نارنج سبز سیاسی علمی

وبلاگ علم سیاست گروه نارنج سبز

نارنج سبز سیاسی علمی

وبلاگ علم سیاست گروه نارنج سبز

قبیله گرایی یا طایفه گرایی (تریبالیسم)

آقای  الله محمد حازم در وبلاگ فدرال می آورند

قوم گرایی از دو کلمه "قوم" و "گرایش" ترکیب یافته است. قوم به معنای جمعی از افرادی است که پیوند خونی، زبانی و فرهنگی آن ها را باهم یکجا کرده است، و گرایش؛ تمایل شدید و قوی به این پیوند قومی می باشد. با توجه به این، قوم گرایی عبارت از گرایش گروهی از افراد جامعه به  منافع قومی و معیار قرار دادن آن در تمام فعالیت های زندگی می باشد. بعضی از جامعه شناسان قوم را مجموعه ی انسان هایی می دانند که زبان، تاریخ، آداب، رسوم، عواطف و احساسات مشترک آن ها را بهم پیوند می دهد.

 


رفتار قوم گرایانه همانا همکاری با اعضای گروه خودی و عدم همکاری با اعضای سایر گروه ها پنداشته می شود؛ و یا حمایت بیش از حد از گروه خود و دشمنی با گروه بیگانه می باشد. در تمام موارد قوم گرایان پیوند قومی را محور قرار می دهند. تمام کسانی را که از قوم خود شان است نسبت به دیگران بهتر و برتر می شمارند. در این نگاه، دیگران در مرحله ی دوم یا پایین تر از قوم خودی قرار می گیرند. در رفتار قوم گرایانه سود و زیان قوم مبنای تصمیم و عمل قرار می گیرد، و همه چیز از عینک قومیت دیده می شود. اما پدیده قوم دوستی را از قوم گرایی باید تفکیک کرد. قوم دوستی به معنای علاقه و احساس قرابت به همزبان و هم فرهنگ است. این یک امر فطری بوده نامطلوب نیست. از دیده گاه اسلام هم در این مورد اشاره شده است که صدقات و زکات اول باید به نزدیکان و خویشاوندان مستحق داده شود؛ پس از آن برای دیگران. عوامل و زمینه های پیدایش قوم گرایی متعدد است. اما در این جا به چند عامل عمده بصورت فشرده اشاره می کنیم. اولین عامل پیدایش قوم گرایی پدیده عاطفه و احساس است: بسیاری از قوم گرایان نمی دانند که چرا قوم گرا هستند، تنها احساس قوم دوستی و نزدیکی با قوم سبب می شود که به سمت قوم گرایی و پشتیبانی بی قید و شرط از قوم و قبیله خود برایند. عامل دوم تصور استحقاق است: بسیاری از قوم گرایان فکر می کنند که قوم شان بیش از دیگران مستحق بهره مندی از امکانات ملی است. تلاش می ورزند که از هر فرصتی برای به دست آوردن چنین حقی استفاده کنند. احساس حقارت و مظلومیت نیز عامل دیگر قوم گرایی است: برخی از اقوام به خاطر تحقیر و ظلمی که در طول تاریخ از سوی اقوام یا قوم مسلط بالای شان صورت گرفته است، برای جبران و تخلیه این عقده ها تلاش می کنند که خود را در جایگاه بالاتر بنشانند. یکی از عوامل دیگر قوم گرایی احساس تمامیت خواهی است: بعضی از اقوام خود را مالک و یا صاحب کشور میدانند و دیگران را مهمان های نا خوانده و یا مهاجم های غاصب گر فکر می کنند. همه چیز را مال خود می پندارند و دیگران را بدون حق. نمونه ی زنده آن را سال گذشته در مجلس نمایندگان کشور دیدیم. علم گل کوچی نماینده کوچی ها، در رابطه به کشمکش هایی که میان هزاره ها و کوچی ها در بهسود ایجاد شده بود گفت: "کوچی ها وارثین اصلی این سرزمین هستند، دیگران از جاهای دیگر مهمان آمده اند". از این عوامل که بگذریم، نباید انکار کرد که عوامل بیرونی یا خارجی هم در پیدایش قوم گرایی نقش عمده دارد، بر اساس همان راهبرد معروف که "تفرقه بینداز و حکومت کن". قوم گرایی از دیده گاه دین مبین اسلام مردود است. خداوند با رد و انکار برتری قوم و گروه می فرماید: "ای مردمان! ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را گروه ها و قبیله ها گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید؛ بی تردید بزرگوار ترین شما نزد خداوند پرهیزگار ترین شما است(حجرات/13)". پس معیار کرامت و برتری نزد خداوند تقوا و پرهیزگاری و انجام کارهای شایسته است، نه پرداختن تنها به قوم و قبیله ی خودی.

خداوندگار بلخ قوم گرایی را چنین نکوهیده است:

این جهان همچون درخت است ای کرام

ما  برو چون میوه های نیم  خام

سخت گیرد خام ها مر شاخ  را

زان که در خامی نشاید کاخ  را

چون بپخت و گشت شیرین لب گزان

سست گیرد شاخ ها را بعد از آن

چون از ین اقبال شیرین شد دهان

سرد  شد بر آدمی  ملک  جهان

سخت گیری و تعصب خامی است

تا جنینی کار خون آشامی است    

اقبال نیز در این مورد چنین فرموده است:

تا وطن را شمع محفل ساختند

نوع  انسان را  قبایل ساختند

مردمی اندر جهان افسانه شد

آدمی از آدمی  بیگانه  شد

روح از تن رفت و هفت اندام ماند

آدمیت  گم شد و اقوام  ماند

 

پدیده قوم گرایی در نفس خود دارای پیامدهای مثبت و منفی است.

پیامدهای مثبت قوم گرایی: عصبیت و همگرایی دسته ی از انسان ها در محور قومیت نیرو و قوت چشمگیر را بوجود می آورد، و باعث می شود که افراد قومی در جهت بدست آوردن حقوق شان پیروز شوند. از تجارب هم دیگر کمک می گیرند، و دشواری های که فرا راه زندگی شان بوجود می آید با مشوره جمعی رفع می گردد. نهایتن قوم مذکور صاحب پیشرفت در عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خواهد گردید.

پیامد های ناگوار قوم گرایی: نخستین پیامد ناگوار قوم گرایی پراگنده گی است. یعنی به گونه ی طبیعی پراگندگی جامعه را به همراه دارد و آن را چند پارچه می سازد.

قوم گرایی همیشه با محدودیت همراه است. افکار و اندیشه های قوم گرایان در قالب تنگ و کوچک قومی قرار گرفته و در آن رشد می کند. در حالی که انسان اندیشه و قابلیت بالا تر و  فراخ تر از قالب محدود و خشک قومیت دارد.

یکی دیگر از پیامد های نا گوار قوم گرایی فراهم شدن زمینه سلطه بیگانگان است. اقوام برای تسلط بر همدیگر نیاز به کمک بیگانگان می یابند. تاریخ نشان داده است که به دنبال کمک گرفتن از دیگری، سلطه ی آن هم حتمی می گردد. بروس کوین یکی از جامعه شناسان در مورد جلوگیری از پیامد های منفی قوم گرایی چنین می گوید: "در جوامع چند قومی به دوشیوه می توان به زندگی مسالمت آمیز دست یافت و از نزاع های قومی کاست.

1- همانند سازی: در این شیوه خرده نظام ها می کاهد، و تلاش برای یکسان سازی و درهم آمیزی هویت های جداگانه صورت می گیرد.

2- چند گرایی فرهنگی: دراین شیوه اقوام از نژادهای گونه گون در کنارهم زندگی می کنند، و با نگهداشت رسوم و هویت جداگانه ی خویش شیوه زندگی دیگر اقوام را نیز احترام می دارند. جامعه شناسان، کشور سویس را نمونه آرمانی چند گرایی فرهنگی می دانند. در سویس زبان ملی وجود ندارد، و گروه های فرهنگی با حفظ چندگانگی هویتی خویش، زندگی مسالمت آمیز را انتخاب کرده اند.

افغانستان کشوریست متشکل از اقلیت های قومی با آداب، رسوم و فرهنگ های مختلف. این چند گونگی قومی و فرهنگی در طول تاریخ معاصر این کشور زمینه ساز بحران ها، چالش ها و منازعات خشونت بار قبیله یی و قومی در حوزه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی بوده است. به گونه ی نمونه می توان از قتل عمام مردم هزاره توسط امیر عبدالرحمان خان به جرم هزاره بودن آن ها؛ و قتل، غارت و سوزاندن مردم شمالی و سرزمین های شان توسط نادرشاه و حمید گل مهمند به جرم تاجک بودن آن ها یاد کرد.  به میان آمدن جنگ های داخلی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، و اعمال بدترین مجازات احزاب قومی بر یکدیگر از دیگر نمونه های بحران قومی در کشور است. امروز هم در تمام مسایل تصامیم مبنی بر قومیت صورت می گیرد؛ حتا کمک به شورشیان و طالبان از طرف حلقات خاص در درون دولت و عدم مبارزه جدی با آن ها بر اساس سیاست های قومی می باشد. حرکت های قوم گرایانه سبب ظلم و استبداد قومی در درون، و فراهم نمودن زمینه های استعمار از بیرون شده است. عدالت و انسانیت زیرپا گردیده و منافع قومی رشد می یابد. برای بیرون رفت از این مشکل و پایدار ساختن همبستگی ملی، دولت مردان باید تلاش ورزند تا زمینه برای تامین به همه معنای عدالت اجتماعی و حل مسایل ملی فراهم گردد. زیرا تنها در صورت ایجاد ارزشهای مشترک میان اقوام و به رسمیت شناختن فرهنگ های یکدیگر است که بستر شکل گیری هویت ملی، امنیت ملی، حکومت ملی، منافع ملی و توزیع عادلانه ی امتیازات ملی فراهم می گردد. گذر از قوم گرایی و پیامد های کشنده آن تنها با تعریف مولفه های جدید می تواند ممکن باشد. حفاظت از فرهنگ و حقوق اقوام و اقلیت ها، توزیع عادلانه ی قدرت بین اقوام، محترم شمردن رسوم، عادات و زبان یکدیگر، و تاکید روی مفهوم شهروندی از راه حل های هستند که می توانند بین هویت قومی و هویت ملی تعادل ایجاد نمایند. تا باشد به یک وضعیت مطلوب، عادلانه و توسعه ساز برسیم.

در ویکی پدیا داریم

قبیله گرایی یا تریبالیسم، تفکر سازماندهی یک قبیله یا قبایل برای دفاع و حمایت افراد عضو آن قبیله یا قبایل را گویند. همچنین قبیله گرایی را می‌توان روش تفکر یا رفتار گروهی از مردم که زیرمجموعه یک قبیله یا نژاد خاص هستند تفسیر کرد که وفاداریشان به قبیله خود را به وفاداری آنها به دوستانشان، کشورشان یا گروهی خاص از مردم جامعه‌شان ترجیح می‌دهد.

ساختار اجتماعی قبایل بسته به هر نوع قبیله و مورد خاص می‌توانند تا حد زیادی متفاوت باشند اما با توجه به اینکه معمولاً قبایل که می‌توانند زیرشاخه قبایل بزرگتری باشند دارای ابعاد کوچک و کم تعدادی هستند دارای یک نقش و ساختار ساده می‌باشند که دارای تمایزات زیاد اجتماعی بین افراد قبیله است.

قبیله گرایی مستلزم در اختیار داشتن یک هویت فرهنگی یا قومی قوی است که یک عضو از یک گروه از اعضای گروه دیگر را از هم جدا می‌سازد. این یک پیش شرط برای اعضای یک قبیله جهت داشتن یک احساس قوی از هویت یک جامعه قبیله‌ای به فرم واقعی است.

اما برای درک بهتر باید مفهوم قومیت و قبیله رابهتر درک می کنیم رجوع می کنیم به  سایت دانشجو

ریشه شناسی قوم:

کلمه قوم یاEthnie در فرانسه و Ethnic در انگلیسی امروز در همه‌ی زبان های اروپایی وجود دارد. ما با این کلمه در ترکیب های آن به صورت Ethno Logy یا مردم شناسی که قبلا در فارسی به قوم شناسی ترجمه می شد و Ethnography که آن را مردم نگاری و قبلا قوم نگاری ترجمه می شد آشنا هستیم . در دو مورد اخیر در فارسی امروز واژه مردم به جایEthno جا افتاده ، اما در سایر موارد اغلب از همان واژهء قوم استفاده می شود. در زبان انگلیسی به واژهء Ethnic عمدتا به اقلیت های غیر انگلوساکسون در امریکا اطلاق می شد. مثل یهودیان ، ایتالیایی ها و اسپانیایی های امریکایی.

در یونان باستان واژه‌ی Ethnos به قبایل کوچ کننده ای اطلاق می شد که هنوز در شهرها یا Polis ها مستقر شده بودند .

مفهوم جدید قومیت:

مفهوم جدید قوم و قومیت در دهه‌ی 60 قرن بیستم مورد استفاده قرار گرفت، یعنی بعد از موج سوم تشکیل دولت های ملی در کشورهای مستعمره‌ی سابق که بعد از جنگ دوم جهانی و کاهش قدرت نظامی اروپای غربی به استقلال رسیده و دولت های مستقل خود را تشکیل دادند . واژه‌ی جهان سوم تقریبا همین دوره و نخستین بار آلفرد سووی جمعیت شناس فرانسوی در مجله‌ی "نوول ابسر واتور" در سال 1952 برای طبقه بندی گروه بزرگی از کشورهای مستعمره‌ی سابق به کار برد. قومیت و قوم گرایی در واقع در این زمان در مقابل مفهوم ملیت قرار گرفت که بیانگر دولت ملی بود

ماکس وبر در مورد گروه های قومی معتقد است که این گروه های انسانی دارای باوری ذهنی به اجداد مشترک هستند. باوری که دلیل آن می تواند شباهت های فیزیکی ، شباهت در رسوم ، حافظه و خاطرات مشترک باشد که با یکدیگر در کوچ بودند و سکونت داشته اند. تعلق به یک گروه خویشاوندی متفاوت است و در گروه اخیر تعهد اجتماعی بسیار بیشتری بین اعضا وجود دارد

در گروه دیگری از تعاریف قوم یک مجموعه‌ی اجتماعی تمایز یافته بسته و پایدار معرفی می شود که ریشه های خود را در گذشته ای اسطوره ای تصور می کند. گروه قومی عموما دارای یک نام ، رسم ها، ارزش ها و زبان مشترک است.
فردریک بارث درباره قوم می گوید: واژه گروه قومی در ادبیات انسان شناسی معمولا به جمعیتی اطلاق می شود که دارای خودمختاری زیاد در بازتولید زیستی خود باشد، ارزش های فرهنگی بنیادین مشترکی داشته باشند که درون اشکال فرهنگی با وحدت آشکاری گرد هم آمده باشند و یک میدان ارتباطی و کنش متقابل بسازند. دارای یک احساس تعلق به یک واقعیت بیرونی باشند که آنها را از دیگران تفکیک کند.

در ادبیات فارسی منظور از قوم؛ جمع، گروه مردم، جماعتی از مردم، خویشاوندان و اقوام است. (عمید، 1382)
صحنه یا صحنه های تاریخ پهنه های زمینی هستند که با نام های آشنا یا بیگانه به نام "کشور" یا "منطقه" نامیده می شوند. بسیاری از این نام ها از مفاهیم قومی استخراج شدند؛ مثل آلمان که برای فرانسوی ها و ایتالیایی ها ( آلمان ها )، برای گروهی دیگر سرزمین توتون ها[1] ، دویچلند یا دویتسلند یا ساکسون ها[2] نامیده می شود. نام بسیاری از کشورها تا مدت ها به نقاط کوچک جغرافیایی اشاره داشت و به تدریج به پهنه های بزرگ اطلاق شد مثل ایتالیا، اسپانیا ، لهستان ، کانادا و... برخی از نام های کشورها از نام یک شهر ریشه گرفته اند مانند پرتغال یا سوئیس از نام یک کانتون[3] یا یک رودخانه مثل هند یا یکی از جهت های چهارگانه مثل مراکش یا مغرب، یا نام یک خاندان سلطنتی مثل چین. هرکشور مستقل و هر منطقه ای نقطه‌ی حرکتی برای نام گذاری بر جمعیت ساکن در آن یعنی نام ملت یا بخشی از آن ملت بوده است.

ایدئولوژی غالب در قرن 19 به شدت بر طبقات اجتماعی، آگاهی طبقاتی، مبارزات طبقاتی و... یعنی بر مجموعه ای از مشخصات تاکید می کرد که اهمیت آنها غیر قابل انکار و ریشه دار در امر اقتصادی بود. درمجموع پافشاری بر امر اقتصاد باعث شد واقعیت های قومی که پایه ای فرهنگی داشتند پنهان بمانند؛ در واقع امر اجتماعی و امر قومی دو مقوله‌ی دائمی و عام هستند که در همه‌ی جوامع انسانی وجود دارند و می توانند سرچشمه تعارض ها، سوء تفاهم ها و نابردباری های مشابهی باشند. در عمق زندگی انسان همواره پویایی اقتصادی - اجتماعی از یک طرف و پویایی قومی – فرهنگی از طرف دیگر تاثیر داشتند.

در موضوع قومیت ها یا طبقات تعیین حدود گروه های انسانی مورد نظر، اندازه گیری، ارائه و مقایسه آنها با هم کار بسیار ظریفی است. موضوع اصلی، تعلق اجتماعی و قومی، انسان شناسی اجتماعی یا مردم شناسی و جامعه شناسی است.


هویت قومی:

هر انسانی تمایل دارد که هویت خود را آگاهانه در یک گروه خاص جستجو کند. هویت می تواند در چندین سطح ممکن باشد و هر فردی می تواند به صورت همزمان و به شکلی عادی چندین هویت را بپذیرد. با وجود این، شمار این هویت ها بنا بر سنت های اجتماعی گوناگون متفاوت است. هویت یابی افراد در گروه ها سرچشمه‌ی نیروی روانی، توازن و شکوفایی شخصیتی است. هویت کما بیش در نزد همه امری آگاهانه و شامل گزینش های داوطلبانه و عاداتی که هرگز زیر سوال نمی رود، است.

مبنای هویت قومی گروه پیچیده ای از مشخصات، اعم از مشخصات انتصابی و اکتسابی به حساب می آید که از آن جمله می توان به زبان مادری یا فرهنگی که تعیین کننده ترین مشخصه به حساب می آید اشاره کرد و تعداد بسیار زیادی از سایر مشخصات فرهنگی را شامل می شود.


قوم و ملت:

گاهی "ملت" واژه ای مورد احترام و حتی تقدس یافته محسوب می شود (در کشور فرانسه)و ارزش تاریخی دارد؛ به مردمی اطلاق می شود که سرنوشت خود را به دست گرفته و به حاکمیت رسیده اند.

حاکمیت های ملی و مردمی به دلیل تشابه در فرایند شکل گیری در مقابل حاکمیت های سلطنتی قدیمی و حاکمیت های نیروهای خارجی قرار می گیرند. مفهوم واژه ملت به تدریج از معنی یک گروه انسانی به معنی نهادی که چنین گروهی را نمایندگی می کند و در واقع به سرزمینی که آن نهاد برآن مدیریت دارد منتقل می شود.
واژه ملت در قرون وسطی تنها به جمع های فرهنگی یا به اجزایی از اجتماع ها اطلاق می شود. در صورتی که تمایلی به شخصیت دادن به چنین جماعت ها یا اجتماع هایی وجود داشته باشد از واژه‌ی "قوم" درباره‌ی آنها استفاده می شود. این واژه به واژه مردم که به صورت کنترل شده ای مورد استفاده است ترجیح داده می شود.
واژه قوم به نسبت واژه هایی مثل جمعیت که چه به صورت مفرد و چه به صورت جمع بسیار عمومی و مبهم هستند و به نسبت واژه هایی چون "عوام"، "قبیله" یا "هرد" که به طور واضح جنبه‌ی توهین آمیز دارند برتری دارد.
بنابراین واژه‌ی قوم به صورت گسترده تر درباره‌ی گروه های انسانی خاصی به کار می رود که به دلایلی چون ابهام در حدود آنها فقدان نهادهای سرزمینی، عدم توسعه (عقب افتادگی، ابتدایی بودن) خرد و کوچک بودن و غرابت آنها این امکان ایجاد شده که اصولا وجودشان زیر سوال برود.

هر اندازه واژه ملت برای شرکت در محفل دولت ها و برای نامیدن دولت های ملی مناسب شناخته می شود واژه قوم به نظر نامربوط و نامناسب است.

مهمترین خصوصیات یک قوم:

نیاکان مشترک واقعی یا باور به نیاکانی اسطوره ای، نام مشترک، سرزمین مشترک، زبان مشترک، فضای مشترک زیستی، رسوم و آداب مشترک، ارزش های مشترک، احساس تعلق به یک گروه واحد می باشد.

رویکردهای قومیت:

آنتونی اسمیت دو رویکرد برای قومیت در نظر گرفته:

1- اصل گرایی

2- ابزار گرایی

1- اصل گرایان قومیت را ناشی از پیوندها و احساس های اصیل و حتی ذاتی و طبیعی می دانند که فراتر از مقاطع زمانی قرار می گیرد و به عبارتی همواره وجود داشته که خود شامل دو گروه است.

الف – اصل گرایان تندرو

ب- اصل گرایان میانه رو

اصل گرایان تندرو قومیت را نوعی پیوند می دانند که جنبه‌ی جهان شمول و طبیعی داشته و آن را می‌توان با روابط خویشاوندی یا زبان مقایسه کرد. این نظر را پژوهشگران و نظریه پردازان کمتر قبولش دارند اما گروه های سیاسی ملی گرا به آن تمایل دارند چون به این وسیله مفاهیم قومی برجسته و به آنها اولویت داده می شود که در انتخاب های سیاسی- اجتماعی، خود را توجیه کنند . اما اصل گرایان میانه رو قومیت را نوعی پیوند می دانند که حاصل فرایند مشارکت و همزیستی میان اعضای یک گروه اجتماعی است . قومیت نوعی پنداشت و باور عمومی به گذشته ای مشترک ، منشاء مشترک ، نهادها ، نشانه ها ، نمادها ، سنت ها و ارزش های مشترک معنی می دهد که در فرایند زمانی طولانی شکل می گیرد این تفسیر قومیت برای انسان شناسان قابل قبول بوده است چون بر معنای جهان بینی نمادین و ذهنی انسان ها تکیه دارد و قومیت را به شکلی پویا تر از گرایش اصل گرایان تندرو تحلیل می کند .

2- ابزار گرایان قومیت را یک مفهوم ذاتی و طبیعی و حتی لزوما یک نوع اشتراک در باورهای ذهنی در دراز مدت به حساب نمی آورند بلکه نوعی وسیله یا ابزار قلمداد می کنند که برای دستیابی به هدف های دیگر مورد استفاده قرار می گیرد، که این هدف ها عمدتا هدف های سیاسی و اقتصادی اند. این رویکرد قومیت را مفهومی مدرن که مثل ملیت ابداع شده می داند. یکی از زمینه های اصلی ابداع، زمینه‌ی استعماری است که برجسته شدن گروهی از اقوام و هویت یابی آنها به جنگ و تضاد و تعارض منجر شده که به تحریک استعمارگران صورت گرفته و به همین دلیل نیاز به ایجاد هویت و تفکیک گروه ها از هم وجودداشته که هویت قالب قومی به خود گرفته.
در بین این دو گرایش نمی شود انتخاب کرد که کدام بهتر است چون اگر قومیت را ذاتی بدانیم در بلند مدت ممکن است باعث به وجود آمدن تبعیض قومی و بدتر از آن تبعیض نژادی شود و یکی از قومیت ها را دارای حق سلطه بر دیگر اقوام بدانیم و اگر قراردادی بدانیم ممکن است این توهم پیش آید که به همان سادگی که قومیت ابداع شد به همان سادگی هم لغو می شود.

در اینجا هم آقای حمید میرزائی  به بررسی کامل قبیله و این مفهوم سیر تاریخ جهان و اسلام آن می پردازد

بنابرین قبیله به جماعتى اطلاق مى‏شودکه بر اساس«نسب»و«خون»به همکارى در جهت بهبود معیشت خود دست زده باشند.اصل مشترک درهمه قبیله‏ها«نژاد»و«سرزمین»بود.نیرومندترین چیزى که در واقع ستون حفظ و تداوم قبیله بود و خون و نژاد و وطن را حفظ مى‏کرد،عنصر«عصبیت»بودفرد عضو قبیله باید در حفظ این رابطه و استحکام و تداوم آن کوشا باشد و حتى از جان و مال خود دریغ نکند.اگر جرمى رخ مى‏داد،همه قبیله باید تاوان آن را مى‏پرداخت و اگر افتخارى نصیب قبیله بود،همه راشامل مى‏شد.این اصل حتى به عنوان عامل خیر و شر،منشاء وجدانى پیدا کرده بود،چنانکه مى‏گفتند:«فى الجریرة تشترک العشیرة»:یعنى در گناه عضوى از قبیله همه قبیله شریک‏اند.گاه براى تقویت و تشکل بیشتر،قبایل ضعیف با پیمان«حلف»خود را درقبیله بزرگتر و نیرومندتر ادغام مى‏کردند،این امر در جاهلیت در تکوین و تقویت قبایل نقش مهمى را بازى کرده است.به مجرد آنکه قبیله‏اى با پیمان،خود را در پناه قبیله دیگر قرار مى‏داد،بر قبیله نیرومند بود که از تمام شئون و حیثیات قبیله همپیمان،دفاع کند. (مراجعه شود تاریخ سیاسى اسلامى، ص 47دکتر صادق آیینه‏وند )

آن‌گاه که سازمان‌ قبیله تشکیلات رسمی‌تری به خود می‌گیرد چنین انسجامی ماهیت قراردادی پیدا می‌کند. انسان‌شناسان بطور کلی درباره معیارهای توصیف قبیله توافق دارند و آن را دارای سرزمین مشترک، سنت مشترک، تبار مشترک، زبان مشترک، فرهنگ مشترک و نام مشترک می‌دانند که تمام اینها پایه اتحاد و پیوستگی در گروه‌های کوچکتر زیر مجموعه قبیله از قبیل دهکده، دسته، ناحیه‌ و دودمان را تشکیل می‌دهد. ( دکتر اصغر عسکری خانقاه، تهران، ویس،1368، چاپ اول، 357 )

اینها در جامعه اشتراکی اولیه وجود داشته و پایه آن‌ها بر مالکیت اشتراکی وسایل تولید و استفادهٔ مشترک از آن‌ها قرار داشت.

یکی از نخستین کسانی که نخستین‌بار برخی از معیارهای قبیله را مطرح کرد، ا.و.هاویت بود که قبیله را این چنین تعریف کرد: مجتمع بزرگ یا کوچکی از مردم که با همدیگر محدوده‌ای را برای شکار و گردآوری غذا اشغال می‌کنند. اینان به گویش‌های مختلف یک زبان واحد، باهم سخن می‌گویند؛ نسبت یا ارتباط مشترکی را تصدیق می‌کنند و منکر نسبت با قبایل دیگرند.

( اقتباس از گلولد، جولیوس و کولب، ویلیام؛ فرهنگ علوم اجتماعی، مازیار کیا و دیگران، تهران، 1376، چاپ اول، ص656)

قبیله از جمله واژه‌های مطرح در مردم‌شناسی می‌باشد که به گونه خاصی از سازمان‌های اجتماعی – سیاسی که عمدتاً در جوامع گذشته وجود داشته‌اند، اطلاق می‌شود. در دائرةالمعارف‌ها قبیله این‌گونه تعریف شده است: «نظامی از سازمان اجتماعی است که چندین گروه مکانی دهکده‌ها، دسته‌ها، ناحیه‌ها یا دودمان‌ها را دربرمی‌گیرد و معمولاً مشتمل است بر سرزمین مشترک، زبان مشترک و فرهنگ مشترک. اعضای قبیله دودمانی مشترک و کهن دارند. این دودمان زمانی اسطوره‌ای و زمانی واقعی بوده است. اصطلاح قبیله از لحاظ آرمانی بر عامل بزرگی از انجام دلالت می‌کند که بستن بر احساسات اولیه‌ای است که همگی خود را قویا در آن شریک می‌دانند.

قبیله و قوم

آنچه در تبیین نسبت ایل با قوم مسلم است اینکه این دو، قرابت زیادی با هم دارند اما دارای تفاوت‌هایی هم می‌باشند. قبیله یا ایل، بالاترین سطح عینی ساخت اجتماعی گروه‌های قومی است و از این نظر، قوم سطح انتزاعی رابطه ایلی و قبیله‌ای به حساب می‌آید. به عبارت دیگر سطح تعلقات تباری و فرهنگی تا سطح قبیله شفاف و عینی و قابل اثبات است، حتی در گروه‌های غیر اصیل که به صورت طوایف مهمان و مهاجر در مقاطعی از تاریخ به ایل پیوسته‌اند، اما اغلب در تبیین رابطه گروه‌های تشکیل‌دهنده یک قوم به روایت‌های غیر مستند و ظن و گمان‌های تاریخی متوسل می‌شویم(حسین گودرزی، ؛ مفاهیم بنیادی در مطالعات قومی، تهران، تمدن ایرانی، 1385، چاپ اول، ص66)

دومین تفاوت‌ آنکه قبیله الزاماً بخشی از یک هویت قومی است و زیرمجموعه یک گروه قومی است؛ بنابراین نمی‌تواند مدعی یک هویت جداگانه باشد.

سوم آنکه حلقه واسطی میان قوم و ایل وجود دارد که اغلب بر خاسته از حوزه‌های جغرافیایی و معاشرت قبیله‌های هم‌جوار طی سالیان متوالی در کنار همدیگر است. این پدیده اغلب یک پاره‌فرهنگ از تجمع تأثیر حوزه‌های جغرافیایی، آداب و رسوم قبیله‌ای و تأثیرات بیرونی پدید آورده است. بطور مثال گروه قومی کرد ایران در سه حوزه فرهنگی متمایز کرمانجی، مکریان و آرامی یا اردلانی تقسیم‌ شده‌اند که هر یک از این پاره‌فرهنگ‌ها دارای حوزه روابط فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و جغرافیایی خاصی است که بزرگتر از قبیله و کوچکتر از قوم است.

چهارم آنکه اغلب طوایف تشکیل‌دهنده یک قبیله یا ایل، در یک حوزه جغرافیایی قرار دارند. اما در تعریف یک گروه قومی، هم‌جواری منطقه‌ای شرط لازم به حساب نمی‌آید.

پنجم آنکه ایل و قبیله اغلب دارای اقتصاد مبتنی بر دامداری و در صورت عشایر بودن دارای تحرک و کوچ‌نشنینی هستند؛ حال آنکه اعضای یک گروه قومی، لزوماً تشکیل یک جامعه مبتنی بر زندگی قبیله‌ای نمی‌دهند و در عین حال، خود را وابسته به یک هویت قومی می‌دانند و می‌توانند از فرهنگ شهروندی، اقتصاد صنعتی و مدرن نیز برخوردار باشند.

(هانری فاورو، شارل؛ انسان‌شناسی، خاستگاه و مفاهیم آثار و دانشمندان، علیرضا خدامی، تهران، فصل نو، 1386، چاپ اول، ص103 و 104).

سنت های قبیله ای

بشر پس از زندگی انفرادی و خانوادگی به ناچار به سوی زندگی فبیله ای روی آورد . تعدای خانواده در یک محل زندگی کرده و احتیاجات اولیه و مشترک یکدیگر را تامین میکنند .از مهمترین این نیازها امنیت در مقابل جانوران وحشی و نیز همجنسان وحشی و هجوم سایر قبایل میباشد .بنابراین افراد یک قبیله به شدت به اتحاد با یکدیگر نیازمند میباشند . زندگی در خارج از قبیله و بدون چتر حمایتی آن مفهومی ندارد . چه بدون حمایت قبیله یک فرد نخواهد توانست مهمترین ضرورت زندگی یعنی امنیت خود را تامین کند . و نابودی چنین فردی تقریبا قطعی است . پیوند های ازدواج که در هر نقطه ویژه گی های خاص خود را داشتند در درون قبیله صورت میگرفتند و پیوند بین خویشان یک امر بدیهی و ضروری بود و البته هنوز هزاران سال وقت نیاز بود تا تجربه و دانش بشر آسیب ها و معلولیتها ی ناشی از اینگونه ازدواج های نزدیک و خانوادگی را بداند و قانون تنازع بقا و زنده ماندن قوی تر خود ، کودکان ناقص و ناتوان و یا کم توان را به سرعت از حق حیات محروم میکرد. آنچه که اهمیت داشت ازدیاد جمعیت قبیله و به عبارتی قدرت آن قبیله بود . قبیله همه چیز یک انسان بدوی میباشد و تمامی هویت او را در بر میگیرد . اگر به فردی از افراد قبیله تجاوزی از قبیله دیگری صورت گیرد مانند این است که به همه افراد این قبیله تجاوزی صورت گرفته باشد و همه قبیله به دفاع از هم قبیله ای خود بپا میخیزند و آنچه که اهمیت ندارد بر حق یا باطل بودن هم قبیله میباشد . اما در روابط داخل قبیله ای راههایی ابتدایی و اغلب بسیار عجیب و غیر منطقی به منظور تشخیص فرد خطاکار وجود داشت از جمله خوراندن زهر و یا پرتاب تیر به طرفین دعوا تا آنکه بر حق باشد باقی بماند و متجاوز از بین رفته یا مشخص شود ! به اتکای همین قانون حمایت قبیله ای اگر فردی از افراد یک قبیله کشته میشد باید فردی از قبیله قاتل در مقابل کشته شود و در غیر این صورت بین دو قبیله جنگی خونین رخ خواهد داد . این قانون محکم ترین و قطعی ترین قانون قبیله بود . به همین دلیل افراد قبایل مختلف تا وقتی که در زیر چتر حمایتی قبیله خود قرار دارند در امنیت بسر میبرند . و اگر فردی از قبیله اش طرد میشد یک محکوم به مرگ بیش نبود . مگر آنکه بتواند زیر چتر حمایتی قبیله دیگری قرار گیرد .

درون یک قبیله افراد به شدت به عقاید و سنت های خود پای بند میباشد زیرا هر گونه مخالفت با این سنتها میتواند خطر جدایی از قبیله را به همراه داشته باشد و بدون قبیله نیز زندگی مفهومی نخواهد داشت . جادوگر قبیله همه نیازهای قبیله را برآورده میکند . از درمان بیماری ها گرفته تا دعا برای بارش باران و یا تشخیص مجرم و خطاکار . کسی را نیز با رای و نظر او یارای مقابله نیست چرا که همانطور که گفته شد بدون چتر حمایتی قبیله زندگی مفهومی نداشت.

خشونت و فقدان آنچه ما عاطفه مینامیم شاید از ضروریات زندگی بدویان بوده است . چرا که در این نحو زندگی انسان کمترین فاصله را از طبیعت وحشی پیرامون خود گرفته بود . کشتن ویا آماده کشته شدن بودن ، امری بسیار عادی بود. در برخی موارد داشتن توانایی کشتن از ابتدایی ترین اموری بود که یک انسان بدوی میبایست می آموخت . حتی در برخی قبایل یکی از شرایط ورود به اجتماع و پشت سر گذاشتن دوران کودکی توانایی کشتن همنوع بود .

( مراجعه شود به تاریخ تمدن ویل دورانت جلد اول ) .

در چنین شرایطی آنچه که ما امروزه عواطف انسانی مینامیم هنوز مفهومی نداشت . خلاء هایی که در اثر کشته شدن اهالی قبیله چه در جنگ ها و چه با بیماری ها و یا عوامل طبیعی پیش می آمد با تدابیری جبران میشد . اسیر گرفتن و به تملک در آوردن زنان و کودکان قبیله دشمن و یا فرد به قتل رسیده و یا به زنی گرفتن همسر برادر درگذشته از جمله اموری بود که در جوامع بدوی امری عادی بود. (مراجعه شود به تاریخ تمدن ویل دورانت جلد اول )

اما همانطور که بشر تا زمانی که کوچ کردن از یک نقطه به نقطه دیگر را رها نکرده و در محلی ثابت ، ساکن نشد ، نتوانست پای در مرحله بعدی رشد خود بگذارد . برای صعود به مراحل بعدی رشد و تکامل اجتماعی نیز میبایست زندگی قبیله ای را پشت سر میگذاشت . و چنین نیز شد . و هزاران سال مورد نیاز سپری شد و کم کم قبایل مختلف به یکدیگر پیوستند و عشایر را بوجود آوردند و عشایر نیز روستاها، و روستاها شهرها را بوجود آوردند و بدین گونه بشر وارد مرحله جدیدی از زندگی اجتماعی خود شد .در این میان گاه اگر اندک فرصتی برای برخی پیش می آمد بشر میتوانست در جستجوی نیازهای غیر حیوانی جدیدی برای خود برآید . به گفته ویلدورانت در کتاب تاریخ تمدن " توجه فرد به خودش، آزادیو . . . زینتی است که از مختصات تمدن به شمار می‌رود؛ در فجر تاریخ بود که عده‌ای کافی، مرد و زن، از ترس گرسنگی و توالد و تناسل و کشتار رستند و توانستند ارزشهای عالی فراغت و بیکاری، یعنی فرهنگ و هنر، را برای جهان متمدن ابداع کنند"

اینک در این کره خاکی ما میتوانیم جوامع مختلفی را با سطوح فرهنگی ، اجتماعی و فنی بسیار متفاوت مشاهده کنیم . در اعماق جنگلهای آمازون هنوز قبایلی بسیار بدوی وجود دارند که هنوز در مرحله شکار بسر میبرند و حتی خوردن گوشت همنوع خود . و در نقطه ای دیگر بر سر لغو حکم اعدام حتی برای قاتلین کشمکش وجود دارد . و البته گاه در میان همین جوامع پیشرفته نیز بسادگی میتوان مواردی از سنتهای قبیله ای را یافت .

در بررسی‌های انسان‌شناسی و مردم‌شناسی ایران، مفهوم قبیله در ارتباط با کوچ‌نشینی و عشایر مطرح می‌شود و این مفهوم را با مفهوم ایل مترادف دانسته و بجای یکدیگر نیز به کار می‌برند. به عبارت دیگر مفهوم ایل یا قبیله را نمی‌توان بدون توجه به کوچ یا عشایر تعریف کرد. تبار خویشی و خونی و اشتراکات فرهنگی از ارکان تعریف ایل به حساب می‌آیند. در فرهنگ ایرانی، ایل را شامل گروهی از انسان‌ها با حداقل دو واحد فرعی چون طایفه می‌دانند که به زبان یا لهجه خاصی صحبت می‌کنند، صاحب فرهنگی مشترک هستند که آنها از سایرین متمایز می‌کند، دارای یک واحد اجتماعی منسجم هستند، احساس پیوستگی جمعی دارند و بالاخره، به نام مشترک مشخصی خوانده می‌شوند و یا خود را به آن نام می‌خوانند.(اقتباس از حسین گودرزی، مفاهیم بنیادی در مطالعات قومی، تهران، تمدن ایرانی، 1385، چاپ اول، ص66)

امروزه در شهر های بزرگی مانند تهران انبوه زیادی ازمردمی با ظاهری تقریبا یکسان و زبان و عرف و سنتی تقریبا مشابه زندگی میکنند .گرچه این مردم خود به فرهنگهای متعددی تعلق دارند اما همگی ظاهری کم و بیش مشابه دارند . مردمی با پوشش متداول مردمان جدید ، درصد تحصیل کرده های بالا ، ظاهری گاه مرتب و رفتاری به ظاهر مشابه آنچه در سایر جوامع پیشرفته مشاهده میشود . (گرچه به نظر من میتوان میزان پیشرفته بودن یک جامعه را تنها از نحوه راه رفتن و رانندگی افراد آن جامعه تشخیص داد) . اما اگر کمی دقت کنیم آثار و علائم بجا مانده از فرهنگ ها و سنتهای قبیله ای را همچنان میتوان در رفتارهای ما مشاهده کرد . از تولد گرفته تا ازدواج و مرگ . برای دیدن و درک این رفتار فقط کافی است کمی سیر تکامل فرهنگ بشری و نیز فرهنگ محلی خودمان را بدانیم و بتوانیم کمی پرواز کرده و از ارتفاع بالاتر و زاویه دیگری به آنچه که میکنیم نگاه کنیم (دکتر صادق آیینه وند کلاس درس مورخه 1/8/90 ).

ساختار اجتماعی قبیله

قبیله از سه بخش تشکیل مى‏شد:

1ـخاص:فرزندان اصیل قبیله از نظر خونو نژاد که اعضاى اصلى و درجه یک قبیله را تشکیل میدادند.

2ـبعید:اسرا و بندگان از اطراف وشهرهاى دیگر بودند.

3ـموالى:اینان عضو درجه دو قبیلهبودند که یا به همسایگى و یا به لحاظ پیمان عضویت قبیله را پذیرفته بودند. (دکتر صادق آیینه وند کلاس درس 25/7/90 )

درنظام قبیله‏ای معمولا اشراف ،سیادت و رهبری امور قبیله‏ را عهده‏دار هستند رهبرى قبیله را مردىمسن،مجرب،عاقل، شجاع و ثروتمند به عهده مى‏گرفت.طبیعى بود که قبیله آنگاه تن بهاطاعت مى‏داد که کسى را با این صفات یافته باشد.شیخ قبیله مسئول صلح و جنگ و پیمانو برپایى مراسم مهمانى قبیله بود.او بود که باید قبیله را درتقسیم غنائم و نیزپرداخت خونبها و کمک به نیازمندان و آزادى اسراى قبیله و دیگر کارها راهنمایى ورهبرى کند.

عضو قبیله باید نظام قبیله رامى‏پذیرفت و در برابر از حقوق و امکانات مساوى بهره مى‏برد .و تصمیمات در مجلسی اتخاذ می‏گردد که‏ ریاست آن را پیشوای قبیله بر عهده دارد.و هیچ عضوى حق نداشت ازرأى و دستور شیخ قبیله و یا از سنت و نظام قبیله گام بیرون نهد وحدت قبیله را ازهم بپاشد.اگر چنین مى‏کرد به عنوان«خلیع»براى همیشه از قبیله طرد و اخراج مى‏شد واین بدترین عقوبت بود.

(مراجعه شود تاریخ سیاسى اسلامى، ص 47دکتر صادق آیینه‏وند )

حل و فصل‏ امور مهم و خطیر مثل درگیری در چراگاههای قبیله، اعلان جنگ یا خاتمهء آن و سایر اموری که نیاز به‏ مشورت و تبادل افکار بین بزرگان و رجال قبیله دارد با این مجلس است.

ریاست قبیله منصبی نیست که فرد یا افرادی از قبیله برای رسیدن به آن طمع کنند.روح دمکراسی در این دولت کوچک یعنی قبیله پا برجاست،همه افراد با هم در حقوق مساوی هستند و هر فرد می‏تواند با رئیس قبیله با جرأت حرف بزند و کارهای او را به‏ محاسبه بکشاند.

شکل روشن و کاملی از شیوه اختیار رئیس قبیله را نمی‏توان به راحتی دریافت.در نظام عشیره‏ای کنونی‏ منصب شیخ(رهبر عشیره)موروثی است و شیخ قبیله‏ قادر است از بین برادران،فرزندان و یا احفاد خود، فردی را برای جانشینی انتخاب کند.چه بسا شیخ‏ قبیله کودکی خردسال است که تحت ولایت یکی از نزدیکانش قرار می‏گیرد تا به سن رشد برسد.شک‏ نیست که انتقال رهبری به شیوه وراثت از روشهای‏ اصلی در اجتماع و نظام قبیله‏ای قدیم بوده.با این حال‏ اختیارات رئیس تنها به وراثت قائم نبوده است.به‏ عبارت دیگر صفات یک فرد هم در تعیین او به عنوان‏ رئیس و هم در میزان و حدود اختیارات نقش داشته‏ است.صفات رئیس قبیله را علم،شجاعت،وقار و مهابت،تواضع،حمایت از همسایه،یاری بندگان، غیرتمندی،ایثار و نظایر آن تشکیل می‏داده است.

به این صفات باید دو ویژگی دیگر نیز افزود:قیافه‏ ظاهری و سن.کهولت سن در اغلب موارد از شرایط اصلی ریاست بوده است زیرا قبیله اطمینان نداشته که‏ قلاده امور خود را به دست جوانان کم سن و سال‏ بسپارد.رئیس قبیله معمولا از قداست خاصی در میان‏ افراد برخوردار بوده و از او و هم از اشراف و و بزرگان‏ قبیله-با تعظیم و تفخیم یاد می‏شده است.

در رأس قبایل،قبیله‏ای که پادشاهان و مکرّبان به آن‏ منسوب بودند قرار داشتند مثل معین،سبا،قتبان و... پس از آن قبایل کم اهمیت‏تر دیگر قرار می‏گرفتند.در داخل هر قبیله نیز تفاوتهایی دیده می‏شد و بر همین‏ اساس افراد در درجات و منازل مختلف قرار می‏گرفتند.در رأس آنان صاحبان شورا و مشورت و نظر قرار داشتند که پادشاهان با آنان مشورت می‏کردند.

این طبقه فوق قانون بودند و امتیازات خاصی داشتند.

در کنار آنان صاحبان زمین و ملک و مال قرار داشتند.

طبقات دیگر در رده‏های بعدی واقع‏ می‏شدند و اسفل درجات، «آدم»یا«الخدم»نامیده می‏شد.

(جواد علی،«المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام»، 4/546-555)

حکم و فرمان رئیس قبیله فرمانی بود که به‏ شخصیت و جایگاه او بسته بود.اگر این رئیس قوی، بردبار و با ابهت بود،جایگاه قبیله را بالا می‏برد و مکانت و منزلت آن را بین قبایل افزایش می‏داد و ارادهء خود را بر دیگر قبایل نیز حاکم می‏ساخت:اما اگر ضعیف بود،طمعکاران در قبیلهء او نفوذ کرده و باعث‏ پراکندگی و تفرقه بین قبیله می‏شدند.رئیس قبیله در حکم روح قبیله بود که شأن و جایگاه آن را ترقی یا تنزل‏ می‏داد.حکم رئیس قبیله،بدون مشورت و نظر با بزرگان صادر نمی‏شد بلکه نظر و رأی بزرگان و عاقلان‏ و شجاعان قبیله در آن لحاظ می‏گردید.به بیان دیگر، حکم،تصمیم مجلس بزرگان بود که در خانهء رئیس‏ قبیله بر آن اتفاق حاصل می‏شد و رئیس قبیله آن را ابلاغ می‏کرد تا برای همگان لازم الاتباع شود.اگر حادثه و یا مسأله‏ای پیش می‏آمد عقلای قوم در «مجلس»جمع شده و به بحث می‏پرداختند.

(جواد علی،«المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام»، 4/546-555)

از آنجا که مردم تمامی اختیارات خود را به رئیس‏ قبیله سپرده بودند،هر تصمیمی که او در زمینه‏های‏ اعتقادی و اخلاقی و اجتماعی می‏گرفت.بی‏چون و چرا مورد پذیرش واقع می‏شد.اگر رئیس قبیله‏ای‏ بنابر مصالحی به ادیانی چون مسیحیت،یهودیت و یا حتی زرتشتیگری می‏گروید همهء مردم آن قبیله‏ می‏پذیرفتند.این امر هنگام ظهور اسلام تبلور کامل‏ یافت.اگر رئیس قبیله به اسلام می‏گروید تمامی افراد قبیله مسلمان می‏شدند و اگر رئیس قبیله در مقابل‏ اسلام می‏ایستاد همهء افراد قبیله موضعی خصمانه علیه‏ اسلام می‏گرفتند.

رئیس یک قبیله در ازای خدماتی که برای سرپرستی‏ و هدایت قبیله انجام می‏داد حقوقی ویژه داشت.برای‏ رؤسای قبایل بر حسب جایگاه و منزلت خود در میان‏ قبیله امتیازات و حقوق خاصی تعیین شده بود که این‏ حق در مقابل اقدام و زحمات او در جهت مصالح‏ زیردستان اعطا می‏شد.حقوق یک رئیس قبیله شامل‏ «مرباع»،«صفایا»،«نشیطه»و«فضول»می‏گردید.

مرباع حقی قدیمی و معادل یک چهارم غنایم به‏ دست آمده بود که در بیشتر قبایل تا ظهور اسلام هم پا برجا بود.صفایا به میزان مورد نیازی از غنایم گفته‏ می‏شد که قبل از تقسیم،رئیس قبیله آن را به خود اختصاص می‏داد.نشیطه یعنی آنچه که در مسیر عزیمت به محل جنگ و پیش از آغاگرفته می‏شد.فضول به چیزهایی اطلاق می‏شد که‏ چون قلیل و کم بود قابل تقسیم نبود مانند شتر و اسب‏ و...

(جواد علی،«المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام»، 4/546-555)

قبیله درعرب

قبیله نزد علمای لغت و نسب عبارت از جماعت و گروهی است که به یک پدر واحد منتسب بوده و از آن‏ ریشه می‏گیرند.همانند کلب،تمیم،اوس،خزرج، قیس و... در بعضی موارد قبیله به مادری واحد منسوب می‏گردد که بعضی از نسابین از پیمان‏ مصاهرت و دامادی که بین قبایل مختلف عرب از قدیم‏ترین ایام بسته شده سخن گفته‏اند.بدین گونه‏ است که از لحاظ بافت اجتماعی و فرهنگی،در بعضی‏ از قبایل عرب ردپای مادر سالاری دیده می‏شود.

قبیله در جامعهء عصر جاهلی نه تنها شالودهء حیات و بقای تمام پیوستگی‏های فردی و اجتماعی عرب به‏ شمار می‏رفت،بلکه تمام ارکان شخصیت و اندیشهء او را نیز شکل می‏داد.در جامعه قبیله‏ای عصر جاهلی، همانند تمام جوامع قبیله‏ای و حتی شدیدتر از آنها، اصالت در همهء احوال با قبیله بوده نه با فرد وابسته به‏ آن.

گاهی قبیله به کسی که حضانت و حفاظت از آن‏ قبیله را بر عهده دارد منسوب می‏گردد مثل عکل و گاهی نام قبیله از اسم مکان زندگی گرفته می‏شود چون بجیله؛و یا اینکه به یک لقب منتسب می‏گردد مثل خندفنکته‏ای که در ارتباط با نامگذاری قبایل عرب مطرح‏ است نامهای حیوانات است نه یک پدر واحد.مثل بنی‏ یربوع(فرزندان موش)؛بنی اسد(فرزندان شیر)؛بنی‏ ثور(فرزندان گاو)؛بنی حجش(فرزندان الاغ)؛بنی‏ جرار(فرزندان ملخ)؛بنی حمامه(فرزندان کبوتر)؛بنی‏ دبّ(فرزندان خرس)؛بنی ذئب(فرزندان گرگ)؛بنی‏ عنز(فرزندان بز)؛بنی غراب(فرزندان کلاغ)؛بنی فهد (فرزندان یوزپلنگ)؛بنی قرد(فرزندان میمون)؛بنی‏ کلب(فرزندان سگ)؛بنی نمر(فرزندان پلنگ)و...

عده‏ای بر آنند که علت نامگذاری قبایل عرب به‏ حیوانات باید نوعی اعتقاد به توتم در جزیرة العرب باشد این سخن قابل نقض و رد است زیرا هیچیک از مورخانی که از ادیان عصر جاهلیت سخن گفته‏اند اشاره‏ای به توتم پرستی نکرده‏اند.مطلب دیگر این که‏ اعراب گوشت حیوانات را می‏خوردند،بنابراین‏ نمی‏توانسته‏اند به توتم اعتقاد داشته باشند.اصل‏ مطلب این است که قبایل بخاطر تفاؤل،این نامگذاری‏ را داشته‏اند.از آنجا که هر کدام از حیوانات دارای‏ صفت خاصی بوده‏اند که به رغم قبایل،منعکس کنندهء ویژگی آنان بوده،خود را منسوب به آن حیوانات‏ می‏دانسته‏اند.مثلا بنی کلب(فرزندان سگ)خود را واجد صفت وفاداری-که از ویژگی‏های سگ است- می‏پنداشتند.از سوی دیگر اعراب بخاطر انسی که با حیوانات پیرامون خود داشتند علاقه‏مند بودند صفات‏ آنها را در افراد قبیله خود وارد سازند.از همین روی،نام‏ آن حیوانات را برای خود برمی‏گزیدند.

به این ترتیب روشن می‏شود که این مسائل در عصر جاهلی توتم نبوده و ارتباطی با آن نداشته است.

ارکان قبیله :

قبیله دارای سه رکن نسب،عصب،و حسب بوده‏ است

1- نسب:هر قبیله از پدری واحد سرچشمه‏ می‏گرفته است.در میان قبایل کوچک شاخصهء تعیین‏ نسب بسیار مهم بوده و تمام افراد شناسنامهء قبیله‏ای‏ داشته‏اند.آنها باید می‏دانستند که نیایشان کیست و تا چه اندازه نژادشان خالص و اصیل مانده است.

2- -عصب:یعنی داشتن تعصب نسبت به قبیله از جانب آحاد و اعضای قبیله.افراد قبیله معتقد بودند که‏ باید عصب و عرق قبیله‏ای داشته باشند.در حقیقت، عصب به معنی علقه و بستگی و حیات است.حفظ موجودیت قبیله وظیفه کسی بود که می‏خواست‏ عصبیت قبیله را حفظ کند.

3-حسب:حسب عبارت از مجموعه و یا پروندهء تلاشها،جنگها،حوادث،رخدادها و در یک کلام به‏ معنای افتخاراتی است که یک قبیله می‏آفریده است، این حسب به وسیله کاهن(کاهن متولی امور شرعیهء قبیله مثل نذورات برای بتها و متوسل شدن به آنها و شفاعت بود.کاهن واسطه بین مردم و خدا و مفسر کلام خدا بوده است.کاهنها سجعها و شعرهای فراوانی‏ داشتند که همانند رمالها و فالگیریهای امروزی است.)و شاعر(شاعر در نظام قبیله‏ای ارزش بسیاری داشت.عرب تصور می‏کرد شاعران انسانهایی هستند که به آنان از طرف اجنه مفاهیمی‏ القاء می‏گردد زیرا افکاری از غیب به او القاء شده و او به وسیله شعر آن مفاهیم را به دیگران انتقال می‏دهد))و خطیب(خطیب کسی بوده که مسائل فرهنگی و امور اجتماعی را بر عهده داشته است.معمولا در نحوهء برخورد با دیگران،مسائل‏ اخلاقی،سیاسی و آداب اجتماعی را مطرح می‏کرده است.) حفظ می‏شد.

ساکنان جزیرة العرب بر اساس طبیعت متفاوت‏ خویش به دو بخش اصلی تقسیم می‏شدند:

1-بادیه نشین و اهل وبر

2-شهرنشین و اهل مدر «وبر»به معنای مو و کرک است:به کسانی«وبری» گفته می‏شود که در خیمه‏هایی که از مو و کرک شتران‏ بافته شده زندگی می‏کنند.«وبری»ها بیابان نشین و کوچنده‏اند و در مکانی خاص سکونت دائم ندارند.

مدربه معنای گل پخته است.به کسانی«مدری» گفته می‏شود که در شهر و در خانه‏هایی که از گل‏ ساخته می‏شود زندگی می‏کنند.«مدری»ها وابستگی‏ کامل به زمین،زراعت و تجارت داشته و در شهر زندگی‏ می‏کنند و طرز معیشت آنها با«وبری»ها بسیار متفاوت‏ است.

