تندیس اندیشهگر اثر رودن نماد روشنفکری به شمار میآید.
روشنفکری (در انگلیسی Intellectualism در فرانسه Intellectuelité و در زبان لاتین Intelligere) به معنی تفکیک دو چیز از همدیگر است. به همین دلیل به عنوان روح انتقادگرا و ممیز شناخته میشود.
بطور کلی با ارائه سنتزی از تمام تعریفات متعارض در رابطه با روشنفکر یم توان آن را چنین بیان داشت. روشنفکر از طبقه تحصیل کردگانی در جامعهاست که با دغدغههای انسانی، اجتماعی، ارزشی، فرهنگی و سیاسی اقدام به موضع گیری در مباحث و مسائل حساس و مهم جامعه خویش و جامعه جهانی میکنند.[۱]
روشنفکر نسبت به مسائل جامعه خودی و جامعه جهانی و نیز نسبت به آرمانها و بایستهها احساس مسئولیت و تعهد میکند.[۲]
روشنفکری در منظر کلی شامل مجموعه خصلتهایی است:[۳]
برای اولین بار، واژه روشنفکر در ماجرای محکوم شدن ناعادلانه دریفوس و حمایت امیل زولا از وی بر میگردد. پس از محکومیت زولا، سیصدتن از اندیشمندان و نویسندگان در بیانیهای به حمایت از وی برخاستند که به «بیانیه روشنفکران» شهره شد.[
فهرست مندرجات
تاریخچه
جریان روشنفکری در قرون وسطی پا گرفت. دانشگاههای آن دوره محل تحصیل قشری بوده که به طور نسبی از قشر حاکم فئودال مستقل بودند. روشنفکری به معنی مدرن آن نخستین بار در جریان محاکمه آلفرد دریفوس مشاهده شد. این شخص یک افسر ارتشی بوده که به جرم خیانت به جزایر شیطان تبعید شده بود ولی پس از شش سال مدارکی دال بر بی گناهی وی یافت گردید. در جریان محاکمه مجدد این افسر یهودی امیل زولا و ۳۰۰ تن از هنرمندان و نویسندگان آن دوره نامهای با عنوان من متهم میکنم به رئیس جمهور مینویسند که آن نامه به نام اعلامیه روشنفکران مشهور شد. این اقدامات منجر به عقبنشینی دادگاه نظامی گردید و نخستین پیروزی روشنفکری به شمار آمد.
جریانات روشنفکری نخستین بار در زمان به وقوع پیوستن انقلاب فرانسه تلاش نمودند تا اندیشههای خود را در جامعه اشاعه دهند. این قشر که برآمده از جریان آزادیهای سیاسی آن دوره بودند تلاش نمودند انسانمداری، افکار لائیک و لیبرالیسم را در جامعه رواج دهند. روشنفکران قرن ۱۸ مانند سخنگویان بورژوازی عمل میکردند و سعی در توجیه روابط حاکم بر جامعه آن روز داشتند. در قرن نوزدهم گروه جدید از روشنفکران سوسیالیست قوت گرفتند و برعکس روشنفکران نسل پیش بر علیه بورژوازی تبلیغ میکردند. ضدامپریالیسم در قرن بیستم نیز تأثیرات خود را بر روشنفکران به صورت ملموس تداوم بخشید.
جریان روشنفکری در ایران
پیدایش
در زمان حکومت دودمان قاجار و به ویژه در پی شکست ایران از روسیه قشر تحصیلکرده به دنبال کشف علل عقب ماندگی ایران از کشورهای اروپایی بودند. این شکست نظامی سران قاجار را هم برای رفع عقب ماندگی تشویق کرد. یکی از کسانی که در این امر مصر بود عباس میرزا بود زیرا وی شاهد شکست خود به علت عقب ماندگی فناوری بودهاست. وی برای اولین بار دانشجویانی جهت تحصیل به اروپا ارسال کرد تا از تکنولوژی آنها بهرهمند گردد. اولین گروه از روشنفکران ایرانی مانند میرزا ملکم خان و طالبوف بیشتر طرفدار حکومت بودند زیرا اولاً از داخل قشر حاکمه بودند و ثانیاً توسط دولت رشد کرده بودند. ازاینرو اولین گروه روشنفکری در ایران توسط دولت مرکزی شکل گرفت.
