در زمان سلسه جو در چین باستان ،یک مکتب بسیار متفاوت از مکتب کنفسیوس محبوبیت بسیاری به دست آورد .منشا این مکتب که تائوئیسم نامیده شد در هاله ای از رمز و راز فرو رفته است . بر خلاف اندرز های روشن و قابل فهم مکتب کنفسیوس ،فلسفه تائوئیستی رازورانه و فهم آن مشکل است .اِبِری تائو به معنای راه را این چنین تعریف می کند : ((نیرویی نامرئی وصف ناشدنی ،و غیر مادی که منشا تمام آنچه که هست یا رخ می دهد است ))
تائوئیست ها با این نیرو احساس نزدیکی می کردند و در پی درک جایگاه خود در طرح بزرگ طبیعت بودند .آموزگاران تائوئیست به پیروان خود توصیه می کردند که خود را تسلیم سیر عالم کنند .شعار آن ها وو-وِی بود ،یعنی هیچ کاری نکن . این لزوماً به معنای بی حرکت نشستن نبود (گرچه بعضی از تائوئیست ها چنین نیز می کردند) ، بلکه بی اعتنایی نسبت به فشار های اجتماعی بود .از نظر آنان خوشبختی در دست کشیدن از تلاش برای ثروت ، قدرت ، و منزلت اجتماعی نهفته بود .
در امور حکومتی ، تائوئیست ها دیدگاهی درست در مقابل کنفسیوس داشتند .در حالی که کنفسیوس از مردمان نیک سرشت می خواست که وارد کار های حکومتی شوند تا آن ها را بهتر سازند ، تائوئیست ها از حکومت کناره می گرفتند و قانون طبیعی نظام عالم بیشتر مورد نظرشان بود تا اقتدار انسانی . تائوئیست ها عقیده داشتند که اگر قرار است حکومتی وجود داشته باشد ، پس بهترین حکومت ها حکومتی است که تسلطش به حداقل برسد
به عبارت بهترمیشود این تفکر را نقد دینی(و تاریخی دینی) کرد و در یه بخش تنظیم کرد
نقد و بررسی دینی
در
چین باستان مذاهب متعددی رواج یافت که از میان آنها می توان به تائوئیسم بعنوان یگانه مذهب اصیل چین که با سنت های فرهنگی چین روابط
عمیقی دارد، اشاره کرد. تائوئیسم مذهب
پرستش چند رب النوع است و منشاء آن به پرستش
افسون گری
در بیش از دو هزارسال پیش بر می گردد. این مذهب همچنین از
کیمیاگری و
تئوری دائومنشاء گرفته است . کیمیاگری ابتدا در زمان کشورهای
جنگجو در
قرن پنجم قبل از میلاد ظهور یافت ، کیمیاگران وقت مدعی شدند که اگر کسی اکسیر حیات را نوشد ؛ آسمان خواهد شد وعمر ابدی را
خواهد داشت . این دلیل و منشاء اعتقاد تائویستها
به رب النوع ها و آسمانی شدن انسان محسوب می شود . تئوری
دائو سومین منشاء تائوئیسم به شمار می رود . در چین
باستان این
تئوری همانند تئوری " رو" کنفوسیوس تاثیر گذار است . ، "لائو جی " موسس تئوری دائو کمی قبل ازکنفوسیوس بنیادگذار تئوری "
رو" یعنی قرن 5 قبل از میلادی زندگی می
کرد . تئوری دائو بدلیل وجود افکارشگفت انگیز
موردپرستش
کیمیاگران قرار گرفت . تائوئیسم در قرن دوم زمان "هان شرقی" چین به شکل اولیه به یک مذهب مستقل تبدیل شد ، صدها سال بعد این
دین به شاخه های فراوان تقسیم شد و تا
قرن دهم شعبه های مختلف تائوئیسم نهایتا متعلق به
دو شعبه
" چوان جن " و ظن ای " بود ، شعبه "چوان جن" تحت تاثیر
دین بودا قرار گرفته و به راهب شدن اهمیت می
داد و شعبه "ظن ای" حاوی مراسم ترساندن
جن و شیطان
است . تائوئیستها چند رب النوع را پرستش می کنند، سه " چینگ " بعنی یو چینگ ،سان چینگ وتای چینگ ارشد رب النوع های این مذهب
هستند ، از میان آنان " یو چینگ
" خدای معظم تائوئیسم است که منشاء و کنترل تمامی
موجودات
دانسته می شود.علاوه بر سه " چینگ " ، طبق افسانه های تائویستی رب النوع هائی نیز مسئول کارهای مختلف هستند از قبیل رب بانو
مسئول اعطای فرزند ؛ رب عمر ، رب
خوشبختی و حتی جن های فراوان . با وجود اینقدر رب
النوع ها و
جن ها فعالیتهای متنوعی برای برقراری ارتباط انسان با آنها لازم است . البته این مراسمها به ریاست راهبان تائوئیست برگزارمی
شده است . اکنون بسیاری دانشمندان موافق این
دیدگاه هستند که تائوئیسم در مقایسه با
دیگر سنتهای
زندگی اجتماعی و انسانیت چینیهای باستانی را عمیقترو گسترده تر منعکس کرده است . تائوئیسم همانند مذاهب دیگر برای پیروان خود
راه نزدیکی خجستگی و پرهیز از بدبختی
رامی آموزاند. شخصی پس از مرگ احتمالا در بهشت از
اغذیه لذیذ
و گل های زیبا برخوردار میشود یا برای همیشه درآتش جهنم می
سوزد . می
توان گفت آرمان نهائی تائوئیسم تعقیب عمر ابدی و زندگی سعادت مند می باشد .
به عبارت بهتر :
پیشینه و تعالیم مذهبی آیین تائوئیسم پیشینه آیین تائو
اندیشه تائو همچون دیگر اندیشه ها و عقاید و مذاهب و ادیان تاریخ داراى تحولاتى بوده است. تائوییزم در دوران حیات و رشد خود سه مرحله را پشت سر گذاشته است:
1- اندیشه فلسفی تائو محصول فکری افرادی
است که با اعتراض به تمدن بشری و مناسبات اجتماعی، از آن
فاصله گرفته و انتقاد ات تندی را متوجه آن نمودند. در دوران لائوتسه با بهره
گیری از این اندیشه اولیه سعی بر معرفی تائو وجود
دارد و خود
لائو تسه تعریف آنرا امری غیر ممکن می داند. اساس فلسفه تائو
آنست که
هرگاه شیء در مسیر طبیعی خود قرار بگیرد در نهایت تناسب و کمال حرکت خواهدکرد. تائو راه ازلی عالم هستی و به مانعی هم برخورد
نکرده و به آسانی و نرمی حرکت
میکند.تمام جهان و کائنات از سر همین روش و حرکت به
تناسب و
اعتدال رسیده اند. انسان نیز میتواند زندگانی خود را با تائو به توازن برساند و به عالیترین مراتب سعادت هستی برسد. در دیگاه
فلسفی تائوییزم، انسان صاحب اختیار است و
میتواند راهی به غیر از تائو را در پیش
بگیرد اما
حاصل آن جز رنج نخواهد بود. حرکت در مسیر خلاف طبیعت انسان را فرسوده و پیر خواهد کرد در حالیکه آدمی تصور میکند از طبیعت
برتر است و آنرا تسلیم خود می نماید.
این خیالی باطل است زیرا طبیعت در مسیر خود
مخالفان
جریان خود را هلاک می نماید. طبیعت مهربان و نیکوکار نیست و هرکس با تائو مخالفت کند نابود میشود. از نظر تائوئیزم کسی که
خودخواه است هرگز درخششی نخواهد داشت. آنکس
که خود پسند است راه کمال را طی نمیکند. تائو یک
حرکت آرام
است و اصلا خروشی ندارد. آنچنان آرام که نه دیده و نه شنیده
میشود. تنها
در حالت کشف و شهود است که شناخته میگردد.
2- جنبه سحر
تائوئیزم که ریشه در باورهای باستانی چینیان دارد. آنان برای
در امان
ماندن از زوال و نابودی و فساد جسم و در طلب حیات جاودانه بوده اند و تائو هم به این میل پاسخ مثبتی داشته و به آن گرایش دارد.
از این رو افکار نظری و تجربی تائوئیزم روش
اسرار آمیزی را در پیش گرفته و وارد مرحله
سحر و
جادوگری شد. در قرن دوم قبل از میلاد ووتی یکی از خاقانهای چین از نسل هان با تشویق فالگیری بنام لی شائو برای کسب عمر جاودان
به امور کیمیا گری نزدیک شد. از قرن اول
میلادی اعمال سحر و جادوگری به شدت در تائوئیزم
آشکار شد که
نمونه آن شخصی بنام چانگ تائو لینگ میباشد که یک انجمن سری در مغرب چین تشکیل داد. کسی که وارد این انجمن میشد میبایست پنج
پیمانه برنج برای مرشد بعنوان نیاز
تقدیم کند و از اینرو به این طریقت نام پنج پیمانه
برنج دادند.
گسترش این رویه موجب نفوذ و شهرت معنوی آنان در میان عامه مردم گردید و به مقام بالایی دست یافتند و وجه مقدسی گرفتند تا
آنجا که به مقام روحانی ارتقاء پیدا کردند
و از این تاریخ به بعد تائو صورت آئین را به خود
گرفت.
3- تائوئیزم
در شکل دین و آئین خاص از سال 165 میلادی با اقدام هوان خاقان چین از دودومان هان بصورت تقدیم هدایایی به لائو و بنای معبدی
بنام او و برای او آغاز شد. در قرن هفت میلادی
لی شی مین بنیانگذار سلسله تانگ به تائو ایمان آورد و تائو
رنگ و بوی دین رسمی چین را بخود گرفت. حضور اندیشه
های بودایی
و همچنین افکار کنفسیوس نیز در این دوره محسوس است و تائوئیزم نیز از سوی دو گروه روشنفکران و طالبان علوم غیبی و مرموز
مورد قبول و حمایت قرار داشت. اما در
دید توده مردم که از سواد و علم بهره کافی نداشتند
چندان با
استقبال مواجه نشد و رفتار بودائیان در معاشرت با اینان و کمک به آنها بیشتر مورد توجه عوام قرار گرفت و منجر به توسعه آئین
بودایی در میان عموم مردم شد. معتقدان به
تائو که از توسعه روز افزون بودیسم حیرت زده
بودند به
منظور تعمیق باورهای تائو در جستجوی فردی بودند تا مانند بودا آنرا سمبل معنویت قرار دهند و لائو تسه را بعنوان خاقان عالم
اسرار معرفی کردند و برای وی مجسمه
های ساختند و عنوان الوهیت را بر او قرار دادند. بدین ترتیب جریان
تائوئیزم بعنوان یک دین ملی و میهنی در مقابل بودیسم که
یک دین
بیگانه و راه یافته به چین بود قرار گرفت.
این مذهب در
چین رو به انحطاط گذاشته مى توان گفت که مرده است. دولت کنونى جمهورى خلق چین این مذهب را تا حدودى از دور خارج کرده؛ ولى
در عین حال افراد زیادى هنوز از
مبادى سحر و جادوى آن مذهب بهره مى گیرند و على رغم
ممنوعیت
رسمى حزب کمونیست چین در پیروى از این آئین، برخى از دولت مردان حزب مخفیانه به این آئین ایمان دارند و براى آموختن سحر و جادو
مى کوشند.
ارواح
هشتگانه لائوتسه
ارواح هشتگانه لائوتسه در واقع مردمی بودند عادی که زهد و ریاضت را در پیش گرفتندو بر اثر عبادت و اعمال نیک حیات جاودان یافتند و در کنار جسم مادی خود با روحی شاداب و روانی جوان زندگی میکنند. در آیین تائو خاقان عالم اسرار بالاترین مقام را به دست اورد.لائوتزو در کنار او قرار گرفت و در نتیجه موجود سومى به نام کنگ یائو سردار ارواح مجرده و روانهاى آسمان پدید آمد. ارواح مقدس هشتگانه از تبدیل سه گوهر طاهر به دست آمده که ثالوثی گفته میشود. این سه گوهر، خاقان – لائوتسه - کنگ یائو به اتفاق خدایان کانون خانوادگی و محافظ دروازه و خدای شهر بر جهان حکومت میکنند. این سه گوهر طاهر تبدیل به هشت روان جاوید شد و در اساطیر ملى چین محبوبیتى فراوان پیدا کرد:
این هشت روان جاوید در ابتدا مردمى بودند که زهد و ریاضت را پیشه ساخته و بر اثر عبادت و اعمال صالحه، به ابدیت رسیدند. آنان با جسد و پیکر مادى خود با روحى شاداب و روانى جوان زندگى مى کنند و در زیر درخت کاج منزل دارند؛ یکى شراب مى سازد، دو نفر دیگر شراب مى نوشند، چهارمى نى مى نوازد و آن چهار نفر دیگر در گوشه اى آرمیده و از این چهار نفر جدا زندگى مى کنند. آنان در آغاز هر سال مورد احترام و تکریم قرار مى گیرند. تصاویر خیالى آنان بر روى کاغذ ترسیم مى شود و بر دوازده شهرها آویزان مى گردد. در آئین تائو هر فرقه اى براى خود خدائى جداگانه دارد.برخى از پهلوانان مقام خدائى دارند. خدایان دیگر عبارتنداز: خداى تندرستى، خداى نیک بختى، خداى حیوانات، خداى نباتان، خداى اژدها، خداى کرگدن، و...
لائوتسه
و فلسفه تائوته چینگ
مکتب
تائو / دائو (Taoism) به لائوتسه
(tse_lao) حکیم
(متوفاى 517 ق.م) منسوب است. بنا به افسانه های چینی
نام وی وین لی میباشد که در سال 604 قبل
از میلاد در
ایالت چو متولد شده و در سال 524 ق.م نیز وفات یافته است. در
اینکه آیا
وى وجود خارجى داشته است یا صرفا یک شخص افسانه اى است، میان
دانشمندان
اختلاف وجود دارد. به گونه اى که از سنت به دست مى آید وى در سال 604 ق.م. در چین به دنیا آمد و مدتى در دربار پادشاه سمت بایگان داشت. وى پس از چندى شغل خود را رها کرد و براى پرداختن به صفاى روح از
همه امور حتى کسب علم دست کشید و در
خانه خود ماند. مردم درباره او کنجکاو شدند و براى
آگاهى از
انیشه هاى وى به دیدار او شتافتند. گفته مى شود کنفوسیوس نیز به دیدار وى رفت. وى از مراجعات مردم خسته شد و بدین جهت از
سرزمین خود مهاجرت کرد. یکى از دروازه بانان
شهر او را در حال عزیمت دید و از خواهش کرد که
به وى چیزى
بیاموزد. لائوتسه در کنارى ایستاد و رساله اى را به او املا کرد که تاکنون باقى است و نام آن تائوته چینگ یعنى رساله تائو و
خاصیت آن، است. این رساله شامل سخنان کوتاهى
است که معناى بعضس از آنها روشن نیست. رساله را به دروازه بان
داد و از آنجا عبور کرد و دیگر خبرى از او باز
نیامد. برخى
گفته اند وى در سال 517 ق.م. درگذشت. کسانى که لائوتسه را شخصى افسانه اى مى دانند، مى گویند فلسفه منسوب به وى از زمان
کنفوسیوس قدیمتر است و رساله یاد شده نیز
قبلا وجود داشته است. رساله منسوب به لائوتسه
محصول
اندیشه یک تن نیست، بلکه در طول قرون چک و اصلاحاتى در آن صورت گرفته است، اما بیشتر محتویات آن از قرن چهارم قبل از میلاد است.
لائوتسه
و تائو
لائوتسه در لغت چینى به معناى حکیم سالخورده است. او اشراف زاده اى است که در دستگاه دولتى، سمت ریاست بایگانى و حفاظت اسناد کشور را داشته و بعدها به عرفان و فردیت گرائى مى گرود و به تزکیه نفس و انقلاب روحى دست مى یازد و روحیه انزواگرائى را در مردم چین رواج مى دهد. این اشراف زاده، عنوان اشرافیت خود را به شکل عرفان گرائى متجلى مى کند. اندیشه او یک فکر بسیار قدیمى است، لذا دانشمندان او را مبتکر اندیشه عرفان چینى نمى دانند. لائوتسه اصول عرفان و انزواگرائى را تدوین نموده، جزء اصلى آئین خود در آورد. امروز در چین جدید حدود پنجاه میلیون نفر از آئین او پیروى مى کنند.لائوتسه در قرن ششم پیش از میلاد زندگى مى کرده، هر چند که اطلاعات زیادى از او در دست نیست و آنچه از او در دست است، با احتمال زیاد همراه است. لائوتسه معاصر کنفوسیوس در چین، بودا و مهاویرا در هند، افلاطون و سقراط در یونان، اشعیاى دوم در میان قوم یهود و شاید زردتشت در ایران، ظهور کرد. لائوتسه فیلسوف بزرگ چین اندکى قبل از کنفوسیوس به دنیا آمده و با او نیز روابطى داشته است. بنا به یکى از افسانه ها، نام اصلى او وین لى بوده که در سال 604 ق.م. متولد شده و در سال 524 ق.م. وفات کرده است. کتاب مقدس این آئین تا او ته کینگ که شامل 81 قطعه کلمات قصار است، مى باشد. کتاب دیگرى به نام چوانگ تزه به وسیله یکى از پیروان لائوتسه نوشته شده و مورد تکریم و تقدیس پیروان این مذهب است. قعطات کتاب تا اوته کینگ بسیار مبهم و پیچیده و غیر قابل فهم است و تفاسیر فراوانى بر این کتاب نوشته شده است. چون مطالب این کتاب رنگ عرفانى دارد، موجب به وجود آمدن فرقه هاى زیادى شده است. پیروان این آئین در چین و کره و منچورى فراوان دیده مى شوند. که تعدادشان در حدود 13میلیون نفر است.طرفداران لائوتسه اجازه دارند که از دیگر ادیان (مانند کنفوسیوس یا بودا) پیروى نمایند. حتى از حزب کمونیست چین هم مى توانند دستوراتى را فرا گیرند، زیرا این مذهب با دیگر مذاهب مانعة الجمع نیست. عده اى از دوران لائوتسه تا امروز نوه هاى او را مى پرستند و براى انان عنوان امپراطورى قائل اند. آنان را ملقب به امپراطور مروارید کرده اند. این امپراطور در کوهستان ببراژدها همچون سلطانى بر پیروان خود حکمرانى مى کند.
چوانگ
تسه و مقالات او
چوانگ تسه پس از لائوتسه، معروفترین فیلسوف تائوئیسم است و گفته مى شود وى در قرن چهارم قبل از میلاد تعالیم استاد فرضى خود، لائوتسه را نشر داده است. به این حکیم سى و سه مقاله نسبت داده اند که بسیارى از آنها قطعا از اوست. وى تحولات جهان را به شکل دورانى ترسیم مى کرد و معتقد بود که اضداد بر یکدیگر تأثیر مى گذارند و از میان مى روند. او معتقد به نیست خیر و شر بود و براى بیان اندیشه هاى خود از تمثیلهاى بسیارى استفاده مى کرد.
اصول و
تعالیم مذهبی دین تائو
بنا
به تعریف لائوتسه: تائو قابل توصیف نیست، غیرقابل شناخت است. در ادبیات منظوم چین آمده است که: این درخت را نگاه کنید؛ چرا هرگز
دچاراضطراب نمى شود، دچار غم نمى گردد.در
آغاز بهار با شکوفه هاى قشنگ و رنگارنگ،زنده بودن
خود را نشان
مى دهد؛ ### مى شود، جوان مى گردد، برگ و بار مى دهد و... درابتدای پائیز به زردى
مى گراید، عریان مى شود و آرام و آرام به خواب
زمستانى
فرومى رود. و باز در اول بهار با شادى از خواب بیدار مى شود و با چهره اى خندان به جهانو مردم جهان نگاه مى کند و... چرا این
درخت اضطراب ندارد؟ چرا به یأس
فلسفى دچارنمى گردد؟ چون اینها از قانون طبیعت یعنى از
تائو پیروى
مى کنند. یأس، پلیدىبدى زشتى، غم و رنج، پریشانى، بیمارى جنگ، خیانت، جنایت و اضطراب چرا در آدمىاین همه حکومت مى کند/ زیرا
انسان در برابر نظامى که برکل جهان حکومت مى
کند (تائو)، ضعیف و ناتوان است و با عقل
کوچک و جزئى
خود راه دیگرى انتخاب کرده و مى کند و از طریق تائو که حاکم
برکل جهان
است، قدم به بیرون مى گذارد.
تائو،
مبتنى بر وحدت وجود
مکتب لائوتسه مبتنى بر وحدت وجود از نگاه عرفان و تصوف چینى است، وحدت وجود بر کل هستى.
مصادیق کثرت، جلوه اى ظاهرى از وحدت وجود است و تضادهاى ظاهرى در جهان هستى، به وحدت وجود که لایه زیرین و زیربناى وجود است، خللى نمى رساند؛ و عدالت و بى عدالتى روبناى وحدت است. به گفته لائوتسه: تائو آغاز تمام اشیاءء و موجودات جهان هستى است. خواهان رستگارى و هدایت باید از تائو پیروى کند. آنان که درباره او (تائو) سخن مى گویند، چیزى از او نمى دانند. تائو مانند یک ظرف خالى که در عین حال مى توان از آن آب برداشت، بى نهایت عمیق و با محتوائى بى پایان، بحرى است عمیق که هیچگاه خشک نمى شود. انسان مى کوشد تا با تائو یکى شود، اما نمى تواند. تائو همه چیز است و هیچ چیز نیست. تائو همه علت است و هم معلول، تمام اشیاء از تائو پدید مى آیند و با تائو زندگى مى کنند و به تائو باز مى گردند. تائو طریق ابدى است که همه مخلوقات از این راه عبور مى کنند. فلیسین شاله مى گوید: اگر چه اطلاعات ما در رابطه با شناخت تائو بسیار ناقص است، ولى باید دانست که تائو قبل از این که عنوان دین و مذهب داشته باشد، یک فلسفه متافیزیک بشمار مى رود. تائو یعنى قاعده و انتظام جهان؛ تائو یعنى نظم و ترتیب عالم و اصل جاویدان که همه پدیده ها از آن نشأت گرفته اند. در تائو، وحدت بر کثرت برترى دارد. جهان از اتحاد وجود یانگ و لا وجود یین به دست آمده است. تائو قبل از اینکه اسمان و زمین باشند، بوده و بر عالم دیگرى حکومت داشته و وجودش مسلم بوده است. تائو اصل اشیاء است، ولى اشیاء در وجود او راه ندارند؛ چرا که او محتاج نیست و وجودش کامل و تمام عیار است.
فلسفه و
تعالیم تائو
از
دیدگاه فیلسوفان قدیم چین هر گونه فعل و انفعالات جهان تحت تأثیر نظامى است که تائو نامیده مى شود.تائو در زبان چینى به معناى راه
است و در اصل به بستر رودخانه اطلاق مى
شده است. پیروان این فلسفه براى تحولات جهان قانونى
ثابت مانند
بستر رودخانه قائل بودند و مى گفتند تائو آغاز و انجامى ندارد و پس از پدید آمدن جهان مادى، تائو نیز براى ایجاد تناسب، در آن
جریان یافته است. از این رو، واژه
تائو به کاسموس (cosmos) یونانى که به معناى تناسب است، نزدیک مى شود. یونانیان جهان را کاسموس مى نامیدند. در
رساله تائوته چینگ آمده است که هر گاه
اشیاء در بستر طبیعى خود سیر کنند با کمال تناسب
حرکت خواهند
کرد؛ زیرا این حرکت با تائو هماهنگ است، ولى هر گاه چیزى از
بستر طبیعى
منحرف شود تناسب خود را از دست مى دهد. هدف نهایى انسان باید آن باشد که خود را با تائو هماهنگ کند. کتاب مقدس آئین اوتائو ته
کینگ است که شامل 81 قطعه کلمه قصار
است. از نظر لائوتسه تائو قابل تعریف نیست.غیر
قابل شناخت
است.اما میتوان از واژه تائو به دو برداشت رسید:
1- دستگاه
نظامی فکری که مرکز کلیه افکار و اندیشه های عقلانی است.
2- آمیزه ای
از عقائد و خرافات دینی چین باستان توام با خرافات و جادوگری.
معتقد به
تائو مبنای باور خود را بر وحدت وجود قرار میدهد.وی با دوری از الفاظ و ظواهر مادی و کنار گذاشتن عقل و اصرار بر سکوت سعی در
مکاشفه قلبی برای رسیدن به اصل تائو
دارد.پیروان تائو در عین عمل به دستورات این دین
میتوانند از
سایر ادیان نیز پیروی نمایند.
در آئین
تائو عنوان تقواى سه گانه شهرت فراوان دارد: 1- اقتصاد 2 - سادگى در زندگى 3-اخلاق و نیکى حتى با افرادى که با ما بدى کرده
اند. این سه عنوان، از اهم دستوران
لائوتسه بشمار آمده است. آئین تائو با جنگ و خون
ریزى مخالف
است.در این آئین، قتل، فریب، دزدى غارتگرى نافرمانى پدر و مادر، بدرفتارى زن با شوهر و... عدم معالجه امراض، لاابالى گرى عدم
تعلیم و تربیت فرزندان، عدم توجه به خانواده،
به خاک نسپردن مرده سگ و گریه و... گناه محسوب مى شود و
مجازات دارد. آئین تائو عقیده به بهشت و جهنم و کیفر و
پاداش را از
آئین ماهایاناى ژاپنى اقتباس کرده و در چین رواج داده است و
عقاید تناسخ
ارواح را از آئین بودائى گرفته است. در نظر لائوتسه علم و
دانش، معرفت
و فضیلت نیست، بلکه هر چه دامنه آموزش و علوم گسترش یابد، بر
تعداد اراذل
افزوده مى شود. لائوتسه مخالف وجود حکومت بوده و مى گفت: مردم بدون حکومت بهتر مى توانند زندگى کنند، زیرا ستمکارى وقتى
دامنه دار مى شود که دولت قدرتمندى بر ملت
چیره شود. از نظر پیروان لائوتسه ارواج بدون
دخالت
خدایان کار خود را انجام مى دهند و نیکوکاران را پاداش و بدکاران را کیفر مى نمایند. اگر پادشاه در انجام مراسم مذهبى کوشا باشد و
آنها را نیکو انجام دهد، محصولات
کشاورزى فراوان مى شود؛ نوامیس طبیعت با قوانین اخلاقى
و اجتماعى
متحدا عمل نموده، اساس نظام اجتماعى را به بهترین صورت تدارک مى بیند. طبق افسانه هاى باستانى وویى یکى از خدایان شانگ،
خدانشناس و گمراه بوده ک با خدایان چین به
مبارزه برخاست و به روح جهان بالا ناسزا گفت و
دستور داد
تا یکى از درباریان به جاى روح عالم بالا با وى شطرنج بازى کند و چون در این بازى برنماینده روج جهان بالا پیروز شد ک آن روح
را به استهزأ گرفت. بر اثر این اهانت
صاعقه اى از آسمان آمد و او را هلاک نمود.
خب حالا به منبع بیطرف مثل ویکی پدیا رجوع می کنیم
تائوئیسم یا، فلسفه تائو روش فکری منسوب به لائوتزه فیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجود دولت و بدون اعمال فرمها و اشکال خاص حکومت.
این اعتقاد
اکنون ۲۵۰۰ ساله است و ریشه آن به
کشور چین باز میگردد.
خاستگاه تائو/دائو
یکی از ادیان رسمی چینیهای قدیم آیین تائو و یا دائو است. که در قرن ۶ ق.م در چین با مجموعهای از معتقدات و مناسک و اعمال مذهبی که اغلب با خرافات و اوهام همراه بود پیدا شدوبعدها با مسایلی فلسفی و عرفانی نقش بست.
بنیانگذار این دین فردی به نام (لائو تزو/لائوتان) است. او یکی از بزرگترین فیلسوفان بعد از کنفوسیوس بود. وی به حکمت، سکوت و آرامش واقف بود و عمری طولانی کرد. وی از سیاست بیزار بود اما شغلش نیز کتابدار سلطنتی (چو) بود که البته به آن نیز علاقهای نداشت. بنابراین در صدد ترک چین برآمد. هنگامی که قصد عبور از مرز چین را داشت مرزبان به او گفت:«حال که داری دستگاه حکومت را ترک و گوشه نشینی را انتخاب میکنی، برای من کتابی بنویس» وی کتابی را در دو بخش که مجموعاً ۵۰۰۰ کلمه داشت نوشت و بعد از آن آواره شد. محل مرگ وی مشخص نیست اما ۸۷ سال عمر کرد. نام کتاب او (تائوته/تائوته چینگ= راه و فضلیت) بود. به نظر برخی از محققان اندیشههای اولیه تائویی قبل از لائوتزه بوده ولی او آن را زنده کردهاست.
تائو به معنای راه و فضیلت است. راهی که پیروان این آیین باید در آن حرکت کنند. به عبارتی درست اندیشیدن و یا اصلاً نیاندیشیدن است. تائوئیستها اعتقاد دارند که«تفکر فقط در مباحث بکار میرود و بیارزش است. تفکر قبل از هر سودی دارای زیان است. آنها اعتقاد دارند که برای راه درست زندگی باید عقل را طرد کرد. به همین دلیل آن را حقیر دانسته و میگویند"انسان باید به سادگی و گوشهگیری و غرق شدن در طبیعت بپردازد". آنها میگویند دانش فضیلت نیست بلکه هر چه علم بیشتر شود برشمار اراذل افزوده میشود. دانش از خرد به دور است و میان یک خردمند و عارف دانشمند تفاوت زیادی وجود دارد. بدترین حکومت از نظر تائوئیستها حکومت فلاسفهاست. فیلسوفان در سایه پندارهای خود جریان طبیعی را به شکلی مسخ شده مطرح میکنند. آنها میگویند: فیلسوفان کارشان سخنآوری و پندار سازی است و این ناتوانی آنها را میرساند. آنها میگویند: روشنفکر دولت و حکومت را به خطر میاندازد، زیرا در قالب و مقررات سخن میگوید. اما در مقابل افراد ساده دل که در امور شخصی خود لذت کار مقرون به آزادی را دریافتهاست، اگر به قدرت برسد برای جامعه خطر کمتری نسبت به روشنفکر و فیلسوف دارد. زیرا ساده دل میداند که قانون خطرناک است و قبل از هر فایدهای ضرر دارد. پس چنین فرمانده سادهدلی تا میتواند در زندگی مردم کمتر پیچیدگی ایجاد میکند. و آنها را به حیات ساده که مطابق طبیعت است سوق میدهد.
تائوتیستها کتابت را امری اهریمنی و مایه پریشانی میدانند. آنها اعتقاد دارند که نوآوری همیشه به ثروت ثروتمندان و زور زورمندان میافزاید. بنابراین به کتابت و صنعت توجهای ندارند. داد و ستد را در حد روستاها قبول دارند.
میگویند که این دین نیست بلکه، فلسفهای است که در قرن ۴ و ۵ ق.م مطرح شدهاست. و کنفوسیوس در قرن ۶ ق.م با یکی از فلاسفه تائویی به نام (یانگ چو) ملاقات داشتهاست که سعی میکرده تمدن بشری را کنار بگذارد.
یانگ چو در در قرن ۵ ق.م میزیستهاست. او میگوید: نظام اجتماعی مردم چین دچار آشفتگی شده و امراض علاج ناپذیری بر جامعه استیلا پیدا کرده و حیات مردم را به خطر انداختهاست. پس هر کس مسئول نفس خودش است ولاغیر. بنابراین او زندگی خود را در اولویت قرار داد و آن را گرانبهاتر از هر چیز میدانست. و گفت:«نباید اشیاء و امور خارجی بر شخصیت و روح انسان غلبه کند.» یانگ چو و پیروان او به راه تسلیم صرف رفتند و آخرین حکیمی که در این راه به سرنوشت گردن نهاد (چوانگ تزو) بود.
چویانگ ترو گفت: "وقتی دست چپ من به شکل خروس درآید آن را علامت زمان شب میدانم و اگر دست راست من به شکل کمانی در آید آن را آلت شکار مرغی قرار خواهم داد. اگر پایم به شکل چرخی درآید و جان من مانند اسب دوندهای شود بر آن سوار خواهم شد و حرکت خواهم کرد و به اسب احتیاج ندارم". به این صورت متوجه میشویم که نظر وی ساده اندیشی و طبیعت گرایی بودهاست. به عقیده تائوییستها مرد حکیم و دانشمند کسی است که راز سعادت عمر و کلید نیک بختی را در زندگی به دست آورد و به قضا و قدر تسلیم شود و به جریان حوادث راضی باشد. آنها نفس خود را تسلیم راه تائو کردند و اعتقاد داشتند هر کس که راه طبیعت را انتخاب کند، طبیعت گوهر سعادت عمر و صفای نفس به او عطا میکند.
برخی از متفکران بعدها کتاب (تائو چینگ و چوآنتزو) را جمعآوری و کتاب دینی خود قرار دادند. در این کتاب آمدهاست «شن تائو زندگی خود را بر ترک دانش گذاشت و تن را به تقدیر سپرد، و نسبت به اشیا وامور دنیوی بی اعتنا شد. او گفته" دانش غیر از معرفت نیست." او دانش را بیاعتبار دانسته و در صدد نابودی آن بود. او تفکر گذشته و آینده را ترک و به همه چیز بیتفاوت بود و به هرجا که سوق داده میشد میرفت. او همانند گردبادی سیار به هر کجا میرفت و خود را در معرض باد طبیعت قرار میداد. کتاب تائوچینگ که همان فلسفه تائو است در قرن ۴ ق.م تنظیم شده فلسفه آن بر این قائدهاست که " هر گاه اشیا در طریق طبیعی سیر کنند هر آیینه با نهایت هماهنگی و تناسب و کمال حرکت خواهد کرد. تائو یک راه ازلی است و به هیچ مانع و حایلی برخورد نمیکند به سهولت و نرمی پیش میرود. تائو تعریف غیر ممکنی دارد و میگویند که کلمات و عباراتی که در زمان حادث بوجود میآید ممکن نیست بر امری ازلی و قدیمی احاطه داشته باشد. بنابراین هر اسمی بر تائو عین حقیقت آن است."
تائو در پردهای از اسرار است. سعی و تلاش در طلب تائو انسان را به حالت سرمدی قبل از وجود (عالم عدم) میکشاند. در این کتاب مطرح شده که تائو چگونه در عالم هستی اثر گذاشتهاست و تائو خودش پاسخ میدهد که:" هدف انسان در زندگی آن است که خودش را با تائو هماهنگ کند تا در طول عمر به حد کمال برسد. همان گونه که زمین و آسمان در اثر جریان تائو به تناسب و التزام کاملی رسیدهاند و همان طور که خاقانهای دوران گذشته در نتیجه تسلیم مطلق خود به طریقه تائو برای خود و رعایای خود خوش بینی و فراوانی به بار آورند. بر همین قیاس هم، هر فرد میتواند به مرتبه سلامت و سعادت برسد به شرط آن که زندگی خود را با تائو هم وزن کند. تائوئیستها اعتقاد دارد که انسان فاعل مختار است و در انتخاب روش زندگی خود آزاد است و حتی میتواند راهی را بر خلاف راه ازلی تائو پیش گیرد که حاصل آن رنج و درد است. شاید انسان از روی پندار و غرور خود را بزرگتر از طبیعت ببیند و تصور کند که میتوان بر طبیعت پیروز شود. اما این خیال باطل است و انسان گرچه مختار است و تائو او را آزاد گذاشته، ولی تا میتواند باید با قانون تائو معارضه نکند."
میگویند که طبیعت مشوق و نیکوکار نیست و با بیرحمی و بیتفاوتی هر چه خواست میکند. هر که با تائو مخالفت کرد نابود میشود. هرکس خودخواه است هرگز نخواهد درخشید و خود پسند هرگز راه کمال نخواهد پیمود. چین کسی مانند غدهای ناهنجار مورد نفرت تائو خواهد بود. تائو پر خروش نیست بلکه خاموش و بیآزار است که دیده و شنیده نمیشود و باید با حالت کشف و شهود آن را شناسایی کرد.
چینیها اعتقاد دارند که تائو به معنای راه و صراط است. آسمان، زمین و انسانها میتوانند خود را با تائو هماهنگ سازند تا از کمال وجودی خود بهتر بهره ببرند. تائو ضمن آن که ساکت راکد است در عین حال هیچ کاری و چیزی نیست که نکرده باشد. کسانی که راه تائو را مطالبت نمیکنند شاید به طور موقت در اعمال خود کامیابی جزیی داشته باشند، ولی خبر ندارند که قانون تائو تغییر ناپذیر است. تائو در مقابل همه چیز ثابت و استوار است و هر حرکتی بر خلاف تائو اگر به آخر هم برسد فوری واکنش خواهد داشت.
تائوئیستها اعتقاد دارند که همه چیز به عالم وجود برمیگردد و از آنجا به عالم عدم بازگشت میکند. بسیاری از چیزها که در عالم رشد کرده و شکوفا شدهاست دوباره به اصل خود باز میگردد. یعنی همه چیز به نقطه حرکت خود رجوع میکند و در آنجا همه موجودات به هم آمیخته شده و یک واحد مطلق را تشکیل میدهد و این نتیجه معیشت راه تائو است. تمامی موجودات که در زیر آسمان جای گرفتهاند اسیر قدرت تائو هستند. تائو همواره خود را تیره و تار نشان میدهد ولی ثابت و اصیل است و ضمن مخفی بودن بر همه موجودات احاطه دارد. تائو با چشم دیده نمیشود و به همین دلیل تصور میکنند که تائو نامعلوم و معدوم است. اگر به او گوش بسپارند، چیزی شنیده نمیشود بنابراین تصور میکنند که آرام است. اگر دست به سوی او دراز کنند نمیتوانند او را لمس کنند. بنابراین تائو را جز لایتناهی میدانند.
حواس انسانها تائو را موشکافی میکند ولی عاقبت سرگردان و حیران میشوند. تائو شخصیت و هویت ندارد اما همه شخصیتها و هویتها مظاهر گوناگون او هستند که در دنیا ظاهر شدهاند. او دارای صورت و شکل نیست و از این رو افراد متفکر درباره او اندیشه میکنند اما برای او هیچ گونه رسم پرستش و عبادت به جا نمیآورند. او به استدعا و التماس مردم پاسخ نمیدهد بلکه یک سبک عملی و ازلی است که به واسطه تائو همه معدومها بوجود میآیند. همه چیز در اثر تائو از نیست به هست در میآید. و اگر در مورد آن تفکر خاصی داشته باشند به جایی نمیرسد. از آن جایی که سرنوشت تائو سرنوشت همه چیز را معین میکند میتوان آن را حاکم نامید که اطاعت و توافق با اراده آن یک نوع ایمان عرفانی لطیف است که از فلسفه بالاتر است و هر کس سعی دارد تا خود را با این حقیقت ازلی وفق دهد.
در کتاب تائو چینگ که تعلیمات تائو در آن درج شدهاست تعالیم اخلاقی زیادی دیده میشود که از دو قاعده (مثبت و منفی) پیروی میکند. هر تائویی که در قاعده مثبت وارد میشود در قاعده منفی نیز وارد میشود تا به آن تعلق یابد. مردی که به تعالیم تائو رفتار کند در اثر هم وزن ساختن وجود خود با تائو دارای یک نیروی سحری خواهد شد که این نیروی سحری جنبه منفی دارد و از برکت آن هیچ کس و هیچ چیز بر او غالب نمیشود و حتی میتواند با افراد قصیالقلب و جانوران درنده و ... مقابله کند واز مرگ در امان باشد. کسی که دارای نیروی تائو باشد حیات طولانی دارد و میتواند از انحلال و ضعف قوا مصون بماند. در این کتاب آمده است«من بدان کسانی که به من نیکی کنند، نیکی میکنم. و بدانها که نیکی نمیکنند نیز نیکی میکنم و این چنین نیکی باقی میماند» در جایی دیگر میگوید«این که مردم را دروغگو میشماری، این عیب در خودت هست. چرا که سخن آنها را قبول نداری» تائو چینگ میگوید: فرضیه حکومتی چین با این عبارت مشخص میکند که تنهاترین اصل سیاسی که تائو در کتاب تائو چینگ سازگار است آزاد گذاشتن مردم است. عدم ملاحظه حکومت در زندگی مردم راه پایداری صلح آزادی است.
تائو به طور ازلی وابدی غیر فعال است ولی با این همه چیزی و کاری نیست که او نکرده باشد. اگر خاقان و حاکمان چین در برگه نوشتهاند این اصل را رعایت میکردند همه به راه صلاح پیش میرفت.
در این کتاب مدینه فاضله را روستایی کوهستانی معرفی میکند، سرزمین کوچک با جمعیت اندک که در آن ماشینهای وجود دارد که چندین برابر انسانها کار میکنند. اما مردم از آنها استفاده نمیکنند و نمیخواهند که به جای دیگر مهاجرت کند. در این سرزمین وسیله نقلیه فراوان است اما کسی مایل به راندن آن نیست. اسلحه جنگی فراوان است ولی کسی حاضر به استفاده از آن نیست. در واقع مردم روستا میخواهند با صلح و صفا زندگی کنند. بنابراین دیگر محلی برای جنگ و نزاع وجود ندارد. در این کتاب آمده است«اسلحه هر چند زیبا است ولی وسیلهای مورد اکراه است و باید از آن دوری کرد.»
مردم چین از قدیم در صدد عمر طولانی بودند و در آیین تائوئیسم جنبههایی در جهت رسیدن به سحر مطرح شد. مثلاً خود تزو میگوید: هر کس که در کنه تائو وارد شود به حیات ابدی میرسد و در این صورت هیچ درنده و گزندهای نمیتواند به او زیان برساند. همانطور که در زمان خاقان «فوشی» چنین اتفاقی افتاد و او به تائو وصل شد و عمر جاودانه پیدا کرد و به آسمان صعود کرد. هم چنین فرشته غربی یا ملکه مادر که زنی بود به تائو وصل شد و عمر جاودانه یافت. کم کم تائو جنبه سحری پیدا کرد و در زمان خاقان «ووتی» از سلسله «هان» فالگیری به نام «لی شائو چین» خاقان را فریب داد و به او گفت: برو در کنار کوره کیمیاگری که در فلان کوه قرار دارد و به کمک ارواح آسمانی «شنجرو» را به طلا تبدیل کن و از آن طلاها ظروفی درست کن و غذای خود را در آن بخور تا عمر جاودانه پیدا کنی.
و در مورد دیگر به خاقان گفت: که به کوه «تای شان» برود و با انجام اعمال و تشریفات خاصی برای ارواح آسمانی از مرگ خلاصی پیدا کند و حیات ابدی پیدا نماید. همان طور که خاقانی قبل از تو این کار را کرد و عمر جاودانه یافت.
از قرن اول میلادی سحر در آیین تائو جای خود را باز کرد و اغلب خاقانها عمر جاودانه پیدا کردند. یک خاقان چینی به نام «چانگ تائولینگ» از چین غربی به چین شرقی مهاجرت میکند و انجمن سرّی به نام «۵ پیمانه برنج» تشکیل میدهد. و هر کس میخواست که به عضویت آن درآید باید ۵ پیمانه برنج میآورد. بنابراین چانگ تائولینگ به معلم آسمانی لقب میگیرد و بعد از ۱۲۲ سالگی سوار بر ببری به آسمان میرود. پس از او جانشینانش راه او را ادامه میدهند و مردم هدایایی زیاد برای او تقدیم میکنند. تا این که ثروت آنان بیش از حد میشود و این موضوع تا انقلاب کمونیستی چین ادامه داشت.
از قدیم در تائو جادوگری تأثیر زیادی داشت. محقق برجستهای که در قرن چهارم به نام «کوهونگ» زندگی میکرد کتابی مینویسد که در آن زمان، انواع و اقسام تائو را ذکر میکند و طریقه رسیدن به آن را ریاضت هر روزه و تارک دنیا بودن میداند تا این که به امداد غیبی برسند. او در کتابش از مهر سحری نام میبرد که اگر آن را بر گل بزنند و آن را بر طویله حیوانات؛ انبار و خانههای خود آویزان نمایند؛ هیچ روح خبیثی نمیتواند از آن عبور کند.
از سال ۱۶۵ میلادی آیین تائو رنگ دینی پیدا کرد و در آن سال خاقانی به نام «هوآن» از سلسله هان رسماً هدایایی را به لائو تزو که موسس تائو بود تقدیم کرد و معبد مخصوص را برای او بنا کرد و رسماً به آن جنبه دینی داد. اما مجدداً این جنبه دینی کم رنگ شده تا در دوران «لی شی مین» در قرن هفتم که بنیانگذار سلسله «تانگ» بود به وی ایمان آورد و رسمیت مخصوص به آیین تائو میدهد.
در قرن هفتم در سراسر چین آیین بودا رواج پیدا میکند و آیین کنفوسیوس نیز پیروان فراوان داشت. با آن که فضلا به آیین بودا گرایش داشتند امّا به لحاظ اخلاقی به آیین کنفوسیوس تمایل داشتند. بنابراین تائو از نظر روشنفکران و طالبان علوم غیبی یک نوع مقبولیت داشت ولی هیچ یک از آیینهای تائو و کنفوسیوس افراد بیسواد را راضی نمیکرد و آنها به آیین بودایی گرایش داشتند. در آیین تائو منابعی وجود داشت که در برابر آیین بودا که ارمغان سرزمین بیگانه بود میتوانست قد علم کند و به همین خاطر افسانههای زیادی برای لائو تزو مطرح شد. آنها برای خاقان الوهیت قایل شدند و آن را عالم اسرار میدانستند. و در کنار معبد او به تقلید از بوداییان مجسمههایی ساختند و نوشتههایی در ردیف صحف مرسل بود و معابد بزرگی در مقابل بوداییان بنا کردند. بنابراین مردم میآموختند که در این معابد روح لائو تزو حاکم است و او را به عنوان معبودی برجسته قرار دادند. این روش در تائو بدون غرض نبود. در سال ۱۰۰۴ میلادی «چن تسونگ» خاقان چین از تاتارهای ختن شکست خورد که این برای حکومت او یک ننگ محسوب میشد و به عبارتی اعتبار خود را از دست داد. بنابراین برای چاره جویی به دنبال ساحران و جادوگران رفت و وزیر مکار او پیشنهاد داد که از طریق امور غیر واقعی (دروغ و شیادی) آبروی خودش را بدست آورد. اما وی قبول نکرد.
وزیر گفت خاقانهای چین در گذشته بعد از شکست به این نیرنگها متوصل میشدند و چارهای جز این نیست. بنابراین با مراجعه به کتابخانه سلطنتی و هم فکری دانشمندان، نظریه وزیر تایید شد و در سال ۱۰۰۸ میلادی مجلسی تشکیل و در آن اعلام شد که در رویایی به او نشان داده شد که ملکوت آسمانی به او فرمان دادهاست و الان نیز آن فرمان از دیواره دروازه شهر آویخته شدهاست. نوشتار طومار چیزی شبیه به کتابت لائوتزو بود. مردم با دیدن این طومار بر دروازه شهر تسونگ را معظم و معزز معرفی کرده و طومار مذکور به سراسر چین فرستاده شد. در سال ۱۰۱۲ میلادی مجددا اعلام شد که در مکاشفهای نگارنده طومار (یوهوانگ) بودهاست. وی در قرن ۹ میلادی فردی در ردیف لائوتزو بود و به همین دلیل در میان مردم جایگاه ویژهای پیدا کرد و مردم از خاقان راضی شدند و از دینی که او در آن مورد نظر و تفقد خدایان اساطیری قرار گرفته بود شاد شدند و از آن زمان به بعد خاقان را آسمانی و یگانه ذات واحد میدانستند و شروع به ساخت یک هزار حکایت برای مردم کردند.
تسونگ برای جلب رضایت مردم کم کم صحبت از بهشت و دوزخ کرد و گفت افرادی که نیکوکار هستند به بهشت میروند که مکان آن جزیرهای است بین چین و ژاپن و تا کنون کسی از آنان بازنگشتهاست و دوزخ مکانی است که در آن افراد بد عذاب و شکنجه میشوند. از آن زمان به بعد در آیین تائو روحانیون آمدند و به این اندیشههای خرافی دامن زدند و مردم به لائو تزو اعتقاد خاصی پیدا کردند. آنها تزو را خاقان عالم زبر جدین میدانستند. کم کم تثلیت و سه گانه پرستی در آیین ریشه پیدا کرد و ثالوثی به نام سه گوهر طاهر که شامل (لائوتزو/لینگ پانو/یوهوانگ) بود شکل گرفت.
آنها اعتقاد دارند که ۸ روح جاوید به اتفاق خدای کانون خانوادگی و خدای محافظ شهر بر کل عالم حکومت میکند. در افسانههای تائویی ارواح جایگاه زیادی دارند و میگویند که آنها در کوهستانهای مرتفع زندگی میکنند و ابتدا انسانهای زاهد و ریاضت کش بودند که یکی از آنها شراب ناب درست میکند و دیگری آن را مینوشد و یکی نی مینوازد و مابقی آنها را نگاه میکنند.
خدای (هوشین کو) در ابتدا دختری بود که در مغازه فردی زندگی میکرد و در اثر ریاضت به ابدیت رسید. خدایان حافظ دروازهها ۲ نفر هستند که در اول هر سال مورد احترام قرار میگیرند. تصاویر آنها با البسه سپاه، نیزه و شمشیر مشخص است که به روی دو لنگه درب دروازه آویزان میکنند. تا به برکت آنها به شهر آسیب نرسد. با این اوصاف آیین تائو دوام نیاورد.
چوانگ تزو شخصیتی دیگری است که در تائو اهمیت و جایگاه خاصی دارد. او در قرن ۴ ق.م میزیست و در فلسفه تائو شناخته شدهاست. او سعی میکرد که دستورات لائو تزو را انتشار دهد. او که دارای ۳۳ مقالهاست در حقیقت مبانی افکار کنفوسیوس را دنبال میکند. او در حالی که به تائو ایمان داشت و آن را مرکزیت وجود میدانست اما در مسئله تبدیل صورت تائو یا تحویل طبیعت از کتاب تائو چینگ فراتر رفته و میگوید:" اشیا و موجودات عالم در یک حرکت دایرهای از وجود و تحول دور میزند. زمانها به طور متوالی فرا میرسد و فصول چهارگانه از پی هم میگذرد و هر کدام که وارد میشود دیگری نابود میشود. و از این دایره بینهایت (یانگ و یین) بوجود میآید. و این فعل و انفعالات که در اثر ادغام بوجود میآید میان مردم و تا ابد وجود خواهد داشت."
چوانگ تزو برای مبدا سکون و عدم فعالیت که از اصول مهم تائو است استدلال میکند که«چون در این عالم قائده تبدیل احوال طبیعی به طور منظم حکم فرما است به همین دلیل نیک و بد مطلق وجود ندارد. و نیکی وبدی هر دو نسبی هستند. همه اشیا در حدود خود مساوی هستند و هر چیزی را که طبیعت یعنی تائو در زمان حال بوجود میآورد مانند چیزهایی است که در زمان گذشته و آینده بوجود آورد و یا خواهند آورد. وهمه آنها در زمان خود خوب و ضروری هستند. بنابراین خوب و بد یا خیر و شر مطلق وجود ندارد و با مثالی میگوید:اگر انسان در مردابی بخوابد به بیماری فلح مبتلا میشود ولی همین مرداب برای مارماهی مناسب است. برای انسان زندگی به روی شاخه درخت خطرناک است ولی برای میمون مناسب است. در نتیجه خوبی و بدی یک امر واحد برای انسان، مارماهی و میمون نیست. و هر کدام نسبت به دیگری فرق میکند و هیچ کدام قاعده مطلق نیست. این اندیشه باعث شد که او درباره گذشته نیز نظر دهد که«ما آن کس را که در زمان نامناسب به خطا آمد و بر ضد جریان آب شنا کرد ناحق میخوانیم و آن کس را که به هنگام مناسب آمد و با زمان خود سازگار بود حامی حق میدانیم. شما چگونه بین بلندی و پستی فاصله مینهید و بین کوچک و بزرگ قیاس میکنید). چونگ تزو میگوید: شیر دریایی که یک پا دارد بر هزار پا حسد میورزد و مار بر باد و باد نیز در کار چشم حیران است. و چشم بر فکر وعقل حسد میورزد."
شیر دریایی به هزار پا میگوید من در آرزوی یک پای دیگر هستم ولی به مراد خود نمیرسم. تو این همه پا را از کجا آوردهای؟ او میگوید: طبیعت من چنین است و من در ساختن آن هیچ نقشی ندارم. هزار پا به مار میگوید: چگونه من با این همه پا نمیتوانم به تندی تو که هیچ پا نداری حرکت کنم؟ مار میگوید: این یک ساختمان طبیعی است و در آن هیچ تغییری روانیست. و به پا هیچ حاجتی ندارم. مار به باد میگوید: من میتوانم در یک جهت به سرعت حرکت کنم اما شکل و اندام دارم. چطور تو که هیچ شکل و اندام نداری میتوانی از شمال به جنوب و از شرق به غرب بوزی و همه جا را درنوردی؟ باد میگوید: درست است که همه دنیا را در مینوردم و حتی درختان تنومند را میشکنم و حتی بناهای بزرگ را ویران میکنم اما آن که بتواند مرا پس بزند از من تواناتر است.
تزو میگوید که باد خردمند است و در داوری به کسی حسد نمیورزد. و در تحلیل عاقلانه روشن ساخت که قدرت او با دیگران متفاوت است. و همان باد به طور نسبی خالی از ضعف نیست. چرا که گفت«هر کس که مرا پس بزند از من تواناتر است.»
از این سو باد با نیروی قدرت به راهی میرود که طبیعت نشان دادهاست. چونگ تزو این منطق را برای انسان صادق میداند و میگوید: "انسان نباید درباره بزرگ و کوچک، بلند و پست، درست و نادرست مجادله کند بلکه باید همه چیز را به تقدیر و تغییر تائو بسپارد که اگر چنین کند در وحدت طبیعت به باد و مار و هزارپا خواهد پیوست."
لانگ تزو اعتقاد داشت که مرد حکیم حواس خود را برای درک اشیا متغیر و موجودات متعدد عالم وجود یا عالم ماده به طور انفرادی خسته نمیکند بلکه همیشه سعی میکند که در اموال کلی عالم سیر کند و با چشم جهانبین خود بر مطلق اشیا نظر کند.
از دید تزو جان انسان در تائو جای دارد و در تائو ذرات وجود او مطرح است. بنابراین تمایز و تباین را ترک میکند و همه چیز را در عالم یکی میداند. و در مثالی میگوید: بشنو ولی نه با گوش خود بلکه با فکر خود و فکر کن با جان خود. بگذار حس شنیدنت با همان گوش بماند و فکرت با همان تصاویر و تخیلات خود درنگ کند ولی تو از جان و روان خودت پرتو بگیر و با سلامت با خارج سازگار باش که تائو همین است. چوانگ با همین عقیده مبانی فلسفی خود را پیش میبرد و بدون آن که غم و اندوهی به خود راه دهد و بیدردسر زندگی خود را طی میکرد.
در حکایتی از او میگویند: زمانی که زن تزو مرگش فرارسید دوستی به نام «هوی تزو» داشت که مرد عاقلی بود. وی برای تسلیت به دیدن تزو رفت. و دید که تزو در گوشهای نشستهاست و طبلکی میزند. مرد گفت: زنت مرده و پسرت بیسرپرست شده. خجالت نمیکشی؟
گفت: اول که زنم مرد افسوس خوردم. اما بعد فکر کردم متوجه شدم که او از ازل بیجان بوده و صورت و شکلی هم نداشتهاست و از لوث ماده نیز پاک بودهاست. در طول یک دوره آشفتگی که اسمش حیات و زندگی است. این ماده بوجود آمده و شکل گرفت و این صورت جان پیدا کرد و به صورت زن درآمد. حال که کارها بر عکس شدهاست یعنی تغییر و تبدیل انجام شد و این صاحب جان بیجان شد و این صاحب صورت ترک صورت گفته و نابود شده دیگر باید غصه بخورم؟ و سرگذشت زن من عین فصول سال است که میآیند و میروند و پا برجا نیستند و همان طور که بر آنها افسوس نباید خورد بر مرگ زن من نیز نباید افسوس خورد و اگر افسوس بخورم از حقیقت تقدیر جاهل ماندهام.
یکی دیگر از مسایلی که درباره او مطرح میکننداین است که روزی در کنار رودخانهای نشسته بود و ماهی میگرفت. و دو نفر از طرف حاکم «چو» آمدند و گفتند که او نزدوی شود. تزو گفت: من شنیدهام که در نزد حاکم لاک پشتی است که ۳۰۰۰ سال پیش مرده و از اجدادش به او رسیده و آن را مقدس میشمارد. به نظر شما اگر این لاک پشت زنده باشد و در لجن زار زندگی کند بهتر است یا مرده باشد و درون محفظهای نگهداری شود و مقدس بشماریدش؟
گفتند: اگر زنده باشد. گفت: من الان زندهآم و در لجن زار!
فلسفه چوانگ تزو توسط لائوتزو گسترش یافت و جنبه سحری به خود گرفت.
خب به یک تحلیل اعتقادی هم نیاز داریم این هم تحلیل اعتقادی این نسبک فکری
هایدگر و آموزههای تائوئیسم
یکی از طرق تحقیق در باب تأثیر طریقت تائو بر افکار هایدگر، توجه به یکی از واژههای کلیدی وی، یعنی «گفتن» است. به همین دلیل دو تا از نوشتههای وی با عناوین «ماهیت زبان» و «راه به سوی زبان» را مدنظر قرار میدهیم. لازم به ذکر است که این دو اثر به دوران متاخر تفکرهایدگر مربوط میشوند. هایدگر در نوشتار اول، واژه تائو را پنج بار ذکر میکند و نیز در انتهای یک پاراگراف عبارت معنیدار «همه چیز راه است» را میآورد. نوشته دوم در واقع بسط مطالب مندرج در نوشتار نخست است. به عبارت دیگر این دو نوشتار که در واقع دو سخنرانی بودهاند، به صورت ضمنی به یکدیگر مرتبطند به طوری که هریک دیگری را ایضاح میبخشد. البته برای فهم بهتر موضوع، توجه به شیوه ظریف هایدگر در امر تفسیر لازم است، ضمن آنکه به اشارات پنهان وی در محتوای متن نیز میباید توجه شود. همانطور که ذکر شد هایدگر در این دو نوشتار به موضوع «گفتن» میپردازد. وی در «ماهیت زبان»، حقیقت زبان در تمامیتش را گفتن مینامد. اما وی تذکر میدهد که «این مولفه ممیز زبان، در این راه مستور شده است». هایدگر در این باره در چند صفحه بعد چنین میگوید: «در این راه که به ذات زبان تعلق دارد، عنصر ذاتی زبان، مستور شده است». در اینجا عبارت «مستور شده است» که هایدگر آن را چندین بار تکرار میکند و مسلما این کار از سر اتفاق نیست، قابل توجه است. وی بیان میدارد «شاید در واژه «راه»، تائو، سرّ تمام رازهای گفتِ متفکرانه مستور باشد، اگر ما بگذاریم این واژگان به آنچه که در آنها ناگفته مانده است، بازگردند و البته اگر به چنین گذاردنی قادر باشیم». سپسهایدگر یک بار دیگر و با تأکیدی دوباره سخن از سرالاسرار گفتِ متفکرانه میراند و پاراگراف را با عبارت «همه چیز راه است» به پایان میبرد.
موضوع مهم دیگری که در این نوشتار هایدگر مطرح میشود، بحث «حدوث» (Ereignis) است که در ادامه بدان خواهیم پرداخت، اما در این مقام به ذکر این مطلب بسنده میکنیم که در طرز بیانهایدگر همواره نوعی تشبیه و مقایسه میان «راه» و «گفتن» وجود دارد. به عنوان مثال بنا به گفته وی «در زبان به مثابه گفتن، چیزی همانند یک راه غلبه دارد» یا «راه به مثابه گفتن همان زبان به مثابه گفتن است». به طور خلاصه و بنا به نظر هایدگر در عبارت «همه چیز راه است» میتوان گفت که راه، گفتن است و بالعکس، گفتن، راه است.
هایدگر در آغاز سخنرانی «ماهیت زبان»، نسبت تفکر با «راه» را بیان میدارد. سپس از واژگان «تفکر» و «شعرسرایی» که همواره نقش مهمی در اندیشه وی داشتهاند به واژه «گفتن» گذر میکند. به زعم وی «گفتن، عنصر شعر گفتن و تفکر هر دو بوده» و البته به مسئله زبان مرتبط است و سپس به واسطه قرب و نزدیکی شعرسرایی و تفکر موضوع «قرب» را مطرح میکند. «اما آن قربی که شعرسرایی و تفکر را به همسایگی یکدیگر میآورد، گفتن مینامیم». سپسهایدگر با تمهید مقدماتی به توصیف «قرب» و «گفتن» میپردازد. «با دقت نظر همهجانبه میتوان دریافت تا چه حد قرب و گفتن به مثابه عناصر ذاتی زبان، یکسان هستند». هایدگر در این طریق گام به گام به این بیان میرسد: «راه یعنی گفتن یعنی قرب». وی با این تفسیر، به وضوح شعرسرایی و تفکر را به مسئله قرب تائو مرتبط میسازد. هایدگر با طرح بحث حدوث، موضوع «راه» و «گفتن» را به صورت دیگری نیز مطرح میکند. «راه، حدوث است» و «حدوث، گفتن است». در باب معنای واژه «حدوث» در ادامه توضیح خواهیم داد.
در اینجا باید متذکر شد که «راه» و «گفتن» و یا نسبت این دو، امری که در منظر تفکر آسیای شرقی پیش پاافتاده و مورد استفاده روزمره باشد، نیست و نیز چیزی نیست که برای هرکسی قابل فهم باشد. بنابراین طرح این مسئله موضوعی دلبخواهی نیست. واژه چینی تائو که هایدگر چندین بار آن را در آثار فوقالذکر تکرار میکند به لحاظ لغوی از واژه «گفتن» قابل استنتاج است.
بخش نخست لائوتسه، مثال خوبی برای این مطلب به دست میدهد، به ویژه آنکههایدگر مطمئنا با این نوشته و تفسیری که در ترجمه ریچارد ویلهلم مندرج است، آشنا بود. در این تفسیر به نسبتهای میان تائو و گفتن پرداخته میشود. به طور کلی واژه تائو به معنای راه است، اما از آنجا که به معنای سخن گفتن نیز هست گاهی با واژه لوگوس نیز تعبیر میشود.
البته تائو در نزد لائوتسه و پیروانش به معنای اول بیشتر نزدیک است، اما به لحاظ زبانشناختی این واژه با لوگوس هراکلیتوسی مرتبط است. «تائو، نوعی تفسیر جهان نیست، بلکه معنای تام وجود که در یکپارچگی و وحدت زندگی حقیقی نهفته است، میباشد... و صرفا این امر واحد است که به مثابه امری مطلق لحاظ میشود. اگر کسی بخواهد از این وحدانیت زندگی حقیقی عزل نظر کند و به بنیادهای آن بیاندیشد، چیزی باقی نمیماند مگر امری ناشناختنی و هیچ چیزی درباره آن نمیتوان گفت جز همین ناشناختنی بودن آن». در عبارتی از لائوتسه چنین میخوانیم «... تائو همچون یکپارچگی آغازین و همچون روح یک دره است که هر چیزی را تحت حمایت خود دارد». هایدگر بیانی دارد که به لحاظ معنایی به عبارت فوق نزدیک است. «تائو طریقی است که هر چیزی را به حرکت وامیدارد و چیزی است که ما از ناحیه آن برای اول بار قادر میشویم بیاندیشیم که عقل، روح، معنا و لوگوس در اصل چه میخواهند بگویند. شاید در واژه «راه»، تائو، سرالاسرار گفت متفکرانه مستور است، اگر ما بگذاریم این واژگان به آنچه که در آنها ناگفته مانده است، بازگردند و البته اگر به چنین گذاردنی قادر باشیم...اینها نهرهای فرعی رودخانهای بزرگ و زیرزمینی هستند، انشعابات راه و طریقی که هر چیزی را به جنبش وامیدارد و به راه خود میآورد. همه چیز، راه است».
در ترجمه بوبر از zhuangzi مواردی وجود دارد که توجه بدانها در این مقام میتواند برای بحث ما مفید باشد. «ماهیت تائو به معنای اتم آن، عمیقا پنهان است، بنابراین تائو کامل است و همچنین واژهای اصیل است [همچنین است گفتن]».
این بیان قابل مقایسه است با جملهای کههایدگر تقریباً در پایان سخنرانی راه به سوی زبان گفته است: واژه – گفتنی که اعلام میدارد. خواننده دقیق میتواند شباهتهای زیادی را بین گفتههایهایدگر و مطالبی که به خصوص در ترجمه بوبر وجود دارد پیدا کند، منتها با توجه به شیوه ترکیب کلمات و تغییری کههایدگر در آنها ایجاد میکند. چنین شباهتهایی بعضی مفسرین را بر آن داشته است که ریشه تلقی هایدگر از «راه» و «گفتن» را در تفاسیر و ترجمههای آلمانی آموزههای تائو جستوجو کنند. با قبول چنین دیدگاهی، فهم بسیاری از آرایهایدگر در این باره آسان میشود و حداقل ماهیت رازگونه آن تا حدی برطرف میشود. باتوجه به دو موضوع مهم اندیشه تائو یعنی «هیچ» (wu) و تائو، شیوه مبهم و رازآلود نوشتنهایدگر در باب نسبت گفتن و راه آشکار میشود. هایدگر «گفتن» را که «وجودی» ندارد، با رهاسازی آشکار کننده و در عین حال پنهانکننده عالم و یا بسط روشنکننده – مستورکننده عالم مرتبط میسازد. وی «راه» را همچون منطقه و ناحیه روشن و مفتوحی میداند که در آن هر آنچه آشکار شده است به همراه آنچه که خود را [وجود] مستور میسازد به ساحت فتوح [das Freies,، Nothing] میرسد. بسیاری از واژگان کلیدیهایدگر از قبیل «گشوده»، «مفتوح» و «مستوری» و نیز غفلت از وجود بر مبنای الگوی تائو (راه، گفتن)، هیچ (wu) و وجود (yu) قابل فهم است. به عبارت دیگر باتوجه به این موارد در آثارهایدگر به شرط آنکه سررشته معنایی نوشتههای وی را از دست ندهیم، میتوانیم به رمزگشایی واژگان مورد استفاده او بپردازیم. در اینجا به عبارتی رمزگونه از لائوتسه توجه میکنیم. در ترجمه فن اشتراوس چنین میخوانیم: «مقیاس انسان، زمین است، مقیاس زمین، آسمان است، معیار آسمان، تائو است و معیار تائو خودش است». ویلهلم عبارت آخر را چنین ترجمه میکند: «معنا (تائو) خود را مخاطب خویش قرار میدهد و با خود همنوا میشود.»
تفسیرهایدگر از واژه «حدوث» (Ereignis) که اهمیت فراوانی در تفکر وی دارد، به گونهای است که به معنای تائو و به ویژه عبارت فوقالذکر که «معیار تائو خودش است» نزدیکی دارد.
به زعمهایدگر، گفتن (تائو) نشان دادن است. میتوانیم بپرسیم این نشان دادن چه شأنی دارد و از کجا ناشی میشود؟ هایدگر در کتاب «در راه زبان» در این باره میگوید: نیروی محرکی که در نمایش و نشان دادن گفتن وجود دارد، همانا حدوث و رویداد تخصیص به خود است. این نیروی حدوث است که تمام موجودات حاضر و غایب را به ساحت خودشان میآورد، از آن ساحتی که آنها خودشان را در چیستیشان نشان میدهند و ساحتی که آنها بر وفق نوعشان سکنی دارند. هایدگر این تعلق به خودکردنی که آن موجودات را بدانجا میآورد و گفتن را به مثابه نشان دادن در نشان دادنش به جنبش وامیدارد، حدوث یا رویداد تخصیص مینامد. این رویداد از طریق گفتن (تائو) است که منشاء آثاری میشود. به بیانهایدگر رویداد تخصیص یا حدوث منجر به «انفتاحی میشود که در آن حضور موجودات حاضر میتواند تداوم یابد و موجوداتی نیز که حضور ندارند، درحالی که از تداوم حضورشان پس میکشند، این قلمرو انفتاح را ترک میگویند.»
هایدگر در اینجا تأکید میکند آنچه حدوث به واسطه گفتن آشکار میسازد به هیچ وجه معلول یک علت و یا نتیجه مقدماتی پیشین نیست. «هیچ چیز دیگری وجود ندارد که از آن بتوان حدوث را اخذ کرد یا حتی بتوان برحسب آن این رویداد را تبیین کرد». به عبارت دیگر رابطه میان «حدوث» و آشکارگی ناشی از آن را نمیتوان برحسب مفاهیم علت و معلول بیان کرد، به طوری که رویداد تخصیص چیزی بیشتر از هر نوع تأثیر و تاثر علی است. هایدگر دیگربودگی حدوث را با این عبارت تأکید میکند: «حدوث آنگونه که به واسطه گفتن نشان داده شده است حتی به مثابه یک رویداد یا اتفاق صرف قابل تصور نیست. آن تنها میتواند به مثابه «هدیهای جاودانی» که توسط گفتن اعطا شده است، تجربه شود». به زعمهایدگر نمیتوان چندان درباره این رویداد بحث کرد چراکه آن «ساحت تمام مکانهاست و ساحتی است برای تمام افقهای زمانی – مکانی»، به طوری که تنها میتوان آن را نامید. «حدوث، نامعلومترین پدیدار نامعلوم است، بسیطترین بسائط است، نزدیکترین نزدیکهاست و دورترین دورهاست که در آن ما فانیان زندگی خود را سپری میسازیم. ما تنها میتوانیم به این رویداد تخصیص که در گفتن انتشار مییابد، نامی دهیم». حدوث به عنوان آنچه که در گفتن [تائو] نفوذ دارد، تنها به واسطه گفتن میتواند نامیده شود.
بر مبنای آموزه تائو به ویژه باتوجه به مطالب لائوتسه، حدوث برایهایدگر «قانون به معنای ارزش و هنجاری که بر فراز ما باشد و بر ما سایه افکند، نیست». میتوان مجموعهای از تاثیرات آموزههای تائو را در این دو اثر مورد بحث یعنی ماهیت زبان و در راه زبان، تشخیص داد. از جمله در اینجا میتوان به بیانی کههایدگر باتوجه به لائوتسه (25) طرح میکند، اشاره کرد: زبان به مثابه گفتنی که (تائو) عالمی را به جنش میآورد، ارتباط تمام ربطهاست. به زعمهایدگر حدوث، بر وفق خودش است، درست همانطور که تائو، تائو است. در پرتو مطالبی که در فوق ذکر شد، فهم دعویهایدگر مبنی بر اینکه ماهیت زبان چیزی جز زبان نیست، آسانتر خواهد بود.
این فرضیه کههایدگر از منابع تائویی سود برده باشد، امری است که نمیتوان آن را به سادگی پذیرفت و نیاز به تحقیق جدی و عمیق دارد. با وجود این، بسیاری از مفسران با تکیه بر عباراتی که خود هایدگر آنها را بیان داشته و یا نگاشته است، به چنین نتایجی دست مییابند. به عنوان مثال بسیاری از ایشان جمله ذیل را دلیلی بر اثبات فرضیه خود میدانند: «با حدوث دیگر کسی نمیتواند در طریق یونانی به تفکر بپردازد». هایدگر بعد از ذکر این عبارت بلافاصله و آشکارا تفسیر خود از وجود را از سر میگیرد و به وضوح بیان میدارد که وجود به واسطه حدوث است که ظهور مقتضی و متناسب مییابد. یا در جایی دیگر وی بعد از آنکه بیان میدارد «زبان، گفتن است» این عبارت را ذکر میکند که «حتی خود یونانیان و نیز هراکلیتوس هرگز به ماهیت زبان تفکر نکردهاند». اما باید توجه داشت که نمیتوان عجولانه تصمیم بگیریم و بگوییم حالا کههایدگر بنا بر گفته خودش به واسطه حدوث در طریق یونانیان نمیاندیشد، پس قطعا در طریقت چینی چنین میکند، لذا این نتیجهگیری صرفا در حد حدسیات است؛ حدسیاتی که گاهی اوقات به یقین نزدیک میشود.
به طور کلی در آثارهایدگر واژگان کلیدی و مفاهیم مهم غیر غربی وجود دارد. همچنین با تمایل شدیدی که وی به بیان شاعرانه داشت، حتی خیلی قبل از وجود و زمان، این ظن را تقویت کرده است کههایدگر، ترجمه Zhuangzi توسط مارتین بوبر و کتابهای دیگری از این قبیل را خوانده باشد، ضمن آنکه وی از مصاحبت با شاگردان شرقی خود نیز برخوردار بوده است.هایدگر در سخنرانی «راه به سوی زبان» بیان داشته است: «خاموش و ساکت بودن منطبق است با طنین بیصدای سکوت؛ گفتنی که نشان میدهد و حادث میشود». به عبارت دیگر خاموش بودن منطبق است با تائو.
این مورد و موارد دیگری همچون «وارستگی»، «بساطت»، «چشمپوشی»، «مستوری»، «چهارگانه» و «بینام»، «بیکران»، «بیاستفاده» و نیز واژه گشتل Gestell]] در متن نقد تکنولوژی، کم و بیش به متن کتاب zhuangzi برمیگردد. به عبارت دیگر و با بیانی منصفانهتر، این واژگان و معانیشان مورد توجه مارتینهایدگر در طریق تفکرش قرار گرفتهاند.
برای مطالعه بیشتر به کتب یا لینک های ذیل رجوع کنید
- صوفیسم و تائوئیسم - نویسنده : توشیهیکو ایزوتسو,محمدجواد گوهری - شابک : ۹۶۴-۳۳۴-۰۲۷-۹
- نگرشی به حقایق باطنی اسلام و تائوئیسم – رنه گنون – دل آرا قهرمان – شابک: 7-9-90664-964
- کتاب آشنایی با ادیان بزرگ نوشته حسین توفیقی
http://www.hawzah.net/Hawzah/Articles/Articles.aspx?LanguageID=1&id=6069&SubjectID=4364
منابع اصلی مقاله:
سلام هموطنم...
پست جدیدی که گذاشتین خیلی به نظرم جالب بود...
ما هم اکنون وو-وی رو در میان خودمون داریم یا بهتر بم اجرا می کنیم...
هم تنبلیشو که هیچ کاری نمی کنن و هم انسان هایی هستن که فقط هدفشون براشون مهمه و بس...
اولش رو که خوندم زیاد متوجه نشدم ولی برای احترام به شما ادامه دادم ولی دیگه نتونستم از خوندن دست بکشم...
بسیار لذت بردم....
ممنون...
سلام
ممنونم عالی بود
۩▓۩▬►♥ ســــال ـ1390 مـبارکـــــ ♥◄▬۩▓۩ـ•*•
خداقوت
بافعالیت درنخستین روزسال نشان دادیدکه دراگاهی بخشی که کارپیامبران خداست خستگی ناپذیرهستیدانشاالله
خدابه برکت محمدوال محمدبه شمابرکت دهد