چکیده:
این مقاله برای پاسخ به این پرسش نگاشته شده است که « آیا جهانبینی
ایرانی و تفکّرات خاص ایران در پیدایی فلسفه یونان که زادگاه آن در
سرزمینهای آسیایی یونان ( موسوم به ایونیه ) و در همسایگی امپراطوری ایران
بوده است تاثیر و نقش چشمگیری داشته است یا خیر؟» پس از طرح این سئوال
نگارنده به جمعآوری شواهد و اطلاعات و بررسی نظرات دانشمندان برجسته در
این خصوص پرداخته و به این نتیجه میرسد که پاسخ پرسش بالا مثبت است. سپس
در ادامه این پرسش جدید مطرح می شود که اگر اندیشه ایرانی تاثیرگذار بوده
این تاثیر بر سیستم فلسفی کدام فیلسوفان بوده است ؟ در راستای پاسخ به این
پرسش ، که بخش اصلی و دشوار این مقاله را در بر می گیرد ، نگارنده به بررسی
نظرات و دستگاه های اندیشه ای فیلسوفان یونان- از تالس ملطی تا فلوطین-
می پردازد و به طور نسبتا مبسوطی موارد تاثیر پذیری آنان از تفکراتی که خاص
فرهنگ و جهان بینی ایرانی است را بیان می کند. .
کلید واژهها:
« جهان بینی ایرانی، ، ایونیا، پیدایی و پویایی فلسفه ، فیلسوفان یونانی از تالس تا فلوطین »
- طرح مساله:
بیشک هر حادثهیی که به وقوع میپیوندد، علتی دارد. و در این دنیا هر رخدادی از بطن علل و عوامل متعدد و مختلفی بیرون میآید.
پدیدهها و رویدادهای تاریخی نیز از این قاعده مستثناء نیستند و هر
پیشامد و پدیدهیی که در تاریخ پا به هستی مینهد، بیشک ریشه در علل و
عوامل متنوّعی دارد. ظهور تمدن یونان، یکی از رخدادهای پیچیده و بسیار
بزرگی است که در تاریخ بشر، به وقوع پیوسته است.
صحبت از منشاء پیدایی این تمدن به ویژه نقطه محوری و کانونی آن یعنی
فلسفه، مدتهای مدیدی است که مطرح شده و نظرات مختلفی در این خصوص ارائه
شده- از نسبت دادن آن به نبوغ و ذکاوت بیبدیل یونانی گرفته تا عوامل
جغرافیایی و نیز دیگر مسائل- ما در این نوشتار، قصد طرح یا نقد همه آن
نظریات را نداریم که این خود، عرصهیی وسیع و مستقل میطلبد.
آنچه ما در این مجال برآنیم که به آن بپردازیم، یافتن پاسخ برای یک
پرسش است، و آن اینکه: « آیا تفکّر و جهانبینی ایرانی در پیدایی فکر و
فلسفه یونانی نقش داشته است یا نه؟»
البته شاید بتوان برای روشنساختن ابعاد مساله، این پرسش را به نحوی
دیگر نیز مطرح ساخت و آن اینکه: « چرا فلسفه که ما امروزه زیر عنوان یونان
آنرا میشناسیم ابتدا در ایونیا(1)- واقع در ساحل غربی ترکیه امروزی و در
مجاورت امپراطوری ایران آن روز- ظهور یافت و سپس از آنجا به سرزمین اصلی
یونان رفت؟
ما چنین میانگاریم که یکی از- دقت شود یکی از – عواملی که بیشک در
زمینهسازی برای پیدایی فلسفه در ایونیا تاثیر داشته است، رابطه و اثرپذیری
متفکّران آن دیار از جهانبینی و فرهنگ همسایه شرقی خود، یعنی ایران، بوده
است.
ما در این مقاله ، برآنیم که به پیگیری و ردّیابی اثرات جهانبینی و
تفکر ایرانی بر فلسفه یونانی بپردازیم، هرچند میدانیم که به قول فرانس
کومون « ردیابی راههای پنهانی که از طریق آنها افکار از یک ملّت به ملت
دیگر منتقل میشود بسیار دشوار است»(2) اما برای روشن شدن حقیقت و یا
دستکم بخش کوچکی از آن، چاره دیگری نداریم. ما میکوشیم در کار خود از
منابع معتبر و نیز نظرات بزرگان موثّق بهره بگیریم تا امکان خطاکردنِ ما
کاهش یابد.
- مبحث اصلی:
همانطور که در « طرح مساله» بیان شد برای فهم این مطلب که آیا
جهانبینی ایرانی در پیدایی فلسفه یونانی، نقش داشته است یا نه باید به
سراغ دانشمندان و نویسندگان برجسته و آثار آنها رفت تا مشاهده نماییم آنها
در این خصوص چه نظری دارند.
کالین. ا. رُنان در کتاب معروف خود- تاریخ علم کمبریج- پرسشی شبیه به
پرسش پیشین ما مطرح میسازد که: « چرا علم باید یکباره در اینجا در کرانه
خاوری مدیترانه، شکوفه کند؟» رُنان پس از تتبّعات، یکی از پاسخهایی که
برای پرسش خود مییابد این است که: « افزون بر اینها ایونی کانون دادوستد
بود، مرکزی برای بازرگانانی که از شرق و جنوب شرق میآمدند از هلال حاصلخیز
یا از راهی دورتر، از ایران و هندوستان و حتی از چین، پس مردم ایونی در
محیط برانگیزاننده میزیستند و این در هیچجا پیش از میلتوس مصداق نداشت که
بندر اصلی و غنیترین بازارِ ایونی بود»(3)
در واقع، رُنان ارتباط گسترده با تمدنها و ملل با فرهنگ دیگر و از
جمله ایران را، به جای مسائل نژادی، عامل شکوفایی علم در ایونیا میداند.
ویل دورانت نیز در کتاب« تاریخ تمدن» خود چنین مینگارد: « دانش کهنه
کاهنان مصری و مغان ایرانی و شاید پارسایان هند، علوم لاهوتی کلدانیان و
اشعار فلسفی هزیود با واقعپردازی بازرگانان فنیقی و یونانی آمیختند و جنبش
فلسفی یونیایی را به وجود آوردند». (4)
در اینجا ویل دورانت با صراحتی بیشتر از نقش مغان ایرانی در پیدایی فلسفه یونانی، سخن به میان میآورد.
فردریک کاپلستون هم در جلد اول « تاریخ فلسفه» خود چنین میآورد: « ما
تفکّر فلسفی ابتدایی یونانی را به عنوان محصول نهایی، تمدن باستانی ایونی
معرفی کردیم، لکن باید به خاطر داشت که ایونیا محل تلاقی شرق و غرب بوده
است». (5)
اینجا باید توجه داشت که این شرقی که کاپلستون از آن نام میبرد، یکی
از موثرترین ملتهای آن ایران بوده است زیرا هم دارای فرهنگ بسیار غنی بوده
است و هم در مجاورت ایونیا قرار داشته است، و این ویژگی دوم، ویژگیای است
که ملل با فرهنگی چون چین و هند از آن بیبهره بودند.
یکی دیگر از دانشمندان نیز در خصوص وامگیری فلسفه یونانی از شرق و
منجمله ایران چنین آورده است: « فلسفه در یونان یکباره و از پیش خود پیدا
نشد بلکه جریانهای فکری گوناگونی که از سرزمینهای بیگانه به یونان راه
یافته بود و به پیدایش و پرورش آن یاری کرد. روابط بازرگانی یونانیان با
بیگانگان وسیلهای موثر در گستراندن اندیشههای بیگانه به میان یونانیان
بود. از نوشتههای افلاطون و نیز ارسطو پیداست که مصر و بابل و ایران سه
سرچشمه بزرگ این اندیشهها بوده است.» (6) خاورشناسی نیز معتقد است:
«یونانیان از مدتها قبل، در نتیجه جنگها، تجارت و همسایگی با افکار و عقاید
ایرانی آشنا شده بودند. یونانیانی که در آسیای صغیر مسکن داشتند. با مغان
یامجوسان که تا سواحل دریای اژه نفوذ کرده بودند محشور و با عقاید آنها که
مخلوطی از اصول مزدایی و کلدانی بود، آشنا گردیدند» (7)
همین همسایگی و مراودات میان ایران و یونان سبب شده است که پروفسور
دوشمنگیمن مدعی شود که: « امکان برخورد اندیشه بین ایران و یونان فراوان
بود، و بیش از همه در یونیا، گهواره فلسفه و مرز غربیامپراطوری ایران».
(8)
دبلیوکی سی گاتری نیز در کتاب« تاریخ فلسفه یونان» خود، در خصوص رواج
کامل اندیشههای شرقی در ایونیا، به ویژه مرکز مهم آن یعنی شهر میلتوس(9)
چنین مینویسد: « به واقع چنانکه مورخین اخیر ایران باستان تاکید کردهاند،
موقعیت میلتوس و فعالیتهای موجود در آن این شهر را « در جریان کامل اندیشه
شرقی» قرار داده بود».(10)
البته آنچه تاکنون بدان اشاره شد، نقش اندیشههای ایرانی در پیدایی
فلسفه یونانی بوده است- که البته بحث اصلی ما در این مقاله نیز همین است-
اما شاید جالب باشد که بدانیم پارهای از مورخان اندیشه نیز بر این باورند
که این تاثیرگذاری فرهنگ ایران بر غرب تنها محدود به مقطع زمانی آغازین
فلسفه نبوده است بلکه همواره و در طول تاریخ وجود داشته است، از جمله این
افراد پروفسور راداکریشنان است، که در تاریخ فلسفه خود چنین بیان میکند: «
در میان ایرانیان تفکراتی در زمینه حقایق جاودان هستی وجود دارد که فلسفه
قدیم یونان از آن متاثّر شده است. همچنان که آیین مهر و آیین مانی در
ایران تحت تاثیر دین زردشت برخاستند و بعداً وارد اروپا شدند و افکار فلسفی
غرب را به شدت زیر نفوذ خود آوردند»(11)
یکی دیگر از این افراد، فرانس کومون است، که پیشتر به مناسبتی نام او
ذکر شد، وی که تتبعات گستردهای در خصوص تاثیر فرهنگ شرق بر غرب کرده است،
در کتاب مهم و ارزشمند خود با نام « ادیان شرقی در کافرکیشی رومی» چنین
مینویسد: « فتوحات کوروش و داریوش توجه یونانیان را به آموزههای و عادات
دینی فرمانروایان جدید شرقی جلب کرد... فتوحات مقدونیان(نیز) که یونانیان
را در ارتباط مستقیم با پیروان بیشمار مزدیسنا قرار داد، انگیزههای جدیدی
را برای شناخت این دین، پدید آورد؛ همینطور بود نهضت بزرگ علمی که ارسطو
به راه انداخت، نهضتی که باعث شد تا محققان بسیاری آموزههای دینی ایرانیان
را مورد کندوکاو قرار دهند. از منبعی قابل اعتماد (موثّق) باخبر میشویم
که آثار فهرست شده تحت عنوان زردشت در کتابخانه اسکندریه، به دو میلیون خط
میرسیده است؛ مقدّر بود این حجم عظیم از متون مقدس توجه محققان را به خود
معطوف سازد و فکر فلاسفه را به کار اندازد» (12)
ما تا اینجای بحث نظرات کسانی را که معتقدند اندیشههای شرقی و نیز
ایرانی در پیدایی فلسفه یونانی تاثیر مستقیم داشته است را ذکر کردیم و تا
حدودی بحث ما بحث کلی و مفهومی بود. شاید در این قسمت از بحث بهتر باشد که
جزئیتر کار را دنبال کرده و از مصادیق سخن بگوییم.
- نخستین کسی که معمولاً تمامی مورخان فلسفه، نگارش تاریخ خود را بدو
میآغازند، تالس(13) است. تالس اهل شهر میلتوس است که همانطور که آوردیم
تلاقیگاه شرق و غرب است.
پروفسور مری بویس در خصوص تالس، آثار و احتمال وامگیری نظریات وی از
ایران چنین مینویسد: « از آثار تالس چیزی باقی نمانده است. بنا به قول
ارسطو، کیهانشناسی او اصول زیر را شامل بوده است؛ اینکه زمین روی آب شناور
است؛ اینکه آب ماده اولیه و عنصر اصلی همه چیزهاست؛ اینکه همه چیز،
انباشته و سرشار از خدایان است. گفتهاند نخستین این اصول، با آیین
زرتشتیان که « زمین» آفریده شده، همچون قرصی عظیم بر روی «آب» آفریده شده
قرار دارد، منطبق است. اندیشه روی آب قرار داشتن زمین، به ایرانیان اختصاص
نداشت. آنچه ایرانیان بر این عقیده افزودند اندیشه مقدسبودن آب، آن هم به
آنگونه عمیق و همهجانبه بوده است که بعدها هرودوت گفت، ایرانیان برای
آب، حتی بیش از آتش احترام قائل هستند. در تصور ایرانیان، نخستین آفریدهای
که در پوسته جامد و سخت آسمان جای داشت، آب بود ... بنابراین چه بسا گفتگو
و تبادلنظر با روحانیون ایرانی، سبب تحول و تکوین اصل دوم ، در ذهن تالس
شده باشد .... اعتقاد بعدی منسوب به تالس در این که همه چیز انباشته و
سرشار از خدایان است، به نظر انعکاسی از تعلیمات زرتشت، درباره امشاسپندان
بزرگ است که میگوید امشاسپندان ازیکسو، مافوق و برتر و از سوی دیگر، ذاتی و
جایگیر در همه آنچه آفریده شده، میباشند. اگر این حدس درست باشد، بر
احتمال اینکه تالس در این زمینهها با روحانیون زرتشتی و نه با مغان
ایرانیان کافر، به گفتگو و تبادل نظر نشسته بوده است میافزاید». (14)
شاید به خاطر همین تاثیرات تالس از ایران که در بالا از قول خانم بویس
شنیدیم باشد که ویل دورانت هم تالس را دارای ریشههای فکری شرقی میداند و
وی را« نمودار تاثیر فرهنگ شرق در غرب» میداند. (15)
در مورد تاثیر جهانبینی و تفکرات ایرانی بر دیگر فلاسفه یونانی نیز
شواهدی موجود است؛ مثلاً دیوگنس لائرتیوس در تاریخ فلسفه خود از دو نامهیی
سخن میگوید که یکی از سوی داریوش کبیر خطاب به هراکلیتوس و دیگری پاسخ
هراکلیتوس به داریوش کبیر است(16)
همچنین پروفسور بویس معتقد است که یک نسل پس از تالس ملطی« در آثار
هراکلیتوس، که در حوالی سال 500 پ.م تالیف شد، نفوذ ایران با برجستگی
بیشتری نمایان است» (17) همچنین ویل دورانت احتمال میدهد که « آتش» که در
فلسفه هراکلیتوس نقش محوری دارد وام گرفته از جهانبینی ایرانی باشد؛
دورانت بر این باور است که: « هراکلیتوس معتقد شد که آتش ذات هستی است، و
شاید او این اندیشه را از آتشستایی ایرانیان گرفته باشد» (18) همچنین
میتوان لوگوس را با اشه( اردیبهشت) در فرهنگ ایرانی مقایسه کرد.
هینلز در کتاب« شناخت اساطیر ایران» چنین مینویسد:
« اردیبهشت که زیباترین امشاسپندان است، نه تنها در برابر ناراستی قرار
میگیرد بلکه نماینده قانون ایزدی و نظم اخلاقی در جهان نیز هست. شخص
مومن« اَشَوَن» یعنی پیرواشه نامیده میشود،آنان که اشه را نمیشناسند، از
بهشت محرومند، زیرا آنان بیرون از کل نظم خدا هستند». (19)
همچنین وی در جای دیگر کتاب خود چنین میآورد:
« اشه نظم را در روی زمین نگاه میدارد، .... اشه حتی نظم را در دوزخ
نگاه میدارد و مراقبت میکند، دیوان بدکاران رابیش از آنچه سزاوار آنند،
تنبیه نکنند». (20)
همچنین اشه(اردیبهشت) که به معنای قانون ایزدی و خرد خالق و ناظم هستی
است با آتش رابطه مستقیم دارد و در واقع فرشته موکّل برآتش است.
« اردیبهشت(اشه) مظهر راستی و درستی آفریدگار است و در عالم جسمانی نگهبان آتش است». (21)
ماریزان موله نیز در این خصوص چنین میآورد:
«اشایزش رازیر نظر دارد و در آنجا، به طور مادی به صورت نوع آتش حضور پیدا میکند.» (22)
همچنین دکتر ژاله آموزگار نیز در کتاب« تاریخ اساطیری ایران» درخصوص
اشه( اردیبهشت) چنین مینگارد: « .... زیباترین امشاسپندان و نمادی است از
نظام جهانی، قانون ایزدی و نظم اخلاقی در این جهان.
.... این امشاسپند نه تنها نظم را در روی زمین برقرار میسازد، بلکه حتی نگران دنیای مینویی و دوزخ نیز هست....
نماینده این جهانی او آتش است، از اوقات روز وقت نیمروز( = ربیهوین، رپیثوین) به او تعلق دارد». (23)
البته این احتمال تاثیرپذیری از اندیشه ایرانی به فلاسفه بالا محدود
نمیشود؛ یکی دیگر از کسانی که احتمال اثرپذیری او از جهانبینی ایرانی
وجود دارد امپدوکلس(24) است. همانطور که میدانیم وی وجود جهان هستی را
محصول دو عنصر عشق و نفرت یا مهر و کین یا مهر و آفند میداند، که نزاع
میان آن دو، جهان هستی را که مراحلی چهارگانه دارد شکل میدهد؛ « در اندیشه
امپدوکلس جریان هستی و فعالیت دو نیروی مهر و آفند در چهار مرحله گنجانده
شده است». (25)
همین شباهتهاست که سبب شده یکی از خاورشناسان چنین بگوید: « عالم او(
امپدوکلس) در معرض ستیز و نزاع عشق و نفرت قرار داشت که هریک به تناوب حکم
میراند. این موضوع به شدت ما را به یاد ایران میاندازد». (26) و تعدادی
دیگر نیز این شباهتها را ناشی از وامگیری و تاثیرپذیری امپدوکلس از
ایرانیان البته به واسطه فیثاغوریان بدانند. « بیدز و کومون برآنند که
بیشک به سبب همین رابطههای او( امپدوکلس) با محافل فیثاغورثی بود که
توانست تصوراتی از عقاید روحانیت مزدایی به دست آورد» (27)
البته در مورد آناکساگوراس(28) هم، چنین مطالبی وجود دارد، کاپلستون
او را یک شهروند ایرانی میداند و در مورد وی چنین میگوید« او بدون تردید
یک شهروند ایرانی بود .... و حتی گفتهاند با سپاه ایران به آتن آمد».
(29)شاید همین مساله تابعیت حکومت ایران داشتن آناکساگوراس بوده است که سبب
شده است وی با جهانبینی خاص ایرانی و اندیشههای ایرانیان آشنا شود و
همین مساله در فلسفه وی نیز نمود پیدا کند زیرا همانطور که میدانیم «
آناکساگوراس به شیوهای مبهم گفته بود که نوعی عقل(30) – که میتوان آنرا
خرد هم نامید- در جهان ساری و جاری است و به نوعی تمام روندهای طبیعی را
کنترل میکند» (31) همین باور را در جهانبینی ایرانی نیز ما شاهدیم، در
اندیشه ایرانی« بهمن» چونان « نوس» یا « عقل» آناکساگوراس سررشته تدبیر
هستی را به دست دارد؛ در تفکر کهن ایرانی نیز چنین است . « بهمن ، نخستین
زاده خدا ، در طرف راست اهورامزدا می نشیند و تقریبا" نقش مشاور اورا دارد
...اندیشه خوب ( بهمن ) مظهر خرد خداست ». (32) همچنین ، بهمن عاملیست که
خدا (هرمزد) به واسطه او ، آفرینش خود را می گستراند ؛ در واقع در اینجا
نیز بهمن که مظهر خرد خداست همانند عقل ( نوس ) در فلسفه آناکساگوراس است
همچنین در کتاب " بندهش " که از کهنترین و معتبرترین منابعی است که حکمت و
اندیشه های ایرانیان باستان در آن منعکس شده است ، چنین آمده است : «از
امشاسپندان ، نخست بهمن را فراز آفرید ، که رواج یافتن آفریدگان هرمزاز او
بود ». (33)
خانم دکتر آموزگار در خصوص اشه( اردیبهشت) چنین مینگارد: « ....
زیباترین امشاسپندان و نمادی است از نظامِ جهانی، و قانون ایزدی و نظم
اخلاقی در این جهان» (34)
همچنین هینلز نیز در کتاب « شناخت اساطیر ایران»، اشه را « نماینده
قانون ایزدی» و وجودی که « نظم را در روی زمین نگاه میدارد» میداند.(35)
در مورد افلاطون نیز صحبتهای بسیاری در باب تاثیرپذیری او از ایران و
جهانبینی ایرانی شده است و محققان برجسته بسیاری در این زمینه به تتبّع و
تحقیق پرداختهاند که ذکر همه آنها از حوصله بحث ما خارج است و ما در اینجا
به نقل مطالبی از دو خاورشناس برجسته، نخست پروفسور دوشمن گیمن دومی
پروفسور پانوسی، اکتفا میکنیم؛ دوشمن گیمن در این خصوص میگوید: « در مورد
افلاطون، تماس او با ایران به یک امر تقریباً معلوم تاریخی است و مسلّم
است که آکادمی با نظریههای ایران آَشنا بوده این نظریهها، رواجی روز
افزون داشت» (36)
همچنین پروفسور پانوسی نیز عالم مثل افلاطون را برگرفته از جهانبینی
ایرانی و آموزههای زردشت دانسته و نظر خود را چنین بیان میکند که: «
نقطهی هستهیی در فلسفه افلاطون مثالهایش( مُثُل) هستند. آموزهی افلاطون
دربارهی مُثُل آموزهییست زردشتی ....
از نظر زردشت هرچیز محسوس دارای سردیسهیی در جهان مینوی است و برعکس
هرگونه تابدیسهیی دیدهشدنی از باشندهیی دیده نشدنی به وجود آمده است.
زمین تکرار خشنی از آسمان است. به عبارت دقیقتر میتوان گفت که هربخشی از
باشندگانی و حتی هر فرد مینوی دارای سردیسهیی ویژهی خود در آسمان است.
این است آموزهی زردشت». (37)
این تاثیر اندیشههای ایرانی بر فیلسوفان یونان، تا آخرین حلقه فیلسوفان نیز ادامه مییابد.
در میان فیلسوفان دوره یونان و البته روم، فلوطین(38) را باید آخرین فیلسوف بزرگ محسوب کرد.
خود فلوطین بنا بر نقل شاگرد نامدارش فرفوریوس(39) پس از آموزش مقدماتی
فلسفه در مصر برای تکمیل اندوختههای خود رهسپار ایران میشود، فرفوریوس
چنین در خصوص فلوطین چنین مینویسد: « در فلسفه چندان پیش رفت که مایل شد
با فلسفه ایرانی و هندی آشنا شود. چون امپراطور گردیانوس میخواست به ایران
لشگر بکشد فلوطین همراه سپاه او رفت. در این هنگام سی و نه ساله بود».
(40) شاید همین مسافرت به ایران و تاثیرپذیری از اندیشههای آن دیار موجب
شده باشد که فلسفه وی که « عمیقاً با عرفان و رازورزی درآمیخته بود» (41)
به قول ورنر« نمودار آموزش اندیشه یونان و فکر مشرق زمین» باشد. (42)
دو تن از مورخان فلسفه نیز در خصوص تاثیر اندیشههای ایرانی به ویژه
آیین مهر بر فلسفه فلوطین مطالب مهمی دارند که هرچند کمی طولانی است ما
برای ناقص نماندن بحث ناچاریم آنرا در پایان این بخش ذکر کنیم. آنها چنین
مینویسند: « دیدیم که فلوطین عقل را وسیله معرفت میداند، و دیدیم که عقل
را موجودی کلّی میشمارد، که همه کائنات در آن منحل شود و از آن صادر گردد.
قسمت اول این نظر، از اصول عقاید هلنی است. ولی قسمت دوم آن، اگرچه در
برخی از جنبهها با فلسفه رواقیان شباهت دارد، ولی دارای ریشههایی غیر
یونانی است، و کسانی که این عقیده را تطور طبیعی اندیشه یونانی دانستهاند
به خطا رفتهاند ... علاقه جزئی به کلّی در نزد فلوطین همان وحدت عرفانی
است، که ذات جزئی در کلّی منحل گردد، نه ارتباط عقلی، چنانکه افلاطون و
ارسطو و رواقیان میگفتند. بنابراین باید ریشه این نظر را در جای دیگر
جستجو کرد. دیدیم که فلوطین، پس از آنکه فلسفه یونان را فراگرفت به حکمت
ایران و هند مایل شد، و با سپاه گوردیانوس به ایران آمد. فلوطین از
ایرانیان چه آموخت؟ مهمترین عقاید ایرانیان در آن روزگار، منحصر به پرستش
میترا بود. آیین میترا به یک موجود برتر که سرچشمه نور است و به جهان ماده
نور میپاشد و تاریکیهای آنرا روشن میسازد، معتقد بود» (43)
نتیجه:
ما در این کوشیدیم تا نشان دهیم همانطور که بسیاری از مورخان نامدار
گفتهاند یکی از عوامل اینکه زادگاه فلسفه در سرزمینهای شرقی – و نه سرزمین
اصلی - یونان و در همسایگی امپراطوری ایران بوده ، ناشی از رابطه این
سرزمین با فرهنگ و جهانبینی ایرانی بوده است.
ما در طول مقاله شواهد و قراین متعددی در همین خصوص ارائه دادیم و آنچه
از این شواهد میتوان استنباط کرد این است که بیهیچ شک و شبهه فرهنگ و
جهانبینی ایرانی در متولدشدن و البته بالندگی فلسفه موثر بوده است ما نیز
شواهدی موثقّی از تاثیری که اندیشه ایرانی بر فلاسفه یونانی از تالس تا
فلوطین داشته به اجمال بیان کردیم البته باید توجه داشت آنچه در خصوص تاثیر
اندیشه ایرانی بر فیلسوفان یونان مطرح شد به صورت اجمالی و مختصر بوده است
که تفصیل هر کدام از آنها محتاج مقالات مستقلی است و علت آوردن آن در این
مقاله برای این بوده که مدعای ما مبنی بر تاثیر اندیشه ایرانی در پیدایی
فلسفه یونانی پشتوانه محکمتری بیابد.
ما این مقاله را به ذکر جملاتی از استاد امیرمهدی بدیع که سالها در
زمینه ایران و یونان یا به قول خود یونانیان، بربرها و یونانیان کارکرد به
فرجام میرسانیم، ایشان چنین میگوید: « باید واقعاً کور و یا مغرض بود تا
بتوان پا بر روی حق و انصاف نهاد و مانند کسانی که هنوز در این شیوه
پافشاری میکنند منکر گردید که فرهنگ و « کولتور» یونانی مدیون تمدنهایی
نیست که قبل از یونانیان وجود داشته است» (44)
«پینوشتها»
1. Ionie
2- کومون، فرانس(1383) « ادیان شرقی در کافرکیشی رومی» ترجمه تیمور قادری، تهران: انتشارات امیرکبیر. ص 145
3- رنان، کالین(1366) « تاریخ علم کمبریج» ترجمه حسن افشار. تهران: شرکت نشر مرکز. ص 91
4- دورانت، ویل( 1376) « تاریخ تمدن جلد دوم» . ترجمه امیرحسین آریانپور و دیگران. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. ص 157
5- کاپلستون، فردریک(1380) « تاریخ فلسفه» جلد یکم ترجمه سید جلالالدین مجتبوی. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. ص 22
6- عنایت، حمید( 1377) « بنیاد فلسفه سیاسی در غرب» با مقدمه و به اهتمام حمید مصدق. تهران: انتشارات زمستان صص 75و74
7- شارل پواش، هانری(1381) مقاله« ایران و فلسفه یونان» در کتاب« تاریخ
تمدن ایران» نوشته جمعی از ایرانشناسان اروپا ترجمه دکتر جواد محیی.
تهران: انتشارات گوتنبرگ، ص 107
8- دوشن گیمن، ژ (1385) « اورمزدو اهریمن: ماجرای دوگانه باوری در عهد
باستان» . ترجمه عباس باقری. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز؛ ص 99
9. Miltus
10- گاتری، دبلیوکی سی(1375) « تاریخ فلسفه یونان» (1) آغاز- تالس. « ترجمه مهدی قوام صفری» . تهران: انتشارات فکر روز؛ ص 78
11- راداکریشنان، سروپالی(1367) « تاریخ فلسفه شرق و غرب جلد دوم تاریخ
فلسفه غرب». ترجمه جواد یوسفیان تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی. ص
2
12- کومون، ادیان شرقی در کافرکیشی رومی، صص 146و145
13. Thales
14- بویس، مری( 1375) « تاریخ کیش زردشت جلد دوم» ترجمه همایون صنعتیزاده. تهران: انتشارات توس؛ ص 228
15- دورانت، تاریخ تمدن جلد دوم، ص 158
16- به نقل از: خراسانی، شرفالدین(1382) « نخستین فیلسوفان یونان» . تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. صص 233و232
17- بویس، تاریخ کیش زردشت جلد دوم»، ص 233
18- دورانت، تاریخ تمدن جلد دوم، ص
19- هینلز؛ شناخت اساطیر ایران؛ ص 72
20- همان؛ ص 72
21- زرتشت(1382) « اوستا». تالیف و ترجمه ابراهیم پورداوود. تهران: دنیای کتاب؛ ص 83
22- موله. مادیژان(1377) «ایران باستان». ترجمه ژاله آموزگار تهران: انتشارات توس، ص 64
23- آموزگار. ژاله(1385) « تاریخ اساطیری ایران». تهران: انتشارات سمت؛ ص 16
24 .Empedokles
25- خراسانی، نخستین فیلسوفان یونان، صص 376و375
26- دوشن گیمن؛ جی (1385) « واکنش غرب در برابر زردشت» ترجمه تیمور قادری. تهران: انتشارات امیرکبیر. ص 135
27- به نقل از: دوشن گیمن؛ ژ( 1385) « اورمزد و اهریمن» ترجمه دکتر عباس باقری. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز. ص 112
28. Anaxagoras
29- کاپلستون، تاریخ فلسفه جلد یکم»، ص 81
30. Nous
31- گاتلیب، آنتونی( 1384) « رویای خرد» ترجمه لیلا سازگار. تهران: انتشارات ققنوس. ص 129
32- هینلز ، شناخت اساطیر ایران ص 72و73
33- دادگی ، فرنبغ . " بندهش " گزارنده مهرداد بهار تهران :انتشارات توس (1385) ص 37
34- آموزگار ، تاریخ اساطیری ایران ، ص 16
35 – هینلز ، شناخت اساطیر ایران ، ص 72
36- دوشن گیمن، اورمزد و اهریمن، صص 103 و 102
37- پانوسی، استفان(1381) « تاثیر فرهنگ و جهانبینی ایرانی بر افلاطون». تهران: موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران. ص 64
38. Plotinus
39. Porphery
40- فرفوریوس(1376) « زندگانی فلوطین(ضمیمه دوره آثار فلوطین: تاسوعات). ترجمه محمد حسن لطفی. تهران: انتشارات خوارزمی. ص 1101
41- همیلن، دی دبلیو (1377) « فلسفه یونانی پس از ارسطو» ترجمه خشایار دیهیمی. تهران: نشر کوچک، ص 69
42- ورنر، شارل (1382) « حکمت یونان» . ترجمه بزرگ نادرزاد. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی؛ ص 216
43- الفاخوری، حنا؛ الجُرّ خلیل (1377) « تاریخ فلسفه در جهان اسلامی».
ترجمه عبدالمحمد آیتی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. صص 94و93
44- به نقل از: جمالزاده، محمدعلی(1382) « امیر مهدی بدیع» در «
دانشنامه ایرانشناسی» جلد اول. گردآوری و تالیف مجتبی انوری- شیرین محمدی.
تهران: شرکت تعاونی عمرانی ستادوند یزد. ص 321
رضا مهریزی (کارشناس ارشد ایران شناسی از دانشگاه شهید بهشتی ) <reza.rmehrizi@gmail.com>
سلام
دست شما درد نکنه
متشکر از زحمات شما
با سلام
ممنون از بازدید و جویای احوال ما بودن
موفق و سربلند و پیروز باشید
با سلام
وبلاگتان بسیار پر محتوا بود
با افتخار لینک تان کردم.
سلام
ممنون از پیامتان
لینک درج شد
موفق و سربلند و پیروز باشید