چنان که فیلیپ حتی دربارهء خصوصیات و تحولات‏ این ساختار می‏نویسد:«ما به طور دقیق میزان‏ گروههای عرب وبری و یا مدری را نمی‏توانیم مشخص‏ کنیم زیرا همواره سیر تکامل تدریجی،گروههای‏ جدیدی را به وجود آورده که نیمی از آنان بدوی و نیمی‏ دیگر حضری و یا شهری هستند.ساکنان شهرها یعنی‏ مدری‏ها که در گذشته وبری و بدوی بوده‏اند تمامی‏ خصلتها و مظاهر بادیه نشینی را از خود دور نساخته‏اند و در جریان انتقال از بدویت به شهرنشینی به طور کامل این خصلتها را از دست نداده و یا آنها را از خود دور نساخته‏اند.به این نحو خون حضری هنگامی کهدر فرزندان بادیه داخل می‏شود امتزاجی بین آن دو به‏ وجود می‏آید.حتی در عصر حاضر در اطراف سرزمین‏ شام شاهد منازلی هستیم که درجهء وسط میان خانه و خیمه هستند.بدوی این حق را بر خود قائل است که‏ آنچه نیازمند آن است از مسائل و امور مختلف زندگی- که همسایهء شهرنشین وی از آن برخوردار است-را از او بگیرد و حتی گاهی در این امر به زد و خورد و هجوم و شبیخون دست می‏زند.بدوی به اعتبار دیگر،جنسی از اجناس بشر است که حالت او تا امروز از بین نرفته و به‏ خاطر موقعیت فرهنگی آن هرگز از بین نمی‏رود و تغییر نمی‏کند.او همواره همانند اجدادش زندگی‏ می‏کند و با عادات غریب انس ندارد.مسکن او خیمه‏ای از موی بز و وبرالابل است.گوسفند و شتر می‏چراند.تربیت گوسفندان و شتران در درجهء اول و تربیت اسبان و تولید و شکار و هجوم و غارت در درجهء دوم اهمیت برای آنان و ادامه زندگی آنان است.در این‏ قبایل بدوی،غزوه و یا جنگ مهمترین مسأله اقتصادی‏ و اجتماعی است که بقای آنان را تضمین می‏کند و از ارکان و ستونهای بنای اقتصادی در گروههای‏ اجتماعی است که بقای آنان را تضمین می‏کند و از ارکان و ستونهای بنای اقتصادی در گروههای‏ اجتماعی بدوی است.حبّ جنگ بر نفوس بادیه‏ مستولی است و به یک عمل مزمن تبدیل شده است.

مثلا قبایل نصرانی مثل بنی ثعلب همواره در حال‏ جنگ بوده و به هیچ معیار عقلی و دینی پایبند نبودند.

قبایل ضعیف یا حضری مقیم در دل صحرا برای اینکه‏ از تعدی قبایل قوی مصون و ایمن باشند به قبایل یاد شده«الخوه»می‏پرداختند.«الخوه»یعنی پول و بهایی‏ که برای حق حیات و زندگی در زیر سایه امنیت و صلح‏ می‏دادند.(فیلیپ حتی،«تاریخ العرب»صص 51-53.)

بدویان در قالب نظام عشیره‏ای و وحدت خانوادگی‏ انسجام می‏یافتند.هر خانواده دارای یک خیمه یا خانه‏ بود.«حی»در فرهنگ نظام قبیله‏ای برابر با خانواده یا خاندان است.هر قبیله از تعدادی اقوام یا احیاء یا عشایر پدید می‏آمد که از لحاظ نسب با یکدیگر مرتبط بودند و همگی آنان از یک رئیس تبعیت می‏کردند که‏ به لحاظ سن از همه بزرگتر بود و به هنگام فراخوانی‏ وی برای جنگ می‏شتافتند.

ارتباط و همبستگی در کیان قبیله به رابطهء خونی‏ (خواه حقیقی و خواه وهمی)باز می‏گشته است.

قحطانیان و عدنانیان

اعراب جزیرة العرب را در مجموع به دو دستهء مهم و بزرگ قحطانی و عدنانی تقسیم کرده‏اند.نسّابین عرب‏ این تقسیم‏بندی را از تورات گرفته‏اند.آنان گفته‏اند که‏ همهء اعراب از نسل سام بن نوح هستند.همچنین‏ معتقدند که«عابر بن شانح»(پسر سام بن نوح)دو فرزند بنامهای«یقطن»(که از نظر اکثر نسابین همان‏ قحطان است)و فالخ-که عدنان جد قبایل عدنانی از فرزندان اوست-داشته است.

در مورد قحطاناختلاف است.بعضی وی را برادر یقطان دانسته و بعضی وی را همان یقطن‏ می‏دانند که در تورات آمده است.

قحطان فرزندی به نام یعرب داشته که اعراب را به‏ همین سبب«عرب»نامیده‏اند.به فرزندان قحطان‏ عاربه می‏گویند:چون در سرزمین عرب ساکن شده‏اند.

از سویی به سبب سکونت ایشان در سرزمین یمن آنها را«اعراب یمانی»نامیده‏اند.آنان در مناطق جنوبی‏ جزیرة العرب زندگی کرده و پس از خراب شدن«سد مأرب»به سوی شمال شبه جزیره مهاجرت کردند.

بعضی در«غسان»و برخی در«یثرب»(مدینة النبی) ساکن شدند.دو قبیلهء اوس و خزرج که در اسلام انصار نامیده شدند از اعراب قحطانی‏اند.این اعراب نسبت به‏ اعراب عدنانی دارای فرهنگ و تمدن و پیشینهء تاریخی‏ درخشانتری هستند و به«عرب خالص»اشتهار دارند.

اعراب عدنانی فرزندان عدنان جد بیستم رسول‏ خدا(ص)هستند که آنان را«عرب ناخالص»یا«مستعربه» گویند زیرا به سبب مجاور بودن با اعراب خالص و یا اختلاط با آنان عرب شده‏اند.این عده را اعراب عدنانی‏ و به سبب این که از نسل اسماعیل(ع)هستند اعراب‏ اسماعیلی خوانده و نامهای دیگری از قبیل نزاری،بنی‏ قیدار،معدی،بنی شرق و...نیز بر آنان نهاده‏اند.

طایفهء«قریش»که رسول خدا(ص)و بنی هاشم نیز از آنان هستند از اعراب عدنانی هستند.مردم طائف‏ (ثقیف)و بیشتر مردم مکه و اطراف آن از اعراب عدنانی‏ هستند.اینان زبان عربی را از قبیله جرهم که در آن‏ هنگام اسماعیل(ع)داماد آنها شد فرا گرفته‏اند و زبان‏ خودشان را رها کرده‏اند.

تمام نسابین ذکر کرده‏اند که عدنان دو فرزند به نام‏ «معد»و«عکّ»داشته است.معد فرزندانی بنام نزار و قنص داشته که بسیاری از قبایل عدنانی نسبشان به‏ نزار برمی‏گردد و گفته‏اند او چهار فرزند بنام«مضر»، «ربیعه»،«ایاد»و«انمار»داشته است.

به گفتهء اخباریون،عدنان با بخت النصر پادشاه بابل‏ (604-561 ق-م)معاصر بوده است.نسب عدنان را در کتب برخیا دیده‏اند.ایاد که از فرزندان نزار است از محل سکونت اصلی خویش بخاطر جنگهایی کوچ‏ کرده و فرزندان وی بعضی به عراق و برخی به بحرین و شام مهاجرت کرده‏اند.میان ایرانیان و ایاد نیز جنگی واقع شده که در این جنگ(دیر الجماجم) ایرانیان شکست خورده‏اند.

تحلیلی بر ساختار نظام قبیله‏ای مقارن ظهور اسلام و دوران رسول خدا(ص)

چنان که در مباحث پیشین شرح آن رفت،در جزیرة العرب،مقارن ظهور اسلام دو جناج نیرومند وجود داشتند که از دیر زمانی،جهت تسلط بر شبه‏ جزیره و ارکان سیاسی،اجتماعی،اقتصادی و دینی آن‏ دست به تلاشهای دامنه‏داری زده و بارها به رقابتهای‏ گسترده‏ای پرداخته بودند.این دو جناح نیرومند عبارت بودند از اعراب یمانی(قحطانی)و اعراب‏ عدنانی(حجازی).با کوچ یمانیان به سرزمینهای‏ شمالی شبه جزیره از جمله یثرب(مدینة النبی(ص)و غسان در بادیة الشام این رقابتها ابعاد گسترده‏تری‏ یافت.اعراب عدنانی که اغلب در شهرهای اصلی حجاز مثل مکه و طائف ساکن بودند خود شامل قبایلی‏ مختلف با آداب و رسوم و سنتهای متفاوت بودند.این‏ دو جناح سالها با یکدیگر بر سر پرده‏داری کعبه، سقایت،رفادت و پذیرایی از زایران بیت الله رقابت و درگیری داشتند بویژه که این درگیری از هنگام سلطه‏ خزاعه و سپس قصی بن کلاب آغاز و در دوران فرزندان‏ بنی عبد مناف شدت گرفت.در این دوران رقابتها باعث بر افروختن آتش جنگی هولناک شد.قبایل‏ طرفدار بنی عبد شمس و هاشم هر یک پیمانهایی با نام‏ احلاف و یا حلف المطیبین بستند و آماده درگیری‏ شدند لیکن با میانجیگری بزرگان،این درگیری با تقسیم‏بندی قدرت و وظایف مربوط به خانه کعبه پایان‏ یافت و قبایل مختلف همگی در امور بیت الله به طور مشترک مناصبی را در دست گرفتند ولی همواره‏ کینه‏ها و نقارها چون آتش زیر خاکستر،مترصد میدانی‏ برای اشتغال بود.از سوی دیگر،جناح نیرومند اعراب‏ قحطانی که در مدینه(یثرب)و غسان روزگار می‏گذرانیدند و رقیب اصلی اعراب عدنانی بودند از دو طایفه و قبیله بزرگ و مقتدر به نام«اوس»و«خزرج» تشکیل شده بودند.این دو رقیب نیز در ادوار مختلف‏ با یکدیگر به نبرد پرداخته و رقابتهای عمدهء آنان برای‏ کسب قدرت و سلطه بر دیگری،آسایش را از همگان‏ سلب کرده بود.تاریخ عرب مملو از داستانها و حوادث‏ مربوط به این جنگهاست که از آنها با عنوان«ایام‏ العرب»یاد شده است.نبردهای یوم الربیع،یوم سمیر، یوم حاطب و آخرین درگیری آنان یوم بعاث از این مقوله‏ بود.این دو قبیله به علت رقابتها و نبردهای‏ داخلی،هیچ‏گاه نتوانستند اتحاد خویش را در مقابل‏ رقیب اصلی یعنی عدنانیان حفظ کنند.

هیچ قدرتی وجود نداشت که بتواند این دو رقیب را به تفاهم برساند و جامعهء متفرق را انتظام بخشد.در اینجا بود که پیامبر(ص)به عنوان عامل وحدت رخ نمود و قبایل خزرج که از این درگیریهای خانمان برانداز به‏ تنگ آمده بودند در سال یازدهم و دوازدهم بعثت رسول‏ خدا(ص)دو پیمان عقبهء اول و دوم را با آن حضرت‏ منعقد ساخته و از ایشان خواستند تا با ورود به یثرب به‏ این درگیریها و کینه‏ها به عنوان محور وحدت پایان‏ دهد.از اینجا بود که رسول خدا(ص)به عنوان فرمانروای‏ مطلق جهت التیام بیماری عداوت و دشمنی و اعاده‏ امنیت بدان صوب حرکت فرمودو قبایل مختلف و متعدد یمانیان را تحت عنوان انصار متحد ساخت.

و بالاخره با مهاجرت عدنانیان مسلمان شده به یثرب، دو جناح نیرومند یمانی و عدنانی را تحت عنوان انصار و مهاجر در لوای اسلام به یکدیگر پیوند اتحاد زد،با عقد پیمان مواخاة و برادری،آنان را با یکدیگر برادر ساخت و از دشمنان کینه‏توز دیروز،دوستان و برادران و یاران دلسوز و صمیمی ساخت.

ارزشها و ساختار نظام قبیله‏ای نتوانست این اتحاد را عمیق و ناگسستنی سازد،بلکه برادری و اتحاد صرفا در سایهء منادی وحدت بخش آن یعنی رسول خدا(ص) دوام داشت و در اعصار بعدی مجددا از هم گسست و کینه‏ها دوباره ظاهر شد.البته ناگفته نماند که در همان اوان اسلام نیز بروز اختلافات بین این دو جناح و قبایل مختلف زنگ خطر و هشداری بود که این‏ اختلافات و ارزشهای جاهلی و تعصبات قبیله‏ای‏ می‏تواند دوباره با کوچکترین بهانه و غفلتی به‏ فاجعه‏های بزرگی تبدیل شود.به ویژه که این اختلافات‏ و رقابتها با ظهور اسلام نوعی چهرهء اعتقادی و مذهبی‏ نیز به خود گرفته بود و به استثنای معدودی،بسیاری از افراد جناح عدنانی با سردی یا خشونت با دین اسلام‏ رو به رو شدند و پیامبر(ص)را ناچار ساختند تا با هجرت‏ به مدینه،خود را در حمایت یمانیان یعنی جناح رقیب‏ قرار دهد.این حمایت برای آنان(عدنانیان)بسیار سنگین و غیر قابل تحمل بود.درگیریها و جنگهایی که‏ بین این دو نیرو بر سر اسلام در«بدر»،«احد»،«خندق» و...اتفاق افتاد کینه‏ها را دو چندان کرد.با فتح مکه و در حقیقت با از دست رفتن تسلط و سیادت قریش به‏ عنوان بزرگترین قبیلهء عدنانی و برتری و غلبه قحطانیان‏ بر مکه،ندای تجدید تخاصمات از سوی بزرگ و رئیس‏ قبیلهء خزرج و در حقیقت،بزرگ انصار-سعد بن عباده‏ -به گوش رسید که«الیوم،یوم الملحمه»(امروز روز انتقام و کشتار است‏)و همین امر باعث شد تا پیامبر(ص)به علی(ع)بگوید پرچم را از دست سعد بن‏ عباده بگیرد و شعار«الیوم یوم المرحمه»(امروز روز رحمت و گذشت است‏) را سر دهد.

در جنگ حنین نیز به هنگام تقسیم غنایم که‏ پیامبر(ص)برای جذب قلوب عده‏ای از بزرگان قریش،به‏ آنان سهم زیادتری بخشیدندای حرقوص بن زهیر از جناح یمانی بلند شد که«اعدل یا محمد»(ای‏ محمد عدالت کن‏).

همچنین به هنگام پایان جنگ مریسیع(یکی از جنگهای بین مسلمانان و کفار)بر سر برداشتن آب از چاه میان یکی از انصار و غلام عمر بن خطاب که از مهاجران بود درگیری پیش آمد و دو نفر به قتل‏ رسیدند و بیم آن می‏رفت که این ماجرا به یک درگیری‏ گسترده تبدیل گردد و کینه‏های یمانی و عدنانی را از نو زنده سازد که با وساطت چند تن از ریش سفیدان‏ غائله ختم یافت و پیامبر(ص)دستور حرکت داد تا درگیری شدت بیشتری نیابد.در این هنگام‏ عبد الله بن ابی بن سلول که از سرکردگان منافقان در مدینه بود از فرصت به دست آمده به نحو مطلوب بهره‏ برد و با بیان سخنانی کینه‏های قدیمی بین عدنانی و قحطانی را تازه کرد.او خطاب به انصار و مردم مدینه‏ گفت این همان چیزی است که خود خواسته‏اید،شما اینان را به شهر خود دعوت کردید و هر آنچه داشتید با آنان قسمت نمودید.خود گرسنگی کشیدید ولی آنان‏ را سیر کردید و پناه دادید.حال که از پرتو شما جانی‏ گرفته‏اند علیه شما موضع می‏گیرند.وی ضرب المثلی‏ بسیار زشت در مورد انصار زد و گفت سگ همسایه را سیر کن تا شکمت را بدرد،به خدا سوگند همین که به‏ مدینه رسیدیم آنان را از خانه و کاشانهء خود بیرون‏ می‏کنیم و آنان را با چنان ذلتی مواجه خواهیم ساخت‏ که دیگر پناهی نداشته باشند.بعضی از صحابه‏ چون زیدبن ارقم این سخنان را به گوش پیامبر(ص) رسانیدند و حتی فرزند عبد الله بن ابی از رسول‏ خدا(ص)خواست تا اجازه دهد پدرش را به قتل برساند ولی آن حضرت نپذیرفته و فرمودند آیا می‏خواهید دشمنان بگویند پیامبر یاران خود را می‏کشد؟

در جایی دیگر نیز(حادثهء افک)با وقوع درگیری‏ لفظی میان سران اوس و خزرج نزدیک بود کار به‏ درگیری میان مسلمانان کشیده شود.زیرا هر دو قبیله‏ یکدیگر را متهم می‏ساختند که نزد پیامبر(ص)علیه‏ قبیلهء رقیب موضع گرفته و مترصد فرصت هستند تا از پیامبر(ص)فرمان قتل پخش کنندگان داستان‏ افکرا بگیرند.

از جهت دیگر،مسائلی چون‏ اعتراض به فرماندهی زیدبن حارثه و فرزندش اسامة بن زید مبین استمرار ارزشهای‏ قبیله‏ای و جاهلی بود.کوتاه سخن آنکه تنها حضور رسول خدا(ص)آن هم فقط در مقطعی کوتاه سد مستحکمی در مقابل بروز این ارزشها ایجاد کرد.

طبیعی بود که با رحلت آن منادی وحدت،خصائل و خصایص قبیله‏ای از نو احیاء و برادران و یاران فداکار دیروز،برای کسب قدرت و سلطه با یکدیگر کینه بورزند و زحمات پیامبر خدا را نقش بر آب سازند.

مواضع پیامبر(ص)و خلفا در مقابل نظام قبیله‏ای

همان گونه که روشن است اسلام در محیطی ظهور یافت که نظام قبیله‏ای در آن سیطره و نفوذ مطلق‏ داشت.پیامبر(ص)در اولین تعالیم خود موقعیت و ساختار نظام قبیله‏ای را با خطر و بحران جدی رو به رو ساخت.در واکنش به آنچه که اسلام با آن به مخالفت‏ برخاسته بود رؤسای قبایل کوشیدند موضعی تهاجمی‏ اتخاذ کنند.گروهی از آنان گمان می‏بردند که‏ پیامبر(ص)می‏کوشد زعامت و رهبری را از دست آنان‏ خارج سازد و قبایل آنان را تحت سلطهء قریش درآورد.از آنجا که پیامبر(ص)می‏دانست حساسیت زعمای قبایل‏ به خاطر کاهش نفوذ و قدرت و به مخاطره افتادن‏ منافع مادی است،تلاش کرد در جهت تألیف قلوب‏ آنان گامهایی بردارد.هدایا و تقسیم غنایم و فی‏ء بین‏ آنان تأثیر زیادی در جذب آنان داشت همچنین در مواقع مختلف،رسول خدا(ص)از غنایم جنگ‏ها سهمی‏ افزون بر دیگران به این افراد می‏داد.در فتح مکه نیز امتیازاتی به ابو سفیان بزرگ مکه داد از جمله اینکه هر کس به خانهء ابو سفیان پناه برد ایمن است.

رسول خدا(ص)در مدینه و به هنگام هجرت،پیمان‏ مؤاخاة و برادری بین مهاجرین و انصار را مطرح کرد و بدین وسیله پیمانهای قبیله‏ای را سست نمود.افزون‏ بر آن،پیامبر در حجة الوداع تمام پیمانهایی را که در عصر جاهلیت منعقد شده بود ملغی کرد و به این ترتیب‏ آخرین ضربات را بر پیکر نظام قبیله‏ای وارد آورد.

خلفای پس از رسول خدا(ص)نیز همانند ایشان‏ همت خود را متوجه نبرد و برخورد با عصبیت‏های‏ قبیله‏ای و سرکوبی مدعیان آن کردند.

-ابو بکر بدون کوچکترین اهمالی،مواضعی شدید در جریان ردّه علیه قبایل از خود نشان داد و فرمان قلع و قمع آنان را صادر کرد چرا که او در این غائله خطری‏ جدی علیه دولت نوپای اسلامی می‏دید.البته این امر را باید در مورد قبایلی که نسبت به عدم دستیابی بنی‏ هاشم و علی(ع)به قدرت معترض بودند مستثنی کرد زیرا برخورد با آنان هیچ گونه دلیل و توجیه شرعی به‏ همراه نداشت از جمله قتل عام قبیلهء بنی یربوع و قتل‏ مالک بن نویره و...که در مبحث بعدی بدان اشاره‏ خواهیم داشت.

موضع ابو بکر در مقابل رؤسای قبایل مرتد و اشراف‏ آن بیشتر ناشی از مقتضیات و تدابیر و مصالح سیاسی‏ بود.وی عده‏ای از آنان را به بدترین وضع به قتل رساند و در مقابل عده‏ای چون اشعث بن قیس را بخشید و حتی ام فروه خواهر خویش را به عقد او درآورد.

عمر بن خطاب از سلف خود در قلع و قمع عصبیت و نزاعهای قبیله‏ای سخت‏گیرتر بود.او هرگز به رؤسای‏ قبایل اجازه نمی‏داد تا قدرت خویش را تثبیت کرده و بر آن بیفزایند و به اشراف و ثروتمندان اجازه نمی‏داد ثروت و دارایی و املاک خویش را افزون کنند.وی حتی‏ به صحابه اجازه نمی‏داد از مدینه خارج شوند زیرا معتقد بود اگر آنان به جهاد بروند پس از تصرف زمینها، به زمینداری و ثروت‏اندوزی پرداخته و برای خود قدرت‏ و مقامی کسب خواهند کرد.بسیار ساده لوحی است‏ اگر بپذیریم قتل عمر بن خطاب،این خلیفه سخت‏گیر نسبت به بنی امیه و اشراف القبایل صرفا تراوش یافته‏ از عقل و فکر فردی مجهول الهویه و ایرانی به نام ابولؤلؤ بوده است بلکه باید در قتل او ردپای اشراف اموی از جمله مغیرة بن شعبه را که عمر نسبت به آنان شدت‏ عمل به خرج می‏داد پی جست.می‏بینیم که سرانجام‏ این مانع بزرگ از سر راه آنان برداشته شد و در حقیقت‏ زمینه برای به قدرت رسیدن یکی از همان اشراف یعنی‏ عثمان بن عفان فراهم گردید.عثمان،اشراف و رؤسای‏ قبایل را دوباره قدرت بخشید و در کالبد نظام قبیله‏ای‏ و جاهلی روح تازه‏ای دمید و در تمام ارکان خلافت، اشراف و رؤسا و بزرگان قبیله‏ها را دخالت داد.به‏ گونه‏ای که عملکرد سوء آنان دامنگیر خودش شد و مردم عاصی و جان به لب آمده به قتل او مصمم شدند.

امام علی(ع)نیز در دوران خلافت خویش موضعی‏ بسیار سخت علیه عصبیت و روح قبیله‏گرایی از خود نشان داد.مانند سفارش آن حضرت به یکی از یاران‏ خود که:اگر مردم را دیدی به سوی عشیره‏گری و قبیله‏گرایی دعوت می‏کنند آنان را با شمشیر بزن تا به‏ سوی خدا و سنت پیامبر(ص)و کتاب خدا بازگردند، این عصبیت و حمیت از خطرات شیاطین است پس از این امر کناره گیرید و...

مواضع سیاسی قبایل در زمان رحلت پیامبر(ص)

اشاره شد که پس از رحلت پیامبر(ص)ریشه‏های‏ عصبیت قبیله‏ای مجددا نضج گرفت.در عرصهء سیاسی‏ این دوران که با ظهور سقیفه بنی ساعده و قدرت نمایی‏ قبایل شکل می‏گیرد در مدینه(مرکز حکومت اسلامی) سه قبیله(در معنای عام)به طور جدی و فعال حضور دارند و هر یک می‏کوشند تا سیادت و رهبری را به‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود)

قبیله خود اختصاص داده و دست دیگری را از آن کوتاه‏ سازند.این سه قبیلهء عمده عبارتند از:قریش،اوس و خزرج.

تلاش قریش برای دستیابی به قدرت

قبل از آنکه به مواضع قریش در این دوران و تلاشهای‏ گسترده آن برای کسب قدرت سیاسی بپردازیم‏ اشاره‏ای مختصر به قبایل و طوایف تشکیل دهندهء آن‏ داریم:

قریش شامل تعدادی قبیله بوده که از قرنها قبل از بعثت رسول خدا(ص)در مکه سروری داشته و به امر تجارت و صیانت از کعبه می‏پرداختند.مقارن ظهور اسلام،قریش در قدرت کامل به سر می‏برد.و با اعتلای‏ کلمه توحید و تشکیل حکومت اسلامی در مدینه‏ قدرت از دست اشراف القبایل قریش خارج شد.(به‏ خصوص پس از فتح مکه)اما با رحلت رسول خدا(ص) قریش دوباره به تکاپو افتاد تا مجددا قدرت سیاسی از دست رفته را به دست آورد.یکی از تیره‏های قریش‏ «تیم بن مره»است که از تیره‏های غیر معروف و کم‏ اهمیت قریش به شمار می‏رفته است.تیرهء«عدی بن‏ کعب»نیز به لحاظ اعتبار،وضع مشابهی با تیم بن مره‏ داشت.«ابو بکر بن ابی قحافه»در رأس تیرهء اول و«عمر بن خطاب»در رأس تیره دوم برای احیای قدرت قریش، بلافاصله پس از رحلت رسول خدا(ص)به سوی سقیفه‏ بنی ساعده(که متعلق به بنی ساعده از قوم خزرج بود) شتافتند و در بین راه ابو عبیدة بن جراح را نیز همراه خود ساختند.

قریش به محض آگاهی از اجتماع قبایل اوس و خزرج در سقیفه بنی ساعده برای تعیین کردن مسأله‏ رهبری جامعه به آنجا شتافتند تا مبادا رقبای آنان یعنی‏ انصار که اینک در قالب قبیله اوس و خزرج متشکل‏ شده بودند قدرت را در انحصار خود درآورند.

با تأملی کوتاه در سخنان بزرگان مهاجرین و نیز انصار در سقیفه،می‏توان تلاش برای تجدید بنای‏ قبیله‏گرایی را مشاهده کرد.اولین سخنران از قریشیان، ابو بکر بن ابی قحافه بود.سخنان و استدلال ابو بکر در مقابل انصار بر مدار شرافتهای قبیله‏ای،نسبها و ارزشهای قومی می‏چرخید.وی گفت:ما اولین مردم‏ در اسلام هستیم و در میان مسلمانان مسکن ما در مرکز است.نسب ما شریف‏ترین است و ما رابطه‏ خویشاوندی نزدیکتری با پیامبر(ص)داریم و شما (انصار)برادران اسلامی ما و شریکان ما در دین‏ هستید،شما به ما یاری دادید و ما را حفظ و حمایت‏ کردید،خداوند بهترین پاداش را به شما عنایت فرماید.

از این رو ما امرا هستیم و شما وزراء(انتم الوزراء و نحن‏ الامراء)،اعراب هرگز خود را تسلیم قبیله‏ای جز قریش‏ نخواهند کرد.آنگاه ابو بکر برای مجاب ساختن دیگران‏ حدیثی از پیامبر نقل کرد که:«الائمة من قریش»(شعار«الائمه من قریش»حدیثی است که گردانندگان و کارگزاران سقیفه ساختند و بعدها بنی عباس هم از آن سود جستند و متأسفانه بعضی از مورخان و بزرگان نیز بدون تأمل در این حدیث،به‏ آن استناد کردند.در صورتی که بین ائمه از بنی هاشم که شاخه و تیره‏ای از قبیله قریش هستند با کل قریش اشتباه شده است.در واقع‏ باید گفت این موضوع بیشتر یک نظریه نژادی است تا اعتقادی.) [پیشوایان از قریش هستند].بنابراین با برادران‏ مهاجرتان در آنچه خداوند به آنها ارزانی داشته است‏ رقابت نکنید.