رشد
با آشنایی بیشتر مردم با غرب و افزایش رفت و آمد به غرب به خصوص استانبول تحصیلکردگان ایرانی با سیستم فکری غرب آشنایی بیشتری یافتند. به ویژه آنکه نهضت مشروطه در عثمانی به نتیجه رسیده بود و به تدریج افکار مشروطه خواهی در ایران گسترش یافت. در این دوران گروههای روشنفکر در گروهها و انجمنهای مخفی متشکل شدند. از جمله این انجمنها میتوان به فراموشخانه، لژ بیداری ایران، انجمن آدمیت و انجمن ترقی اشاره کرد. این گروهها با پخش اعلامیهها و انتشار روزنامهها افکار خود را منتشر میکردند. این گروه به لزوم اصلاحات سیستم ارضی و اداری و کم شدن نقش روحانیون از جامعه و نیز محدود ساختن حاکمان در چهارچوب قانون تاکید میکردند.
روشنفکری دینی
در سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد برخی از روشنفکران کوشیدند تا تلفیقی از آموزههای روشنفکری و فرهنگ ایرانی-اسلامی به دست دهند. آنها همچنین به شدت تحت تأثیر روشنفکران استعمارستیز کشورهای جهان سوم نظیر ماهاتما گاندی، اقبال لاهوری و فرانتس فانون بودند. از شاخصترین چهرههای این جریان میتوان به علی شریعتی و جلال آل احمد اشاره کرد. بخصوص این گروه با سعی در بهرهگیری از ظرفیتهای تشیع نقش عظیمی در مبارزه با حکومت پهلوی و برانگیختن جامعه به سوی انقلاب اسلامی داشتند.
در کنار اینان برخی از روشنفکران دینی بشدت مشغول به چالشهای اسلام و مدرنیته بودند. آنها سعی میکردند تا شرایط جدید را فهمیدنی سازند و موضعی مشخص در میانه تقابل اسلام و غرب ارائه دهند. البته این دسته دیدگاههایی بشدت متعارض دارند و اشتراکشان تعلق خاطر به مباحث فلسفی اسلامی و غربی است. از مهمترین چهرههای آن میتوان از مصطفی ملکیان، احمد فردید، سید حسین نصر، عبدالکریم سروش و رضا داوری یاد کرد.
روشنفکر از نگاه جلال آل احمد
«روشنفکر کسی است که فارغ از تعبد وتعصب و به دور از فرمانبری، اغلب نوعی کار فکری میکند و نه کار بدنی، و حاصل کارش را که در اختیار جماعت میگذارد، کمتر به قصد جلب نفع مادی میگذارد.»[۴]
پانویس
منابع
University Pres, 1982
جستارهای وابسته
این مطلب هم در سایت زندگانی یافته شد که نکتان بسیار مهم و خوبی در ان بود
روشنفکر کیست؟
روشنفکری (در انگلیسی Intellectualism در فرانسه Intellectuelité و در زبان لاتین Intelligere) به معنی تفکیک دو چیز از همدیگر است. به همین دلیل به عنوان روح انتقادگرا و ممیز شناخته می شود.
واژه ی روشنفکر یا«اینتلکتوال» صفتی است برای آدمهای خردمند ، خردگرا و عقلائی؛ آدمهائی که پدیده های جهان را برحسب دستور خرد و دانش بررسی می کنند و می سنجند و به جای خیالبافی، متفکر و اندیشه ورند. به این ترتیب در مقایسه ی این مفاهیم با ذهنیتهای تخیلی و توهمی، شمار روشنفکران در هرجامعه، نمی تواند رقمی فوق العاده بزرگ را در برگیرد.
1- تاریخچه
« اینلجنسیا» نخستین بار در هالند و روسیه در دهه 1820 تا 1840 در ارجاع به لایه های اجتماعی به کار گرفته شده است که به دلیل تحصیلات و نظام ارزشی خود از بقیه جامعه متمایز بود. کلمانسو در سال (1898) برای نخستین با ر واژه اینتلکتویل را برای اشاره به گروهی از مدافعان برجسته دریفـوس در ماجرای دادگاه دریفوس به کار برده است. دریفـوس افسر یهودی بود که در سال 1894 به جرم خیانت به ارتش فرانسه دستگیر و محکوم به حبس ابد شد. پس از حدود 5 سال مدارکی دال بر بی گناهی وی یافت شد و ماجرای محاکمه او را به مساله سیاسی مبدل کرد. امیل زولا با انتشار نامه ای سر گشاده با عنوان " من متهم می کنم " ارتش و دادگستری رابه اعمال خلاف قانون متهم کرد. او به خاطر همین نامه محکوم و زندانی شد . بلافاصله نامه ای با امضای حدود سیصد نفر از نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان جامعه فرانسه منتشر شد که محاکمه دریفـوس را غیر قانونی اعلام می کرد. این نوشته به بیانیه روشنفکران شهرت یافت.با عقب نشینی ارتش و دادگستری، نقش و نفوذ روشنفکران در جامعه اعتباری خاص یافت. اغلب ماجرای دریفوس را نقطه ظهور کامل روشنفکر در زندگی عمومی می دانند.
گرامشی در پژوهش های خود درباره تاریخ ایتالیا به این نتیجه می رسد که هر گروه اجتماعی که بر زمینه اصلی نقش ضروری خود در دنیای تولید اقتصادی به وجود می آید، یک یا بیش از یک قشر روشنفکر را بوجود می آورد که به او انسجام می دهد و او را از نقش خود نه تنها در زمینه اقتصادی بلکه در زمینه های اجتماعی و سیاسی آگاه می کند. او در مقاله درباره مساله جنوب نیز به نقش میانجیگر و مشروعیت بخش فعالیت های روشنفکری توجه می کند. او معتقد است که روشنفکران بین مالکان وسایل تولید و کسانی که مالک و سازنده وسایل تولید نیستند، یعنی کسانی که نیروی کار خود را به مالکان ابزار تولید می فروشند، واسطه می شوند. آن ها در کسوت داروساز، حقوقدان، معلم، کشیش، پزشک، دانشمند، محقق، تکنیسین و مهندس، در مقام نظامی، قاضی و پلیس، دانش تولید نمی کنند بلکه برای منضبط کردن جسم و ذهن در خدمت قدرت های موجود اطلاعات را منتشر می کنند و یا از انتشار اطلاعات جلوگیری می کنند. آن ها به رضایت و توافق گروه های تحت ستم با وضع موجود یاری می رسانند. در واقع آن ها ضامن برقراری هژمونی طبقه حاکم بر کل جامعه اند.
به همین ترتیب طبقات بالنده در شیوه تولید سرمایه داری که برای براندازی مناسبات تولیدی موجود و برقراری مناسبات اجتماعی انسانی و خالی از ستم طبقاتی مبارزه می کنند نیز، به صورت انداموار، روشنفکر خود را پرورش می دهد. روشنفکرانی که هژمونی فکری حاکم بر جامعه را به پرسش گرفته و در مقابل آن آلترناتیو طبقات بالنده را ارائه می دهند.
کسانی نیز، سه شعار: آزادی، برابرى و برادرى را، ویژگى و نشانِ روشنفکر میدانند. که به عنوان ارزشهاى سهگانهى انقلاب کبیر فرانسه تجلى یافت.
در حقیقت روشنفکر مفهومی مدرن است پس ضرورتآ تابع تعاریقی است که شاخص های دوران مدرن را در خود داشته باشد همانگونه که عصر روشنگری یک مقطع مشخصی از تاریخ جدید را نشان میدهد، مفهوم روشنفکر نیز به همین مقطع از تاریخ تعلق دارد. در واقع تا پیش از بروز اندیشه های مدرن که آتشی بود بر خرمن اندیشه های دگم و کهنه ، که در هر دیاری رنگ اسکولارستیکی داشنتد.
در آنگاه به انسان های دارای فکر مشخص علمی، دانشمند می گفتند. دانشمندی که در یک رشته یا در چند رشته از علوم دارای تخصصی بود و ضمنآ به مقتضای شرایط، دانشمند بودنش نیزبایستی به تائید هئیت حاکمه میرسید. دانشمندانی هم که به تائید حاکمان نمی رسیدند به سرنوشت محتومی چون گالیله و کوپرنیک میرسیدند همین حایز رتبه و مقام علمی بودن موجب می شد که این گروه از انسانها در جایگاهی فراتر از مردم قرار می گرفتند، نخبه و بر گزیده می شدند الیت بودند بلکه تحت شعاع نورانیت و قدسیت حکام فرهی مقدس نیز می شدند. بنابرین جهت حفظ شانَ خویش روز بروز به فاصله خود با مردم عوام می افزودند. در چنین شرایطی علم فقط بدرد عالم می خورد چون تنها به فهم عالم میرسید علوم هم البته کاربُردی نبودند، انقلابی می طلبید تا بند ها را از پای فکر بگشاید ، فکر ها را رها سازد و فکر کردن را عمومی کند. انقلابی انسان پرور که علم را از متافزیک جدا کند و به عرصه اجتماع بکشاند . این انقلاب همان رنسانس بود جامعه شناسی شکل گرفت و فهم اجتماعی در ذهن جامعه گسترش یافت در این بین گروهی که خود موجد انقلاب بودند، روشنفکر نامیده شدند. روشنفکری دامنه حضور اندیشه را گسترش داد ضرورت برخورداری از تخصص علمی داشتن برای اندیشمند بودن را کنار زد و به انسان صرف انسان بودن آموخت که می تواند بیندیشد. روشنفکر چون متعلق به دوران مدرن است پس واجد الگو های فکری مدرن نیز می باشد و چون دوران مدرن بر پایه مفاهیمی مانند آزادی، برابری و سکولاریسم ، ایجاد شده است. بنآ روشنفکر کسی است که آزادیخواه، برابری طلب و سکولار است یعنی همزمان همه خصوصیات را داراست.
2- الزامات روشنفگر بودن:
1- شناخت و آگاهی.
2- اتکا به خرد نقاد.
3- نوگرا.
4- الترناتیف سازی.
5- اندیشه معطوف بعمل.
شناخت و آگاهی از مبانی روشنفکریست ، نه تنها شناخت و آگاهی در حوزه علوم بخصوص علوم اجتماعی همچنان شناخت ساختارشناسانانه از نظام مسلط برمحدوده جغرافیایی که او در آن و برای آن کار وزندگی میکند. شناخت وآگاهی ازداشته ها و امکانات مادی و معنوی آن. شناخت از قوانین ، سنت ها و ظابطه های حاکم بر آن جامعه؛ شناخت از بافت اجتماعی و روان جامعه ، شناخت از مردم، مشکلات و آرزو ها شان.
روشنفکر اهل تحقیق و تفحص است و با هر پدیده ای به دیده ی شک می نگرد و هر ادعائی را تا با محک آزمایش و تجربه نسنجد و راستی و درستی اش بر او هویدا نگردد، پذیرایش نخواهد بود. در اثر همین پژوهش و تحقیق است که دانشها مرتب در حال پیشروی اند و جهان پیوسته در پیشرفت است. «اینتلکتوالیسم» رو به پیش دارد و با پذیرش بی چون و چرای ادعاهای توهمی و مفاهیم تعبدی کاملاً در تضاد است، و خرد را برتر از هرگوهر می داند. اساس در دنیای مدرن عقل است و خرد نقاد، روشنفکرهم نسبت به اندیشه ها و هم نسبت به ساختار اجتماعی نگاه انتقادی دارند.
روشنفکر نه تنها سنت شکن و ساختار شکن است همزمان آشنا زدا نیز میباشد . این به چه مفهوم است ؟ روشنفکر با معرفت و شناخت که پیدا کرده چه معرفت علمی و تیوریک است یا معرفت با آدمها ؛ ازدواج دایمی نمیکند و سر بندگی بر زمین نمی گذارد. زیرا جهان پیرامون روشنفکر در حال تحول و نو شدن سیستماتیک و دوامدار است پس یکی از خصایل اساسی روشنفکر نو شدن و همیشه همگام و همقطار بودن با کاروان شتابنده تکامل است.لزومآ روشنفکر در پی شکستن آن سنت ها ، ساختار ها و زدایش آن آشنایی هایست که در مقابل خرد و تجدد ، پیشرفت و ترقی ، سازندگی و نو شدن سنگر گرفته اند.جهان رو شنفکری میدان جهش به سوی آینده است.
گفتیم روشنفکر الترناتیف ساز است یعنی چیز هایی را نقد ونفی میکند که چیز های دیگر جایش را بگیرد. ناگفته پیداست که از ویژه گی های روشنفکر اندیشۀ معطوف به عمل است، هیچ روشنفکری نیست که اندیشه اش معطوف به تغییر اجتماعی نباشد. یعنی احساس تعهد می کنند. مانند یک آکادمیسین بی طرف نیستند. می خواهند عملا کاری بکنند.
روشنفکر باید دانش ، فرهنگ و قدرت برنامه ریزی به اتکای عقل را برای جامعه داشته باشد. روشنفکر نه تنها با حکمت و تواناییهای علمی و گاه اندوخته های دانشگاهی و قدرت بیان، آگاهییهای سیاسی و اجتماعی خود را بکار میگیرد تا به پژو هش و بررسی تحولات و دگرگونی های اجتماعی و سیاسی بپردازد؛ بلکه در پی این است تا بر رویداد های جامعه تاثیر بگذارد و اگر ممکن باشد به انتقال آن آگاهییها به جامعه پیرامون خود بر آید. تلاش روشنفکر اینست که بین واقعیتها و آرمانها پیوند و نزدیکی ایجاد نماید، روشنفکر بیانگر آن چیزیست که در بطن جامعه در حال تکوین است. اما هنوز شکل و تعریف دقیق خود را پیدا نکرده است.
روشنفکر را عموما فردی می دانند که از قدرت فکری اش برای بررسی، تامل یا نظریه پردازی در مورد اندیشه های گوناگون بهره می برد.روشنفکر کسی است که فارغ از تعبد و تعصب و دور از فرمانبری،اغلب نوعی کار فکری می کند و نه کار بدنی حاصل کارش را که در اختیار جماعت می گذارد کمتر به قصد جلب نفع مادی می گذارد یعنی حاصل کارش بیش از آنکه جلب نفع مادی و شخصی باشد حل مشکلی اجتماعی است. موجز اینکه رسالت روشنفکر روشنگریست.
روشنگری چیست؟
« روشنگری، خروج آدمیست از نابالغی به تقصیر خویشتن خود.»
تاریخ نویسان عصر روشنگری را قرن هژدهم می دانند. در این عصر خرد می کوشد تاخود را از همه قیود رها سازد. عصر ی که مسئله معرفت شناسی به طور جدی مد نظر فیلسوفان قرار گرفت و جهت فلسفه از وجود به معرفت تغییریافت.کشف حقیقت مطلق از بین رفت و نسبیت به جای آن نشست. عصر روشنگری بر آن است که نباید اصل هر چیز را در بیرون از آن جستجو کرد.
بطورکلی روشنگری از ماهیت پدیده ها و مفاهیم پرسش می کند. روشنگری می خواهد بداند حقیقت چیست؟ انسانیت چیست؟ آزادی چیست؟ وعدالت چیست؟ روشنگری در پرسش از ماهیت چیزها هیچگونه محدودیتی را به رسمیت نمی شناسد. بنابراین، پرسش های روشنگری همه پرسش های فلسفی هستند که بطور همزمان، حقایق مسلم و اصول ثابت و بدیهیات و حتی خود فلسفه را به چالش می گیرند. بایستی کوشش ها به یافتن پاسخ های درست در برابر پرسش های نو معطوف شود، نه اینکه جزم گرایانه و خشمگینانه بر پرسشگران بانگ برآورند که چرا می اندیشید و چرا پرسش می کنید.
جامعترین تعریف را از روشنگر امانوئل کانت، فیلسوف آلمانى قرن 18 به دست داده است.
« روشنگری، خروج آدمیست از نابالغی به تقصیر خویشتن خود.»
.
کانت خود نابالغی را چنین معنا میکند:
« و نابالغی، ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویش است بدون هدایت دیگری.» و « به
تقصیر خویشتن خود » را چنین توضیح میدهد:
« به تقصیر خویشتن است این نابالغی، وقتی که علت آن نه کمبود فهم بلکه کمبود
اراده و دلیری در به کار گرفتن آن باشد بدون هدایت دیگری.»
به اعتقاد کانت، «خوداندیشیدن»، اصل بنیادین روشنگری است. از تعریف کانت
برمی آید که او تفکر مستقل و پویا را اساس روشنگری می داند. تفکر مستقل
و پویا، درگرو آزادی اندیشه است. از این رو تعریف کانت از روشنگری با آزادی معنا
می یابد. انسان، برپایه تعریف کانت از روشنگری، موجودی است آزاد و خردمند که
با گام نهادن در وادی تفکر، می تواند از تنگنای نابالغی خارج شود.
اندیشمندان روشنگری برای این مفهوم هیچگونه حدومرزی قائل نیستند. آنان معتقدند که
در پرتو روشنگری باید همه چیز را مشاهده کرد وشناخت.
نامداران
بزرگ روشنگری بیکن، مونتسکیو، دکارت، لاک، نیوتن، ولتر، روسو، دیدرو، دالامبر،
هولباخ و کانت. که به تدریج در قرن هجدهم میلادی به صورت فرایندی پرتکاپو و
تأثیرگذار درآمد، بطورعمده از فرانسه، انگلستان و آلمان سربرآوردند . درمیان طیف
گسترده کوشندگان روشنگری، هم فیلسوفان تجددگرا جای می گرفتند، هم
اندیشه وران الهی و هم ادیبان، شاعران و خطیبان.
در فرایند روشنگری، جایگاه و حقوق انسان، خرد خودبنیاد، خوداندیشی، نقادی، دانش
تجربی بر پایه مشاهده و آزمایش و استقلال دونهاد دین و سیاست از یکدیگر، موردتأکید
قرارگرفت؛ اما نباید پنداشت که درونمایه و آهنگ روشنگری در فرانسه، انگلستان و
آلمان یکسان بوده است.
در فرانسه، روشنگری جانمایه و صورتی پرجوش و خروش و انقلابی داشت. خداوندان قدرت
در هیأت حکومت و کلیسا، دست در دست یکدیگر، نوگرایان دینی و سیاسی را سرکوب
می کردند؛ چرا که آنان بر این باور بودند که سیاست باید به محک نقد خردمندانه
زده شود و نهادهای سیاسی برشالوده خرد استوار گردد. نواندیشان دینی و سیاسی، برشکاکیت
و پرسشگری نقادانه درحوزه دین و اخلاق نیز تأکیدمی کردند.
درانگلستان، روشنگری بر دو بنیاد دانش تجربی لاک و فیزیک نیوتنی، از بالندگی، ژرفا
و رویکردی سازنده برخوردار گردید. لاک در راه بردن به گستره شناخت شناسی و
اندازه گیری مرزهای آن، گام های بلندی برداشت که کانت پس از وی، در
تعیین حدود شناخت بشری از آنها بهره جست. او رساله هایی در باب حکومت مدنی
برپایه رضایت مردم و در تبیین فلسفی تساهل و مدارا نگاشت. دراین دوران، انگلستان
از آزادی های سیاسی ـ اجتماعی ـ هرچند بطور نسبی ـ
برخوردار بود.
بی تردید، تلاش های اندیشه وران روشنگری در سایه سار
آزادی های مدنی در انگلستان، به غنا و فربهی فرایند روشنگری افزود. اگرچه لاک
درهنگامه ای مجبورشد انگلستان را ترک گوید و در هالند آرا و اندیشه های
خویش را درباب تساهل و مدارا به رشته تحریر درآورد، اما می توان با ولتر
هم صداشد و گفت: اگر لاک و نیوتن در فرانسه بودند اعدام می شدند؛ اگر در
رم بودند به زندان می افتادند و اگر در لیسبون بودند سوزانده می شدند.
در آلمان، روشنگری سیمایی متفاوت از فرانسه و انگلستان داشت. اندیشه وران
آلمانی، بدون اعتنای جدی به یافته های فلسفه تجربی، بیشتر با آرا و اندیشه های
انتزاعی و نظری سرگرم بودند.
آزادی اندیشه، بیان و قلم در آلمان محدودبود و اندیشه وران آلمانی از
آزادی هایی همانند در انگلستان، برخوردار نبودند. نظام سیاسی حاکم بر این
سرزمین، پس از درگذشت فریدریک بزرگ در سال ،۱۷۸۶ دربرابر روشنگری و کوشندگان آن،
گستاخانه صف آرایی کردند.
حکومت فریدریک ویلهلم دوم، با معرفی روشنگری به عنوان پدیده ای خطرناک و
مخالف دین و دولت، نابخردانه به سرکوب اندیشه وران ، توقیف و مصادره
کتاب ها و نشریات پرداخت. به فرمان رهبر خودکامه سرزمین پروس، کانت را
مجبورکردند که درباره دین، هیچ نوشته ای منتشرنکند و هیچ سخنی نگوید.
هرچند آلمان برپایه شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، نمی توانست به مثابه
گرانیگاه روشنگری نقش آفرینی کند، اما از دگرگونی های روشنگری در
فرانسه، بویژه انقلاب بزرگ آن تأثیر پذیرفت. انقلاب فرانسه درمیان
اندیشه وران آلمانی، شوق و شور و سرزندگی آفرید و کانت را در واپسین
سال های زندگی فکری، به جانبداری و ارزیابی فیلسوفانه پدیده انقلاب واداشت.
در قرن نوزدهم میلادی، پرچم اندیشه روشنگری در دستان هگل و هاینه و انگلس و
مارکس قرارگرفت.
در قرن بیستم، اندیشمندانی همچون آدرنو و هورکهایمر به بازاندیشی در نظریه روشنگری
پرداختند. گلوکاچ و مارکوزه نیز در شمار بازنگران نظریه روشنگری در قرن بیستم
قراردارند.
فلسفه روشنگری
بی تردید فلسفه روشنگری ، فلسفه مدرنیته است . هدف فلسفه روشنگری آراسته ساختن جهان با زیور خرد و آگاهی و از میان بردن جهل و خرافات است بر خرد و علم و آگاهی مباهات میکند و هر چیزی را که با عقل همخوانی نداشته باشد متعلق به قلمرو پندار و تخیل میداند.. روشنگری به گالیله و نیوتن می بالد یعنی علم را بر تر از اسطوره و عقل را برتر از تخیل میداند.
فهرست مآخذ و منابع:
- دکتر مدد پور ، محمد / خودآگاهی تاریخی / دفتر مطالعات دینی هنر
- بارنزویکو / تاریخ اندیشه اجتماعی / جوادی وسفیان / کتابهای جیبی
- کویره ، الکساندر / دکارت / امیر حسین جهانبگلو / قطره
- barraclough\history
in a changing world\ oxford
- پالمر ، روزل / تاریخ جهان نو / ابوالقاسم طاهری / امیر کبیر
- کاسیرر ، ارنست / فلسفه روشنگری / یداله موقن/ نیلوفر
- گلد من ، لوسین / فلسفه روشنگری / منصوره کاویانی / نقره
- دکتر داوری ، رضا / فلسفه چیست ؟/ انجمن اسلامی حکمت و فلسفه
- خورازمی ، تاجدالدین - شرح بر فصوص الحکم / نجیب مایل هروی / مولا
منابع:
http://politicalworld.blogfa.com