نارنج سبز سیاسی علمی

وبلاگ علم سیاست گروه نارنج سبز

نارنج سبز سیاسی علمی

وبلاگ علم سیاست گروه نارنج سبز

تجزیه طلبی–جدایی طلبی–استقلال طلبی-سکسیونیسم(Secessionism)

مبحث به زبان ساده:

استقلال‌طلبی، تمایل اعضای یک اتحادیه و یا کوشش آنان برای دستیابی به حاکمیت بر سرنوشت خود است. این اتحادیه ممکن است یک خانواده یا کارگاه کوچک باشد و یا یک کشور بزرگ. هر کسی می‌تواند سرنوشت خود را از اتحادیه‌ای که روند آنرا به سود سرنوشت خود نمی‌بیند و یا دیگران رفتاری تبعیض‌آمیز با او دارند و یا حتی بدون هیچگونه دلیلی و صرفاً بنا به تمایل قلبی، جدا کند و راهی مستقل را در پیش گیرد. استقلال‌طلبی و حاکمیت بر سرنوشت خویش هرگز به معنای عداوت و دشمنی با اتحادیه پیشین و نادیده انگاشتن آن نیست و تنها کوشش برای زندگی و فعالیت مستقل است

اما تجزیه‌طلبی، کوشش اشخاص غیرعضو و بیرون از یک اتحادیه است برای ایجاد تفرقه و جدایی میان اعضا و تضعیف آرمان‌ها و برنامه‌های آنان. کوششی است برای جدایی اعضای مفید و مؤثر یک اتحادیه و الحاق آنان به اتحادیه‌ دلخواه خود.

درخواست و کوشش اعضای یک اتحادیه برای دستیابی به استقلال و حاکمیت بر سرنوشت خود را نمی‌توان همواره به معنای دشمنی گرفت و آنان را »تجزیه‌‌طلب» نامید. 

 

به عبارت بهتر و نمود مثالی این قضیه به وب سایت ویکی پدیا میرویم و......

تجزیه طلبی ( به انگلیسی Secessionism) ) در فلسفه سیاسی به عمل کنار کشیدن از یک ارگان، حزب، یا پیکره‌ای سیاسی گویند.[۳]

تجزیه طلبی انواع دارد و در تاریخ سیاست به صورت‌ها و دلایل متعددی در کشورهای بسیاری ظاهر گردیده.

 حرکتهای تجزیه طلبی

ایالات متحده آمریکا

مهمترین حرکت تجزیه طلبی در تاریخ آمریکا ایالات مؤتلفه آمریکا بود که با جنگ داخلی آمریکا در دهه ۱۸۶۰ میلادی با گرفتن ۶۰۰۰۰۰ قربانی پایان پذیرفت. جمهوری تگزاس نیز کشوری بود که پس از حرکت تجزیه طلبی با موفقیت از مکزیک جدای گردید و چند سال بعد به آمریکا پیوست.

امروزه دادگاه عالی آمریکا در حکم «تگزاس علیه وایت» اتحاد ایالات آمریکا را مجموعه‌ای لاینفک دانسته، لیکن حق تجزیه طلبی را از طریق شورش و یا انقلاب عمومی مردود نمی‌داند.[۴][۵]

عمده‌ترین حرکات معاصر تجزیه طلبی در ایالات متحده آمریکا عبارتند از:

با اینحال تمام این حرکات فاقد کثرت تعدد هستند.

ایران

برنارد لوئیس، ایران را قابل تقسیم به قطعات قومی گوناگونی دانسته (همانند پروژه‌های کردستان بزرگ و آذربایجان بزرگ). او را پدر تئوری تجزیه طلبی در ایران نیز دانسته‌اند.[۱۲]

از دوره قاجار به این سو می‌توان به حرکتهای تجزیه طلبی زیر در ایران اشاره کرد:

اما گویا این مباحث تا کنون کمی ناقص و دارای مفهوم کلی هستند پس یک سوال را مطرح می کنیم و به آن پاسخ می گوئیم

 

آیا حقی به عنوان جدایی‌طلبی وجود دارد؟

بحران قفقاز یک پرسش بنیادین را مطرح ساخته است: آیا در جهان چیزی به عنوان حق مشروع برای جدایی‌طلبی هم وجود دارد؟ بدون تردید در چشم‌انداز یک فلسفه سیاسی هنجارمند می‌توان از آن سخن گفت. با این وجود این نکته‌ای است که باید با نگاهی ژرف مورد بررسی قرار گرفته و در تضاد با این اصل از حقوق بین‌الملل نباشد که خواهان حفظ و برقراری صلح است. چنانچه حق جدایی‌طلبی وجود داشته باشد مبنای آن بدون تردید حق تعیین سرنوشت اقوام است. حق تعیین سرنوشت به مفهوم داشتن اختیارات کافی برای خودبالندگی و پرورش آزاد درونی و بیرونی، چه به لحاظ سیاسی و اقتصادی و چه اجتماعی و فرهنگی از نظر فلسفه حقوق چنان اصل متقاعد‌کننده‌ای است که در حقوق بین‌الملل عرفی که در حال حاضر متداول است پذیرفته شده است. حق تعیین سرنوشت با بند ۱/۱ پیمان جهانی حقوق بشر از سال ۱۹۶۶ و پیش از آن به توسط منشور سازمان ملل (بند ۲/۱) حتی تبدیل به یک «اصل اساسی» مبتنی بر قرارداد شده است. این اصل فراتر از آن که صرفا یک برنامه سیاسی باشد، جایگاه حقوقی را که به‌طور مطلق باید اعمال شود به دست آورده است. لیکن در پاسخ به پرسشی درباره آن قوم فرضی که این حق باید نسبت به آن اعمال شود مفهوم دقیق آن، محتوا و دامنه این اصل اساسی مورد اختلاف است.
تعین سرنوشت تهاجمی
در بعضی نقاط تصور بر آن است که منظور از اصطلاحاتی مانند «قوم» و «ملت» در درجه اول جوامع انسانی با اصل و منشأ واحد است. اصطلاح «ملت» البته از جهت ویژگی تاریخی تولد و منشأ را در بر‌می‌گیرد. لیکن در طی تاریخ اصطلاحات «قوم» و «ملت» بیشتر به تمامیت‌های سیاسی در تاریخ اشاره دارد و نه چندان به داشتن منشأ واحد زیست‌شناختی. چنانچه معنای قوم را با اصطلاحی از امپراتوری روم یعنی Civitas برابر فرض کنیم که منظور از آن داشتن حق شهروندی یک کشور به‌خصوص است، در چنین صورتی به اقوام تشکل یافته در یک تمامیت سیاسی محدود می‌شویم و آنگاه حق تعیین سرنوشت مفهوم مورد نظر خود را از دست می‌دهد. آنچه می‌ماند خلاصه‌ای است از دیگر اصول حقوق بین‌الملل: استقلال کشور مورد نظر در میان کشورهای دیگر، برابری آن با کشورهای دیگر و منع خشونت.
از امپراتوری اسکندر تا امپراتوری روم و از امپراتوری روسیه تا امپراتوری اتریش در واحد سیاسی موجود همه اقوام بخشی از قومی واحد به حساب می‌آمدند آن‌هم در شرایطی که زبان، دین و فرهنگ هر کدام از آن اقوام متفاوت بود. چنانچه این قبیل کشورهای ناهمگن متلاشی شوند، آنچه از آنها باقی می‌ماند آمیخته‌هایی است که از قرن نوزدهم طرح پرسش درباره حق جدایی‌طلبی را مطرح ساخته است. مسئله دیگر آنکه حق تعین سرنوشت بسط داده شده صرفا دارای مفهومی تدافعی است و در واقع مقاومتی است در برابر خارج و دفاعی از خویش. این حق هنگامی می‌تواند آماده تبدیل به یک حق تعیین سرنوشت تهاجمی یا همان حق جدایی‌طلبی گردد که راه دیگری برای دفاع از خویش [آنچه مربوط به خویشتن است] نباشد. لیکن حقوق بین‌الملل فعلی این گشایش را رد می‌کند و بیانیه استقلال ریشه‌ای را به عنوان یک نیروی نابودکننده «وحدت و تمامیت منطقه‌ای» یک کشور، غیر قابل مطرح شدن می‌داند. می‌توان این مخالفت و عدم‌پذیرش را به عنوان تناقضی در حقوق بین‌الملل در نظر گرفت، زیرا یک حق تعیین سرنوشت واقعی باید شامل این اختیار باشد که بتوان در شرایط بی‌نتیجه ماندن تمامی تلاش‌های دیگر به حق جدایی‌طلبی متوسل شد.
همچنین می‌توان آن را به عنوان اشتباهی در طرح‌ریزی حقوق بین‌الملل دانست، زیرا اولین اصل آن اصل استقلال است که ایجاد اتفاقی کشور‌ها طی رویدادهای تاریخی را به عنوان حقی مصون از تعرض می‌شناسد، به‌رغم آنکه فقط خود انسان‌ها هستند که شایسته محافظت هستند. آنچه بجاتر است اینکه در پس تردید نسبت به حق جدایی‌طلبی وظیفه‌ای را تشخیص دهیم که فقط و فقط قابل استناد به سوژه‌های قابل ارزش برای محافظت، یعنی انسان‌ها باشد. این در واقع همان وظیفه برقرای صلح در حقوق بین‌الملل است.
آخرین راه‌حل یا Ultima Ratio
از جهت حفظ و برقراری صلح عاقلانه است که حق جدایی‌طلبی را به حاشیه برآنیم و به جای آن یک خودمختاری داخلی و حتی‌المقدور گسترده را مطرح‌سازیم: مردم (Volk) مورد نظر (مردم به مفهوم اجتماعی که دارای زبان، دین، فرهنگ و قومیت مشترک است) این حق را به دست می‌آورند که تصمیمات اساسی خود، مثلا تصمیمات درباره زبانی که قرار است در این واحد سیاسی جدید مورد استفاده قرار گیرد، یا درباره فرهنگ و آموزش و پرورش، و به هرحال در مورد دین و مذهب را خودشان اتخاذ کنند. اما این واحد سیاسی جدید باید در جامعه کشوری که خواهان استقلال از آن است باقی بماند. اما هنگامی که تقاضایی بجا برای خودمختاری حتی پس از فشارهای طولانی به جایی نرسد، منطقی خواهد بود که حق تعیین سرنوشت از حالت دفاعی به تهاجمی تغییر وضعیت دهد: مردم مورد بحث از این اختیار برخوردار می‌شوند که خود را به لحاظ حقوقی از کشوری که بخشی از آن بوده جدا کرده و در عوض بخشی از خاک آن کشور را در اختیار گیرند.
البته اختیار استفاده از آن مشروط به شرایط سختگیرانه‌ای است. تصور کنیم که در بخشی تاکنون فقیر از یک کشور که با کمک‌های مالی نقاط دیگر از همان کشور سرپا بوده است ماده‌ای خام مثلا نفت کشف می‌شود. اگر این منطقه تاکنون محروم صرفا به این خاطر خواهان جدایی از کل کشور باشد تا این ثروت جدید به مصرف خودش برسد، به طرز غیر‌منصفانه‌ای به یک جامعه همبسته خاتمه داده است. این شیوه رفتار که تا وقتی منطقه از کل کشور بهره‌مند است عضوی از آن است و همین‌که قرار است اکنون مناطق دیگر از آن بهره‌مند گردند خواهان خروج، از جهت اخلاقی نکوهیده است. اما چنانچه حق تدافعی تعیین سرنوشت به‌طور دائم و برنامه‌ریزی شده مورد بی‌توجهی قرار گرفته و گذشته از آن تلاش‌های صلح‌طلبانه برای حل و فصل اختلاف‌نظر‌ها به ناکامی بینجامد، در چنین صورتی اختیار استفاده از حق جدایی‌طلبی موردی است که قابل دفاع است.
به عنوان آخرین راه‌حل یا Ultima Ratio یک دفاع مشروع جمعی، و در نتیجه به عنوان دفاع از خود در یک وضعیت استثنایی، آن بخش مورد‌نظر از آن کشور می‌تواند دارای این حق باشد که خود را از جامعه موجود جدا ساخته و در بخشی از آن کشور برای خودش یک کشور جدید ایجاد کند یا به عنوان بخشی جدید به یک کشور دیگر ملحق گردد. کلیدواژه آخرین راه‌حل دو معیار مختلف را ارائه می‌دهد: در درجه اول جدایی‌طلبی با توجه به ویژگی استثنایی‌اش نیازمند یک توجیه یا رفع شبهه فوق‌العاده است و موظف به ارائه دلیلی برای درستی خود. دوم اینکه می‌بایست تمامی راه‌حل‌های دیگر که دارای پیامدهای منفی کمتری هستند مانند حفاظت از اقلیت‌ها یا هم‌زیستی فدرال به‌طور جدی برای انجام آنها کوشش به عمل آمده و با شکست روبه‌رو شده باشد. معیار سوم را می‌توان از طریق یک آزمایش ذهنی کشف نفت مورد توجه قرار داد: جامعه‌ای از انسان‌ها که مشکل به‌خصوصی ندارد نباید به خاطر منافع و امتیاز‌های یک‌طرفه کسانی که از حق جدایی‌طلبی برخوردار می‌شوند چند تکه شود. دو معیار دیگر نیازمند توضیح اضافی نیستند: حقوق‌های مبنایی انسان‌ها در آزادی‌های فردی باید به رسمیت شناخته شود. و کسی که از گروه بزرگتر جدا می‌شود باید به نوبه خود و در مطابقت با همان اصول موجهی که او به آنها استناد می‌کند در جامعه جدید حق جدایی‌طلبی را مجاز بداند.
پرسش‌های دشوار برای تعین حدود
بیانیه استقلال ایالات متحده آمریکا مثال مناسبی است برای اصل مشروع جدایی‌طلبی: «سیزده ایالت متحده» آن زمان استقلال خود را بر سه اصل مسلم اخلاقی بنیان‌گذاری نمودند: با حقوق (انسانی) غیر‌قابل واگذاری به غیر، با وظیفه حکومت برای تضمین این حقوق و با حق ـ و حتی می‌توان گفت با وظیفه حکومت آن‌هم پس از دفعات متعدد تجاوز به چنین حقوقی ـ برای تضمین آنها برای تعیین پاسداران جدید. آنچه به لحاظ اخلاقی تعین‌کننده است جریحه‌دار شدن آشکار و بارز حقوق بنیادین انسانی است. جدایی‌طلبی به عنوان پاسخی به حکومتی خطرناک و به‌طور دائم ناعادلانه مانند قضیه ایالات متحده در جدایی از کشور مادر انگلیسی یقینا حقی مشروع است. از این‌رو در خصوص گروه دیگری از موارد نیز صدق می‌کند، یعنی در مورد جدایی‌طلبی به مثابه پاسخی به حکومت بیگانگان در اثر الحاق یا استعمار.
در اینجا البته پرسش دشوار تعیین حدود آشکار می‌شود، یعنی اینکه تا چه اندازه می‌توان در گذشته یک کشور به عقب بازگشت، زیرا تقریبا در مورد هر منطقه‌ای بالاخره می‌توان در دوران گذشته به یک الحاق یا به یک قضیه استعمارگرانه برخورد. به علت پرسش‌های دشوار برای تعین حدود، استفاده از حق جدایی‌طلبی فقط نیازمند درجه بالایی از توانایی داوری و قدرت تشخیص نیست، بلکه همچنین لازمه آن قوانینی به درستی انتخاب شده نیز هست. البته آنها باید چنان شفاف باشند که در هر مورد معینی ارزیابی مزیت‌ها و عیب‌ها مقدور گردد.
در خصوص مناقشه فعلی در قفقاز سنجش مزیت‌ها و عیب‌ها چندان دشوار نیست: حتی اگر نخست‌وزیر فعلی گرجستان در آنچه رویداده است بی‌تقصیر نباشد، ایالت‌های پیمان‌شکن گرجی آبخازیا و اوستیای‌جنوبی نمی‌توانند مدعی آن باشند که روش‌های مسالمت‌آمیز به نفع حق تعیین سرنوشت داخلی خود را به تمامی مورد استفاده قرار داده‌اند. و اگر مسکو واقعا خواهان حفاظت از حقوق اقلیت‌ها است پس می‌بایست به علت مناقشات بی‌شمار ملیتی در کشور خودش در کشور گرجستان نیز برای راه‌حلی صلح‌آمیز تلاش‌های لازم را به خرج دهد.