ابو بکر دقیقا بر عواملی دست گذاشت که همه‏ حاکی از تکیه بر شرافتهای قومی و قبیله‏ای است.این‏ عوامل وقتی با سوابقی چون سبقت در اسلام، مصاحبت با پیامبر در غار،امامت نماز به هنگام بیماری‏ پیامبر و امتیاز مهم کهولت سن همراه گردید زمینه را برای موفقیت ابو بکر در قرار گرفتن بر مسند خلافت‏ فراهم آورد.در پیروزی قریش،نقش عمر بن خطاب را نباید نادیده انگاشت.ابن ابی الحدید می‏گوید اگر عمر و تلاشهای او نبود ابو بکر به خلافت نمی‏رسید.عمر همچون ابو بکر در استدلالات خود در قبولاندن خلافت‏ قریش از اهرمهای قبیله‏ای و قومی جاهلی بهره‏ می‏برد.او در پاسخ حباب بن منذر از بزرگان اوس که‏ می‏گفت از ما یک امیر و از شما نیز یک امیر،جواب داد چقدر مضحک است،دو شمشیر در یک نیام‏ نمی‏گنجد!به خدا سوگند اعراب هرگز با قدرت شما توافق ندارند در حالی که پیامبرشان از دیگران(قبیلهء قریش)است.وی چون دید در سقیفه جنجال به‏ پا شد و آتش منازعات شعله‏ور گردید برای اینکه زمام‏ امور از دست او خارج نشود و خواسته او،در معیت با ابو بکر تحقق یابد پیش دستی کرده و مسأله را فیصله‏ داد.بدین صورت که دست در دستان ابو بکر گذاشت و او را به پذیرفتن بیعت وادار ساخت،بدین صورت‏ قبیلهء قریش و در رأس آنان طایفهء تیم بن مره‏ پیروزمندانه از سقیفه خارج شدند و خلافت را به قبیلهء خود اختصاص دادند.

تلاش قبایل قحطانی در سقیفه بنی ساعده

در کنار قبیلهء قریش،که در حقیقت جزو قبایل‏ عدنانی است قبایل قحطانی شامل اوس و خزرج یا یمانیان،پس از شنیدن خبر رحلت رسول خدا(ص)در سقیفه بنی ساعده که متعلق به طایفهء بنی ساعده از طوایف خزرج بود اجتماع کردند تا سعد بن عباده رئیس‏ قبیلهء خزرج را که از صحابهء بزرگ رسول خدا(ص)و از انصار بود به حکومت برسانند.

قبایل اوس و خزرج که از انصار بودند،خود را ازقریش(مهاجرین)به حکومت و جانشین پیامبر(ص) محق‏تر می‏دانستند،به ویژه آنکه رسول اکرم بارها مقام‏ و مرتبت انصار را گوشزد نموده و دعاهای فراوانی در حق آنها کرده بودند.سعد بن عبادهء خزرجی،کاندیدای‏ خلافت از قبیلهء خزرج و از صحابهء بزرگ بود که در پیمان عقبه همراه هفتاد تن از اهل مدینه اسلام آورده‏ و در تمامی نبردها و غزوات(جز بدر)حضور داشته و از جایگاه و موقعیت ویژه‏ای نزد پیامبر برخوردار بود.

مطلب دیگری که انصار و قبایل قحطانی را نسبت به‏ دستیابی به قدرت تحریض و تشویق می‏کرد،ترس از سلطهء قریش و در حقیقت،عدنانیان بود که در طول‏ قرنها برای سیادت بر شبه جزیره با یکدیگر نزاع و اختلاف داشتند.سعد بن عباده،تفکر استحقاق خلافت‏ از سوی انصار را در سقیفه بنی ساعده چنین نمایان‏ می‏سازد؛ای انصار شما سخت‏ترین مبارزات را در برابر دشمنان محمد(ص)داشتید تا آنکه عرب با شمشیرهای‏ شما مطیع و منقاد گشت و پیامبر(ص)در حالی از دنیا رفت که از شما راضی بود.

حباب بن منذر،از دیگر بزرگان قبیلهء خزرج نیز انصار را هشدار داد که مبادا مهاجرین،آنان را بفریبند.وی‏ سپس بر پیشی داشتن انصار در گرویدن به اسلام اشاره‏ کرد و اسلام آوردن قریش را مرهون زحمات انصار و فداکاریهای آنان دانست.او خطاب به قریش گفت:از این می‏ترسیم که اگر امروز این امر در دست شما محکم‏ شود بخاطر کینه‏هایی که از ما دارید با ما نبرد و ستیزه‏ کنید.

او از روی تعصب به احیای کینه‏های قدیمی در رقابتهای گذشته پرداخت و گفت:ای انصار،اگر اینان‏ (مهاجران)از آنچه شما می‏خواهید ابا کردند از سرزمینتان بیرونشان کنید و نگذارید خلافت به‏ دستشان بیفتد.به خدا سوگند اگر بخواهند ما این کار را مانند نخست برمی‏گردانیم،هر که پیشنهاد مرا رد کند با شمشیر او را به خاک مذلت می‏مالم.

حباب بن منذر پس از گفته‏های فوق ناگهان تغییر موضع داد و چون بیم داشت مهاجران تن به خواسته‏ انصار ندهند گفت:«اگر نپذیرفتند آنگاه می‏گوییم از ما یک امیر و از شما نیز یک امیر(منا امیر و منکم‏ امیر)».بیان مطلب اخیر،موضع انصار را به ضعف‏ کشانید و آنان را در مقابل رقیب آسیب‏پذیر ساخت.

رقابتهای دیرینه و حسادتهای قبیله‏ای و قومی میان‏ اوس و خزرج نیز به شکست انصار کمک کرد.به عنوان‏ نمونه می‏توان از بشیربن سعد خزرجی(پسر عموی‏ سعدبن عباده)یاد کرد.او اولین کسی بود که با ابوبکر بیعت کرد و به این ترتیب راه شکست انصار را هموارتر نمود.

کارشکنی و اختلاف میان بزرگان اوس و خزرج و حمایت چند تن از بزرگان اوس که نمی‏توانستند سیادت و برتری رقیب دیرینه خویش(قبیلهء خزرج)را تحمل کنند و به عبارت دیگر،سیادت و برتری عدنانیان‏ را مطلوبتر می‏دانستند،کار انصار را به کلی به انحطاط کشاند.اسید بن حضیر از قبیلهء اوس این حسادت را چنین آشکار ساخت.«اگر امارت به سعد بن عباده‏ (خزرجیان)برسد پیوسته در میان آنان ثابت خواهد بود و این برای آنان فضیلتی است که هیچگاه بهره‏ای از خلافت به شما نخواهد رسید پس برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید.

بشیر بن سعد از قبیلهء خزرج نیز انصار را به بیعت با ابوبکر فرا خواند.با بیعت این دو تن و همچنین‏ ابو عبیده و عمر بن خطاب با ابوبکر،شکست خزرج و اوس قطعی شد و خلافت به خاندان تیم بن مره از قبیلهء قریش رسید.

آنچه پیش از هر موضوع دیگر در رابطه با «نظام قبیله» مطرح است، ساختار قبیله وکارکرد آن است. در رابطه با ساختار قبیله، گفتنی است که اجزای قبیله عبارت است ازرهبر قبیله که از وی به «رئیس»، «شیخ»، «زعیم»، «کبیر» و «سیّد» و گاه «ملک» و«قیِِل» تعبیر می‏شود

رئیس قبیله در خصوص رئیس قبیله گفتنی است که، شرط اصلی دست‏یابی یک شخص به رهبری‏و زعامت قبیله وجود پاره‏ای صفات و خصال نیکو و پسندیده در وی بود تا رهبر قبیله درسایهء برخورداری از آن ویژگی‏ها، اولاً از مقبولیت عمومی و نفوذ اجتماعی برخوردار گردد وثانیاً بتواند در شرایط دشوار جزیرة العرب، کمک کار و حلّال مشکلات افراد قبیلهء خود باشد. صفات مورد اشاره را بدین قرار برشمرده‏اند: سخاوت و کرم، نَجْرة (شجاعت)،داشتن عشیرهء نیرومند و یاوران فراوان، خردمندی و کارآزمودگی، صبر و بردباری، حلم‏و اغماض نسبت به خطاهای افراد قبیله، تواضع و فروتنی نسبت به همهء افراد قبیله و ازجمله افراد ناتوان، فصاحت و بلاغت، ادب، صداقت، عفت و پاکدامنی و أمانت به علاوه، رئیس قبیله باید از نظر حسب و افتخارات خانواده و نسب از پیشینهء روشن‏و قابل قبولی برخوردار باشد. «موالی» یعنی کسانی که با پیمان ولاء در جرگهء افراد قبیله‏قرار گرفته‏اند و «خُلعا» که به دلیل اعمال ناپسند موجب سرشکستگی قبیلهء خود شده در نتیجه عضویّت آنان در قبیله لغو گردیده و نیز افراد «هجین» که از نظر نسبی خونشان‏به خون غیر عرب آلوده شده هیچ‏گاه نمی‏توانند به رهبری قبیله برسند؛ چراکه فرزندان،وارث صفات و خصال پدران و مادران خویش هستندافزون بر این، داشتن مال و ثروت نیز غالباً و به ویژه در میان قبایل کوچ‏نشین، از شرایط لازم برای تصدی مقام ریاست قبیله بود؛ چرا که بدون داشتن مال و ثروت، رئیس قبیله ازادای بسیاری از وظایف خود بازمی‏ماند از نظر سِنّی نیز غالبا رئیس قبیله از افراد مسنّ‏قبیله بودگرچه این مورد استثناهایی هم داشت و اما در مورد اینکه فرد دارای شرایط فوق ، با چه ساز و کاری به ریاست رسمی قبیلهءخود می‏رسید، این موضوع معمولاً و به ویژه در شرایط وجود رقابت و نزاع میان افرادقبیله بر سر ریاست، از طریق شورا و با رأی و انتخاب رؤسای عمایر و بطون و عشایر وبه اصطلاح «اهل حل و عقد» و نه آرای عموم افراد قبیله و گاه با زور و غلبه و اتکای‏یک فرد به عشیره و خاندان خود و گاه به صورت إقبال عمومی و با رضایت جمعی صورت می‏گرفت. برخی اوقات نیز که به هیچ روی عشیره‏ها و بطون قبیله به توافق نمی‏رسیدندو نزاع و خونریزی بر سر این موضوع به درازا می‏کشید، سران قوم نزد پادشاهان ذینفوذ جزیرةالعرب نظیر «ملوک کندة» و یا «تبایعهء یمن» می‏رفتند تا از سوی آنان فردی ازدرباریان خود و یا از میان عشایر متخاصم را به ریاست قبیلهء مورد نظر نصب نمایندچنانچه رئیس قبیله تمام عمر ریاست قبیله را داشت و از وجهه و پروندهء قابل قبولی‏برخوردار بود، این موضوع در تعیین جانشین برای وی تأثیر زیادی داشت و در این باره‏راهکارهای دیگری چون: وراثت طبیعی این مقام از سوی فرزند أرشد رئیس پیشین ونیز ولایتعهدی و تعیین فرزند اصلح و نه لزوماً أرشد، از سوی رئیس پیشین قبیله به وفوراعمال می‏شدبه ندرت نیز اتفاق می‏افتاد که رئیس یک قبیله یک جانشین با ملاحظهءعلایق سببی و نه نسبی و لحاظ برخی مصالح دیگر، فرد شایسته‏ای خارج از قبیلهء خود رابه عنوان رئیس شهر و قریه پس از خود معرّفی و نصب کندبرخی پژوهشگران نقش وراثت را در تصدی رهبری قبیله به‏کلی نفی کرده‏اندلیکن‏این نظریه با واقعیات نظام قبیله سازگاری ندارد. البته باید توجه داشت که وراثت یا وصایت و ولایتعهدی تنها جای رأی و انتخاب رؤسای عشایر و بطون را می‏گرفت و نمی‏توانست‏جای شروط و صلاحیت‏های عمومی لازم را پر کند.طبعاً چنانچه فرزند یا فرزندان رئیس‏پیشین قبیله فاقد شرایط عمومی و لازم برای تصدی ریاست بودند،از سوی أشراف قبیله‏به ریاست پذیرفته نمی‏شدنددر مورد نحوهء ابراز رأی و حد نصاب لازم برای انتخاب یک فرد به‏عنوان رئیس قبیله،آنچه معلوم است این است که ابراز رأی به صورت «بیعت» سران عشایر با فرد مورد نظرانجام می‏گرفته است و اما در مورد حد نصاب لازم برای گزینش رئیس قبیله، مطلبی درمنابع به چشم نمی‏خورد لیکن از ظاهر امر چنین برمی‏آید که رئیس قبیله به اتفاق آرای‏رؤسای عشایر و بطون انتخاب می‏شده، به این معنی که، هرگاه در رایزنی‏های پیش از بیعت‏رسمی، اکثریت اشراف قبیله موافق ریاست فردی خاص بودند، همهء سران قبیله با وی‏بیعت می‏کردند؛ چرا که در غیر این صورت، بروز انشعاب در قبیله، به ویژه در رابطه باقبایل صحرانشین و کوچ رو، امری اجتناب‏ناپذیر بود. شاید بتوان رویه‏ای را که خلیفهء دوم در شورایی که جهت گزینش خلیفهء پس از خودترتیب داد، مؤید مطلب فوق گرفت. خلیفهء دوم که به طور مکرر از احتمال بروز اختلاف‏میان سران مسلمانان ابراز نگرانی می‏کرد و اختلاف آنان را موجب بروز اختلاف در میان‏مسلمانان می‏شمرد، برای رفع این دغدغه دستور داد تا در صورت بروز اختلاف‏نظر میان‏اعضای شورا، گروه اقلیت گردن زده شوندتخلّف برخی از سران قبیله از بیعت، یکی از دو امر را در پی داشت: یا انشقاق درقبیله، که این موضوع در میان قبایل کوچ‏نشین با سهولت بیشتری صورت می‏گرفت، و یابروز درگیری میان جناح‏های رقیب و تحمیل خواستهء یک جناح بر دیگری؛ چنانکه مورداخیر در جریان سقیفه و خلافت ابوبکر رخ داد

وظایف و امتیازات رئیس قبیله

وظایف و امتیازات رئیس قبیله هنگامی که یک فرد به رهبری و ریاست قبیله می‏رسید، برحسب ظاهر او می‏توانست‏مانند یک پادشاه با اختیارات مطلقه عمل کند و به رأی و نظر دیگران بی توجه باشدلیکن با توجه به فلسفهء وجودی ریاست قبیله که خدمت به افراد قبیله و رهبری کل قبیله‏در مسیر عزّت و افتخار بود، مطالبات و انتظارات زیادی از سوی اعضای قبیله متوجهرئیس قبیله بود که خود به خود دایرهء اختیارات وی را تعیین و محدود می‏ساخت و طبعاً،توجه به این مطالبات، شرط تداوم ریاست وی محسوب می‏گردید؛ گرچه این مطالبات ووظایف به‏صورت مکتوب و مدوّن و آیین‏نامهء رسمی نبود. در این زمینه، یکی‏از مهمترین‏موارد، لزوم مشورت رئیس قبیله با سران عشایر و بطون قبیله بود و در صورت استبدادرأی رئیس قبیله، به ویژه اگر خود رأیی او به ضرر افراد قبیله تمام می‏شد و یا در راستای‏منافع شخصی قرار می‏گرفت، هیچ تضمینی برای تداوم ریاست وی وجود نداشت و چنانچه‏رئیس مستبد بر تصدی مقام و موقعیت خود اصرار می‏ورزید، چه بسا به قتل می‏رسیدلذا یک رئیس با حزم و دوراندیش و موفق کسی بود که پیوسته و به ویژه در امور مهم،جویای آراء و نظرات رؤسای عمایر و بطون قبیله می‏بود تا در سایهء مشورت با ایشان‏تصمیمات پخته و سنجیده‏ای که رضایت عامهء افراد قبیله را تأمین نماید، اتخاذ کنددیگر وظایف شیخ قبیله عبارت بودند از: کمک به افراد نیازمند قبیله و رعایت مواسات باآسیب دیدگان؛ پذیرایی شایسته و با روی باز از مهمانانی که بر قبیله وارد می‏شدند؛ بازبودن درب خانه‏اش به روی عموم افراد قبیله؛ اهتمام ورزیدن به حفظ و رعایت شئون وسنت‏های قبیله در سطح کل قبیله؛ انجام فعالیت‏ها و رایزنی‏های سیاسی با دیگر قبایل‏جهت تحکیم موقعیت و قدرت و عزّت قبیله؛ فرماندهی جنگ و ابراز رشادت و شجاعت درمیدان جنگ به عنوان الگوی دلاوری برای افراد قبیلهء خود و تهییج آنان به نبرد؛ تلاش‏برای آزادی اسیران قبیله و شرکت در پرداخت فدیهء اسیران در مورد خانواده‏های ضعیف؛شرکت در پرداخت دیه‏ای که بر ذمهء افراد ناتوان قبیله بود؛ تلاش برای رفع مخاصمات ونزاع‏های داخلی؛ حمایت از افراد قبیلهء خود در مواردی که آن افراد جنایتی در حق دیگرقبایل مرتکب شده و طبعاً در معرض خطر قرار گرفته بودنددر برابر وظایف نسبتاً سنگینی که برعهدهء شیخ قبیله بود، وی نیز از حقوقی برخورداربود. البته با این توضیح که، همانگونه که وظایف شیخ قبیله اموری مدوّن و با پشتوانهء اجرایی‏مستحکم و منسجمی نبود، حقوق و امتیازات او نیز به همین منوال بود و در نتیجه، همه‏چیز در گرو همت و شخصیت رئیس قبیله بود. مهمترین امتیاز و حقی که رئیس قبیله از آن برخوردار بود، مُطاع بودن دستورات وی‏بود. مادامی که شخصی رئیس قبیله بود، بی آنکه آیین‏نامه و الزامی در میان باشدعموم‏افراد قبیله به ویژه تودهء مردم، از او همچون یک پادشاه دارای قدرت مطلقه اطاعت‏می‏کردندلذا، احراز این مقام و موقعیت افتخاری بزرگ و بلکه بزرگ‏ترین افتخار در میان‏عرب محسوب می‏شد، از همین‏رو، رقابت شدیدی میان سران عشایر و بطون قبیله برای‏کسب آن وجود داشت و بسیاری موارد، آنان با همین انگیزه، یعنی برای کسب عنوان‏«سیادت» و جلب قلوب و دیدگان دیگران اموال زیادی صرف می‏کردندموارد مشخص و تعریف شدهء دیگری نیز جزو حقوق رئیس قبیله بود که عبارت بودنداز: نظارت بر تقسیم غنایم جنگی میان افراد قبیله؛ حق مالکیّت بر یک چهارم غنایم به‏دست آمده از جنگ‏ها و غارت‏ها که آن را «مِرباع» می‏گفتند؛ حق تملّک اشیاء نفیس ازغنایم نظیر سلاح، اسب، کنیز و نحو آن پیش از تقسیم غنایم، که از آن تحت عنوان‏«صفایای رئیس قبیله» یاد می‏شد؛ حق تملّک غنایمی که پیش از بروز جنگ و در مسیرحرکت به سوی خصم، نصیب قبیله می‏شد که به «حقّ النشیطة» معروف بود؛ حق تملّک‏مازاد غنایم که به دلیل اندک بودن و یا به دلیل دیگر قابل تقسیم نبود، مانند اینکه یک‏شتر یا اسب و یا مقدار اندکی درهم و دینار و نحو آن باقی بماند، که به آن «فضول» گفته‏می‏شد؛ حق «حِمی»، یعنی اینکه رئیس قبیله چنانچه در مسیر مهاجرتها و جابه‏جایی‏هایقبیله به بِرکه یا چراگاهی برخورد می‏کرد که مورد علاقه وی قرار می‏گرفت، می‏توانست‏آن موقعیت را تا حدودی مشخص برای خود قُرق کند و دیگر افراد قبیله را از تصرّف‏بازدارد

 

در سایت بشارنیوز و آقای محمد زرین این پدیده را دارای فوایدی هم میداند که بدون تصرف تقدیم می گردد:

از آن جهت که این نظام هویتی مارا شکل داده است. اما می توان همین نظام اجتماعی را به نیکویی آسیب شناسی کرد. چگونه؟ با طرح سوال و مساله.

قبیله گرایی کجا، چگونه و تا چه اندازه؟

مزایا و معایب این مرزبندی ها چیست؟

ارتباط بافت عشیره ای باتوسعه پایدار چه نوع رابطه ای است،عامل توسعه است، یا مانع آن؟

آیا ممکن است از احساسات پاک طایفه ای، بنفع اهداف کور سیاسی و اجتماعی کمک گرفت؟

بی گمان در پاسخ به این پرسش هاست که می توان بدون وداع با یک چنین نظام اجتماعی ریشه داری به اصلاح آن پرداخت. آنجاست که می توان از این پتانسیل به نحو احسن در راه رسیدن به جامعه ای مترقی،مدنی قابل تحمل برای شهروند کمک جست.

عکس این مساله هم آنجا صدق می کند،که با وجود دسترسی جوامع عشیره ای به مدرن ترین دست آوردهای بشر از جمله اینترت و شبکه های اجتماعی،بجای دانش اندوزی،و آموختن آیین و آداب زندگی،همان مسیر سابق را شاید با اشتباهات بیشتر خواهیم پیمود.حال نگاهی گذرا به فواید و مضرات نظام عشیره ای:

فواید

قبیله هم خانواده قبله است.و قبله هم جهت مشترکی میان مومنان یک دین.طایفه هم ریشه مشترک دارد با طواف.آنگونه که به گرد یک مقدس مشترک می گردند.پس می توان گفت قبیله و طایفه آنجا پدیدآمد که یک قوم،از یک زمان تصمیم گرفتند گرد چیزی یا کسی جمع شوند و هم پیمان گردند.آن چیز می تواند یک مرتع،.چندپارچه آبادی یا یک فرد مقتدر و متنفذ باشد.اتخاذ یک وجه مشترک میان یک جمع اسباب وحدت بود.تا در روز مبادا،همه تعظیم کنندگان آن سرزمین،بنای مقدس و یا فردی که ممکن است جدمشترک باشد،دست به دست هم داده و دربرابر دشمن بایستند،یا در سوگ یکی سایرین مویه کنند.یا دربرابر یک پدیده طبیعی به هم کمک نمایند.یا آنکه در فصل کاشت بت برداشت،همه باهم باشند.

این مساله برمی گردد به دوران ماقبل مدرن.برای مثال فردی از ایل قشقایی یا شاهسوند جدا شده در شیراز یا تهران مسکن می کند،عملا ترتیبی می دهد تا وظایفی را که سابقا بعهده طایفه و ایل بوده،مانند دفاع از جان و مال و ناموس،به دولت مرکزی بسپارد و خود بدون نگرانی به زندگی مدرن،یا نسبتا مدرن بپردازد.این همان نقطه آغاز مدنی شدن است.جایی که هویت فرد اندک اندک دگرگون شده،بنحوی که ممکن است فرزندشهر نشین وی،حتی زبان مادری اش را هم کنارگذارد.

ولی امروزه در بسیاری از نقاط کشور،هنوز شاهد شهرنشینانی هستیم که هردو مقوله را باهم دارند.از جمله شهرهایی از خوزستان،فارس،کردستان،سیستان و بلوچستان و کهگیلویه بویراحمد.

حال مساله ما در یک چنین شهرهایی است.اینجاست که باید دید محاسن و معایب نظام عشیره ای کدامند!؟

فواید نظام عشیره ای

با اعتذار باید گفت نظام قبیله ای درهرجایی که قبیله شهرنشین می شود،عملا کارکردهای اصلی خود را از دست می دهد.مثلا با وجود پلیس و دادسرا،اگر فرزند یک بزرگ طایفه،فرزند یک آدم ضعیف را به قتل برساند،دستگیر شده برایش حکم قصاص صادر و چه بسا اجرا می شود.در صورتی که ممکن است پدربزرگ یا پدر فرد قاتل شصت سال پیش چنین فعلی مرتکب شده،ولی باقتضای آن روز قصاص نشده باشد.پس چه چیز باقی می ماند؟

وحدت،همدلی،دید و بازدید،حضورگسترده در آیین عروسی و یا سوگواری.اینها زیبایی های کار است.

در تشییع یک شاعر و نویسنده،در تهران،پانزده نفر شرکت داشتند،یعنی فرزندان و حداکثر چندنفر دیگر.حتی جایی عرض کردم،به تعداد کتاب هایش هم حضور نداشتند،حال آنکه در آیین تشییع ضعیف ترین ماها،کمتر از پانصدنفر حاضر نمی شود‌.

زیبایی دیگر ایل و تبار،سرمایه اجتماعی آن است.فردی بدهکار می شود،بزرگان گرد آمده،برایش مساعدت جمع می کنند.یکی بیمار می شود،دهها نفر عیادتش می کنند.

صله ارحام، که گاه در نبودش پدران و مادران به سرای سالمندان سپرده می شود،در ایل آنقدر کافی هست که فرد کمتر احساس تنهایی بکند.و مزایایی از این دست.

یک حسن دیگر ایل و قبیله هم می تواند کمک به صنعت توریسم باشد،کمااینکه ایل قشقایی سالهاست مقصد سفر گردشگران و پژوهشگرانی از سرتاسر جهان است.

معایب نظام ایلی عشیره ای:

اگر در شهر یا جامعه ای،آیتم های بالا را شاهد نباشیم،می توان اینگونه گفت که «نظام اجتماعی آن ناحیه،از جمله مهم ترین موانع توسعه آن است.وبس.»

مع الاسف می توان موارد بی شماری را در ایران و همه جهان برشمرد،که بافت قبیله ای آنجا باعث ایجاد و افزایش خشونت،ناروا داری،توسعه نیافتگی و حتی جنایات جنگی شده است.

از همین جوار خودمان اگر شروع کنیم،درگیری ماه پیش دوطایفه بر مساله ای کوچک،در روستای پتک خوزستان منجر به قتل چندین نفر و نهایتا تخلیه روستا شد.

در مقیاس وسیع تر،ماهها درگیری خونین میان دو قبیله در کشورآفریقایی رواندا، منجر به نسل کشی قبیله توتسی شد.

بعد از سقوط قذافی،افزایش نزاع های قبایل شمال لیبی،آن کشور را تامرز تجزیه ساقط کرد.

نشر اخبار درگیری طوایف،خصوصا نشر تصاویر سلاح های آنان در جراید،سبب فرار سرمایه گذارانی می شود که قصد دارند سرمایه درآن محل سرمایه گذاری وایجاد اشتغال نماید.

و اما مساله آخر،مساله روز و شاید مهم تر«انتخابات»

آنچه همه ما شاهد هستیم این است که دست کم در این استان،در تقابل میان آرای طوایف و شایسته سالاری،عملا این وزن طوایف است که سرنوشت ساز است،نه تخصص ویا تعهد لازم در افراد.این خود بخود امکان یافتن وانتخاب فرد اصلح را از ما می گیرد.این امر زمانی نمود بیشتری می یابد،که از قبل جمعی از شایستگان هم در امر تایید صلاحیت ها مورد پذیرش دستگاه نظارت قرار نگرفته باشند.

باری،انتخابات شورا در پیش است،بیش از هر چیز می توان نشست و دید این بار هم چون گذشته،اول نام قبیله نامزدمان را می پرسیم،بعد از توانمندی هایش مطلع می شویم.یا اینکه ابتدا اورا از منظر تخصص،تعهد،امانت داری،قانون گرایی می نگریم،در پایان جهت شناخت از تبارش سراغ می گیریم.

آقای مجید خوزان در مقاله ای تحت عنوان نقدی بر قومیت گرایی دست به بازتعریف و راه حل برای این پدیده زده است:

 

جهان در قرن 21 وارد فاز تازه ای از زندگی و تعاملات شد، در چنین تعاملاتی هیچ کشوری نمیتواند خود را از این تحولات و تعاملات دور نگه دارد و بی اعتنا و منزوی باشد.امروز کشورها و دولت ها نمیتوانند بر خلاف سیر تحولات فرهنگی ،سیاسی و اقتصادی جهان برنامه ریزی و تصمیم گیری کنند. جهانی شدن یک فرآیند واقعی است و به معنای تعامل و نزدیکی بیشتر کشورها، ملت¬ها و فرهنگ¬ها می¬باشد و از دل این نزدیکی، تبعات و نتایج بسیاری متوجه تمام افراد جهانی خواهد شد.جهانی شدن موجب میشود اختیارات دولت های ملی،مسوولین حکومت و قانون گذاران محدود شده و کنترل کامل آنها بر سیاست،اقتصاد و فرهنگ کاهش یابد.با جهانی شدن ارزشها ،فرهنگ ،سیاست و ایده ها به شکل سیال به دیگر کشورهای جهان میرسد.ایده ها در سطح ملی ، قومی و طایفه ای کاهش و حکومتهای خودکامه و دیکتاتوری تضعیف ودیگرنمیتوان مردم را در افکار منجمدوکهنه نگهداشت و افکار غلط و خودخواهانه را بر آنها تحمیل کرد.با رشد تکنولوژی و فناوری ها ،جهان به دهکده ای تبدیل شده که همه از احوال و زندگی همه آگاهند.
حال در این فرایند جهانی شدن جایگاه و خواستگاه قومیت ها و طایفه گرایی کجاست؟طایفه گرایی مانع پیشرفت است یا نه؟آثار سوء قومیت گرایی و طایفه گرایی چیست ؟اثرات سوء طایفه گرایی تا کجای جامعه سیر میکند ؟طایفه گرایی تا چه حد به شایسته سالاری لطمه وارد میکند؟

شاید قبل از هرچیز دیگری بتوان قومیت گرایی را بزرگ ترین آفت محیط های کوچک سنتی دانست . چالشی که بیگمان در عصر حاضر عنصری نا متجانس با فضای جهان امروزی به شمار می آید و باتمدن و دنیای مدرن در تناقض است.این عصبیت و برتری‌طلبی در بین طایفه ها است که قوم دوستی ستوده را به قوم‌پرستی مذموم تبدیل کرده و جریان فکری و سیاسییی را به‌نام طایفه گرایی و قومیت‌گرایی (پان ناسیونالیسم) ایجاد می‌کند.نمود این فرهنگ مذموم در زندگی امروز بعضی کشورهای جهان سومی و اقوامی در ایران ،ازجمله لر ، کرد ، ترک ،بلوچ و مشاهده میشود.در گیرودار انتخاب افراد برای تصدی مشاغل نمایندگی و یا گزینش ها و عزل و نصب های اداری با وضوح بیشتری مشهود باشد.بیگمان انتخاب بر اساس چنین تفکر و سنجه ای راه را برای برگزیدن افراد اصلح و انتخابی شایسته تر دشوار می سازد و بروز افکار و اندیشه های نو و جوان را با تنگنا روبرو می کند،تا اینچنین شهر و دیار ما همچنان بعد مسافت میان خود و پیشرفت را به وضوح لمس نماید و نتوانیم خود را همراه کاروان رشد و پیشرفت همگام سازیم.

طایفه گرایی به معنای به کار گماردن خویشان و افراد طایفه در صدر مناصب اجرایی بدون توجه به شایستگی های دیگران برای اداره امور می باشد .طایفه گرایی با هدف تقسیم پست ها و مناصب مختلف به عنوان « غنیمت » در میان خویشان و اطرافیان خود بدون توجه به عواقب منفی اینگونه عزل و نصب ها بر سرنوشت شهرستان تابعه و حتی کل استان ، صورت می گیرد. از مهمترین دلایل گرایش به قبیله و طایفه گرایی در بین خواص و نخبگان نبود نهادهای مدرن و نابسامانیهای سیستمی و اجتماعی این نهادهاست.

از این نیز که بگذریم تاکید همراه با تعصب بر برخی آداب و سنن غلط و ناکارآمد آفت بزرگتری است که قومیت گرایی با خود به همراه می آورد .باورهای نادرست ،اعتقادات دگم وخرافاتی ،حسادت های بیجا ،چشم و هم چشمی های نابجا،پشت هم اندازی و کار گریزی و همواره به امید آینده ها بودن و غفلت از حال ،تقدم منافع فردی بر مصالح جمع، همگی خلقیات ناپسند ماست که سد سدیدی است میان ما و سعادت و پیشرفت.

طایفه گرایی معلول یک بی سامانی اجتماعی است ،وقتی تمام مظاهر جامعه تغییر کند و فرد مایل به حرکت به سوی ساختار جدید است ،اما این ساختار دست نیافتنی است ،اومجبور میشود به ابزارهای سنتی روی آورد.جامعه استان ما با یک بی سازمانی اجتماعی روبروست و اگر نهادهای مدرن اجتماعی رفتار و کردار خود را به درستی و بر اساس ملاکهای منطقی انجام دهند شاهد طایفه گرایی به این شدت نخواهیم بود.

عملکرد ناپخته و وعده های حساب نشده ی کاندیداها در افزایش قبیله گرایی نقش بسزایی دارد.چون مردم یک ایل یا طایفه فکر میکنند در زمان فلان نماینده به آنها توجه نشده بلکه به فامیل وطایفه خودش رسیدگی کرده ، وباید کسی از طایفه خودشان انتخاب کنند تا به خواسته خود و طایفه رسیدگی کند.در صورتی که اگر موازنه برابری فرصت در مناطق مختلف استان صورت گیرد طایفه گرایی کم رنگ و فرد شایسته در راس انتخاب قرار میگیرد.

قبیله گرایی در انتخابات یک نوع ناهنجاری اجتماعی است . در استان ما اگرچه در انتخابات مختلف فرد شایسته را میشناسیم ولی با صرف اینکه وابستگی طایفه ای به ما ندارد او را انتخاب نمی کنیم.این یعنی انحراف از هنجار،از حقیقت و از شایسته سالاری.قسمتی اعظم این پدیده طایفه گرایی نتیجه ساختار نادرست فرهنگی و سیاسی جامعه است.طایفه گرایی موجب محو شدن شایستگی ها و شایسته سالاری است.این پدیده نادرست حتی به افراد تحصیل کرده مثل اساتید دانشگاهها سرایت کرده است،آنها به خاطر به دست آوردن امتیازات شخصی به کاندید طایفه ای رأی می دهد و متأسفانه این خواص به موضوع قومیت گرایی و قبیله گرایی مشروعیت می بخشند.این نتیجه ی بی سامانی اجتماعی است که برنامه ریزان کشوری موجب میشوند.

به قول “کیدنز” ما به جایی رسیده ایم که رفتار سنتی مان در مقابل رفتار نوین قرار گرفته و نه مدرن هستیم و نه سنتی،یعنی گرفتار تناقضی شده ایم که از خصوصیات جهان سوم است و ما مجبوریم در تناقض زندگی کنیم که باید برای حل این تناقض چاره اندیشی کرد.

چگونه میشود ادعاهای مدرن در جامعه داشته باشیم و به مولفه های سنتی هم بپردازیم ؟این تناقضی است که سالیان سال به همراه داریم.اگر به تاریخ مراجعه کنیم می بینیم که جاهایی که تمدن صورت گرفت خبری از قبیله نبود، تمدنهایی مانند عیلام به عنوان قبیله شناخته نشدند و طایفه ای نبودند،یعنی 5000هزار سال پیش بافت قبیله ای نداشتند ولی تاریخ اعراب یک زندگی طایفه ای و قبیله ای بود وآنها چون بیابانگرد بودند و متمرکز نمی شدند و زندگی سختی داشتند در کنار هم برای دفاع از خود به صورت طایفه ای زندگی میکردند.
شاید چندان دور از واقعیت نباشد اگر بگوییم که امروز بزرگترین رسالتی که بر دوش تحصیل کردگان و اهل علم این دیار قرار دارد آگاه سازی ذهن خود و اطرافیانمان برای نفی فرهنگ مذموم طایفه گرایی وقوم گرایی و تبعات منفی آن باشد .لذا با توجه به اینکه دیدگاه‌های قومیتی و طایفه‌گرایی مانع پیشرفت استانمان شده از رسانه ها ،دانشگاهیان،فرهنگیان ، نخبگان و تحصیل کردهاانتظار میرود به صورت اورژانسی با آگاه ساختن هم استانیهای عزیز از اثرات سوء این پدیده زمینه را برای برافراشتن پرچم رشد و ترقی مهیا سازند وشایسته‌سالاری را به‌عنوان کلید عبور از محرومیت در سطوح مختلف جامعه استان ، نهادینه کنند.

در این راستا برای گذر از این پدیده سنتی و برانداز انتظار میرود

1-  دولت در مسیر به روز رسانی و همگام سازی نهادها،با نهادهای روز کشورهای پیشرفته گام بردارد .چون از دلایل مهم طایفه گرایی نبود نهادهای مدرن و به روز در مسیر شایسته سالاری است

2-رسانه ها از جمله صدا و سیما،روزنامه ها و… از طرق مختلف نسبت به تفهیم اثرات منفی،عواقب طایفه گرایی و لزوم توجه به شایسته سالاری اطلاع رسانی کنند.

3- از برچسب زنی ها و تعبیرهای نادرست و غلط در مورد طایفه ها جدا خودداری کنیم

4- حس برتری طلبی طایفه ای را به شایسته سالاری منطقی مبدل کنیم

5- خوب بودن و بد بودن افراد را به طایفه و قبیله منتسب نکنیم

6- نمایندگان ،تصمیم گیرندگان و مسوولین تا حد امکان از وعده های حساب نشده و امکان ناپذیر خود داری کنند، و به جای حل مشکلات افراد طایفه یا هواداران ، افراد را با توجه به توانایی و شایستگی انتخاب کنند و وعده هایی که میدهند حساب شده و امکان عملی شدن داشته باشند و به مصالح عمومی بیندیشند.

7-دانشگاهیان ،فرهنگیان ،نخبگان و تحصیل کردگان در محافل ،کلاسهای درس،همایش ها و …تعلیمات لازم را در خصوص برون رفت از معظل طایفه گرایی و محاسن شایسته سالاری تذکر دهند

 

آقای محمد فاضل صدری در مقاله ای تحت عنوان عوامل فرقه گرایی در اسلام دست به بررسی این پدیده از منظر اسلامی پرداخته است که مشروح آن به شرح ذیل است:

وحدت اسلامی در شرایط کنونی جهان ضرورت انکارناپذیر و نخست دنیای اسلام است وحدت و پرهیز از تفرقه از دستورهای اکید قرآن کریم و پیشوایان دینی ماست و دستور اعتصام به ریسمان الهی در سوره آل عمران برادری مؤمنان در سوره حجرات و مشترک بودن اعتقادات دینی مسلمانان و یکی بودن کتاب آسمانی و قبله گاه آنان همگی بیانگر وحدت حقیقی بین مسلمانان است. و دولت ها و ملت های اسلامی در سایه اتحاد و انسجام و در پرتو تعالیم قرآن کریم و دین مبین اسلام می توانند سرنوشتی سعادتمندانه و قدرتمندانه داشته باشند. مع الاسف دشمنان اسلام و مسلمین برای ایجاد تفرقه در طول تاریخ از یک سو و ساده لوحی برخی از مسلمانان از سوی دیگر سبب شکاف بین پیروان مذاهب اسلامی شده است. دشمنان کینه توز اسلام در طول تاریخ، وحدت اسلامی را به عنوان مانع جدی هدف قرار داده و به گروه گروه کردن مسلمانان پرداختند. در این نوشتار به بررسی عوامل و زمینه های پیدایش فرق اسلامی پرداخته شده و در این راستا ابتدا به تعریف مفهوم فرقه و برشمردن نخستین اختلافات امت اسلامی توجه شده سپس به زمینه های پیدایش فرق اسلامی همچون تعصبات قبیله ای، جمود فکری و انشقاق در رهبری مسلمانان و سایر موارد پرداخته شده سپس به نتیجه گیری و ارائه راهکارهای پیشنهادی جهت تقویت و وحدت امت اسلامی پرداخته ایم.


گفتار اول

تعریف فرقه و فرقه گرایی و احادیث مربوط به آن

واژه فرقه از مصدر فرق به معنای جدائی است در فرهنگ دهخدا فرقه به معنای گروه مردم و فرقه زدن به معنای راه گروهی را رفتن تعریف شده،1 در فرهنگ فارسی معین و فرهنگ فارسی عمید فرقه به مفهوم طایفه و دسته و گروه، به کار برده شده است.2 دکتر نفیسی در فرهنگ نفیسی در معنای فرقه علاوه بر مفهوم گروه و مردم مفهوم جدایی و مفارقت را هم به کار برده است.3 در قرآن کریم اشاراتی به واژه فرقه وجود دارد که از جمله واضح ترین آن آیه 159 سوره انعام است که می فرماید: «ان الذین فرقوا دینهم و کانو شیعاً لست منهم فی شیء انما امرهم الی الله ثم ینبئهم بما کانوا یفعلون». در فرهنگ علوم سیاسی در تعریف فرقه گرایی آن را در مورد بخشی از جامعه که از مذهب رسمی جدا شده یا به آیینی گرویده باشند و توسط همگان به رسمیت شناخته شده باشد به کار برده.4 در فرهنگ خاص علوم سیاسی فرقه گرایی به معنای قطع رابطه با افراد بیرون از یک گروه و تعصب شدید نسبت به گروه خود و در نتیجه تبدیل شدن به دسته ای جدا از مردم، به کار برده شده است.5 در مجموع می توان گفت فرقه بر گروه یا حزبی دلالت دارد که نظریات و پیشوای مشترکی دارند و در اصطلاح فرقه به شاخه های فرعی که در ادیان به وجود می آید اطلاق می شود.

حدیث هفتاد و سه فرقه

در کتب حدیث از طریق شیعه و اهل سنت روایت شده است که امت موسی پس از او به هفتاد و یک فرقه و امت عیسی پس از وی به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند، و پس از من امتم به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهند شد که تنها یک فرقه اهل نجات خواهد بود، چنان که از فرقه های هر یک از دو امت موسی و عیسی نیز تنها یک فرقه اهل نجات بود.6


1-
سند حدیث

عده ای از محققان اسلامی حدیث مزبور را از نظر سند قابل اعتماد ندانسته و آن را نپذیرفته اند، که ابن حزم از آن جمله است. عده ای از آنان نیز آن را مسکوت گذاشته و نفیاً و اثباتاً درباره آن سخنی نگفته اند که ابوالحسن اشعری و فخرالدین رازی از این دسته اند. و گروه سوم کسانی اند که آن را پذیرفته و در صدد شمارش فرقه های هفتاد و سه گانه و تعیین فرقه ناجیه برآمده اند.7

با این حال شاید بتوان کثرت نقل و استفاضه حدیث در کتب شیعه و اهل سنت را دلیل بر درستی حدیث از نظر سند دانست.8 بدین جهت باید به بررسی مفاد و مدلول آن پرداخت که با دو بحث بعدی روشن خواهد شد.

2- کدام فرقه ها و در چه وقت؟

نخستین سؤالی که در مورد مدلول حدیث مزبور مطرح می شود این است که مقصود از فرق هفتاد و سه گانه کدام یک از فرقه های اسلامی است؟ اگر مقصود فرق اصلی و محوری است، تعداد آنها کمتر از هفتاد و سه فرقه است، و اگر مقصو انشعابات و شاخه هایی است که از هر یک از فرق محوری پدید آمده است، تعداد آنها بیش از هفتاد و سه فرقه است.

به این سؤال ، پاسخ های گوناگونی داده شده است که دو نمونه را یادآور می شویم: الف ـ مقصود از رقم هفتاد و سه تعداد حقیقی فرق اسلامی نیست، بلکه این رقم کنایه از فزونی فرقه هایی است که پس از پیامر اکرم (ص) در جهان اسلام پدید آمده است. همان گونه که مقصود از رقم هفتاد در آیه 80 سوره توبه «ان تستغفر لهم سبعین مره فلن یغفر الله لهم» این است که منافقین هرگز مورد مغفرت الهی قرار نخواهند گرفت، و معنی حقیقی آن مقصود نیست.
ولی سیاق روایت که نخست تعداد فرقه های یهود و نصاری را با رقم های 71 و 72 نام می برد، آن گاه رقم 73 را درباره فرقه های امت اسلامی یادآور می شود، با چنین توجیهی سازگار نیست.9

ب ـ آن چه مؤلفان ملل و نحل را در تطبیق این حدیث بر فرق اسلامی دچار اشکال کرده این است که از آنان خواسته اند حدیث را بر فرقه هایی که قبل از آنان، یعنی حدود سه قرن اول اسلامی، پدید آمده است منطبق سازند، در حالی که حدیث از پیدایش افتراق در امت اسلامی سخن می گوید، و زمان آن را تعیین نکرده است بنابراین ممکن است رقم یاد شده در حدیث در طول حیات امت اسلامی تحقق یابد، بدین صورت که در هر قرن یا عصری فرقه ای ظاهر گردد. آن گاه در همان فرقه دسته بندی ها و انشعاباتی پدید آید، و در نتیجه 73 فرقه اصلی و محوری پدیدار گردد، و هر یک دارای شاخه هایی باشد، زیرا هر گاه حدیث از نظر سند پذیرفته شود و از پیامبر اکرم (ص) صادر شده باشد، قطعاً واقع خواهد شد و فرضیه مزبور می تواند توجیه معقولی برای آن به شمار آید، هر چند تعیین مصداق و بازشناسی فرقه های اصلی از متفرعات و شاخه های آنها به صورت قطعی امکان پذیر نباشد.10

3- فرقه ناجیه کدام است؟

در اکثر نقل های حدیث هفتاد و سه فرقه، یک فرقه اهل نجات و بقیه اهل دوزخ شناخته شده است. این مطلب سبب طرح بحث دیگری درباره مفاد حدیث شده و آن این که فرقه ناجیه کدام است؟ در پاره ای احادیث برای فرقه ناجیه دو نشانه زیر بیان شده است:

الف: الجماعه: مقصود از کلمه جماعت، یا جمیع مسلمانان است11 در مقابل یهود و نصاری و مذاهب غیر اسلامی، و یا اکثریت مسلمانان است در مقابل اقلیت. ولی هیچ یک از آن دو پذیرفتنی نیست، زیرا لازمه فرض نخست این است که همه مسلمانان اهل نجاتند، و این مطلب با متن حدیث تعارض دارد. و فرض دوم نیز صحیح نیست، زیرا اکثریت به خودی خود دلیل بر حقانیت نخواهد بود، بلکه در طول تاریخ پیوسته جریان برعکس بوده است. یعنی مخالفان پیامبران اکثریت را تشکیل می داده اند. چنان که قرآن کریم در سوره یوسف آیه 103 نیز اکثریت افراد را گرفتار انحراف می داند و خطاب به پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

«و ما اکثر الناس و لو حرصت بمؤمنین».

و باز همان سوره آیه 106 می فرماید:

«و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون».

و عبارت های «و لکن اکثر الناس لا یعلمون» در همان سوره آیه 21.

و «قلیل من عبادی الشکور» در سوره سبأ آیه 13.

و نظایر آن نیز گویای این مدعاست.

گذشته از این مقیاس اکثریت، در عمل نیز با مشکل مواجه خواهد بود، زیرا در طول تاریخ مذاهب و فرق، اکثریت و اقلیت دارای نوسان بوده است.


حدیث سفینه و راه نجات

در احادیثی که از طریق شیعه و اهل سنت از پیامبر اکرم (ص) روایت شده، اهل بیت آن حضرت به عنوان کشتی نجات شناخته شده است، چنان که حاکم بر کتاب مستدرک از ابوذر روایت کرده که در حالی که دست در خانه کعبه آویخته بود می گفت از پیامبر (ص) شنیدم که می فرمود:

«ان مثل اهل بیتی فیکم، مثل سفینه نوح من قومه، من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق» (12)
موقعیت اهل بیت من درمیان شما همانند موقعیت کشتی نوح در میان قوم او است، که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت، و هر کس از آن روی برتافت، غرق گردید.

ابن حجر در معنای حدیث چنین گفته است:

«وجه تشبیه اهل بیت پیامبر (ص) به کشتی نوع این است که هر کس آنان را دوست بدارد و آنان را بزرگ بشمارد و از هدایت دانشمندان اهل بیت بهره مند گردد، از تاریکی مخالفت با حق نجات خواهد یافت، و هر کس از آنان روی برتابد، در دریای کفران نعمت الهی غرق و در ورطه طغیان هلاک می شود».13

گفتار دوم

نخستین اختلاف ها

نخستین اختلاف: شیعه و اهل سنت

در عصر پیامبر اکرم (ص) به دلیل دسترسی به وحی و حضور آن حضرت، اختلاف اعتقادی چندانی در میان مردم نبود و اگر احیاناً اختلافی پیش می آمد، با مراجعه به آن حضرت برطرف می شد. با رحلت ایشان و منقطع شدن وحی، اختلاف نظرها و به دنبال آن منازعات اعتقادی آشکار شد.

در حالی که علی بن ابی طالب (ع) به دستور پیامبر (ص) مشغول مراسم تدفین او بود، عده ای از مهاجرین و انصار در محلی به نام «سقیفه بنی ساعده» جمع شدند و به نزاع درباره شخص خلیفه و امیر پرداختند. انصار پیشنهاد کردند که از آنها یک امیر و از مهاجرین امیر دیگر برگزیده شود. اما ابوبکر با نقل حدیث «الائمه من قریش» امام را در قبیله قریش منحصر کرد و پس از آن عمر بی درنگ با ابوبکر بیعت کرد و دیگران نیز تبعیت کردند. اما گروه دیگری از مسلمین که در رأس آنها علی بن ابی طالب (ع) و اصحاب خاص پیامبر (ص) همچون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، ابن مسعود و سهل بن حنیف با استناد به آیات قرآن و احادیث پیامبر (ص)، بر آن بودند که امام و خلیف پیامبر (ص) بانص از سوی خداوند تعیین شده است و رسول خدا (ص) نیز بارها او را معرفی کرده است. از همین جا بود که امت اسلامی به دو فرقه اهل سنت و شیعه تقسیم شدند. اهل سنت بر آن بودند که پیامبر (ص) برای خود جانشینی معین نکرده است و اصولاً تعیین امام و خلیفه مسأله ای انتخابی است که باید توسط مردم یا شورای حل و عقد مشخص شود. در مقابل، شیعه معتقد بودند که امامت و پیشوایی مسلمانان در همه ابعاد دینی و دنیوی یک منصب الهی است که توسط خداوند تعیین می گردد. این منازعه که در این سال یازدهم هجری پدید آمد، باعث پیدایش و ظهور دو فرقه مهم اهل سنت و شیعه گردید که اکثر مذاهب اسلامی را می توان زیر مجموعه این دو فرقه قرار داد.14


دومین اختلاف: خوارج، مرجئه و معتزله

در اثنای جنگ صفین که میان امام علی (ع) و معاویه در سال های 36 و 37 ق. در گرفت، اختلافی در سپاه امام علی (ع) رخ داد که مبدأ پیدایش فرقه ای به نام خوارج گردید. هر چند در آغاز به نظر می رسید که خوارج صرفاً فرقه ای سیاسی ـ نظامی هستند، اما در ادامه به یک فرقه اعتقادی ـ مذهبی تبدیل شدند.

مهمترین اعتقاد خوارج این است که مرتکب کبیره کافر است. این اعتقاد هر چند در گام نخست برای توجیه خروج بر امام مسلمین به صورت ساده و ابتدایی ابراز شد اما به تدریج دیگر خوارج با استدلال با آیات و احادیث رنگ کاملاً کلامی و مذهبی بدان دادند و همین کار باعث شد تا خوارج به عنوان یک فرقه مذهبی در آیند. فرقه معتزله نیز در واکنش به اختلاف خوارج و مرجئه پیرامون مسأله ایمان و کفر مرتکب کبیره، شکل گرفت؛ معتزلیان در این مسأله راهی میانه را برگزیدند.15

گفتار سوم

زمینه ها و علل و عوامل پیدایش فرقه گرایی

ریشه یابی علل شکل گیری فرق اسلامی و بروز اختلافات میان امت اسلامی از دو نظر قابل بررسی است الف) تاریخی ب) کلامی

هر چند تفکیک کامل این دو بحث از یکدیگر ممکن نیست ولی می توان دو بحث جداگانه دانست. آن چه در این نوشتار مورد توجه است بحث اول می باشد.

در ریشه یابی تاریخی، باید عصر پیامبر گرامی اسلام (ص) از ابتدا مورد بررسی قرار گیرد که آیا در عصر آن حضرت اختلاف و تفرقه ای در کار بوده است، یا خیر؟ روشن است که وجود شریف پیامبر اکرم (ص) آینه تمام نمای اسلام است و اختلاف با او اختلاف با خدا و تبعیت از او تبعیت از خدا می باشد.16 بنابراین، جریان اختلاف کننده با پیامبر اکرم (ص) جریانی فرعی و انشعابی خواهد بود و به تبع او، پیروان او نیز نمی توانند جریان عمده اسلامی به حساب آیند.
آیا تمامی صحابه پیامبر اکرم (ص)، آن گونه که خدا از آنها خواسته بود، تسلیم محض فرامین رسول اکرم (ص) بودند؟ روشن است که تمام صحابه در یک رتبه از ایمان نبوده اند. در کنار اصحابی که در راه اسلام از هیچ چیز خود مضایقه نمی کردند، متأسفانه افرادی هم بودند که از سر نادانی و یا هوی و هوس با پیامبر اکرم (ص) به منازعه و مجادله بر می خاستند. گر چه نویسندگان ملل و نحل غالباً صحابه را عادل شمرده و تمام اختلافات را به کفار و منافقان نسبت می دهند،17 اما کسانی نیز بودند که با پیامبر اکرم (ص) در مواضع متعدد از در مخالفت درآمدند و دستورات آن حضرت را نادیده گرفتند. اینان اگر چه در عصر پیامبر اکرم (ص) فرقه سازی نکردند ولی زمینه ساز تفرقه امت اسلامی پس از وفات آن حضرت شدند. بنابراین، می توان این بحث را تحت دو عنوان مورد بررسی قرار داد:

الف ـ زمینه های پیدایش فرق اسلامی

ب ـ علل و عوامل پیدایش فرق اسلامی.

الف ـ زمینه های پیدایش فرق اسلامی

1- مخالفت با صلح حدیبیه

اجمال جریان صلح حدیبیه، که در سال ششم هجرت واقع شد، این است که پیامبر (ص) شبی در خواب دیدند که با اصحاب خود به مکه تشریف بردند و عمل عمره به جای آوردند. صبح روز بعد، خواب را برای اصحاب خود بیان کردند و در تعبیر آن فرمودند: «ان شاءالله، به مکه خواهیم رفت و عمل عمره به جای خواهیم آورد.»18 در همان سال، رسول اکرم (ص) به دلیل اشتیاقی که به زیارت خانه خدا داشتند به سوی مکه معظمه حرکت کردند. هنگامی که به حدیبیه ـ چاهی در نزدیکی مکه ـ رسیدند کفار قریش با خبر شدند و با تجهیزات جنگی در مقابل ایشان درآمدند و از ورودشان به مکه ممانعت کردند. از آن جا که پیامبر (ص) برای زیارت حرکت کرده بودند و تصمیم جنگ نداشتند، همچنین بنابر مصالحی که تشخیص می دادند، صلح نامه ای نوشتند و از همان جا بازگشتند.
اما با این که آن حضرت زمان ورود به مکه را تعیین نکرده بودند، بعضی از صحابه به ایشان اعتراض کردند. ابن هشام در کتاب السیره النبویه می نویسد: «وقتی اوضاع آرام شد و تنها کتابت صلح نامه باقی ماند، عمر بی درنگ نزد ابوبکر رفت و به او گفت: آیا او رسول خدا نیست؟ گفت: هست. گفت: آیا ما مسلمان نیستیم؟ ابوبکر گفت: هستیم، گفت: پس چرا در راه دین خود تن به خفت و ذلت دهیم؟» او در واقع می خواست ابوبکر را با خود همدست کند. سپس خدمت رسول اکرم (ص) رفت و همین مطالب را تکرار کرد. آن حضرت فرمودند: «من رسول و فرستاده خدا هستم و آن چه اظهار داشتم واقع خواهد شد.»19 در همان جا، جبرئیل بر ایشان نازل شد و فرمود: «همانا پروردگار متعال رؤیای رسولش را تصدیق نمود. البته به مسجدالحرام داخل خواهید شد. در حالی که سرها را تراشیده و تفصیر کرده و در دل خوف نداشته باشید، پس خداوند آن چه را که شما نمی دانید دانست و به زودی، فتح و پیروزی نصیب شما خواهد شد.» (فتح.27)


2-
ممانعت از خطابه پیامبر اکرم (ص) در حجه الوداع

پیامبر اکرم (ص) از ابتدای رسالت20 در طی دورانی پرفراز و نشیب پیوسته بر جانشینی حضرت علی (ع) تأکید داشتند.21 اما در بعضی از این موارد، با عناصری که روح انقیاد و تسلیم در آنها نبود مواجه می شدند؛ از جمله: بسیاری از راویان نقل کرده ا ند که پیامبر اکرم (ص) در ضمن خطابه ای در منی و بنا بر قولی در عرفات،22 می خواستند جانشینان پس از خود را برای مردم معرفی کنند اما عده ای با ایجاد سر و صدا و داد و فریاد، مجلس را بر هم زدند و نگذاشتند که سخنان آن حضرت به گوش مردم برسد. احمد بن حنبل در المسند و ابی داوود در صحیح خود از جابربن سمره نقل می کنند که گفت: پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «لایزال هذا الدین عزیزا الی اثنی عشر خلیفه فکبر الناس و ضجوا ثم قال کلمه خفیه ...» در آن جا، عده ای از مردم تکبیر گفتند و ضجه زدند و نگذاشتند که سخن پیامبر اکرم (ص) به گوش دیگران برسد23 راوی در ضمن روایت دیگری، می گوید: نه تنها مردم داد و فریاد و ضجه کردند، بلکه با قیام و قعود خود مجلس را به کلی بر هم زدند.24

بنابر نقل صحیح مسلم و مسند احمد بن حنبل و برخی دیگر، راوی می گوید: مردم آن قدر سر و صدا کردند که نزدیک بود ما کر کنند.25 نکته قابل توجه این که بعید نیست، «الناس» که در این روایات و روایت های دیگر آمده است و مانع از رسیدن سخن پیامبر اکرم (ص) به گوش مردم شدند همان کسانی باشند که در غدیر خم خداوند با معجزه، دهان آنها را بست و به پیغمبر خود (ص) فرمود: «تو رسالت خودت را انجام بده، اگر این کار را نکنی رسالت خود را به انجام نرسانده ای. و به خدا تو را از شر مردم (الناس) حفظ می کند.» (مائده. 67)

اینان همان کسانی بودند که وقتی پیامبر اکرم (ص) در روزهای آخر عمر شریفشان دوات و قلم خواستند تا وصیتی مکتوب به یادگار بگذارند با آن حضرت مخالفت کردند. و نهایتاً پس از ارتحال پیامبر (ص) با وجود واقعه غدیر خم بین امت بر سر جانشینی آن حضرت اختلاف ایجاد شد و سرانجام ماجرای سقیفه بنی ساعده صورت گرفت.

3-
تخلف از لشکر اسامه

روند مخالفت ها در برابر رسول اکرم (ص) در اواخر عمر شریف آن حضرت بیشتر و جدی تر شده بود. رسول اکرم (ص) در روزهای آخر عمر شریف خود، به اسامه بن زید فرمان دادند که «لشگر انبوهی جمع آوری کن و به سوی موته محل کشته شدن پدرت روان شو.»26 با این دستور، سمت فرماندهی را به اسامه دادند و با اصرار، اسامه و لشکریانش را به بیرون رفتن از مدینه امر کردند. تمام افراد، حتی پیرمردان، همانند ابوبکر و عمر، از سوی پیامبر اکرم (ص) اکیداً مأمور شده بودند که از فرمان اسامه پیروی کنند.27 اما عده ای، به بهانه جوان بودن اسامه، به مخالفت با پیامبر اکرم (ص) برخاستند. هنگامی که این اعتراض و مخالفت به گوش حضرت رسول اکرم (ص) رسید بسیار ناراحت شدند و در حال بیماری، به سرعت از منزل بیرون آمدند و بالای منبر رفتند و در حضور معترضان فرمودند: «این چه اعتراضی است که درباره اسامه می شنوم؟ شما همان کسانی بودید که به فرماندهی پدر او طعنه زدید. به خدا قسم، او برای امور لشکری سزاوار بود و فرزندش اسامه نیز برای این کار شایسته است.»28 پس از آن، مکرر می فرمودند: «جهزوا جیش اسامه»، سپاه اسامه را تجهیز کنید. حتی در یک فرسخی مدینه، منادی رسول اکرم (ص) با صدای بلند اعلام کرد که مبادا احدی از لشگریان اسامه از فرمان او سرپیچی کند. با این حال، عده ای از فرمان آن حضرت سرپیچی کردند و به مدینه باز گشتند. این سیر مخالفت و سرپیچی از دستورات پیامبر اکرم (ص) به صورت های گوناگون وجود داشت و به تدریج، با سیاست بازی حادی نیز آمیخته شد.


4-
حادثه روز پنج شنبه

از قضایای مهم تاریخ اسلام، که به اتفاق از سوی شیعه و سنی نقل شده، حادثه معروف «روز پنج شنبه» است. پس از مراجعت رسول اکرم (ص) از حجه الوداع، در همان روزهایی که آن حضرت در بستر بیماری به سر می بردند در روز پنج شنبه ای که عده فراوانی گرد آن حضرت اجتماع کرده بودند، فرمودند: «اِئتونی بالکتف والدواه اکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده ابداً»؛ برای من لوح و قلم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. در این وقت، عمر گفت: «مرض بر این مرد غلبه کرده است و هذیان می گوید، کتاب خدا برای ما کافی است». عده ای سخن او را تأیید کردند و عده ای هم گفتند: آن چه را می فرماید اطاعت کنید. در نتیجه، مخالفت و سر و صدا بین این دو گروه بالا گرفت و به زد و خورد نزدیک شد. حضرت رسول (ص) با دیدن این صحنه فرمودند: «برخیزید و از اینجا بروید و در پیش من با یکدیگر نزاع نکنید».29

از سعد بن جبیر نقل شده است که می گفت: ابن عباس پیوسته گریه می کرد. گاه به حدی گریه می کرد که زمین زیر پایش خیس می شد و مکرر می گفت: «یوم الخمیس! یوم الخمیس!» از او پرسیدم: «وما یوم الخمیس؟» روز پنج شنبه چیست؟ گفت روز پنج شنبه ای که نزد حضرت رسول اکرم (ص) نزاع کردند در حالی که شایسته نبود در حضور آن حضرت چنان کنند.30

همچنین از ابن عباس نقل شده است که می گفت: «مصیبت، آن هم تمام مصیبت، از آن جا شروع شد که بین پیامبر و نگارش نامه فاصله انداختند.»31

این که حضرت رسول (ص) می خواستند چه مطلب مهمی را در آن شرایط حساس از خود به صورت مکتوب باقی بگذارند از مخالفت عمر و دوستان او کاملاً پیداست که ولایت و خلافت حضرت علی (ع) بوده است؛ زیرا مخالفت از سوی اینان بود و همین ها بودند که احساس خطر می کردند؛ وگرنه بیان قوانین کلی و احکام برای آنان صدمه ای نداشت تا جار و جنجال به راه بیندازند و پیامبر خدا (ص) را ناراحت سازند. عجیب این که داستان لوح و قلم در لحظات آخر عمر ابوبکر نیز تکرار شد و با این که ابوبکر در حالت بیهوشی بود و هنوز چیزی نگفته بود، عثمان از طرف او نوشت که خلیفه بعدی عمر باشد.32 در اینجا، عمر نگفت که ابوبکر هذیان می گوید؛ زیرا مطلوب او تحقق یافته بود.!
پیامبر اکرم (ص) بنابر روایات امامیه و بعضی از عامه، در بیست و هشتم صفر سال دهم هجری دار فانی را وداع گفت. با رفتن آن حضرت، مدینه یکپارچه غم و اندوه گشت و مسلمانان هیچ روزی غم انگیزتر از آن روز ندیده بودند. بدین دلیل، پس از آن حادثه، هر روز پربلا و مصیبت را به روز وفات پیامبر اکرم (ص) تشبیه می کردند. در آن زمان که مردم ماتم زده، حیران و سرگشته بودند عمر با صدای بلند فریاد زد که: «وای بر شما، محمد نمرده، بلکه مانند عیسی بن مریم به ملاقات پروردگار رفته است .... هر کس بگوید او مرده است، دست و پای او را قطع خواهم کرد.»33 این که عمر چه مصلحتی در این عمل می دید؛ آیا منظورش تخدیر اعصاب عمومی بود تا ابوبکر، که به اطراف مدینه رفته بود،34 باز گردد و با هم بتوانند به اهداف از پیش طراحی شده خود برسند، جای بحث دارد.
از مجموع مخالفت های بعضی از صحابه، بخصوص در اواخر عمر شریف پیامبر اکرم (ص) با ایشان و از تأکید مکرر پیامبر اکرم (ص) بر خلافت حضرت علی (ع)، استفاده می شود که در عصر آن حضرت، دو گروه با روحیات و علایق کاملاً متفاوت وجود داشته اند: گروهی که با تمام وجود، تسلیم و تابع پیامبر اکرم (ص) بودند و در این راه از هیچ کوششی دریغ نمی کردند. در رأس این گروه حضرت علی (ع) بود. در مقابل، گروه دیگری نیز بودند که به راحتی و آشکارا، با آن حضرت نزاع و مخالفت می کردند. این مخالفت ها در اواخر عمر حضرت رسول اکرم (ص) بسیار حساب شده و با برنامه صورت می گرفت که در نهایت، به حادثه سقیفه منجر شد و در آن جا، این دو گروه کاملاً از یکدیگر متمایز شدند. به علاوه، با این که آیات متعددی از قرآن کریم در مورد منافقان و حتی سوره ای به همین نام در قرآن وجود دارد، اما پس از حادثه سقفیه و به خلافت رسیدن ابوبکر، هیچ مخالفتی با منافقان دیده نمی شود! با این وجود، تا زمانی که پیامبر اکرم (ص) در قید حیات بودند امت اسلامی از یک وحدت خاصی برخوردار بود؛ اما اختلافها و خودسری های اواخر عمر آن حضرت زمینه ساز اختلاف ها و افتراق های به مراتب عمیق تر شد.


ب) علل و عوامل پیدایش فرق اسلامی

1- حب ریاست همراه با تعصبات قبیله ای

تعصبات قبیله ای نوع خاصی از تعصب بود که در میان اعراب به شدت رایج بود و همین مسأله قبل از اسلام نیز همواره باعث جنگ و خونریزی می گشت.

پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «کسی که تعصب بورزد یا نسبت به وی تعصب بورزند، حلقه ایمان را از گردن خویش باز کرده است».35

این روایت حاوی نکات بسیاری است که تقدیم حضور می کنم:

1- تعصب یعنی اصرار و پافشاری بدون دلیل و استدلال برای انجام یا ترک موضوعی که منشأ آن جهل و نادانی است.
2-
کسی که متعصب است و به عقل و استدلال توجه نمی کند در واقع ایمان ندارد. زیرا ایمان ریشه در عقلانیت و آگاهی دارد. مسلمان تا زمانی که در دایره تعصب و جهل گرفتار است مزه و حقیقت ایمان را نخواهد چشید.

مسلمان و مؤمن مکلف به حرکت و تلاشی است که ریشه در عقلانیت و تدبیر دارد و از همه راه های رسیدن به علم و پژوهش استفاده می کند و بدون پشتوانه علمی حرکتی را آغاز نمی کند.

3- تعصب؛ آغاز تفرقه و پایان همدلی و اتحاد است. اگر به حرف و استدلال اهل نظر توجه نشود و در تصمیم گیری ها از آنان و فکرشان استفاده نشود، قطعاً وحدت و همدلی حاصل نخواهد شد و این ضایعه بزرگی خواهد بود.

در تاریخ افرادی که به وسیله اطرافیان منحرف شدند کم نیستند. اگر آنانی که ادعای مهدویت کردند، افراد جاهل تر از خودشان آنان را تصدیق نمی کردند، به گمراهی های بزرگ نمی افتادند.

پس تعصب یعنی اصرار بر جهل و عدم توجه به منطق و استدلال. که مایل سقوط فرد و جامعه خواهد بود. خواه این تعصب مذهبی باشد یا قومی، سیاسی، حزبی و

...
امام علی (ع) در این زمینه می فرماید: «هیچ کس را نیافتم که بدون علت درباره چیزی تعصب بورزد، جز با دلیلی که با آن ناآگاهان را بفریبد ... جز شما! زیرا درباره چیزی تعصب می ورزید که نه علتی دارد و نه سببی ... پس اگر در تعصب ورزیدن ناچارید برای اخلاق پسندیده .... تعصب داشته باشید ...»36

در این روایت چند نکته حائز اهمیت است:

1- عده ای خود را به تعصب می زنند تا بتوانند آدم های جاهل و نادان را بفریبند و از این طریق افکار شیطانی خود را عملی کنند.

2- عده ای بی دلیل متعصب اند. که اینان بی هدف، بلکه بازیچه دیگران قرار می گیرند. اما امید نجات دارند، زیرا بر تعصب خود آگاه نیستند و قصد انحراف دیگران را هم ندارند.

3- تعصب در امور خیر و اخلاق پسندیده، خوب و جایز است. در واقع همان مطلبی که به عنوان عرق دینی و ملی از آن یاد می کنیم.

بنابراین، تعصب در نوع سوم به معنی غیرت است که پسندیده و شایسته است و همراه با شعور و آگاهی است. در تاریخ اسلام نیز همین تعصبات قبیله ای از عوامل شکل گیری تفرق در بین امت اسلامی شد هنگامی که رسول اکرم (ص) رحلت کرد، حضرت علی (ع)، ابن عباس و بنی هاشم در خانه آن حضرت مشغول انجام وظیفه و غسل و کفن آن حضرت بودند. در این میان، عده ای از انصار و سقیفه بنی ساعده جمع شدند و مسأله خلافت را مطرح کردند. انصار از دو طایفه بزرگ اوس و خزرج بودند و بین این دو قبیله سالیان متمادی، رقابت شدیدی وجود داشت و جنگ و خونریزی از بین آنها برداشته نمی شد. زمانی که رسول اکرم (ص) به مدینه هجرت کردند این دو طایفه به استقبال ایشان آمدند و اسلام آوردند رسول اکرم (ص) نیز بین آنها صلح برقرار نمود. در آن روزها، که مسلمانان از نظر عده و عُده ضعیف بودند، آنها اسلام را با جان و مال خود یاری نمودند و در راه اعتلای آن، زحمات بسیاری متحمل شدند. رسول اکرم (ص) نیز در روزهای آخر عمر خویش، درباره انصار سفارش نمودند.37 انصار، به دلیل آن که تعداد زیادی از کفار مکه و سایر بلاد را به قتل رسانده بودند، وحشت داشتند که مبادا کسانی به عنوان خلیفه پیامبر اکرم (ص) روی کار بیایند و بخواهند از خون های ریخته شده انتقام بگیرند. بدین دلیل، اوس و خزرج از ترس دشمن مشترک، در سقیفه جمع شده بودند و به رهبری سعد بن عباده اتفاق کرده بودند. طایفه اوس، به حسب ظاهر، ریاست سعد بن عباده رئیس خزرج ـ را پذیرفته بودند ولی به او اطمینان کامل نداشتند و گمان می کردند که اگر خلافت به دست خزرجی ها بیفتد ممکن است کینه های دیرینه آنها مجدداً زنده شود. گذاشته او موضوع ترس، مسأله حسادت نیز در بین آنها بسیار ریشه دار بود. این موضوع کار را به جایی رسانید که طایفه اوس پس از ورود مهاجران و رد و بدل شدن چند جمله، از خزرج جدا شدند و به پیروی از بشیر بن سعد با ابوبکر بیعت کردند.

علاوه بر رقابت طایفه ای، رقابت فردی نیز در بین آنها وجود داشت. از این رو بود که بشیر بن سعد ـ پسر عموی سعد بن عباده ـ برای کارشکنی ضد سعد بن عباده، با عمر و ابوعبیده جراح همراه شد و با ابوبکر بیعت کرد و با این عمل، بزرگترین ضربه را بر پیکر انصار وارد آورد، چنان که حباب بن منذر صریحاً این مطلب را به بشیر بن سعد یادآوری کرد.38

ابوبکر، نماینده مهاجران، با آن که از انصار تعریف و تمجید می کرد، ولی خلافت را حق مسلم مهاجران دانست و در ضمن گفتارش، اشاره کرد که موقعیت سیاسی اعراب اجازه نمی دهد که انصار بر مردم حکومت کنند؛ زیرا مردم در مقابل قریش، به دلیل خویشاوندی آنان با رسول خدا (ص) و وابستگی با تمام قبایل عرب، حاضر به خضوع و احترام اند ولی هرگز زیر بار انصار نخواهند رفت.39

شیوه استدلال هر دو گروه نشان می دهد که آنان از خلافت و جانشینی پیامبر (ص) جز حکومت ظاهری و فرمانروایی بر مردم هدف دیگری نداشتند، در حالی که رسول اکرم (ص) علاوه بر ریاست عامه از شؤون دیگری نیز برخوردار بود. که لازم بود جانشین او نیز از آن شؤون برخوردار باشد. یکی از آنها مرجعیت دینی و دیگری ولایت بر مردم بود. این مقامات و فضایل در نمایندگان مهاجر و انصار وجود نداشت. آیا شایسته و لازم نبود که این افراد به جای این که بر قومیت و دیگر ملاک های واهی تکیه کنند، به این مقامات و شؤونی که رسول اکرم (ص) از آن برخوردار بودند تکیه نمایند و در میان یاران رسول اکرم (ص) باشد، برای زعامت انتخاب کنند.

درست است که مهاجران نخستین کسانی بودند که به پیامبر اکرم (ص) ایمان آوردند و یا با آن حضرت پیوند خویشاوندی داشتند ولی این دلیل نمی شود که مقام رهبری نیز از آن آنان باشد. به علاوه، آیا فرد دیگری وجود نداشت که از همه مهاجران در ایمان مقدم و در عین حال، خویشاوند پیامبر اکرم (ص) نیز بوده و شایستگی او برای تصدی چنین مقامی از دیگران بیشتر باشد؟ بنابراین، حتی براساس ملاک هایی که آنان وضع کرده بودند نیز باید علی (ع) را برای زعامت انتخاب می کردند. این انتقاد بر انصار نیز وارد است؛ به فرض آن که اسلام با خون و ایثارگری آنها انتشار یافت، ولی این دلیل کافی نیست که مقام رهبری از آن آنها باشد. حتی اگر ملاک رهبری را ایثارگری بدانیم باز باید سراغ ایثارگرترین فرد می رفتند.


2-
جمود فکری در فهم شریعت

ابوالحسن اشعری و دیگران40 نقل می کنند که پس از اولین انشقاقی که به دنبال حادثه سقیفه در بین امت اسلامی پدید آمد، مسائلی مطرح شد ولی فرقه سازی صورت نگرفت. دوران خلافت ابوبکر و عمر نیز به آرامی سپری گشت؛ اما در واپسین روزهای خلافت عثمان، گروهی بر او شوریدند و در نهایت، او را به قتل رسانیدند. درباره انگیزه قتل او، اختلاف نظر وجود دارد.

پس از عثمان، مردم با علی (ع) پیمان خلافت بستند؛ اما در زمان خلافت علی (ع)، برخی بنای ناسازگاری گذاشتند، از جمله آنها طلحه و زبیر و معاویه بودند که بر ضد ایشان، جنگ جمل و صفین را به راه انداختند. در جنگ صفین، یاران علی (ع) دلیرانه نبرد کردند و پس از نبردی سنگین، که ماه ها به طول انجامید، شکست دشمن قطعی گردید. به پیشنهاد عمروعاص، معاویه دستور داد که قرآنها را بر نیزه کنند و خواستار حکومت قرآن میان دو گروه شدند. حیله معاویه کارگر افتاد و طوفانی از اختلاف در میان سپاه امام علی (ع) برانگیخت، گروهی از سپاه آن حضرت نبرد با داعیان حکومت کتاب خدا را تحریم کردند و خواستار توقف جنگ شدند امام علی (ع) و یاران خردمند او به ادامه جنگ اصرار ورزیدند و چنین عملی را فریبی بیش ندانستند. حضرت علی (ع) به متمردان از سپاه خود فرمودند: «معاویه و عمروعاص حیله کرده اند؛ وای بر شما، این کلمه حقی است که از آن اراده باطل می کند. تنها ساعتی به من فرصت دهید تات ریشه ظالمان را قطع کنم» اما در جواب آن حضرت، گفتند: اگر حکمیت را نپذیری تو را همانند عثمان خواهیم کشت. نه تنها خود حاضر به ادامه جنگ نشدند، بلکه گفتند: اگر مالک اشتر را بر نگردانی تو را تسلیم دشمن خواهیم کرد. حضرت علی (ع) مجبور شدند که مالک اشتر را باز گردانند. در اینجا، فریب خوردگان فریاد زدند که علی (ع) صلح را قبول کرده است و در نهایت، صلح موقت را بر آن حضرت تحمیل کردند و گفتند: حکمی انتخاب کن. بنابراین، قرار شد هر دو طرف به جایگاه اصلی خود بازگردند و نمایندگانی از دو گروه به عنوان «حکم» در نقطه ای بی طرف اختلاف را برکتاب خدا و سنت پیامبر عرضه دارند و نتیجه را اعلام کنند. در این زمینه، قراردادی میان امام علی (ع) و معاویه تنظیم گردید و شخصیت هایی از هر دو طرف آن را امضاء کردند.

هنوز مرکب قرارداد خشک نشده بود که گروهی که بر ترک نبرد اصرار ورزیده بودند از نظر خود برگشتند و آن را مخال اصل «ان الحکم الا لله» (انعام. 57 و ...) دانستند و خواستار نقض عهد و پیمان شدند. این گروه پس از بازگشت امام به کوفه، وارد مرکز خلافت اسلامی نشدند و برای خود در منطقه ای به نام «حروراء» پایگاهی برگزیدند. این عده آزار امام (ع) و یاران او و سرداران شعار ضد آن حضرت را آغاز کردند و به کشتن افراد بی گناه به جرم علاقه به حضرت علی (ع) پرداختند. حضرت پس از بردباری های فراوان، نصیحت های بسیار و ارسال پیام های متعدد، وقتی سماجت آنان را در پیروی از باطل دید، ناچار شد که با قدرت با آنها برخورد کند. در نتیجه، در منطقه ای به نام «نهروان» درگیری سختی میان سپاه حضرت (ع) و یاغیگران رخ داد که به جنگ «خوارج» معروف است. اما پیش از آغاز نبرد، آن حضرت مخالفان را این گونه مورد خطاب قرار داد41: «من شما را بیم می دهم از این که در کنار این نهر و در این سرزمین گود و پست کشته شوید، در حالی که در نزد پروردگار خود دلیلی بر مخالفت با من نداشته باشید. دنیا شما را در گمراهی پرتاب کرده و تقدیر شما را برای مرگ آماده ساخته است. من شما را از این حکمیت نهی کردم ولی با سرسختی، مخالفت نمودید و فرمان مرا پشت سر انداختید تا به دلخواه شما تن دادم. ای گروه کم عقل و ای کم فکرها، من کار خلافی انجام نداده ام و نمی خواستم به شما زیانی برسانم.» به هر حال، آن چه موجب به وجود آمدن فرقه خوارج شد نیرنگ عمروعاص و معاویه به همراه جهالت و سوء برداشت عده ای از یاران حضرت علی (ع) بود.

3-
بی تفاوتی و راحت طلبی

پس از قتل عثمان، معاویه پیراهن عثمان، خلیفه سوم، را علم کرد و به خونخواهی او با علی (ع) اعلان جنگ داد. در این میان، عده ای جانب علی (ع) و عده ای جانب معاویه را گرفتند. عده ای نیز مانند خوارج هر دو دسته را تفسیق و تکفیر کردند.

در این اوضاع، گروهی بهترین راه را در این دیدند که درباره این دو شخصیت قضاوت نکنند؛ خلیفه اول و دوم را مقدم داشتند و قضاوت درباره خلیفه سوم و چهارم را به تأخیر انداختند. این گروه را «مرجئه» نامیدند. تا مدتی محور گفتار مرجئه همین بود ولی چیزی نگذشت که مسأله عثمان و علی (ع) به دست فراموشی سپرده شد و به دلایل خاصی، مسأله ارتکاب گناه کبیره را مطرح کردند. برخی مرتکب گناه کبیره را مؤمن و برخی دیگر، مانند خوارج، کافر می دانستند. در چنین وضعی، عقیده مرجئه، به شکل دیگری تکامل یافت؛ آنان موجب نجات را همان ایمان قلبی و شهادت لفظی دانستند و گفتند: عمل به وظایف ارتباطی به ایمان آدمی ندارد. بنابراین، از این جهت که ایمان را مقدم داشتند و عمل را به تأخیر انداختند، مرجئه نامیده شدند. این گروه در بی ارزش جلوه دادن عمل تا جایی پیش رفتند که گفتند ایمان یک فرد گنهکار با ایمان فرشتگان و پیامبران برابری می کند. اینان، در نهایت طرفدار ـ به اصطلاح ـ صلح کلی شدند و گفتند: باید قلب انسان پاک باشد، عمل چندان مهم نیست و امید است که خداوند ببخشاید! علت پیدایش این گروه، راحت طلبی و بی تفاوتی است؛ زیرا اینان به صدر اسلام نزدیک بودند و هنوز بسیاری از صحابه رسول اکرم (ص) در قید حیات بودند و ایشان می توانستند تحقیق کنند و راه را از بیراهه تشخیص دهند. برای شناخت راه صحیح، شواهد و قراین فراوانی وجود داشت که عمار یاسر از آن جمله بود.

ابن ابی الحدید گفتگوی شنیدنی و جالب ذوالکلاع، از لشکر معاویه، را با ابونوح، از لشکر حضرت امیر (ع) بیش از جنگ صفین نقل می کند که چگونه تلاش می کردند با تمسک به این نشانه از جنگ و خونریزی جلوگیری کنند. اینان گفتگویی بین عمار و عمروعاص ترتیب داد. در آن جا، عمروعاص اعتراف کرد که عمار همیشه با حق هماهنگی داشته است. با وجود این، هرگز از این نشانه استفاده نکردند. ابن ابی الحدید معتزلی از مردمانی که در جنگ با علی (ع) با وجود عمار، به شک و تردید افتادند ولکن خود امام (ع) را که شاخص هدایت بود، نادیده گرفتند، تعجب می کند. ابن ابی الحدید می گوید: «سر این مطلب آن است که قریش در گمنام کردن علی (ع) و پنهان نمودن فضایل او کشیدند، تا آن جا که امتیازات او را محو نمودند و مردم بی خبر شدند و موقعیت او در دلها کم شد.» از داستان ملاقات عمار و عمروعاص استفاده می شود که اگر کسی واقعاً به دنبال تشخیص حق از باطل باشد می تواند به هدایت دست یابد. از این نمونه ها در تاریخ بسیار وجود دارد. شخصی نزد ابن مسعود، صحابی و کاتب وحی پیامبر (ص) آمد و از او پرسید که در مواردی که حق با باطل مشتبه است، چه باید کرد؟ ابن مسعود می گوید: «به کتاب خدا ملتزم باش.» او می گوید: اگر هر کدام خود را داعی قرآن دانستند چه؟ پاسخ می دهد: «عمار با حق است.»42 همچنین ابن ابی الحدید از زید بن ارقم از پیامبر اکرم (ص) نقل می کند که فرمودند: «الا ادلکم علی ما ان تسالمتم علیه لم تهلکوا؟ ان ولیکم الله و ان امامکم علی بن ابی طالب فناصحوه و صدقوه فان جبرئیل اخبرنی بذلک.»43
ابن ابی الحدید، می گوید: قریش از ابتدا در صدد پنهان ساختن فضایل علی (ع) بودند.44 ولی تاریخ نشان داد که خلفا بیش از هر کس دیگری در این امر دست داشتند و از نقل فضایل علی (ع) از زبان مبارک پیامبر اکرم (ص) منع می کردند.


4-
منع نقل روایت از رسول اکرم (ص)

یکی دیگر از حوادث مهمی که در صدر اسلام اتفاق افتاد و منشأ پیدایش فرقه های متعددی گردید منع نقل حدیث از رسول اکرم (ص) است. طبق نقل مسند احمد بن حنبل و بعضی دیگر، عمر در زمان خلافت خود، بخشنامه کرده بود که «ان من کتب حدیثاً فلیمحه».45 منع تدوین و نشر احادیث پیامبر اکرم (ص) پس از فوت دو خلیفه نخست، به صورت محدودی تعقیب شد؛ در عصر عثمان، تنها به روایاتی اجازه نشر داده شد که در عصر دو خلیفه نخست شنیده شده بود.46 معاویه نیز به نشر احادیثی اجازه داد که در عصر خلیفه دوم شنیده شده بود. این ممانعت تا عصر عمر بن عبدالعزیز (99-101) به صورتی جدی ادامه داشت و نشانه تقدس و احترام به قرآن بود.
گذشت زمان ثابت کرد که منع تدوین آثار رسالت به نابودی دین می انجامد. بدین دلیل، عمربن عبدالعزیز به ابوبکر بن حزم، فقیه مدینه، نوشت: «به حدیث پیامبر بنگر و آن را بنویس. من از فرسودگی دانش و از بین رفتن دانشمندان ترسناکم. جز احادیث پیامبر، حدیث کسی را نپذیر. از دانش حدیث تحقیق کنید و بنشینید تا ناآگاهان را آگاه سازید. علم نابود نمی شود، مگر این که حالت خفا و سر به خود بگیرد.»47با وجود این اصرار، باز هم نهضت چشمگیری برای تدوین حدیث شکل نگرفت، جز آن که برخی به نوشتن چند دفتر نامنظم دست زدند. وقتی دولت اموی سقوط کرد و عباسیان امور را به دست گرفتند در سال 143 هجری، در دوران خلافت منصور، نهضتی عظیم برای تدوین و نشر حدیث پی ریزی گردید. در این زمان، جز یک رشته دفاتر نامنظم چیزی در اختیار نبود.

به علاوه، علاقه مردم و حکومت به شنیدن آثار رسالت سبب شد که رندان دنیاپرست از طریق جعل حدیث برای خود مقام و موقعیتی کسب کنند و به کرسی استادی تکیه زنند. کتب رجالی، کذابان و وضاعان بسیاری را معرفی می کند که به دلیل نیل به مقام و منصب یا ثروت و اعمال تعصب و لجاجت بر ضد گروهی، دست به جعل حدیث می زده اند. تنها علامه امینی (رحمه الله) اسامی هفتصد نفر را به ترتیب حروف الفبا در کتاب الغدیر گردآورده است. بدون شک، آمار وضاعان حدیث بیش از اینها است. هر کدام از این افراد هزاران حدیث جعل کرده اند.
حدیث نبوی در قرن دوم و سوم، به صورت مخروطی است که رأس آن در عصر پیامبر اکرم (ص) و قاعده آن را اعصار بعدی می سازد. هر چه به عصر پیامبر (ص) نزدیکتر می شدیم تعداد احادیث کمتر است و هر چه از عصر آن حضرت دور می شویم این تعداد رو به افزایش است، تا آن جا که احمد بن حنبل (242 هـ) متجاوز از هفتصد هزار حدیث صحیح را شمارش کرده است و بخاری، محدث معاصر وی، احادیث صحیح خود را حدود چهار هزار از ششصد هزار حدیث موجود برگزیده است. ابوداود صحیح خود را از میان پانصد هزار حدیث برگزیده و فقط چهار هزار و هشتصد حدیث را صحیح دانسته است.48 همین احادیث گلچین شده از میان احادیث بی شمار از سوی محققان بعدی مورد نظر قرار گرفت و بسیاری از آنها مشکوک و یا مردود تلقی شد.

این آشفته بازار احادیث، که بیش از یک قرن در محاق منع تدوین و مذاکره بود، به دست افراد فرصت طلب و دنیاپرست و احیاناً زاهدان نادان افتاد و چنان در معارف اسلامی، از اصول عقاید، تفسیر، تاریخ و مناقب و فضایل، آشفتگی پدید آورد که همه اصحاب مذاهب برای عقاید و اصول آرای خود، مدارکی از احادیث پیامبر (ص) به دست آوردند. زیربنای عقاید تمام فرق اسلامی را احادیثی می سازد که محدثان آنها را در کتاب های خود آورده اند. احادیث مربوط به تجسیم، تشبیه، جبر، رؤیت خدا با دیدگان مادی در روز رستاخیز و مانند آن، که در صحیح بخاری نقل شده از این مقوله است.

5-
احبار و راهبان

پیامبر اکرم (ص) وقتی از دنیا رفت دو امانت گرانبها در بین مردم گذاشتند: قرآن و عترت49 و تأکید کردند که این دو مکمل یکدیگرند و از هم جدایی ناپذیرند. اما اندیشه «حسبنا کتاب الله» بین این دو جدایی انداخت و منع تدوین آثار رسالت و دور افتادن از دامان عترت و وارثان علوم پیامبر (ص) یکی از این دو ثقل عظیم را ضایع کرد و امت اسلامی را از آن محروم ساخت. از سوی دیگر، حس کنجکاوی بشر هرگ ساکت و آرام نمی نشیند و پیوسته به دنبال کشف مجهولات است و اگر از طریق صحیح ارضا نگردد از راه دیگری به جبران آن می پردازد. مردم به مرجع دینی و مفسر قرآن نیاز داشتند و گذشته از آن، از شنیدن سرگذشت انبیای سلف نیز لذت می بردند. در چنین وضعیتی، برای عالم نماهای بدیل به خوبی جا باز شد. در زمانی که شخصیت هایی همانند ابوذر و عبدالله بن مسعود توبیخ می شدند، به تمیم اوس داری، که عمر خود را در مسیحیت سپری کرده و در سال نهم هجری اسلام آورده بود، اجازه داده می شود که در مسجد پیامبر (ص) داستان سرایی کند! از عصر خلیفه دوم به بعد، احبار یهودی و راهبان مسیحی با کسب مجوز قانونی، به بیان تاریخ و قصص انبیاء اقدام کردند. از جمله کسانی که در فرقه سازی نقش اساسی داشتند کعب الاحبار، وهب بن منبهوتمیم اوس داری هستند. اولی و دومی در اصل یهودی بودند ولی سومی مسیحی بود.
کعب الاحبار بنابر قولی، در زمان خلافت ابوبکر و بنابر قولی، در عصر خلافت عمر اسلام آورد. در مدت کوتاهی، توانست افکار مسلمانان را به خود جلب کند، تا آن جا که ذهبی درباره او می گوید: «او ظرف علم از بزرگان علمای اهل کتاب است. جماعتی از تابعین از او روایت نقل کرده اند.»50 و با عنوان «عالم به عهدین» توانست عقاید یهود را در بین مسلمانان ترویج کند. در روایات او، جسم داشتن و مرئی بودن خدا کاملاً مشهود است. این دو مسأله بعدها در شمار عقاید اهل حدیث درآمد. وی با انواع مکر و حیله توانست علاقه خلیفه دوم را به خود جلب کند و پس از قتل خلیفه دوم، توانست در قلب خلیفه بعدی جا باز کند و حتی مقام مرجعیت دینی پیدا کند! خلیفه سوم مشکلات فقهی خود را با او در میان می گذارد و از این نظر، مورد اعتراض ابوذر بود.51 کعب الاحبار، در صدد زمینه سازی حکومت معاویه نیز بود؛ اما اجل بیش از این به او مهلت نداد. از او نقل شده که می گفت: «زادگاه پیامبر (ص) در مکه و هجرت او به طیبه (مدینه) و سلطنت او در شام خواهد بود.»52 این مطالب بعدها در روایات ابوهریره و دیگران تکرار شد.
وهب بن منبه شخصیت دیگری است که در اواخر خلافت عثمان به دنیا آمد و در سال 114 از دنیا رفت. او نیز به عنوان «عالم به عهدین» معروف شد و کتابی به نام قصص الابرار و قصص الاخیار درباره زندگی انبیاء نوشت. وی در اواخر قرن اول هجری، که مسأله جبر و اختیار مطرح بود، از طرفداران نظریه جبر به شمار می آمد و در بر افروختن آتش این نزاع اساسی داشت. اعتقادات علمای یهودی و مسیحی به این شکل وارد معارف اسلامی شد، تا آن جا که داستان خلقت آدم و حوا در تفسیر طبری عیناً همانند تورات است که وهب بن منبه آن را نقل کرده است.

6-
آشنایی با فرهنگ های بیگانه

وقتی قلمرو حکومت اسلامی گسترش یافت، مسلمانان یا پیروان ادیان دیگر آشنا شدند. در این بین، یهودیت و مسیحیت با تمسک به منطق ارسطویی و فرهنگ یونانی توانسته بودند مبانی عقیدتی خود را با دلایل عقلی استحکام بخشند. مسلمانان در برخورد با آنها، خود را در نوعی خلاء فکری و عقیدتی می دیدند و در نتیجه، ضربه پذیرتر بودند. با توجه به سعه صدری که روحیه اسلامی به مسلمانان داده بود به سرعت دست به کار ترجمه آثار فلاسفه یونانی و ایرانی شدند و از این سلاح ضد دشمن خود استفاده کردند. این مسائل با پاسخ های مختلفی که بدان ها داده می شد موجب پیدایش فرقه های متعدد گشت.


7-
رسوبات عقیدتی پیش از اسلام

اقوامی که اسلام می آوردند در آیین قبلی خود، درباره عقایدی مانند خدا، صفات او، قضا و قدر، ثواب و عقاب و امثال تصورات خاصی داشتند. از این موارد، آن چه آشکارا، بر خلاف اعتقادات اسلامی بود، مانند تعدد آلهه و بت پرستی، البته از دل های آنها رخت بر می بست. ولی در مواردی که اعتقادات اسلامی دارای چند وجه بود، طبعاً آنان به سمتی که با اعتقادات سابق شان سازگار بود متمایل می شدند؛ مثلاً، خدای یهود به شکل انسان توصیف شده بود، چشمان او درد می گرفت، با حضرت آدم (ع) قدم می زد، پشت درختی پنهان می شد، با حضرت یعقوب (ع) کشتی می گرفت و شکست می خورد و امثال آن. معتقدان به این مسائل وقتی اسلام را می پذیرفتند به آیاتی که در آنها درباره خدا، لفظ گوش، چشم و دست به کار برده شده بود متمایل می گشتند. بنابراین، آنها در مورد این الفاظ همین معنای ظاهری را در نظر می گرفتند و می گفتند که خدا واقعاً جسم یا گوش یا چشم دارد.53

8-
اختلاف ذهنیت آدمیان

انسان ها همواره طرز تفکرهای مختلفی دارند؛ ممکن است کسی خداوند را به این صورت تصور کند: مالک الملک، فرمانروای مطلق که کسی را یارای فرمان دادن به او نیست؛ فعال ما یشاء، کسی که در احکامش مجال چون و چرا نیست؛ مختار است تا گناهکاران را ببخشد و نیکوکاران را پاداش دهد، آن که اگر قدرت کامله خود را ظاهر سازد سنگیریزه کوه می شود، شب روز می گردد و گرمی آتش به سردی مبدل می شود؛ علت همه چیز است و انسان در افعال خود مختار نیست و آن چه می کند همه فعل خداست. اینها تصورات و افکار «اشاعره» است.
در مقابل، ممکن است دیگری این گونه در مورد خداوند بیندیشد: تمامی احکام و کارهای خداوند مبتنی بر مصلحت است، ذره ای خالی از حکمت نیست، او نظام عالم را براساس و قاعده ای استوار ساخته است که هیچ خللی در آن راه ندارد، در اشیاء خواص و تأثیری گذارده است که هیچ گاه از آنها منفک نمی شود، انسان را مختار آفریده و تمام افعال و احکام او براساس عدل و انصاف است. اینها افکار و تصوراتی است که اعتقادات «معتزله» را شکل می دهد. گاهی نیز ممکن است اختلاف طبایع آدمی به صورت دیگری تصویر شود: بعضی عقل را به هر امری دخالت می دهند و تا وقتی چیزی مستدل نشود آن را باور نمی کنند، اما دیگری ممکن است به هیچ وجه، اهل چون و چرا نباشد و هر حرفی را که از بزرگی می شنود باور کند. این طرز تفکرات در همه اعصار و قرون وجود داشته اند.54

9-
طریقه معاشرت علما و محدثان

از عوامل عمده اختلاف، روش معاشرت علما و محدثان بود. غالباً محدثان و علما جز با همکیشان خود با اهل هیچ کیش و مذهبی معاشرت نمی کردند؛ گاهی به دلیل این که معاشرت با غیر را روا نمی دانستند و گاهی در تلاش و جستجوی احادیث و تفحص و تحقیق بودند و این مجال را نداشتند که به امر دیگری بپردازند. علاوه بر این، بعد مسافت و کمبود امکانات موجب می شد تا صدای مخالف به گوش آنها نرسد. به عنوان نمونه، شیخ ما تریدیه در اطراف خراسان با شیخ ابوالحسن اشعری در بصره معاصر بوده است. هر دو ضد نارسایی های «اهل حدیث» قیام کردند و هر دو ریشه در اهل حدیث دارند، هر چند ماتردیدی به معتزله نزدیک تر بود ولی هر دو مخالف معتزله بودند. با وجود این، به دلیل این که از کار همدیگر خبر نداشتند، اختلافات این دو به اختلافات بین اشاعره و ماتریدیه منجر شد.55

10-
حکومت ها و سلطه ها

حکومت ها، در طول تاریخ، گاهی برای رسیدن به مقاصد خود از هیچ امری فروگذار نمی کردند و از هر موقعیتی، کمال بهره برداری را می نمودند. لذا، به دلیل این که معارف بلند اسلامی در میان توده مردم از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بوده، از دستبرد حکام در امان نبوده است. موارد فراوانی وجود دارد که نشان می دهد حکومت ها برای رسیدن به مقصود خود، تفسیر خاصی از متون دینی ارائه می دادند و از آن با قدرت حمایت می کردند. از سوی دیگر، درباره همان متن مقدس، تفسیرهای دیگری نیز مطرح بود. در این اوضاع و احوال، هر تفسیری طرفدار خاص خود را داشت و این آغاز تشتت و تفرقه بود. به عنوان نمونه، به سیر تاریخی بحث «قضا و قدر» و «جبر و اختیار» می پردازیم:
براساس آیات قرآن کریم، عقیده به جبر عقیده ای شرک آلود است که عرب جاهلی از آن پیروی می کرده: «افراد مشرک می گویند اگر خدا نمی خواست ما و پدرانمان شرک نمی ورزید یموچیزی را تحریم نمی کردیم.» (انعام. 148) این عقیده جاهلی تا مدت ها در میان مسلمانان رایج بود. واقدی از زنی به نام «ام حارث» نقل می کند که گفت: «در جنگ حنین دیدم که عمر بن خطاب پا به فرار گذارده است. به او گفتم این چه کاری است؟ گفت تقدیر است.»56 دیگرانی هم بودند که چنین اعتقادی داشتند: سیوطی از عبدالله بن عمر نقل می کند که «مردی نزد ابوبکر آمد و گفت: آیا زنا به تقدیر الهی صورت می گیرد؟ وی در پاسخ گفت: آری. آن مرد گفت: چگونه می توان گفت که خدا عملی را بر من تقدیر نموده است. آن گاه مرا کیفر می دهد؟ ابوبکر در پاسخ گفت: چنین است، ای فرزند زن بدبو! به خدا سوگند، اگر کسی پیش من بود می گفتم با مشت بر بینی تو بکوبد (دماغت را به خاک بمالد.)»57
حکومت اموی، نیز در ترویج مسأله قضا و قدر کوشید. ابوهلال عسکری می گوید: معاویه نخستین کسی است که می گفت تمام کارهای بندگان با اراده خدا انجام می گیرد.58 وقتی عایشه، همسر پیامبر اکرم (ص)، از معاویه باز خواست کرد که چرا بیعت فرزند خود، یزید، را بر مردم تحمیل می کنی در پاسخ گفت قضا و قدر الهی است و بندگان درباره آن از خود اختیار و اراده ای ندارند.59 عبدالله بن عمر نیز وقتی در مورد یزید به معاویه اعتراض کرد معاویه به او گفت: «من تو را از این که وحدت مسلمانان را بر هم بزنی و خونریزی در میان آنان به راه اندازی باز می دارم. خلافت فرزندم یزید، قضای الهی است و بندگان در آن اختیاری ندارند».60 این طرز تفکر به تدریج، به دیگران نیز سرایت کرد. وقتی عبدالله بن مطیع عدوی به عمر بن سعد وقاص اعتراض کرد که چرا حکومت همدان و ری را بر قتل حسین (علیه السلام) ترجیح دادی او در پاسخ گفت: «اینها اموری است که در علم الهی مقدر شده بود.»61
دستگاه اموی درکنار این ترویج، دست به جعل حدیث در این باره زد. صحاح سته پر از این احادیث می باشد. اصول اعتقادات اهل حدیث بر چنین احادیثی بنا شده است. احمد بن حنبل، پیشوای اهل حدیث، چنین می گوید: «القدر خیره و شرهو قلیله و کثیره و ظاهره و باطنه و حلوه و مره و محبوبه و مکروهه، حسنه و سیئه و اوله و آخره من الله قضاء قضاه و قدر قدره.»62

شیخ ابوالحسن اشعری در این باره، می گوید: «خداوند مؤمنان را بر اطاعت موفق گردانیده و آنها را هدایت نموده و کافران را گمراه کرده و هدایت ننموده است ... خیر و شر، قضا و تقدیر الهی است و ما به خیر و شر، شیرین و تلخ تقدیر ایمان داریم و می دانیم که آن چه به ما نرسیده امکان نداشته است که برسد و آن چه بر سر ما آمده امکان نداشته از ما باز گردد. بندگان برای خود سود و زیانی را مالک نمی شوند، مگر چیزی را که خدا بخواهد.»63

11-
واکنش های اجتماعی، عقلی و دینی

پس از اختلاف بر سر امانت و مسأله ایمان و کفر، اختلاف پیرامون جبر و اختیار انسان پدید آمد و این ماجرا به پدید آمدن دو فرقه جبریه، یعنی پیروان اعتقاد به جبر و مختار نبودن انسان، قدریه، یعنی پیروان تفویض و اختیار مطلق انسان، انجامید. نخستین کسانی که اعتقاد به آزادی مطلق انسان و نفی قضا و قدر الهی را مطرح کرده اند معبد جهنی (م. 80ق)، غیلان دمشقی (م.1045ق) بوده اند و در مقابل، جهم بن صفوان (م.128 ق) و استادش جعد بن درهم (م.124ق) افرادی بودند که نخستین بار به جبر مطلق معتقد شدند. جهمیه یعنی پروان جهم بن صفوان، که جبریه هستند جزء مرجئه جبریه و غیلائیه، پیروان غیلان دمشقی قدری، جزء مرجئه قدریه محسوب می شوند.
مقصود از قدریه گروهی است که برای انسان نوعی اختیار و آزادی قایل بودند. پیدایش مذهب قدریه، واکنش های اجتماعی و عقلی در برابر اعتقاد به جبر بود که محدثان دستگاه حاکم آن را ترویج می کردند. گروه قدریه، که جرمی جزء نشر عقیده اختیار و آزادی نداشتند، به عنوان نافیان قضا و قدر مواخذه، تنبیه و به دار آویخته می شدند. معبد جهنی، که یکی از مؤسسان فرقه قدریه است، به حسن بصری گفت: «فرزندان امیه خون ها می ریزند و می گویند که کارهای ما بر طبق تقدیر الهی است. حسن بصری در پاسخ گفت: آنان دشمنان خدا هستند و دروغ می گویند.»64 هر چند خلفا بی وقت در عیان اختیار و اراده انسان را از بین بردند ولی این نوع طرز تفکر تکون پیدا کرده بود و بعدها به صورت یک فرقه اساسی به نام معتزله درآمد.

12- فاصله از اسلام اصیل و انشقاق در حوزه رهبری

از دیدگاه سید جمال الدین اسدآبادی تمایلات و گرایشات فرقه ای و فرقه سازی ها از اول قرن سوم هجری دنباله انشقاق اساسی در دستگاه رهبری یعنی خلافت بعد از خلفای راشدین و تبدیل آن به سلطنت و تقسیم سلطنت یا خلافت واحد به چند خلافت بود که پس از آن هجوم مغولان و تیموریان و حکومت زور داشت آنها در میان مسلمانان سبب تشدید اختلاف میان آنان شد و باعث شد که رابطه اقدام مسلمان با هم قطع شود و از حال یکدیگر غافل شوند و وحدت اسلامی به کلی از هم بپاشد و در پی آن حوادث تاریخی جامعه مستحکم اسلامی تجزیه گشت و هر کدام از آنها دارای فرقه شدند و هر فرقه به دنبال خواست ها و تمایلات خود رفت عده ای به سوی حکومت و عده ای دیگر به طرف مذهب روی آوردند و به تدریج آثار آنان و عقاید و ایمانی که مسلمانان قرون اولیه را به سمت وحدت و یگانگی دعوت می کرد از مسلمانان زایل شد که نتیجه فاصله گرفتن از اسلام اصیل و جدائی مقام دینی و معنوی از مقام سیاسی و تبدیل خلافت به سلطنت بود.65


نتیجه گیری و ارائه راهکارها

با بررسی علل و عوامل فرقه گرائی در جهان اسلام و با نگاهی اجمالی به تاریخ صدر اسلام مشاهده می شود که روند مخالفت ها از زمان پیامبر بزرگ اسلام (ص) و در مقابل آن حضرت شروع می شود و به تدریج قوی تر شده در اواخر عمر شریف آن حضرت به صورت یک جریان سیاسی در می آید که در نهایت در سقیقه بنی ساعده حکومت را به دست می گیرد و امت اسلامی بدین شکل متشت و متفرق می شود و همین تشتت موجبات انشقاق جامعه یکپارچه اسلامی و امت واحده ای که پیامبر گرامی اسلام (ص) در دوران رسالت خود با مصائب فراوان آن را در قالب حکومت دینی تأسیس کرده بودند، گردید حال به هر میزان که کشورهای اسلامی و امت اسلامی همگرائی و اتحاد میان خود را تقویت کنند احیاء مجدد وحدت اسلامی ممکن خواهد شد از جمله مهمترین راه کارهایی که در راستای تقویت وحدت و اتحاد امت اسلامی می توان بر شمرد به شرح زیر است:

1- تکیه بر اشتراکات مذهبی

مسلمانان دارای یک کتاب آسمانی، یک پیامبر و یک قبله گاه هستند و اعتقادات دینی آنان یکسان است. عقل و شرع اقتضا می کنند که بر مشترکات فراوان تکیه شود و از برجسته کردن اختلافات جزیی پرهیز گردد. مسلمانان از هر فرقه و مذهبی با شعار توحید و زیر پرچم «لا اله الا الله» گرد هم آیند و در عین کثرت و تعدد، وحدتی مثال زدنی خلق نمایند.
2-
پرهیز از دامن زدن به اختلافات

وجود اختلاف بین پیروان مذاهب گوناگون امری طبیعی است، بحث و تبادل نظر علمی درباره آنها هم مسأله ای عادی است، اما اختلافات بیش از آن که در اصول باشد، در فروع است و نمی تواند و نباید مانع وحدت امت اسلامی شود. مطرح کردن مسائل اختلافی و دامن زدن به آنها در بین پیروان مذاهب و در فضاهای غیر علمی، نه تنها مشکلی از مشکلات امروز مسلمانان را حل نخواهد کرد، بلکه روز به روز فاصله آنها را از یکدیگر بیشتر خواهد نمود.

3-
حفظ حرمت یکدیگر

افزون بر مقدسات مشترکی که همه مسلمانان از آن برخوردارند، یکسری اعتقادات هم از مختصات هر مذهب است. نباید پیروان مذاهب اسلامی مقدسات یکدیگر را مورد هتک و اهانت قرار دهند و به تحریک یکدیگر بپردازند به راستی چرا در دو دهه اخیر دامنه اهانت به مقدسات مسلمانان گسترش یافته؟ چرا هر از چند گاهی در گوشه ای از دنیا مقدسات مسلمانان مورد هتک قرار می گیرد؟ و پس از مدتی تعدادی از مسلمانان از خود حساسیت نشان داده و مسائل به فراموشی سپرده می شود؟ آیا جز این است که راه هتک حرمت مسلمانان گشوده شده و مسلمانان حساسیت لازم را از خود نشان نمی دهند؟ اگر در نخستین حلقه از این حلقات عکس العمل مناسب نشان داده می شد، حلقات دیگر این زنجیره ادامه نمی یافت.


4-
گفتگوی رهبران مذاهب اسلامی

تفاهم و همدلی علمای برجسته مذاهب اسلامی و کاستن از سوء تفاهمات و تشویق پیروان مذاهب به همدلی و وحدت و وادار کردن دولتمردان خود به اتحاد با کشورهای اسلامی به جای اعتماد به دشمنان اسلام، اصل مهم دیگری است که در این عرصه قابل توجه است. این امر بدون گفتگوی مستمر و ارتباط سالم علمی و فرهنگی مداوم امکان پذیر نیست. قطعاً برای جهان اسلام «گفتگوی بین مذاهب اسلامی» بر «گفتگوی بین ادیان و تمدن ها» تقدم دارد. اگر دنیای اسلام در مرحله نخست قدم هایی بردارد، در عرصه گفتگوی بین ادیان و فرهنگ ها و تمدن ها نیز توفیقات بیشتری کسب خواهد کرد.


5-
تعمیق روابط کشورهای اسلامی

تعمیق روابط دولت های اسلامی و کاهش اختلافات و تنش ها یکی دیگر از اصول لازم الرعایه در این عرصه است. هر چند وابستگی بسیاری از دولت های اسلامی به قدرت های بزرگ، روابط حسنه بین کشورهای اسلامی را با مشکل رو به رو ساخته، اما نزدیک تر شدن دولت های اسلامی به یکدیگر تأکید بر منافع مشترک بر محور تعالیم اسلامی، زمینه سوء استفاده ی دشمنان اسلام را از جدایی بین کشورهای اسلامی کاهش خواهد داد. این مهم می تواند با فعال تر شدن عالمان و نخبگان کشورهای اسلامی و دعوت توده های مردم به وحدت و همدلی و در نتیجه واداشتن دولت های اسلامی به تعمیق روابط با یکدیگر تحقق یابد. امید است که در پرتو رعایت اصول یاد شده مسلمانان حرکت به سمت ایجاد امت اسلامی و تشکیل جبهه متحد کشورهای اسلامی را آغاز کنند. آن چه در دنیای امروز متداول است که با تشکیل اتحادیه ها، اهداف مشترک خود را پیش می برند، می توانند میان کشورهای اسلامی نیز تحقق یابد. مسلمانان با جمعیتی یک و نیم میلیاردی و برخورداری از امکانات کم نظیر، توانایی تبدیل شدن به یک قطب نیرومند بین المللی را دارند. با تشکیل قطب نیرومند دنیای اسلام، همه اجزای این پیکره احساس قدرت نموده و از تعارض بیگانگان در امان خواهند بود. امام خمینی با طرح «دولت اسلامی با جمهوری های آزاد و مستقل» آرمان خود را در عصر کنونی در ارتباط با کشورهای اسلامی ترسیم کردند. حرکت به این سمت و سو قطعاً موازنه قدرت را در جهان به نفع مسلمانان و مستضعفان تغییر خواهد داد

آقای یارمحمدقاسمی در مصاحبه ای با ایسنا تقسیم بندی جالبی کرده است که بدون تصرفی تقدیم می گردد

دانشیار جامعه‌شناسی دانشگاه با تقسیم قبیله گرایی به دو نوع قبیله زیستی و قبیله تباری گفت: در جوامع دچار قبیله تباری با اینکه شیوه تولید و زندگی اجتماعی مانند الگوی قبیله زیستی الزاماً دامپروری و بدوی نیست و درحالی‌که قبیله زیستی در حال فروپاشی است اما ما همچنان شاهد ظهور و بروز رفتار قبیله‌ای در عرصه‌های مختلف قدرت هستیم.

به گزارش روابط عمومی،دکتر «یارمحمد قاسمی» - در گفت‌وگو با خبرنگار اجتماعی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه ایلام، در تعریف پدیده‌ی قبیله گرایی اظهار کرد: برای اینکه ما به پاسخی علمی از سؤال شما برسیم قبیله گرایی یا ایل زیستی که در اصطلاح جامعه‌شناسانه تریبالیسم (Tribalism) نام دارد، به مجموعه‌ای از افراد و طوایف گفته می‌شود که خود را به یک هویت جمعی منسوب می‌دانند و در چارچوب یک زیست‌بوم و برمبنای یک شیوه تولید خاص که نظام دامپروری است امرارمعاش می‌کنند؛ که در این نظام اجتماعی امور به‌صورت سنتی و غیررسمی تنظیم می‌شود.

وی با تقسیم قبیله گرایی به دو نوع قبیله گرایی زیستی و قبیله گرایی تباری ادامه داد: اینکه هر دو گونه زیست هر دو دارای یک تفکر و جان‌مایه مشترک هستند با این تفاوت که در قبیله‌زیستی که شیوه‌ی زندگی به‌صورت دامپروری است ما دائماً شاهد زایش عناصر گفتمانی هستیم و گفتمان مرتب در معرض زایش عناصر خاصی است.

دانشیار دانشگاه ایلام اضافه کرد: اما معمولاً قبیله‌تباری را در راستای توجیه قدرت به کار می‌برند. در این گفتمان برخلاف قبیله زیستی شیوه تولید و شیوه زیست الزاماً دامپروری و بدوی نیست و درحالی‌که قبیله زیستی در حال فروپاشی است اما ما همچنان شاهد ظهور و بروز قبیله‌تباری در عرصه‌های مختلف قدرت هستیم.

وی تأکید کرد: نباید فراموش کرد قبیله دارای شخصیت و برآمده از تفکری خاص است. قبیله خاص‌گرا، مطلق‌گرا، انحصارطلب، تمامیت‌خواه سنت‌گرا، تبعیض‌گرا و برخوردار از یک انسجام درون‌گروهی است و به بازتولید استبداد فرهنگی می‌پردازد. بااین‌حال اگر بخواهیم به ذات و مفهوم قبیله ‌دست یابیم باید کارکرد ایل و تاریخچه آن را در بستری اجتماعی بررسی کنیم. به‌طورکلی قبیله در دو صورت تاریخی پیشامدرن و مدرن نمود می‌یابد و درحالی‌که قبیله در دوران پیشامدرن یک نظام اجتماعی با کارکردهایی چون امنیت آفرینی، هویت‌بخش، انسجام‌بخشی است و از نظر اقتصادی نیز یک نظام خودگردان محسوب می‌شود.

دانشیار دانشگاه ایلام در ادامه تصریح کرد: آنچه که امروز به مسئله‌ی اجتماعی تبدیل‌شده همان قبیله تباری در محیط شهری و در دوره مدرن است. آثاری که در خصوص تغییرات اجتماعی در نظام ایلی و عشیره‌ای منتشر شده دو گونه تحول را مشخص می‌کند که در گونه‌ی نخست سیر تحول به شکل خطی و حرکت قبیله به روستا و سپس شهر را فرایندی محتوم می‌داند و دیدگاه دیگر با اعتقاد به روند غیرخطی و بازگشت‌پذیر تغییرات اجتماعی سیر انتقال جامعه را زنده می‌داند که امکان دارد روند گذار از ایل‌زیستی به روستانشینی نه‌تنها کامل نگردد حتی شاهد بازگشت زندگی اجتماعی روستایی به سمت دامپروری و ایل‌زیستی باشیم.

قاسمی با بیان اینکه اروپا پس از قرون 7 و 8 میلادی و با به سر آمدن عمر شیوه تولید ایلی و مبتنی به دامپروری وارد فاز تمدنی دیگری می‌شود، گفت: در آفریقا هنوز این ساختار وجود دارد. منتهی برخلاف ایران، قبایل آفریقا کوچک و کم‌جمعیت هستند و به ‌لحاظ جغرافیا دور از هم در بادیه‌های ابتدایی پراکنده شده‌اند. در آسیای جنوب غربی آسیای مرکزی اما قبیله هنوز هم قدرتمند است و سنبه پرزوری دارد. در ایران از حدود 1000 سال پیش سابقه ایل‌زیستی و ایل تباری داریم. به‌نظر می‌رسد تا پیش از آن تاریخ، ایرانیان بیشتر تمدنی یکجانشین و روستایی بوده و در برخی مناطق نیز گروه‌های اندکی به زندگی ایلی مشغول بوده‌اند و هرگز از صحنه اجتماعی ایران حذف نشده‌اند. وی در ادامه گفت: ایل‌زیستی به‌نوعی با تاریخ 2500 ساله ما گره خورده است. از قدرت‌گیری دیاکو رییس قبیله ماد و اولین حکمرانی ایرانی با منشأ ایلی تا سلطنت هخامنشیان و ساسانیان و ... و تداوم این فرایند پس از حمله مسلمانان و اعراب انتقال قدرت سیاسی تا روی کار آمدن رضاخان در همین فرایند سیر می‌کند تا اینکه با ظهور سلسله پهلوی و آشنایی ایرانیان با مدرنیته، این پدیده کمرنگ می‌شود. با پایان دوره قاجار، جامعه ایران به سمت شهرنشینی، تمدن جدید و تجدد گام برمی‌دارد، ایل‌زیستی تقریباً مضمحل می‌شود و در این فرایند، نقش ایلات و قبایل در ساخت قدرت کمرنگ و کم‌اثر می‌شود.

قاسمی با بیان اینکه کم‌رنگ شدن ایل زیستی به معنای نابودی الگوی زندگی قبیله‌ای نیست، تصریح کرد: در بخش‌هایی از جامعه ایران ازجمله در زاگرس غربی به‌رغم تضعیف شیوه‌ی زندگی ایلی و کاهش جمعیتی که با اقتصاد دامپروری امرارمعاش می‌کنند قبیله‌تباری به حیات خود ادامه داده و در سویه‌های فرهنگی و در ساختار اجتماعی همچنان حضوری آشکار، تأثیرگذار و تعیین‌کننده دارد.

وی در خصوص برخی دلایل تداوم این خصیصه گفت: دور بودن از مرکز، قرار گرفتن در یک بن‌بست جغرافیایی و همجواری ایلام با کشورهای عرب و حوزه‌ای که به‌شدت از قبیله‌گرایی و جهان‌بینی ایل‌ صدمه دیده موضوع مهمی است. در عراق گیر افتاده در جنگ و خونریزی و تروریسم، هنوز هم قبایل حرف اول و آخر را می‌زنند، این مجموعه عناصر اهمیت بحث در خصوص قبیله‌گرایی را در ایلام به موردی خاص بدل می‌کند که ذهن اندیشمندان اجتماعی را متوجه خود ساخته است.

دانشیار دانشگاه ایلام در خصوص تناقض‌ها و تقابل‌های کنونی جوامعی که هم دارای شیوه‌ی زندگی ایل تباری هستند و هم وجوهی از تمدن جدید را اخذ کرده‌اند، گفت: تاریخ سیاسی و اجتماعی این قبیل جوامع با نگاهی کلی به دو دوره پیشامدرن و مدرن تقسیم می‌شود به‌عنوان نمونه در ایلام از اواخر دوره قاجار و آغاز فرایند مدرن سازی آمرانه و از بالا جامعه در معرض یک پارادوکس سیاسی قرار می‌گیرد. در این دوره گفتمان ایل‌زیستی در کنار یک بخش غیرمتجانس به نام دستگاه بوروکراتیک و گفتمان تجدد قرار می‌گیرد و این تضاد باعث بلاتکلیفی جامعه می‌شود.

وی در ادامه تأکید کرد: چون جمع این دو نگاه ناممکن است جامعه نمی‌داند از کدامیک تبعیت کند. نمی‌داند به سراغ عرف و تصلب و سنت برود یا دل به قانون و نظم و مدرنیته بسپارد؟ نقطه اختلاف در بحث انتخابات و رابطه قبیله با آن، اینجاست که یک‌نهاد مدرن مثل پارلمان با یک کادر اجتماعی سنتی احاطه‌شده است و بجای اینکه نهاد مدرن به تغییر بافت سنتی پیرامونش اهتمام ورزد، خود استحاله شده بطوریکه کادر سنتی جامعه به عنصر تعیین‌کننده بدل می‌شود و کارکردهای متفاوت و دیگرگونی برای پارلمان که نماد تجدد است تعریف می‌کند.

جامعه‌شناس ایلامی با اشاره به ساختار ناموزون و نامتجانس سازوکارهای قدرت در جوامع دورگه، خاطرنشان کرد: در نظام ایلی فرایند کسب قدرت چهره به چهره است درحالی‌که سازوکار ارتباط قدرت در جوامع مدرن غیرمستقیم و بر اساس پروپاگاندا یا جریان‌سازی گسترده رسانه‌ای شکل می‌گیرد. این مهم‌ترین پارادوکسی است که باعث شده تا بخش روشنفکر یا تجددخواه ایلام از قبیل دانشگاهیان، روزنامه‌نگاران، سیاست‌مداران و همه گروه‌های اجتماعی تحول‌خواه به فکر فرورفته و منفعل شوند.

دانشیار دانشگاه ایلام با اشاره به فرایند حرکت به‌سوی مدرن شدن در جامعه‌ی ما تأکید کرد: بدون شک ما به سمت مدرنیته حرکت می‌کنیم. سازوکارهای مدرنیته از ما اجازه نمی‌گیرند و بی‌توجه به خواست و انتظار ما به همه اکناف و زوایای جهان ما سرک می‌کشد. البته بسته به میزان انعطاف ما و پوسته فرهنگی هر جامعه این روند شدت و ضعف دارد و جامعه تحت تأثیر قرار می‌گیرد. شک نکنید ما در ایلام نهایت به این فرایند تن می‌دهیم و مدرنیته در نهایت پارادوکس‌های موجود را حل می‌کند. البته ما باید هزینه این گذار اعم از هزینه‌های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را بپردازیم و ماهیت جهان مدرن نیز همین است.

قاسمی با تأکید بر وضعیت برزخ گونه و پارادوکسیکال جوامع دورگه و گذار محتوم این جوامع به مدرنیته، تصریح کرد: ما دیگر سنتی نیستیم و هنوز به مدرنیته نرسیده‌ایم اما در نهایت سیر ما به‌سوی مدرنیته است هرچند این فرایند زمان‌بر هم باشد، در نهایت ما و وضعیت پارادوکسیکال ما را می‌بلعد. در این وضعیت هرچه سازوکارهای مدرنیستی در جامعه تقویت شوند و سازوکارهای سنتی در موضع ضعف قرار گیرند شرط لازم» برای رفع این پارادوکس فراهم می‌شود. شرط کافی اما چیز دیگری است و مدیریت توسعه محلی به‌صورت خاص و مدیریت توسعه کشور به‌صورت عام در این روند دخیل‌اند و برای تغییر در وضعیت سرشار از تناقض و آسیب‌زای کنونی لازم است به انجام برخی امور همت گمارند.

وی خاطرنشان کرد: هرچقدر جامعه و دولت ما شرایط بالندگی طبقه متوسط را فراهم آورد و محرک‌های مناسبی برای تشویق حرکت به سمت مدرنیته در نظر بگیرد گذار ما از پارادوکس کنونی هزینه کمتری در بر خواهد داشت. خواه جامعه ما مدرن شده باشد و خواه به سمت تثبیت خود در وضعیت مدرنیسم حرکت کرده باشد، این مسیری است که رابطه افراد و جریان‌ها با یکدیگر از دو قالب کلی «مرید و مرادی» و یا «تابعیت» که مانع بزرگی در مسیر ایجاد یک جامعه مدرن است، به سمت ارتباط عقلانی و نظام‌مند تغییر می‌یابد.

قاسمی با اشاره به سه الگوی کلی رفتار سیاسی در جامعه‌ی گرفتار قبیله تباری تحت عناوین مریدان قدرت، تابعان قدرت و قانون‌گرایان، تصریح کرد: تا مادامی‌که بخش عمده روابط اجتماعی‌مان ذیل دوگانه تابعیت و مرید و مرادی سیر می‌کند، کمتر شاهد بروز روابط عقلانی هستیم. سیاست‌گذاری‌های صحیح اجتماعی باید به سمتی باشد که کادر اجتماعی در مسیر مدرن شدن از رفتار تابعیت‌پذیر و مریدوار حذر کند، بجای عرف از قانون اطاعت کنند و کنش‌ها بر مبنای عقلانیت باشد. این وقتی است که کنش‌های ما در جامعه به‌دور از ترس از قدرت و یا قهرمان‌سازی، به شکلی عقلانی نمود یابد. در چنین چارچوبی است قدرت مشروعیت دارد و اطاعت از قدرت به دلیل ترس از قانون و نه ترس از خشم فرد است.

وی در ادامه عدم قانون‌گرایی و بی‌توجهی به قانون را مهم‌ترین مشکل جامعه‌ی ایلام برشمرد و گفت: مفهوم شهروندی در قانون و تبعیت از آن معنا می‌یابد. شهروند در مقابل نیروهای مافوق خود که بر جامعه حکومت می‌کند تکالیف و البته حقوقی دارد و البته این دوگانه در میان تمامی اقشار جامعه یکسان و یکدست اعمال می‌شود و هیچ‌کس به‌واسطه نزدیک و یا دوری از قدرت از شمول این حقوق و تکالیف خارج نمی‌شود و اساساً چتر قانون همه را یکسان پوشش می‌دهد. در این شرایط افراد در جامعه حقوق خود را مطالبه می‌کنند و حق خود را به دست می‌آورند و درعین‌حال تکالیفشان را به نحو احسن انجام می‌دهند.

قاسمی خاطرنشان کرد: جامعه ایلی ما چنان‌که گفتم مبتنی بر عرف است. سنبه قبیله‌گرایان هنوز هم پرزور است و جامعه همچنان منتظر قهرمانی است که از پشت پرده برون آیند و مردم را نجات دهند. فقدان شهرنشینی در ایلام به معنای دقیق کلمه یکی از عمده دلایل قدرت قبایل است. یک مراجعه ساده به کتب تاریخ معاصر به ما می‌گوید سن شهرنشینی به شکل مدرن آن، در ایران به سال 1300 و آغاز سلطنت پهلوی اول برمی‌گردد. در این نقطه از تاریخ، شما هیچ‌گونه نشانه‌ای از شهرنشینی مردم ایلام نمی‌بینید. بنا به این استدلال، نمی‌توان در ایلام انتظار زیادی داشت و یک‌شبه به مرتبه شهروندانی باسابقه 500 تا 2000 سال شهرنشینی رسید.

وی اظهار کرد: کیفیت شهروندی نسبت مستقیمی با سنت‌های شهرنشینی دارد و اساساً شهروندی از دل شهرها به‌وجود می‌آید و نه از بافت روستا‌ها. اینجاست که می‌توان به اعتبار وضعیت کنونی ما و آموزه‌های فلسفه سیاست، اعلام کرد ایلام با یک گسست تمدنی و معرفت‌شناسانه برای نیل به شهروندی روبرو است و به‌عبارت‌دیگر می‌توان گفت که هرچند این جامعه مفتون و فریفته مدرنیته شده اما همچنان مقهور و مغلوب قبیله تباری است.

آقای رمضان رفیعی نویسنده افغان معتقد است این پدیده مدرن شده و به نام قبیله گرایی مدرن از آن نام می برد

فرد قبیله، فرد من محور در حیطه ای قبیله است. گذار از این ورطه شکستن تابو و پا فرا گذاشتن از ارزش های قبیله است. متداول است تعامل و داد وستد ها باید نفع من را در سایه ای قبیله برآورده سازد. فرد قبیله ملزومه ای آن است تا معیار های را جهت پذیرش در درون قبیله سیاسی مدرنیسم داشته باشد، این معیار ها میتواند در همگون بودن خواست ها و تمایلات، نفع کلی قبیله در سطح کل، پیروی از قوانین پذیرفته شده و ایراد سخن به نفع قبیله نمود پیدا کند. هرنوع کنش و واکنش ملزومه ای آن است تا رای عمومی قبیله را داشته باشد.

گرچند دنیایی دیگر در عصرکنونی به خود شناسی کامل رسیده اند، و بر اساس سعی و تلاش توانستند خودرا از فیلتر قبیله گرایی عبور دهند. اما در این جا سرزمین هست که هنوز نظام اجتماعی برپایه گروه محوری و اتحادیه های فکری سنتی می چرخد، به همین سبب است که در دنیایی مدرن امروز اسم قبیله گرایان تاریخ را که از هرنوع ابزار های پیشرفته ای بشر استفاده میکنند اما افکار و کنش های شان هنوز در دایره ای سنت می چرخد را قبیله مدرنیسم گذاشته ام.

در تاریخ قبیله ای سنتی، ترس و وحشت آن چنان محسوس و ملموس نمی نمود تا کاری را در دست داد زیرا هرنوع برخورد قبیله ای سنتی و هرنوع واکنش قبیله ای سنتی محدوده ای جغرافیایی و محدوده ای امکانات داشت. برای هرنوع تعامل نمیتوانستند از دست بالای برخوردار باشند چون ابزار لازم را در اختیار به شکل قبیله گرایان مدرن نداشتند.
قبیله ای مدرنیسم که از آن نام میبریم؛ خود نوع زنگ خطریست برای تداوم حیاط نظام اجتماعی و خود نقطه عطف است برای اهمیت درک مسئله، قبیله ای مدرنیسم میتواند خود چالش برانگیز باشد در برابر تمام ارزش های انسان مدرن، تقابل انسان مدرن با فرد قبیلوی مدرنیست چالش برانگیز بوده و بعضاَ هم در حاله ای از زد و خورد های درونی و بیرونی می آنجامد. فرد مدرن اساس افکار و نظریات و ایده هایش برپایه عقل و خرد استوار است و هرگونه پدیده ای رفتاری اجتماعی و هرگونه علت و معلول را بر اساس ابزار بنام خرد می سنجد و در تلاش خرد محور ساختن جامعه و فراگیری جامعه، از استفاده ای ابزار بنام عقل است. فرد مدرن تمام باور ها و اندیشه های خودرا بصورت کل زیر پرچم خرد میاورد. اما از طرف دیگر فرد قبیلوی مدرنیسم و کمی به گذشته فردی قبیلوی سنتی، تمام باید و نباید های آن نه بر پایه ای عقل استوار است و نه برپایه خرد، هرگونه باید و نباید ها را بر اساس یک تعداد معیار های پذیرفته شده ای سنتی که جوامع ما قبل ما استفاده میکردند استوار نموده است. فرد قبیله محور، تمام قوانین خودرا برپایه نظام الهی عنوان میکند و تمام خیر و شر بشر را اراده الهی دانسته و اتفاقات پیرامون جامعه را زیر عَلم قوانین الهی قربانی میکند. سنجش و تراوش فکری؛ هیچ گونه رنگ و مزه ای در جمجمه ی فردی و جمعی قبیله گرایان مدرن ندارد. ساختار و نوع نظام اجتماعی در نظام قبیلوی بر اساس سه اصل استوار است اشخاص خاص همانا از نظر خون و نژاد باید اعضای اصلی و درجه یک قبیله را تشکیل دهند و ستون دوم اسرا و بندگان و ستون سوم کسانیکه به نحو پیمان و انعقاد های صورت گرفته را پذیرفته باشند. اما در دنیایی که انسان های مدرن، با تمام تلاش و نیرو توانسته اند دست به تصرف فلگ بزنند و تمام داده های زندگی را برپایه علم وتکنولوژی استوار کرده اند و منی فرد را سر لوح زندگی خود قرار داده اند، در این میان فرد قبیلوی مدرنیسم خودرا منحیث مولیخولیاه در آینه ای این نوع فرایند و نگاه می نگرد، استفاده از تکنولوژی و ارائه ای خدمات به شکل ممکن اما با نگاه عقب گرا و پس نگر در این مسیر قدم می نهند.
ساختار فرهنگی انسان قبیلوی مدرنیسم این است، که بیگانگی خودرا با عقل ابراز نموده و دست به اباورزی پذیریش پدیده های جدید می زند. "هرگونه تکامل و ترقی در واقع در جامعه ای قبیلوی عناصر کافر کننده و محمول شر و فساد و علیه خیر و ثواب و حتا بر ضد ارزش های ذاتی و حقیقی دین اند. جبر و تقدیر دنیایی خرافی انسان قبیلوی را میسازد، در این نوع نظام ازادی انسان معنا ومفهوم ندارد و انسان که در جغرافیایی قبیله به سر می برد جبر را باید اختیار نماید(انجنیر نجیب الله احمدی ملی یار)". قبیله گرایان افغانستانی در دنیایی علم از هرگونه تجدد و نو اندیشی فارغ بوده و به تعطیلی عقل و خرد تاکید دارند. انسان قبیلوی افغانی از مدنیت دنیایی مدرن، مدرن ترین وسایل و امکانات را استفاده میکنند، استفاده ابزار های مانند تکنولوژی و وسایل حمل و نقل هوای و زمینی اما با رویکرد سنتی دست به مدیریت این ابزار ها می زنند.

 

 

مطالعه بیشتر

مقالات

- عبور از قبیله گرایی و «پارتی بازی» راز ماندگاری نظام های سیاسی است

- حمله کوچی ها و قبیله گرایی حکومت!

- حکمتیار، کرزی و غنی در تلاش قبیله گرایی

- من کیَم؟ او کیست؟ یادداشتی در نکوهش قبیله گرایی در انتخابات

- انتخاب افراد ناصالح؛ نتیجه قبیله‌گرایی سیاسی

- چرا انسان‌ها خودشان را نابود کردند؟

- قبیله گرایی و قوم گرایی در استان محصول نگاه مردم است یا سیاسیون و اصحاب قدرت؟؟

- قطر در تنگنای قبیله‌گرایی عربی

- قبیله گرایی لورانتوس عرصه اجتماعی ایلام

- سیاستمداری مدرن یا قبیله گرایی متعصب ؟

- قبیله گرایی فامیلی و پیچش‌های انتخاباتی!

- "بومی‌گزینی" فرصت یا تهدید؟!

- انتصابات فامیلی !

- انتخابات شورا و آفتی به نام قوم گرایی!

- مجلس جای قبیله گرایی نیست!

- «قبیله گرایی مدرن، آفت بزرگ انتخابات»

- قبیله گرایی؛ ریسمان پوسیده ی شیطان بزرگ!

- انتخابات شورا ها و آفتی بنام قوم گرایی

- گروه های تلگرامی تبلور روح قبیله گرایی در کالبد مدرن

-قبیله ‌گرایی و قوم ‌گرایی در تبلیغات انتخابات

- تقوای جمعی و قبیله‌گرایی سیاسی

- تغییر نام، «نه» به قبیله گرایی است

- قبیله گرایی در ترازوی دینداری

- نقدی برمعضل قوم گرایی در انتخابات شورای شهر

- خروج از دایره ی قومیت گرایی سکوی پرتاب به قله پیشرفت/فردی که با شعار قومیت گرایی به میدان رقابت می آید مردم باید دست رد به سینه اش بزنند

- از جهالت سقراط تا بی‌سوادی مارکس

- راهکار برون‌ رفت از معضل طایفه‌گرایی در انتخابات

- علل درگیری های قومی و راهکارهای کاهش قوم گرایی در استان خوزستان

- بحران جهان عرب بر مدار جنگ و تفرقه/ چرا بحران جهان عرب به خلافت اسلامی ختم می شود؟

- قبیله گرایی و جوامع توسعه نیافته

- قوم گرایی پسندیده و ناپسند در اسلام

- شایسته‌سالاری یا قبیله‌سالاری مدرن؟!

- نژادپرستی و قوم گرایی از نظر اسلام و عقل

- طایفه گرایی آفت بزرگ انتخابات

- آسیب شناسی جامعۀ مدنی درافغانستان

- مبارزه با تعصب گرایی اعراب

- علی علیه السلام و قبیله گرایی

- نقش مخرب مناقشات قومی، قبیله ای و طایفه ای بر توسعه جنوب استان کرمان

- جهانی گرایی در مقابل قبیله گرایی

- تازیانه قومیت گرایی و شهر زخمی

- خسارت قوم گرایی در مجلس

- راهکارهای مناسب برای خروج از طایفه گرایی در انتخابات

- آسیب شناسی تأثیر قومیت گرایی بر امنیت ملی

- هویت قبیله ای به مثابه واقعیت در نهج البلاغه

- قومیت گرایی و دموکراسی

- از قومیت گرایی تا خود اثبات گرایی

- پیام ابن خلدون به ما چیست؟

- ناهنجاری قبیله یا طایفه گرایی در انتخابات

- قبیله گرایی در انتخابات اجحاف در حق نخبگان بی طایفه

- طایفه گرایی، بازدارنده توسعه

- مفهوم بندی قومیت در خاورمیانه

- فرآیند سیاسی شدن کوچی ها

- ایران و قبیله گرایی

- قبیله‌گرایی، علل و پیامدها

 

 

 

کتب

- تعصب قبیله گرایی در دوران جاهلیت ؛ مفهوم و نمودهای آن

- پیشینه تحقیق  قومیت و قوم گرایی و بحران هویت قومی و سیاست های قومی در ایران 

- جامعه باز و دشمنان آن ؛ جلد اول و دوم

 - روانشناسی قبیله گرایی

- تعصب قبیله گرایی در دوران جاهلیت؛ مفهوم و نمودهای آن

- قومیت و قوم‌گرایی در ایران

- نظام قبیله ای و خاستگاه خوارج نخستین

 

منابع

کتب

- تعصب قبیله گرایی در دوران جاهلیت ؛ مفهوم و نمودهای آن

- پیشینه تحقیق  قومیت و قوم گرایی و بحران هویت قومی و سیاست های قومی در ایران 

- جامعه باز و دشمنان آن ؛ جلد اول و دوم

 - روانشناسی قبیله گرایی

- تعصب قبیله گرایی در دوران جاهلیت؛ مفهوم و نمودهای آن

- قومیت و قوم‌گرایی در ایران

- نظام قبیله ای و خاستگاه خوارج نخستین

 

 

سایتها

http://www.bartarinha.ir

http://www.fardanews.com

http://sahebnews.ir

http://afghanistan.shafaqna.com

http://old.alef.ir

http://tasrih.ir

http://www.ensani.ir

http://www.afghanpaper.com

http://kurdpayam.ir

http://asrfarhang.ir

http://payandaneshjo.ir

http://store.persianbook.net

http://www.bestofday.ir

http://raaknews.com

www.farhangnews.ir

https://tnews.ir

http://www.ilamutopia.blogfa.com

http://pedia1.ir

http://khordad90.blogfa.com

http://didgaham.mihanblog.com

http://tabrizebidar.ir

http://www.asriran.com

http://sedaghat-news.ir

http://ofoghdez.ir

http://hamipress.blogfa.com

http://www.bashgah.net

http://masalnews.ir

http://eketaab.af

http://www.seratnews.ir

http://www.noormags.ir

http://www.federal12.blogfa.com

https://fa.wikipedia.org

http://www.peikeilam.blogfa.com

http://fastdic.com

http://besharnews.ir

http://khordadpress.ir

http://www.afghanlearn.com

http://avayerodkof.ir

http://piranshahrrudaw.ir

http://safirane57.ir

http://javanroodi.blogsky.com

http://urd.ac.ir

http://anthropology.ir

http://boyernews.com

http://www.sharghdaily.ir

http://meftah.ir

http://www.avapress.com

http://k-b.ir

http://farsi.khamenei.ir

http://kebnanews.ir

http://www.nca.af

http://astarenews.ir

http://www.ramhormoznews.ir

http://www.daneshju.ir

https://khabarfarsi.com

http://www.etilaatroz.com

http://mihanmag.com

http://aranmoghan.ir

http://www.gozaresh.com

http://www.farhangnews.ir

http://www.ilamiha.ir

http://www.maria-online.com

http://shabestan.ir

http://www.sarandmonthly.com

http://new97.ir

http://www.raherasti.ir

http://amardnews.ir

http://kohrangkhabar.ir

http://yolpress.ir

http://mmeraj.blogfa.com

http://www.meshkinsalam.ir

http://www.cshrn.af

http://www.aftabir.com

http://siasatnevesht.blogfa.com

http://www.hkashani.com

http://k0m-blogfa.rasanetv.com

http://k0m.blogfa.com

https://www.ilam.ac.ir

http://oliverweber.ir

http://alefpress.ir

http://www.jhzagros.ir

http://hamidmirzaih.blogfa.com

https://www.shahrimiz.com

http://www.hawzah.net

http://www.imamalinet.net

http://www.trt.net.tr

http://www.salampaveh.ir

http://www.dana.ir

http://azadlo.ir

http://rasekhoon.net

http://www.rahman-hatefi.net

http://urozgan.org

https://www.daftarche.com

http://www.isna.ir

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد