت مثل همهی ایرانیان
است؟ آیا ترکها در ایران حق انتشار کتاب و نشریه و روزنامه به زبان خودشان ندارند
آنچنان که ترکها در ترکیه به کردها اجازهی داشتن نشریهی کردی و نشر کتاب به
زبان مادری خودشان را نمیدهند؟ آیا در ایران تا کنون هیچگونه حرکت ضد ترک در
جائی دیده شده است؟ آیا قانون اساسی جمهوری اسلامی ترکها را مثل سنیها و دیگر
ایرانیهای غیر شیعه (و همچنین مثل کردهای ترکیه) از بخشی از حقوق شهروندی محروم
کرده است؟ کجا است انصاف؟!
پوشیده نیست که پانتورکیستهای شووینیستِ آذربایجان، برمبنای همان تفکرات تنگنظرانهی
قبیلهئی کُهَن که تابِ دیدن کسی جز قبیلهی خویشتن را ندارد، در رؤیای بازگشت به
دوران سیاه و پرمظلمهی ترکسروری نشستهاند، و به چیزی کمتر از حاکمیت ایلیاتی
ماقبلِ مشروطهی ترکان بر سراسر ایران قانع نیستند. آقای رزمی مینویسند: «جنبش
ملی [آذربایجان] به گذشته و مبارزات تاریخی آذربایجانیها افتخار میکند یعنی آن
دورانهای طلائی که ملت آذربایجان قدرتمند بود و برتمام ایران فرمانروائی میکرد،
گذشتهای که نه تنها هویت میدهد بلکه ارزش آفرین و کارا میباشد.» (منظورشان از
ملت آذربایجان حتما مغولها و تاتارها و قزلباشها و قاجارها است.)
٤
آقای رزمی عبارتِ «ملتِ آذربایجان» را بهجای «قوم ترک» بهکار بردهاند تا تمایز
ترکان آذربایجان از ملت ایران را بازنموده باشند. ولی چنین سخنی مجادله میطلبد.
ملت در قاموس سیاسی یک معنا دارد و قوم یک معنای دیگر. «قوم» یک مجموعه از جماعات
انسانی است که دارای زبان و فرهنگ و سنتهای مشترکِ دیرینهاند و از یک منشأ نژادی
برخاستهاند، و در درون یک کشوری که چندقومیتی است در کنار اقوام دیگر تشکیل ملت
میدهند. «ملت» یک مجموعه از جماعات انسانی شامل اقوام است که در درون یک سرزمینی
بهنام کشور با مرزهای مشخصی میزیند، دارای تاریخ و سرگذشتِ مشترک و دارای دولتِ
واحدیاند. یک ملت ممکن است از چند و چندین قوم تشکیل شده باشد، چنانکه ملت ایران
از اقوام ایرانی و ترک و عرب و یهود و ارمنی و آسوری و کلدانی تشکیل شده است.
«ملت» اَعَم از «قوم» است؛ و جایگزین کردنِ هرکدام از این دو اصطلاحِ حقوقی با
یکدیگر نشانهی ناآگاهی از اصطلاحات و تعابیر حقوقی است. و در ارتباط با مسائل
داخلی ایران، اصرارِ پانتورکیستهای آذربایجان بر بهکاربردن «ملتِ آذربایجان» بهجای
«قومِ ترک» نشانهی تلاشِ توطئهآمیز درجهتِ پارهپاره کردن کشوری است که ایران
نام دارد؛ و چنانکه میدانیم، دیری است که اینها در تلاشند تا به بلوچها و کردها
نیز القا کنند که شما نه از قوم ایرانی بلکه دوملتِ متمایز و مشخص هستید؛ و به اینسان،
در جهت تحریک بخشهای مختلف ملت ایران برای ایجاد تفرقه و اختلافات قومی به هدف
پارهپاره کردن کشور فعالیت میکنند.
ایران کشوری است یکملیتی و چندقومیتی، که اکثریت مطلق ملتش را قومیت ایرانی تشکیل
داده است (با شاخههای بلوچی، کردی، لری، لارستانی، گیلکی، تالشی، …). دومین قوم
تشکیلدهندهی ملتِ ایران قوم ترک است با شاخههای آذربایجانی، خراسانی، همدانی، و
فارسی و چند جماعت کوچک پراکندهی دیگر. عربها در مرتبهی سوم قرار میگیرند و
عمدتا در خوزستان ساکنند. و علاوه براینها اقوامِ یهود و ارمنی و آسوری و کلدانی
هستند. سراسر ایران ملک مشاع همهی اقوام تشکیلدهندهی ملت ایران است، و مردمی که
در یک نقطه از ایران میزیند مالک مشاع همهی دیگرنقاط ایرانند، و در دفاع از این
حقِ مشاع حق دارند که درقبالِ هر حرکتِ مشکوکی که در هر نقطه از ایران رخ میدهد
نظر بدهند و سمتگیری کنند. دفاع از تمامیت ارضی ایران وظیفهی فردفرد ملت ایران
است، و به زبانِ فقهی «واجبِ عینی» است.
آیا پانتورکیستهای شووینیست نمیدانند که سرزمین آذربایجان ملک مشاع همهی
ایرانیان است؟ آیا نمیدانند که یک جماعت انسانی، از هر قومی که بوده باشد، اگر از
سرزمین قومی خودش جاکَند شده به درون یک کشوری مهاجرت کند و در یک نقطه از آن کشور
اسکان یابد، هرچه هم زمان بر اسکانش بگذرد، هیچ قانون اخلاقی و عرفی و تاریخی به
او این حق را نمیدهد که آن نقطه را از مالکیت مشاع همهی ملت بیرون آورده ملک
اختصاصی خودش بداند؟
ترکانی که هرکس به زبان ملی ایران سخن میگوید را «فارس» مینامند آیا نمیدانند
که ترکان قشقائی هم فارسیاند ولی زبانشان ترکی است؟ آیا نمیدانند که زبان
«فارسی» اسم زبان ملی همهی ایرانیها است نه اسم زبان یک قوم مشخص و متمایز؟
همچنان که اسم زبان ملی مردم آمریکا انگلیسی است، و در عین حال در همان سرزمین
پهناور صدها قوم با زبانهای قومی میزیند؟ آیا همهی انگلیسیزبانهای آمریکا یا
استرالیا یا کانادا انگلیسیتبارند؟ یا زبانشان انگلیسی است که زبان ملی است؟ کدام
ملتی در جهان هست که یک زبان ملی مشخص و واحدی نداشته باشد؟ وقتی کشور پاکستان
تشکیل شد پاکستانیها زبان اردو را که در دهلی شکل گرفته بود زبان ملی پاکستان
کردند. این زبان تا پیش ازآن در هیچ کدام از مناطق پاکستان رواج نداشت. چهار ملیتِ
مشخص و متمایز با هم متحد شده یک کشوری به نام پاکستان به وجود آوردند (سندیها،
پنجابیها، پشتونها، بلوچها)؛ و به یک زبان ملی نیاز داشتند که هیچگاه نزد هیچکدام
ازدیگر ملیتها حساسیت برنیانگیزد. زبان اردو را که زبان هیچکدامشان نبود به زبان
ملی تبدیل کردند.
آیا پانتورکیستهای شووینیست فقط دربارهی ایران حکم صادر میکنند که حق ندارد یک
زبان ملی واحد داشته باشد؟ و حکم میدهند که در آذربایجان نباید زبان فارسی رسمیت
داشته باشد؟ آیا نمیدانند که اگر در آذربایجان فقط زبان ترکی رسمیت داشته باشد و
در خوزستان فقط زبان عربی، دیگر امکان مراوده میان سه قوم بزرگ تشکیلدهندهی ملت
از میان خواهد رفت؟ آیا با چنین فرضی ایرانیها باید با کدام زبان مشترکی با هم
مراوده کنند؟ انگلیسی یا ترکی؟! با توجه به اینکه که شاخههای زبانِ ایرانی (یعنی
بلوچی و کردی و لارستانی و گیلکی و تالشی و لری و…) نیز بهسبب نانوشته بودنشان
اندک اندک تغییر شکل میدهند، گویندگان به این گویشها نیز اگر هرکدام قرار باشد در
زیستگاهش فقط گویش خودش را رسمیت بدهد و زبان ملی را از رسمیت بیندازد چیزی نخواهد
گذشت که حتی اینها نیز با وجود ریشهی واحدِ زبانی و نژادیشان نتوانند زبان
یکدیگر را بفهمند.
آیا پانتورکیستهای شووینیست نمیدانند که زبان فارسی زبانِ اصلی مردم فارس نیست
بلکه گویش مردم فارس تا چندقرن پیش یک گویش محلی بوده غیر از زبان فارسی؟ شاعران
شیرازی از قبیل سعدی و حافظ و شاه داعی الله سرودههائی به گویش محلی فارس دارند
(و در دیوانهایشان هست) که تا زمان آنها و شاید چندقرنِ بعد هم در شیراز رایج بوده
است. ولی این گویش اکنون فقط در منطقهی لارستان باقی مانده و در دیگر نقاط فارس
از میان رفته است. یعنی گویش محلی فارس در مناطق عمدتا شهری جایش را به زبان ملی
داده که اسمش زبان فارسی است ولی متعلق به فارسیها نبوده است.
زبان فارسی در طول تاریخِ دراز خویش و بر اساس نیازهای مراودهئی اقوامِ تشکیلدهندهی
ملت ایران شکل گرفته، مفردات عربی و ترکی بسیاری را درخود پذیرفته است تا برای
همگان قابل فهم و درک باشد. ولی این زبان نه زبانِ محلی مردم فارس بوده است نه
مردم اصفهان نه کرمان نه خراسان نه آذربایجان نه هیچ جای مشخصِ ایران.
آقای رزمی وقتی میگویند خطابشان به «روشنفکرانِ فارس» است، شاید خودشان به معنای
سخنشان توجه ندارند و بر خطای لغوی این سخن واقف نیستند. اگر گفته بودند
«روشنفکران فارسیزبان» سخنشان معنا و مفهوم داشت؛ ولی «روشنفکران فارس» فقط
روشنفکران استانِ فارس را شامل میشود زیرا که فارس یک استان است نه مجموعهئی
قومی. روشنفکرانِ قشفائی نیز «روشنفکرانِ فارس» هستند ولی البته که ترکزبانند.
ترکهای قشقائی به فارسیزبانها «تاجیک» میگویند نه «فارس»، زیرا میدانند که فارس
یک منطقه است و خودشان نیز اهل فارساند و میگویند ما فارسی هستیم، ما ترکان فارس
هستیم. ترکهای همدان نیز چنینند. ترکهای آذربایجان هم اگر به جای اصطلاح زشت و
غلطِ «زبان فارس» از «زبان تاجیکی»، و به جای اصلاح زشت و غلطِ «قوم فارس» از لفظِ
عامِ «تاجیک» استفاده کنند سخنشان معنادار خواهد شد و خواننده و شنونده درک خواهند
کرد که منظورشان فارسیزبانها است. در زمان صفویه نیز قزلباشها به فارسیزبانها
«تاجیک» میگفتند، و اینرا در کتابهائی که درآن زمان نگارش یافته نیز میتوان
دید.
زبان ملی ایران که زبان فارسی است زبان مشترک همهی اقوام ساکن در کشور ایران است
نه زبان یک قوم خاص؛ بلکه زبانی است ساختگی و جعلی که از مفردات زبانهای هر سه
قومِ ایرانی و عرب و ترک تشکیل شده است، و علاوه بر ایرانیتبارهائی که گویش محلیشان
را ازدست دادهاند جماعات بزرگی از عربتبارها، ترکتبارها و دیگرتبارها که در
منطقهی اسکانشان زبان قومیشان را ازدست دادهاند فارسیزبان شدهاند و به این
زبان تکلم میکنند. یعنی زبان فارسی زبان مشترک و ملی مردم ساکن در درونِ مرزهای
کشور ایران است، نه زبان یک قومِ مشخص و متمایز. این زبان هیچگاه در هیچ زمانی
دربردارندهی هیچ امتیازی برای هیچ گروهی نبوده است. در زمان سلطنت پهلوی هم که
پانتورکیستهای شووینیست ازآن به عنوان شووینیسم پهلوی یاد میکنند اکثریت حاکمان
کشورمان ترکتبار و وارثان حکومت قاجارها بودند. یک نگاه گذرا به نامهای وزیران و
استانداران و مدیران کل و سفیران و افسران و دیگرکارگزارانِ عالیرتبهی دولت در
زمان پهلویها کافی است تا منصفانه این سخن تأیید شود. اکنون و در نظام جمهوری
اسلامی نیز، با هر وضعیتی که ازنظر ما دارد و ایران را به هرسوئی که میبَرَد، چه
ما موافق این نظام باشیم و چه مخالفش، وضع به همین منوال است. ترکهای شریکِ
حاکمیت، با توجه به کثرت تعدادشان در این نظام، بیشترین سهم را درآنچه از زمان
انقلاب اسلامی تا کنون برکشور و ملت رفته است دارند (با خوب و بدش کاری ندارم،
زیرا که قضاوت با تاریخ است). اگر نگاهی به لیست اسامی دادستانهای دادگاههای
انقلابِ تهران و رؤسای زندانهای تهران و تصمیمسازان نظام در تهران و همچنین سران
سازمانها و گروههای موافق و مخالف رژیم در تهران در طی ربعقرنِ گذشته ازجمله دههی
پرماجرا و غیر قابل دفاعِ شصت بیندازیم آنگاه متوجه خواهیم شد که عناصر ترکزبان
در تهران بزرگترین شریکان همهی رخدادهای این ربعِ قرن از جمله آن دهه بودهاند.
کجا است باانصافی که به واقعیتها با چشمان باز بنگرید و منصفانه قضاوت کند؟
٥
مشکلِ اصلی ملت ایران مسئلهی قومیتها نیست، بلکه درد آزادی و دموکراسی است.
اگر قرار است که ایران بهعنوان یک کشور و ایرانی بهعنوان یک ملت برصحنهی
جغرافیا و عرصهی تاریخ برجا بماند باید هر ایرانی به صِرفِ ایرانی بودن از حقوقی
مشابه و متساوی با هر ایرانی دیگری برخوردار باشد. نژاد و دین و مذهب و زبان و
قومیتْ نمیتواند تعیینکنندهی هیچ امتیازی یا تحمیلکنندهی هیچ محرومیتی باشد.
نباید ازیاد ببریم که شکلِ حد اقلی نظامِ سیاسی مورد نظر آزادیاندیشانِ ایراندوست
که دردِ آزادی و دموکراسی دارند یک حکومت مرکزی انتخابی پاسخگو و مقتدر، با یک
سیستم غیر متمرکز و دارای شفافیتِ کامل در مناسبات قدرت است که ادارهی امور مردمِ
هر منطقه و استان درآن از راه اِعمال ارادهی آزادانهی خودِ مردم صورت گیرد،
مردمی که کارگزارانِ امورشان را، به توسط ابزارهای جمعی که همانا گروههای اجتماعی
است، ازمیان بخردان و کاردانانِ آزموده و شناختهشدهشان آزادانه برگزینند؛ و بهاینطریقْ
کاردانان و بخردانِ کشور، بدون هیچگونه تمایز قومی و زبانی و دینی و مذهبی و
جنسیتی، به عنوان گُزیدگانِ ادواری مردم، در ادارهی امور کشورشان که ملک مشاع
همگان است دخیل باشند؛ و منزلت و حرمت انسانی جایگاه شایستهی خویش را درجامعه
تثبیت کند.
بدیهی است که این نظام غیر از نظام فدرالی است که مناسبِ کشورهائی است که از
اتحادیهی اقوام و مللِ سابقا مستقل و مجزا تشکیل شده است نه ایران که یک کشور یکملیتی
و چندقومیتی است. هیچکدام از اقوام ترک و عرب در هیچ زمانی از تاریخِ بعد از
مهاجرتشان به ایران یک ملت متمایز نبودهاند بلکه همواره بخشی از ملت بزرگ ایران
بودهاند. تاریخ میداند و در لابهلای اوراق نوشتهی خویش ثبت کرده است که در
دورههای اضمحلال کشور پس از یورش مغولان تا تشکیل دولت صفوی نیز هرکدام از
حکومتهای ایلاتی ترک که در هر پاره از ایران تشکیل میشده مدعی سلطنت بر کلِ ایران
بوده و داعیهی تصرف سراسرِ کشور و یکپارچه کردن ایران را داشته است. وقتی دولت
صفوی تشکیل شد نیز اخلاف تیمور در مرو و هرات، و شاه اسماعیل در تبریز، هرکدامشان
مدعی پادشاهی بر ایران بود، و جنگهای شاه اسماعیل و محمدخان شیبانی نیز برسرِ همین
داعیه بود، که سرانجام بخشی از ایران با نام اصلی برای شاه اسماعیل و صفویها
ماند، و سپس جریانها در پشتِ مرزهای شرقی دولت صفوی به گونهئی که خواندهایم و میدانیم
به پیش رفت. بعد ازآن نیز حملهی محمود قندهاری بهیاری سیستانیها و بلوچها به
اصفهان و براندازی دولت صفوی ازآنرو بود که محمود ادعای سلطنت برایران را داشت و
سلطنت صفوی را نامشروع میدانست؛ ولی باز ایلات ترک درصدد بازیابی قدرتشان پیرامون
نادر گرد آمدند و سلطنت افشاری را تشکیل دادند. با تشکیل سلطنت زندیه دوباره
تلاشهای ترکان برای ترکیکردن دولت ایران آغاز شد که سرانجام به تشکیل سلطنت
قاجاریها انجامید.
من گمان نمیکنم که هیچ ایرانی آزاداندیشی که درد ایران و ایرانی را داشته باشد بتواند پذیرفتنِ این موضوع را به خود بقبولاند که مردم یک منطقهئی از ایران که ملک مشاع همهی ایرانیان است به صِرفِ اینکه دارای زبان قومی خودشانند منطقهشان را ملک خصوصی خودشان بشمارند و خودشان را نه بخشی از ملتِ بزرگ ایران بلکه ملت آن منطقه بنامند و داعیهی جداسری از ایران را داشته باشند. وضعیت تاریخی اقوام ایرانی با کردهای ترکیه و عراق تفاوت دارد. کردهای ترکیه سرزمینشان توسط ترکهای بیگانه و ازدورآمدهئی اشغال شده است که همهی حقوق شهروندی را از ایشان سلب کردهاند تا جائی که حتی استفادهی نوشتاری از زبان ملی خودشان برایشان ممنوع است و دستور دارند که ترکنُما باشند. کردستانِ عراق پس از تشکیل کشورِ نوین عراق در دنبالِ جنگ جهانگیرِ اول (که توسط انگلیسیها براساس پیمانِ محرمانهی سایکس و پیکو ایجاد شد) ضمیمهی عراق گردید. پیش ازآن تاریخ نه دولتی به نامِ دولتِ عراق وجود داشته و نه کردستان شامل عراق بوده؛ بلکه عراقِ عربنشین شامل سه ایالتِ موصل و بغداد و بصره بخشی از امپراتوری عثمانی بوده و کردستانِ عراقِ کنونی نیز وضعیت ویژهی خودش را داشته است. ازاینرو امروز کردهای عراق حق دارند که بگویند ما دیگر نمیخواهیم ضمیمهی کشوری بهنام عراق باشیم. به عبارتِ دیگر، کردها در ترکیه و عراق و همچنین در سوریه واقعا مسئلهی ملی دارند. کردها هزاران سال پیش از مهاجرتِ ترکان به آناتولی در سرزمین بومی خودشان در درون مرزهای ایران میزیستهاند و سپس سرزمینشان به اشغال عثمانیها درآمده است. در پیمان سایکس و پیکو قرار براین رفته بود که از کردستانِ تحت اشغال عثمانیها یک کشور مستقل برصحنهی جغرافیا پدید آید، اما پس از تشکیل کشورهای تازهتأسیسِ ترکیه و عراق و سوریه وضع به گونهئی دیگر پیش رفت، و یک بخش ازآن ضمیمهی ترکیه، بخش دیگر ضمیمهی عراق و بخش سومش ضمیمهی سوریه کرده شد. ولی اقوام ترک و عرب در آذربایجان و خوزستان هیچگاه یک ملت جدا از ملت ایران نبودهاند تا امروز بتوانند از «مسئلهی ملی» ویژهی خودشان دم بزنند؛ بلکه اقوامی هستند که در زمانهائی که در صفحاتِ نوشتهی تاریخ ثبت است سرزمین سابقشان را رها کرده به درون ایران مهاجرت کرده اسکان یافته در ملت ایران ادغام شده بخشی از ملت ایران گردیدهاند، و ازاینجهت حقِ مالکیتِ مشاع در کشور ایران یافتهاند. هم از اینجهت است که ملت ایران هیچگاه به آنها حق نخواهد داد که مناطق اسکانشان را ملک قومی خودشان بشمارند. البته موضوع تساوی کامل حقوقِ شهروندی همهی مردم ایران یک موضوع جداگانه است که با کل حرکتِ دموکراسیخواهی در ایران در ارتباط است، و تلاش برای احقاقِ آن وظیفهی مبرمِ همهی آزاداندیشان و بخردانِ ایرانی است که سربلندی ملت و رشد و پیشرفت و شکوه کشور را آرزومندند؛ ولی نمیشود نام مسئلهی ملی ویژهی بخش مشخصی از ملتِ ایران به آن داد و آنرا به ابزاری برای پارهپاره کردنِ کشور تبدیل کرد.
این مبحث ، میحث بسیار مفصلی است که برای از بین نرفتن وقت از اطاله کلام خودداری می کنیم اما به دوستان توصیه می کنیم حتما به لینک ها یا متب ذیل سر بزنید زیرا بعضی از مباحثی که نظریات عجیب یا بدون سندی را مطرح کرده بودند را ما در مقاله ذکر نکردیم اما دوستان جهت آگاهی بیشتر و آشنا شدن با این نظریات بهتر است به انها رجوع فرمایند.
مطالعه بیشتر:
دوستان می توانند برای مطالعه بیشتر به کتب یا لینک های ذیل سر بزنند
- پان ترکیسم چیست؟
http://www.cloob.com/club/post/show/clubid/5249/topicid/1616280
- کارزار با پان ترکیسم
http://yashar-antipan.persianblog.ir
- پان ترکیسم و یهود
http://s30.aks98.com/download.php?file=93565476349898681456.doc
- پان ترکیسم و یهود
http://www.antidevil.net/site/articles.php?article_id=51
- اذربایجان و جریان ننگین پان ترکیسم
http://www.iranart2005.blogfa.com/post-10.aspx
- پان ترکیستها و دروغی به نام «اقوام همریشه التصاقی زبان»!
http://tajikam.com/fa/index.php?option=com_content&task=view&id=406&Itemid=35
- پیشینه پان ترکیسم و جعل تاریخ
- استراتژی نوین پانترکیسم: استراتژی "ختنه
http://www.taleshan.com/panturkism.htm
- پان ترکیسم و وحدت ملی ایران(دارای دو بخش)
http://azarpadegan.com/default.aspx?content=DetailsArticle&id=92
http://azarpadegan.com/default.aspx?content=DetailsArticle&id=70
- پان ترکیسم و ایران
http://tunel7.co.cc/index.php?q=aHR0cHM6Ly90YXJuYW1hLm9yZy9wYW4tdHVya2lzbS12YS1pcmFuLmh0bQ%3D%3D
- پان ترکیسم
http://azer-online.com/melli/more/pantorkism_raisnia.htm
- ابوریحان بیرونی خورازمی و تمدن خواری پان ترکیسم
http://azargoshnasp.net/famous/biruni_khwarazmi/birunipasokhbehanirani.htm
- زایش و پیدایش جریانهای «پان ترکیسم و پان عربیسم»
http://www.fareiran.com/?content=DetailsArticle&id=193
- قفقاز و دیرینه سیاسی و تاریخی آن و نقش عوامل پانترکسیم و مارکسیسم در تحریف تـاریخ
http://azargoshnasp.net/recent_history/pan_turkist_philosophy/qafqazpanturkism.htm
- پاسخی به یک مقاله پانترکیست در رابطه با ساسانیان و هفتالیان
http://azargoshnasp.net/recent_history/pan_turkist_philosophy/bimaarpanturkist2.htm
- زبان سومری و پان ترکیسم
http://azargoshnasp.net/recent_history/pan_turkist_philosophy/sumd/buqalamoonsumeri.htm
- ناراستیها از پان ترک ها
http://azargoshnasp.net/recent_history/pan_turkist_philosophy/bimaarpanturkist.htm
- پان ترکیسم در افغانستان
http://www.bashgah.net/fa/content/show/9178
- پان ترکیسم
http://soranblog.wordpress.com/2008/11/26/%D9%BE%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D9%85/
منابع اصلی مقاله:
http://iranbasirat.persianblog.ir
سلام دوست عزیز
سلام دوست مهربانم
ممنون که به خونه من اومدی
سپاس از اینکه قدم رنجه می کنی وتا خونه ما می آیی.
راه یکی است وآن راستی است .
منتظر تشریف فرمایی شما هستم
پاینده باد روشنگری
سپاس از اینکه عالمانه برای روشنی چراغ روغن فراهم می أورید .نمی گذارید کوچه ها تاریک باشد تا مسافران ره گم کنند .
سلام
خداقوت
درودبی نهایت بردستان شما که دست خداست قطره بصیرت رابرحلقوم مامی چکاند وانشاالله ازجهل وجمودوخرافه می رهاند
ومانع بازتولیدقرون وسطی درکشورمامیشود
براثراگاهی هاست که تولیدکنندگان دولتی فیلم ظهوربجای اینکه پاداش بگیرند ومردم راهمسوباخودکنند تنبیه میشوند وکسی به انهاتوجه نمیکند ومانندکف روی اب خودبخودازبین میروند
روز معلم روز شهادت کیست؟؟
با سلام
وبلگ وزین تان را مدتهاست که لینک نموده ایم و انتظار می رود مرحمت نموده و
ا ا لینک مان مارا یاریگر باشید.
با مطلبی جدید راجب فلسفه روز معلم به روزیم.
نظرات شما بی شک گامهامان را استوار و عزممان را راسخ تر خواهد نمود.
با تشکربیشمار
http://roshangari2.persianblog.ir/
آرش کیانی : مدیربلاگ روشنگری
پس از مدت ها بالاخره به روز شدم..
مرسی از دعوت شما برای خواندن مطالب ارزشمندتان
پان به معنی همه را عین خود کردن است . دیگران را به زبان و فرهنگ حود در آوردن ، واز فرهنگ و زبان خود بیگانه نمودن . این است معنی پان . و از آنجائیکه در کشور ما حتی یک فارس از فرهنگ و زبان خود به فرهنگ وزبان ترکان تغییر نیافته است و بلکه هزاران ترک در اثر تحقیر و احتیاجات افتصادی و فرهنگی از زبان و تاریخ و فرهنگ خود بریده و به زبان و فرهنگ قارسی روی آورده اند . بنابراین در کشور ما فقط پان فارسیسم وجود دارد.
با سلام
ممنون از پیامتان
نظر شما برای ما محترم است
موفق باشید