 

و البته این نظر یکی از اندیشمندان فارسی زبان اغانی ایت که این نظریه را بحث مصداقی یا مثالی کرده است که به نظرم جالب است و قابل توجه:

 

تجزیه طلبی واقعیت یا برچسپی ناروا

 

تجزیه طلبی پدیده مخفی نیست گروهی که ادعای تجزیه طلبی داشته باشد به صراحت میگوید که خواهان استقلال یا تجزیه است. گروهی که خواهان استقلال یا تجزیه باشد از ابراز خواسته خود نه خجالت میکشد نه میترسد و نه به گفته ایرانی ها رودرواسی میکند. شاید بعضی از دوستان اعتقاد داشته باشند که تجزیه طلبی بصورت مخفی هم میشود. من میخواهم با باز کردن این مبحث آوردن چندین مثال برای شما روشن کنم کدام نظر درست است.آزادی موحبتی الهی است پس هرکس آزاد است نظر خود را داشته باشد. فقط ما باید یاد بگیریم به نظرات همدیگر احترام بگذاریم.

شاید این پرسش پیش آید چه نیازی است که ما چنین مثالهای را ذکر کنیم؟

1 _ وقتی ما خوب تجزیه طلبی را شناختیم و به ابعاد مختلف آن آشنا شدیم آنوقت است متوجه میشویم در کشور ما تجزیه خواه وجود دارد یا نه.

2 _ با آوردن چنین مثالهای میخواهم بگویم پدیده تجزیه خواهی در دنیا وجود دارد و یک واقعیت تلخ و انکار ناپذیر است. دانستن نکات ما را هوشیار میکند تا کردار ، پندار و گفتار خود را طور تنظیم کنیم تا با چنین پدیده تلخی روبرو نشویم.

پس بهتر است دوستان خوب دقت کنند ببینند چی عواملی باعث میشود بخشی از شهروندان یک کشور خواستار جدای شوند. دانستن این نکته کلید حل مشکل است. فقط یک نکته را با قاطعیت بیان کنم ، بطور قطع جدای خواهی از روی هوس نیست بلکه از روی جبر است. محروم کردن بخشی از جامعه از حقوق انسانی باعث نابودی فرهنگ ، زبان دین آنها میشود تنها راه بیرون رفت همان است که خواستار جدای محل بودباش خود شوند.

یک نکته را برای شما روشن کنم آوردن این مثالها دلیل بر تایید یا رد گروهای استقلال طلب یا تجزیه طلب نیست. همچنین بد گفتن یا تبلیغ برای گروهی هم نیست. فقط بعنوان یک واقعیت آنرا برای شما باز گو میکنم تا واقعیت برای ما بهتر روشن شود. من تجزیه طلبان و عدالت خواهان را به سه دسته تقسیم کرده و روی آنها صحبت میکنم.

دسته نخست:

طرح دیدگاه جدای خواهی یا استقلال خواهی همیشه با ملایمت مطرح میشود. اما در کشورهای مختلف طرح این موضوع با دو روش متضاد پاسخ گفته میشود. نخست کشور های پیشرفته است که با واکنش ملایم به آن برخورد میکنند البته این رویه بعد از جنگ جهانی شروع شد قبل از آن کمتر سابقه داشته است. در این کشور ها استقلال طلبان آزادانه همچون دیگر گروه های سیاسی نظرات خود را بین مردم تبلیغ میکنند بدون اینکه از جانب حکومت با کوچکترین ممانعتی روبرو شوند. چنین وضعیتی آخر آن به نظر خواهی از مردم ختم میشود و تصمیم نهای را مردم میگیرند. حکومتها هم به نظر مردم احترام میگذارند.

لازم به یاد آوری است کشورهای که از نظر فرهنگی و اقتصادی عقب مانده هستند بیشتر با مشکل تجزیه طلبی روبرو میشوند. اما کشورهای پیشرفته خیلی کم چنین مشکلاتی دارند. بسیار از کشورهای سروتمند و پیشرفته از نظر اقتصادی قبلا قدرتهای استعماری بودند.

این کشور ها ملتهای آزاد زیادی را در چهارسوی دنیا زیر استعمار خود درآورده بودند که هیچ قرابت فرهنگی ، تمدنی ،تاریخی و منطقه ای با آنها نداشتند. به همین دلایل بسیاری از این ملتها در نیمه اول قرن بیستم با جنگهای خونین استقلال خود را گرفتند. باقیمانده ها اکثرا در نیمه دوم قرن با مسالمت آزادی خود را به دست آوردند. بعضی از این کشورهای استعمارگر شاید حالا هم چند زبانه یا چند فرهنگه باشند اما چون از جهات دیگر وجه اشراکهای زیادی باهم دارند از جمله از یک قاره و همسایه بودن باعث شده دچار تجزیه نشوند. البته دلیل عمده عدالت اجتماعی است که باعث قوام و دوام یک پارچگی این کشورها شده است.

1 _ کانادا یکی از کشورهای است که یکی از ولایات مهم و بزرگ آن بنام کبک که فرانسوی زبان هستند ادعای استقلال خواهی یا تجزیه طلبی دارند. هر چند سال یک نظر خواهی از مردم در این باره میشود که استقلال طلبان با اختلاف اندکی در آن شکست میخورند. در طی 20 الی 25 سال اخیر من هیچ گونه خشونتی از طرفین مقابل ندیدیم و نشنیدیم.

2 _ اسپانیا یکی دیگر از کشورهای نسبتاٌ پیشرفته است که با مشکل تجزیه طلبی روبرو است. این کشور چون از نظر فرهنگی و اقتصادی عقب تر از دیگر کشورهای غرب اروپا است به همان تناسب عنصر خشونت از هردو جانب بمشاهده میرسد. ما سالانه شاهد چندین ترور و بمبگذاری های مرگبار هستیم. گروه جدائی خواه " اتا " نزدیک به چهل سال است که برای تاسیس یک حکومت مستقل "باسک" در شمال اسپانیا و جنوب غربی فرانسه می جنگد و همیشه این موضوع جدای طلبی خود را به صراحت اعلام کرده است.

3 _ چکسلواکیا که در مرز بین اروپایی شرقی و غربی قرار دارد چند سال پیش با تجزیه روبرو شد. چکها دارا تر بودند گفتند نمی خواهیم با شما اسلواکهای نادار و بی پول باشیم , اسلواکها هم پذیرفتند. به همین راحتی و بدون جنجال مسئله حل شد.

4 _ در ایرلند شمالی گروه جدای طلبی هست یا بود بنام ارتش آزادی بخش ایرلند شمالی که شاخه سیاسی آن با نام شین فین است. این گروه سالها برای جدای از انگلیس سالها جنگید اما در نهایت در سال 1998 با انگلیس پیمان آشتی به امضاء رساند.

همینطوری که آگاهی دارید بریتانیایی کبیر زمانی نیمی از کره زمین را تحت کنترل یا استعمار خود داشت. در نیمه نخست قرن بیستم تعداد بسیاری از ملتها بزور از بریتانیا استقلال گرفتند. اما تعداد زیاد از ملتها در نیمه دوم قرن بیستم بصورت مصالمت آمیز از بریتانیا کبیر استقلال گرفتند. به این ترتیب بریتانیایی بزرگ تبدیل شد به انگلیس کوچک.

تعدادی از کشورهای که بصورت مصالمت آمیز از انگلیس استقلال گرفته اند همراه با تاریخ استقلال آنها از این قرار است:

امارات متحده عربی 1971 باربادوس در امریکای مرکزی 1966 بلیز در امریکای مرکزی 1981 بوتسوانا در افریقا 1966

باهاما در امریکا مرکزی 1973 برونئی در شرق آسیا 1984

ترینیداد و توباگو در امریکای مرکزی 1662 تونگا 1970

تووالو در شرق آسیا 1978 جامائیکا 1962

دومینیکا در امریکای مرکزی 1978 سیرالئون در افریقا 1961

جزیره سیشل در اقیانوس هند 1976 کنیا 1963 کویت 1961

قطر 1971 گامبیا در غرب افریقا 1965

لسوتو در داخل افریقای جنوبی 1966 مالاوی در افریقا 1964

مالدیو در اقیانوس هند 1965 مالازیا 1957 جزیره موریس 1968

اینها تقریبا نیمی از کشورهای است که زیر استعمار انگلیس بودند که بصورت مصالمت آمیز آزاد خود را پس گرفتند. به همین صورت مصالمت آمیز بیش از پنجاه کشور از دیگر کشورهای استعماری همچون فرانسه و امریکا در نیمه دوم قرن بیستم استقلال گرفتند.

دسته دوم:

البته واقعیت برای بعضی ها تلخ است مشکل است قبول کنند که تا این حد چنین مسائلی مهمی در کشور های پیشرفته بدون کوچکترین برخورد ناشایستی حل میشود. شاید از روی کج بحثی بگویند در این کشورها چون آزادی است بناٌ هرکس هرچه دلش خواست عنوان میکند.اما در کشورهای جهان سوم چون آزادی کمتر است کسی جرعت طرح جدای طلبی را ندارد اگر داشته باشد آنرا در سر دارد و بروز نمی دهد.

من به تمامی این هموطنان عزیز با قاطعیت میگویم برعکس دیدگاه شما در کشورهای جهان سوم مسئله تجزیه طلبی خیلی بیشتر طرح میشود. اگر جدای خواهان با برخود نامناسب روبرو شوند خواسته خود را با جنگهای خونین به پیش می برند اما از خواسته خود دست بر نمیدارند حتی اگر صد سال هم به درازا بکشد. کشورهای زیادی در جهان سوم فعلا با مشکل تجزیه طلبی روبرو هستند که همراه است با جنگهای خونین. من نام تعدادی از گروهای جدای خواه را و کشورهای مربوطه را همراه با توضیح کوتاه خدمت شما مینویسم.

1 _ ببرهای تامیل یک گروه تجزیه طلب در سریلانکا است سالهای است برای اسقلال بخشی از خاک سریلانکا مبازه میکند. آنها بصراحت اعلام کردند که ما خواهان استقلال بخش تامیل نشین سریلانکا هستیم و سالها است برروی این موضع خود تاکید میکنند و در این را قربانیها دادند و قربانیها گرفتند.

2 _ بعد از استقلال هند و پاکستان از بریتانیای کبیر کشمیر که یک امیر نشین جداگانه تحت سیطره بریتانیا بود به اشغال هند و پاکستان در آمد اما مردم کشمیر ریاست هردو کشور را قبول ندارند. سالها است خواهان استقلال از هردو کشور هستند. البته در هردو قسمت کشمیر گروهای هستند که با دولتهای مربوطه همکاری میکنند اما این گروها در بین مردم کشمیر از محبوبیت بسیار پایینی برخوردار هستند.

3 _ تبت یک کشور مستقل بود که توسط چین اشغال شد اما مردم تبت سیطره چین را قبول ندارند و خواهان استقلال هستند. دالای لاما رهبری مذهبی و سیاسی استقلال طلبان را بعهده دارد. آقای دالای لاما از شهرت و محبوبیت زیادی نزد مراکز فرهنگی و علمی در جهان بخوردار است. دلیل این محبوبیت دیدگاه های حکیمانه و فیلسوفانه ایشان است. جالب است که برای شنیدن حرفهایش او را هم به ایران اسلامی و هم در محافل لائیک در غرب دعوت میکنند. در هرکجای دنیا سخن از فلسفه ، حکمت ، دین ، فرهنگ و صلح جهانی باشد حتماٌ دالای لاما حضور دارد و از این موقعیت در راستای اهداف استقلال طلبانه خود بهترین بهره برداری را میکند.

4 _ منطقه میدانائو در جنوب فلیپین باشندگان آن مسلمان است اما در دولتداری و هویت سازه هیچ سمی نداشتند. درخواستهای مسالمت آمیز برای عدالت با پرخاشگری پاسخ گفته میشد . سالها این مسئله را مسلمانها تحمل کردند اما بلآخره کارد به استخوان شان رسید با تشکیل جبهه آزادی بخش اسلامی مورو جنگ استقلال یا تجزیه طلبی را آغاز کردند. این جبهه در فیلیپین نزدیک به دو دهه برای استقلال بخش جنوبی و مسلمان نشین آن مبارزه کرد. جنگهای خونینی را در این سالها بین دوطرف شاهد بودیم. سرانجام با یک پیمان صلح با دولت فیلیپین در سال 1996 میلادی به خودمختاری گسترده دست یافت. اما این پیمان بعدا از طرف دولت فیلیپین نقض و با حمله شدید نظامی به جدای طلبان وضعیت را از آنچه قبلا بود بدتر کرد.

5 _ سیکها یا سکه ها در هند خواهان جدای از هند و تاسیس کشوری به نام خالصستان بودند و سالها برای این هدف مبارزه کردند. اما دولت هند با دادن حقوق مساوی به سیک ها و دیگر قومیتها زمینه پیشرفت آنها را در هند فراهم کرد به حدی که ما امروز شاهد به دست گرفتن بالاترین قدرت اجرایی در هند توسط یک سیک(مانموهنسینگ) هستیم. در عین حال بعد سال دو هزار هند شاهد یک رئیس جمهور مسلمان بوده که بالا ترین محبوبیت را نزد همه مردم هند داشت. با چنین وضعیتی استقلال طلبان بطور خودکار به حاشیه رانده شدند.

6 _" پ کا کا " یک گروه استقلال طلب کرد در ترکیه است که نزدیک به دو دهه میشود مبارزه خونینی را برای استقلال روی دست گرفته است. خواسته آنها تاسیس کشور مستقل کردستان در تمام حوزه کرد نشین ترکیه ،عراق و ایران است.

7 _ مردم جنوب سودان مسیحی هستند اما دولت مرکزی مسلمان است. قدرت دولتی همیشه در دست مسلمانها بوده بطوری که هیچ مسیحی نمی توانست پیاده یک اداره دولتی شود. در این صورت هویت سودان هم اسلامی شده است همینطور در پروسه کشور سازی و ملت سازی هیچ اثر از مسیحی های جنوب خبری نبود. در چنین وضعتی انواع ستمها بر مسیحی ها روا داشته میشد. در چنین وضعیتی جنبش آزادیبخش خلق سودان به رهبری جانگارانگ از میان مسیحی های جنوب سر برآورد مبارزه برای استقلال جنوب سودان و تاسیس کشور برای مسیحی های آنجا آغاز کرد. سرانجام در سال 2005 میلادی با تقسیم قدرت و دریافت حقوق مساوی با دولت مرکزی سودان آشتی کرد.

8 _ اویغورها ترک و مسلمان خواهان استقلال از چین هستند. این منطقه سالها قبل با زور سرنیزه اشغال و هویت آن هم پایه مال شد. حالا نام آن شده منطقه خود مختار سینکیانگ که در شمال غرب چین قرار دارد. اویغورها خواستار جدایی از چین و تشکیل کشور اسلامی ترکستان شرقی هستند .

9 _ جمهوری چچن پس از فروپاشی شوروی سابق در یک همه پرسی از مردم تحت نظارت جهانی که 75% به استقلال رای دادند اعلام استقلال کرد. اما این استقلال از طرف روسیه به رسمیت شناخته نشد. با حمله روسها به منطقه چچن جنگ سختی و وحشناکی بین دو طرف در گرفت که تا حالا هم ادامه دارد. تا حالا پیش از صدها هزار نفر از ملت چچن قربانی این جنگ شده اند.

10 _ پس از فروپاشی شوروی جمهوری آذربایجان هم اعلام استقلال کرد. در غرب این جمهوری یک جمهوری خودمختار بنام ناگورنو قره باغ موجود بود که اکثریت مردم آن ارمنی بودند. ارمنی ها خواهان تجزیه این بخش از آذربایجان و پیوستن آن به ارمنستان بودند. جنگ سختی بین دو طرف شروع شد که به مرگ ده ها هزار نفر منجر شد تا حالا هم این مشکل حل نشده.

11 _ بعد از اعلام استقلال گرجستان از شوروی سابق دو بخش از این جمهوری خواهان جدای از گرجستان شدند. اوسیتیایی جنوبی و ابخازیا دو منطقه خود مختار بودند که خواهان استقلال شدند. جالب است بدانید هیچ کشوری حاضر به رسمیت شناختن آنها نشد. فقط همین تازگیها بخاطر لجبازی با گرجستان , روسیه استقلال شان را به رسمیت شناخت.

12 _ یک گروه جدای خواه در تیمور شرقی که بخشی از اندونیزی بود سالها برای استقلال جنگید. سرانجام در سال 1999 دولت اندونزی تسلیم یک همه پرسی تحت نظر ملل متحد شد که در این همه پرسی استقلال طلبان برنده شدند.

دسته سوم :

دوگروه را در بخش نخست با مقدمه برای شما توضیح دادم در اینجا میرسیم به گروهای که می جنگند اما نه برای تجزیه طلبی بلکه برای برابری و احقاق حقوق انسانی. هر جنگی داخلی دلیل بر تجزیه طلبی یا استقلال خواهی نیست. شاید مخالفان شان به آنها انگ تجزیه طلبی بزنند اما خود این گروه ها خواهان حقوق برابر با دیگر شهروندان کشور شان هستند.

1 _ فلسطین و وضعیت آن برای همه شما روشن است. پس از تاسیس اسرائیل در سال 1948 در دل خاک فلسطین و آواره کردن ملیونها فلسطینی جنگ سختی بین دو طرف شروع شد. از همان آغاز جنگ ده ها گروه ملی ، اسلامی و کمونیستی برای آزادی فلسطین تشکیل شد. در مرام نامه هیچ کدام شان سخن از تجزیه نبود همه گروه ها تاکید شان بر تشکیل دولت در تمام خاک فلسطین بود. اما با بدرازا کشیدن جنگ و پشتیبانی کشورهای استعماری از دولت یهود آزادی را برای فلسطینی ها تبدیل به یک رویا کرد.این بود که بعضی از گروهای فلسطینی از مواضع قبلی خود عدول کرده و به بخشی از خاک فلسطین رضایت دادند. ولی از هر فلسطینی چه ملی گرا چه اسلام گرا و چه کمونیست پرسیده شود آرمانت چیست پاسخ خواهد داد آزادی تمام خاک فلسطین. ولی اینکه جبر زمانه آنها را مجبور میکند به تجزیه فلسطین رای بدهند موضوع دیگری است که نمیتوان حالا به آن پرداخت.

2 _ در لبنان سالها جنگ داخلی بود گروهای مختلف مسلمان سنی , شیعه گروه های مسیحی مارونی، ارتدوکس یونانی کاتولیک یونانی، ارتدوکس ارمنی کاتولیک ارمنی و پروتستان ارمنی بجان همدیگر افتاده بودند اما هیچ کدام خواهان تجزیه لبنان نبودند. خواسته همه شان حقوق بیشتر یا برابر بود همین مسئله باعث یک جنگ داخلی تمام عیار شد که صدها هزار نفر را به کام خود کشید.

3 _ دارفور یک منطقه در غرب سودان است که اکثریت مردم آن بومی افریقای هستند که از نظر نژادی و زبانی با سودانی های مرکز فرق دارند. بومی های دارفور از برخورد دوگانه و تبعیض آمیز دولت مرکزی شکایت دارند. بر همین اساس از آغاز سال 2003 دو گروه مساوات طلب به نام های جنبش آزادی بخش سودان و جنبش برابری و عدالت با حمله به پاسگاه های پلیس و یک فرودگاه، جنگ داخلی در این کشور را پی ریختند. این جنگ تا امروز ادامه دارد.

4 _ گواتمالا یک کشور کوچک در امریکای لاتین است که استقلال خود را در سال 1821 از اسپانیا گرفت. با وجودی که اکثریت باشندگان این کشور را سرخپوستان بومی آنجا تشکیل میدادند اما همیشه حکومت در دست سفید پوستان اوروپایی نژاد بود و سرخپوستان بومی آنجا از هیچ حقوق انسانی برخوردار نبودند. در هویت سازی کشور و ملت گواتمالا از سرخپوستان هیچ اثری نبود. بلآخره در سال 1960 بر اثر ستمهای بیشمار سفید پوستان نژاد پرست کارد به استخوان مردم بومی آنجا رسید با الهام از گروهای چپی آن زمان سازمانی را تشکیل دادند با نام " اتحاد انقلابی ملی گواتمالا " که مردم ستم کشیده را برای احقاق حقوق شان رهبری کرد.

دولت نژاد پرست برای سرکوب سرخپوستان بومی از هیچ جنایتی فروگذار نکرد اما عدالت خواهان راهی را که انتخاب کرده سال بسال مسمم تر میشدند. بدترین بدبختی های جنگ را تحمل کردند اما به وحدت و یکپارچگی وطن خود پابند بودند هیچ وقت خواستار جدای بخشی از کشور برای خود نشدند. این مبارزه بعد از 36 سال به نتیجه رسید سفید پوستان نژاد پرست در دسامبر سال 1996 تسلیم شرایط سرخپوستان شدند. سفیدها با یک پیمان آشتی همه شرایط سرخپوستان را پذیرفتند. از آن تاریخ همه اقوام این کشور گواتمالای نوی بنانهادند که همه میتوانستند خود را در آینه آن ببینند.

5 _ کنگره ملی افریقا نزدیک یک قرن برای برابری حقوق سیاه پوستان مبارزه کرد. زیرا در افریقای جنوبی اقلیتی از سفید پوستان اروپای حکومتی بر اساس برتری نژادی بر قرار کرده بودند. آنان هیچ حقوق انسانی برای سیاه پوستان و رنگین پوستان که اکثریت 90% در صد را تشکیل میدادند قائل نبودند. سیاه پوستان و رنگین پوستان مبارزه سختی را تحت رهبری کنگره ملی افریقا آغاز کردند. در این راه دور دراز نزدیک به یک قرن ده ها هزار نفر قربانی دادند و صدها هزار براثر تبعات منفی این جنگ جان خود را از دست دادند. لازم است یاد آوری کنم اقلیت مسلمان عرب و هندی تبار در افریقای جنوب بنابر اعتقادات مذهبی شان دوشادوش سیاه پوستان با نژاد پرستان جنگیدند. چون اسلام دین برابری است , تبعیض بین انسانها را نمی پذیرد.

با طولانی شدن مبارزه و مشقت های فراوان سیاه پوستان هیچ وقت خواهان تجزیه افریقای جنوبی نشدند بلکه خواهان عدالت و برابری بودند. سرانجام در سال 1991 با مبارزه خستیگی ناپذیر آنها رژیم نژاد پرست افریقای جنوبی سقوط کرد و تسلیم خواسته های بحق اکثریت سیاه پوست شد. به این ترتیب نژاد پرستی برای همیشه در افریقای جنوبی به خاک سپرده شد. امروز در افریقای جنوبی همه مردم آن چه سیاه و چی سفید همه از حقوق مساوی برخوردار هستند. در طول نزدیک به دو دهه آزادی و برابری چون سیاه پوستان اکثریت مطلق را دارا هستند به همین دلیل در انتخابات آزاد پیروز و حکومت را در اختیار خود دارند.

دوباره برمیگردیم به تجزیه طلبان.

تا اینجا متوجه شدیم گروهی که تجزیه طلب باشد هیچ نیروی نمی تواند جلو ابراز خواسته او را بگیرد. همانطوری که شاهد بودید تجزیه طلبان با صراحت و گاهی وقتها با قدرت خواسته خود را بیان میکنند هیچ وقت از ابراز خواسته خود نه میترسند نه خجالت میکشند.

همینطور متوجه شدید , چه عواملی باعث تجزیه طلبی میشود.

حالا من چند پرسش را مطرح میکنم آیا گروهی شبیه این گروهای تجزیه طلبی که برای شما شرح آنها داده شد در کشور ما هست؟ با توجه به توضیحاتی که خدمت شما بیان داشتم آیا باز هم فکر میکنید در کشور ما تجزیه طلب وجود دارد؟

برای اینکه ذهن روشن شما روشنتر شود توضیحات بیشتری خدمت شما ارائه میکنم.

گروهای تجزیه طلب مثل احزاب سیاسی تشکیلات دارد بلکه بیشتر از احزاب سیاسی چون آنها پایه های یک دولت مستقل را میریزند. در این تشکیلات نخستین کار شان تهیه یک مرام نامه همچنین یک قانون برای حزب شان یا بهتر بگویم دولت کوچک شان است. در مرامنامه و قانون شان اهداف اصلی و مهم گروه نام برده میشود. من به تعدادی از بندهای که حتما در مرام نامه و قانون همه گروهای تجزیه طلب موجود است اشاره میکنم.

1 _ استقلال و تاسیس یک کشور مستقل با نام مورد نظر شان.

2 _ انتخاب یک پرچم غیر از پرچم کشور مرکزی.

3 _ مشخص کردن حدود و تهیه یک نقشه جغرافیایی از کشور مورد ادعای شان.

4 _ مشخص کردن زبان رسمی که غیر از زبان رسمی موجود باشد. مثلا کردها که میگویند زبان رسمی کشور شان کردی خواهد بود یا اویغور زبان رسمی شان اویغوری است.

5 _ سرود ملی و میهنی نو که نویدبخش یک هویت تازه و کشور جداگانه باشد.

6 _ مشخص کردن ملیت جداگانه در کشور آینده و تاکید بر آن.

7 _ مشخص کردن دین یا مذهب رسمی برای کشورآینده شان که ممکن است با کشوری که از او جدا میشوند فرق داشته باشد. مثلا بودایی های بسیار دیندار تبت که مذهب رسمی شان بودای است در صورتی که چین کمونیست و ضد دین است.

8 _ تعین رهبر گروه به عنوان رئیس جمهور کشور مورد ادعای شان در همان جغرافیای تعریف شده از طرف خود شان.

9 _ تشکیل دولت در تبعید. (البته این مورد را بعضی از تجزیه طلبان انجام داده اند نه همه شان).

مواردی که برای شما توضیح داده شد کارهای است که همه گروهای تجزیه طلب در همه ادوار تاریخ انجام داده اند . مرامنامه خود را با تعداد فراوان انتشار میدهند تا دوست و دشمن از آن با خبر باشد این خود نوعی تبلیغ هم محصوب میشود.

با توجه به توضیحات, بالا کدام گروه سیاسی یا قومی در افغانستان چنین مرام نامه یا قانونی دارد؟ که ما با استناد به آن بتوانیم آن را تجزیه طلب خطاب کنیم. من که تا حالا ندیدم اگر دوستان سندی داشتند برای ما بنویسند. باز هم برای اینکه ذهن شما روشنتر شود توضیحات بیشتری اراعه میکنم.

در دیگر کشورهای دنیا بسیاری از گروه سیاسی و نظامی که ادعای تجزیه طلبی هم ندارند پرچم خاص خود را دارند. حتی این رویه در کشور های دموکرات دنیا بیشتر معمول است. مثلا در پاکستان رنگ بندی پرچم حزب مردم به رهبری خانواده بوتو خیلی نزدیک به پرچم افغانستان است. فرض کنیم یک گروه سیاسی در کشور ما پرچمی داشته باشد شبیه به پرچم یک کشور همسایه ببینید که همین گروهای برچسپ زن چه غوغای برپا میکنند. دو حزب قدرتمند در امریکا هرکدام پرچم جدا گانه غیر از پرچم کشور خود دارند از حزب دمکرات آبی و حزب جمهوری خواه سرخ است.

تا حالا کدام حزب در کشور ما پرچم جداگانه داشته ؟ من که تا حالا ندیدم اگر دوستان سراغ داشتند برای ما بنویسند. فقط من دو گروه را از این قاعده مستثناء میکنم یکی گروه طالبان و آن دیگر حزب اسلامی است. این دوگروه قبل از اینکه بقدرت برسند پرچم جداگانه خود را داشتند پرچم طالبان سفید و از حزب اسلامی سبز بوده است. اتفاقاٌ همین دو گروه جزء گروهای هستند که به مخالفان خود را با شلاق تجزیه طلبی میکوبند.

در کشور ما پرچم عوض شده اما توسط حکومتها صورت گرفته. چه قبلا و چه حالا هیچ گروهی به عنوان حزب پرچم جدا گانه نداشته است. شاید علت آن سم پاشیهای باشد که توسط افراد یا گروها خاص میشود. این گروها هرشخص یا گروهی را که به میل دل خود نبینند فورا اتهام تجزیه طلب را بر فرق شان میکوبند. بناٌ گروها یا احزاب بخاطری که انگ تجزیه طلب را به آنها نزنند از همین اقدام دمکراتیک هم صرف نظر میکنند.

باز هم برای اینکه بیشتر روشن روان شوید مثالی دیگر خدمت شما ارائه میکنم. شاید بعضی ها بگویند گروهای تجزیه طلب متذکره خیلی قوی بودند پایه گاه مردمی داشتند بناٌ توانستند خواسته خود را طرح کنند. باید بعرض شما براسانم اشتباه میکنید گروه تجزیه طلب اگر ضعیف هم باشد باز هم خواسته خود را فریاد میکند این هم یک نمونه.

در شمال غرب ایران قوم آذری ترک زبان زندگی میکند که چند استان را در بر میگیرد. در زمان جنگ دوم جهانی و اشغال این کشور توسط روسها و انگلیسی ها حزب دمکرات آذربایجان تشکیل شد که ادعای تجزیه طلبی داشت که توسط نیروهای شاه سابق در شکسته شدند. از آن زمان تا حالا اوضاع آرام بوده اما چند سالی میشود یک گروه کوچک ادعای استقلال آذربایجان ایران را دارد.

جالب است بدانید این گروه بقدری ضعیف است که تا حالا نتوانسته یک تظاهرات را به نفع خود راه بیاندازد یا لااقل چند نفر را مصلح کرده باشد که بتواند یک پاسگاه پولیس را مورد حمله قرار داده باشد. با توجه به مثال بالا آیا میتوان باور کرد در همین اوضاع درهم برهم افغانستان تجزیه طلبان همین قدر جرعت نداشتند که لااقل بگویند ما چنین خواسته داریم. این در حالی است که گروها و افرادی که به آنها تهمت تجزیه طلب زده میشود جرعت داشتند در مقابل دشمنها بیرونی و داخلی خود سالها با کمترین امکانات بایستند و شدید ترین جنگها را در مقابل آنها انجام دهند. نه دوستان هیچ تجزیه طلبی وجود نداشته که بخواهد خواسته خود را طرح کند.

اصلا چرا تجزیه طلبی به وجود می آید؟

ما در اینجا سه گروه داشتیم , دو گروه تجزیه طلب و یک گروه که در چهار چوب همان کشور خواهان حقوق برابر بود است. همه این گروه ها از یک موضوع شکایت دارند و آن هم نبود برابری حقوق اجتماعی است. همین مسئله باعث شده خواهان جدایی شوند یا دست به اسلحه برده و خواهان حقوق برابر شوند. همین نبود عدالت است که انسانها را مجبور میکند خواهان جدای شوند. جالب است بدانید همیشه این نابرابری حقوق اجتماعی از طرف همه حکومتها بشدت انکار شده است. همیشه سخن و شعار شان این است " در کشور ما عدالت اجتماعی و برابری حقوق برای تمام شهروندان کشور بر قرار است".

در کشورهای که اقوام مختلف با زبان و ادیان مختلف زندگی میکنند اگر برابری حقوق وجود نداشته باشند حتما آن کشور ها دچار تجزیه میشود. راه گریز از تجزیه کشورهای که دارای چندین زبان ، فرهنگ ، و مذهب هستند , با توجه شناختی که ما از گروه های تجزیه طلب داریم متوجه میشویم در کشور ما در طول این چند صد سال اخیر هیچ گروه تجزیه طلبی مطلقاٌ وجود نداشته است و گروه های که انگ یا تاپه تجزیه طلبی را به دیگران میزنند به چند دلیل میتواند باشد:

1 _ بیخبری و نادانی از حقوق شهروندی

2 _ زدن رقیبان سیاسی با این روش غیر انسانی

3 _ قبضه کردن قدرت سیاسی نزد خود

4 عدم پایبندی به دمکراسی

5 _ برچسپ زدنهای بی مورد حکایت از روان بیمار اشخاص دارد. جالب است بدانید این گروه ها و افراد هیچ نتیجه دلخواه را از برچسپ زدن ها نتوانستند بگیرند جزء اینکه نفاق و نفرت را بین اقوام کشور دامن زده باشند.

من معتقد هستم همه اقوام افغانستان به وحدت ملی و حفظ یک پارچگی کشور عزیز خود افغانستان پابند هستند. اگر روزی هم خدا ناخواسته به این وحدت و یکپارچگی خللی وارد شود مطمئنا از طرف همان کسانی است که میخواهند همه چیز کشور را بنام خود مصادره کنند.

در اینجا خطاب من به همان شهروندان کشور است که خود را مدافع وحدت ملی قلمداد میکنند و به دیگران برچسپ تجزیه طلبی میزنند اگر واقعا به وحدت ملی یک پارچگی کشور علاقمند هستید تنها راه آن احترام گذاشتن به حقوق اقوام کشور است. بیایید با احترام گذاشتن به حقوق همدیگر دل یکدیگر را بدست آوریم تا به وفاق ملی دست یابیم . قبل از اینکه هموطنی بگوید "من این حقم را میخواهم " ما پیش قدم شویم برایش بگویم "این حق و حقوق شما است " من به این حق شما احترام دارد و آنرا رعایت میکنم. در کشور ما افغانستان حقوق و هویت اقوام مختلف به رسمیت شناخته شده هر حرکت مغایر با آن وحدت ملی را دچار خدشه میکند و باعث میشود کشور به پرتگاه تجزیه پیش برود.

حفظ وحدت با تحمیل هویت و زبان یک قوم بر دیگر اقوام امکان ندارد بلکه این خود ناقض وحدت ملی است. این را من نمی گویم واقعیتهای دنیا آنرا به اثبات رسانده. مگر اکثریت ما مردم افغانستان ادعای مسلمانی نداریم؟ اگر مسلمان هستیم اسلام به هویت و زبان اقوام و ملتها احترام گذاشته پس چرا ما به عنوان مسلمان از اسلام پیروی نمیکنیم؟ هر کس کرداری جز این داشته باشد باید بر مسلمان بودن او شک کرد. شما که به وحدت ملی کشور علاقه دارید خواهش میکنم بروید بدون تعصب وبدون پیشفرضها ذهنی خودمان مطالعه کنید ببینید دلیل تجزیه کشورها وفاق ملی کشورها چی است حتما به همین نتیجه خواهید رسید.

سیاه روی باد آنکس که با کردار نادرست خود به وحدت ملی آسیب میزند.

 

این هم نظریات برادران کیهانی ماست که تمامی این تئوری و روند بررسی آن را برگردن آمریکا یا به طور کلی استکبار جهانی میداند البته دارای نکات قابل تامل و بررسی نیز می باشد

 

تجزیه طلبی و توسعه طلبی در قرن ۲۱

در طول تاریخ سلطنتی مدرن، شیوه «تفرقه بینداز و حکومت کن» عنصری اساسی در سیاست کشورهای اروپایی کوچک و تهی از منابع برای تصاحب ملت های بسیار بزرگ و پر جمعیت و سرشار از منابع طبیعی بوده است. گفته می شود که برای هر افسر بریتانیایی در هند، ۰۵ نیروی مسلمان، هندو و سیک وجود داشت. اشغال آسیا و آفریقا توسط افسران سفیدپوست اروپایی هدایت می شد و جنگ را سربازان سیاهپوست و زردپوست انجام می دادند. تفاوت های مذهبی، فرقه ای، منطقه ای، نژادی، قبیله ای و دیگر تفاوت ها همگی بهانه های سیاسی می شدند تا مردم استثمار شوند. این گونه بود که شرایط برای امپراتوری مهیا می شد تا مردم را به جان هم بیندازد و سپس کشور هدف را شکست دهد. در دهه های اخیر توسعه طلبان ایالات متحده سردمداران بزرگ استراتژی «تفرقه بینداز و حکومت کن» شده اند.

در ۰۱۹۷ سازمان سیا تغییری را در سیاست خود ایجاد کرد، تغییری از فضایل دوگانه کاپیتالیسم و دموکراسی، به فعالیت هایی مثل کمک مالی و رهبری مذهبی و نژادی و کمک به سردمداران منطقه ای علیه هر حکومت ملی مستقل و یا هر حکومت ملی که با توسعه طلبی جهانی آمریکا دشمن است.

ایالات متحده در توسعه طلبی از دو روش استفاده می کند: یکی حمله مستقیم نظامی و دیگری برافروختن شعله جنبش های تجزیه طلبانه که می تواند به رویارویی نظامی نیز منجر شود.

توسعه طلبی قرن ۱۲ تجربه های وسیعی از هر دو روش در بسیاری از کشورها از جمله عراق، افغانستان، ایران، لبنان، چین (تبت) بولیوی، اکوادور، ونزوئلا، سومالی، سودان، میانمار و فلسطین داشته است. در حقیقت در هر کشوری که ایالات متحده نتواند یک رژیم ثابت وابسته به خود را داشته باشد، با کمک مالی و بزرگ کردن سازمان های تجزیه طلب و استفاده از رهبرانی که مسایل مذهبی، نژادی و منطقه ای را دستاویز خود قرار دهند، این فعالیت ها را انجام می دهد.

همانند اصول توسعه طلبی سنتی، واشنگتن فقط در کشورهایی از جدایی طلبان حمایت می کند که حکومت آنها ازپذیرش امپراتوری ایالات متحده سرباز می زند. به بیان دیگر، ایدئولوژی امپریالیسم نه «ریاکارانه» است و نه مربوط به «استانداردهای دوگانه» (همان طور که توسط منتقدان لیبرالشان متهم می شوند) بلکه آنها علناً با سنجش همه جنبش های تجزیه طلب با محک «پذیرش امپریالیسم»، معیارهای تعریف شده خود را اعمال می کنند. در مقابل منتقدان امپراتوری ایالات متحده هم از این جنبش ها به اسم «حق تصمیم برای خود» حمایت می کند.

در این میان کشورهای مستقلی که مخالف تجزیه طلبی آمریکا هستند، به دست فراموشی سپرده شده و به پذیرش «جنایات جنگی» محکوم می شوند. افرادی که در «حکومت جدید» ساکن هستند، اگر همچنان مخالف تجزیه طلبی باشند یا کشته و یا به تبعید فرستاده می شوند. «انسان های آزاده» در نتیجه حمایت آمریکا از تجزیه طلبان، از ظلم و فقر عذاب می کشند و بسیاری ا زآنها مجبور می شوند که برای ادامه زندگی به کشورهای دیگر مهاجرت کنند. هیچ یک از تجدد طلبان شوروی وحامیان انقلاب های تجزیه طلبی، ایده دیگری را به صورت عمومی ابراز نکرده اند. آنها تنها می توانستند به انتقاد از شوروی بپردازند، حتی پس از دهه ها فجایع سیاسی و فقر اجتماعی اقتصادی در مناطق تجزیه طلب. این بحث همیشه بوده و هست که این تجزیه طلبان به چیز دیگری جز امپریالیسم ایالات متحده نمی توانند فکر کنند. چرا که حقیقت تلاش آنها از گسترش امپریالیسم ایالات متحده ریشه گرفته و رشد کرده است.

موفقیت واشنگتن در به عضویت گرفتن لیبرال های تجددطلب برای حمایت از جنبش های تجزیه طلبی که خیلی زود باعث شکل گیری حکومت های جدید در دهه های اخیر شدند، ادامه دار و عواقب آن نیز برای بشریت زشت و پلید خواهد بود.

بیشترین تجددطلبان اروپایی و آمریکایی از آنچه در ادامه می آید حمایت کرده اند:

۱) بنیادگرایان بوسنی، تروریست های آلبانیایی تبار کوزوو، و نئوفاشیست های کرواسی.

۲) بنیادگرایان اسلامی افغان که با سرمایه گذاری و تجهیزات ایالات متحده، رژیم کابل را نابود کردند. رژیمی که در آن زنان و مردان همه اقدامات ضدفئودالی وسیع انجام می دادند. اصلاحات ارضی جامع و برنامه های سلامت گسترده و برنامه های آموزشی داشتند. در نتیجه موفقیت های نظامی آمریکا، میلیون ها نفر کشته و آواره شده و اموالشان را از دست دادند و فرماندهان قبیله ای ضدکمونیستی عقب مانده متعصب، یکپارچگی این کشور را نابود کردند.

۳) تهاجم آمریکا سیستم اجتماعی اقتصادی عراق را نابود کرد. در طول اشغال حمایت آمریکا از جنبش های جدایی طلب نژادی، فرقه ای، قبیله ای و مذهبی باعث از هم پاشیدن بیش از ۰۹ درصد از سطوح حرفه ای و علمی این کشور شد و بیش از یک میلیون عراقی کشته شدند... و همه به نام خلع کردن یک رژیم سرکوبگر صورت گرفت.

به طور واضح مداخله نظامی آمریکا، تجزیه طلبی را به عنوان ابزاری برای تاسیس یک «پایگاه حمایت» منطقه ای تقویت می کند. تجزیه طلبی یک رژیم دست ساز عروسکی فراهم می کند و در جهت مقابله با کشورهای همسایه که مخالف چپاول امپریالیسم هستند کار می کند. در مورد قضیه عراق، تجزیه طلبان کرد که مورد حمایت آمریکا هستند، اهداف امپریالیسمی ایالات متحده را دنبال می کنند تا رقیب را منزوی سازند، و درصدد ایجاد اتحادی بین المللی هستند تا اینکه بر حکومت مرکزی فشار آورده و آن را تضعیف کنند. واشنگتن حکومت مرکزی را متهم به نقض حقوق بشر می کند و روی آن تبلیغات جهانی انجام می دهد. در همین اواخر شاهد اجرای این سیاست در میان حامیان بودایی تبت در مقابل چین بودیم. تجزیه طلبان مثل نیروهای تروریست برای حمله کردن به بخش های استراتژیک اقتصادی حکومت مرکزی پشتیبانی می شوند و با اطلاعات واقعی یا ساختگی هدایت می شوند مثل آنچه در بین کردها و دیگر گروه های اقلیت نژادی در ایران رخ داد.

چرا تجزیه طلبی؟

تجزبه طلبان تنها به گروه های تجزیه طلبی مختص نمی شوند. گروه های تجزیه طلب زمانی ایجاد می شوند که قدرت آنها تنها به گروه ها محدود شود. جنبش های تجزیه طلب مورد حمایت ایالات متحده قدم به قدم جلو می روند: حرکت های تاکتیکی ضروری برای به دست آوردن یک پایگاه قدرت سیاسی محلی، جمع آوری درآمدهای اقتصادی، و نهایتاً سرکوب گروه های ضدجدایی طلبی و گروه های مذهبی، محلی و اقلیت های سیاسی که ارتباطاتی با حکومت مرکزی دارند (مثل مورد سرکوب اجتماع مسیحیان شمال عراق که توسط جدایی طلبان کرد به خاطر ارتباطات قدیمی آنها با حزب بعث مرکزی انجام شد و یا روما در کوزوو که توسط آلبانی های کوزوو کشته و یا اخراج شدند، به خاطر اینکه آنها از طرف سیستم فدرال یوگسلاوی حمایت می شدند). این تلاش ها برای تصاحب قوی منابع منطقه ای و استفاده از متحدان منطقه ای حکومت مرکزی، موجب رویارویی ها و زد و خوردهایی با حکومت مشروع مرکزی می شود.

در این مرحله است که حمایت های خارجی (امپریالیسم) در تجهیز رسانه های جمعی برای سرکوب کردن «جنبش های صلح طلب ملی» که صرفاً «حقوق خودمختاری خود» را می طلبند، خطرناک می شود. یکبار که ماشین تبلیغاتی رسانه ای امپریالیسم اصطلاحات مقدس مانند خودمختاری، تمرکززدایی و حق تصمیم برای خود را تبلیغ کنند، تعداد زیادی از NGOهای آمریکایی و اروپایی وارد گود می شوند و به صورت گزینشی به تلاش های حکومت مرکزی برای حفظ یک حکومت متحد ملی حمله می کنند. NGOهای غربی به اسم «اختلاف» و یک «حکومت چند نژادی» یک پوشش ایدئولوژیک اخلاقی برای تجزیه طلبی امپریالیسمی فراهم می کنند. زمان پیروزی تجزیه طلبان، زمان جنایات آنها و زمان پاکسازی های نژادی اقلیت هایی که به حکومت مرکزی متصلند، اینNGOها به طور اعجاب آوری ساکتند و یا حتی با موجه کردن کشتارها به عنوان «واکنش شدید قابل درک به سرکوب پیشین» با آنها همراهی می کنند.

ماشین تبلیغات غرب حتی از اخراج صدها هزارنفر از اقلیت های نژادی توسط حکومت های تجزیه طلب ابراز شادمانی می کنند.

مانند مورد اخراج صرب ها و روما از کوزوو و منطقه کریشتینای کرواسی که با عنوان های خبری انفجاری دنبال می شود مانند «صرب ها در فرار: حقوقشان را دریافت می کنند» و در ادامه تصویری چاپ می شود از نیروهای ناتو درحالی که بر «انتقال» خانواده های فقیر از روستاها و شهرهای آبا و اجدادیشان به چادرهای نکبت بار در منطقه ای پاکسازی شده از بمب در صربستان نظارت می کنند. جالب اینکه، سیاستمداران پیروز غربی در کشتار شهروندان صرب توسطKLA زمزمه دینداری هم سر می دهند، همانطور که وزیرخارجه وقت آلمان یوشکا فیشر با ناراحتی می گفت: «من رنج شما (KLA) را می فهمم، اما شما نباید به طرف بچه های مدرسه ای «صرب های نژادی» نارنجک پرتاب می کردید

این تغییر ابتدا از «استقلال» در زیر پرچم یک حکومت فدرال به یک «حکومت مستقل» بر پایه کانال های کمک و هدایت از طرف حکومت امپریالیسم شروع شده و به «منطقه خودمختار» و در نتیجه تبدیل آن به حکومتی مجزا ختم می شود. این فرآیند دقیقاً در منطقه کردنشین شمال عراق «منطقه پرواز ممنوع» و از سال ۱۱۹۹ تاکنون «ناحیه خودمختار» اتفاق افتاد. همین حق خودمختاری که مورد تقاضای آمریکا و موکل تجزیه طلبش بود برای «اقلیت ها»ی دیگر منطقه انکار می شود. و در عوض رسانه های تبلیغاتی آمریکا از آن اقلیت ها به عنوان «فتنه گر» نام می برند.

رژیم خودمختار تقویت شده با کمک های امپریالیسم و پشتیبانی نیروهای پلیس نیمه امنیتی و نیمه محلی اعلام «استقلال» می کند. در مدت کوتاهی بعد از آن از طرف امپریالیسم به رسمیت شناخته می شود. بعد از استقلال این رژیم تجزیه طلب شروع به امضای توافق نامه های منطقه ای و ساختن سایت های مخصوص پایگاه های نظامی آمریکا می کند. امتیازات پیگیری شده ای به امپریالیسم حامی اعطا می شود، که به طرز فجیعی خودمختاری ملی را به مخاطره می اندازد. ارتش محلی و NGOهای بین المللی به ندرت با این روند اعطای هویت به تجزیه طلبان از سوی امپریالیسم مخالفت می کنند. حتی وقتی که انسان های «آزاده» اعتراض می کنند هم، صدای آنها در نطفه خفه می شود. در اغلب موارد سطح «حکمرانی محلی» و آزادی فعالیت رژیم «مستقل» کمتر از زمانی است که یک رژیم فدرال و یا خودمختار در دولت ناسیونالیست یکپارچه قبلی بود.

اغلب رژیم های تجزیه طلب جزئی از جنبش های انضمام طلب وصل شده به همتاهایشان در حکومت های دیگر هستند. زمانی که جنبش های انضمام طلب چند ملیتی حکومت های همسایه را به مخاطره می اندازند که البته آن کشور همسایه هم همچنین هدف تجزیه طلبی آمریکاست، در این هنگام این جنبش ها به عنوان سکوی پرتاب برای تجاوز های نظامی آمریکا و فعالیت های تروریستی خاص مورد استفاده قرار می گیرند.

برای مثال تقریباً همه ارگان های جدایی طلب کرد نقشه ای از «کردستان خلق شده» کشیده اند که این نقشه یک سوم جنوب غرب ترکیه، شمال عراق، یک ربع از ایران، بخش هایی از سوریه و هرجای دیگری که آنها بتوانند یک منطقه منحصر کردنشین پیدا کنند را پوشش می دهد. کماندوهای آمریکا در طول منطقه ای که تجزیه طلبان کرد به ترور روستاییان ایران دست میزنند به عملیات مشغولند. (به اسم حق تصمیم برای خود، با کمک نظامی قدرتمند آمریکا شمال عراق را در چنگ گرفته اند و بر آن حکومت می کنند و نیروهای پیشمرگ اجیر شده را برای قتل عام شهروندان عرب عراقی که در شهرها و شهرک های جنوب، غرب و مرکز در مقابل اشغال آمریکا مقاومت می کنند مهیا می سازند.) آنها مشغول برکناری اجباری غیرکردها (چه عرب، مسیحی، ترک و دیگران) از به اصطلاح کردستان عراق و مصادره خانه هایشان، حرفه شان و مزارع شان هستند. جدایی طلبان کرد مورد حمایت آمریکا نزاعی را با کشور همسایه ترکیه ایجاد کرده اند، همزمان واشنگتن تلاش می کند موکلان کرد خود را برای استفاده از آنها در عراق، ایران و سوریه حفظ کند بدون اینکه ترکیه که هم پیمان او در ناتوست را با خود دشمن کند. با وجود این فعالان جدایی طلب کرد ترک در پ ک ک، آمریکا را برای تضعیف حکومت عراق در منطقه ای که آنها «مستعمرات درحال رشد» می نامند، می ستایند.

این را هم باید اضافه کرد که تصمیم آمریکا برای همکاری با ارتش ترکیه در حملات نظامی ترکیه به بخش های خاصی از مقرهای پ ک ک، جدایی طلبان کرد عراق، جزیی از سیاست جهانی اوست در اولویت دادن به متحدان و دشمنان استراتژیک امپریالیست له و علیه هر جنبش جدایی طلبی که آنها را تهدید می کند. همین طور زمانی که آمریکا از نیروهای جدایی طلب کوزوو در مقابل صرب ها حمایت می کرد، با جدایی طلبان در آبخازیا که علیه موکلش در جمهوری گرجستان می جنگید مخالفت می کرد. زمانی که آمریکا جدایی طلبان چچن را علیه حکومت مسکو حمایت می کرد، با جدایی طلبان کاتلن و باسکو در نزاعشان علیه اسپانیا، متحد ناتویی واشنگتن، مخالفت می کرد. زمانی که واشنگتن جدایی طلبان بولیوی را به رهبری متنفذان سانتاکروز علیه حکومت مرکزی در لاپاز حمایت مالی می کرد، از سرکوب سرخپوستان ماپوچ توسط حکومت شیلی که ادعای مالکیت زمین و منابع در جنوب مرکزی شیلی را داشتند، حمایت کرد.

به طور واضح «حق تصمیم برای خود» و «استقلال» اصول مسلم جهانی در سیاست خارجی آمریکا نیستند.

آنچه سیاست آمریکا را تعیین می کند سؤال از این است که آیا این جنبش جدایی طلب، رهبرانش، برنامه اش و دیگر خصوصیاتش به نفع امپریالیسم است یا خیر؟ اگرچه عکس این سؤال نیز به طور کم رنگ توسط به اصطلاح چپ گراها یا ضد امپریالیسم ها مطرح می شود: آیا تجزیه طلبان یا جنبش های مستقل، امپریالیسم ایالات متحده را تضعیف و نیروهای ضدامپریالیست را تقویت می کنند یا خیر؟ اگر بپذیریم که مسئله اصلی شکست دادن ماشین های قتل چندین میلیونی به اسم امپریالیسم آمریکاست، آنگاه ارزش گذاری و حمایت، یا طرد تعدادی جنبش های مستقل مشروع می شود. به طور واضح هیتلر تجاوز به چکسلواکی را به اسم دفاع از جدایی طلبان سودنتلند توجیه کرد؛ درست مثل توجیه رئیس جمهور آمریکا درمورد تقسیم عراق به اسم دفاع از کردها یا سنی ها یا شیعه ها و یا هر رهبر قبیله ای که خود را به تجزیه طلبی آمریکا سپرده باشد.

آنچه که سیاست ضدامپریالیسی را تعریف می کند اصولی انتزاعی درمورد «حق تصمیم برای خود» نیست بلکه دقیقاً باید تعریف شود که این «خود» چه کسی است؟ به بیان دیگر چه نیروی سیاسی ای دارد آنرا می سازد و چه ادعای سیاسی برای کدام هدف سیاسی دارد؟

تجزیه طلبی در آمریکای لاتین

در سال های اخیر کاندیداهای مورد حمایت آمریکا در انتخابات آمریکای لاتین در برخی جاها بر سر کار آمده اند و در برخی جاهای دیگر در انتخابات شکست خورده اند. آمریکا از قدرت غالب در حکومت نخبگان! حمایت کرده است: در مکزیک، کلمبیا، آمریکای مرکزی، پرو، شیلی، اروگوئه و بعضی از دولت های دریای کارائیب. در دولت هایی که منتخبان مورد حمایت مخالفان سلطه آمریکا هستند مثل ونزوئلا، اکوادور، بولیوی و نیکاراگوئه، تأثیر واشنگتن بستگی به منتخبان محلی، استانی و منطقه ای دارد. برای امپریالیسم ایالات متحده این امر نابهنگام است، همانطور که شورای روابط خارجی ادعا می کند، که «دوران هژمونی آمریکا در آمریکای لاتین سپری شده است.» تنها باید فعالیت های اقتصادی و سیاسی نزدیک به ایالات متحده و روابط اقتصادی بین واشنگتن و کالدرون در مکزیک، گارسیا در پرو، باشلت در شیلی، اوریبه در کلمبیا را برای نشان دادن این حقیقت که هژمونی آمریکا هنوز در مناطق مهمی از آمریکای لاتین نشکسته است، به کار برد. اگر ما به سطح بالاتر از حکومت های ملی نگاه کنیم، حتی در دولت های دور از هژمونی، تاثیر آمریکا هنوز یک عامل قوی در شکل دهی رفتار سیاسی در جناح قدرتمند چپ در مشاغل، امور مالی و نخبگان سیاسی منطقه در ونزوئلا، اکوادور، بولیوی و آرژانتین است.

تا قبل از پایان ماه مه ۸۲۰۰، جنبش های منطقه ای مورد حمایت آمریکا حالتی تهاجمی برای پایه گذاری یک رژیم در واقع تجزیه طلب در سانتاکروز در بولیوی داشتند. در آرژانتین، طرفداران تجارت محصولات کشاورزی، علیه قانون افزایش مالیات بر صادرات که توسط دولت چپ گرای کرچنر اعمال شده بود، اعتصاب موفقی در تولید و توزیع ملی به پشتیبانی ائتلاف های بزرگ صنعتی، مالی و تجاری تشکیل دادند. در کلمبیا ایالات متحده در حال مذاکره با اوریبه و رئیس پارلمان در مورد تأسیس یک پایگاه نظامی در مرز با زولیا منطقه نفت خیز ونزوئلا است، که اتفاقاً توسط تنها حکمران ضد چاوزی اداره می شود، یک طرفدار جدی «خودمختاری» یا تجزیه طلبی. در اکوادور، شهردار گویاکویل است که حمایت رسانه های راستی و احزاب سیاسی بدنام قدیمی را دارد، این شخص ادعای «خودمختاری» از حکومت مرکزی رافائل کوره آ را دارد. روند جداسازی مناطق از کشورها بسیار متفاوت است و آن هم به دلیل نسبت های متفاوت سیاسی است که بین حکومت مرکزی و تجزیه طلبان منطقه وجود دارد. تجزیه طلبان راستگرای بولیوی پیشرفت زیادی کردند یک رفراندم برگزار کردند و رای آوردند و خود را یک دولت مستقل با قدرت جمع آوری مالیات و تعیین سیاست اقتصادی خارجی و نیروی نظامی اعلام کردند.

موفقیت تجزیه طلبان سانتاکروز وابسته به ناتوانی و بی کفایتی رژیم اوومورالس و معاونش گارسیا است که «خودمختاری» را برای تعداد زیادی از «ملیت»های سرخ پوست فراهم کرد و شالوده های این را بنیان نهاد که سفیران نژاد پرست فرصت تاسیس پایگاه قدرت تجزیه طلبان خود را به دست آورند. همین که تجزیه طلبان بر جمعیت محلی کنترل به دست آوردند، سرخپوستان و متحدان محلی مورالس را ترساندند، وحشیانه مجلس قانون اساسی را خراب کردند، قانون اساسی را طرد کردند و در همین حال مرتباً به زور از حکومت مورالس امتیاز می گرفتند.

در حالی که جدایی طلبان قانون اساسی را زیرپا گذاشتند و از کنترل خود بر اکثر ابزارآلات تولید و صادرات برای ایجاد ۵۱ استان دیگر استفاده کردند، یک کمان جغرافیایی ایجاد شد و این تضعیف دولت مرکزی روی دو استان دیگر هم تاثیر گذاشت. رژیم مورالس گارسیا هرگز از قدرت رسمی قانون اساسی استفاده نکرد. نه از تک قطبی نیروهای مشروع برای تقویت دستورات قانون اساسی بهره گرفته شد ونه از قوانین دموکراتیک کشور برای پیگیری هجوم تجزیه طلبان به تمامیت ارضی کشور و ممانعت از آن. مورالس هرگز کشور را تجهیز نکرد، حتی از نیروهای نظامی و موسسات معتبر در جامعه شهری نخواست که جدایی طلبان را سرجایشان بنشانند. در عوض او به درخواست های ضعیفش برای گفت وگو با آنها ادامه داد. با شورای خودمختار توافقاتی کرد که در این میان امتیازات او به آنها تنها بر خواسته های آنها برای تصاحب قدرت منطقه ای صحه می گذاشت. در میان همه حکومت های از هم پاشیده، که با یک تهدید جدایی طلبانه ارتجاعی برای کشورشان رو به رو بودند، رژیم مورالس گارسیا چهره یک شکست خفت بار را در دفاع از تمامیت ارضی و یکپارچگی کشور نشان دادند.

درس های این حکومت از هم پاشیده در بولیوی هشداری تلخ برای چاوز در ونزوئلا و کوره آ در اکوادور است، مگر اینکه آنها با تمام نیروی قانون اساسی خود برای متلاشی شدن جنبش های جدایی طلب در حال رشد استفاده کنند قبل از اینکه آنها یک پایگاه قدرتی به دست آورند، وگرنه آنها نیز با متلاشی شدن کشورشان مواجه خواهند شد. در حال حاضر بزرگترین تهدید در ونزوئلاست، در آنجا آمریکا و نظامیان کلمبیایی پایگاه هایی را در خط مرزی با ایالت زولا در ونزوئلا ایجاد کرده اند، نیروهای کماندو و شبه نظامی را به داخل آن استان نفوذ می دهند و در اندیشه تصاحب این استان نفت خیز به مثابه یک سرپل هستند برای محروم کردن حکومت مرکزی از درآمدهای حیاتی نفت و در نتیجه شکست حکومت مرکزی.

در طول سال های گذشته، تعدادی صاحب نظر و دانشگاهی در جنبش های جدایی طلب مورد حمایت آمریکا در بولیوی مطالعاتی انجام دادند و نقطه نظرات انتقادی خود را در این مورد ابراز کردند اما در نهایت متأسفانه آن مقاله ها فاقد شرح صحیح ما وقع بود و در آنها درکی سطحی از اینکه چگونه جدایی طلبان آمریکای لاتین در حال اجرای استراتژی جدایی طلبانه آمریکا در مقایسه بزرگ و بلند مدت در نیم قرن اخیر هستند وجود داشت.

امروز اهداف جنبش های جدایی طلب مورد حمایت ایالات متحده در آمریکای لاتین، بطور فعال در ۳کشور آمریکای لاتین در حال پیگیری است. در بولیوی، استان های مدیالونا در سانتاکروز، بنی پاندو و تاریجا «رفراندوم»های موفقی برای «خود مختاری» کلمه جایگزین برای تجزیه طلبی برگزارشد. در چهار ماه مه ۸۲۰۰ جدایی طلبان سانتاکروز موفق شدند یک رأی گیری برگزار کنند که ۰۵درصد مردم در آن شرکت کردند و با کسب ۰۸درصد آرا به پیروزی رسیدند. در ۵۱مه سرمداران سیاسی بزرگ جناح راست خبر از تأسیس وزارت تجارت خارجی و امنیت داخلی دادند، تا قدرت این حکومت تجزیه طلب خودی نشان دهد. ایالات متحده از طریق سفیرش گلدبرگ، حمایت های مالی و سیاسی را برای تشکیلات تجزیه طلبان جناح راست موسوم به سیویک فراهم می کند این کمک ها به اسم برنامه کمک ۵۱۲میلیون دلاری از طریق AID، ده ها میلیون دلار تحت عنوان برنامه «مبارزه با موادمخدر» و نیز از طریق مؤسسه NED (اعانه ملی برای دموکراسی) که به NGOهای تجزیه طلب بودجه می دهد، به آنها می رسد. در نشست های «سازمان کشور های آمریکایی» و دیگر اجلاس های منطقه ای هم ایالات متحده از محکوم کردن جنبش های تجزیه طلب طفره می رود.

به خاطر ضعف سیاسی رئیس جمهور مورالس و معاونش گارسیا، حکومت بولیوی به مجموعه ای از ایالت های «خود مختار» تبدیل شده است، که همگی در صدد تصاحب قدرت سیاسی و منابع اقتصادی هستند. از همان ابتدا رژیم مورالس گارسیا تعدادی از پیمان های سیاسی را منحل اعلام کرد، و از آن طرف مجموعه ای کامل از سیاست های تجزیه طلبانه را پذیرفتند و تعدادی پیمان ها را با شورای سردمداران تجزیه طلبی در سانتا کروز امضا کردند، که آنها را قادر می ساخت پایگاه های قدرت سیاسی خود را به طور مؤثری بازسازی کنند، شورای قانون اساسی منتخب را خراب و بطور مؤثری حاکمیت حکومت مرکزی را تضعیف کنند. موفقیت جناح راست بیشتر از ۵۲.سال دوام نیاورد، که واقعا تعجب آور است. در حقیقت در ۵۲۰۰ این کشور شاهد یک شورش بزرگ مردمی بود. میلیون ها کارگر، معدنچی، کشاورز و سرخپوست خیابان ها را مسدود کردند و در نتیجه توانستند رئیس جمهور جناح راست را بیرون کنند. این مسئله نشانه ای از ضعف مدیریتی رژیم مورالس گارسیا است، که این کشور به این سرعت و بطور فریبنده ای از یک حکومت انقلابی مردمی به یک کشور قطعه قطعه و شکسته شده تبدیل شود که در آن یک سردمدار تجزیه طلب طرفدار سیاست تجارت کشاورزی کنترل ۰۸% منابع تولیدی کشور را در دست بگیرد.

موفقیت طبقه تجزیه طلب در بولیوی «جنبش های خودمختار» مشابه در اکوادور و بولیوی را که رهبری شهردار گویاکویل (اکوادور) و حکمران زولیا (ونزوئلا) را دارند تشویق کرده است. به بیان دیگر، شکست سیاسی رژیم مورالس گارسیا با مهندسی ایالات متحده در بولیوی به متحد شدن تجزیه طلبان در اکوادور و ونزوئلا منجر شد تا تجربه سانتاکروز را بار دیگر در یک روند «تجزیه طلبی ضدانقلابی پایدار» تکرار کنند.

تجزیه طلبی و اتحاد جماهیر شوروی سابق

شکست کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی زیاد به «مسابقه تسلیحاتی و ورشکست کردن سیستم» که برژینسکی مشاور امنیت ملی سابق ایالات متحده ادعا می کند ربطی نداشت. تا همان اواخر استانداردهای موجود بطور نسبی ثابت بودند و برنامه های رفاهی ادامه داشتند تا در سطوحی مناسب عمل کنند و برنامه های فرهنگی و علمی هزینه های دولتی مناسبی را به خود اختصاص داده بودند. سردمداران حاکم که جایگزین سیستم کمونیسم شدند به تبلیغات ایالات متحده در مورد مزایای «بازار آزاد» و «دموکراسی» توجه نکردند، همان طور که رئیسان جمهور آمریکا رونالد ریگان، جرج اچ دبلیو بوش و بیل کلینتون ادعا کرده اند: آنچه رخ داد شاهدی است بر اینکه شکست ناشی از این بود که سیستم اقتصادی و سیاسی آنها، نه بر پایه دموکراسی بود و نه بر پایه اقتصاد رقابتی. این رژیم های جدید با پایه نژادی حکومت هایی بودند شبیه به حکومت های دیکتاتور، غارتگر، پارتی باز و تصاحب گر اموال عمومی، که در طول ۰۷ سال قبل با کار و تلاش جمعی و خدمت همه مردم جمع شده بود و به یک مشت درباری و کارگزار خارجی می رسید.

نیروی محرک ایدئولوژیک سیاست رایج «تجزیه طلبی»، سیاست هویت قومی نژادی است که توسط اطلاعات ایالات متحده و آژانس های تبلیغاتی ترغیب و حمایت مالی می شوند. سیاست های هویت نژادی که جایگزین کمونیست شدند، ارتباطی طولی با سردمداران و عوام دارند. حکومت جدید از طریق طایفه، خانواده، مذهب، گروه، براساس پارتی بازی، سرمایه گذاری و هدایت به سمت غارت و خصوصی سازی ثروت عمومی که در زمان کمونیسم به وجود آمده بود بنا شد. سردمداران سیاسی ثروت عمومی را از طریق خصوصی سازی به دارایی فامیل و خودشان تبدیل کردند و دوستانشان را بر مسند قدرت نشاندند. در اغلب موارد بین نخبگان و گروهی که با کاهش استانداردهای زندگی و بی عدالتی در فقر دست و پا می زنند روابط نژادی رنگ می بازد.

در سرتاسر حکومت اتحاد جماهیر شوروی سابق طبقه حاکم جدید، ادعا کرد که مشروعیت حکومت براساس خواست مردم و مبنی بر محترم شمردن یک هویت نژادی مشترک بود. آنها سمبل های پادشاهی و قرون وسطایی را از گذشته های دور آوردند و پادشاهی مطلق را بیرون کشیدند. درخواست برای استفاده از سمبل های عمل گرایانه قدیمی دقیقاً با سیاست های مستبدانه و غارت مردم متناسب بود.

وقتی که مستبدان جدید اتحاد جماهیر شوروی سابق در نتیجه فریب مردم در مورد غارت ثروت ملی، شکوه نژادی خود را از دست دادند، به قدرت سیستماتیک دست بردند. موفقیت طرح آمریکا در حمایت از تجزیه طلبی بود که باعث از هم پاشیدن اتحاد جماهیر شوروی شد.

واشنگتن در افزایش درگیری نژادی بین روسیه و دیگر ملت ها پیروز شد. آنها به وسیله تقویت سرکردگان محلی کمونیست برای جدایی از اتحاد جماهیر شوروی و تشکیل حکومتی مستقل به اهداف خود رسیدند. حکومت مستقلی که حکمرانان جدید آن بتوانند منابع و غنایم عظیم منطقه را با شرکای جدید غربی خود تقسیم کنند.

آمریکا در کشورهای کمونیست، مخصوصاً بعد از ۰۱۹۷، نه در جهت افزایش استانداردهای زندگی و رشد صنعتی تلاش کرد و نه برای پیشرفت برنامه های رفاهی، بلکه تبلیغات غرب فقط روی اتحاد نژادی متمرکز بود.

نکته اساسی این استراتژی غرب این بود که اتحاد جماهیر شوروی را از طریقی جنبش های تجزیه طلب به فروپاشی بکشاند و فرق نمی کرد که آنها مذهبی های متعصب باشند، سیاستمداران گانگستر باشند، اقتصاددانان لیبرال دست آموز غرب باشند یا فرماندهان نظامی جاه طلب باشند. تنها چیزی که مهم بود این بود که آنها علم تجزیه طلبی غربی را به نام «حق تصمیم برای خود» بلند کنند. نتیجه اینکه، پس از فروپاشی شوروی، سردمداران جدید طرفدار کاپیتالیسم به ناتو پیوسته، نوچه امپراتوری آمریکا شدند.

سیاست واشنگتن پس از تجزیه طلبی دو مرحله داشت. مرحله اول حمایت بی طرفانه از حامیان تجزیه شوروی سابق بود. در مرحله دوم تلاش می کرد پروژه انقلاب های رنگی را به اجرا بگذارد.

در حقیقت مفهوم «حکومت های مستقل» برای ایالات متحده وجود خارجی ندارد. در مستقل ترین حالت، حکومتی در مرحله گذار از یک نوع وابستگی به وابستگی به آمریکاست.

در دوره بعد از فروپاشی شوروی، تلاش بعدی واشنگتن برای تبدیل حکومت های جدید به نوچه های طرفدار کاپیتالیسم، نسبتا موفق بود. برخی کشورها درهای اقتصاد خود را برای بهره برداری های غیرمجاز بویژه در بخش انرژی گشودند. برخی دیگر پیشنهاد ایجاد پایگاه های نظامی در خاک خود را دادند. در بسیاری موارد، حکمرانان محلی از یک سو به دنبال معامله با قدرت های جهانی بودند و از سوی دیگر به افزایش اموال خود از طریق چپاول کشور می پرداختند. هیچ یک از انقلاب های بعد از فروپاشی شوروی به دولت دموکراتیک مستقلی تبدیل نشد که توانایی بهبود بخشیدن به زندگی مردم را داشته باشد. برخی حکمرانان مستبدانی شدند که از نام دین سوء استفاده می کردند. برخی دیگر دیکتاتوری های خانواده محور تشکیل دادند. هیچ کدامشان به اندازه شوروی امنیت اجتماعی یا سیستم آموزشی با کیفیت را به دست نیاوردند. همه رژیم های بعد از شوروی تنها نابرابری های اجتماعی ایجاد کردند و خشونت و جنایت فزاینده، باعث ناامنی زندگی مردم شد. موفقیت طرح تجزیه طلبی در حکومت های جدید فرصت چپاول منابع نفتی این کشورها را فراهم کرد. سردمداران «حکومت های مستقل» جدید یا مستقیما به سراغ الگوهای غربی رفتند و یا به صورت غیرمستقیم در مدار سلطه غرب بر صادرات کالا و ارز عمل کردند.

بعد از فروپاشی شوروی، حکومت های غربی تا جایی که منافعشان ایجاب می کرد با انقلاب های جدید متحد شدند. در برخی موارد آنها توافقاتی را با حاکمان جدید جمهوری های استقلال یافته امضا کردند تا پایگاه های نظامی تاسیس کنند و از طریق ارائه وام جیب آنها را خالی کنند. در بعضی دیگر، یک رژیم را به کلی نادیده گرفتند و رهایش کردند تا در بدبختی و فلاکت دست و پا بزند.

ناگهانی ترین اتفاق پس از اضمحلال شوروی روندی بود که کشورها از پیمان ورشو عبور کرده و به ناتو پیوستند؛ از حکومت سیاسی شوروی گذشته و به کنترل اقتصادی آمریکا و انگلیس درآمدند. تبدیل از یک فرم از تابعیت نظامی و سیاسی به تابعیتی دیگر که طبیعت «گذار»ی استقلال سیاسی را نمایان می کرد، ریاکاری حکمرانان جدید را به نمایش گذاشت. تجزیه طلبی در این مناطق یک ایدئولوژی برای تضعیف اتحاد جماهیر شوروی بود.

خلاصه اینکه در هر منطقه ای که آمریکا از آن حمایت و کمک مالی کرده، تجزیه طلبی نتیجه داده، استانداردهای زندگی کاهش یافته، منابع عمومی به اسم خصوصی سازی غارت شده و فساد سیاسی به سطح پیش بینی نشده ای رسیده است.

 

تجزیه طلبی و توسعه طلبی در قرن ۲۱

 

 

مطالعه بیشتر:

دوستان عزیز برای مطالعه بیشتر می توانند به لینک ها یا کتب  ذیل سر بزنند

- بررسی سیاست خارجی آمریکا و گسترش تجزیه طلبی قومی در ایران

http://aryamagazin.persiangig.com/document/Dr%20Joukar.pdf

 

- رمز و راز تجزیه‌ طلبی

http://www.andaryari.com/news.php?extend.68

 

- انتگراسیون و تجزیه طلبی - صهیونیسم و ملت اسلام

http://www.mashal.org/content.php?t=%D8%A7%D9%86%D8%AA%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C%D9%88%D9%86%20%D9%88%20%D8%AA%D8%AC%D8%B2%DB%8C%D9%87%20%D8%B7%D9%84%D8%A8%DB%8C&c=helmi&id=00525

 

- آیا جدایی طلبان مجرمند ؟

http://irankhayyam.wordpress.com/2010/12/03/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%AC%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%B7%D9%84%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%AC%D8%B1%D9%85%D9%86%D8%AF-%D8%9F/

 

- بزرگ ترین تجزیه طلب های ایران حاکمیت های مذهبی – استبدادی بوده اند

http://infoturk.150m.com/meqale.htm

 

- تجزیه طلبی و پان ترکیسم ٫ عوامل درونی یا بیرونی؟

http://www.ariarman.org/Azerbaijan_anti_panturkism.htm

 

- تجزیه طلبی استانی یا کشوری؟!!!

http://dmm.blogsky.com/1389/09/27/post-22/

 

- از تجزیه هراسی تا تجزیه طلبی

http://www.tribun.com/index.php?option=com_content&view=article&id=211:1389-02-24-15-58-28&catid=50:rasism-

 

- تجزیه طلب کیست و تجزیه طلبی چیست؟ پاسخی به‌ یک اتهام!

http://www.abrishamiabd.blogfa.com/post-7.aspx

 

- حق تعیین سرنوشت ، تجزیه طلبی یا ...

http://www.aftabir.com/articles/view/politics/plitical_history/c1c1151485601p2.php/%D8%AD%D9%82-%D8%AA%D8%B9%DB%8C%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%B1%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA-%D8%AA%D8%AC%D8%B2%DB%8C%D9%87-%D8%B7%D9%84%D8%A8%DB%8C-%DB%8C%D8%A7

- مسئله ملی در ایران،فدرالیسم و تجزیه طلبی

http://www.brwska.org/fa/index.php?news=2671

 

 - تجزیه طلبی؛ راهبرد غرب در منطقه (مطالعه موردی تجزیه سودان، بزرگترین کشور اسلامی(

http://nasimonline.ir/NSite/FullStory/News/?Id=194393

 

- «تجزیه‌طلبی یک فکر شیطانی نیست»

http://zamaaneh.com/morenews/2008/01/post_848.html

 

- تجزیه طلبی استانی، پرهیز و گریز چرا؟

http://www.mazandnume.com/?PNID=V8700

 

- اندونزی و بحران جدایی طلبی سرزمینی

http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=3416&id=15974

 

- همگرایی به جای جدایی طلبی

http://www.aftabir.com/articles/view/politics/world/c1c1219306803_war_p1.php/%D9%87%D9%85%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%AC%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%B7%D9%84%D8%A8%DB%8C

 

- چرا جدایی طلبی؟

http://www.shomalnews.com/index.php?view&sid=34916

 

 

منابع اصلی مقاله:

روزنامه کارگزاران

روزنامه کیهان

روزنامه اعتماد

http://ghiasabadi.com

http://fa.wikipedia.org

http://vista.ir

http://kabulpress.org

http://www.aftabir.com

http://www.hawzah.net

 

نظرات 20 + ارسال نظر
امیر ثابتقدم پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:57 ب.ظ http://www.sabetq1.blogfa.com


باسلام . استفاده کردم مثل همیشه . موفق باشید.



خستـگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گر تو بیداد کـنی شرط مروت نـبود
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسـندی
آن چـه در مذهب ارباب طریقت نـبود
خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق
تیره آن دل که در او شمع محبت نـبود
دولـت از مرغ همایون طلب و سایه او
زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نـبود
گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست
نـبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نیست ادب لایق صحبت نـبود

لر دهدشتی پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:39 ب.ظ http://sagharshapal.blogfa.com

سلام
اگه حال داشتی در مسابقه ی "بازنده شو،جایزه ببر[خنده]" شرکت کن.
یاعلی

فائزه پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ب.ظ http://roz54.persianblog.ir

سلام
متشکرم عالی بود پست جدید
باز هم یه مطلب تازه یاد گرفتم ممنونم

وطن پرست پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ب.ظ http://jonbesh-e-sabz20.blogfa.com

درود هموطن

از مطالب مفیدتون بسیار سپاسگذارم

شادزی
بدرود

شفیعی مطهر جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:47 ق.ظ http://modara.blogfa.com

با سلام و سپاس از شما به خاطر ره آوردهای ارزشمند شما از دیار روشنگری

سما جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ب.ظ http://neshaniekhoda.persianblog.ir

سلام
مطلب خوبی بود استفاده کردیم
فکر کنید اگه همه ی قومیت ها بخوان بر اساس ویژگی های قومیتی خودشون جدا بشن چی میشه!!!!

سلام
ممنون از پیامتان
اگر تا انتها مطلب را بخوانید متوجه می شوید که نظرات مختلفی در مورد این نظریه را بررسی کردیم حتی برادران ما در کیهان هم عقیده ای داشتند که آن را بیان کردیم و البته بسی طولانی بود

اما در مجموع با شما هم عقیده هستم که این نظریه باعث ضعف کلی کشور ها و جلوگیری از کار های بزرگ است . نکته ثانوی این که باید این نظریه را بررسی می کردیم تا از عیوب و مزایای آن کاملا مطلع شویم
من الله التوفیق

rahil جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:00 ب.ظ http://facebookam.blogsky.com/

سلام
همیشه سر می زنم و مطالبتو می خونم
آموزشیه دیگه
می خونم تا بتونم کلاس بذارم بگم منم ...
آره ...
سلامت باشی
همیشه.

بیات شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:00 ق.ظ http://hsnbyt.blogfa.com

سلام
تجزیه طلبی خیلی عالی و خوب و مفیده ولی اگر در یک اتحادیه و یا گروه دیکتاتوری عضو اجباری باشی بهیچ وجع قادر به جدا شدن نیستی

آنالوتیکا شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ق.ظ http://mahebekhonneshasteh.blogfa.com

سلام
خب به نظر من اگر بخواهیم ملی گرایی آریایی را سرلوحه ی کشور خود قرار دهیم و فاجعه بار تر این که بر طبل دشمنی تاریخی با ترک ها و عرب ها بکوبیم. هر لحظه باید شاهد دشمنی ایرانی هایی باشیم که به این زبان ها سخن می گویند.
بهترین راه حل این است که به مردم مختلف ایران اجازه دهیم اگر بخواهند مجاز باشند به زبان خود آموزش ببینند.
و به هویت مشترک اسلامی بیشتر توجه کنیم تا در مقابل بیگانه مشترک و یگانه شویم.
امپراتوی عثمانی این همه سال حکومت می کرد و مشکلی نداشت ولی با روی کار امدن ترکان جوان آن همه کشور عرب نشین خود را از دست داد.

فرزند میهن شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:19 ب.ظ http://nassl.blogfa.com

درود.با سپاسی فروان و پوزش از این که دیر پاسخ دادم.
از گفتار و فراخوانی ارزشمند شما دوست گرامی سپاسگزارم.
با سپاسی دوباره
بدرود

زیتون 300۰ یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:14 ب.ظ http://zatun3002.persianblog.ir

تشکراززحمت ارزشمندتان
واقعا تحقیقاتتان قابل استفاده درهربرهه زمانی است انشالله خوانندگانتان افزونترگرددوبیشتراززحماتتان بهره برده شود

بختیاری جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:12 ق.ظ

سلام. لر و تجزیه طلبی!!!!!!!!!
جریان اتابکان لر مربوط به زمانیه که کل ایران ملوک الطوایفی بود (یه نوع فدرالیزم) ، و بختیاریها هم جدایی طلب نبودن فقطبخاطر بی کفایتی و ظلم حکومت خودمختاری میخواستن، ولی هیچوقت بفکر جدایی از ایران نبودن. لرا جونشون به ایران بستش. اگه تهران و اصفهان هم جدا بشن لرها به هیچ وجه جدا نمیشن. لطفا اصلاح کنین.
چو ایران نباشد تن من مباد

aydin جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 06:33 ق.ظ

من این مقاله رو در هرات اناین هم دیدم باید بگم دوست عزیز در مورد اذربایجان و اینکه نوشته اید انقدر ضعیف است که نتوانسته یک پاسگاه را منهدم کند باید بگویم گاندی بدون اینکه جاییرا به اتش بکشد یا به کسی سیلی بزند هند را ازاد کرد از استعمار انگلیس ایا اندی و ملت هند ضعیف بودند اگر ضعیف بودند هیچگاه به استقلال نمیرسیدند و همه اذربایجانیهای ایران خواهان اسسقلال هستند اما به زبان مدن و خشونت را راهیی ناپسند میدانند و روزی هم به استقلال خواهیم رسید زیرا چیزی جز حق طلب نکرده ایم و تمامی حق خواهان به حق خود در تاریخ رسیده اند وقتی بیش از نصف یک کشور از حق طبیعی تدریس به زبان مادری محروم میشوند و زبان وهویت و فرهنگ خود را در خطر میبینن هر راهی برای او مشروع میشود حتی راه مبارزه تهاجمی

سلام
ممنون از پیامتان
جدایی طلبی از قوم و مسلکی بد و مذموم است حتی از شما دوست عزیز
دوم زبان نوشتاری فرهنگ و آداب ترک زبان ها یا به عبارت بهتر آذری زبان ها چیست؟ لطفا تشریح و را هنمایی بفرمایید
سوم لطفا خودتان را در جمع مکان زمان یا جمعیتی فرض نکنید شما یک نفر هستید و نظر شخصی خودتان را نوشتید (همه آذربایجانیهای ایران)
چهارم هر کس خواهان تجزیه ایران است پس ایرانی نیست
پنجم خواهشمندم کتاب تاریخی را مطالعه بفرمایید
ششم تحت افکار کشور ترکیه و مرام مجعول پانترکی لطفا قرار نگیرید.
مطالعه مطالعه مطالعه
با تشکر

آشنا دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 01:34 ق.ظ

ظاهرا ادمین محترم پان را اشتباه معنی میکنه آن چیزی که الان به معنی پان در ایران قابل مشاهده هست فقط در زبان فارسی خلاصه شده حتی بقیه اقوام ایران مثل کرد، بلوچ، لر را نیز شامل نمیشه، بقیه اقوام حتی یک مهد کودک به زبان مادری ندارند آیا با این حال میشه گفت که به غیر فارس پان دیگری هم هست ؟ معنی پان یعنی هم شکل کردن و یکسان سازی آیا ترک به دنبال یکسان سازی هست ؟ در ضمن ترک یک قوم آسیایی هست و اینجا قبل از این که اقوام آریایی به خود ببیند همه آسیایی بوده و ترک الان در سرزمین خودش هست این شمایی که از ایرلند بلند شدی اومدی اینجا، مگه تاریخ ایران آریایی بیشتر از سه هزار سال هم هست ؟ خب تو که حرف از تاریخ میزنی بگو ببینم اقوام ما قبل آریایی کجایی بوده؟ تو که حرف از تمامیت ارضی ایران میزنی آیا حاضری زبان غیر از زبان مادریت برات تدریس بشه یا به جای زبان فارسی مثلا زبان بلوچی به اجبار برات تدریس بشه و زبانت از بین بره ولی در عوض بهت وعده ایران آریایی و تمامیت ارضی بدن، آیا خودت حاظر میشی در این جور کشوری زندگی کنی؟

سلام
ممنون از پیامتان
از انتها جواب میدهم بنده کاملا آماده ام غیر از زبان مادرام زبان جدیدی را یاد بگیرم یاد هست سالهای دور که به موسسه ملی زبان میرفتم شعار این بود زبان جدید زندگی جدید است
این مقاله به دنبال منعکس کرده نظرات همه نویسندگان بود و هست البته که از نگراش و گردآوری مقاله حدود 6 سال میگذره و حتما دارای معایب و ضعف هایی هست که به بزرگواری خودتون ببخشید
موفق و سربلند و پیروز باشید

آشنا چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 09:17 ق.ظ

از آقای مدیر میخوام نظرات مختلف را انتشار بده چراکه میتونه سازنده باشه

سلام
چشم انجام میشه
موفق باشید

علی دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 02:36 ق.ظ

زبان فارسی بخاطر این زبان رسمی ایران شد چون فارسی زبانها بالاترین جمعیت رو در ایران داشتن ودارن مگه یه کشور باید چند تا زبان رسمی داشته باشه شما یه نگاه به آمریکا بیندازید کشور مهاجران است وبخاطراینکه همه بتوانند در کناره هم زندگی کنند یک زبان را به عنوان زبان رسمی اعلام کرد

Ali یکشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:48 ب.ظ

عجب جوابهای قانع کننده ای داده مدیر!!! خخ

Ali یکشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:49 ب.ظ

زبان هم مثل تاریخ، عرصه قدرتنمایی ملتهاست. همانطور که قدرت و نفت و اقتصاد دست رژیمهای مرکزی بوده و با تکیه به آنها زبانهای غیر فارسی را نابود کرد، قدرت تکنولوژی و پیشرفت سریع علم که در دست ملتهای توسعه یافته است هم باعث نابودی زبانهای ضعیفی مانند فارسی خواهد شد. این جریان عادی طبیعت است. با حیف و میل ملیاردها دلار پول بیت المال برای ساخت کلمات بی سر و ته فقط جیب چند نفر آدم بی هنر را پر میکنید. حقوق و مزایای این حضرات چند ده برابر کارگران زحمتکش گرسنه جامعه است. این تعصبات بیخود را باید کنار گذاشت و هزینه آن را صرف آموزش زبانهای علم نمود. البته مافیا اجازه آن را نمیدهد و همین است که این است سرنوشت ما....

Ali سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 01:39 ق.ظ

زبان هم مثل تاریخ، عرصه قدرتنمایی ملتهاست. همانطور که قدرت و نفت و اقتصاد دست رژیمهای مرکزی بوده و با تکیه به آنها زبانهای غیر فارسی را نابود کرد، قدرت تکنولوژی و پیشرفت سریع علم که در دست ملتهای توسعه یافته است هم باعث نابودی زبانهای ضعیفی مانند فارسی خواهد شد. این جریان عادی طبیعت است. با حیف و میل ملیاردها دلار پول بیت المال برای ساخت کلمات بی سر و ته فقط جیب چند نفر آدم بی هنر را پر میکنید. حقوق و مزایای این حضرات چند ده برابر کارگران زحمتکش گرسنه جامعه است. این تعصبات بیخود را باید کنار گذاشت و هزینه آن را صرف آموزش زبانهای علم نمود. البته مافیا اجازه آن را نمیدهد و همین است که این است سرنوشت ما....

سلام یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 05:29 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد